دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

کتاب جهان‌های واگرا | دربارهٔ هژمونی و آینده نظم جهانی

اخیراً کتاب جهان‌های واگرا (Divergent Worlds) نوشتهٔ آمیتاو آچاریا و منجیت پاردسی رو که انتشارات دانشگاه ییل منتشر کرده خوندم.

احتمالاً شما هم از این جور کتاب‌ها زیاد دیدید که نویسندگانش یک ادعا و حرف اصلی (centeral thesis) دارن و در موردش چندصد صفحه می‌نویسن و مثال می‌زنن و نکته‌ها و اشاره‌های فراوانی رو مطرح می‌کنن. در عین این‌که اون مثال‌ها و اشاره‌ها جالبه، اما باعث نمی‌شه فرض اصلی کتاب رو بپذیرید. کتاب جهان‌های واگرا – به قضاوت من – نمونهٔ خوبی از این دست کتاب‌هاست.

خرده‌نکات جالبی دربارهٔ تاریخ روم، چین و هند داخلش بود. اما کلیت کتاب و منطق نویسندگانش رو اصلاً نپسندیدم. و حتی به‌نظرم شاید اگر در دوران دوم ترامپ نبودیم، این کتاب یا اصلاً منتشر نمی‌شد، یا خونده نمی‌شد.

کتاب جهان‌های واگرا

به دو علت دوست داشتم در مورد این کتاب چند خط بنویسم. یکی این‌که بگم چرا دوستش نداشتم (چون به‌نظرم ضعف تحلیلی که در این کتاب هست رو در جاهای دیگه هم زیاد می‌بینیم و ارزش داره بهش اشاره بشه). و دوم این‌که شاید لابه‌لای اون چند خط، بهانه‌ای جور بشه که به دو سه تا اصطلاح مفید و پرکاربرد هم اشاره کنم (مشخصاً الان توی ذهنم دو اصطلاح هژمونی و نظم جهانی پررنگه).

چه کسانی دربارهٔ نظم جهانی حرف می‌زنند؟

اصطلاح «نظم جهانی / world order» و مشتقات آن نظیر «نظم نوین جهانی / new world order» از جمله اصطلاحاتی هستند که رسانه‌های ما از آن اشباع شده‌اند. به همین علت، بسیاری از ما حس خود را به آن‌ها از دست داده‌ایم و مانند واژه‌ای روزمره از کنارشان می‌گذریم؛ بی‌ آن‌که به معنای آن‌ها فکر کنیم.

در سطح جهان، نام متفکران بزرگی با اصطلاح «نظم جهانی» گره خورده است. هنری کیسینجر، فرانسیس فوکویاما، فرانسیس گاوین، جورج سورنسن و ریمون آرون، از جمله افرادی هستند که دربارهٔ نظم جهانی زیاد صحبت کرده‌اند (+/+/+/+/+).

در ایران با مرور سایت‌های خبری و خبرگزاری‌ها به‌نظر می‌رسد اصطلاح نظم جهانی بیشتر از هر گروه دیگر، مورد توجه ائمه‌ی جمعه بوده است. خبرگزاری‌های رسمی در سال‌های اخیر سخنرانی‌ها و تحلیل‌های امام جمعه سمنان، امام جمعه ساوه، امام جمعه سبزوار، امام جمعهٔ موقت دیر، امام جمعهٔ چهاردانگه، امام جمعهٔ قیدار، امام‌جمعهٔ لاهیجان، امام جمعهٔ اهواز و ده‌ها امام جمعهٔ دیگر را دربارهٔ نظم جهانی و آیندهٔ آن منتشر کرده‌اند (+/+/+/+/+/+/+).

کمی دربارهٔ کلمهٔ نظم

کلمهٔ‌ «نظم» در ترکیب «نظم جهانی» به‌معنای نوعی «ساختار، روابط و قواعد نسبتاً باثبات» است. کلمهٔ نظام (در نظام‌های سیاسی) و نظامی بودن (در اشاره به ساختارهای منظم و خشک و مکانیکی ارتش‌ها) هم همین‌‌ جنس از معنا را در خود دارد.

بنابراین، به بیانی بسیار ساده، اگر دنیا را به یک مهمانی تشبیه کنیم، نظم جهانی اشاره به چیدمان و ترتیباتی دارد که مهمان‌ها برای حضور در مهمانی جهان برای خود پیدا کرده‌اند:

  • این که چه کسانی بالا و پایین مجلس بنشینند
  • این که هر کس دور کدام میز بنشیند و با چه کسان دیگری هم‌نشین باشد
  • این که میزها، تریبون و صحنهٔ سخنرانی کجاست و به چه ترتیبی در اختیار چه کسانی قرار می‌گیرد
  • این‌ که امنیت جلسه چگونه تأمین می‌شود و …

این وضعیت نسبتاً با ثبات در مهمانی را می‌توانید با «بی‌نظمیِ ابتدای مهمانی» (که هنوز خیلی از مهمان‌ها نرسیده‌اند، تکلیف برنامه مشخص نیست و معلوم نیست جا و جایگاه هر کس کجا خواهد بود) و «هرج‌و‌مرج در میانهٔ مهمانی» (وقتی چند مهمان با هم درگیر می‌شوند، زد و خورد اتفاق می‌افتد، عده‌ای کنار می‌نشینند و عده‌ای طرف یکی از طرفین را می‌گیرند و برخی در پی جدا کردن دو طرف دعوا هستند) مقایسه کنید.

نظم جهانی از چه زمانی مورد توجه قرار گرفت؟

توجه به نظم جهانی و استفاده از این اصطلاح به اوایل قرن بیستم بازمی‌گردد. کاملاً واضح است که قبل از آن، چنین دغدغه‌ای، به این شکل و در این مقیاس وجود نداشته و نمی‌توانسته وجود داشته باشد.

تا حوالی قرن شانزدهم و هفدهم میلادی، حکومت‌ها نظم و امنیت را بیشتر یک مفهوم داخلی و منطقه‌ای می‌دیدند. یعنی حاکمان هر کشور، نهایتاً در این فکر بودند که در قلمرو خودشان نظم و امنیت برقرار باشد و از جانب همسایگان تهدید نشوند. و نهایت نگرانی‌شان این بود که شعله‌های جنگ و درگیری‌هایی که بین همسایگان در می‌گیرد، سرزمین آن‌ها را گرفتار خود نکند.

انقلاب صنعتی به‌تدریج فضا را تغییر داده و قدرت و دسترسی کشورها را افزایش داد. این روند در قرن هجدهم و نوزدهم شکل گرفت و در قرن بیستم، شتاب روزافزون پیدا کرد. با گسترش صنعت و پیشرفت تکنولوژی، به‌نظر می‌‌رسید که همهٔ کشورها بر سر «یک سُفره» یعنی «کرهٔ زمین» نشسته‌اند و جنگ جهانی اول هم نشان داد که اگر کشوری در هر نقطه از این کرهٔ خاکی تصمیم بگیرد برای دیگران دردسر بسازد، می‌تواند چنین کند. هواپیما، خودرو، کشت‌های اقیانوس‌پیما، سلاح‌های نظامی، ابزارهای تماس و ارتباط، همگی زمینه‌ای ایجاد کرده بودند که دنیا کوچک‌تر شود (جنگی را در نظر بگیرید که در آن کشورهایی مثل ژاپن و فرانسه در یک جبهه باشند. چنین چیزی برای کسی که در قرن شانزدهم یا هفدهم زندگی می‌کرده غیرقابل‌تصور است).

در این شرایط بود که در دوران جنگ جهانی اول و سال‌های پس از آن کم‌کم این سوال مطرح شد که «نظم جهان را چگونه باید حفظ کرد؟ چه باید کرد که دنیا هر روز گرفتار جنگ و درگیری نباشد و کشورها برای یکدیگر دردسر درست نکنند؟»

آن دوران هنوز جواب مشخصی برای این سوال وجود نداشت. اما مفهوم «نظم جهانی» به‌تدریج پیش چشم همه قرار گرفته و توجه سیاستمداران، صاحب‌نظران و تحلیل‌گران را به خود جلب کرده بود.

این چند جمله را در سخنرانی وودرو ویلسون، رئيس‌جمهور آمریکا در سال ۱۹۱۹، ببینید (+):

…the world has turned a corner that it will never turn again. The old order is gone, and nobody can build it up again.

… America and her determinations now constitute the balance of moral force in the world

… Pick up the great volume of the treaty…  It is a thick volume, containing the charter of the new order of the world…

… see how the whole world turns with outstretched hands to this blessed country of ours and says, “If you will lead, we will follow.” God helping us, my fellow countrymen, we will lead when they follow…

ویلسون پس از این‌که می‌گوید نظم قدیمی دنیا از بین رفته و دیگر بازنمی‌گردد. دربارهٔ نظم جدیدی برای جهان حرف می‌زند و کمک به ایجاد این نظم را بخشی از وظیفهٔ اخلاقی و الهی آمریکا می‌‌داند.

ویلسون توضیح می‌دهد: «دنیا دستانش را به سوی ما دراز کرده و می‌گوید: اگر شما رهبری را در اختیار بگیرید، ما دنبال‌تان خواهیم آمد.» و در ادامه می‌گوید: هم‌وطنان من، خداوند به ما کمک می‌کند. ما راه را نشان می‌دهیم و آن‌ها دنبال‌مان خواهند آمد.

استفاده از اصطلاح «نظم جهانی» تقریباً از آن دوران در متن‌ها، سخنرانی‌ها و نظریه‌پردازی‌ها آغاز می‌شود.

البته این به آن معنا نیست که به‌کارگیری این اصطلاح ناگهانی و بدون پیش‌زمینه بود. ویلسون در نخستین روزهای سال ۱۹۱۸ بیانیه‌ای ۱۴ ماده‌ای صادر کرده بود که چارچوبی برای پایان دادن به جنگ و ایجاد صلح پیشنهاد می‌کرد (+):

عکس بیانیهٔ ۱۴ ماده‌ای ویلسون

با وجودی که کلمهٔ «نظم جهانی» یا هم‌خانواده‌های آن در این متن به‌کار نرفته، حال‌و‌هوای آن نشان می‌دهد که شکل‌گیری نوعی نظم بین‌المللی، یکی از دغدغه‌های سیاستمداران آن دوران بوده است.

این نکته خصوصاً در چند بند اول بیانیه و بند آخر آن به‌ چشم می‌خورد. ویلسون پیشنهاد می‌کند کشورها به جای توافق‌های مخفیانه،‌ به سراغ دیپلماسی باز و آشکار بروند. همه همکاری کنند تا کشتیرانی در آب‌های آزاد بدون دردسر انجام شود. از موانع موجود در تجارت بین‌الملل کاسته شود و در نهایت (در بند ۱۴) پیشنهاد می‌کند نهادی بین‌المللی و فراگیر (با توصیف: general association of nations) شکل بگیرد که امنیت جمعی، استقلال سیاسی و تمامیت ارضی تمام دولت‌های کوچک و بزرگ را در قالب تعهدات متقابل تضمین کند.

ادامه دارد…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


11 نظر بر روی پست “کتاب جهان‌های واگرا | دربارهٔ هژمونی و آینده نظم جهانی

  • محسن شیروانی گفت:

    درباره‌ی واژه‌ها

     

    سلام محمدرضا جان.

    امیدوارم در کنار برنامه‌های بسیار فشرده‌ات _ که به گمانم این روزها فشرده‌تر هم شده_ حالت خوب باشه.

     

    من، اهمیت زیاد کلمات رو از شما یاد گرفته‌ام.

    در طول اتفاقات مهمی که در چند روز اخیر رخ داده، به کلماتی که مسئولین به کار برده‌اند، دقت می‌کردم.

    "مذاکره با آمریکا = بن‌بست محض"، یک نمونه‌اش بود.

    یا مثلاً وزیر امورخارجه در جلسه‌ی شواری امنیت سازمان ملل، گفت که "اروپا دیپلماسی رو دفن کرد."

    (این به تصویر به  ذهنم متبادر شد که دیپلماسی مرده، اگر احیاناً بخواد دوباره برقرار بشه، باید نبش قبرش کنیم.)

     

    یا مثلاً دبیر شواری عالی انقلاب فرهنگی گفته که: "هسته‌ای نداشته باشیم، برده‌ی علم و فناوری هستیم. کوانتوم نداشته باشیم، برده‌ی علم و فناوری هستیم." همچنین گفته‌اند نگاه نکنید امارات، این همه سرمایه‌گذاری کرده در زمینه‌ی هوش مصنوعی، امارات برده‌ی ابر قدرت‌هاست!

     

    از نظر من، جالب‌توجه‌ترین واکنش‌، مربوط به وزیر اقتصاد (دکتر مدنی‌زاده) بود.

     ایشون، فعال شدن مکانیسم ماشه و برگشتن تمام تحریم‌های سازمان ملل و قرارگیری کشورمون در ذیل فصل ۷ منشور سازمان ملل رو تهدیدی دونسته‌اند که به فرصت تبدیل خواهد شد. اونم نه هر فرصتی. فرصتی برای تحول اقتصادی!

    (رفتم در متمم و در سری درس‌های تفکر استراتژیک، درس تبدیل تهدید به فرصت/ادعایی که هیچ معنایی ندارد رو خوندم.)

     

    "ما مجهز ایستاده‌ایم." "ستاد عملیات تشکیل داده‌ایم." "اتاق عملیات تشکیل داده‌ایم." "کنترل کامل بازارها رو به دست خواهیم گرفت." "با قاطعیت از بازارها دفاع خواهیم کرد." "

    جملات بالا رو هم وزیر اقتصاد گفته! نه مثلاً وزیر جنگ کشوری.

    آدم یاد نبردهای خونین و سنگر به سنگر جنگ جهانی می‌افته!

    در آخر هم با الهام از نسیم‌طالب، از واژه‌ی پاد شکنندگی استفاده کرده‌اند.

    گفته‌اند که  مواظب باشید از عبارت تاب‌آوری اقتصادی استفاده نکنید؛ از پاد شکنندگی استفاده کنید.

     

     

    • می‌فهمم چی می‌گی محسن.
      قطعاً بررسی گفته‌های مسئولین، برای این‌که اشتباهات کلامی رو ببینیم و یاد بگیریم خوبه. و فرصت خوبی برای تمرین ماست. از این دست که گفتی من هم زیاد به چشمم میاد. و البته نکتهٔ دردناک اینه که مطالعهٔ اشتباهات این جماعت، در عین این‌که سواد و دانش و تخصص ما رو بالا می‌بره، به خود اون‌ها چیزی اضافه نمی‌کنه. همون‌طور که استفاده از موش‌ها در لابراتوار، نهایتاً به مشاهده‌گر و آزمایشگر کمک می‌کنه و نه خود موش.
      ‌‌
      من چون در جاهای مختلف زیاد در این زمینه‌ها حرف زده‌ام، یه چیزی رو مختصر می‌گم و رد می‌شم، تا به تدریج همین نوشتهٔ بالا (نظم جهانی) رو کامل‌تر کنم.

      اگر از من بپرسی، من فکر می‌کنم در بررسی مسئولین و سیاست‌گذاران کشورها، حالا از طالبان و جمهوری اسلامی بگیر تا انگلیس و آمریکا، ما در شش لایه می‌تونیم ضعف‌ها و توانمندی‌ها رو ارزیابی کنیم و بر پایهٔ این ارزیابی بفهمیم که سیاست‌گذار چقدر در جایگاهی که قرار گرفته می‌تونه اثربخش باشه:

      (۱) جهان‌بینی
      (۲) فهم تئوریک جهان
      (۳) گفتار
      (۴) رفتار (فردی و جمعی)
      (۵) ظرفیت‌های نهادی
      (۶) سیاست‌گذاری

      منظورم از جهان‌بینی اینه که تعریف‌شون از دنیا چیه، چی رو ارزش می‌دونن. چه هدفی برای خودشون، برای نظم سیاسی و برای جامعه تعریف می‌کنند و …
      منظورم از فهم تئوریک اینه که نگاه نظریه‌پردازانه داشته باشن. ویژگی تئوری اینه که بتونه آینده رو پیش‌بینی کنه. مثلاً ما توی نظام سیاسی‌مون جهان‌بینی وجود داره (حتی موش آزمایشگاه هم جهان‌بینی داره. یعنی در این بخش، خیلی هنر خاصی نکرده‌ان). اما نشونه‌های فهم تئوریک رو نمی‌بینیم. یعنی این‌که بتونن ساز‌-و-کارهای حاکم بر جهان رو جوری تشخیص بدن که بر اساسش بتونن تصمیم‌هایی بگیرن که آینده رو به سمتی که می‌پسندن جلو ببرن. حالا چند وقت یه بار اثر این «نافهمیِ تئوریک» رو به شکلی می‌بینی. در اقتصاد، در روابط بین‌الملل، در ناکارآمدی‌ها و …
      این جمله هم که خواستیم و دشمن نذاشت و … منطقی نیست. چون دشمن بخشی از مسئله است. وگرنه من هم می‌تونم هواپیما بسازم و وقتی سقوط کرد بگم جاذبه نذاشت. غلبه بر جاذبه بخشی از کارکرد هواپیماست.
      من باور عمیق و جدی و در واقع ایمانم اینه که ما در کشورمون تعدد ناترازی نداریم. فقط یک ناترازی داریم: ناترازی در فهم تئوریک جهان (به‌خاطر همین حتماً دقت کردی که سال‌هاست اصطلاح «خلاء تئوریک» رو به‌کار می‌برم. یعنی تئوری‌ای که در ذهن سیاست‌گذار هست با جهانی که روبروش هست هم‌خوان و هم‌سنگ نیست. حاصل این‌ ناترازی تئوریک خودش رو در ناترازی قدرت، ناترازی برق، ناترازی آب، ناترازی تجاری و … نشون میده.
      لایهٔ گفتار تا حد زیادی از فهم تئوریک برمیاد. و طبیعتاً اشتباهه که از کسانی که فهم تئوریک ندارن، انتظار داشته باشی درست حرف بزنن.
      لایهٔ رفتار از اون هم پیچیده‌تره. یعنی سیاست‌گذاران بسیاری هستند که در کلام درست حرف می‌زنن، اما در رفتار فردی و حزبی و سازمانی غلط رفتار می‌کنن. اما سیاست‌گذارانی که حرف زدن هم بلد نیستن، اصلاً به اون مرحله از بازی نمی‌رسن.
      وضعیت در سطح نهادی طبیعتاً پیچیده‌تره. یعنی گاهی اوقات ممکنه تو انسان‌های فهمیده‌ای داشته باشی که اخلاق‌گرا هم باشن و خوب هم حرف بزنن، اما نتونن نهاد‌های خوب درست کنن. این چیزیه که من مدت‌هاست دوست دارم در موردش صحبت کنم و فعلاً هم توی نوبته. به‌عنوان یک اشاره، چیدمانی که در مجمع تشخیص مصلحت وجود داره، نشون می‌ده که سیاست‌گذاران «تنوع آرا» رو با «فهم دموکراتیک از جهان» اشتباه گرفته‌ان. و این اشتباه به‌تنهایی برای این‌که یک کشور رو از جهان اول به ته جهان سوم بندازه کافیه. حتی اگر همه‌چیز دیگه درست باشه.
      حالا فکر کن همهٔ این‌ها رو بدونی، باز هم ممکنه سیاست‌گذار خوبی نباشی. چون باید بتونی اثرات این‌ها رو در بلندمدت تحلیل کنی و بفهمی. نهادی که امروز می‌سازی، در میان‌مدت و بلندمدت، جامعه رو تغییر می‌ده و جامعه هم دوباره روی نهاد تأثیر می‌ذاره. تشخیص این‌که نهادها در طول زمان چه دینامیکی ایجاد می‌کنن، خیلی پیچیده است (مثلاً تو سهمیه‌های نامناسب و مطالعه‌نشده می‌ذاری توی دانشگاه. یا طرفدارانت رو تزریق می‌کنی. این‌طوری نهاد دانشگاه رو آلوده می‌کنی. بعد یه جا توی گِل فرو می‌ری. می‌گی خب. برم از دانشگاه استفاده کنم و کمک بگیرم. اما انقدر دکتر فلان و دکتر بهمان درست کردی که تعطیل و بی‌سواد و احمقن که اونا میان بهت مشورت میدن، بیشتر توی گل فرو می‌ری. یعنی به جایی می‌رسی که اگر از یه آدم بیسواد کف خیابون راهکار بخوای، هزار مرتبه شرف داره به اندیشکده‌ای که با خروجی نهاد دانشگاه خودت ساختی).

      من همهٔ این‌ها رو که می‌بینم، تصویری که در ذهنم شکل می‌گیره، شبیه قبیله‌های انسان‌ندیدهٔ آمازونی هست که از جنگل بیان بیرون و ناگهان وسط شهر قرار بگیرن. دیگه مسئله این نیست که نیزه‌هاشون فولادیه یا اتمی. قدرت بدنی‌شون کمه یا زیاد. رفتار گروهی و اتحاد‌شون خوبه یا نه. مشکل اینه که اون جنگلی‌ها «فهم تئوریک» از جهان اطراف ندارن. یعنی نمی‌فهمن چی به چیه. به یه جور بهت‌زدگی در مواجهه با تمدن و جهان مدرن گرفتار می‌شن.‌

      این‌ها رو بذار کنار یه درد خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی مهم‌تر. مردمی هم که در یک ساختارِ خالی از فهم تئوریک بزرگ میشن و تربیت می‌شن، اهمیت فهم تئوریک رو نمی‌فهمن. یعنی الان با بیشتر مردم ما حرف بزنی، حتی گروه‌های تحصیل‌کرده، درکی ندارن که مسئله‌ی اصلی کشور اینه که «درک تئوریک از جهان معاصر» وجود نداره. به‌خاطر همین، اگر خیلی از آدم‌های تحول‌خواه رو هم بذاری سر کار، دوباره همین ناکارآمدی رو بازتولید می‌کنن؛ به شکل دیگه و با ظاهر متفاوت. به‌خاطر همین، حتی نق‌های سیاسی رو هم می‌خونم، خیلی حالم خوب نمیشه. احساس می‌کنم طرف نق می‌زنه خالی شه. اما تهش همون سطح فهم قبلی رو داره.
      ندیده‌ام کسی بگه من بعد از این یه ساعت که نق زدم یا نق نوشتم، وضعیت کشور رو بهتر از یک ساعت قبل می‌فهمم.

      به من بگی تلخ‌ترین تصویری که از وضعیت معاصر کشورمون دارم چیه، به همین موضوع نداشتن فهم تئوریک در بدنهٔ جامعه اشاره می‌کنم که انعکاسی از نبودن همین فهم در ذهن مسئولین و سیاست‌گذارانه. فهم تئوریک هم چیزی نیست که همین‌طوری ولش کنی توی ذهن مردم به‌وجود بیاد. باید چند دهه تلاش کنی. همهٔ نهادها رو درگیر کنی. ساختار سیاسی ما تمام اون مدت درگیر «تحمیل الگوهای رفتاری» بود که باز به علت نفهمی، این رو هم اشتباه «تحمیل یا تثبیت فرهنگ» در نظر گرفتن.

      • میلاد موقتی گفت:

        سلام آقای شعبانعلی

        نشانه‌هایی که برای نداشتن فهم تئوریک سیاست‌گذار را متوجه شدم اما امکانش هست دلایل عدم وجود آن یا نامطلوب بودن اون چیه؟ آیا به خاطر جهان‌بینی متفاوته؟ نبود فیدبک وقتی تئوری در پیش‌بینی خطا داره؟(البته این یکی باز بیشتر شبیه نشانه است تا علت و خودش یک چرا میخواد)

        و اینکه گفتین بدنه جامعه ما هم فهم تئوریک نداره رو میشه بیشتر توضیح بدین. اگر مقایسه با جامعه کشورهای دیگه بشه به نظرم فهمش بیشتره. بعد جامعه از نگاه جمعی منظورتونه یا مثلا تک‌تک افراد و میانگین ونگاه فردی.

        پی‌نوشت: عذرخواهی بابت سوال‌هایی که میپرسم!

        • میلاد جان.
          من اول باید اون کامنت قبلی تو رو زیر نوشتهٔ‌ مربوط به مهدی گلشنی جواب بدم، بعد به این‌جا برسم.
          البته این رو هم بگم. شرح کامل جواب این سوال تو، یا حتی همون سوال قبلی تو، قاعدتاً ده‌ها کتاب لازم داره. و اساساً همینه که آدم‌های کمی حوصله به‌ خرج می‌دن یا علاقه دارن یا از نظر توانایی ذهنی می‌تونن برای این‌ چیزا وقت بذارن که ما بهشون می‌گیم نظریه‌پرداز یا تحلیل‌گر یا …

          هر جواب کوتاهی، قربانی کردن موضوعه. اما من با علم به این‌که جواب کوتاهم احتمال‌ داره تو رو از موضوع پرت‌تر کنه، و حتی باعث میشه کسانی که کل نوشته‌های من رو نخونده‌ان، من رو متهم به ساده‌سازی افراطی کنن، این ریسک رو می‌کنم و یه نمونهٔ خیلی ساده برات مثال می‌زنم. باز هم تأکید می‌کنم که مثال خوبی نیست.

          ببین. اگر الان یکی به تو بگه «پرامپت‌های پیشنهادی برای چت‌جی‌پی‌تی بر اساس اصول و ارزش‌های امام علی (ع) یا روش کدنویسی با رعایت چند رویکرد مورد تأیید امام صادق (ع)» چه حسی بهت دست می‌ده؟‌ قاعدتاً دنبال یه جایی می‌گردی اون آدم رو بستری کنی. قبل از این‌که به خودش و جامعه آسیب بزنه.

          اما اگر یکی بهت بگه «اقتصاد اسلامی» ممکنه خیلی‌ها اون آدم رو بستری نکنن.

          این در حالیه که دو موضوع بالا از یه جهت به هم شبیه هستن. هم مدل‌های زبانی و هم پول فیات (مبنای اقتصاد امروز) در زمان ظهور اسلام نبودن و بیش از هزار سال بعد به وجود اومدن. بنابراین اصرار بر این‌که از چارچوب‌های دینی برای تحلیل یا تحمیل ساختار به مدل‌های زبانی یا اقتصاد استفاده کنیم، می‌تونه دردسرساز باشه.

          ‌همین‌جا یه سوال پیش میاد. اونم اینه که: آیا واقعاً ما نمی‌تونیم اقتصاد اسلامی داشته باشیم؟ چون بالاخره اسلام یه سری اصولی داره. قطعاً اسلام اصول داره. اما سوال این‌جاست که اگر از بدیهیاتی مثل دزدی نکردن، دروغ نگفتن، پول مردم رو نخوردن، بی‌انصاف نبودن و … بگذریم، مثلاً موضع اسلام در قبال رمزارز چیه؟ در قبال پشتوانهٔ پولی چیه؟ و چی باید باشه؟

          حالا که به این‌جا رسیدیم، یه سری سوال سخت مطرح می‌شه:
          پول چیه؟ اقتصاد یعنی چی؟ نقش دولت چیه؟ نهادهای اقتصادی چه کارکردی دارن؟‌ کارکردها و کج‌کارکردهای بانکداری متمرکز چیه؟ بهره با سود چه فرقی داره؟

          از این ساده‌تر بهت بگم. قبلاً یه جا نوشته‌ام. ما در میلیاردها صفحه آثار دینی که در بازنویسی و شرح و بسط آثار کهن دینی داریم، یک بار کلمهٔ «گرانی» رو نداریم. هیچ بزرگی از صدر اسلام تا همین چند قرن قبل، از کلمهٔ گرانی استفاده نکرده. همیشه «گرانفروشی» داریم. چرا؟ چون گرانی یه پدیدهٔ مدرنه. بخش مهمی از گرانی یا افزایش سطح عمومی کالاها، یا همون تورم، ناشی از خلق پوله. یعنی پولی که ارزش اعتباری داره. کاغذ یا سکه‌ای که دست توئه، الکیه. سرکاریه. بانک ارزشش رو تعیین می‌کنه. اما سکه‌ای که دست پیامبر اسلام بود، به ذات خودش ارزش داشت. و اون سبک اقتصاد تا همین چند قرن پیش (قبل از رواج گستردهٔ پول فیات) ادامه داشت.

          وقتی دین راجع به گرانی (که مثل چت‌جی‌پی‌تی یه پدیدهٔ جدیده) حرفی نداره (و انتظار هم نیست حرفی داشته باشه. یعنی نقص دین نیست) ولی راجع به گرانفروشی (که یک پدیدهٔ کهن و حتی کهن‌تر از خود دینه) حرف داره، طبیعیه که تورم در کشور نهایتاً به «رفتارهای فردی» تفسیر میشه. میان دنبال سلطان فلان و بهمان می‌گردن. یا تعزیرات مراقب هست کسی گران‌فروشی نکنه.

          چون در چارچوب تئوریک ما، گران‌فروشی (به عنوان اقدامی فردی) قابل‌فهمه اما گرانی (به معنای ناکارآمدی سیستماتیک نظام اقتصادی) اصلاً معنا نداره. پس طبیعتاً‌ قابل رفع و درمان هم نیست.

          خلاء تئوریک یعنی این‌که اگر به سیاست‌گذار بگی «ما الان مشکل‌مون اینه که نمی‌دونیم پول یعنی چی، و تا وقتی نفهمیم پول یعنی چی، عملاً نمی‌تونیم گام‌های بعدی رو برداریم» نه‌تنها توان تئوری دادن نداره. حتی توان نداره بفهمه این چیزی که نداره چیه. یعنی خود خلاء تئوریک رو نمی‌فهمه. چه برسه به خلق تئوری. همین میشه که بانکداری اسلامی تعریف می‌کنن، می‌بینن چرت و پرت شد، سرشون رو می‌ندازن پایین. مثل همه‌جای دنیا بهره می‌دن و بهره می‌گیرن.

          حالا فکر کن به جماعتی که اینا رو نمی‌فهمن، می‌خوای بگی افزایش قیمت دلار (کاهش ارزش ریال)‌ ناشی از چهار تا کانال تلگرامی نیست. حتی ناشی از تحریم هم نیست. مسئله اینه که «ریال» پولی است که در اقتصادی دست‌به‌دست می‌شود که سیاست‌گذارانش درک اقتصادی ندارند. پس چرا باید در بازارهای جهانی حاضر باشن برای پولی که در چنین اقتصادی جابه‌جا می‌شه، آینده‌ای تصور کنن و اون رو گرون بخرن؟ ارز ملی کشورها، مثل سهام شرکت‌هاست. با این تفاوت که سهامی از یک اقتصاده. کسی که ریال می‌خره، در هر جای دنیا، می‌خواد سهامدار اقتصاد ایران بشه. ما در خرید فروش سهام، «حال + آیندهٔ شرکت‌ها +‌ ادراک از شایستگی و توانمندی مدیران» رو می‌خریم. کسی که ریال ایران رو می‌خره، «حال اقتصاد ایران + آيندهٔ این اقتصاد + ادراک از فهم و شایستگی سیاستگذاران ایران» رو می‌خره. واضحه که قیمت چنین سهمی چی میشه. و از طرفی، طبیعیه که درک این موضوع برای سیاست‌گذاری که فهم تئوریک نداره سخته.

          باز هم می‌گم که از این مثالی که زدم راضی نیستم. روش درست اینه که پیشنهاد کنم ده بیست سال برای این سوال وقت بذاری و روی اون متمرکز باشی (منم سال‌هاست درگیرشم و سال‌های آینده هم خواهم بود تا شاید کمی بفهمم). جواب کوتاه در حد چند خط یا چند کتاب، بیشتر گیجت می‌کنه تا این‌که از موضوع سر در بیاری.

          • میلاد موقتی گفت:

            خیلی ممنون.

            اول بگم که من (طبیعتا) هیچ توقع و مشکلی بابت پاسخ ندادن شما ندارم. حالا دلیلش معلمی باشه یا وقت نکنین، نخواین یا هر دلیل دیگه‌ای. و صرفا دوست داشتم شما هم از خوندن سوال‌هام اذیت نشین.

            یه نکته جالب موقع خوندن متنتون این بود که اون قسمت روش کد نویسی با اصول امام صادق به نظرم طبیعی رسید و گفتم حتما تا الان یکسری دنبال این رفتن:) که نشانه چندان خوبی نیست.

            از مقدمه و پایان پیام هم میشه این نتیجه رو گرفت که برای فهم بیشتر بهتره سراغ کتاب، مقالات و منابع برم اما به علم به این 🙂 قبلش این رو هم بپرسم چون حس میکنم دقیق سوالم درک نشده یا شده و به علت پیچیدگی وعمق موضوع دقیق متوجه نمیشم(همون طور که خودتون گفتین و شاید خوندن تعداد کتاب از مرتبه ۱۰۰ و یا مقاله از مرتبه هزار هم کافی نباشه).

            یک مثال کلی اینه که یه نفر یا گروه باور دارن که که میتونن کارغیرممکنی رو انجام بدن.(از نظرشون غیرممکن نیست). حالا سوالم اینه که چرا یک سری انسان یا گروهی از انسان ها باید اصرار به انجام کارغیرممکن داشته باشن. البته همون طور که گفتین غیرممکن بودنش به وضوح مثلا نبود جاذبه نیست ولی به هرحال با یک سری فیدبک باید به نتیجه رسید. 

            یک جواب میتونه این باشه که همه اونها از لحاظ مغزی مشکل دارن. و باید مثلا در آینده داروهایی برای درمان پیدا شود و مثلا از مسیرمطالعه نوروساینس برای فهم آن رفت.

            یک جواب میتونه این باشه که این ویژگی ذاتی مغز انسانه(شبیه به سوگیری‌ها) و باید به مرور کامپیوترها را جایگزین انسان در تصمیم گیری کرد یا مباحث اینچنینی.

            یا کلی مسیر دیگه . این دو تا جواب را به عنوان مثال گفتم تا سوالم رو بهتر مطرح کنم.

            • میلاد.
              دقیقاً نکتهٔ مهم چیزیه که گفتی. این‌که خیلی از موضوعات چندان واضح و trivial نیست. یعنی توی همین مثال پول، من اگر امروز بگم «شما اگر آدم‌های هزار سال پیش رو بیارید، نمی‌فهمن پول چیه» یه عده می‌گن نه، اون موقع هم پول بوده. یعنی این ناپیوستگی تاریخی رو (در ماهیت پول) نمی‌شه به‌راحتی تفهیم کرد. حالا این یه مثاله. در بعضی موضوعات ماجرا پیچیده‌تر و مبهم‌تره.

              اما جدا از این، من به‌نظرم این حرف تو که بگی «یه عده اصرار دارن یه کار غیرممکن انجام بدن» شاید توصیف دقیقی نباشه. «غیرممکن برای کی؟». چون خود غیرممکن باید بر اساس یه تئوری تعریف بشه. چیزی که من و تو فکر می‌کنیم غیرممکنه، واقعاً از نظر یه آدم دیگه نیست.
              به‌عنوان یه مثال ساده، خیلی وقت‌ها ممکن بودن یا نبودن، بر اساس هزینه‌ها تعیین می‌شه. و هزینه یه مفهوم ارزشیه. مثلاً من می‌گم اگر قرار باشه به هدف فلان برسم، نصف مردم کشور از کشور میرن. پس غیرممکنه. اما تو می‌گی: «خب برن.» پس برای تو ممکنه.
              ‌حالا این مثال خیلی حدی و افراطیه. اما خیلی از ممکن‌ها و غیرممکن‌ها این‌طوری هستن. این که من می‌گم خلاء تئوریک، یکی از جنبه‌هاش اینه که ما یه تئوری لازم داریم که بر اساسش مشخص کنیم و شفاف باشه که به چی می‌گیم هزینه. و چه چیزی برای چه چیز دیگه‌ای می‌تونه هزینه بشه.

              بنابراین یه اشتباه مهم در حرف تو (که خیلی‌های دیگه هم این اشتباه رو دارن) اینه که فکر میکنن AI و تکنولوژی و کامپیوترها ممکنه این مشکلات رو به‌نوعی حل کنن. حالا یا با قرار دادن در ساختار. یا با فرو کردن در مغز احمق‌ها. اما مشکل اینه که هوش مصنوعی و تکنولوژی، به تئوری ارزشی نیاز داره. و این رو باید از بیرون تعیین کنیم.

              علاوه بر این، غیرممکن و ممکن خیلی وقت‌ها صرفاً بر اساس مدل ذهنی تعیین می‌شه.

              ما آدم‌ها، همه‌مون، شامل من و تو، هیچ‌وقت نمی‌تونیم مطمئن شیم مدل ذهنی‌ای که از جهان داریم درسته. چیزی که ما ساده‌تر متوجه می‌شیم، internal consistency یا سازگاری درونیه. یعنی خودت با مدل خودت در ذهن خودت به تناقض می‌خوری یا نه.

              مسئله اینه که مدل‌های سنتی، internal consistency بسیار بالا دارن. یعنی خودشون با خودشون خیلی جور هستن. برای هر چیزی هم توجیه دارن (توجیه در چارچوب خود مدل).

              الان اون‌قدر که جهان برای مامان من معنا داره و همه‌چیزش با همه‌چیزش جوره، برای اینشتین نبوده. برای دیراک نبوده. غیرممکن‌ها و ابهام‌ها در عالم اینشتین و دیراک بیشتر بوده تا مامان من.


              البته این در سطح فردیه. در سطح جمعی، نهادی و ملی، عوامل متنوع دیگه‌ای هم اضافه می‌شن که می‌تونن علت دوام و ماندگاری «ناکارآمدی سیاسی» و «اصرار بلندمدت بر ناممکن‌های سیاسی و اقتصادی» رو تبیین کنن. مثلاً گروه‌های ذی‌نفع داخلی و خارجی یا lock-in شدن ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، ضعف قدرت شناختی (cognitive) ساختار سیاسی (منظورم یه فرد خاص نیست، کل ساختاره) و هزار تا عامل دیگه از این دست.

              • میلاد موقتی گفت:

                این internal consistency که اشاره کردین واقعا باعث شد تا به صورت شهودی در سطح فردی موضوع برام قابل فهم باشه.

                مثلا آزمون الهی یا مسخره بودن و کم اهمیت بودن دنیا میشه راهی برای نادیده گرفتن فیدبک های واقعیت.

                یه جورایی درک اون از بیرون میشه شبیه تلاش برای فهم یک کنسرت زمانی که صدا قطع باشه و فقط فیلمش(که دو بعد حضور در جمع و صدا رو نداری) رو نگاه کنی.

                و احتمالا تو رقابت مدل های ذهنی از دنیا، سادگی درک اون و انسجام و نداشتن تداخل، کنار شاخص های دیگه مهم میشن و از دلایل دوامشون میتونه باشه.

                تشکر بابت وقتی که گذاشتین.

  • محسن شیروانی گفت:

    سلام محمدرضا جان.

    وقت شما به‌خیر.

    امیدوارم عالی باشید.

     

    من با دیدن کلمه‌ی "نظم جهانی"، یاد صحبت‌های آقای ولایتی (مشاور رهبری در اموربین‌ الملل) افتادم که اواسط خرداد انجام دادن. ایشون گفته بودند که: "نظم نوین جهانی در راه است و ایران در مرکز آن قرار دارد."

    ایشون در فراز دیگری از صحبت‌هاشون، به این نکته اشاره کردند که در هزار سال اخیر "ایران هیچ‌وقت به این اندازه مستقل و مقتدر نبوده و نشانه‌اش، واکنش قاطع و فوری به مسئله‌ی قفقاز جنوبی  و احداث کریدور زنگه‌زور هستش."

    (حالا کاری نداریم که دقیقاً دو ماه بعد از صحبت‌ها، ارمنستان و آذربایجان در حضور ترامپ، صلح کردند و قرارداد ساخت کریدور ترامپ رو به امضاء رسوندند.)

     

    ایشون نشانه‌ی دیگری از "مرکزیت ایران در نظم نوین جهانی" رو، توانای بالای بازدارندگی در سطح جهانی دونستند.

    ( پنج روز بعد از این صحبت‌ها، اسرائیل و بعد آمریکا به ایران حمله کردند.)

     

    پی‌نوشت: نمی‌دونم این چیزی که می‌خوام بنویسم، چقدر ربط داره به بحث.

    چند روز پیش، داشتم در مورد پروژه  Stargate می‌خوندم. پروژه‌ای که شرکت‌های مثل اوراکل و سافت‌بانک و OpenAI، برای توسعه‌ی زیرساخت‌های هوش‌مصنوعی در آمریکا، می‌خوان ۵۰۰ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری کنند(+).

    بعد، خبر جالبی خوندم. در کشور ما هم که مرکز نظم نوین جهانی هستش، سازمان هوش مصنوعی ( که قرار به کمک این سازمان‌ها، به چشم‌انداز ده ساله و قله‌های هوش مصنوعی برسیم)، جا نداره!

    یعنی برای این سازمان، محلی رو اجاره کرده بودند، چون نتوسته‌اند کرایه روبه موقع پرداخت کنند، صاحب ملک اینا رو می‌خواد بیرون کنه و مستاجر جدید بیاره! حتی سردرِ ساختمون هم بنر زده شده که این ملک اجاره داده می‌شود(+).

    • محسن. بحث نظم جهانی که مفاهیم و جزئیات بیشتری داره و توی این روزها که نوشتهٔ بالا را تکمیل کنم، می‌تونیم بیشتر در موردش حرف بزنیم. مصداق‌ها و معیارهاش هم فراتر از چند مورد سرمایه‌گذاریه.

      اما مستقل از بحث نظم جهانی، من جزو کسانی هستم که خوشحال شدم خبر اجاره دادن ساختمان سازمان هوش مصنوعی رو دیدم. اگر این ساختمون استیجاری نبود و مال خود دولت بود، از تبدیل شدنش به میدان تره‌بار یا دستشویی عمومی هم استقبال می‌کردم.

      علتش هم اینه که با تحمیل دانش و تکنولوژی از بالا به پایین مخالفم. دولت اگر می‌خواد هوش مصنوعی رونق بگیره،‌ باید از پایین به بالا تلاش کنه. یعنی آزادی در سبک زندگی ایجاد کنه. تحمیل عقاید سنتی رو کاهش بده و آدم‌های سنتی و کهنه‌پرست داخل ساختار سیاسی رو بریزه بیرون. زندگی اقتصادی رو تسهیل کنه. کاری کنه که رویای جوان‌ها مهاجرت نباشه. بعد جوان‌های مستعد بمونن. پروژه‌های مختلف در حوزهٔ هوش مصنوعی انجام بدن. بعد سرمایه‌گذارهای خصوصی روی اون‌ها سرمایه‌گذاری کنن. بعد که بزرگ‌تر شدن،‌ سرمایه‌گذارهای خارجی روی اون‌ها سرمایه‌گذاری کنن. بعد که بخش بزرگی از اقتصاد بر پایهٔ هوش مصنوعی شکل گرفت، دولت (به شرط این‌که سر در جیب بخش خصوصی نداشته باشه و خودش سازمان‌های خصولتی نداشته باشه و آلودگی ایدئولوژیک رو هم در کارهاش دخیل نکنه) یه سازمان هوش مصنوعی (خیلی کوچیک) درست کنه و کار تنظیم‌گری در حوزهٔ هوش مصنوعی رو انجام بده.
      اما اگر قرار باشه یه جای جدیدی درست شه که ردیف بودجه پیدا کنه و یه پول‌های جدیدی هم تزریق بشه، چه سازمان هوش مصنوعی و چه جامعه‌المصطفی.
      فشار از بالا به پایین، اونم در یک اقتصاد توسعه‌نیافتهٔ تحت تحریم، کمکی به پیشرفت تکنولوژیک نمی‌کنه.

      اگر عربستان از بالا به پایین این کار رو کرده، ملاحظات متفاوتی داره. اول از همه این‌که خود سیستم عربستان هم یه الگوی ایدئال نیست (که ما چشم‌بسته بگیم توسعهٔ بالا به پایین خوبه). اما باز به‌نسبت قابل‌دفاعه. چون مسئله عربستان اینه که بخش نفت اقتصادش رو نمی‌خواد بیشتر توسعه بده. تصمیم گرفته بره توی سگمنت تکنولوژی. جدا از این، عربستان سهام طیف وسیعی از شرکت‌های آمریکایی رو داره. بسترسازی برای فعالیت این شرکت‌ها، کمک می‌کنه مقاومت آمریکا برای سرمایه‌گذاری‌های گسترده‌تر عربستان در اقتصاد جهانی کم بشه.
      و علاوه بر این‌ها، عربستان دیتاسنتر رو در سگمنت هوش مصنوعی و تکنولوژی نمی‌بینه. بلکه – به‌درستی – در حوزهٔ انرژی می‌بینه (چون گلوگاهِ صنعت Computation انرژیه). منطقیه که اگر بخواد اقتصاد انرژی‌محور خودش رو که الان در اوج ظرفیت و شکوفایی هست توسعه بده، سراغ سگمنت‌های جدید حوزهٔ انرژی از جمله computation‌ بشه. محاسبات و ملاحظات متعدد دیگه‌ای هم داره که اگر فرصت بشه من می‌تونم به‌خاطر آشنایی‌ای که با فضای فکری اونا دارم، کامل توضیح بدم.

      و البته واضحه که در آینده این اقدام ممکنه جایگاه قدرتمندی به عربستان در منطقه بده. یعنی به‌فرض اگر در دههٔ آینده computation مثل خود نفت به یک «resource» تبدیل بشه، ایران و کشورهای دیگه باید نیازشون رو از عربستان تأمین کنن.

      به‌هرحال، می‌خوام بگم تأسیس سازمان هوش مصنوعی به‌نظرم توجیه نداشته و نداره و بیشتر من رو یاد رقابت‌های تسلیحاتی در دوران جنگ سرد می‌ندازه که کشورهای بلوک شرق بیشتر دنبال ایجاد «نمایشی از» یک تمدن رو به پیشرفت بودن و چندان به کارکرد توجه نداشتن. چون به فرض هم «سازمان هوش مصنوعی» داشته باشیم، اون زیرساخت‌های محاسباتی رو نمی‌تونیم با تجهیزات روز دنیا تأمین کنیم. قراره دور هم بشینن حرف بزنن؟ قراره کنفرانس برگزار کنن؟ این سازمان یا فقط بودجه‌خوار می‌شه و منابع ملی رو تلف می‌کنه، یا بهانه‌ای برای این‌که چینی‌ها بتونن باز از ما نفت بگیرن و یه چیزهای به درد نخور به اسم دیتاسنتر و زیرساخت هوش مصنوعی بهمون بدن.

      اگر هم بگن ما می‌خوایم سند بالادستی تدوین کنیم که از همه‌چی بدتره. آخه وقتی پایین‌دست خبری نیست، بالادست می‌خوان چی کار کنن؟ ظاهراً می‌گن می‌خوایم چشم‌انداز ۱۰ سال آتی رو ترسیم کنیم که کشور اول منطقه در هوش مصنوعی باشیم. خود این جمله که چرت و پرته. هوش مصنوعی یه چیزی نیست که تک‌بعدی باشه و بشه مترش کرد که بخوایم توش اول بشیم. ما توی اون چیزایی که متر داشت (مثل فروش نفت و GDP و …) از ۱۳۸۴ چشم‌انداز بیست‌ساله گذاشتیم و هر سال ازش دورتر شدیم. توی این‌ چیزی که ابعاد متعدد داره، چه‌جوری می‌خوایم اول باشیم؟ در واقع اصلاً نفهیدن چیه. شنیدن یه چیز باکلاس اومده. گفتن یه سازمان درست کنیم توی این هم اول بشیم.

      خلاصه این‌که حرص هر چیزی رو می‌خوری، اشتباهی حرص این خبر رو نخور و زیر پرچم اشتباه سینه نزن. جزو خبرهای خوب این روزها بوده (البته به هر حال، این سازمان یه جا دیگه بساطش رو پهن می‌کنه و منابع کشور رو می‌بلعه).

      • آرام گفت:

        سلام محمدرضا 

        واقعا همینه که میگی. نگم همه، ولی توی اغلب حوزه ها تا فضا باز نشه که از پایین در سطح مردم و جامعه رشد و اصلاح اتفاق بیفته نه تنها فایده نداره که ضرر سنگین تحمیلی هست. مثلا حوزه اقتصاد با رشد کسب و کارهای کوچیک و متوسط توسط خود مردم با باز شدن فضا از بالا برای رشدشون. 

      • امیر پورمند گفت:

        سلام محمدرضا. 

        چه جالب. منم ناراحت شدم وقتی خبر تشکیل سازمان ملی هوش مصنوعی رو شنیدم. برآورد من اینه که شرکت‌های ایرانی که از هوش مصنوعی استفاده می‌کنند، بسیار محدودن و رگولاتوری روی اون‌ها ممکنه کل صنعت رو تضعیف کنه. خصوصاً این که رگولاتوری ما بیشتر حول محدودسازی استفاده از فلان سرویس خارجی تعریف میشه و جنبه مثبتی نداره. 

        برای فشار از بالا به پایین که میگی، دو تا روندها رو غیرمستقیم دیدم. 

        یه زمانی این که مدل بومی فارسی آموزش بدیم، تو بخش دولتی خواهان داشت. بودجه زیادی صرف خرید GPU می‌شد و منابع انسانی هدر می‌رفت که مدل بومی آموزش بدیم. فکر کنم به مرور متوجه شدند که حتی یک درصد منابع موردنیاز (چه سخت‌افزاری چه نیروی انسانی) برای این‌کارها رو ندارند و اصلاً تو کشوری که تو تأمین برق روزانه‌اش مونده، Finetune مدل چه معنی‌ای می‌ده؟ شایدم به لطف DeepSeek و بقیه مدل‌های متن‌باز از خیر این‌کار گذشتند. 

        اما همچنان مسئله به همون شکل داره تکرار میشه. شرکت‌های بزرگ دولتی، اول GPU می‌خرن و بعد دنبال یکی می‌گردن که با این GPU براشون یه چیزی بالا بیاره. یعنی اول یه مدل لوکال Serve کنه و بعد بیاد یه محصولی حولش تعریف کنه و شاید نهایتاً یه چت‌باتی چیزی بالا بیاره. 

        اگر مسئله رو این ببینیم که ردیف بودجه هوش مصنوعی (که از بالا تأکید شده) به خوبی و خوشی خرج بشه و تموم بشه، این عالیه.

        ولی اگر پایین به بالا نگاه کنیم، اول باید مسئله تعریف بشه. بعد ببینیم اصلاً نیازی به هوش مصنوعی هست یا نه (چه برسه به LLM). حتی در این فاز هم اگر فرض کنیم LLM مفیده، نباید همون اول چند میلیارد خرج GPU کنیم. شاید به صرفه‌تر باشه که اول یه MVP حول اون (با APIهای خارجی) بالا بیاریم و ببینیم می‌تونه نیاز ما رو جوابگو باشه یا نه. 

        بعد ماه‌ها سعی و خطا و سر و کله‌زدن با مدل‌های زبانیه که میشه فهمید آیا میشه محصول قابل‌اعتماد ساخت که مشتری داشته باشه یا هزینه‌هامون رو کاهش بده؟ اگر مثلاً محصول تو خدمات مشتریان هست، چقدر بهبود ملموس خواهیم داشت؟ (بماند که اینجا تازه شرکت‌ها می‌فهمند، مشکل اصلی LLM لوکال فارسی نیست؛ بلکه جای دیگه است. مشکل اصلی اونجا هست که اکثر فرآیندها جایی مستندسازی نشدند و تا چیزی مستند نباشه، یه چیزی مثل RAG اصلاً فایده‌ای نمی‌تونه داشته باشه).

        حالا بعد این فاز تازه میشه فکر کرد که آیا لوکال بودن مدل انقدر برامون مهم هست که حاضر باشیم هم پول بیشتری سرمایه‌گذاری کنیم و هم کیفیت خروجی بدتری داشته باشیم؟ 

        انگار مدیران دولتی یادشون رفته که این چیزها هم Trade-Offهایی هست که کسب‌وکارها باید راجع بهش فکر کنند و همون اول می‌خوان خروجی تصمیم رو دیکته کنند. نتیجه هم واضحه. حیف و میل کردن منابع و البته از دست رفتن اعتماد سازمان به کاربرد هوش مصنوعی. چیزی که شاید هرگز جبران نشه. 

        پی‌نوشت:‌ یادمه پارسال گفته بودی، بعد از چاپ از کتاب می‌خوای یه کتاب دیگه راجع به واژه‌ها یا لغت‌ها بنویسی. الان هر چی می‌گردم پیدا نمی‌کنم کجا بود. فکر می‌کنم کتاب جذابی بشه و مشتاقانه منتظرم چاپ بشه.

        پی‌نوشت دوم: نمی‌دونم چطوری هست که چند بار اخیر که اینجا کامنت گذاشتم بار اول هیچ‌کدوم ثبت نشدن. و دو بار ثبت می‌کنم. امیدوارم این‌طور نباشه که هر بار بهت زحمت پاک کردن پیام تکراری خودم رو اضافه کرده باشم. 

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser