قصد داشتم به شکلی مفصلتر از اینکه علی دهباشی چگونه برای من الهامبخش است بنویسم.
اما اغلب، سختگیری در نوشتن و اصرار بر نگارش مفصل، باعث شده که بسیاری از مطالب به تأخیر بیفتند و گاه، اصلاً نوشته نشوند.
انتشار مطلبی در متمم دربارهی تذکره الاولیا و اشاره به صحبتهای استاد کدکنی در بخارا باعث شد که تصمیم بگیرم علیالحساب، شما را تشویق کنم که منتخبی از مستند زندگی علی دهباشی را ببینید (حدود ۳۵ دقیقه است و وقت چندانی نمیگیرد):
البته فیلمهای مستند دربارهی علی دهباشی خوشبختانه کم نیست که آخرین آنها – تا جایی که من میدانم – کار مسعود جعفری (منجیلی) با عنوان سلطان بیتاج و تخت بخارا است.
و اگر تهران بودید و فرصت داشتید، شاید سر زدن به برنامههای حضوری شبهای بخارا بتواند شما را کمی از دغدغههای روزمره – که مثل باتلاق ما را به درون خود میکشد – دور کند (برنامهها را میتوانید در اکانت اینستاگرام شخصی دهباشی ببینید).
چون میرزا حسن رشدیه رو دوست دارم، گفتم به بهانهی این پست بگم که سهشنبه ۳۱ اردیبهشت ساعت ۵، برنامهی شب بخارای «میرزا حسن رشدیه» تو باغ موقوفهی محمود افشار برگزار میشه و این افراد سخنرانی دارند: مصطفی محقق داماد، مقصود فراستخواه ، ناصر تکمیل همایون ، محمد بقایی شیره جینی ، بهدخت رشدیه، رحیم روحبخش، احمد عزتی پرور و علی دهباشی
نمایش مستند در مورد رشدیه و رونمایی از کتاب هم داره.
من احتمال زیاد برم و خوشحال میشم اگر از دوستان هم کسی تونست بیاد.
آدرس و اطلاعات بیشتر:
http://bukharamag.com/1398.02.24972.html
اواخر مرداد سال پیش بود که برای همایش سه نسل با شعر به تبریز آمده بود، به همراه محمود دولت آبادی و شمس لنگرودی و دیگر بزرگان.
ماجرای دیدار با محمود دولت آبادی را در وبلاگ نوشته بودم.
آن روز در مسیری هم به همراه علی دهباشی عزیز بودیم. وسط راه موبایلش زنگ خورد و به شوخی به فرد پشت خط گفت: چند داعشی (ریش دو دوست دیگرم واقعا لایق این صفت بود) مرا گرفته اند نمیدانم داریم کجا می رویم.
از بخارا گفت که چاپش واقعا به سختی انجام میگیرد و هزینه ها روز به روز سر به فلک می گذارند، از مورد حمله قرار گرفتن های هفته قبلش در شهر خودش، از آسم و بقیه چیزها. به خاطر تحرک فیزیکی پایین وزنش از زمان این مستند ها خیلی بیشتر بود و راه رفتن را اندکی برایش سخت کرده بود اما همچنان انرژی و شوق و هیجان را به انسان می بخشید.
یک جمله اش برایم خیلی دردناک بود و هنوز در ذهنم مرورش میکنم : آقا فرهنگ داره میمیره.
محمدرضای عزیز خودت خوب اشاره کردی که سخت گیری در نوشتن و تاکید بر مفصل گویی بعضی از مطالب رو بسیار عقب میندازه. چون مبتلا شدم به این وضعیت خواستم بار روانی ش از ذهنم برداشته بشه. البته میزان خودنوشت های شخصی ام وضعیت خوبی داره اما بعد یک ماه هم به متمم و هم به منظم انتشار دادن برمیگردم. باشد که داستان هارو اونموقع بگم.
سلام از دیروز این صفحه جلوم باز بود که فرصت کنم و مستند رو ببینم. امروز فکر کردم یا همین الان یا هیچوقت. این کار رو از گوشه ذهنت بردار.
اما بعد از دیدنش تازه کلی کار نکرده ی دیگه به ذهنم اضافه شده. اینکه اون سه مستند اصلی رو ببینم، مجلاتش رو تهیه کنم و بخونم و سایت و اینستاگرامش رو وقت بذارم و ببینم و …. . حالا شاید وسطهای این راه ببینم که کافیه برام و شایدم همینطور ادامه بدم.
قبل از این علی دهباشی رو نمی شناختم ولی تا همین حد که در فیلم دیدم،حس میکنم چقدر شخصیت و سخت کوشیش رو دوست دارم. اون جمله ای که گفت (تقریبا این جمله بود) : سختی ها باعث میشه بیشتر تلاش کنیم و از امکانات حداکثر استفاده رو ببریم. این رو منم قبلا تجربه کردم و چقدر حس خوبیه که ببینی داری علی رغم همه مشکلات و کمبودها، از تمام ظرفیتها استفاده میکنی.
تجربه خود من این بوده که گاهی وقتی امکانات خیلی بیشتر میشه، تو هنوز به اندازه همون قبل بهره میبری. شاید چون کارها آسان تر میشه و ذهنی که تمرکزش کافی نیست، زمان اضافه اش رو صرف موضوعات و کارهای حاشیه ای میکنه.
این مطلب یکی از مطالب خیلی مفید و دوست داشتنی روزنوشته ها بود برام. ممنون از این معرفی:)
ممنون محمدرضا از معرفی علی دهباشی و زندگی الهام بخشش، این فیلم برام پر از مفهوم زندگی بود در روزهایی که زندگی چندان مفهومی نداره.
چیزی که برام خیلی جذاب بود اینکه علی دهباشی به معنای تمام کلمه خودش رو زندگی می کنه خود خودش.
در جای جای فیلم تکه هایی از روح خودت رو به تماشا نشستم.
از اینکه یک نفر به تنهایی و با تلاش زیاد تونسته انقدر کارهای اثربخش انجام بده و از خودش به یادگار بذاره انگیزه گرفتم.
تصوری که اغلب ما از آدم های موفق و تاثیرگذار داریم و تصویری که از این آدم ها در شبکه های اجتماعی تبلیغ میشه، با تصویر علی دهباشی خیلی متفاوته.
شبکه های اجتماعی ناخودآگاه این تصور در ما بوجود میارن که انسان های موفق دارای یک زندگی لوکس و مرفه هستند، صبح زود بیدار میشن، نرمش، حمام، صبحانه کامل و بعد کت شلوار برندشون رو میپوشن و سوار ماشین میلیاردیشون میشن و به محل کارشون میرن که یک محیط مرتب و مدرن و مجهز به آخرین تکنولوژی ها برای افزایش بهره وری است.
کلیپ نیم ساعته از علی دهباشی، این تصویر لوکس از انسان هایی که کارهای ماندگار انجام میدن رو در ذهن من شکست.
امیدوارم که من هم بتونم به اندازه علی دهباشی در راه هدفم سختکوش و مصمم باشم.
محمدرضای عزیز سلام
با دیدن این مستند و شناخت سطحی که از شخصیت و رفتارهای علی دهباشی پیدا کردم، فکر میکنم بتونم حدس بزنم که دهباشی چه کرده و چه انتخابهایی در زندگی داشته که الهامبخش شما بوده. وقتی این مستند را میدیدیم راستش همزمان هم ناراحت شدم و هم احساس افتخار میکردم. ناراحت از اینکه فردی مثل ایشون چه پتانسیلهایی داره و چقدر این پتانسیلها میتونست بیشتر نمود داشته باشه اگر مشکلات کمتری سر راهش بود و افتخار به اینکه به قول خودش این مشکلات و محدودیتها باعث خلاقیت بیشتر شده و چه مجموعه ارزشمندی در این سالها خلق شده.
در یک قسمتی ایشون میگفت تنها کار میکنم و در ادامه از مشکلات شراکت گفت که فکر کنم همون مشکلات باعث شده از کار شراکتی منصرف بشه. نمیدونم دلایل شخصی داره یا دلایل محیطی ولی فکر میکنم ما افراد ارزشآفرین زیادی داریم که چنین موضوعی در موردشون صدق میکنه و همین مسیر رو انتخاب میکنند. مطالعاتم در حدی نیست که بتونم این موضوع رو در کشورهای مختلف مقایسه کنم و نتیجهای بگیرم اما خب خیلی دوست دارم بفهمم ریشهاش چیه.
شرایط اکثر مجلات و روزنامههای مستقل و خصوصی در ایران خیلی دشواره و من چون از نزدیک با برخی از نشریات تخصصی کار کردم میدونم این همه سال انتشار این نشریه چه خون دل خوردنهایی داشته و چقدر یک نفر باید سختی بکشه تا بتونه این راه رو ادامه بده. شاید هم بخشیش به این دلیل بوده که فعالان این حوزهها، مشاوران یا شرکایی که متخصص کسبوکار باشند کنار خود نداشتهاند که بتونن درآمدزایی بهتری داشته باشند. شاید هم کمکاری ما مخاطبان باشه.
خلاصه اینکه بعد از دیدن این مستند دوباره سوالات زیادی توی سرم داره چرخ میزنه. ممنونم از این یادهست.
ممنون محمدرضا. خوشحالم که این مطلب و دیدن این مستند کوتاه، بهانهای شد تا علی دهباشی عزیز (که به نظرم یکی از داراییهای ما هست) و کارهای ارزشمند او در مجله بخارا رو بهتر و بیشتر بشناسم و هر جا که اسمش رو میبینم یا میشنوم با تحسین بیشتری از او و تلاشهای او یاد کنم.
کسی که با دیدن این مستند و سر زدن به وبسایت مجله بخارا، بیشتر متوجه شدم که نقش او در ایران شناسی و حفظ میراث ادبی و فرهنگی و هنری کشورمون و همچنین در معرفی و شناساندن بسیاری از مشاهیر ادبی و هنری ایران و جهان چقدر برجسته و درخشان و غیر قابل چشمپوشی هست.
واقعاً همونطور که در فیلم گفته شد، او به تنهایی خودش یه وزارت فرهنگ کامل هست.
حرفهایی که علی دهباشی، دور و بر دقایق ۷ و ۸ این مستند گفت، حرفهایی بودند که باعث شدند حس کنم در کنار سبک زندگی و سخت کوشی او، شاید بتونم چرایی الهامبخش بودنش برای تو رو اندکی بفهمم و درک کنم.
برای لحظاتی، دیدن و شنیدن حرفهای فریدون مشیری در این مستند هم بسیار برام دوستداشتنی بود.
چقدر حیف هست که ما از دیدن بسیاری از بزرگان ادبی و هنریمون محروم بودیم و هستیم و حتی درست اونطور که شایستهشون هست اونها رو نمیشناسیم و در عوض چقدر خوبه که شبهای بخارا (که به نظرم میتونه بهشتی برای عاشقان هنر و ادبیات باشه) این فرصت رو برای کسانی که امکان سر زدن به این برنامه ها رو دارن فراهم میکنه.
توی مصاحبهای با ایرنا، دو قسمت از حرفهای علی دهباشی رو خیلی دوست داشتم و با اجازهات اینجا مینویسمش.
یکی اینجا که گفت:
” استفاده ما از پديدههاي فضاي مجازي غيرعادي و گشت و گذار در اين فضا باعث ميشود كه فرصتهاي انديشه افراد كوتاه شده و هرچه ميخوانيم انگار هيچ چيز نخواندهايم.”
و دیگری (نقل از ایرنا):
“او با بیان اینکه به عنوان یک ملت شفاهی، از مکتوبات درحال فاصله گرفتن هستیم، به همگان توصیه کرد که خوب بخوانند زیرا در خواندن هست که از تعصب به هرچیزی رها شده و نگاه والاتری به انسان پیدا خواهیم کرد.
به باور وی، خواندن و دانستن به زبانی غیر از فارسی در واقع «پنجره و هوایی تازه به زندگی افراد» میبخشد.”
راستی، “سلطان بیتاج و تخت بخارا”… چه عنوان قشنگ و پرمفهومی.
با قدردانی از کسانی که این مستندها رو از او تهیه کردهاند، برای علی دهباشی عزیز آرزوی سلامتی میکنم.
سلام
این جمله «… بتواند شما را کمی از دغدغههای روزمره – که مثل باتلاق ما را به درون خود میکشد – دور کند»، به نظرم واقعا یکی از نیازهای مغفول مانده سبک زندگی کنونی مان هست.
البته بیرون آمدن از اين باتلاق، خود زندگی هست. و یک هنره، همون مهارت. وگرنه تا وقتی که درون این باتلاق هستیم، عمدتاً برای زنده مانی دست و پا می زنیم.
روزنوشته ها رو بیشتر از متمم دوست دارم. البته به متمم هم ارادت خاصی دارم.
برداشت شخصی ام از این جمله:
متمم – بجز پاراگراف فارسی- و منابع آموزشی یاد میده چطوری توی باتلاق زندگی خوب دست و پا بزنیم و غرق نشویم.
روزنوشته ها ميگه بیا بنشین و دمی از این باتلاق بیاسای. به قول یاور عزیز، یه استکان چای بنوش. و به قول خیام گذر عمر ببین.
حضور شما و نوشته های شما جدای از راهنما و کمک کننده بودن، امیدبخش و دلگرم کننده نیز هست.