میگویند: بزرگترین نبردهای دنیا، سر و صدا ندارند. آنها در گوشهی خلوتی از دل انسان اتفاق میافتند. گاهی چنان در سکوت، که قلب از خونریزی این جنگ داخلی میمیرد. اما چهره، هنوز سرد و مات، به دنیای بیرون مینگرد، گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده است.
آنهایی که در زندگی “نه” گفتن را تجربه کردهاند، احتمالاً این جتگهای داخلی را نیز، خوب به یاد دارند.
“نه” گفتن، کار سادهای نیست، خصوصاً نه گفتن به کورسوی چراغ منزلگاهی نزدیک، در جادهای تاریک، برای آری گفتن به نور خورشید، در انتهای جاده، حتی وقتی که احتمال میدهی، عمر و فرصتی برای دیدن طلوع نباشد.
و مقدستر از آن، نه گفتن به کورسوی چراغ، وقتی که یقین داری خورشیدی در کار نخواهد بود. اما باز هم، خود را بزرگتر از آن میبینی که تکیه گاهت، چنین پرتو ضعیف لرزانی باشد: خورشید پشهها و حشرات سرگردان.
من اگر میخواستم از کسی رزومه بگیرم، همهی این سوالهای کهنهی متعارف را به دور میریختم:
چند سال داری؟
کجا درس خواندهای؟
چقدر درس خواندهای؟
ازدواج کردهای یا نه؟
از کدام شهر و قوم و قبیلهای؟
همه را کنار میگذاشتم. برگهی سفیدی به دست او میدادم و میگفتم:
فهرست “نه” های خود را برایم بنویس.
بزرگی و تعداد پاسخهای منفی هر کس، بیش از هر چیز، بزرگی ذهن او را مشخص میکند.
[…] و فیدبک دادن به دیگران؛ مهارت فیدبک دادن به خود؛ نه گفتن؛ مهارت خودشناسی؛ مهارت دوست بودن و حرف زدن با خود؛ […]
لطفاً در صورت امکان در متمم درسی را هم به مهارت های نه گفتن اختصاص بدهید.
باتشکر
سلام. مثل همیشه عالی بود 🙂
من بین بیشتر کسانی که به طریقی با من آشنا هستند، دختر درس خوان و باهوشی (!) شناخته شده ام. شاید چون با وجود اینکه پدر و مادرم تحصیلات عالی نداشتند (اما حتی زمانی که وضعیت مالیشان بد شده بود، بهترین ها را برای پیشرفت دخترشان فراهم کردند) و کلا فضای علمی بین آدماهایی که با آنها زندگی میکرد و بزرگ شده بود وجود نداشت، توانسته بود لیسانسش را در دانشگاه شهید بهشتی باشد و پذیرش بدون کنکور مقطع فوق لیسانس در دانشگاه شریف را جشن بگیرد.
همه ی این به اصطلاح موفقیت ها برای من درست تا تابستان شروع اولین ترم مقطع جدید، بهترین اتفاق ها بود و من هر روز بابتشان و البته بابت خوشحالی و رضایت پدر و مادرم کلی به خود میبالیدم و فکر میکردم دیگر بهتر از این نمیشد و نمیشود. اما … . درست شهریور سال پیش بود که به خاطر شرکت در دوره ای که البته در آن فرصت یادگیری مباحث مذاکره و افتخار آشنایی با شما را هم داشتم، با چالش های جدیدی روبرو شدم. چالش خلاقیت، چالش کسب و کار، چالش مباحث واقعی، مباحثه و مذاکره … .
دیگر آن دختر شاد و موفق از نگاه همگان لحظات خوبی را سپری نمیکرد. بار ها در طول آن دوره، شب ها که تنها تر بودم و فرصت بیشتری برای فکر و تمرین داشتم، ساعت ها بیدار میماندم و حتی گاهی اوقات گریه ام میگرفت که مگر میشود یک آدم این قدر ذهن بسته ای داشته باشد؟ مگر میشود این قدر خنگ باشد؟! من برای اولین بار چندین مرتبه در خودم سخت شکست خوردم. البته شاید برای کسی دیگر این حرف ها خنده دار باشد اما من جدا ناراحت بودم و روزگار سختی را میگذروندم.
همه ی اینها را گقتم تا به این مطلب برسم که بعد از تمام شدن آن دوره، پروپوزالی آماده کردم و توانستم (البته به کمک اعتباری که از شناخت قبلی از دخترک باهوش سابق بدست آورده بودم) مدیران شرکتی که دو واحد کارآموزیم را در آن گذرانده و بعد همان جا استخدام شده بودم، راضی کنم تا سرمایه ای در اختیار من قرار دهند تا با نظارتشان کسب و کاری زیر مجموعه ی همان سازمان راه بیندازم.
القصه! شروع راه اندازی کسب و کار با شروع اولین ترم در دانشگاه شریف مصادف شد و شما که خوب میدانید دانشجوهای شریف، خصوصا در مقطع ارشد و دکتری چقدر باید تمام زمان خود را برای خلق ایده هایی خوب برای نگارش مقاله ای که در نهایت به افزایش اچ ایندکس اساتید کمک کند، اختصاص بدهند، من را با چالش بزرگی روبرو کرد… کسب و کار موفق یا نگارش مقاله و به اصطلاح شناخته شدن در سطح بین الملل؟!
این دومین باری بود که روز های سختی رو میگذروندم. اما در نهایت با همه ی وجود تصمیم گرفتم تا یک نه بلند بگم و به صورت داوطلبانه خود را آموزش محور کنم تا در کنار یادگیری مباحثی از رشته تحصیلی ام که مرتبط با کسب و کاری که در حال راه اندازی آنم، هست، حداقل زمانی که ممکن است را به دانشگاه اختصاص دهم و مقابل حرف و انتقاد همه دوستان و آشنایانم بایستم. البته باید بگویم همان پدر و مادری که تمام تلاششان در جهت پیشرفت فرزندشان بود، با همه ی این اوصاف به انتخاب من احترام گذاشتند و در همه ی این مراحل هم هنوز بهترین و بیشترین یاری و حامی من بودند و هستند.
ببخشید اگر زیاد صحبت کردم.
عالی بود ممنونم
دو مورد از نه هایی که امسال گفته ام:
نه گفتن به پیشنهاد کاری غیر مرتبط با رشته ام و با درآمد بهتر و آری گفتن به کار مرتبط با رشته ام و با درآمد کمتر.
نه گفتن به ادامه تحصیل در مقطع دکترا و پرداختن به ایده ها یی با ریسک نسبتا بالا برای تحقق رویاها.
محمدرضای عزیز
با شما موافقم ، جنگ اصلی و مهم جنگ داخلی در درون من بین “نه” و “بله” است. تا الان تنها ابزاری که در برد یا باخت این جنگ به من کمک کرده “باور” هایم است. در زمان تصمیم گیری برا نه یا بله باور زیر این موقعیت را بررسی می کنم. متشکرم یادآوری خیلی ضروری به من کردید.
سلام معلم عزیزم ممنون خیلی زیبا بود من سعی میکنم هرگاه تمایل به کاری نداشتم نه بگم اما بعد از نه گفتن با خودم فکر میکنم شاید فرصتی بوده که خداوند در مسیرم قرار داده و خودم رو خیلی سرزنش میکنم باید چیکار کنم؟ تشکر سبز بیکران آسمانی خدایی و همیشه عاشق باشید.
انسانهایی هستند که نه نمیتوانند بگویند اما اعتقاد دارند باید نه میگفتند و چیزی به نام قوانین جاری حکومتی باعث شده نه نتوانند بگویند. انسانهایی هستند به زندگی و هرانچه دارند و ندارند نه میگویند اینها همان هایی هستند معنی شکرگزاری را درک نکرده اندبه سلامتی به خانواده به کارشان نه میگویند. انسانهایی هستند نه نمیتوانند بگویند چون مهارت نه گفتن را یاد نگرفته اند و کسی هم نبوده که یادشان بدهند. انسانهایی هم هستند که نه نمی گویند چون اصلا” با خود درونی شان در تضاد هستند هرجا که باید نه بگویند خودگویی شان اجازه نمی دهد .ولی دردمند ترین نه گفتن به همه اون نه هایی هست که با انسانیت انسان در تضاد هست و قوانین جاری مارا وادار میکند اری بگوییم به همه نه ها
فکر میکنم باید الماس وار به «نه گفتن هایمان» نگاه کنیم. چه آنهایی که با بلندی صدای زبان و نوشتار گفته ایم و چه نه گفتنی که با صدای بلند برای خودمان بوده، اما هیچ کس متوجه اش نـشده. «نه خاموشِ درونی» اما عمیق
مثل پیشنهادی که میشد داد، اما داده نـشد
مثل راهی که می توانست انتخاب شود، اما انتخاب نـشد
مثل حرفی که می شد زد، اما زده نـشد
مثل فکری که می تواند در ذهن پرورش یابد، اما به همان هم مهلتی داده نـشد و مــُـرد!
نه های خاموش درونی را بهتر می پنـدارم. اگر نه گفتن ها الماس باشند، بد به حال کسانی که کم الماس جمع کرده اند.
تلاش میکنم در زندگی پیش رو، علاوه بر «نه» های گذشته ام، به «نه» گفتن هایم بیشتر دقت کنم و فراموششان نکنم.
هنر نه گفتن ر. از سه جهت قابل بررسی است نه گفتن برای تمایز یافتن و خاص شدن یا نه گفتن به خاطر عدم توانایی های ممکن یا نه گفتن به خاطر نه بودن ….در مورد اول این نه گفتن شامل عده کثیری از شبه روشنفکران شبه خلاقان شبه کارآفرینان و …. که به این شیوه برای خودشان کار و کسب راه انداختن که به وفور در فضا های مجازی و حقیقی رویت می کنیم … نه گفتن به خاطر عدم توانایی این هم دو مصداق داره یکی از شناخت کامل نشات می گیره و دیگر از شناخت نیمه و ترس و اضطراب های بسیار …. اما در آخر نه گفتن برای نه بودن … همان های که برای ما رنج آوردن و حتی تایید های اجتماعی و عرفی و شرعی هم نمی تواند پاسخ مثبتی بیابند ….. در شناخت موضوع های انسانی و دسته بندی آنها پارامتری به عنوان احساس بسیار دخیل تر از منطق عمل می کند و در این دسته بندی ها هیچ چیز مطلقی وجود ندارد … چه بسیار نه های که در عمل هزارن بار بله شدن و بلعکس
چی بگم والا !!! اینقد محشر و عمیق حرف میزنید استاد که مثل همیشه سکوت رو ترجیح میدم ، قاصر و لال از حتی گقتنیک کلمه
معتقدم همه ما انسانها باید ” نه ” گفتن را یاد بگیریم و در جای مناسب و بموقع از ” نه ” گفتن هراسی به دل راه ندهیم. ولی باید اذعان کرد همانطور که عده ای “نه ” گفتن را بلد نیستند در مقابل کسانی هم هستند که از تایید کردن و بله گفتن عاجز هستند و نافشان را با نه بریده اند . از این تیپ افراد بخواهید ” بله ” گفتن را بیاموزند.
در کتابی میخواندم اگر ندانی چه چیزی از زندگیت نمیخواهی لابد این را نیز نمیدانی که چه چیز از زندگیت میخواهی!
وافعا جمله ی قابل تاملی برایم بود و وقتی که لیست کارهایی که در زندگیم نمیخواستم انجام دهم را برای خودم مشخص کردم تصمیم گیری و نه گفتن به اتفاقاتی که خواسته و ناخواسته برایم پیش میامد بسیار بهتر شد.
اگر دامنه نخواستن های خودمان را مشخص کنیم ، خواستنی های ما به راحتی خودشان از هر طرف به سمت ما می آید
چقد آدمی پیچیدست …گاهی وقتا تو همین نه گفتن ها و نه نگفتن هاست که خودمونو بیشتر میشناسیم و تازه میفهمیم که اصلااا اون آدم قوی ک همیشه فکر میکردیم نیستیم و این بخش قضیه خییلی دردناکتر از اتفاقی هست که به خاطر ناتوانی تو نه گفتن الان توش موندیم …حداقل فایدشم اینه که دیگه اون آدم مدعی قبلی نیستیم ..که من چنینم و چنانم….
” و مقدستر از آن، نه گفتن به کورسوی چراغ، وقتی که یقین داری خورشیدی در کار نخواهد بود. اما باز هم، خود را بزرگتر از آن میبینی که تکیه گاهت، چنین پرتو ضعیف لرزانی باشد: خورشید پشهها و حشرات سرگردان ”
استاد دیروز پست هاتون در مورد جملات کوتاه رو خوندم ،به نظرم این بالایی مصداق بارز جملات ” به شرط مخاطب ” باشه !
خوشحالم که من یه شاه ماهی توی حوضم داشتم که با قلاب این جمله شکار شد ، نه گفتن به بورسیه ی تحصیلی و تعهد استخدام توی ۱۹ سالگی و قدم گذاشتن توی یه مسیر که کاملا سیاه نمایی شده بود ، افتخاریه که گاهی خودمو با هاش معرفی می کنم . افتخار می کنم توی مسیری که ” ممکنه ” تهش به خورشید برسه قدم برداشتم و با چراغ موشی نرفتم ته غار !
از آن جنس “نه” هایی که پاسخ ” آری” به عزت نفس آدمیست.
یاد بگیریم خیلی راحت بگیم:
نه!!!
بعضی از آدما هستن که خدا یه قدرتی تو وجودشون گذاشته و احیانا خودشون یه قدرتی رو کشف کردن
در وجود خودشون که خیلی قدرت بزرگیه.اما خودمون خیلی دم دستیش کردیم.چیه؟
نه گفتن ساده هست.
بعضی از آدما هستن که میتونن محکم تو چشم یه آدم زول بزنن و بگن نه.
نه..نه بی رحمی ها!نه ..نه بی انصافی ها!
اینک طرف چیزی ازش میخواد میدونه بلد نیست.اینکه میگن کاری رو انجام بده میدونه نمیتونه،دوست نداره
درست نیست.یه وقتها بگه نه.
نه اینکه از فردا راه بریم هر که هرچیزی در توانمون بود اَزمون خواست بگیم نه.
کمک میتونیم انجام بدیم،گره ای رو باز کنیم بگیم نه،قدرت الهی هست.
اون چیزایی که میدونیم در توانمون نیست،بلدش نیستیم،آبروریزی میکنیم.
اگه انجام بدیم آبرو و حیثیتمون میره،پس بهتره اولش بگیم نه.
یه وقتایی بعضی از آدما هستن که اگه آره میگن،تا تهش هستن
اگه حرف میزنن تا آخرش میرن.
اینا کم پیدا میشه …
من خیلی زیاد نه نگفتم چون همیشه نه تنها از هزینه ی نه گفتن ها ترسیدم بلکه زمان هایی هم که نه گفتم خواستم پیش دستی کنم و نه نشنوم. شاید به همین دلیل هست که نه گفتن هام خیلی به دل خودم نمیشینه! بعلاوه این موضوع فقط به دیگران محدود نشده به عنوان مثال به یاد ندارم به اتلاف وقت زمانیکه موضوعی سرگرمم کنه با وجود اینکه میدونم هیچ گونه دستاوردی نخواهم داشت نه بگم. به نظرم نه گفتن فهم و درایت زیادی لازم داره و فقط محدود به دیگران و فرصت هایی که بنا به تصادف برای ما به وجود میاد نمیشه.
“بزرگی و تعداد پاسخ های منفی هرکس، بیش از هر چیز، بزرگی ذهن او را مشخص میکند”
کاش تعبیر و برداشت همه از شنیدن کلمه نه، به زیبایی شما بود
عالی
«نه» نگفتن شاید ناشی از سه چیز باشد: «جهل» و «ترس» و «طمع».
– جهل از ارزش واقعی خود و امکانات بالقوه، منحصربه فرد و ارزشمندتری که در اختیار هر کسی هست؛
– ترس از دست دادن چیزهایی که فکر می کنیم باید حفظ شوند(ثروت، قدرت، امنیت، محبوبیت، شهرت و…)؛
– طمع بدست آوردن چیزهایی که نداریم و میخواهیم با کمترین هزینه به دست آوریم.
رضا، سلام
پاسخت خوندم و احساس کردم بهتر است این مطلب را هم به عنوان مکمل حرف هایت به آن بیافزایم. شاید برای خوانندگان هم مفید باشد.
اینها “نه نگفتن” هست…؛ اما به تعبیر “خواستن” برای نه نگفتن به امر یا موضوعی خاص.
اما آنچه محمدرضا از “هنر نه گفتن” بیان میکند، معنای آن در خودش نهفته است؛ که “هنر” است. هنر در نه گفتن و هنر در آری گفتن به امر یا اموری خاص.
در اینها نیاز به شناختن و دانستن و به کار بردن قواعد و قوانین خردمندانه برای تصمیم آری یا خیر و بیان آن تصمیم هست.
حال، اگر جهل، ترس و طمع باشد، عملا “هنری” در تصمیم گیری و بیان آن هم “نبوده”.
دلنوشته ى شما منو ياد اين شعر شاملو انداخت :
آيا نه ،
يكى نه بسنده بود
كه سرنوشت مرا بسازد ؟
من
تنها فرياد زدم
نه !
من از فرو رفتن تن زدم
صدايى بودم من
– شكلى ميان اشكال –
و معنايى يافتم
…
واقعا بابت آن دسته از عزیزانی که اینجا میان و میگن از نوشته های محمد رضا لذت می برن متاسفم ,یعنی واقعا از درد ها و مشکلاتی که بیان میشه, از کم بودها لذت می برین ؟ من اگر جای شما دوستان بودم دو دستی توی سرم می زدم که محمدرضا هنوز باید بیاد و از مشکلات بنویسه (تا ما لذت ببریم),پست من وطن پرست نیستم او هنوز خالی از قول های ماست,من بیشتر بابت خودم متاسفم که میام اینجا و ان طور که باید تغییر نکردم.
ما باید نسبت به تک تک کلماتی که چه اینجا و چه در متمم مطرح میشه احساس مسئولیت کنم,اینکه ما فقط می بینیم یکی هست و با قدرت کلامش درد ها را بیان می کنه صورت مسله طرح می کنه و ما همینطوری لذت می بریم,این حرفها لذت بردن نداره گریه داره برای کسانی که اینجا هستند و خودشون رو جزو قشر فرهیخته ی جامعه می دونند ,من فلسفه ی بسیاری از کامنت ها وکسانی که اینجا کامنت می گذارند رو نمی فهمم .
آقای شعبانعلی متاسفم که این جا هستم و مطالب را می خوانم ولی ذهن و هوشی برای درک و فهم آنطوری که شایسته و بایسته باشد ندارم امیدوارم مرا ببخشید.
واقعا ازتون ممنونم.
مدتی هست خیلی دست و دلم به سر زدن به اینجا نمیره،
دلیلش رو از اشارهی دقیق شما فهمیدم.
اینکه یکی مشکلات رو خیلی دقیق و عمیق میفهمه و بیان میکنه، خوبه، خیلی هم خوبه. اما بعدش از خودمون باید بپرسیم:حالا باید چیکار کرد؟
؟
؟
ممنون از نگاه نافذتان .بعد از اشارتي با كلام زيباي آقاي شعبانعلي بايد دقايقي فكر كنيم تا مطلب از سطح ذهن به عمق وجودمون بره و ما رو بلرزونه و سوال ايجاد كنه براي حركت رو به جلو
نگاه نافذ! منظورتون دقیقا چیه؟ کلام شیوا و نافذ آقای شعبانعلی سوالات زیادی در ذهن ایجاد میکنه، اما احساس میکنم تا رسیدن به جواب راه زیادی باقی مونده (برای من اینطوریه). دقیقا همین حرکت رو به جلو مسئله ی اصلیه، خودش سواله.
به نظرم شما پیش فرض ذهنی خودتون رو بگذارید این:
اینجا آمده ایم از نو یاد بگیریم. همه چیز را از نو یاد بگیریم. آموختن، زمان می خواهد، کلنجار رفتن می خواهد، گفتن های غلط می خواهد، جسور بودن برای نوشتن آنچه در ذهن است می خواهد، و استاد و همکلاسی
خودآگاه ما و ناخودآگاه ما، می آموزد اما نه به این زودی که همه تغییر را ببینیم.
تغییر آرام شکل میگــیرد. آرام آرام از افکار شروع شده به گفتار و نوشتار می رسد و بعد هم تصمیم های کوچک و اصلاح تصمیم های قبل و شروع تصمیم های بزرگ
دوست عزیزم،
گفتن لذت بردم از دردی که اشاره کردی، هم خود یک آموزش است. نه آن آموزشی که از فـردا تغییر ایجاد کند. آگاه شدن به درد، به ویژه دردهای پنهان، شروع آموزش و تغییر است.
سجاد عزیز فکر می کنم آن کسی که بیشتر آگاه تر است درد بیشتری می کشد نه لذت
اشاره زیبای قیصر امین پور
ﻛﺎش از روز ازل ﻫﻴﭻ ﻧﻤﻲداﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﻫﺒﻮط اﺑﺪم از ﭘﻲ داﻧﺴﺘﻦ ﺑﻮد
خیلی وقت است جامعه ی ما و یا حتی خودمان به بهانه ی اینکه تغییر آرام شکل می گیرد اصلا تغییری نکرده ایم قرار نیست همه ی تغییرات آرام باشد زمانی که ما خیلی عقب هستیم مجبوریم سرعت تغییراتمان را هم به نسبت زیاد کنیم تا به قطار دیگران برسیم وگرنه آنان همیشه ازما جلو خواهند بود
محمد رضاي عزيز موضوع خيلي خوبي رو گفتي ولي من واقعا خودم نميدونم زمان اون نه گفتن چه وقتيه. الان كه فك ميكنم ميبينم هرچي “نه” گفتم وقتي بوده كه به اندازه كافي زمانم رو واسه اون مسئله گذاشتم، يعني اگ بيشتر از اون زمان ميذاشتم حماقت بود و اونموقع “نه” گفتم. ولي واقعا تو اشخيص اينكه چه وقتي اون نه بايد گفته بشه مشكل دارم
برتولت برشت نمایشنامه کوتاهی دارد به نام آنکه گفت آری و آنکه گفت نه.
در این نمایش کودکی برای یافتن دارویی برای درمان مادرش با معلم و سه نوآموز دیگر راهی کوهستان میشوند. در میانه راه کودک از راه رفتن باز میماند. برگشتن از میانه راه رسوایی بوده است .پس کودک می پذیرد که همراهانش او را در دره بیندازند و به راه خود ادامه دهند. این فردی است که آری میگوید.
در مقابل آنکه نه میگوید سبب میشود همراهانش از میانه مسیر بازگردند. کتاب با این جملات تمام میشود:
بدین سان دوستان همراه بایک دوست برگشتند
و آیین نویی را با دگر راهی پی افکندند
و قانون دگر بنیاد بنهادند
و کودک را به شهر خویشتن بردند
همه همگام، همدوش، هماهنگ
به تحقیر و تمسخرهای مردم دیده بربستند
همه یکدل، قویدل، هم عنان، همسنگ
سلام محمدرضا عزیز، به نظرم گاهی شاید نابودی ناگزیر بهای رسیدن به خورشید باشد. شاید “آری” گفتن به آن کورسو های چراغ که در مسیر خورشیدند بتواند همچون کارونسراهایی در مسیر به ما جانی تازه بخشد و ما را برای حرکت بیشتر به سوی انتهای مسیر یاری کند. کسانی که توانسته اند کورسوهای چراغی در مسیر خورشید عَلَم کنند تا حدی شایستگی و لیاقت رسیدن به خورشید را داشته اند اما از رسیدن به ادامه ی مسیر باز مانده اند. آری گفتن به این کورسو چراغ ها نیز هنر می خواهد. چرا که این کورسوهای چراغ بین راه می توانند سکوی پرواز ما یا سکوی سقوط ما شوند. سکوی پرواز از این جهت که می توانند خستگی راه را از ما بگیرند و انگیزه ی دوباره ای برای ادامه ی حرکت به ما دهند، و سکوی سقوط از آن جهت کی می توانند وابستگی ایجاد کنند و ما را مجذوب خود کنند، چرا که می تواند همچون خورشید پشه های سرگردان برای ما نیز جذاب جلوه کند. اما هنر نه گفتن، در نه گفتن به کورسوهای چراغی که در دل تاریکی اند، و در این تاریکی در مسیر اشتباه نیز قرار گرفته اند اهمیت بیشتری دارد. حال سوال اینجاست که اساساٌ اگر اعتقادی به رسیدن به خورشید نباشد، انگیزه ی حرکت و سکنی نگزیدن چه می تواند باشد؟
ببخشید از حرف های آشفته ی من، مطلبی که نوشتید دغدغه اصلی این روزهای من هست. خواستم حرف دلی زده باشم.
محمدرضا یک تصویر درست کردم. ولی چون اینستاگرام ندارم اینجا می گذارم.
http://s6.picofile.com/file/8232105942/Say_No.jpg
من فکر میکنم اینکه ما گاهی نمیتونیم نه بگیم به این علت هست که به دنبال اثبات خود هستیم.و با اینکار احساس چیزی بودن میکنیم.اما به قول کریشنا مورتی”خود”در هر حال هیچ چیز نیست.یک خلا و تهی است.
و اگر ما بتوانیم با این خلا رو در رو بمانیم.اگر بتوانیم با درد تنهایی و چیزی نبودن بمانیم ترس از نه گفتن به کلی از بین میرود.برای تحقق این تغییر باید”چیزی نبودن”را تجربه کرد.
نظر شخصی: هنر زائیده روحی لطیف و نبوغی برخواسته از درکی عمیق و متفاوت به دنیا و تمامی عادتها است.البته آنجا که هنری خاص و ماندگار خلق میشود.نمیدانم نه هابی که گفتم از این جنس هست یا نه.فقط این را خوب میدانم که برای بزرگترین نه های زندگی ام، تاوان سنگینی دادم. آنجا که احساسم نه گفت و باورهایم کمکم کرد.در این میان عقل به تماشا نشست تا پایان این نمایش!تابلو زندگی!آیا شهامت این را دارم که نام و امضای خودم را پای این کار بگذارم؟ تا اینجا پشیمان نیستم و برایم مهم نیست عقل آمیخته با مصالح و منافع خودم،عرف و عادتهای تجویزی از سوی همان پشه های مزاحم چگونه قضاوتم میکنند.اگر نخواهیم تن به قفس بدهیم باید بالهای خودمان را قوی کنیم.اگر در سرمان هوای دریاست نباید به آرامش تنگ بلور قانع شویم.بعضی وقتها با نه گفتن، تصویر دوریانگری معلوم میشود و میبینی آن همه زیبایی دنیای پیرامونت تنها نقابی مصلحتی بر چهره زشت آنهایی بود که تنها تایید تو را میخواستند.
سلام
خیلی ممنون از مطالب خوب و ارزشمندی که در اختیار ما می گذاری، بدو اغراق می گم که این سایت از معدود سایت هایی است که هر روز چک می کنم که مطالب جدیدش را از دست ندهم.
با دیدن “هنر نه گفتن” یاد خاطره ای افتادم که شاید بی ربط نباشد:
من اگر بودم شاید تعداد “نه شنیدن” را هم می پرسیدم و “تصور آن فرد از دلیل آن نه ها”
یادم می آید روزی از استادی درخواست کردم که استاد مشاورم شود و سوالی که از من پرسید این بود که “تو چه ارجحیتی نسبت به سایر دانشجوهای من داری که من وقتم را از آن هابه تو اختصاص بدم؟” چون حقیقتا جوابی نداشتم با چند جمله خداحافظی کردم و رفتم… بعد از آن خیلی فکر کردم و تصور می کنم این از اولین “نه” های جدی و علمی بود که شنیدم، دنبال دلیلش که گشتم فهمیدم علت اینکه تعداد کمی “نه”های جدی شنیدم، خوبی و موفقیت من نبوده بلکه “جسارت” کم من در “درخواست کردن”بوده…
قبلا که زیاد خجالتی بودم نه گفتن برام مثل خنثی کردن بمب بود ولی به سیگار کشیدن همیشه نه میگفتم بخاطر ورزشم بود که نفس کم نیارم(البته دم برخی رفیقام گرم که خودشون میکشیدن ولی هیچوقت تعارفش نمیکردن)
الان هم به کسایی که از دید من “تایم کیلر” یا قاتل زمانن بیشتر وقتا نه میگم البته این کار همه جا امکان نداره که نه بگی، بعضی وقتا به اونا نیاز داری و اگه همیشه نه بگی بعدا کارتو انجام نمیدن
……….. نه ……..
… ن-ن … شايد اين اولين واژگاني است كه بر سر زبان ما فارس زبانان مي آيد….
و اما بررسي چند ( نه ) فلسفي / تاريخي…
يعني مثلا اگر مادربزرگ حوا در جواب تعارف ميوه ممنوعه ميگفت ( نه ) ما الآن در چه وضعيتي بوديم؟؟؟
يا اگر قاضي شريح در جواب پيشنهاد ابن زياد ميگفت ( نه ) باز ما الآن در چه وضعيتي قرار داشتيم؟؟؟
يا اگر جناب انگلز در قبال درخواست كمك و دوستي كارل ماركس ميگفت ( نه ) باز الآن دنيا در چه وضعيتي قرار داشت؟؟؟
حال اگر موسسه هنرهاي زيباي وين به آدولف هيتلر ( نه ) نميگفت الآن دنيا در چه وضعيتي قرار داشت؟؟؟
يا اگر مدرسه آقاي انيشتين و اديسون و … به تواناييهاي كشف نشده شان ( نه ) نميگفتند باز الآن دنيا در چه وضعيتي قرار داشت؟؟؟
و يا اگر هر كدام از ما در فلان موضوع ميگفتيم ( نه ) يا نميگفتيم ( نه ) ، الآن هر كداممان در چه وضعيتي قرار داشتيم؟؟؟
تا بوده انسان ياد نگرفته كي و كجا بگويد ( نه ) و كي و كجا نگويد ( نه )…
شايد هيچوقت هم ياد نگيرد… و هميشه افسوسش را بخورد… كه ديگر دير شده …
جدا دير شده؟؟؟
……… نه ……….
پوریا جان فکر کنم منظور آقای شعبانعلی فهرست” نه ” هایی است که ما در زندگی خودمان داریم و روی زندگیمان تاثیر گذاشته نه نه های دیگران یا آدم های دیگر که در تاریخ گفته اند .
قضیه همون پاسخ و اقدام یادم اومد که قبلا توی کانال توضیح دادید و چقدر عالی نوشتید . بله ها ی ما از جنس پاسخ بوده و عموما پیش بینی شده ولی فهرست نه اینطوری نیست . الان که به نه گفتن های خودم که فکر کردم چیزای زیادی رو از دست دادم مثل شغل و پول و موقعیت و … ولی پشیمان نیستم از این بابت و انتخاب ها م رو دوست دارم حتی اگه از دید بقیه احمقانه باشه !همین مطمنم میکنه که کار درستی انجام دادم .
به نظر من دو جور ” نه ” داریم، “نه گفتن” آسان و “نه گفتن ” سخت. بعضی نه گفتن ها بسیار آسان و راحته ،ولی اون “نه گفتنی” سخته که که اگه جواب “آری”بهش می دادی،شهرت و قدرت و ثروت و… برات به ارمغان میاورد. ولی کم نیستند انسانهای بزرگی که که این “نه گفتن”هم براشون آسونه درست مثل نوشیدن یک لیوان آب خنک.
سلام میشه بگید نظرتون در باره آلبوم شب سکوت کویر استاد شجریان چیه؟! (مهمه)
نه گفتن
مهارتی که من بعد از چند سال تمرین دارم یاد میگیرم.
اگر ترس از قضاوت نداشته باشیم تایید طلبی دیگران مهم نباشه خیلی راحت میتونیم ((نه)) بگیم.
بله، اگر درگیر قضاوت دیگران و تایید طلبیشون نباشیم خیلی راحت میشه بهشون نه گفت. ولی نه گفتن به خودمون شاید کمی پیچیده تر باشه…
سلام
ترکیب “نه گفتن” ما را به یاد تعاریف مرسوم از آن می اندازد که بیشتر در مواجهه با افراد به کار می رود. اما این نگاه فوق العاده بود.
“بزرگی و تعداد پاسخهای منفی هر کس، بیش از هر چیز، بزرگی ذهن او را مشخص میکند.”
راستی به یاد استعداد” نگاه به جلو ” در استعدادیابی متمم افتادم.
محمدرضای عزیزم چقدر زیبا بیان کردی 🙂
“خورشید پشهها و حشرات سرگردان”
من در زندگی شخصی خودم چند بار با خودم جنگیدم و این حسی که توصیف کردی رو تجربه کردم، هیچوقت از “نه” هایی که گفتم پشیمون نشدم، اما گاهی دامنه ی این جنگ، اونقد وسیع میشه که جز خودت مجبوری با خیلی ها بجنگی!! کسایی هستند که مدام بهت یادآور میشن خورشیدی که بهش فکر میکنی توهمی بیش نیست و باید قدر همین چراغ رو بدونی اما نمیدونن تو میتونی با خیال این خورشید هم زندگی زیباتری رو بسازی. حتی گاهی معنای خورشید از دید ما آدمها با هم متفاوته! خیلی وقتها نور چراغ، به چشم بعضی از ما حتی از خورشید هم روشنایی بخش تره! و چقدر سخته از خورشیدی حرف بزنی که کسی گرماش رو حس نمیکنه!
نمیدونم این کار درست هست یا نه. یا اصلا انتظار شما از نوشتن این متن دریافت چنین کامنتی هست یا نه. اما دوست دارم فهرست نه های مهمی که در یک سال گذشته گفته ام تا امروز رو بنویسم.
۱٫نه گفتن به کار بازار برنج که به درآمد متوسط خوبی رسیده بود و رها کردن آن برای ساخت کسب و کار شخصی.
۲٫نه گفتن به ادامه تحصیل در رشته نرم افزار در سومین دانشگاه کشور(و همینطور لقب مهندس) وقتی که دیدم مهارت های برنامه نویسی و مربوط به کامپیوترم شدیدا سریع تر از دانشگاه رشد کرده و دانشگاه فقط در حال کند کردن من و گرفتن زمان من هست.
۳٫رها کردن آموزش کنکور در حالی که درآمد متوسط خوبی داشت و تا حدی به آن نیاز داشتم.
۴٫نه گفتن به جمع کثیری از دوستانم و کنار گذاشتن اون بخشی از اون ها که نمیتونستم کاری برای رشدشون بکنم و صرفا زمان من رو میگرفتند.
۵٫نه گفتن به آموختن مهارت های طراحی وب به نفع عمیق تر شدن در طراحی اپلیکیشن های موبایل.
۶٫نه گفتن به ایده هایی امن تر و کمتر خلاقانه به نفع ایده هایی با ریسک بالاتر اما خلاقانه تر و علمی برای شروع کسب و کار.
۷٫نه گفتن به رابطه های عاطفی در دسترس نزدیک با منافع بیشتر به نفع یک رابطه لانگ دیستنس اما بلند مدت و اموشنال تر. {مصداق عملی تفکر سیستمی و سرمایه گذاری بلند مدت}
۸٫کم کردن سهم یادگیری های تکنیکال خالص حوزه ی کسب و کار دیجیتال به نفع یادگیری مهارت های مدیریت مذاکره و مبحث های مطرح شده در متمم.
۹٫نه گفتن و خارج شدن از کلیه شبکه های اجتماعی و متمرکز کردن فعالیت های شخصی آنلاین در وبلاگم.(minimum.cf)
پی نوشت : فهرست نه های یک سال اخیر من طولانی تر از این هاست اما شاخص هایش را نوشتم. نتایج بعضی از انتخاب ها را در همین کوتاه مدت گرفته ام بعضی انتخاب ها هم جنسشان بلند مدت بوده . چیزی که میخواهم بگویم این است:
هرچند اندک مهارت ذاتی در به اصطلاح عامیانه کله خر بودن(به معنی ریسک پذیری زیاد) دارم اما اشنایی با محمدرضای عزیز و مطالعه مطالب و مباحث مطرح شده در متمم بسیار بسیار در فرایندهای تصمیم گیری به من کمک کرده است و جا دارد بسیار زیاد از شما تشکر کنم.
پی نوشت ۲: چند روز پیش به شوخی به یکی از دوستانم میگفتم اگر از من بپرسند بهترین معلمت کیست ؟ بلافاصله میگویم محمدرضا شعبانعلی و بعد اگر بگویند آخرین باری که اورا دیده ای کی بوده باید سرم را پایین بیندازم چون هیچوقت اورا ندیده ام ، اما بسیار مدیونش هستم و سعی میکنم شاگرد خوبی برایش باشم.
سلام معلم عزیزم
من هر روز و همیشه اینجا رو میخونم و هربار با نگاهی بکر و عمیق روبرو میشم و لذت می برم. ممنونم که می نویسید.
جزو افرادی نیستم که برای شما بنویسم چون اینقدر این مطالب عمیق و خوب نوشته میشه که نمیدونم چه نظر و دیدگاهی شایسته ی مطالبی که شما می نویسید بنویسم.
خواستم از صمیم قلب به خاطر زحماتی که می کشید برای چندمین بار تشکر کنم.
خدا را شاکرم که پیگیری و مطالعاتم در متمم داره به اون چیزی که میخوام نزدیک تر میشه و البته در این راه استاندارد های متمم و روش آموزش و متمم خوانی خیلی به من کمک کرده.
هزاران بار سپاس.
شاد و سلامت باشید