تا کنون در سه نوبت مطالبی را تحت عنوان «گزارش خردهریزهای این چند وقت» منتشر کردهام (اولین گزارش، دومین گزارش، سومین گزارش).
بنابراین بدون مقدمه و تکرار توضیحاتی که در گزارشهای قبلی ارائه کردم به سراغ چند موضوعی که در روزهای اخیر توجهم را جلب کرد میروم و دربارهی هر کدام کمی حرف میزنم.
ابتدا کمی دربارهی اسکناسها حرف میزنم و در ادامه، اشارهی کوتاهی به دیوید اتنبرو خواهم داشت و در پایان، کمی به بایا میپردازم. بله بایا. همان اعجوبهای که قرار است زندگی همهی ما را متحول کند!
نبرد بیصدا در زمین اسکناسها
نمیدانم آیا تا کنون فرصت کردهاید به اسکناسهایی که دست به دست میکنیم نگاه کنید؟ طرحهای آنها را ببینید. نوشتههای پشت و رویشان را بخوانید و با جزئیات بصری آنها سرگرم شوید؟
چند روز قبل، اسکناسی به دستم رسید که یکی از شهروندان روی آن با خودکار، یادگاری نوشته بود (توضیحاتی دربارهی مسئولین کشور). با خواندن یادگاری شروع کردم و در ادامه به بررسی جزئیات بیشتر اسکناس مشغول شدم.
کمی در اینترنت جستجو کردم تا ببینم آیا میتوان توضیحاتی دربارهی تغییرات طرح اسکناسها در چهار دههی اخیر پیدا کرد یا نه. مطلب جالبی از خبرگزاری مهر پیدا کردم که عنوان آن چنین بود: همه تغییرات سیاسی در اسکناس ایرانی.
ماجرا را از پوشاندن چهرهی محمدرضا پهلوی در سالهای نخست انقلاب آغاز کرده بود. زمانی که هنوز وقت نداشتند اسکناسهای تازه طراحی و چاپ کنند و تحمل هم نداشتند تصویر پادشاه سابق را روی اسکناسها ببینند:
سپس عکس اسکناسهای دههی اول انقلاب را – با توضیحات مربوط به هر کدام – گذاشته بود:
مقالهی خبرگزاری مهر این روند را ادامه داده و تا امروز آمده بود.
توضیحات اسکناسها هم جالب بودند. مثلاً اینکه با مطرح شدن بحث انرژی هستهای در دوران احمدینژاد، عکسی با همین مضمون روی اسکناسهای پنجهزارتومانی چاپ شده بود. یا با پرتاب ماهوارهی امید در همان دولت، عکس ماهواره – به قضاوت من با بیسلیقگی کامل در طراحی – پشت اسکناسهای پانصد تومانی ظاهر شد:
همین دولت (احمدینژاد) تصویر نقشجهان را هم از پشت اسکناس دوهزارتومانی حذف کرده و به جای آن، تصویری از مسجدالاقصی را قرار داده بود.
ظاهراً جنگ خاموش سیاستها در پشت اسکناسها ادامه داشته است. چنانکه دولت روحانی در اولین فرصت، تصویر مسجدالاقصی را حذف کرده و خانهی آقازاده در شهر باستانی و دیدنی ابرکوه (در استان یزد) را جایگزین کرده است. همچنین تصویر اتم و انرژی هستهای هم در دولت روحانی از پشت پنجهزارتومانی حذف شد و تصویر سردر دانشگاه تهران جای آن را گرفت.
مقالهی مهر واقعاً خواندنی است و اگر حال و حوصله داشتید نگاهی به آن بیندازید. من واقعاً حرف چندانی ندارم که به آن مقاله اضافه کنم. جز یک جمله و آن اینکه: بعد از گذشت دههی اول انقلاب، “مردم” از روی تمام اسکناسها حذف شدهاند.
پینوشت: اگر حوصله داشتید به صفحهی فهرست اسکناس های ایران در ویکیپدیا هم سر بزنید. عکسهای آن صفحه کیفیت بالایی دارند و به گمان من دیدنی هستند.
حضور کوتاهمدت اتنبرو در اینستاگرام
یکی از خبرهای چند ماه اخیر، توقف حضور دیوید اتنبرو، مستندساز بزرگ طبیعت و حیات، در اینستاگرام بود (معرفی کوتاه اتنبرو در متمم).
اتنبرو در ۲۴ سپتامبر امسال اکانت خود را در اینستاگرام ایجاد کرد و در ۳۱ اکتبر هم فعالیت در آن را به پایان رساند. به عبارت دیگر، صرفاً حدود پنج هفته در اینستاگرام فعال بود.
میدانیم که اتنبرو توانست در حدود چهار ساعت و چهلوچهار دقیقه به یک میلیون Follower برسد که در زمان خودش، رکورد جهانی محسوب میشد (+).
و البته ادارهی اکانت در این مدت – همانطور که در نخستین پست آن گفته شده است – توسط دو نفر از همکارانش انجام شد.
اکنون که این اکانت غیرفعال شده، راحتتر میتوانیم درک کنیم که انگیزهی اصلی فعال شدن آن چه بوده است: تبلیغ و اطلاعرسانی دربارهی فیلم A Life On Our Planet؛ آخرین ساختهی اتنبرو تا این لحظه که با توجه به سن او میتواند آخرین ساختهاش هم باشد.
به نظرم استراتژی تیم اتنبرو برای بازاریابی محتوایی آخرین فیلم او حداقل از سه منظر میتواند مفید و آموزنده باشد.
نخست اینکه محتوای ارائه شده در این اکانت، به صورت مستقل آموزنده / جذاب بود. یعنی اگر هرگز نخواهید فیلم اتنبرو را ببینید، باز هم میتوانید از تکتک پستها لذت ببرید. در بعضی از آنها – مثل عکسهای پشت صحنه – جذابیت بر آموزنده بودن میچربد و در برخی دیگر – کلیپهایی که اتنبرو در آنها حرف میزند – آموزنده بودن نسبت به جذاب بودن در اولویت قرار گرفته است. اما به هر حال، حداقل یکی از این دو المان در تکتک پستها وجود دارد. به نظرم هر کسی در حوزهی بازاریابی محتوایی کار میکند باید این نکتهی کلیدی را مد نظر قرار دهد که محتوای کمپین او، مستقل از اصل محصول، جذاب و قابلاستفاده و کاربردی باشد.
نکتهی دیگری که در این حرکت وجود داشت، نگاه پروژهای به این کمپین بود. اکانت در زمان مشخصی غیرفعال شد. هر تیم دیگری بود شاید احساس میکرد که این حجم مخاطب، سرمایهای شگفتانگیز است و میتوان تا مدتها آن را سرگرم کرد و درگیر نگه داشت. اما تبلیغ فیلم هدف مشخصی داشت و زمانی که به هدف خود (ایجاد awareness) دست یافت، مدیران اکانت پا از بازی بیرون کشیدند. بازاریابی محتوایی میتواند برای هر محصولی قابلاستفاده باشد. اما «بازاریابی محتوایی» برای «فروش محتوا» با یک چالش کلیدی همراه است. اگر مخاطب را برای مدت طولانی با خود نگه دارید و مدام محتوای مفید و جذاب به خورد او بدهید، اشباع میشود و دیگر سراغ محتوای اصلی شما – که کل کمپین را با هدف معرفی آن طراحی و اجرا کردهاید – نخواهد رفت. پس مهم است که در بازاریابی محتوایی برای محتوا، حد مناسب را تشخیص دهیم و در باتلاق وسوسهآور شبکههای اجتماعی گرفتار نشویم.
سومین نکتهی آموزنده از نگاه من این بود که تیم اتنبرو نگذاشتند «رسانه بر آنها سوار شود» بلکه «خودشان سوار رسانه شدند.»
منظورم این است که خود را درگیر چارچوبها و عرف و ابزارهای اینستاگرام نکردند. اگر همهی دیجیتال مارکترها تأکید میکنند که با مخاطب درگیر شوید و حرف بزنید، آنها اساساً از قابلیت کامنت در پستها استفاده نکردند. نه اجازه دادند که مخاطبان حرف بزنند و نظر بدهند، نه برای تعامل با مخاطب وقت گذاشتند. آنها میدانستند از اینستاگرام چه میخواهند و به همان اندازه که میخواستند از این بستر استفاده کردند.
بایا | کسبوکاری که قرار است زندگی ما را متحول کند!
لازم نیست بیننده دائمی و پر و پا قرص تلویزیون «جمهوری اسلامی» باشید تا با تبلیغ بایا مواجه شوید. حتی اگر در حال جابهجایی کانال باشید، گاه و بیگاه باید صدای سیامک انصاری را بشنوید که در قامت یک “کارشناس” از تحولات دنیا میگوید و اینکه همهی ما به لطف بایا میتوانیم تغییر کنیم و با دنیا همراه شویم.
بایا پلتفرمی است که هنوز بدون اینکه مدل فعالیت آن به شکل شفاف مشخص شود، یا در یکی از دو سمت پلتفرم (مشتری / عرضهکننده) به پایگاه قابلقبولی رسیده باشد، با تبلیغ سنگین و گسترده رتبهی الکسای سایت خود را به زیر ۲۰۰ رسانده است. در زمانی که این مطلب را مینویسم بر اساس گزارش الکسا صرفاً هفت سایت به بایا لینک دادهاند (البته میدانیم که گزارشهای الکسا دقیق نیستند. اما به عنوان یک معیار نسبی، قابل اتکا هستند).
از این رشد نامتوازن که بگذریم، دربارهی کمپین تبلیغاتی بایا افراد بسیاری صحبت کردهاند و من قصد ندارم در این باره نکتهی خاصی اضافه کنم. بحث دربارهی ساختار مالکیت و نحوهی تأمین مالی بایا هم اگر چه میتواند روشنکنندهی چراییِ انتخاب این استراتژی تهاجمی تبلیغاتی باشد، اما باز هم از حوزهی علاقهی من خارج است.
دو نکتهای که به نظرم واضح و مشخص است این است که:
- بایا بودجهی هنگفتی برای کمپین تبلیغاتی خود در نظر گرفته است
- بایا مخاطبان اصلی خود را – در هر دو گروه عرضهکننده و مشتری – کسانی در نظر گرفته که تا کنون چندان در اینترنت فعال نبودهاند.
اسم سایت اگر چه همیشه نوشته میشود، اما به ندرت خوانده میشود و معمولاً سیامک انصاری از مخاطب میخواهد که یک پیامک بفرستد تا لینکی برای او ارسال شود.
البته یک هدف این کار، گردآوری شماره تماس و اصطلاحاً Lead Generation است. اما توجه به قرائن دیگر، مثلاً جدی نگرفتن فضای آنلاین برای تبلیغات و محدود شدن به چند رپورتاژ آگهی – که آنها هم لینکی به بایا ندادهاند – نشان میدهد که مشخصاً روی فعالان فعلی فضای آنلاین حساب چندانی باز نشده و به قول کارشناسان بازاریابی، بایا روی بخشهای لمسنشده و دستنخوردهی بازار تمرکز کرده است: به طور خاص، کسب و کارهایی که به تازگی و در دوران کرونا به این نتیجه رسیدهاند که حضور در دنیای آنلاین، اگر مهمتر از حضور در دنیای فیزیکی نباشد، کماهمیتتر نیست.
چنانکه از قول مدیرعامل بایا در یک رپورتاژ آگهی هم آمده است، او معتقد است که بازار ایران هنوز برای پنج یا شش پلتفرم بزرگ تجارت الکترونیک جا دارد و این نشان میدهد که بایا فعلاً در پی جذب کاربران و تأمینکنندگان پلتفرمهایی مثل دیجیکالا نیست و ترجیح میدهد حداقل در این گام وارد چنین نبردی نشود.
اما آنچه که برای من جالب بوده، این نیست که بایا کدام گروه هدف را انتخاب کرده است. بلکه تلاش برای دستیابی به همان رویای همیشگی است که دانشجویان مدیریت، در نخستین جلسهی کلاس استراتژی، نادرست بودن و توهمآمیز بودن آن را میآموزند: «همه چیز را نمیشود با هم خواست. نه گفتن و انتخاب نکردن و کنار گذاشتن، اساس و عصارهی استراتژی است.»
اگر صفحهی «درباره ما» در سایت بایا را بخوانید، با سالادی از هدفها و کلمات و اصطلاحات مواجه خواهید شد. کسب و کاری که هنوز بدون داشتن مخاطب و مشتری و پایگاه در میان مردم، تقریباً تمام حوزههای اقتصادی کشور را به مبارزه میطلبد.
برای دیدن حوزههای فعالیت بایا اینجا کلیک کنید
- فعالیتهای دانش بنیان، کارآفرینان و افراد دارای ایدههای خلاق.
- شرکتها و افراد فعال در حوزه فناوری اطلاعات و تولیدکنندگان و توسعهدهندگان سختافزار و نرمافزار.
- حوزه سلامت از جمله آموزش سلامت عمومی، مراقبتهای بهداشتی، ویزیت آنلاین، مادر و کودک، سالمندان، پرونده الکترونیک سلامت و گردشگری سلامت.
- فعالیتهای هنری، تفریحی و سرگرمی مانند آموزش موسیقی، کلاسهای هنری.
- فعالیتهای آموزشی مانند آموزش کلیه مقاطع تحصیلی از پیش دبستان تا دانشگاه و آموزش مهارتهای فنی و حرفهای و هنری.
- مشاغل خانگي مانند آشپز خصوصی، باغبان خصوصی و پرستار خصوصی.
- محله مهربانی شامل خیریهها و بنیادهای نیکوکاری.
- فعالیتهای حرفهای، علمی و فنی مانند حقوقی و حسابداری، مالیاتی، مشاورهی مدیریت و تحقیق و توسعه علمی.
- محصولات کشاورزی از جمله حبوبات و دانههای روغنی – سبزیجات و صیفیجات و فرآوردههای غذایی (از جمله فرآوری و نگهداری گوشت، فرآوردههای لبنی، میوه و سبزیجات و غذاهای آماده).
- محصولات دامی از جمله گاو، گوسفند، ماکیان، آبزیان و سایر حیوانات.
- فعالیتهای مالی و بیمه مانند تامین وجوه بازنشستگی، مدیریت وجوه و کارگزاران و نمایندگان بیمه.
- فعالیتهای اداری و خدمات پشتیبانی مانند خدمات کرایه، آژانسهای کاریابی و آژانسهای مسافرتی، خدمات گردشگری، تورهای زیارتی و سیاحتی داخلی و خارجی.
- خرید، فروش، اجاره و تعمیرات وسایل نقلیه مانند خودرو و ماشینآلات سبک و سنگین و قطعات یدکی و مصرفی خودرو.
- فعالیتهای املاک و مستغلات از جمله واگذاری زمین، اطلاعات املاک و خدمات مشاوره تهیه مسکن.
- فعالیتهای مرتبط با برق، گاز، بخار و تهویه هوا.
- خدمات جمعآوری، تصفیه فاضلاب و تامین آب و بازیافت زباله.
- فعالیتهای مربوط به حمل و نقل از جمله حمل و نقل ریلی، زمینی، حمل و نقل بار.
- فعالیتهای عمومی مانند اداره عمومی، تامین خدمات فرهنگی و تامین اجتماعی و ایمنی و نظم عمومی.
- فعالیتهای اقامت کوتاه مدت و هتلها.
- تامین غذا مانند رستورانها،کترینگها و سالنهای غذاخوری و تالارهای پذیرایی.
- فعالیتهای مرتبط با وسایل نقلیه موتوری مانند خدمات مکانیکی خودرو و تعمیر و نگهداری.
- سایر فعالیتهای خدماتی مانند فعالیت سازمانهای حرفهای دارای عضو، فعالیتهای اتحادیههای اصناف و سایر فعالیتهای خدماتی شخصی.
- فعالیتهای عمرانی و معماری مانند ساخت و ساز مسکن، دکوراسیون داخلی، جاده و راهآهن، تاسیسات شهری و نصب تاسیسات برق و لوله کشی.
- فعالیتهای صنعتی از جمله وسایل نقلیه، ماشینآلات و تجهیزات حمل و نقل.
- فعالیتهای پشتیبانی استخراج معدن مانند استخراج نفت و گاز طبیعی، مواد معدنی شیمیایی و کودهای معدنی و سنگ، شن و خاک رس.
- فعاليتهاي سازمانهای برون مرزي مانند صلیب سرخ، سازمان یونسکو و دفتر سازمان ملل.
- فعالیتهای مربوط به تامین، آموزش، توانمندسازی و ارزیابی نیروی انسانی.
- فعالیتهای مربوط به صادرات و واردات کالا و خدمات، گمرگ و ترخیص کالا.
- فعالیتها و خدمات بانکی و پولی.
- فعالیتهای مربوط استانداردسازی محصولات و خدمات، استاندارد، ایزو و سایر گواهینامههای ملی و بینالمللی، خدمات ثبتی و اسناد رسمی.
- فعالیتهای تولید، تهیه و توزیع کلیه مواد خوراکی و نوشیدنی (سوپری، خشکبار، ترهبار، خام، نیمهآماده و آماده مصرف) و انواع نانهای سنتی و صنعتی.
- فعالیتها و خدمات مربوط به تهیه و توزیع کالاهای تزئینی ساختمانی و فردی (طلا، نقره و بدلیجات)، هدایای فردی و سازمانی، سوغات و صنایع دستی مناطق مختلف.
- فعالیتها و خدمات ساخت، تامین و توزیع کالاهای بهداشتی، دارو و گیاهان دارویی.
- فعالیتهای و خدمات دوستدار محیط زیست، تامین محصولات سبز، انرژی پاک، حفاظت خاک و بیابان زدایی.
- پاکسازی محیط زیست، سمپاشی، دفع حشرات و حیوانات موذی.
- فعالیتهای مربوط به تولید و توزیع، نخ (الیاف طبیعی و مصنوعی) و پارچه و سایر منسوجات.
- طراحی، تولید و توزیع انواع لباس، کیف، کفش، دستکش و وسایل حفاظت فردی.
- فعالیتهای مربوط به تولید، فرآوری و توزیع شیر، لبنیات، بستنی و …
- فعالیتهای مربوط به تولید و توزیع تجهزات و مواد مصرفی قنادی و شیرینیپزی و تولید و توزیع انواع شکلات، شیرینی و کیک.
- فعالیتها و خدمات مربوط به تهیه، تولید و توزیع کلیه لوازم منزل (برقی و دستی)، مصنوعات فلزی و چوبی.
- تولید، تامین و توزیع کلیه لوازم، تجهیزات و مواد مصرفی بنایی و ساختمانی.
- تولید، تامین و توزیع انواع ابزارآلات صنعتی و خانگی (برقی و دستی).
- فعالیتهای مربوط به تولید، تامین و توزیع کلیه کالاها و تجهیزات ورزشی و ساخت و تجهیز اماکن ورزشی.
- تولید، تامین و توزیع تجهیزات ایمنی فردی.
- کلیه فعالیتها و خدمات مربوط به تولید کاغذ، چاپ، تهیه و توزیع کتاب و مطبوعات و لوازم التحریر.
- تولید، تامین و توزیع کلیه دستگاهها و تجهیزات صوتی، تصویری و تجهیزات آموزشی.
- تولید، تامین و توزیع کلیه تجهیزات، ابزارآلات و اکسسوریهای دیجیتال (موبایل و کامپیوتر).
باید خوشحال باشیم که مایکل پورتر فارسی بلد نیست تا سایت بایا را ببیند یا حرفهای سیامک انصاری را بشنود. وگرنه قطعاً در جا سکته میکرد و جان میباخت.
این نوع هدفگذاری جاهطلبانه و خیالپردازانه مشخصاً میتواند در دو عامل ریشه داشته باشد. یکی منابع مالی ارزانقیمت و دیگری سابقهی کار شرکت دانش پارسیان که صرفاً با شرکتهای بزرگ دولتی بوده است (B2G).
کار کردن با دولت سخت نیست و قراردادها معمولاً با چند مذاکرهی موازی به نتیجه میرسند. اما پول گرفتن در بخش خصوصی ساده نیست. به شخصه یک پیتزافروش را که از دست مردم پول میگیرد، در درک مفهوم کسب و کار موفقتر و عمیقتر از بسیاری از مدیران شرکتهای بزرگ پیمانکاری دولتی میدانم.
کسانی که در بخش خصوصی واقعی کار کرده باشند، میدانند که نمیتوان فقط با تکیه بر سیامک انصاری و صدا و سیما و پول (هر چقدر هم که مفت یا زیاد باشد) همزمان هزاران کسب و کار و صدها اکوسیستم مختلف را که هر یک گرفتار قواعد و محدودیتها و چالشهای خاص خود هستند به مبارزه فرا خواند.
البته هیچیک از این حرفهای من به آن معنا نیست که بایا زنده نخواهد ماند. ضمن اینکه به عنوان یک ایرانی از موفق شدن هر کسب و کاری در ایران خوشحال خواهم شد. اما با دادههایی که امروز در اختیار داریم بر این باور هستم که بایا هم ممکن است مثل روبیکا یا سایر کسبوکارهای مصنوعی کشور شود. زنده بماند اما زندگی نکند.
چرا که به گمان من، حتی جف بزوس هم که امروز جهان را در اختیار گرفته است، در روز اول جرأت نمیکرد مانند بایا حرف بزند:
«ما به دنبال تبدیل شدن به یک رهبر جهانی در ارایه کالا و خدمت با استاندارد بالا در کشور و در سراسر جهان هستیم تا بتوانیم هر کالا یا خدمتی را با کمترین قیمت ممکن در زمان مناسب، برای مشتریان در هر مکان در دسترس کنیم.
خط مشی بایا چنین است: شناسایی مشکلات بزرگ و پیچیده (در حوزه تخصصی خود) که تأثیر زیادی بر جامعه دارد را یافته و راه حلهایی برای آن پیدا کنیم تا با استفاده از فناوری اطلاعات، هوش مصنوعی، اینترنت اشیا، دادهکاوی و یادگیری ماشین معضلات آن مشکل را یا بطور کامل از بین ببریم و یا به حداقل برسانیم.»
همهی اینها را به عنوان یک تحلیل خام با اطلاعات بسیار اندک در نظر بگیرید. بایا را باید پنج یا ده سال دیگر ببینیم. فعلاً تا آن روز، مجبوریم به تحلیلها و توضیحاتی که سیامک انصاری در قامت یک کارشناس به ما میگوید گوش بدهیم و سعی کنیم بر خلاف عادتی که در تمام این سالها هنگام دیدن او داشتهایم، نخندیم.
محمدرضا. امیدوارم خوب باشی، و خودت و همه خانواده در کمال صحت و سلامت باشین.
منو ببخش که زیر این پست، یک کامنت بسیار نامربوط مینویسم.
راستش درسِ خوب روش صحیح عذرخواهی در متمم رو که خوندم، میخواستم این حرفها رو اونجا بنویسم اما بعد فکر کردم شاید اونجا و توی متمم جای مناسبی براش نباشه.
برای همین تصمیم گرفتم (اگرچه تصمیم آسونی هم نبود) که همینجا و مستقیما برای خودت بنویسم.
دغدغهی من برای این کامنت، مربوط میشه به همون ماجرای کامنتهای تیرماه امسال،
که کامنت من یکی از اون سه کامنتی بود که باعث ایجاد ناراحتی و دلخوری شدیدی برای تو شد.
اونقدر که انتظار این حجم از ناراحتی و رنجش رو نداشتم و برام بینهایت تلخ و ناگوار بود، اگرچه کاملا بهت حق میدم.
وقتی دیروز توی اون درس متمم، در مورد پرهزینه بودن یک عذرخواهی خوب خوندم،
با اینکه همون زمان هم اظهار تاسف عمیق و عذرخواهی خودم رو که واقعا از اعماق وجودم بر میومد توی وبلاگم (با نوشته هایی مثل این و این یکی) نوشتم و امیدوارم بودم که اونها رو بخونی،
اما الان هم با خودم فکر کردم که تو از هر جنبهای که فکرش رو بکنی، اونقدر برام عزیز و ارزشمند و گرانبها هستی که بخوام این هزینه رو یکبار دیگه بدم و توی وبلاگ عمومی خودت و بعد از گذشتِ این چند ماه، دوباره بخاطر اون کامنتم و اون حرف اشتباه و خودخواهانه و نسنجیده و بیجا و بیموقع، ازت صمیمانه عذرخواهی کنم، و ازت بخوام که بابت اون رنجش عمیقی که توی اون روز و اون زمان باعثش شدم منو ببخشی. (واقعا نمیدونم که بعد از این مدت، منو بخشیدی یا نه؟) و اینکه امیدوار باشم که دیگه رنجشی در دل نداشته باشی.
انتظار جوابی هم برای کامنتم ندارم، چون دلم نمیخواد بعد از این چند ماه بخوای دوباره به اون موضوع فکر کنی و با نوشتن در موردش احساس ناراحتی بکنی.
از دوستان دیگرم هم خواهش میکنم که احیاناً چیزی در این زمینه، زیر این کامنت من ننویسن. ممنونم.
سلام
بسیار لذت بردم از داستان جالبی که پشت چاپ اسکناسها بود، ممنونم که این اطلاعات ارزشمند رو با ما باشتراک میگذاری
صباح فرشاد عزیز.
همهی مطالب روزنوشته به قلم خود من نوشته میشه. البته طبیعیه که وقتی موضوع تغییر میکنه، لحن هم تغییر میکنه. به هر حال وقتی من از «نامه به رها» تا «عصر سنتورها» تا «اظهارنظرهای سیاسی» و «قصهی گربههام» رو مینویسم، فکر میکنم تنوع نوشتههام مشخصه.
من این حدس اشتباه تو رو به ناآشنایی عمیق خودت با خودم میذارم و البته اعتماد به نفس بیش از حدی که باعث میشه هر حدسی که به ذهنت میرسه رو در هر جایی بنویسی و البته متوجه نشی که حرفت توهینآمیزه.
البته فکر میکنم زندگی طولانیمدت و تحصیل و سایر تعاملاتی که در روسیه داشتهای باعث شده که یه مقدار نگاهت به مسائل عادی، زیادی پیچیده بشه. به خاطر همین من همیشه مهاجرت و زندگی و تحصیل رو در «دنیای آزاد» پیشنهاد میکنم.
در مورد عنوان هم، گفتی که گزارش «معمولاً» رسمی تلقی میشه. نگفتی «قطعاً و همیشه» رسمی تلقی میشه. بذار نوشتهی من جزو همون استثناءهایی باشه که تو رو وادار میکنه از قید «معمولاً» استفاده کنی.
جذاب بودن و گیرا بودن هم اساساً جزو دغدغههای من نیست. دیگه سن من از این بازیها گذشته. من فقط مینویسم که نوشته باشم.
پینوشت: من لحن کاملاً دوستانهی تو رو در کامنتت میفهمم. و اینکه سعی کردی نَرم و مثبت بنویسی. و حتی نسبت به مقایسه با «حسین باستانی» یا هر نویسندهی دیگهای هم مشکل ندارم. به هر حال خواننده، حق داره هر مقایسهای میخواد انجام بده.
اما پیشنهاد میکنم جای دیگه به معنای حرفهات و کلماتت بیشتر فکر کن. چون ممکنه برای خودت دردسرساز بشه و تبعات پیچیدهای برات ایجاد کنه. حالا من از نگاه معلم میبینم و برام ساده است و از کنارش رد میشم.
وقتی میگی در اصالت نوشته تردید میکنی معناش یکی از دو مورد زیر است:
– نویسنده نمیتوانسته بنویسد، پول داده دیگران به نیابت او بنویسند
– نویسنده به رسانهی دیگران تبدیل شده، پول گرفته تا دیگران حرفشان را در دهان او بگذارند.
حالا خودت فکر کن که اگر این حرف را جای دیگری گفته بودی، چقدر میتوانست دردسرساز باشد.
من از وقتی کرونا اومد بخاطر استرسی که داشتم، اخبار کرونا، دارو و واکسن های مربوطش رو دنبال می کنم و همین یکم آرومم می کنه. این ماجراها و دنبال کردن اخبار ادامه داشت تا وقتی که فهمیدم چند تا واکسن تا الان نتایج خیلی خوبی دادن و بزودی قراره مجوز بگیرن خیلی خوشحال شدم. خوشحال از اینکه بالاخره کرونا تموم میشه. اگر کشور ما در یکی از کارآزمایی های بالینی واکسن های موجود شرکت می کرد، حتی دلم می خواست در یکی از این کارآزمایی ها شرکت کنم هر چند مرحله ی تست انسانی بود. اما این طور نشد. این چند روزه وقتی می بینم که یکی میگه تحریم هستیم نمی تونیم واکسن بخریم، یکی میگه تا دو سال باید صبر کنیم و این جور حرفا، واقعا قلبم به درد میاد. می دونم کرونا بالاخره تموم میشه. چه امسال و چه ۵ سال بعد. اما اینکه روزی این همه آدم باید از دست برند که ممکنه یکی از ماها و یا اطرافیانمون باشه یا هر کس دیگه ای که شاید دلش می خواسته بخاطر کرونا نمیره، دردناکه. اینکه میبینم کشورهای دیگه خبر از خرید واکسن میدن و مردمشون رو امیدوار می کنند و کشور ما خبر واضحی نمیده خوب نیست. وقتی امروز پست شما رو خوندم و اینکه حذف تصویر مردم از روی پول یاد این اوضاعی که الان توش هستیم، افتادم. من با اومدن واکسن خیلی خوشحال شدم. این خبر منو امیدوار کرد که به همین زودی حداقل از شر کرونا خلاص می شیم. این کابوس تمام میشه. حداقل می تونیم راحت بریم بیرون با دوستمون قدم بزنیم. این حداقل خیلی ارزشمنده حالا بماند که جان خیلی ها هم حفظ میشه. ولی اینکه دستم به جایی نمیرسه و نمی تونم خودم واکسن تهیه کنم و باید منتظر باشم تا ببینیم چه تصمیمی گرفته میشه و نتیجه اش چی میشه فقط یه بغضی تو گلوم ایجاد می کنه. با دیدن خبرهای خوب کشورهای دیگه و بزودی واکسن زدنشون، امیدوارم این حسرت تو دلمون ایجاد نشه و اتفاق های خوبی و واضحی هم برای ما مردم، همزمان با کشورهای دیگه ی دنیا بیوفته و ما نشیم تصویری که مردم بقیه ی دنیا با دیدن اون بگن، خدا رو شکر ما واکسن زدیم.
کامنت موقت
سعیده جان.
نگرانی تو رو کاملاً درک میکنم. خصوصاً به این علت که مادر خودم هم الان درگیر کروناست – و البته فکر میکنم بتونه با سلامتی رد کنه – و پدرم هم ریسکفاکتورهای متعدد کرونا رو داره.
من در ذهن خودم، مرگهای ناشی از کرونا در کشور رو به دو بخش تقسیم میکنم. بخش اول تا دو سه ماه آتی (شاید مثلاً ماه فوریه یا مارس ۲۰۲۱) و بخش دوم مرگهای بعد از اون تاریخ.
در بخش اول، ما با یک بدشانسی و شوربختی مواجهیم. اما در بخش دوم، با بیعرضه بودن و ناکارآمدی روبهرو هستیم. بخش اول، یک همهگیری در سراسر جهانه که همهی کشورها کموبیش باهاش درگیر هستن (البته قطعاً ناتوانی در قرنطینه و ضعف اقتصادی و مدیریتی، نرخ مرگومیر رو افزایش میده).
اما در مرگهای بخش دوم، میدونیم که بسیاری از کشورهای دنیا مسئله رو حل کردهاند و ما دیگه قربانی یک «بیماری فراگیر و جهانی» نیستیم. بلکه قربانی «بیلیاقتی و بیسوادی و ناشایستگی مدیران در کشور خودمون» هستیم.
به خاطر همین عمیقاً حس میکنم که مرگهای کرونایی در سال آیندهی شمسی، چند برابر مرگهای امسال و سال قبل، آتش به جان همهی ما خواهد زد.
تلخی ماجرا اینجاست که به نظرم کرونا صرفاً یکی ازدهها و صدها مشکلی هست که ما در این چند دهه به خاطر ناکارآمدی حاکمیت باهاش روبهرو هستیم. ما مورد به مورد حرص میخوریم و پیگیری میکنیم و اعتراض میکنیم. اما در اصل، یک روند بزرگتر وجود داره که هر چند وقت یک بار، خودش رو در قالب یک مشکل کلان نشون میده.
من این روند رو ورود نهادهای نظامی به حوزهی اقتصاد و کسب و کار میدونم. اتفاقی که شاید بشه ریشههاش رو در سه دههی قبل جستجو کرد.
در هر کشوری که نهادهای نظامی درگیر اقتصاد و کسب و کار بشن، ترجیح خواهند داد که سیاست اون کشور به سمت «نه جنگ و نه صلح» سوق پیدا کنه. حالا شاید بعضی از کلمات تغییر کنه و با تعبیرهای مختلفی ازش اسم ببرن. اما اصل ماجرا همونه: «نه جنگ و نه صلح.»
اگر جنگ بشه، نهادهای نظامی باید سود کسب و کار و درآمد و خرج تحصیل و گردش فرزندانشون در خارج از کشور و رفاه گسترده رو رها کنن و درگیر کار نظامی بشن که توش خطر مرگ و میر داره. خصوصاً در شرایطی که غالب مردم هم از چنین درگیریهایی استقبال نمیکنن (برخلاف اتفاقی که در جنگ ایران و عراق افتاد).
اگر صلح باشه، کسب و کارهای واقعی و شرکتهای خصوصی واقعی و کارآفرینان ارزشآفرین قدرت پیدا میکنن و شریانهای اقتصادی و درآمدی رو در اختیار میگیرن.
وضعیتِ «صلحِ در آستانهی جنگ» خیلی وضعیت جذابی حساب میشه. چون کشور رو نمیشه با فرایندهای عادی و قوانین متعارف اداره کرد. باید تحریمها دور زده بشه، باید قوانین دست و پاگیر کشور دور زده بشه، باید منابع مالی از کانالهای خاکستری تأمین بشه، باید لابیهای سنگین برای سادهترین کارها (حتی تهیه و توزیع روغن و شکر و مرغ) انجام بشه و همهی اینها یعنی اینکه بخش خصوصی واقعی فلج میشه و بخش اقتصادی نهادهای نظامی میتونن وارد عمل بشن. از «دست نامرئی آدام اسمیت» میرسیم به دست مرئی تعزیرات و قوهی قهریه که هر روز برامون سلطان کشف میکنن و حتی به شکل مویرگی میخوان در تکتک بقالیها حضور داشته باشن و قیمتها رو کنترل کنن.
خلاصه یک بخش «خصوصی» شگفتانگیز شکل میگیره که حتی از بخش خصولتی هم پیچیدهتره. چنانکه در ماجرای مصادرهی بنزین ایرانی در مسیر ونزوئلا دیدیم که مدتها بازی «مال کی بود؟ مال من نبود» راه افتاد و بعد از گذشت چند ماه ناگهان مالک بنزینها که یک «شرکت خصوصی ایرانی» نامیده میشد پیدا شد و اعتراض کرد که «ما داشتیم به کشور خدمت میکردیم و بنزین صادر میکردیم» که آمریکا نفت ما رو دزدید.
خیلی قابلتصور نیست که پدر من یا پدر تو یا کارآفرینهای متعارف کشور، صبح از خواب بیدار شن و تصمیم بگیرن برای خدمت به کشور، بنزین ایران رو به کشوری مثل ونزوئلا بفرستن که زیر فشار سنگین و شدید نظامی – امنیتی آمریکاست. اما این رو هم میدونیم که اگر کشور از وضعیت «نه جنگ و نه صلح» خارج بشه، کانالهای رسمی صادرات شکل میگیرن و فضا برای این نوع «خدمتگزاران صادق و جانبرکف» تنگ میشه.
زیادی روضه خوندم. فقط خواستم بگم که من بر خلاف خیلی از مردم، منتظر نیستم این روزهای تلخ و سخت سریعتر بگذره و از کرونا خلاص بشیم. چون میدونم که سیاست و ساختار فعلی میتونه به زودی ما رو با چالشها و دردسرهای تازهای روبهرو کنه. به نظر میاد که هر چه هست، همینه و وضعیت هم به سادگی تغییر نمیکنه و باید با «تلخی روزها» و «روزهای تلخ» حداقل در کوتاهمدت و میانمدت کنار بیایم.
محمدرضا جان، من الان این کامنت شما را دیدم. امیدوارم هرچه زودتر مادر سلامتی کامل را به دست بیاورند.
میدونم حتما شما خیلی دقیقتر از من اطلاع دارید، فقط جهت یادآوری میخواستم بگم که سعی کنید سطح اکسیژن مادر را مرتب چک کنید. اگر خدایی نکرده از ۹۳ پایینتر شد سریعا به پزشک مراجعه بفرمایید. این توصیهای بود که وقتی یکی از اطرافیان درگیر شدند، یکی از پرسنل مسیح دانشوری به ما کردند.
به شما، پدر یا هر یک از اعضای خانواده که با مادر در ارتباط هستید هم توصیه میشه مرتب محلول آب نمک (از داروخانه بگیرید که نسبت آب و نمک رعایت شود) غرغره کنید و بسیار بسیار آب و مایعات بنوشید.
من پزشک نیستم، یکی از نزدیکان عزیزم به این بیماری مبتلا شده بود و این نکات به ما توصیه شد. ایشان الان خوب هستند، انشاالله که برای شما هم به همین شکل پیش رود.
باز هم برای مادر آرزوی شفا عاجل دارم. برای خود شما هم همچنین.
نگار جان. ممنونم از پیامت.
جالبه که تقریباً از هر کسی که مثل تو تجربهی ابتلای نزدیکان به کرونا رو داشت، توصیه به اندازهگیری منظم اکسیژن رو شنیدیم. الان هم اینجا گفتم بنویسم که اگر دیگران هم گرفتار این بیماری شدهان، همین توصیهی تو رو جدی بگیرن و بهش عمل کنن.
ما هم برای مامان پالساکسیمتر گرفتیم و مرتب مواظب اکسیژن خونش بودیم. خوشبختانه تونست این بیماری رو با وجود سن نسبتاً بالا (مامان من متولد ۱۳۳۰ هست) بگذرونه. دکترش روش بسیار تهاجمیای رو برای درمان انتخاب کرده بود و روزی ۱۳ نوع داروی مختلف برای مامان تجویز کرده بود. اما به هر حال ما طبق پیشنهادش عمل کردیم و کل داروها رو استفاده کردیم. چون مامان ریهاش درگیر شده بود و خیلی فرصت آزمایش و خطا نداشتیم. به توصیهی یه سری از دوستانم سعی کردیم در کنارش از انواع دمنوشها و سایر پیشنهادهای گیاهی هم استفاده کنیم.
خدا را شکر که گذشت.
خوشحال شدم.
بعد از خواندن تحلیل شما در مورد بایا، سری به اینستاگرام بایا زدم. از تعداد کم فالوورها، پستها، نداشتن استراتژی محتوا و… که بگذریم، نکتهای که نظرم رو جلب کرد بسته بودن کامنتها بود. و نمیدونم چرا یاد نکتهی شما در قسمت تاریخچهی اسکناسها افتادم: “اینجا هم مردم حذف شدهاند.”
“بایا”ی عزیز؛
گیرم که با تبلیغات گستردهی تلوزیونی بخشی از کسب و کارهایی که تاکنون در فضای دیجیتال فعال نبودهاند را جذب کردی، محصولات خود را به چه کسی میخواهی بفروشی؟
همانهایی که امروز حتی حاضر نیستی نظراتشان را بشنوی؟
تو که حتی برای اعتراض مخاطبانت پاسخی نداری و ترجیح دادی آنها را حذف کنی چطور میتوانی ادعا کنی برای نیاز مخاطبانت پاسخی داری؟
این ره که تو میروی سوی نبایا است و نه، بایا.
«حضور کوتاهمدت اتنبرو در اینستاگرام» من را یاد آخرین استراتژیام انداخت که یک ماه پیش در اینستاگرام انجام دادم و نتیجهی خوبی هم داشت.
فعالیت من مشاوره و تدریس در یک زمینهی خاص است. مدتی بود در اینستاگرام محتوا تولید میکردم و به اشتراک مخاطبان میگذاشتم. کلاً ۱۲۰ فالوور بیشتر نداشتم و هیچکس کامنت نمیگذاشت و تعداد لایک پستها هم پایین بود. چیزی نمانده بوده که اینستاگرام به حال من گریه کند. ? خلاصه؛ در استوری اینستاگرام هم فعالیت زیاد داشتم و از ریاکشنشان به محتوای استوری، محتوای جذاب و آموزنده را شناسایی و تفکیک میکردم تا در پست یا استوری بعدی بدان بپردازم.
با این روش به تدریج علایق فالوورها را کشف کردم و آنچه را که آنها دوست داشتند در استوری منتشر میکردم. این کار باعث میشد واکنششان به محتوای استوری بیشتر شود. دیدم فرصت خوبی است برای بازار گرمی خدماتم به آنها. وقتی به استوری واکنش نشان میدادند، در دایرکت ابتدا با آنها کانال میزدم و صمیمی میشدم. سپس به جای اینکه خدماتم را پرزنت کنم، به گونهای بحث را ادامه میدادم که سوال برایشان ایجاد شود و برای رسیدن به پاسخ، همچنان به گفتگو در دایرکت ادامه دهند، چون میدانستند من میتوانم کمکشان کنم و راه حل بدهم.
فقط روی چهار مخاطب خیلی تمرکز کرده بودم و بنا به دلایلی مابقی را زیاد اهمیت نمیدادم.
یک استراتژی قشنگی که در اینجا بکار بردم این بود که تمام جواب سوال را یکجا ارائه نمیدادم، بلکه هر روز بخش کوچکی از جواب را به آنها میدادم و این روال را برای هر چهار نفر به شکل رایگان به مدت یک هفته ادامه دادم.
بعد از اینکه آن «یک هفته» تمام شد، اکانت اینستاگرامم را غیرفعال کردم. قبل از غیرفعال کردن اکانت، در دایرکت لابلای پیامها شماره موبایلم را به آنها داده بودم. وقتی آنها دیدند من در اینستاگرام حضور ندارم، با من تماس گرفتند و پرسیدند: پس ادامهی راهحلهای خوبت چگونه پیگیری کنیم؟ من هم در جواب گفتم: سرم شلوغ شده و مشتری زیاد دارم، بنابراین شما اگر خواستید ادامه راهکارها را دنبال کنید، حضوری بیایید فلان جا باهم صحبت خواهیم کرد.
از آنجایی که الگوی رفتاری من این است که با پنبه سر میبُرم ? آنها آمدند همان فلانجایی که قبلاً گفته بودم، قشنگ پذیراییشان کردم، شکمشان را سیر کردم، رابطهی صمیمانه و دلسوزانه برقرار کردم، و در نهایت، راهکارهای قبلی را به آنها دادم و برای دریافت راهکارهای پیشرفتهتر، پیشنهاد کردم دورههای جدیدم را شرکت کنند. آنها از من خیلی خوششان آمده بود. لطف کردند دورههای حرفهایتر را شرکت کردند. و در آخر مبلغ پولی که از این چهار نفر دریافت کردم، ۳۵ میلیون تومان بود.
کلاً دیاکتیو کردن اینستاگرام چیزی خوبی است اگر بلدش باشی. ?
ظاهرا مهارت شماره دادن و «شکمشان را سیر کردم» در «همان فلانجایی که قبلاً گفته بودم» ِ شما خوب بوده.
آقا سعید،
من اغلب اوقات، واقعیت تلخ جامعه را به شکل داستان بیان میکنم تا بهتر در ذهنها بماند.
آنچه که در بالا مطرح کردم، داستانی بود که خودم بدان شاخ و برگ داده بودم. واقعیت و تجربهی زندگی من نبود. این داستان تقریباً نشان میدهد که فضای اینستاگرام که به تعبیر آقای شعبانعلی عزیز، تعداد پیامبرانش از اصحاب بیشتر است، چگونه و با چه ترفندهایی افراد را اغفال میکنند و از آنها پول میگیرند.
هدف من از انتشار این داستان این بود که مخاطب با خواندن آن، بیشتر مراقب اینگونه افراد باشد تا در دام آنها نیفتد.
البته من یک ماه پیش اینستاگرامم را غیرفعال کردم. به این دلیل که انرژی و زمان زیادی از من میگرفت و هیچ دستاورد ارزشمندی برایم نداشت.
آقای شعبانعلی شاید مرا بشناسد: داستانسرایی و قوهی تخیل من قوی است و مسایل جامعه را بیشتر از این منظر مورد تحلیل و نقد قرار میدهم.
مانا باشید.
محمدرضا دقتت توی بررسی برخی جزئیاتِ اتفاقاتی که دور و برمون میفتن و اغلب اوقات بهشون بی توجه هستیم برام جالب و آموزنده بوده همیشه. تقریباً اکثر اسکناس هایی که از دستم عبور کردن رو نگاه کردم و نوشته ها و طرح هاشون رو دیدم ولی نکته جالب تری که بهش اشاره کردی -یعنی روند تغییرات اونها(که خبرگزاری مهر تیتر هوشمندانه “همه تغییرات سیاسی در اسکناس ایرانی” براش زده)- رو بهش بی توجه بودم. فکر نمی کردم رقابت ها و پرخاشگری هایی که بوده و هست، راهش رو تا روی اسکناس ها هم باز کرده باشه!
اما بایا 😉
نمیدونم داستان اون آقایی که توی خیابون یه دگمه ی کت پیدا کرد و بخاطر این سرمایه و منبع باد آورده، تصمیم گرفت یه کت و شلوار برای این دگمه بدوزه رو شنیدی یا نه؟
راستش اخیراً منم در مورد بایا کنجکاو شدم و یه کم بررسیش کردم. نه به دقت و جامعیِ تحلیل تو، ولی به طور کلی منم همچین پیش بینی و تحلیلی از بایا دارم. البته آرزو میکنم که پیش بینی و تحلیل ما غلط از آب دربیاد و حتی اگه بایا به بیست تا سی درصدِ برخی از شعارها و ادعاهاش(ان شالله در یه حوزه خاص و با عمق بیشتر و نه در اقیانوسی که داره توصیف میکنه) برسه، به نظرم بازم خوبه. حداقل من که ازش راضی خواهم بود:)
احساس میکنم بایا داره نقشه میکشه که توی شبکه حمل و نقل(چه پست و چه سایر اعضای شبکه توزیع که بخش زیادی ازش توی قبضه ی دولت و نهادهای مختلف هست یا میتونه باشه!) یه مزیت زوری ایجاد کنه(با اقسام زور. از قانونگذاری تا سایر موارد).
حالا خارج از بحث بایا هم، نمی دونم چرا بعضی آدما فکر می کنن چون پول زیاد و شبکه ارتباطیِ مرتبط با نقاط خاصی رو دارن، میتونن هر کسب و کاری رو که بخوان راه بندازن و توش موفق هم باشن؟!
سلام محمدرضا جان.
از بخشی که دربارهی دیوید اتنبرو نوشته بودی بسیار یاد گرفتم. چرا که خودم هم به شدت درگیر این ماجرا بودم و هستم. ما در کار خیلی کوچکی که شروع کردیم تلاش میکردیم محتوای با کیفیتی رو در اختیار مخاطب بگذاریم و بنا به دلایل مختلفی که داشتیم سعی کردیم شروعمون هم از اینستاگرام باشه ( با اینکه شاید درستترین انتخاب نبود). تولید محتوا خوب و منطقی پیش میرفت و تلاشمون این بود که بدون تبلیغ شناخته بشیم. آهسته و پیوسته. اما بعد از یه مدت واقعا احساس کردم که رسانه سوار بر ما شده. یعنی فقط روزهامون صرف این میشد که محتوای بعدی رو آماده کنیم و در اینستاگرام منتشر کنیم. گاهی اصلا فراموش میکردیم که چرا اینستاگرام داریم و اصلا از این کار چی میخوایم. فقط درگیر روتین تولید و نشر محتوا شده بودیم.
از طرفی چون تنها داراییمون در اون زمان اینستاگرام بود میترسیدیم که نکنه با سهلانگاری مخاطبی رو از دست بدیم. ولی وقتی که مبتلا به کرونا شدم و حدود دو هفته نتونستم کاری رو انجام بدم، اون موقع بود که دوباره ذهنم برگشت به این موضوع که اصلا ما از این کسب و کار چی میخوایم؟ هدف ما از پیج اینستاگرام چیه؟ و خیلی سوالای دیگه .. بعد از فکر کردن به این چیزها دچار یک شوک بزرگ هم شدم. شوک حاصل از فهمیدن این موضوع که واقعا در مدت زیادی به این مسائل مهم و بنیادی فکر نمیکردم و فقط به ماشین تولید محتوا تبدیل شده بودم..
الان هم سعی دارم در ابتدا خودم رو بازسازی کنم و بعد تلاش کنم برای هدایت این کار کوچک به مسیرهای بهتر.
راستی کارمون در حوزهی آموزش مهارت به کودک و خانودهاس. اسم کارمون هم «باوان» هست. یه لغت کردی به معنای جگر گوشه و خانهی پدری 🙂
باز هم ممنون
محمدعلی جان.
اکانت اینستاگرامتون (baawaan) و همینطور وبسایتتون (baawaan.org) رو دیدم.
جدا از محتوای خوب، چقدر از نظر بصری هم زیبا بود. واقعاً لذت بردم. من چون فرزندی ندارم، طبیعتاً جزو جامعهی مخاطب شما نیستم. اما به چند نفر که نشون دادم براشون جالب بود و دوستش داشتن. قصد ندارید بیشتر تبلیغ و اطلاعرسانی کنید؟ یا فعلاً هنوز تصمیمتون اینه که روی زیرساختها و طراحی دورهها و تولید محصولاتتون متمرکز باشید؟
حیفه دیگران با کار شما آشنا نباشن.
سلام مجدد و تشکر فراوان از این بازخورد امیدبخش و دلگرمکنندت. وقتی که این پیام رو خوندم خیلی خوشحال شدم و انگیزه گرفتم. به خاطر این موضوع خیلی ازت ممنونم.
راستش ما ۹ آذر (بعد از یک سال تولید محتوا برای اینستاگرام و تلاش برای راهاندازی سایت) اولین دورهمون رو راهاندازی کردیم و برای معرفیش، از یک تبلیغ کوچیک هم بهره بردیم.
دوره رو به صورت آهسته و پیوسته طراحی کردیم. یعنی دوره شامل هشت درسه که هر پنج روز یکبار، یک درس برای شرکتکنندهها باز میشه و میتونن محتوا رو بخونن و تمرینها رو انجام بدن. در کنارش یک گروه هم داریم که اونجا میتونن جواب تمرینها و سوالهاشون رو از مدرس بپرسن و بازخورد بگیرن. در میانه و پایان راه هم دوتا وبینار یا ارتباط دستهجمعی برای جمع بندی و رفع مشکلات داریم. با احتساب همهی اینها میشه گفت دورهی ما حدود ۴۵ روز طول میکشه. چرا تصمیم گرفتیم این دوره نسبتا طولانی باشه؟
چون طبق صحبتهایی که با مدرس داشتیم و تجربهای که کسب کرده بودیم، متوجه شدیم که واقعا چنین مهارتهایی رو با یک یا دو وبینار و تعدادی محتوا، نمیشه آموزش داد. در کنار این آموزشها، باید فعالیتهایی هم تعریف شه که در اون پدر و مادر، به شناخت بیشتری از خودشون و کودکشون برسن تا متناسب با این شناخت، بتونن قدمهای بعدی رو محکمتر و آگاهانهتر بردارن. برای همین فکر کردیم در یک بازهی زمانی طولانیتر همراه شرکتکنندهها باشیم و ازشون بخوایم فعالیتها و تمرینهایی رو انجام بدن و به هر کسی، متناسب با شرایط خودش و کودکش، راهنماییهایی بدیم.
در حال حاضر هم در میانهی همین دوره هستیم و ۱۶ نفر هم شرکتکنندهی دورهی ما هستن. تصمیم داریم بعد از بازخورد گرفتن از این دوره و انجام اصلاحات و بهبود محصول، به سمت تبلیغ و معرفی بیشتر بریم.
راستش الان با چند سوال مهم دست و پنجه نرم میکنیم که جواب خیلیهاش رو دقیق نمیدونیم. دوتا از مهمترین هاش این دو سوال هستن:
اول اینکه آیا برگزاری دوره به این سبک و سیاق، میتونه جریان درآمدی معقولی رو ایجاد کنه یا باید به سراغ مدل درآمدیهای دیگهای بریم. از اونجایی که موضوعاتی که در شروع قراره روشون دست بگذاریم به اندازهی موضوعات درسی خیلی پرطرفدار نیستن این یکی از دغدغههای ما شده. برای همین به این فکر افتادیم که شاید یک مدل درآمدی دیگه (شاید شبیه مدل اشتراکی متمم) بتونه بیشتر کار کنه.
همین مسئلهی پرطرفدار بودن خودش رو در استراتژی سئو هم نشون میده، که آیا به سراغ موضوعات کم طرفدار تر که قصد داریم براشون دوره طراحی کنیم (مثل مسئولیتپذیری کودک، تفکر خلاق و نقاد و .. ) بریم و دربارهشون محتوا تولید کنیم یا اول به سراغ تولید محتوا برای موضوعات پرطرفدارتر بریم که کمی سایتمون توسط افراد شناخته شه و از طریق اون محتواها به معرفی دورهها بپردازیم.
دوم اینکه آیا واقعا ۱۶ نفر برای اولین دوره عدد خوبیه یا نه؟ میشه به این مسیر اعتماد کرد؟ خوب بودن یا بد بودنش رو باید بر اساس میزان هزینه و درآمد برای اولین دوره سنجید؟ اصلا به چنین سوالی میشه جواب دقیقی داد؟
سوالهای دیگهای هم داریم مثل اینکه آیا به سراغ طراحی دورههای با کیفیت و استاندارد برای آموزش علوم و هنرهای مختلف بریم ( مثل تاریخ، جغرافیا، ریاضیات و .. ) یا روی همین مهارتآموزی تمرکز کنیم.
به نظرم بعد از اینکه برای این سوالها جواب دقیقتری پیدا کردیم و در کنارش زیرساخت و مشکلات فنی سایت رو هم بهبود دادیم، بتونیم به تبلیغ و معرفی به طور جدی فکر بکنیم.
راستش من خودم به شخصه در این مسیر هنوز تجربه و بینش زیادی ندارم و برای همین فکر میکنم هزینه کردن برای تبلیغ در این شرایط ممکنه آسیبزا هم باشه. به همین دلیل سعی داریم آهسته قدم برداریم تا هم بیشتر یاد بگیریم و هم بتونیم راهحلهای دقیقتری رو ارائه بدیم.
باز هم ممنون ازت محمدرضا جان 🙂 امیدوارم زیادهگویی نکرده باشم.
سلام .
داستان بایا من رو یاد شکل گیری و شروع بامیلو (Bamilo) انداخت . سال ها پیش یادمه که به هر سایتی مراجعه میکردم تبلیغات سایت بامیلو رو مشاهده میکردم و اون زمان بعنوان رقیب جدی دیجی کالا قصد مطرح شدن داشت .
بامیلو ظاهراً مثل بایا صرفاً با تکیه بر بودجه و تبلیغات زیاد قصد مطرح شدن و رقابت با دیجی کالا رو داشت . بامیلو توسط رامتین منزهیان که دکترای مالی از دانشگاه کولن آلمان و همچنین تجربه کار در شرکتهای مشاوره و سرمایهگذاری بانکی را داشت ، تاسیس شد . بامیلو زیر مجموعه گروه اینترنتی ایران (IIG) بود که اسنپ هم زیر مجموعه این گروه هست . در ضمن گروه MTN هم جزو سرمایه گذاران پروژه های شرکت IIG هست .
در سال ۱۳۹۷ بامیلو بسیاری از نیرو های خودش تعدیل یا به گروه اسنپ منتقل کرد و سرانجام مدتی بعد به طور کامل تعطیل شد .
نمیدونم بصورت جزئی علل تعطیل شدنش چی بودن . اما در نگاه کلی بنظرم به دلیل رشد غیرطبیعی که داشت ، انتظار میرفت که دوام زیادی در بلندمدت نداشته باشد .
معتقدم که چه در زندگی فردی و چه کسب و کار ، رشد های غیرطبیعی ، سقوط های غیر طبیعی هم در پی خواهند داشت یا بعبارتی دیگر رشد های غیرطبیعی مانند وامی سنگین با بهره سنگین هستند که در کوتاه مدت مشکل ما را حل ، اما در بلندمدت چند برابر مشکلات جدید برای ایجاد میکند .