کوچکتر که بودم، از نظرم فاصلهی بین مذهب و جادو، زیاد نبود. اهل مذهب، واژههایی را داشتند که دائماً تکرار میکردند. تسبیح به دست میگرفتند و صد بار، چند واژهی عربی را یکی پس از دیگری تکرار میکردند. جملههایی داشتند که میخواندند و باور داشتند قدرتمندشان میکند. غمها را از آنها میگیرد. امید میدهد. در گذرگاههای سخت و تلخ زندگی، با کمترین خطر عبورشان میدهد و … اهل جادو هم، آنطور که در فیلمها دیده بودم و آنطور که از پدر و مادرم شنیده بودم، کلمات و جملههای ثابتی داشتند. از آن جملهی معجزه آمیز «اجی مجی لا ترجی…» که هر روز در فیلمها و نمایشها و شعبدهها میشنیدم تا کلمات عجیب بیمعنی که هزاران بار تکرار میشد و آنها را در خلسهای عمیق میبرد تا قدرتی مضاعف بیابند و بر قوانین طبیعت غلبه کنند. […]
آخرین دیدگاه