حدود ده ماه فرصت هست. این حرفی بود که پزشکان پس از بررسی اسکن مغز، به پدر و مادر النا گفتند. النا شش ساله بود و تیزهوش. آنقدر تیزهوش بود که بفهمد فرایند دائمی و هرروزهی بیمارستان و درمان، چیزی فراتر از داستان شادی است که پدر و مادر برای او میسازند. النا عاشق نقاشی و نوشتن بود. همه میدانستند که مداد رنگی و دفترچه، بهترین هدیهای است که میتوانند به او بدهند. پدر و مادر النا هم، مانند هر پدر و مادر دیگری، امیدوار بودند که تخمین پزشکان نادرست باشد. اما این بار… حرف پزشکان درست بود. النا در شش سالگی فوت کرد. چند هفته پس از مرگ النا، پدر و مادرش یادداشتی را در میان وسايل النا پیدا کردند که النا روی آن یک قلب کشیده بود و نوشته بود: «مامان! بابا! دوستتون […]
دسته بندی: دل نوشته ها
ما هنوز نژادپرستیم
این واژه فارسی است آن دیگری عربی آن سه دیگر عبری و چهارمی غربی ما هنوز در واژهها هم نژاد پرستیم کو تا که به انسانیت برسیم… با متمم:زندگی در کشورهای کمونیستی | گاوی که شیر ندهد در خدمت امپریالیسم است چشمتان را ببندید و فکر کنید | چند جمله از کتاب فیزیکدانان مطرح جهان یک دانشمند به چه سطحی از هوش نیاز دارد؟ کتاب مردگان | افراد تأثیرگذاری که در زمان زندگیشان دیده نشدند کتاب ریویو برای محصولات آمازون | تجربه شانزده سال کامنتگذاری در سایت آمازون آينده هوش مصنوعی از زبان پیتر تیل آینده کتاب چیست؟ آيا کتابها باقی میمانند؟ ماریو بارگاس یوسا پاسخ میدهد +۱۶۴ آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) […]
وقتی که برنده بازی خودت میشوی
سال دوهزار، زیمبانک، بانک بزرگ زیمبابوه، تصمیم گرفت یک قرعه کشی بزرگ برگزار کند. بر اساس گزارش بی بی سی، همه کسانی که بیش از ۵۰۰۰ دلار زیمبابوه داشتند در این قرعه کشی شرکت داده میشدند. جایزه قرعه کشی صدهزار دلار زیمبابوه بود. مراسم بزرگی برگزار شد و همه برای قرعه کشی دعوت شدند. با هیجان کامل و نواختن موسیقی و مقدمه های طولانی، قرعه کشی انجام شد. میتوانید حدس بزنید چه کسی برندهی خوش شانس این قرعه کشی بود؟ بله! روبرت موگابه ریس جمهور این کشور. موگابه که سالیان سال، حاکمیت مطلق تمامیتخواهانهای را به زیمبابوه تحمیل کرده است، حتی تحمل نداشت در حد یک مسابقه بخت آزمایی هم، کس دیگری را برنده این بازی ببیند! در آستانهی دهمین دههی زندگی خود، هنوز هم نمیتواند لذت سادهی بردهایی چنین کوچک را به مردم زیمبابوه، […]
گزارش شخصی: از کلاس مذاکره تا سمینار مذاکره
این گزارش طولانی و کاملاً شخصی است. شاید برای خیلی از مراجعان این سایت، جذابیت نداشته باشد. اما از طرفی دوستان زیادی را در اینجا دارم که ساکنان همیشگی این خانه هستند و به عنوان یکی از «همخانهها»، دوست دارم و حتی احساس وظیفه میکنم که گاهی برای این دوستانم، از زندگی شخصیام تعریف کنم. حدود ده سال است که به صورت حرفهای معلمی میکنم. میگویم حرفهای. چون قبل از آن هم، از چهارم دبستان، وقتی معلمهای پنجم نمیآمدند، من سر کلاس بچهها میرفتم و برای آنها، حرف میزدم و معمولاً هم معماهای ریاضی حل میکردم. این روزها، شکل سنتی معلمی خستهام میکند. یک حرف ثابت را باید بارها و بارها بگویی و تعریف کنی. دانشجویانی که میآیند و میروند و تو همچنان در همانجا میمانی تا حرفهایی را که برای گروه قبلی گفتی، برای […]
فیلمنامه ای که به دست اسپیلبرگ نرسید
امروز عصر، تصمیم گرفتیم تلخی متعارف روزهای خسته و سرد تیر ماه نود و سه را، با دیدن یک فیلم طنز شیرین کنیم. ظاهرا بر اساس توصیه دوستان و آشنایان، «فرش قرمز» یا «رد کارپت» بهترین گزینه موجود بود. نخستین چیزی که به سرعت به چشم می آمد، ایده ی سطحی و ده دقیقه ای فیلم بود که برای رسیدن به مدت زمان استاندارد پخش سینمایی، بیش از نه بار تکرار شده بود. رد کارپت، نمایشی تهوع آور، از ساده اندیشی ایرانی بود. بازیگری که بارها و بارها، صحنه های چشم چرانی اش در اروپا به نمایش گذاشته می شود. از هر در و دیواری بالا می رود. در شرایطی که آب برای توالت خود ندارد، خود را لایق فیلمسازی در اروپا میداند. در میانه انبوه جمعیت یک جشنواره، ساده اندیشانه شخصیتهای برتر سینمای جهان […]
کتابهایی که برایت قصه میگویند: گنجینه دانستنیها
گفته بودم که از قصه کتابهایم برایتان خواهم نوشت. با اولین کتاب شروع میکنم… هشت سالم بود. تا آن زمان بیشترین چیزی که میخواندم مجلات زن روز بود. مجلاتی که از دوران جوانی مادرم، باقی مانده بود و امروز که دیگر حال و هوای کشور و جامعه عوض شده بود در آب انبار کوچک انتهای زیرزمین، نگهداری میشد. خوب یادم هست که اجازه میگرفتم و آنها را بالا میآوردم و ورق میزدم. عکسهای نشریات دهه چهل و پنجاه، با عکسهای سالهای کودکی ما فرق داشت. شادتر و رنگیتر و طبیعتاً در تنها مجلات موجود در خانهی ما: زنانهتر! خوب یادم هست که تا چشم مادرم دور میشد، شیطنت آمیز، صفحههای خاص مجله را نگاه میکردم و سعی میکردم مدل سه بعدی تصاویر زیبای مجله را که آن زمان، دیگر دو بعد را هم کامل نداشتند […]
وقتی که هنر آبسورد سوء تعبیر نمیشود
یادم میآید که چند سال پیش، قرار بود به دعوت یکی از دوستان هنرمندم، به بازدید یک گالری هنری بروم. یکی از تعمیرکاران شرکت همراه من بود و چون گالری در مسیر خانهاش بود، گفتم بیا با هم به اینجا برویم و بعد من تو را به خانه میرسانم. مشغول دیدن نقاشیها بودیم. دوست هنرمند و نقاشم که من را برای تماشای آثارش دعوت کرده بود، داشت توضیح میداد که آبسورد بودن به معنای هدف نداشتن نیست و چنین است که اینجا خرده هدفهایی را میبینیم که در بی هدفی کلان، پنهان شده و هندسهای از آشوب در پس نظم را ایجاد کردهاند. میگفت که همانطور که میتوان در هر بینظمی، نظمی پیدا کرد، در هر نظمی هم میتوان بینظمی یافت و چنین است که ارتفاع نگاه به هستی میتواند نگرش ما به فلسفه هستی […]
عزت نفس هنوز دغدغه بعضی از ما نیست
مقدمه خیلی مهم – قبل از اینکه برای شما یک داستان را نقل کنم، برای اینکه سوء برداشت نشود، باید یک مقدمه بنویسم. من در طول سالهای اخیر احساس خوبی به پلیس داشتهام و دارم و به شدت به آنها مدیونم. بارها برای کارهای مختلف با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتهام و موردی نبوده که سریعاً و با احترام کامل انجام نشود. در خیابانها بارها و بارها با ماموران پلیس مواجه شدهام و برخوردهایی بسیار متین و مهربان دیدهام. دوستان زیادی هم در نیروی انتظامی دارم که به دوستی با آنها افتخار میکنم. بنابراین، آنچه اینجا مینویسم، «نمونه رفتار نیروی انتظامی» نیست بلکه یک «استثناء» است و برای من که همیشه با لذت و خوشی، با پرسنل زحمتکش نیروی انتظامی مواجه شده و حرف زدهام، مشاهده این یک استثناء هم سخت و دشوار بوده است. نقل […]
شریعتی: روشنفکری که انتخاب کرد «پیشرو» نباشد
این نوشته من در مورد دکتر علی شریعتی را عصر ایران به مناسبت سالروز عروج این بزرگوار منتشر کرده است: از دکتر علی شریعتی، بسیار گفتهاند و میگوییم. نام او جزو نام های بزرگ تاریخ معاصر ماست که تکرار و تکرر آن، هرگز در کلمات و پیامهای ما، رنگ نباخته است. چه زمانی که شبهنگام، با نوشتههای کویری او گریستهایم و چه زمانی که با پیامکهای طنزی که به نام او، دست به دست گشته، خندیدهایم. در مورد شریعتی، بزرگان ما کم نگفتهاند و کم ننوشتهاند. آنچه اینجا میخوانید یک تحلیل علمی دقیق و حرفهای نیست. بلکه حرفهای شهروندی است که مثل صدها هزار ایرانی دیگر این آب و خاک، لحظات تنهایی و ناامیدی خود را در کویر او قدم زده و اسلامیات و اجتماعیات او، عینک متفاوتی را برای نگاه به دین و جامعه، […]
به بهانه رادیو مذاکره: گزارش چند مشاهده
مقدمه اول: این نوشته را به «بهانه» رادیو مذاکره، و در واقع نامربوط به رادیو یا مذاکره، برای دوستان نزدیکم نوشتهام. آنهایی که اینجا را نه یک وبلاگ یا یک سایت، که خانهی خود میدانند. آنهایی که ماهها و سالهاست به اینجا – یا خانهی قدیمی من که امروز درش را مسدود کردهاند! – سر میزدند و میزنند و خودشان را نه مخاطبان نوشتهها، بلکه دوست نویسندهی آنها میدانند. بر این باور هستم که اگر کسی کمتر از ۴۰ یا ۵۰ نوشته از من خوانده باشد، هنوز «دوست» نیست و «مخاطب» است. شاید برای آن «مخاطبان عزیز» که امیدوارم روزی «دوست» هم باشند، این نوشته، شروع خوبی برای ورود به فضای این خانه نباشد. مقدمه دوم: مدتهاست سرفصلی به نام «دل نوشتهها» در قسمت «روزنوشتهها» وجود دارد. هر وقت موضوعی را نمیشد در هیچ سرفصل […]
آخرین دیدگاه