امشب شب قدر است. شبهای قدر نمی خوابم. فکر میکنم. می نویسم. نیایشی و کمی هم مطالعه درباره ی آیین زندگی. به همین منظور به خیابان انقلاب رفتم تا چند کتاب بخرم. *** همیشه سر زدن به کتابفروشی های انقلاب برایم غم انگیز است: مغازه های بی رونق و مشتریان بی رمق. کسانی که به توصیه یا اجبار استاد خود، راهی انقلاب شده اند تا کتابی را تهیه کنند و بخوانند. کسانی که «کتاب خواندن» برایشان، یک شغل است. چهار سال یا شش یا ده سال این کار را انجام میدهند تا «فارغ التحصیل» شوند. در زبان انگلیسی، برای یایان مقطع تحصیلی، از واژه Graduate استفاده می کنند از ریشه ی Grad به معنای «پله» و «گام». پایان مقطع تحصیلی به معنای یک گام به پیش یا حرکت به یک پله ی بالاتر است. ما ولی از «فارغ» شدن استفاده …
دل نوشته ها
انسانها را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: – کسانی که تمام زندگی خود را صرف تعقیب رویاهایشان میکنند. – کسانی که از دیگران پول میگیرند تا در طول زندگی، رویاهای آنها را تعقیب کنند… پی نوشت: شاید این تعریف علمی نباشد، اما تصویری است که از کارآفرینی در ذهن من است…
زندگی هر انسان، مجموعه وقایعی که بر او گذشته نیست. زندگی هر انسان، حتی مجموعه خاطراتی که از زندگیش برای دیگران تعریف میکند نیست. زندگی هر انسان، خاطراتی است که وقتی تنها است، از زندگیش با خودش مرور میکند.
مقدمه ی یک: پنجم دبستان، با یکی از همکلاسیهایم رقابت شدید داشتیم و یک بار به دلگیری خیلی زیاد و قهر رسید. سر کلاسها، دیگر به درس گوش نمیدادم و بیشتر وقتم به حرص خوردن میگذشت. وقتی با معلمم حرف زدم، لبخندی زد و گفت: وقتی تو و او، روی یک نیمکت کنار هم نشسته اید و تو تمام دنیا را در همین نیمکت خلاصه کرده ای، معلوم است که به خاطر یک دعوا، زندگیت جهنم میشود. کمی فاصله بگیر. از دید سایر بچه های کلاس، دو تا دانش آموز همکلاسی – و نه تمام کلاس – با هم دعوا دارند. بیشتر فاصله بگیر. از نظر من، در یکی از کلاسها، دو دانش آموز با هم مشکل دارند. بیشتر فاصله بگیر. مدرسه ای در این شهر هست که دو نفر در آن با هم دعوا دارند. حتی، کشوری روی این …
مقدمه ی اول: چند سال پیش، وقتی آموزش استراتژی و مذاکره را در ایران آغاز کردم، الگوهای آموزشی کشورهای توسعه یافته، پیش رویم بود. این بود که کلاسها را به همراه «مطالعات موردی» و «تمرین های گروهی» اجرا میکردم. استدلالم این بود که «دانش» را میتوان با «خواندن انفرادی» به دست آورد اما «بینش» جز با «مباحثه» و «تمرین» حاصل نمیشود. همیشه به دانشجویان اجازه داده ام امتحان های خود را «بدون حضور مراقب»، با استفاده از جزوه و کتاب و موبایل و حتی با مشورت همکلاسی ها انجام دهند. استدلالم هم این بوده که هیچگاه، در هنگام مواجهه مدیران با مشکلات، درها به روی آنها بسته نمیشود و موبایلها را از آنها نمیگیرند، پس چرا وقتی که من از آنها امتحان میگیرم، مشورت را ممنوع کنم یا جزوه ها را ببندم یا … اما گاه گاهی میشنیدم که می …
یکی از نخستین بارهایی که به خارج از کشور رفته بودم، در وین، پیرمردی از من پرسید: بزرگترین رویای تو چیست؟ گفتم: «معلمی و نویسندگی». اما به دلیل شرایط اقتصادی حاکم بر کشورم، شغل بازرگانی را برگزیده ام. پرسید: رویاهایت را چند فروختی؟ گفتم: مگر رویا فروختنی است؟ گفت: تو رویاهایت را به سازمانی که تو را استخدام کرده فروخته ای. اگر ماهی ٣٠٠ دلار حقوق بگیری یعنی سالی ٣۶٠٠ دلار و طی ٣٠ سال حدود ١١٠ هزار دلار. تو بزرگترین رویای زندگیت را ١١٠ هزار دلار فروختی! و من شرمسار از خودم، ساعت ها به آن حرف می اندیشیدم. ————————————- پی نوشت: تصویری که می بینید مربوط به همان روزهاست – کنار دانوب – پشت عکس نوشته ام: «قیمت رویاهایم چقدر است؟ 2001 – لینز»
بر سر سفره افطار نشسته بود. سر در گریبان فرو برده و آب جوش، خرما، شیر و شیرینی را نگاه میکرد. امروز هم نشد. چه دروغها که نگفته بود. چه رفتارهای خشمآلود که نکرده بود. چه فقیرانی که از کنارشان بیتفاوت نگذشته بود. دعا میخواند. دعا میکرد و دست به سمت سفره دراز کرده بود. کمی بالاتر اما، در آسمانها، میان فرشتگان و شیطان، گفتگویی سخت، در میانه بود: شیطان با نفرت به مرد مینگریست و میگفت: او از یاران من نیست. او دل به خاطر خدا تهی کرده و دست از غذا کشیده است. چهرهاش از تشنگی و گرسنگی رنگ باخته است. من کسی را که به خاطر خدای خود، از خود میگذرد دوست نمیدارم و در زمره یاران خود نمیگزینم. فرشتگان با نفرت به مرد مینگریستند و میگفتند: او دیندار نیست. او تنها گرسنگی کشیده است و دیگر …
سنگریزه فکر میکند، دریا با تمام قوا بر سر او ریخته تا او را خفه کند غافل از اینکه دریا هنوز نفهمیده که سنگریزه ای در او فرو افتاده است… توضیح: در صورتی که به متنها و نوشتههای ادبی علاقمند هستید، احتمالاً سر زدن به مجموعه مطالب پاراگراف فارسی میتواند برای شما مفید باشد. موارد زیر، برخی از پاراگراف فارسی های پرطرفدار متمم هستند: درباره باج گیری عاطفی سابرینا پاترینسکی (کسی که او را با اینشتین مقایسه میکنند) پرتاب سنگ به اتوبوس گوگل نمیفهمم! واقعاً اختراع قاشق اینقدر سخت بوده؟ (درباره فرهنگ ژاپنی) برخی ماجراها همان بهتر که آغاز نشوند (مولوی) جمله هایی از نیکلاس اسپارکس حکمتی که در درد کشیدن وجود دارد (نیچه) اگر هم بحثهای مرتبط با رابطه عاطفی برای شما جذاب باشد میتوانید اینفوگرافی نشانه های رابطه عاطفی سالم را نگاه کنید.
گاه با خودم می اندیشم، دنیا محل شگفتی است. لذت دستاوردها، از آن دیگران است و رنج از دست داده ها، جاودان با ما می ماند. دنیا را ترک میکنیم و آنچه حاصل تلاشمان بوده، برای دیگران می ماند، اما زخم شکست ها و از دست دادن ها، بر روح ما جاودانه میشود… آنچه یکی را برتر و دیگری را پست تر می کند، میزان «دستاوردها» نیست، بلکه جنس «از دست داده ها» است. یکی پول از دست داده، یکی عشق، یکی شهرت و دیگری شهوت. وای بر من، اگر آن روز، «باورهایم» را از دست داده باشم…
متنی نوشته بودم به نام «مرگ دموکراسی در مصر». قبل از انتشار، خلاصه ای از آنرا برای دوست خوش فکر مصریم ایمیل زدم تا احیاناً اگر اصلاحی لازم دارد اعمال کند. خلاصه حرفم این بود که: مرسی با قواعد دموکراتیک بر سر کار آمده و بازی دموکراسی، قواعد خود را دارد. مردم اگر هم او را نمی پسندند باید چهار سال صبر کنند و سپس طبق اصول بازی، او را تغییر دهند. کودتا بر ضد رئیس جمهور منتخب، حتی اگر توسط «تمام» مردم یک کشور انجام شود، مرگ قواعد دموکراسی است. برایم نامه ای طولانی نوشت که خلاصه اش این بود: نگرانی ما، از تحمل تا انتخابات بعد نیست. نگرانی ما، استقرار کسانی است که «استقرار دموکراسی»، قاعده بازیشان نیست. ما حاضریم تا انتخابات بعد صبر کنیم اما دغدغه این است که با این روند، شاید هرگز «انتخاباتی» برگزار نشود. …
