مشکل در اینجاست که: امید، در گذر زمان ما را رها میکند. اما ناامیدی، از دوره ای به دوره دیگر، همراه ما می آید…
دل نوشته ها
دیروز در مسیر کرج به تهران، قسمت زیادی از مسیر را پشت سر یک سمند سفید حرکت میکردم. ناگهان دیدم که پوست یک موز را به بیرو پرتاب کردند. کمی حرص خوردم. کمی بعد، جعبه دستمال کاغذی و پس از آن پوست پرتقال و …
این پست حذف شد… ———————————————————————————————————- در ابتدا انتقادی در خصوص برج میلاد را در اینجا «نقل» کردم و سپس پاسخی در این خصوص را مشاهده کردم. مدتی متن و پاسخ، هر دو در اینجا بود، اما با مشورت دوستان متخصصم، به نتیجه رسیدیم که انتقاد اولیه تا حدی سطحی است و از سویی پاسخ ارائه شده نیز با توجه به تعلق فرد پاسخ دهنده به شرکت اصلی پیمانکار ساخت برج، عملاً جانبدارانه است. تصمیم گرفتم هر دو متن را حذف کنم و این همچنان به صورت سوال بماند که برج میلاد، این نماد 500 میلیون دلاری شهر ما، تا چه میزان در بستر سازی مخابراتی برای دسترسی بهتر ما به اطلاعات، اثربخش بوده است…
تنهایی همچنان که واژه اش نشان میدهد، یک «تن» بودن نیست. بلکه حضور «تن ها» در کنار هم است اما بی هم. بیایید به جای «تنها» بنویسیم «تن ها»
دوست خوب، غمها را از بین نمی برد، اما کمک میکند با وجود غم ها، محکم بایستیم. مثل چتر خوب. که باران را متوقف نمیکند، اما کمک میکند، آسوده زیر باران بایستیم. توضیح یک: با مراجعه به #جمله های هفتگی میتوانید مجموعهی جملههای کوتاهی را که هر هفته برای دوستانم ارسال کردهام، در قالب فایل PDF دانلود کنید. توضیح دو: در صورت علاقهمندی به متنهای ادبی، میتوانید به مجموعهی منتخب متمم تحت عنوان پاراگراف فارسی سر بزنید: [otw_shortcode_button href=”https://motamem.org/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%A7%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%81-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C/” size=”medium” icon_type=”general foundicon-left-arrow” icon_position=”right” shape=”round”]پاراگراف فارسی (منتخب بهترین پاراگرافها)[/otw_shortcode_button] موارد زیر، برخی از پاراگراف فارسی های پرطرفدار متمم هستند: درباره باج گیری عاطفی سابرینا پاترینسکی (کسی که او را با اینشتین مقایسه میکنند) پرتاب سنگ به اتوبوس گوگل نمیفهمم! واقعاً اختراع قاشق اینقدر سخت بوده؟ (درباره فرهنگ ژاپنی) برخی ماجراها همان بهتر که آغاز نشوند (مولوی) جمله هایی از نیکلاس اسپارکس حکمتی که در …
دیده اید وقتی آدمها، یک فرد مهم را می بینند، میروند به او می چسبند و میگویند: «توصیه ای به ما بکن. یک توصیه مهم به ما بکن!». این روزها، به دلیلی، این خاطره برای من تداعی شد. دبستان که می رفتم مُکَبِّر مسجد بودم. یک روز کنار امام جماعت نشستم و اصرار کردم که به من یک توصیه بکن که در زندگی به کار آید و من با خود نیت کرده ام که هر توصیه ای شما بکنید، تمام عمر به آن عمل کنم و هرگز از آن سرپیچی نکنم. پیشنماز مدتی طولانی به من نگاه کرد – تو گویی که منتظر بود به خود او چیزی نازل شود!- و گفت:
دوست نداشتم در این مقطع از تاریخ و در این نقطه از جغرافیا، پا بر زمین بگذاری. اگر زن بودی، از نخستین روزها، به دور آزادی و انتخابت دیوارهای بلند می کشیدند و اگر مرد بودی، «نامردمی» را همچون تنها راه موفقیت و بقا، پیش رویت میگذاشتند. من بهترین کاری را که میتوانستم برایت کردم، آتش «بودن» را که هر پدری از فرط درد و سوزش دستانش، شتابان در دستان ناتوان کودکش قرار میدهد، صبورانه در دست نگه داشتم اما آن را در دستان تو قرار ندادم. میدانم که هم تو مرا میفهمی هم خدای من.
حرفهای بی اهمیتم را گفتم، حرفهای کم اهمیتم را نوشتم، حرفهای مهم را با نگاهم گفتم و حرفهای مهم تر را با گریه ام، مهمترین حرفهایم اما، ناگفته باقی خواهند ماند. تا همیشه…
رسانه هایی از جنس انسان یا انسانهایی از جنس رسانه…
گاهی فکر میکنم، ما در جمع انسانهایی از جنس رسانه یا رسانه هایی از جنس انسان، زندگی میکنیم. عده زیادی مثل یک ضبط صوت هستند. صداهای دیگران را ضبط کرده اند و بازپخش میکنند. تو گویی که مردگان را از قبر بیرون آورده اند، تا دوباره سخن بگویند. عده ای مانند تلویزیون هستند. برنامه های متنوع پخش میکنند. فرستنده اما در جای دیگری قرار دارد که تو نمی بینی و نمیدانی. عده ای مثل وبلاگ هستند. تا میبینی، چند کلامی حرف میزنند و منتظر هستند که کامنت بگذاری یا دوباره به آنها سر بزنی… تنها معیارشان در زندگی، «تعداد دیدارها» است نه «کیفیت» آنها. عده ای مثل فیس بوک هستند. هر وقت می بینی، استیتوس اعلام میکنند و انتظار دارند هر چه میگویند، لایک کنی. عده ای مثل تلویزیون های شیک بزرگی هستند که به هیچ جا وصل نیستند. نه …
دو نفر با هم در حال گفتگوی عاشقانه بودند، اما تنها یکی از آن دو، این را میدانست…
