رویاسازی و رویاپردازی محدوده بسیار وسیعی را شامل میشود…
بزرگترین دانشمندان و مخترعان و خلاق ترین انسانهای جهان، رویاپردازانی بزرگ بوده اند. ظاهراً میکل آنژ زمانی گفته بود، مجسمه سازی یعنی اینکه در دل یک سنگ ناهموار زشت، مجسمه یک اسب زیبا در حال دویدن را ببینی.
از سوی دیگر، کسانی مثل فروید، رویا پردازی را یک مکانیزم دفاعی ناخودآگاه دانسته اند، که اضطراب مواجهه با واقعیت را کاهش میدهد.
از سوی دیگر، مرز خیال پردازی تا بیماری روانی نیز پیش میرود، چه آنکه بسیاری ویژگی مشترک بیماری های روانی را، قطع ارتباط با دنیای واقعی برشمرده اند.
گاهی نیز، خیالپردازی، ساده و در دسترس است. مثل این ساعتها که من، روی مبل می نشینم، چشمهایم را میبندم، فنجان قهوه را در دست میگیرم و زندگیم را در زمان و مکان دیگری ادامه میدهم…
اما به هر حال، واقعیت هر چه تلخ تر و سخت تر، رویاپردازی شیرین تر و سهل تر میشود. مثل این روزهای ما…
سلام
خیلی دلم میخواد تا اون موقع اپ باشم امید انکه بشه اما موضوعش به اندازه کافی بحث برانگیز هست .رویا گاهی امید بخش عجیبی است و خوب دروغ های زیبا میبافد و امید کاذب میدهد تورا و اگر نباشد اما خیلی بدتر است از بودنش!بوده ام در شرایطی که فقط برای یک رویا دویده ام اما به ان نرسیده ام و حالا خیلی خوشحالم که دویده ام.رویا را باید شفاف دید و انرا گاه لازم است بتراشی تا واقعا مال تو شود.رویاهای زیادی داشتم روزگاری اما حالا کمی بزرگ شده ام یعنی دارم وارد دنیای واقعی میشوم اما هرچه نگاه میکنم و واقع نگرتر میشوم بیشتر میفهمم که رویا هایم جای تحققشان انگار اینجا نیست واقعیت خیلی متفاوت است اما اعتراف میکنم رویاهایم اگر به اندازه کافی برایشان دویده شود و جنگیده شود داشته ام خواهند شد!سعی میکنم آپ باشم ۱۰-۱۲/اخه چرا اینقدر دیر؟؟البته میدانم سرت شلوغه
سلام
موضوع جالبیه. سعی میکنم بیام. ولی اگه نبودم، میخواستم جواب سوال منو بدید.
من زمانی یه رویا پرداز بی نظیر بودم چرا که رویاهام یه جورایی بلند پروازی بود مثلا اینکه من اولین نفری بودم که به اورانوس میرفتم. همه رویاهام من، من، من بود. ولی الان که چندسالی گذشته و واقع بین شدیم برای آینده هیچ رویایی ندارم. با تمام وجود دوست دارم یه رویا بزرگ یه رویایی که بتونم به اهدافم در زندگی برسم پیدا کنم و همیشه بهش فکر کنم ولی واقعیتش اینه که دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه. انگار همه انرژیم در دوران نوجوانی تخلیه شده یا شاید هیچوقت فکر نمیکردم توی موقعیت الانم باشم. چون در رویاهام اصلا به موقعیت الانم فکر نکرده بودم . چیکار کنم که از زمان حال لذت ببرم و به گذشته فکر نکنم و برای آینده یه رویا ایده ال و شایدگفت منطقی داشته باشم؟ راستی رویا منطقی وجود داره؟
بقول يغما گلرویی
رویایی دارم
که غیر ممکن نیست
دنیایی که پاکه از تابلوهای ایست
دنیایی که بمب و موشک نمیسازه
موشک روی خواب کودک نمیندازه
دنیایی که توی اون زندون ها تعطیلن
آدمها به جرم پرسش …نمیمیرن…نمی میرن
whatever you do never stop dreaming
but
life is never easy for those who dream
because
it may be that those who do most , dream most
and finally
no dreamer is ever too small,no dream is ever too big.
متاسفانه اصلا یادم نمیاد هرکدوم از این جمله ها ماله کیه ولی اینقد دوسشون داشتم که تو گوشیم دخیره بودن…خیلی موضوع جالبیه …وقتی به قدرت فکر و انرژی ذهن ایمان بیاری و بدونی که واقعیت زندگی ما بازتاب رویاهای ماست چونکه
بیرون زتو نیست آنچه در عالم هست
پایان رویا بیداری است و پایان بیداری ،رویا…
تو برای رویا بیداری یا برای بیداری در، رویا ؟
صدای قلبم را می شنوی؟!! تو از خواب بیدارش کردی! قلبی که برای رسیدن به یک رویا …ترجیح داد بخوابد…بلکه آن را ببیند!!! اما تو بیدارش کردی و حالا صدای بیقرارش خواب را از چشمهای عالم ربوده!!! تو خوده معجزه هستی …. برای ایمان آوردن به تو باید چه بگویم؟
به گفتن و نگفتن نیست…به دیدن و ندیدن هم نیست….به حس کردن و واژه هاست…یک حس…مثل همه ء حس های دیگر…به همه ءحس ها معتقدم….حتی ششمی اش… حسی که شاید خیلی ها قبول اش نداشته باشند…همه چیز با یک دلیل اتفاق می افتد…من باور کردم… خیلی ساده تر از آن چیزی که می شد فکرش را کرد…احساس را…حس ناخوداگاه را…زمان…واژه…حرف….حس….هوا…زمین و آسمان دست به دست هم دادن برای حقیقت این باور….یه حقیقت ناب….یه حقیقتی که هر کاری کردم…دیدم نمیشود در آن شک آورد…حقیقت یا…اصلا” نمی خواهم یا بیاورم.. فقط می دانم که حقیقت ست…من این حقیقت راباور کردم …بیداری رویاها….و این است بیداری رویاها…بعضی اوقات اعتقاد نداریم…و حسش می کنیم…و از آن میگریزیم… چشم و گوش خود را می بندیم…و می گوییم… ندیدیم… نشنیدیم…حس نکردیم….فرار می کنیم….ولی به دنبالمان میاید…ولی او قویست…و بالاخره ما تسلیم می شویم..و چه زیباست این تسلیم شدن…این مغلوب شدن….در آخر فقط از این ناراحتیم که چرا زودتر باورش نکردیم….و انسان به باورهاست که میتواند نفس بکشد نه به اکسیژن….
در رویا انگار دارم دنبال راهي مي گردم که بخشي از خودم راکه زميني نيست پيدا کنم برای همين به اين قانون متفاوت تن مي دهم …قانون رویا …دنیای رویاهای واقعی….انگاردر رویا شکل زندگي ام عوض ميشود….در رویا تنها هستم و خودم هستم .کسي شريک حس ها و لحظه هايم نيست من در راه خودم هستم و مي روم تا تکه های معمولي خودم را فراموش کنم …و گاه تعبیری برای این رویاها پیدا نمیکنم..!!؟؟ کاش برای ضبط لحظه لحظهء رویاهایم دوربینی داشتم….
بنا به عادت قدیمی و علاقه…و یا شاید …بعد از هررویا…من میمانم و خط خطی ها… گاهی از میانشان اشکالی جون میگیرد که خیلی هایش مرا به هر کجا که باید و نباید می کشد ومیبرد….بعضی هایشان یادآور خیلی چیزهاست….!!! این روزها نقوش ،کلمات یا شاید رویاها، مرا جدی تر گرفته اند… خط خطی های شبانه که به تصویر شعر می شوند… چـــاره ای نیست… انگار اینجا سکوت اجباریست حتی نمیتوانم بپرسم..!؟! پاسخی که نباشد سوال هم سکوت می شود…وای بر سکوتی که سوال نشود…!!! دروووووووود بر آنکس که ما را به صداقت خویش می فهمد.فریاد را همه میشنوند هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است…… خدایا به داشتنی های رویاهایم عادت کرده ام … معبودا!با من حرف بزن مثل باد با درختان با من حرف بزن مثل آسمان با زمين با من حرف بزن از روز های تازه… از تو که خدای رویاهایم هستی … حرف بزن… رویاهایم تویی… دليل شاد بودنم احساس خوبم طعم روزهايم يا هرچي……؟!
سلام وای چه موضوع خوبی اونم جمعه شب که من صبحش رو باید سر ازمون یکی از رویایی ترین هدفام بگذرونم اگه اکی بود که شبو هستم در غیر اینصورت حالم اساسی گرفته میشه لطفا برام دعا کنید و شما هم در پناه خدا برید و برگردید.
موضوع خوبيه، شايد با خوندن و شنيدن نظرات دوستان، به من و روياهام هم كمكى بشه
مدتى ميشه كه روياهام رنگ و مزه خوشايند و شيرينى ندارند. نميدونم چى به سرم اومده اما از همه كس و همه چيز خسته ام. امشب به مادرم گفتم كه اگر همين فردا بميرم هم فرقى بحالم نميكند. ميدونم حرف بدى زدم اما واقعا، هيچ رويايى ندارم كه لااقل با پرداختن بهش شاد بشم.
اين روزها روزهاي خيالي نيست ،اين روزها دچار شده ام به بودن ؛به ماندن ،به فكرهايي عجيب!
اين روزها خيالم يخ زده
روياهايم سنگين شده اند به جاي رنگين بودن
اين روزها بي تابم وبي قرار
اين روزها ……..
انگار به همين روزها دچار شده ام !
من به دچارشدن ،به اين روزها عادت ندارم
ميشود شب هاي پر ستاره كوير را دوباره ببينم ؟
ميشود شاه راه علي را ميان كهكشان دلتنگي هاي اين روزها با ماه به تماشا بنشينم ؟
روياهايم گم شده اند انگار !
اين بار كه مي آيي با خودت روياي رنگين بياور
من سبز ميشوم ؛جوانه ميزنم ؛بزرگ ميشوم ……..
آن وقت تورا كه ميبينم به ياد مي آورم كه رويايم بوده اي
اين بار با خودت روياي رنگين بياور…………..
پيشنهاد خوبيه
حكم هر چه تو ميگويي:دي
خيلي ميشه درموردش بحث كرد مثلا اينكه تا امروز به كدوم يك از روياهايي كه داشتيم دست پيدا كرديم و………..
خوشا بحال کاشانی هایی که میان کلاستون.
جمعه منتظریم.
سخنرانی فردا چه ساعتیه و کجا برگزار میشه؟
salam ostad
omidvaranm safar khoshi dashte bashin
albate safar ba hame khoobyash khastegi ham be hamrah dare!
omid varam shab neshini in hafte ba shooro neshat bashin!
va mese hamishe harfaye ghashang ghashang bezanim.
موافقم(با موضوع شب نشینی)
سفر خوبی داشته باشید
آره موضوع قابل بحثیه
سلام
من بچه کاشانم
امیدوارم بهتون خوش بگذره
میکل آنژ
تحمل بار و آواز خواندن.
تو میدانستی
چه کسی زیبایی را به دوش میکشد
تا تعمیدش دهد.
ما نمیدانیم.
ما نمیدانیم، فقط خوب اطلاع داریم
که چطور یک ساعت را تنظیم کنیم.
که یک نهنگ چند استخوان دارد و یک شعر.
آه، هر رشتهی مو، بر تن زیبایی
سه بار شمرده میشود،.
برای چه؟ برای چه؟
معرفتی که بدان،
“هیچ”
همچون هوای گرگ و میش بر میبالد
و شاعر
سوارکاری ساقط
میکوشد اسبی بیافریند
از رد نعل اسب.
دلشوره و ملال
چون بچهها در دل جنگل،
ما راه خود را در کثرت گم کردهایم.
و زیبایی
که روزی صمیمانه همراه خدا بود
حالا خودش، دستپاچه
حرفهای پرت و پلا میزند.
……………………………………………………
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
سفربی خطرو به سلامت
من با این موضوع موافقم……
حرف زیاد داره…..
سفر خوبیم داشته باشید….استاد حتما ماست کاشان و بخورید….در ضمن اگه وقت کردید باغ فین هم برید…پاییزش عالیه……
خوش بگذره… 🙂