این روزها این شعر #هوشنگ ابتهاج را زیاد میخوانم و زیاد گوش میدهم. علیرضا قربانی به زیبایی آن را خوانده است:
چه غم دارد ز خاموشی درون شعله پروردم
که صد خورشید آتش برده از خاکستر سردم
به بادم دادی و شادی، بیا ای شب تماشا کن
که دشت آسمان دریای آتش گشته از گردم
شرار انگیز و طوفانی هوایی در من افتاده است،
که همچون حلقه آتش در این گرداب می گردم…
بعضی شعرها، «ساخته» نمیشوند، «نازل» می شوند…
این روزها گوش می دهم
…
آخرین سخنرانی استیو جابز که در دانشگاه استنفورد انجام شده و تقریبا تمامی حرف هایی که برای زندگی سالم و موفق لازمه با تمام وجود و احساسش گفته
حس عجیبی تو کلامش در اون سخنرانی هست و سوز خاصی داره صداش
…
از همه زیباتر نسخه فارسی این سخنرانی با صدای تاثیرگذار و از دل برآمده استاد میکائیل شهرستانی است
…
توصیه می کنم از دست ندهید
آری، آن روز چو میرفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمیدانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
این البوم علیرضا قربانی که با همایون خرم کار کرده رو شنیدید؟ یک شعرش از حافظ هم هست بعد انجایی که میخواند زین قند پارسی که به بنگاله میبیرند را انقدر زیبا میخواند من هی میروم گوش میدهم هی گوش میدهم هی گوش میدهم… شما هم یکبار امتحان کنید
🙂
تو بعضی از یادداشت هاتون به این فک میکنم ک چقدر غم دارید و از این بابت خیلی ناراحتم. واقعا سرتاسر این دنیا چیزای خوبی نیست ک بشه باهاشون شاد شد!!!!؟؟؟
مشکلات رو ماهم میبینیم و درگیرشون هستیمٰٰ بابتش رنج میکشیم. اما خب میشه با امید زندگی کردٰ توکل کرد. هرجا ک از دستمون برمیاد کمک کنیمٰ کاری کنیم و از شادی دیگران قلبا شاد باشیم
حرفاتونو دوست دارم خیلی آدم عمیقی هستین اما غمگین…
چرا؟؟!!
برعکس سنتون خیلی شکسته بنظر میایید
تنها کاری ک از دستم برمیاد:
قلبا آرزو میکنم موفق ک هستید موفق ترین باشیدٰٰٰٰٰ شاد باشیدو این شادی رو به دیگران هدیه بدید
مهندس شما به شانس اعتقاد دارید؟ چیکار کنیم خوش شانس باشیم؟
من اصلاً شانسم خوب نیست. و واقعاً برا خودم متاسفم.
کاش راهی وجود داشت که آدم خوش شانس میشد…
خیلی از بدشانسی خسته ام…
من حس می کنم میگه:
به بادم دادی و شادی ، بیا عیشم تماشا کن …
ممنون آقا سينا
تمام “درود”هاي اين روزهاي زندگي ام ،بعداز پدرومادرم براي محمدرضاست .
كه آغازي شدبراي ايستادن،ديدن،شنيدن،فهميدن ودرست ادامه دادن…
سلام
وقتتون بخیر
بابت سمینار ۳ ساعته توقف اضطراری ممنون، همیشه دوست داشتم یه ted ایرانی ببینم و فکر میکنم با این سمینار خیلی به آرزوم نزدیک شدم.
ممنون میشم رفرنس اون آزمایشی رو که در مورد اثر زودگذر شادی و غم تو زندگی بود رو بگین
اگر امکانش هست اسلایدهای مربوط به این آزمایش رو برام ایمیل کنید
باز هم ممنون و امیدوارم این سمینارهای جمع و جور ولی اثربخش بازم ادامه داشته باشه
چرا؟اتفاق خاصی افتاده؟
سهراب سپهری:
…برای این غم موزون چه شعرها که سرودند!…
…یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.
زندگی یعنی:یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست:مثلا این خورشید…
یک نفر دیشب مرد و هنوز نان گندم خوب است…
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
وزمان روی ستون فقرات گل یاس.
سلام اقای مهندس- من اسمم سعید هست و تعریف شما را از دایی بزرگم شنیدم.
سن و سال من خیلی کم هست انقدر که همه در نگاه اول من رو خام فرض میکنن-
سنم : ۱۶
یکبار شروع به کار کردم و با چند نفر بزرگتر از خودم شرکت زدیم.و اخرش شکست پر تجربه من حاصل شد/
راستش نیاز به صحبت با شما دارم تا اگه میشه تو طرح هام کمکم کنید
شمارمو واستون میزارم اگه میشه یک اس ام اس یا زنگ بزنید ممنون
در ضمن شماافسرده سفید نیستید/
۰۹۱۹۷۵۶۵۹۹۱
سلام، خیلی قشنگ بود
زندگینامۀ هوشنگ ابتهاج چاپ شده. ایشون متولد ۱۳۰۹هستن و وقایع زندگیشون یه جورایی گره خورده با وقایع وسیرفرهنگی وهنری معاصرایران. کتاب نفیسی هست. هم محتوا نفیسه و هم فرم.
پیرپرنیان پوش،۲جلد،۷۵۰۰۰تومن
سلام آقای شعبانعلی،
من سپرده بودم کتاب فنون مذاکرۀ شمارو از تهران برام بخرن اما متأسفانه پیدا نکردن. میشه لطف کنید و اسم انتشارات رو بفرمائید و اینکه کجا میتونن پیدا کنن تا من به دوستم راهنمایی درست بدم و بیشتر از این شرمنده اش نشم؟
ممنون
ه بادم دادی و شادی، بیا ای شب تماشا کن
سلام.امیدوارم سفرتان خوب بوده باشد.امروز خیلی خوش حالم چون بالاخره دلیلش را پیدا کردم دلیل یکجاا ایستادنم را و پیشرفت نکردنم را .مدت ها بود که داشتم خودم را با ضعیف تر از خودم مقابسه می کردم نه با کسانی که مثل خودم هستند.امیدوارم دیگر از این اشتباه ها نکنم.
من هم این روزها زمزمه می کنم:
این روزها سخت نمیگذرد
اما
هر لحظه هزار بار می میرم
من کرگدن شده ام
این فاجعه نیست
فقط یک جهش ژنتیکی ساده است در برابر دردها
اوهوم. و لذت بخش اند این شعرهایی که “نازل” شده اند
به بادم دادی و شادی، بیا ای شب تماشا کن
که دشت آسمان دریای آتش گشته از گردم
این شعر بیادم آمد که :
یک شب آتش در نیستانی فتاد.
سوخت چون اشکی که برجانی فتاد.
شعله تا سرگرم کار خویش شد.
هر نیی شمع مزار خویش شد.
نی به آتش گفت کاین آشوب چیست؟
مر ترا زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی ثمر نفروخته ام.
دعوی بی معنی ات را سوختم.
زان که گفتی نیم با صد نُمود.
همچنان در بند خود بودی که بود.
مرد را دردی اگر باشد خوش است.
درد بی دردی علاجش آتش است.
با احترام
هوشنگ ابتهاج
یهو یاد این آهنگ “دلکش” افتادم ..
بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم
دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم
دل به تو دادم فتادم به بند
ای گل بر اشک خونینم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز
چه شد آنهمه پیمان که از آن لب خندان
بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن
کی آیی به برم ای شمع سحرم
در بزمم نفسی بنشین تاج سرم
تا از جان گذرم
گاهی آدم دلش می خواد با یکی حرف بزنه، با یکی که نمیشناسدش ولی میتونه حرفاشو بشنوه، هم خندشو هم گریشو، بدون قضاوت، از پس شعر و نثر.
شما میشناسید همچین کسیو؟
شرار انگیز و طوفانی هوایی در من افتاده است،
که همچون حلقه آتش در این گرداب می گردم…
😉
” شرار انگیز و طوفانی هوایی در من افتاده است…. ”
واقعا شعر زیبایی هستش
نخونده بودم قبلا !
وفاداری طریق عشق مردان است و جان بازان…
بدان من قدر هر ذره از اين دل را كه ميگويي،ميدانم…
درود بر تو سمانه جان درود.