چند سال پیش، از رفتار یکی از همکارانم بسیار گله مند بودم.
در حال قدم زدن در پارک، برای یکی از دوستانم درد و دل میکردم که فلانی را در شرایطی استخدام کردم که شرایط مطلوبی نداشت اما نیازمند شغل بود. در شرایطی از او حمایت کردم که هنوز توانمندیهای لازم را کسب نکرده بود. چنین کردم و چنان کردم و بعد از چند سال، او در فلان جا با من چنین رفتاری کرد.
گفت: گلهات چیست؟
گفتم: حق من این نبود.
گفت: حق تو چی بود؟
من هم توضیح دادم که حق من این بود که او در آن جلسه این را بگوید و فلان جا به آن شکل برخورد کند.
دوستم – که دقیقاً سابقهی مدیریتش دو برابر کل سن من بود – به آرامی گفت:
محمدرضا. اینها که گفتی، حق تو نبود. انتظارات تو بود.
گفتم: پس حق من چه بود؟ گفت حق تو همین بود که برایت اتفاق افتاده.
کسی را انتخاب کردهای. استخدام کردهای. حمایت کردهای. به نقطهای رساندهای که نظرش حتی بر روی سرنوشت خودت تاثیرگذار شده. او هم نظرش را اعمال کرده است. اتفاقاً اینطور که تو شرح میدهی، بارها و بارها میتوانستی حدس بزنی که چنین سرنوشتی در انتظار توست.
وقتی میگویی چنین کرد و بخشیدم. چنان کرد و چشم پوشی کردم. نشان میدهد که منتظر اشتباه بزرگتری بودهای که قابل چشم پوشی نباشد. او هم انجام داده.
همین.
دوستم در ادامهی حرفها و نصیحتهایش – که هنوز هم کلمه به کلمهی آنها را به خاطر دارم – توضیح داد که در بسیاری از موارد (البته نه همیشه) آنچه انسانها به عنوان حق و انصاف مطرح میکنند در واقع انتظارشان است. همین.
تو در جاده دوازده ساعت رانندگی میکنی و چشم از شیشهی جلو برنمیداری. ثانیهای به موبایل خیره میشوی و به دره پرت میشوی و برای باقی عمر با قطع نخاع زندگی میکنی.
بعد هم میگویی: حق من نبود. حق من نبود که چنین شوم.
پس حق تو چه بوده؟ تو روبرو را ندیدهای و طبیعی بوده که به دره بروی. حق طبیعی تو همین نتیجهی طبیعی رفتار توست.
اما انتظار تو این است که دنیا تو را به خاطر آن دوازده ساعت یا بیش از ۴۳۰۰۰ ثانیه که روبرو را با دقت نگاه کردهای و سبقت نگرفتهای، تشویق کند. نه اینکه به خاطر آن یک ثانیه تنبیه کند.
گفتم نه. من حرفم این است که این همه آدم در تمام مدت رانندگی سرگرم حرف زدن و تخمه شکستن و چای خوردن هستند و سالم میروند. چرا مثلاً کسی که تمام مدت در رانندگی دقت کرده چنین شود؟
باز خندید و گفت: محمدرضا. باز هم از انتظارات خودت میگویی. بخشی از انتظارات تو، صرفاً پیش فرضهای توست و بخشی دیگر، انتظارهایی که در مقایسه با دیگران ایجاد میشود.
تو انتظار داری که جاده و دره، تو را با رانندگان دیگر و متوسط خطاهای آنها مقایسه کنند و بر آن اساس پاداش دهند یا تنبیه کنند. اما قرار نیست آنها انصاف داشته باشند یا به انتظارات و حقوقی که تو خود برای خودت تعریف میکنی متعهد باشند.
گفتم: تلخ است. این نگاه شما تلخ است.
گفت: باز هم از انتظاراتت میگویی. انگار که هیچ حرفهای من را نمیفهمی. میگویی تلخ است. چون انتظار چیزی شیرینتر داشتی. نه تلخ است و نه شیرین. همین است که هست.
گفتم با این منطق، من اگر الان مشتی بر صورت شما هم بکوبم، لبخند میزنید و میگویید برخوردم منصفانه بوده؟
گفت: من نه میگویم منصفانه. نه میگویم غیرمنصفانه. نه مثل تو ناله میکنم که حق من این نبود.
اگر من با کسی همنشین میشوم که ممکن است در اثر تلخی حرفی که از من میشنود، مشت بر صورتم بکوبد، نتیجهی طبیعیاش هم این است که مشتی بر صورتم کوفته خواهد شد. همین.
آن روز حرفهای دیگری هم زدیم.
وقتی که داشتم از پارک بیرون میآمدم، دیدم گربهای برای یک گنجشک کمین کرده.
به سمت گربه دویدم. گربه رفت و گنجشک پرید.
دوستم در همان لحظه گفت: محمدرضا. اگر به سمت آنها نمیدویدی به گنجشک ظلم کرده بودی و حالا که دویدی به گربه.
گفتم: حقش نبود.
بلافاصله سکوت کردم. او هم سکوت کرد. حتی حوصله نداشت داستانهایش را از اول تعریف کند.
آرام از یکدیگر خداحافظی کردیم و جدا شدیم.
[…] عزیزم “محمدرضا شعبانعلی” که مطلبی تحت عنوان ” یک واقعیت تلخ در مورد نتیجه رفتارها و تصمیم های ما ” نوشته بود، خواندم. بعد از مدتی در اینستاگرام عکسی […]
سلام.یکی از جالب ترین درس های مدیریتی بود که یادگرفتم.خیلی ممنونم.
در رابطه به اين جمله ياد شعري افتادم كه گفتم بد نيست اينجا بنويسم:
“اگر به سمت آنها نمیدویدی به گنجشک ظلم کرده بودی و حالا که دویدی به گربه.”
و اما شعر:
دلم به حال پروانه ها مي سوزد،
وقتي چراغ ها را خاموش مي كنم.
وبه حال خفاشها:
وقتي چراغ هاي را روشن مي كنم.
نمي شود قدمي برداشت؟ بدون آنكه كسي برنجد!
ممنون. خیلی بیش از حد عالی و بدرد بخور بود. چیزی که هر روز و هر ساعت باهاش روبرو هستیم.
سلام.
از یک سنی به بعد، شاید کمتر یا بیشتر از سن دوستی که از او برای مان نوشتید احتمالا همگی کم و بیش به این نتیجه می رسیم که بد و خوب مطلق وجود ندارد.
حق و ناحق یک تصور ذهنی است و یک بهانه برای شکایت از آنچه لازم بوده در مورد انتظارات مان از دیگران به آنها بگوییم و نگفته ایم. و چه جالب که باز هم وقتی رعایت نمی شود با خودمان و دیگران از آن صحبت می کنیم نه با همان کس که معتقدیم ناحق را به ما روا داشته.
من از پدرم نکته ای گران سنگ آموخته ام: او هیچ شکایتی از هیچ چیز و هیچ انتظاری از هیچکس نداشت.
امروز اگر من به ناتوانی کمک کنم که مثلا به سلامت از خیابان عبور کند، اگر او در انتهای مسیر با بی احترامی به من طعنه بزند و ناسزا بگوید و تشکر هم نکند، ناراحت و رنجیده خاطر نخواهم شد.
توضیحی برایش ندارم.
این مسیری است که اجازه می دهد راحت تر زندگی کنم.
ممنون از تذکرات تفکر برانگیزتان.
“همه چیز همانگونه است که باید باشد”
جالبه با اینکه در فرهنگ ما بارها به مفاهیمی مثل شکرگذار بودن و اعتقاد به عدل و حکمت الهی تاکید شده، باز هم معمولا از نامطلوب بودن وضعمون شکایت می کنیم و باور داریم که حق ما بسیار فراتر از این بوده و استعداد ما رو نشناختن (غافل از اینکه خودمون هم نمیشناسیم) و خلاصه سوخته ایم یا نه، ما را سوزانده اند!
من مشابه این نگرش که بیان کردی رو اولین بار از استاد الهی قمشه ای با این مثال یاد گرفتم:
مورچه ای که روی فرش راه میره، دائم غر میزنه که این رنگ سیاه چیه، چرا یهو قرمز شد، این خط ها چرا هیچکدوم صاف نیستن و الی آخر. اما اگر تصویر کلی رو ببینه، درک میکنه که همه اون رنگ ها در کنار هم طرح بسیار زیبا و موزونی روی فرش ایجاد کردن و هر رنگی کاملا در جای خودش قرار گرفته و به عبارت دیگه: همه چیز دقیقا همانطور است که باید باشد.
با سلام
“پدیده همزمانی برای من ”
قبل از خواندن این پست، دوستم که در سمت مدیر روابط عمومی یک شرکت بزرگ پخش مشغول فعالیت بود مجبور شد به دلیل جابه جایی مدیر عامل وقت و نداشتن پست سازمانی و تعدیل نیروهای دفتر مرکزی، به شهرستان نقل مکان کند (البته قبلا در شهرستان زندگی می کرد و به دلایل کاری مجبور شد جهت ماموریت به مدت ۴ سال در تهران زندگی کند ) گله مند بود از برخورد دوستان در شهرستان که چقدر حقیر انه و موذیانه با او رفتار می کنند،ایشان که زمانی در پست و مسند خوبی بود، امروز مجبور است با ویزیتور و پیمانکار های توزیع در صف همکلام شود ،ایشان درد دل می کرد که ما مقصر بودیم که این رفتار ها را با ما کردند در هر دوره ای طوری جو گیر شدیم که بیشتر مشغول انجام درست کار بودیم و از پرزنت کار و ایجاد لابی غافل شدیم ، اگر من هم با ایجاد سرو صدا و هوچ گری کارهایم را به رخ دیگران می کشیدم شاید الان مجبور نبودم به دلیل عوض شدن مدیر عامل پست سازمانی ام را از دست بدهم ،دیگران با ما بد کردند من هم در جواب گفتم تمام شرایطی که تو دارای برای من به شکل حاد تری اتفاق افتاد من هم ناله گله کردم ولی وقتی نسشتم درست فکر کردم این جایگاه حاصل انتخاب و تصمیم های کوچکی بود که دیروز گرفتم و دلیل رفتار الان من هم در سازمان این است که خود را نمی خواهم به عنوان گوشت قربانی در جلسه مدیرانی که فرق بازار و بازاریابی را نمی دانند تلف کنم ترجیح می دهم نقشه سفر خودم را تدوین کنم و به جای گلایه و آه و ناله روی مدل ذهنی و سبک زندگی ام فکر کنم (تا اینجای کار جهت رسیدن به همین تفکر هزینه های مادی و معنوی زیادی هم داده بودم )من مسئول انتخاب های خودم هستم ،چقدر بین واژه انتظارات و محق بود فاصله است و چقدر بین انتظارات پیش فرض تو با انتظاراتی که از معاشرت دیگران برایت حاصل شده تفاوت وجود دارد ، انتظار را با حق اشتباه نگیرم ، یکی از دلایل کاهش عزت نفس عدم تفکیک بین این دو واژه است .
و تکرار کلام دوست محمدرضا به خاطر مفهوم وسیعش “وقتی میگویی چنین کرد و بخشیدم. چنان کرد و چشم پوشی کردم. نشان میدهد که منتظر اشتباه بزرگتری بودهای که قابل چشم پوشی نباشد. او هم انجام داده.”
جالب بود آقای شعبانعلی
اگر امکانش باشه پست های کوتاه این چنینی یا تجربیات کوتاه تر خودتان را در خبرنامه های هفتگی به جای جملات قصار برایمان بفرستید. (شبیه خبرنامه ست گودین) چون سخن بزرگان را در پیام اختصاصی میشنویم و چنین صحبتهای کوتاهی شاید لذتبخش تر باشه.
در هر صورت ممنونم و جالب بود
سلام
منم گاهی وقتا در تعامل با بعضی آدما که خیلی براشون وقت گذاشتم یا اصطلاحا هزینه دادم وقتی رفتاری می بینم که واقعا ناراحتم میکنه میگم حق من تو دوستی این نبود. جالبه که خیلی وقت ها بعدش یا با یک فاصله ی زمانی کوتاه میگم : انتظار نداشتم فلان کا رو بکنه و ….
یعنی طبق گفته ی دوست شما من انتظاراتی دارم که وقتی برآورده نمیشن تعجب می کنم یا ناراحت میشم و میگم حقم این نبود. فکر می کنم بقیه افراد هم در تعامل با من همین انتظارات رو دارن و جالبه من خیلی وقت ها به انتظارات اونا فکر می کنم و سعی می کنم بهش پاسخ بدم
اما راستش تو نگرش من حرفی که دوست شما میزنه طبق گفته کریس آرگریس در متمم نظریه قابل حمایت هست و نظریه در عمل همون انتظاراتم ه.
شاید یه کم سخت باشه این تفکر ، مثل همون تصمیم آخر شما در پارک که به گنجشک ظلم نکردید اما به گربه چرا.