خانه » گزارش شخصی: از کلاس مذاکره تا سمینار مذاکره

گزارش شخصی: از کلاس مذاکره تا سمینار مذاکره

توسط محمدرضا شعبانعلی
محمدرضا شعبانعلی - نوشته مربوط به دغدغه های آموزش و سمینار مذاکره

این گزارش طولانی و کاملاً شخصی است. شاید برای خیلی از مراجعان این سایت، جذابیت نداشته باشد. اما از طرفی دوستان زیادی را در اینجا دارم که ساکنان همیشگی این خانه هستند و به عنوان یکی از «هم‌خانه‌ها»،  دوست دارم و حتی احساس وظیفه می‌کنم که گاهی برای این دوستانم، از زندگی شخصی‌ام تعریف کنم.

حدود ده سال است که به صورت حرفه‌ای معلمی می‌کنم. می‌گویم حرفه‌ای. چون قبل از آن هم، از چهارم دبستان،‌ وقتی معلم‌های پنجم نمی‌آمدند، من سر کلاس بچه‌ها می‌رفتم و برای آنها، حرف می‌زدم و معمولاً هم معماهای ریاضی حل می‌کردم.

این روزها، شکل سنتی معلمی خسته‌ام می‌کند. یک حرف ثابت را باید بارها و بارها بگویی و تعریف کنی. دانشجویانی که می‌آیند و می‌روند و تو همچنان در همانجا می‌مانی تا حرف‌هایی را که برای گروه قبلی گفتی،‌ برای دیگران هم تعریف کنی. نمی‌گویم کار بدی است. بسیاری از کارها، تکرار یک روند ثابت هستند و اگر بخواهیم این را ایراد کار فرض کنیم، باید همه در خانه بمانند و سر کار نروند.

اما شاید برای من، که سالهاست، همزمان درگیر خواندن و کار کردن هستم. روزانه بیش از هشت ساعت با سازمان‌ها و شرکت‌ها درگیرم و بعدش هم حدود همین زمان را برای مطالعه و یادگیری خودم می‌گذارم، اینکه حرفهایی را بزنم که قبلاً هم گفته‌ام، حس بدی برایم ایجاد کرده.

اضافه کنید به این دغدغه، فضای تنگ و تلخ آموزشی کشور را. همیشه گفته‌ام و هنوز هم تاکید دارم که آموزش، باید با پول رابطه دوستانه‌ای داشته باشد. مدرس‌ها باید پول بگیرند. دانشجوها باید پول بدهند و همیشه هم باورم بر این بوده که کسی می‌تواند «یاد بگیرد و متحول شود» که برای خریدن یک کتاب، فشار مالی تحمل کرده باشد. «شام نخورده باشد و پول ذخیره کرده باشد. یا به جای تاکسی و اتوبوس، پیاده رفته باشد». از طرف دیگر، کسی می‌تواند خوب آموزش دهد که برای آموزش پول بگیرد. وقتی پول نمی‌گیری،‌ کیفیت پایین می‌آید و مردم را بدهکار خود می‌دانی. اما وقتی پول می‌گیری،‌ تو بدهکار مردمی و مجبوری کیفیت را ارتقا دهی. اما…

احساس می‌کنم – به عنوان یک نظر شخصی – در بخش عمده‌ای از فضای آموزشی کشور، «پول  و درآمد نه به عنوان ابزار تضمین کننده کیفیت آموزش» بلکه «آموزش بی کیفیت به عنوان ابزار تضمین‌کننده کیفیت پول و درآمد» در نظر گرفته می‌شود. هنوز سهم زیادی از پولی که مخاطب در کشور برای آموزش می‌دهد، عملاً برای «تبلیغات موسسات آموزشی» صرف می‌شود و نه «محتوای آموزشی».

البته دلیل این امر را، «خودخواهی» یا «کم تعهدی» مراکز آموزشی نمی‌دانم. بیشتر احساس می‌کنم دلیلش، ضعف علمی در حوزه استراتژی است. در مورد بسیاری از موسسات آموزشی، اگر هزینه‌ای که برای بیلبورد و آگهی و تبلیغات صرف می‌شود،‌ به صورت محتوای مکتوب یا دیجیتال یا امکانات کمک‌آموزشی، هزینه می‌شد، احتمالاً امروز مجبور نبودند هنوز بخش قابل توجهی از درآمد خود را به سازمانهای «زیباسازی» و «روزنامه‌ها» و «صدا و سیما» و سایر فضاهای تبلیغاتی بدهند و تبلیغات دهان به دهان برای آنها کافی بود.

در کل، با همه این اوضاع، مدتی است که تصمیم گرفته‌ام حضور خودم را در دوره‌های آموزشی بلندمدت کمتر کنم. به دانشگاه خودم – شریف – برگشته‌ام و برای اینکه از فضای دانشگاهی دور نمانم، گاهی مذاکره درس می‌دهم. البته در سمینارهای آموزشی کوتاه مدت شرکت می‌کنم و دلیلش بیشتر برای خودم، تجربه کردن فضای آموزشی کاربردی فراتر از چارچوب آموزش‌های رسمی دانشگاهی است و دیدن دوستانی که اگر بهانه سمینارها نباشد، فرصت دیدارشان دست نمی‌دهد.

من به فضای آموزشی آزاد، بی علاقه نیستم. اما احساس می‌کنم اکثر فضاهایی که امروز «استراتژی اقیانوس آبی» درس می‌دهند، به دلیل درک ضعیف از استراتژی کسب و  کار، گرفتار «تنفس در استخر خون» شده‌اند. یک بار حساب کردم که کسی که ۱۰۰ ریال برای شرکت در دوره آموزشی می‌دهد، چند ریال آن را به صاحب ملک یا سالن یا کلاس، چند ریال آن را به مدرس، چند ریال آن را به تیم ستاذی، چند ریال آن را به سازمان زیباسازی یا سازمان آگهی‌های همشهری و …، چند ریال آن را به امکانات کمک آموزشی و چند ریال آن را به «محتوا» می‌دهد. نتایجش را نمی‌توانم اینجا منتشر کنم اما محاسبه‌اش برای شما سخت نیست.

بنابراین،‌ در حال مطالعه گسترده مفهوم محتوا و تولید محتوا در کشور هستم و با همکاری دوستان عزیزم در سازمان‌های مختلف، تلاش میکنم به اندازه‌ی توانم – به عنوان یک دانشجوی مدیریت – به تدوین و اجرای استراتژی‌های کلان تولید محتوا در ایران کمک کنم. امیدوارم نتیجه کاری که آغاز کرده‌ام، طی ده سال آینده، اگر عمری بود و مرگ مجالی داد، تغییرات مثبتی را در حوزه آموزش دانش و مهارت و توسعه نگرش، ایجاد کند. زیرساخت‌های امروز مورد نیاز برای توسعه در ایران، از جنس سخت‌افزار نیستند. بلکه به شدت از جنس فکرافزار هستند. این واقعیت، هم امیدبخش است – چرا که تحت تاثیر محدودیت‌ها و سختی‌ها نیست – و هم نگران کننده. چون چیزی که به صورت فیزیکی «دیده نمی‌شود»، زیاد احتمال دارد در تصمیم‌ها و برنامه‌ریزی‌های ما هم «دیده» نشود.

برای من که فضای آموزش عمومی را تا حد زیادی ترک گفته‌ام و تنها جایی که هنوز دانسته‌های خودم و دوستانم را در اختیار می‌گذاریم، متمم است، سمینار آموزشی مذاکره امسال،‌ با عنوان «پیامها در مذاکره» معنای دیگری دارد. دیدن دوستان مجازیم و تمام کسانی که مدتهاست جز با «پیام حروف و کلمات»، با آنها رابطه‌ای نداشته‌ام.

برای اینکه به دیگران ثابت کنم که می‌توان با استراتژی‌های دیگر هم کار کرد، سبک اطلاع رسانی سمینار را تغییر داده‌ام که احتمالاً در «پست معرفی سمینار پیامها در مذاکره» آن را دیده‌اید. دلم می‌خواهد بتوانم روزی این نظریه چند سال اخیرم را که به شکل‌های مختلف اجرا کرده‌ام، بیشتر از قبل اثبات کنم که «بودجه تبلیغات در آموزش» نباید به «رسانه‌های متعارف تبلیغاتی» اختصاص داده شود. بلکه باید به مخاطب آموزش اختصاص داده شود. آن هم نه برای اینکه بلافاصله بیایند و به تو پول بدهند. برای اینکه آموزش، سهمی از ذهن آنها را به خود اختصاص دهد. در بلند مدت – در حد چند سال – مخاطب هم سهمی از جیب خود را به صنعت آموزش اختصاص خواهد داد.

پی نوشت: اینجا حرف‌های دلم را نوشتم. شما را به خدا بحث‌های فلسفی این زیر ننویسید و بحث نکنید. اگر نقدی دارید، بروید عمل کنید، چند سال دیگر بیایید گزارش دهید. همان کاری که من سالهاست دارم انجام می‌دهم. حرف زدن خیلی راحت است و کامنت تایپ کردن مالیات ندارد. این است که بعضی‌ها که حوصله هزینه کردن میلیونی برای ارزیابی ایده‌هایشان را ندارند، به نظریه پردازان «کامنتی» تبدیل شده‌اند! اگر هم حرفی می‌نویسید، ای کاش از جنس گپ زدن باشد. از «گروه نظارت بر کامنت‌ها» هم خواهش می‌کنم، قانون‌های سایت را کمی جدی «نگیرند» و در این زیر بیشتر گپ بزنیم. نه راجع به این نوشته. نه راجع به آموزش. نه راجع به سمینار. حرف‌های روزمره. از خودمان. از زندگی. از همه سوال‌های شخصی و دغدغه‌های شخصی دیگری که بهانه‌ای برای نوشتنش نداریم. شما با هم در زیر کامنت‌ها زیاد حرف می‌زنید اما من کمتر این فرصت را دارم. شاید این پست،‌ فرصت گپ زدن غیر رسمی من با شما باشد. فرصتی که به میزبان این خانه‌ مجازی هدیه می‌دهید…

پی نوشت دوم: عکس نامربوط که به صورت غیرمنتظره بچه‌ها از من گرفته‌اند!

محمدرضا شعبانعلی - نوشته مربوط به دغدغه های آموزش و سمینار مذاکره

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

283 دیدگاه

غزاله تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۰:۵۴

آقای شعبانعلی گرامی سلام
من معمولا تو سایت ها نظر نمیذارم مگر اینکه با نوسینده در فضای حقیقی آشنا باشم(با نظر دادن و ارتباط مجازی راحت نیستم) برای همین هم فکر میکنم تا الان که حدود ۶ ماهه خواننده ی سایتتون هستم ، هیچ نظری ندادم اما امروز با دیدن این پست حس کردم میتونم حرف هام رو بزنم. اول میخواستم تشکر کنم از سایت خوبتون که توش خیلی درس گرفتم و با اینکه هنوز وارد بازار کار نشدم اما حس میکنم حرف هاتون بعدا به دردم میخورن و یک دفعه نمیشه همه چیز رو یادگرفت برای همین هم مطالب سابت رو دنبال میکنم. تشکر دوم مخصوص قسمت mba متمم.من فکر کنم حدود دو ماه پیش به شما ایمیلی فرستادم و در مورد تغییر رشته از برق به mba پرسیدم.گرچه جواب ایمیل دریافت نکردم اما مدتی بعد این قسمت تو متمم راه اندازی شد و خیلی کامل تر از اون سوالایی که من پرسیده بودم جواب گرفتم!واقعا ممنونم از راهنمایی تون.سومین حرفم مربوط به دوستانی ه که سایت رو همراهی میکنن :خیلی از جو دوستی بین مخاطبای سایت لذت میبرم. از اینکه وقتی کسی نظر میذاره جدا از اینکه شما جواب بدید یا نه،دوستانی هستن که جواب هم دیگه رو میدن و به هم کمک میکنند(این که شما نرسید به همه ی کامنت ها جواب بدید کاملا منطقی ه و همراهی بین مخاطبین سایت واقعا ارزشمنده)
برای اینکه تو کامنت م حرف جدیدی برا دوستان باشه: من دارم کتاب «آخرین سخنرانی» رو میخونم (که تو همین سایت توصیه شده بود) بخشی داره به اسم ٬شکایت نکن،فقط بیشتر بکوش٬ و تو این بخش نوسینده میگه :«من همیشه اعتقاد داشته ام اگر یک دهم نیرویی را که صرف شکایت میکنید در راه حل مشکلات به کار می گرفتید از موفقیت کارها شگفت زده میشدید» و جکی رابینسون که اولین آمریکایی آفریقایی تباری ست که به مسابقات سراسری بسکتبال راه یافته را مثال زده.این رو در مورد این گفتم که آقای شعبانعلی نوشتند اگر نقدی دارید عمل کنید و بعدا گزارش بدید.ما باید سعی کنیم به جای شکایت از وضع موجود و کاستی ها ،کاری برای بهبود وضعیت بکنیم و بعدها میشه گزارش کارمون رو بدیم.
ببخشید کامنت م طولانی شد

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۸:۴۶

غزاله عزیز.
قبل از هر چیز ممنونم که وقت گذاشتی و اینجا حرفهات رو نوشتی. می‌دونم که تنگی وقت و بی‌حوصلگی و هزار دلیل وجود داره که یک نفر بیاد سر بزنه و بره و حالی از دیگران نپرسه. همت زیادی می‌خواد نوشتن و حرف زدن.

در مورد ایمیل تو، کامنت‌ها و موارد مشابه،‌ چون تو اشاره کردی گفتم شاید جالب باشه بدونی که من به دلیل فعالیت‌های زیاد روزانه، معمولاً قسمت عمده کامنت‌ها و ایمیل‌ها رو توی راه و لا به لای جلسات بی خاصیت و … از روی موبایل می‌خونم. به همین دلیل اگر قرار بشه پاسخ بدم،‌ می‌مونه یک موقعی که لپ تاپ من پهن باشه و وقت باشه و یادم مونده باشه و … که معمولاً کمتر پیش میاد.

اما همه کامنت‌های سایت رو می‌خونم و اکثر ایمیل‌ها رو هم – تا حدی که زمان اجازه می‌ده – می‌بینم. کاری که انجام می‌دم معمولاً اینه که تلاش می‌کنم موضوعاتی که در ایمیلها و کامنت‌ها مطرح شده و عمومی‌تره و دغدغه خیلی‌ها هست به شکلی، در یکی از فضاهای مجازی که در اختیار ماست، مطرح کنم و به اندازه اطلاعات کم خودم و دانش بقیه دوستانی که کنار من هستند، راجع بهش حرف بزنیم.

اگر دقت کرده باشی، خیلی از روزنوشته‌ها، صریحاً یا تلویحاً در پاسخ کامنت‌هایی که دوستان دیگر گذاشته‌اند نوشته می‌شه. حالا کمی دیرتر یا زودتر.

بنابراین من از تو ممنونم که بحث MBA رو یاد ما انداختی و امیدوارم که اون سلسله مباحث در متمم ادامه پیدا کنه.

یک نظر شخصی هم اینجا می‌نویسم که ممکنه با عقیده همه یکی نباشه:
من در مورد دانشگاه‌ها، خیلی از تعدد دانشگاه‌ها، بیسوادی برخی اساتید، از بورسیه‌های غیرقانونی، از مدرک فروشی و … خوشحال هستم. خیلی زیاد. زمانی که وارد دانشگاه می‌شدم باورم این بود که جامعه ما بیش از صد سال زمان نیاز داره تا بپذیره که مدرک اگر «ارزش آفرین» نباشد، نباید «اعتبار آفرین» هم باشد. اما خوشبختانه به خاطر همه‌ی مواردی که اینجا نوشتم، الان همه مدرک دارند. همه دکتر شده‌اند. خیلی‌ها مهندس شده‌اند. هر کسی چند کاغذ A4 ممهور به مهر یک نهاد و وزارت‌خانه و … را دارد.
حالا دیگر اگر بگویی دکتر هستم یا مهندس هستم یا … و به استناد مدرکت بخواهی حرف بزنی، مخاطب به تو می‌خندد. حالا اگر سر کار بروی،‌ می‌پرسند که مدرک به کنار. توانمندی تو چیست؟ چگونه می‌توانی به موفقیت مجموعه ما کمک کنی؟
خوشحالم که MBA هم دچار همین سرنوشت شد. رونق شدید دوره‌های MBA و DBA و xBA و … باعث شد که این تخصص – که بسیار ارزشمند است – از قالب یک مدرک به یک نگرش تبدیل شود. الان دیگر داشتن مدرک MBA مهم نیست. مهم اینه که فرد، نگاه مدیریتی داشته باشه و بتونه اون نگاه رو نهایتاً به منافع مادی و معنوی برای خودش و سازمانش و جامعه‌اش تبدیل کنه.
من باورم بر اینه و این رو در جمع خصوصی همکارانم در متمم گفتم که باید در سال ۹۴، خواندن کامل نوشته‌های متمم برای یک جوان ایرانی مفیدتر و اثربخش‌تر از شرکت در یک دوره MBA رسمی باشه. امیدوارم بتونیم به این هدفی که داریم برسیم…

ببخش که کامنت منم طولانی شد. بگذار به پای ذوق زدگی ناشی از حرف زدن یک دوست خاموش چند ماهه

پاسخ
غزاله تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۶

محمد رضای گرامی
(صدا زدن به اسم برام کمی سخته اما الان احساس راحتی بیشتری با این خونه و اهالی ش دارم و چون یه جا خونده بودم شما اینطوری راحت تری با اسم خطاب کردم وگرنه شما برای همه ی ما معلم ید و از من بزرگترید.امیدوارم با این نوع صدا زدن جسارت نکرده باشم.)من موقع ارسال ایمیل اصلا توقع جواب نداشتم چون میدونم کارهای مهم تر زیادی دارید و برای همین هم از دیدن بخش MBAمتمم خیلی خوشحال شدم.ممنونم از کمکی که به من و همه ی مخاطبای سایت میکنی و بینهایت ممنون از وقتی که برای ما میذاری.

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۰:۰۶

شبت بخیر محمد رضای عزیزم
شبها توی سکوت شب کتاب ماندن در وضعیت آخر رو میخونم هزچی بیشتر میخونم بیشتر میترسم از دنیایی که هیچی ازش نمیدونم و هر چه جلو تر میرم ترسم بیشتر میشه بیشتر توی خودم فرو میرم بیشتر دوست دارم تنها باشم
بحث کودک بالغ والد رو که میخونم و اینکه ما داریم ۱ تا ۵ سالگی کودکیمون رو ازطریق والد درونمون که همون رفتار والدینمون در اون سالهاست رو با خودمون حمل میکنیم همه وقایع رو ثانیه به ثانیه بی کم وکاست ضبط کردیم اصلا قادر به تغییرشون نیستیم ولی ولی میتونیم گذشته رو بشناسیم بدونیم که کجا و از چی داریم میرنجیم با این دونستن شاید بشه تاثیر گذشته رو تخفیف داد
محمد رضا ناراحت میشم وقتی میفهمم که گذشته اینقدر توی رفتار الانم موثره با اینکه به خود ساخته بودن ایمان دارم اما از جبری که از گذشته با خودمون حمل میکنیم میرسم
اصلا یه سوال من دارم هر روز سعی میکنم بهتر از دیروز باشم واگه حس کنم روزم تکراری بوده عذاب وجدان میگیرم چطور این شلاق کامل باش رو از روی خودم بردارم ولی دغدغه رشد هم داشته باشم؟

پاسخ
سیمین-الف تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۸:۱۳

نرگس جان سلام
میشه من یه کوچولو پاسخت رو بدم؟
از اینکه دغدغه آموختن داری، خوشحالم و مطمئنم _با شناخت کمی که ازت دارم_ می توانی در راهی که انتخاب کرده ایی موفق شوی.

والدین ما در زمان کودکی مان بهترین و یا شاید بشه گفت تا اونجایی که در توانشان بوده رو برای تربیت ما به کار برده اند. چه بسا ما هم به همین صورت در مورد فرزندمون این رفتارها رو انجام بدهیم و گمان کنیم که بهترین را برایش به کار برده ایم.
چیزی که هست گذشته ایی که تاثیر آن در بزرگسالی و ناخودآگاهمون جریان داره است که با آموزش هایی که می بینیم، کتابهای متعددی که می خوانیم و از حضور اساتید آن فن بهره مند می شویم، می توانیم آن را تعدیل کنیم و با تکرار و تمرین، به یک شناخت از خودمان دست یابیم.

حال نظر خودم را بگویم: در حوزه ی شناخت خود، کتابهای مفید و متعددی در اختیار داریم که با موضوع ” والد، بالغ و کودک” در آن بحث شده و ما با مطالعه ی آنها به یک شناخت کلی می رسیم اما، اینکه چگونه این اطلاعات را تجزیه و تحلیل کنیم تا به یک نتیجه ی کاربردی و منسجم و دراز مدت قابل استفاده در طول زندگی یمان دست یابیم، به گمانم حضور یک استاد و راهنما کمک شایانی خواهد داشت.
در مورد سوالت می توانم نظرم رو بگم، اونم اینه که:
اینکه تلاش داری هر روزت متفاوت باشه قابل تقدیر و ستایشه. اغلب به این فکر کن که هیچ انسانی کامل نیست و نبوده و نخواهد بود و من و تو هم همین طور و این توانایی را داریم که تلاش کنیم و به کوششی که می کنیم و به خودمون و توانایی هامون اعتقاد داشته باشیم و بدون دلواپسی، به جلو پیش رویم.

من مثل هیچ کس نیستم و نخواهم شد. من خودم هستم با تمام داشتن ها و نداشتن هایم، با تمام بودن ها و نبودن هایم، فقط می توانم تلاش کنم و ایمان داشته باشم به تمام فصول زندگی ام.
روزهای روشن، منتظرت هستند.

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۸

سیمین عزیزم سلام
ممنونم از وقتی که برام گذاشتی جوابت عالی بود به تک تک حرفات ایمان کامل دارم
خیلی آروم تر شدم یک دنیا سپاس دوست خوبم

پاسخ
مریم .ر تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۲:۲۴

سلام نرگس جان. یه سوال داشتم ازت, لازمه که قبل خوندن کتاب ماندن در وضعیت آخر, کتاب وضعیت آخر رو بخونیم؟ در واقع می خوام بدونم این کتاب ادامه ی کتاب وضعیت آخر هست و مطالبشون به هم پیوسته ست؟
ممنون میشم راهنمائیم کنی. و یا دوستان دیگه که این کتابها رو خوندن.

پاسخ
كيان تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۲۰:۱۷

از چند منبع معتبر شنيدم كه اول بايد كتاب ماندن در وضعيت آخر رو خوند
و اگر ميخواين تازه شروع كنين ، اين ترتيب بيشتر توصيه ميشه .
ولي من خيلي سال پيش اول وضعيت آخر رو خوندم و شد!

پاسخ
مهران تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۲۲:۲۹

شاید این جواب کوتاه کمی به دردت بخوره
کتاب ماندن در وضعیت آخر، هم ادامه وضعیت آخر هست و هم نیست. در واقع این کتاب دوباره تئوری های کتاب قبل رو بصورت سطحی معرفی میکنه و این بار به جای توضیحش ما رو با مثال بمباران می کنه. اگه شنونده رادیو مذاکره بوده باشی، دکتر شیری (فایل شماره 19) هم خوندن دومی رو بیشتر مناسب میدونه. از این جهت که مثال ها همیشه آموزنده تر هستن تا تئوری های محض. پس دومی رو به تنهایی خوندن حتما که خوبه

پاسخ
مریم .ر تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۲۳:۵۱

ممنون کیان و مهران عزیز.
منم به توصیه ی دکتر شیری می خوام این کتابو بخونم, اما کمی دچار تردید شدم که شاید کتاب وضعیت آخر رو باید اول خوند. ولی الان با راهنمائی شما دوستان دیگه میدونم که ماندن در وضعیت آخر مناسبتره. بازم ممنون که وقت گذاشتین و توضیح دادین .:-)

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۷:۲۲

سلام مریم عزیزم
وقتی کتاب ماندن در وضعیت آخر رو شروع میکنی ما بین مطالبش تو رو ارجاع میده به توضیحات توی کتاب وضعیت آخر با اینکه خودشم توضیح مختصری میده منم مثل تو همین سوال برام پیش اومد تا اینکه چند روز پیش از دکتر شیری راهنمایی خواستم و ایشون هم همینطور که بقیه عزیزان گفتن خوندن ماندن در وضعیت آخر رو بهتر و مناسب تر میدونن.مریم جان این کتاب فوق العاده هست دیدگاه منو نسبت به دنیای اطرافم و حتی خودم دگرگون کرد
مطالعه اش باعث میشه به شناخت بهتری از خودت ، دلیل ناراحتی و رنجش هات برسی و راحتتر باهاشون کنار بیای.
رراستی ببخش دیر جواب دادم

مریم .ر تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۲:۳۶

خواهش میکنم نرگس جان, اینقدر گفتگوها زیر این پست زیاد و پیچیده شده که حدس می زدم متوجه کامنتم نشی. به هرحال دوستان دیگه لطف کردن جواب دادن و نظر تو هم که کامل کننده ی بحث شد :). راستش بعضی وقتا واقعا از دست خودم کلافه میشم و خیلی احتیاج دارم بهتر و بیشتر خودم رو بشناسم . حتما همین امروز کتاب رو سفارش میدم. ممنون از محبتت دوست عزیزم.

بهاربهار تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۴۳

سلام محمدرضا
خوشحالم که حضور پررنگی داری امشب.
تو عالم استاد و شاگردی یه خواهش دارم . یه ایمیل بهتون دادم جوابمو ندادید. نه انتظاره و نه توقع فقط خواهش میکنم جوابمو بدید چون واقعا به راهنماییتون نیاز دارم شاید با گفتن یک جمله از طرف شما حال بد این روزهای من به حال خوب تبدیل بشه.
سردرگم شدم و تا بحال هیچ کس نتونسته کمکم بکنه.
اومدم پیش شما .
اگه قابل بدونید یه نیم نگاهی به پیغام من هم بکنید .
شاگرد کوچک شما ” بهار”

پاسخ
mohamad ali hoshyar تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۲:۳۵

salam bahar aziz
nemidunam chand vaght hast be in kolbe sar mizany ama mohamad reza shayad bishtar az 1000000 email nakhunde dashte bashe az tarafy ham hargez nemikham tu nazar shoma dekhalat konam ama hozur va rahnamaey haye mohamad reza ro bayad tu neveshte ha va motamem peyda koni
mohamad rezaztak tak ma ro khily dust dare ama bavar kon daghdaghe hash kheily kheily bozorg shode
miduny shayad kam kam faramush konim monolog ba mohamad reza
albate in nazar shakhsi bud mano bebakhsh
mikham ye vagheeyat ro az zendegy khodam barat begam
chand mahe pish ta hade marg be komake mohamad reza ehtiaj dashtam barash shoru be neveshtan email kardam 8 safheye kamel shod ama hargez vasash post nakardam az miun neveshte ham motevajeh shodam ke ba neveshtane kamel tar az mozu khod be khod rahe hal ham peyda shod va man ino be onvan ye dust kuchik tar behet pishnahad mikonam
sabz bashy va shad

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۰۱

مجمد رضا کجایی؟

پاسخ
shiva تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۱:۲۳

محمدرضا میشه بگید این عکیس رو کجا ازت انداختند؟
واقعا سوال یا نظر دیگه ای ندارم … 🙂

پاسخ
zoorba.booda تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۰:۱۷

سلام
به محمد رضا ، به دوستان خوب این خونه ،به دوستان پشتیبانی این خونه (که زحمت سرپا نگه داشتنشو به چه خوبی انجام میدن)
راستشو بخواین من کلاً اهل ارتباطات مجازی نیستم ،دلیل خاصی براش ندارم فقط ارتباط رو در رو واقعی رو ترجیح میدم .کارم با اینترنت در حد سرچ های معمولی،گاهاً تخصصی کارم، اخبار و جندتا کار دیگه است. اما این خونه خیلی برام فرق میکنه
هر وقت از همه چی خسته میشم یکی از جاهایی که یه کم آرومم میکنه اینجاست. وقتی میبینم یکی هست که درکم میکنه و حرف های دلمو میزنه کمی حالم بهتر میشه. وقتی میام اینجا انگار راحت تر نفس میکشم
گاهی باعت میشه با طمانینه بیشتری به زندگی نگاه کنم
گاهی امیدم بیشتر میشه
گاهی رنج بی معنایی رو برام سبکتر میکنه
گاهی هم رو اعصابمه!
گاهی اشکمو در میاره
و…
خلاصه اینکه دارم باهاش زندگی میکنم
با تمام حس های متضاد زندگی …….

پاسخ
بهاربهار تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۹:۱۵

استاد !
بدجور ازت دلگیر شدم . دلمو به در آوردی 🙁
یه خونه ای درست کردی که خونه امن ما باشه که بتونیم باهات راحت درد دل بکنیم که تو حرفامونو بشنوی .
اگه بچه های این خونه نبودن که من یکی دق کرده بودم.
ما رو به حال خودمون رها کردی و رفتی . چرا آخه؟ 🙁

پاسخ
ali.sh تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۷:۴۴

واسه دوستایی گلم که به شکلک گذاشتن علاقه مندن
برای گذاشتن شکلک تو کامنتها باید کد هر شکلکو بزنی
اما کد شکلک ها را از کجا برداری؟!
2 راه وجود داره یا برو توی صفحه گفتگو یا توی یاهو برو توی صفحه چت بعد هر شکلکی که میخوای را روش کلیک کن اونوقت کد اون شکلک توی باکس ( قسمتی که توش مینویسی ) میاد و اون کد رو کپی کن و توی کامنت ها پیست کن

البته این برای روزهای اوله بعد چند وقت همه کدها را حفظ میشی

مثلا خنده 😀
قهقهه :))
خنده شدید =))
قلب 😡
بوس :-*
لبخند 🙂
ناراحت 🙁
گریه :((

و….
البته خودمم یاد نداشتم الان سرچ کردم 😀 😀 😀 😀

پاسخ
سید رضا تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۴

با سلام
من به شخصه یکی از مفید ترین و اثربخش ترین کلاسهایی که شرکت کردم کلاس مذاکره شما بوده حیف که دیگر کلاسهای حضوری برگزار نمی کنید
اما متمم عالی است و سمینارهای سالانه هم که باید با توجه به تجربیات قبلی بهتر و عالی برگزار شود

پاسخ
سیمین-الف تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۴

سلام و خدا قوت به “گروه نظارت بر کامنت ها”
ممنونم که ما رو به همدیگر وصل می کنید.

کامنت ها از مرز صد، گذشت و استاد نیامدند!

شاید منتظرند تا آخرین نفر بیاید و نظری بگذارد.
شاید منتظرند این شاگردان پر هیاهو، ساکت شوند.
شاید هزاران امر مهم در شرف وقوع است و طبق معمول وقت ناچیز.
شاید در تدارک یک پست “جوابیه”، در پاسخ به دوستان هستند.
و شاید هیچ کدام از این ها.

تا آن زمان من به احترام ایشان در سکوت می مانم.

پاسخ
شهرزاد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۰

و ما هم دیگه منتظر میمونیم تا صاحب خانه ی مهربانمون کلید در در بندازن و وارد خونه ی خودشون، همان خونه ای که کیانوش عزیز به زیبایی توصیف کردن بشن و با همخانه ایهای خودشون گپی بزنن. 🙂

پاسخ
آزاده م تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۱

منم با منقل و اسفند(اسپند سپند) دم در منتظرم. 😉 استاد جان کجایید؟
تیم نظارت آیا خبری دارین از استاد؟ نگران شدیم که 🙁

چقدر این 😉 برام کاربرد داشت و خودم نمیدونستم! 🙂

پاسخ
محسن نوری تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۶:۰۶

محمدرضای عزیز سلام
همیشه دوست داشتم این همه محبتت رو یه جوری جبران کنم. ما تو این خونه مجازی راه زندگی یاد گرفتیم. نگرش ما به همه چی عوض شد. واقعا نمیدونم این همه محبتت رو چطور میتونم جبران کنم.
ضمنا محمدرضا با این سبک نگرشی که نسبت به معلمی داری چرا آموزش مجازی رو به شکل سایتهای ای.لرنینگ مثل آریانا اجرا نمیکنی؟ خیلی میتونه موفق باشه. هم ما پول میدیم و چیز یاد میگیریم و هم برای شما و تیمتون درآمدزا هست.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۱:۴۹

محسن جان. سلام. ممنونم از لطفت.
اگر چه همیشه می‌دونم که بخش زیادی از لطف‌های تو و سایر دوستان عزیزم، اغراقه و بیشتر با هدف خوشحال کردن و من و بچه‌ها انجام می‌شه، اما به هر حال همین هم خیلی خوشحالم می‌کنه که فکر ما هستید.
من همیشه گفته‌ام و الان هم هنوز باورم همین است که ما دو نوع آموزش در فضای آنلاین داریم.
برای اینکه بتونم تفکیکش کنم اسم یکی رو می‌گذارم آموزش مجازی و اسم دیگری رو آموزش دیجیتال.
آموزش مجازی شکل ناقص آموزش حقیقی است برای کسانی که دسترسی فیزیکی به مدرس و فضای آموزشی ندارند.
آموزش دیجیتال، استفاده از امکانات دیجیتال از جمله فیلم و وب و صدا و … برای ایجاد شکلی از آموزش است که در فضای حقیقی امکان ندارد.
من به آموزش مجازی اعتقاد زیادی ندارم و به نظرم به زودی طی همین ده بیست سال آینده به شکل کامل منقرض می‌شه.
اما فکر می‌کنم آموزش دیجیتال روندی است که به تدریج در حال شکل گرفتنه و شاید تا چند دهه، پارادیم حاکم بر فضای فکری دنیای آموزش و یادگیری باشه.
ما الان داریم تلاش می‌کنیم آموزش دیجیتال رو بفهمیم و پیاده سازی کنیم و عملاً درآمد متمم داره صرف تحقیقات در اون بخش می‌شه و مطمئن هستم که طی ماه‌های آینده که دستاوردهاش منتشر بشه، برای فضای آموزشی خیلی مفید باشه.
من تصمیم دارم از فضای آموزش حقیقی وارد فضای آموزش دیجیتال بشوم و در این میانه، آموزش مجازی رو تجربه نکنم!

پاسخ
محسن نوری تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۲:۴۰

محمد رضای عزیز دوباره سلام
متشکرم که به کامنتم پاسخ دادی. در مورد اینکه دوست دارم زحماتت رو جبران کنم واقعا اغراق نیست و دوست دارم هر طور که میتونم زحمات شما و تیمتون رو جبران کنم.
البته مدلش رو نمیدونم شاید اگه رزومه‌ام رو برات بفرستم بتونی بهم بگی که چطور میتونم همراهت باشم و کمکی کنم.
حقیقتش اینه تو آموزش دیجیتال من ایده‌هایی داشتم که چون آشنایی با تحقیقاتتون ندارم شاید اختراع دوباره چرخ باشه.
در هر صورت همه جوره در خدمتم.

پاسخ
حمزه دهنوی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۲۰:۲۹

محسن جان رضا به خاطر اینکه تعریف به حقی که ازشون کردی گفتن اغراق دوست عزیز
بد برداشت نشه

پاسخ
نجمه تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۰

مطمئنم از این راهی که دارین طی میکنین سود زیادی می برم، شاید حتی از کارتون سکانس به سکانس الگو برداری کنم. خیلی دلم خواست که در بخش تحقیقات با شما باشم

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۲۰:۳۶

محمدرضای عزیز
همونطوز که قبلاٌ هم گفتم در هر کامنت شما یک درس نهفته هست حتی اگر بخواین خودمونی هم حرف بزنین ، بازم نفس آموزش اونهم از نوع زیبای اون در پاسخ های شما به چشم می خوره . مثلاٌ در همین کامنت به زیبایی به محسن جان و ما رسوندین که:
” ما دو نوع آموزش در فضای آنلاین داریم.
برای اینکه بتونم تفکیکش کنم اسم یکی رو می‌گذارم آموزش مجازی و اسم دیگری رو آموزش دیجیتال.
آموزش مجازی شکل ناقص آموزش حقیقی است برای کسانی که دسترسی فیزیکی به مدرس و فضای آموزشی ندارند.
آموزش دیجیتال، استفاده از امکانات دیجیتال از جمله فیلم و وب و صدا و … برای ایجاد شکلی از آموزش است که در فضای حقیقی امکان ندارد. ” و بعدش نظر شخصی و اعتقاد خودتون رو بیان کردین و به نوعی آموزش مذاکره هم بود که در عین احترام ، مخالفت کنیم و نظر خودمون رو بیان کنیم .
امیدوارم به زودی شاهد نتیجۀ زحمتتاتون در آموزش دیجیتال باشیم
بازم ممنونم که هستین و امیدوارم سلامت ، آرام و شاد باشین

پاسخ
Abolfazl تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۲

به شدت دلتنگ این سمینارم
وعده دیدار 6 شهریور

پاسخ
mohammad تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۴:۱۲

ی سوال چند وقته ذهنمو درگیر کرده!!!
چرا باید هر مطلبی رو میخونیم براش کامنت بذاریم؟؟!!
بیش از 80درصد کامنت ها بی مربوط هستند که واقعا دلیلشو درک نمیکنم!
لزومی نداره بخدا کامنت گذاشتن
اگه موافق حرف هستی تایید یا به قول معروف لایکش کن
همین

پاسخ
رها راد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۵

دلي كه حرف دارد مشتاق يافتن مخاطبي است تازندانيان معاني راكه درون طغيان مي كنندوازخاموش مردن يه وحشت افتاده است;ازاد كند.شايدازنظرشما خيلي كامنت ها بي ربط باموضوع باشه ولي حرف دله وشايد كساني كه اينجان دنبال مخاطبي ازجنس خودشون ميگردن وممنون از صاحب خونه اين اجازه را به ماداده.

پاسخ
پسرک خامه فروش تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۲

سلام
تا حدودی درست میگی. اما من بشخصه برا دوستانی که توو نوشته هاشون به من لطف دارند و مینویسند تنها به ” لایک ” اکتفا نمیکنم! چون:
اول: توو لایک کردن صرف، مشخص نمیشه که « تو » مطلب رو پسندیدی و فقط به تعداد رأی مثبت کامنت افزوده میشه!(قابل توجه خانم سمیه تاجدینی عزیز!! 😉 )
دوم: وقتی که کسی واست می نویسه و بعد، جوابی که واسش نوشتی رو میخونه، یه حس خوبی ایجاد میشه… “احترام متقابل “… “دوستی و صمیمیت “…
سوم: تمام کامنت ها قبل از نمایش، به تأئید « گروه نظارت بر کامنت ها » میرسه…
سربلند باشید.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۱:۵۴

محمد جان.
من به دلیل اینکه میزبان این خانه مجازی هستم نمیتونم صریح و دقیق له یا علیه حرف تو موضع بگیرم (البته من جزو لایک‌های + هستم!).
اما من دوست دارم همه کامنت بگذارند و زیاد کامنت بگذارند. با یک پیش فرض:
اینکه متعهد باشند در هر کامنتی چیزی به مخاطب اضافه بشود.
به عنوان مثال.

من می‌تونم برای «اعلام حضور و احوال پرسی با دوستان»، دو جور کامنت بگذارم:
شکل اول: سلام بچه‌ها! کوشین؟ کجایی؟ دلم تنگ شد؟ جاااان؟ چرا کسی اینجا نیست؟!
(که خیلی سلیقه من نیست)
شکل دوم: سلام. خسته نباشید. داشتم کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» رو می‌خوندم. کتاب عالی در خصوص ریشه‌های قدرت و ثروت و فقر محسوب می‌شه. اما کمی سنگینه. برای استراحت گفتم سری به اینجا بزنم و احوال بچه‌ها رو بپرسم.

کامنت دوم هم احوال پرسیه. ولی نویسنده متعهد می‌دونه «خواننده جملات من، باید بعد از خواندن جملات من، به نسبت قبل از خواندن جملات من،‌ بیشتر بداند و بفهمد و در سطح بالاتری باشد. حتی در حد بسیار بسیار جزئی».

امیدوارم سبک کامنت گذاشتن بچه‌ها به سمت سبک دوم پیش بره.

پاسخ
آزاده م تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۰۵

سلام استاد
من بیشتر از شکل اول استفاده کردم. مخصوصا توی این پست. نمیدونستم که سلیقه صاحب خونه نیست.
چشم. سعی میکنم شکل دوم رو رعایت کنم.:)

پاسخ
mohammad تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۲۲

سلام محمد رضای عزیز
این جمله و هدف زیباتو که نشان درک و شناخت بالاتون هست رو خیلی پسندیدم
«خواننده جملات من، باید بعد از خواندن جملات من، به نسبت قبل از خواندن جملات من،‌ بیشتر بداند و بفهمد و در سطح بالاتری باشد. حتی در حد بسیار بسیار جزئی»
با این حال
خیلی پسندیده است که دوستان هم ارزش قائل باشن و به سمت رفتار درست در نظرهاشون پیش بروند.
ممنون

پاسخ
شهرزاد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۵۹

سلام محمدرضای عزیز. ممنون که با بچه ها حرف میزنین.
و … ببخشید اگه احتمالا با کامنتهامون ناراحتت کردیم. 🙁
من به نوبه ی خودم سعی میکنم دیگه از این به بعد بیشتر به نکات خوبی که گفتی توجه کنم و رعایت کنم…

پاسخ
كيان تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۲۰:۳۲

نگاهي بسيار هوشمندانه به كتابي كه نام برديد :
“کتاب چرا ملتها شکست می‌خورند را می‌خوانم. ترجمه زیبای میردامادی از زندان.
روزگار غریبی است که مجرمان،‌ به آزادان اندیشیدن را می‌آموزند.”
واقعاً اين نوع كامنت ها دانش جمعي جامعه رو متحول ميكنه.

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۲۰:۵۷

دوست عزیز کامنت گذاشتن از نظر من نوعی تعامل هست با نویسندۀ متن اصلی ولی در خصوص ربط یا عدم ارتباطش به نظرم یک کم سخته که بشه نظر داد . ولی هدف از کامنت گذاشتن ایجاد توفان فکری ( brain storming ) میتونه باشه . با اینکار ممکنه هم نویسندۀ متن اصلی متوجه اشتباه احتمالیش بشه و هم کسی که کامنت گذاشته از تعاملی که انجام میشه ، درس یا نکته ای رو بگیره . بازم یاد فایل رادیو مذاکره با آقای سهیل رضایی افتادم که می گفتن خیلی وقتا ممکنه که یک حرف ، یک جملۀ یک فرد رهگذر ، اون چیزی باشه که ما دنبالش میگردیم و الهام بخش باشه برای ما . مرتبط یا بی ربط بودن مزالب از دریچۀ دید و نگاه ماست . ممکنه همون چیز بیربط ، گمشدۀ یکی دیگه باشه 🙂
شاد باشی mohammad جان

پاسخ
بهرام (پخش) تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۲:۵۵

سلام
استاد شما پارسال در سینار هوش مذاکره قول دادید محصولی رو با همین نام هوش مذاکره در فروشگاه تراست زون آماده کنید که دانلودش برای کسانی که در سمینار شرکت کرده اند هم به کل رایگانه اما هنوز بعد از گذشت یک سال خبری از این محصول نشده،آیا هنوز قصد تولید این محصول رو داری یا اینکه بکل از تولید آن منصرف شدید؟
با تشکر

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۶:۰۷

بهرام جان.
دو تا مشکل به وجود اومد.
اول اینکه کسانی که در سمینار شرکت کرده بودند، معتقد بودند که این کار نوعی، بی عدالتی است. به دلیل هزینه‌ای که اونها پرداخت کرده‌اند. شبیه کسانی که هزینه تولید فیلم رو در سینما می‌دهند و بعد بقیه دور میدان‌های شهر، سی دی‌های هزار تومانی اون رو می‌گیرند. شاید نگاه شخصی من این نباشه اما به حرف کسانی که برای یادگیری هزینه کرده‌اند هم باید احترام گذاشت.

نکته دوم اینکه من معمولاً در سمینارها، آخرین آموخته‌ها و نگاه‌های خودم رو می‌گم و بعدش در طول سالهای بعد،‌ به شکل‌های مختلف اونها رو منتشر می کنم. حرف‌هایی که در سمینار انتخاب دو سال قبل گفتم، الان تقریباً همه‌اش منتشر شده. بخشی به شکل فایل صوتی. بخشی به شکل مقاله. بخشی به شکل اسلاید. بخشی در کتابها و عملاً کامل‌تر از قبل.

هوش مذاکره هم، مطالب زیادی ازش به شکل‌ها و اسم‌های مختلف منتشر شده. هنوز هم مطالبی از اون مونده که در حال انتشار هست در جاهای مختلف.

بنابراین مطلب گم نمیشه. فقط از اون شکل ساختار یافته چند ساعته، به شکل کامل‌تر اما پراکنده‌تر منتشر می‌شه.
در مورد تراست زون، ما کلاً کمی مشکل داریم الان. باید ساختارش اصلاح شه. قیافه‌اش بهتر شه و یک سری سیاست‌گذاری هاش هم تغییر کنه.
الان فشار کار روی تیم ما در حدی بالاست که واقعاً فرصتی برای این بازآفرینی نداریم. در برنامه‌ریزی ما، بازآفرینی و اصلاح استراتژیک محتوای عرضه‌ شده و سیاست‌های تراست زون، در آبان ماه سال جاری گنجانده شده.

البته این مطلب آخر، ربطی به سوال تو نداشت اما من از فضایی که تو برای من ایجاد کردی سو استفاده کردم!

پاسخ
مریم .ر تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۲:۵۰

محمدرضا ما همچنان منتظریم که بیای و باهامون گپ بزنی. فقط ما داریم با هم صحبت می کنیم و از صاحبخونه ی عزیز خبری نیست.

پاسخ
مصطفی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۲:۵۰

سلام محمدرضای عزیز.
من هم همیشه برایم سوال بود که چطور یک معلم یا استاد دانشگاه می تواند هر روز یک سری درس های تکراری را برای افراد مختلف بازگو کند چرا که خیلی کار خسته کننده ای است. و چون درس کاملا تکراری است، تاثیر درس طبیعتا خیلی کم است.
اینکه شما با این شیوه مخالفید خیلی برایم نکته ی ارزشمندی بود و به نظرم این “تکراری نبودن” خیلی هم آسان نیست. علاوه بر نیاز به مطالعه، به انرژی و توان خیلی زیادی نیاز دارد.
بی صبرانه منتظر عملی شدن ایده تان هستم.
خلاصه، خیلی مواظب خودتان باشید استاد.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۱:۵۹

مصطفی جان.
البته منطقاً دانشگاه نباید چنین باشد.
استاد دانشگاه باید دائماً مقاله بخواند. کتاب بخواند.
پروژه‌های تحقیقاتی بزرگ اجرا کند. با فضای اقتصاد و صنعت و جامعه بیرون دانشگاه در ارتباط باشد و ساعات کمی را هم صرف تدریس کند.
اما در بخش عمده‌ای از فضای دانشگاهی کشور ما، این کار امکان پذیر نیست و امرار معاش دانشگاهیان در این حالت سخت می‌شود.
برای این وضعیت هم، قطعاً دلایل متعددی وجود داره. یکی از اونها اینه که دانشگاه، جیره خوار دولت هست و یا دانشجو. در حالی که تزریق دولتی یا تزریق از محل شهریه دانشجو باید بخش کوچکی از گردش مالی دانشگاه رو تشکیل بده و پول‌های بیرونی که شرکت‌ها و سازمانها برای دریافت خدمات تحقیقاتی به دانشگاه پرداخت می‌کنند، گردش مالی غالب رو به خودش اختصاص بده.
چه کنیم که این تفکر هنوز برای ما جا نیفتاده که «علم» و «هنر» و «دین» و «مذهب» و «فلسفه» و …، اگر به بهبود کیفیت زندگی انسانها منجر نشه، هیچ خاصیت دیگری نداره و اولین گام در کیفیت زندگی، عبور از حداقل‌های مادی زندگی است…

پاسخ
مصطفی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۳

خیلی ممنون که پاسخ دادید.
متاسفانه اینطوری هست و فضای بهترین دانشگاه های کشور به یک فضای منجمد تبدیل شده.
ما فقط پوسته را چسبیدیم و فکر کردیم چون غرب دانشگاه دارد ما هم باید دانشگاه داشته باشیم به همان شکل. موفق هم بودیم اگر سطحی نگاه کنیم. ولی پروژه های تحقیقاتی بومی و صنعت نقش مهمی در گردش مالی دانشگاه ندارند و بالعکس.
و ما فقط در “ظاهر” موفق بودیم و دانشگاه های تاپ کشور انگار وظیفه ی تربیت دانشجو برای غرب را دارند نه کشور خودمان.

پاسخ
احسان م تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۶

سلام محمدرضا جان
چی شد؟ قرار بود با کاربرها گپ بزنی! باز هم که مثل قبل ما داریم با همدیگه حرف میزنیم!
صاحبخونه، کسی خونه نیست؟

پاسخ
رهاراد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۲

سلام
وسلامی ویژه به شهرزاد،سیمین،آزاده وپسرک خامه فروش که با این گپ جالبشون من یکی رو که فارغ از دغدغه ها وروزمرگی ها شاد کردند.وامیدوارم همیشه تو زندگی فرصت ها وراه ها ی خندیدن (من یادگرفتم؟ 🙂 )رو به همدیگه یاد بدیم.

آدم بزرگها اعداد را دوست دارند. وقتی با آنها از دوست تازه ای صحبت میکنی، هیچوقت از تو راجع به آنچه اصل است نمیپرسند. هیچوقت به شما نمیگویند که مثلاً آهنگ صدای او چطور است؟ چه بازیهایی را بیشتر دوست دارد؟ آیا پروانه جمع میکند؟
بلکه از شما میپرسند: “چند سال دارد؟ چند برادر دارد؟ وزنش چقدر است؟ پدرش چقدر درآمد دارد؟” و تنها در آن وقت است که خیال میکنند او را می شناسند!

اگر شما به آدم بزرگها بگویید: “من خانه زیبایی دیدم که روی پشت بامش کبوتران…” نمیتوانند آن خانه را مجسم کنند. باید به آنها بگویید: “یک خانه صدهزار دلاری دیدم!” آنوقت بلند فریاد می زنند: به به! چه خانه قشنگی!

خوشحالم از این که وقتی میخوام این خوونه وصاحب خونه ودوستانم رو معرفی کنم وارد دنیای آدم بزرگا نمیشم وبراشون ازجنس نوشته های دوستام وجنس صداها(مثل صدای آقای پلخوابی که حس خوب و آرامی بم میدادمثل صدای استاد که هروقت این فکر یه لحظه به ذهنم میاد که رها توبه آرزوهات نمیرسی،انرژی صدای استاد وسرعت انتقال کلماتش منو ازجا بلندمیکنه..گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان/ما را تمام لذت هستی به جستجوست.)
ودوست دارم خیلی بیشتر با این دوستایی که معیارم برای دوست داشتن وتصورشون دنیای آدم بزرگا نیست آشنا بشم وکاش شرایط جوری باشه که بتونم تو این سمینارشرکت کنم.

پاسخ
آزاده م تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۶

رهاراد عزیز 🙂 😉

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۰۴

رها.
قسمتی از کتاب اگزوپری که نقل کردی (شازده کوچولو) همیشه ورد زبان من هم هست.
چقدر محمد قاضی ترجمه زیبایی کرد از این شاهکار و – کاملاً نظر شخصی من است – چه حیف که شاملو هم این کتاب رو ترجمه کرد. شاملو که خداوندگار کلمات و واژه‌هاست، کوشید واژه‌ها را «به معنی درست» به کار گیرد و چنین بود که «گوسفند شاملو، گل را می‌چرید!» در حالی که «گوسفند محمد قاضی، گل را می‌خورد!». درست همانطور که یک کودک فرق خوردن و چریدن را نمی‌داند و سالها طول می‌کشد تا در جامعه رشد کند و بزرگ شود و بفهمد که بخش کمی از موجودات در این جهان می‌خورند و چه بسیار، آنانکه می‌چرند!
اما به هر حال، حرف زیبایی است و خوشحالم که به بهانه حرف تو، دوباره یادی از اگزوپری کردیم. مردی که دنیای آدم بزرگ ها را خوب تجربه کرده بود و خلبان بود و «زمین انسانها» را از بالا می‌دید و شاید همین بود که توانست تا آخرین لحظه که هواپیمایش توسط یکی از «طرفدارانش» سقوط کرد، کودک بماند.

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۰:۳۳

روباه آه‌کشان گفت: -همیشه‌ى خدا یک پاى بساط لنگ است!
اما پى حرفش را گرفت و گفت: -زندگى یک‌نواختى دارم. من مرغ‌ها را شکار مى‌کنم آدم‌ها مرا. همه‌ى مرغ‌ها عین همند همه‌ى آدم‌ها هم عین همند. این وضع یک خرده خلقم را تنگ مى‌کند. اما اگر تو منو اهلى کنى انگار که زندگیم را چراغان کرده باشى. آن وقت صداى پایى را مى‌شناسم که باهر صداى پاى دیگر فرق مى‌کند: صداى پاى دیگران مرا وادار مى‌کند تو هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صداى پاى تو مثل نغمه‌اى مرا از سوراخم مى‌کشد بیرون. تازه، نگاه کن آن‌جا آن گندم‌زار را مى‌بینى؟ براى من که نان بخور نیستم گندم چیز بى‌فایده‌اى است. پس گندم‌زار هم مرا به یاد چیزى نمى‌اندازد. اسباب تاسف است. اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتى اهلیم کردى محشر مى‌شود! گندم که طلایى رنگ است مرا به یاد تو مى‌اندازد و صداى باد را هم که تو گندم‌زار مى‌پیچد دوست خواهم داشت…
خاموش شد و مدت درازى شهریار کوچولو را نگاه کرد. آن وقت گفت: -اگر دلت مى‌خواهد منو اهلى کن!
شهریار کوچولو جواب داد: -دلم که خیلى مى‌خواهد، اما وقتِ چندانى ندارم. باید بروم دوستانى پیدا کنم و از کلى چیزها سر در آرم.
روباه گفت: -آدم فقط از چیزهایى که اهلى کند مى‌تواند سر در آرد. انسان‌ها دیگر براى سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان‌ها مى‌خرند. اما چون دکانى نیست که دوست معامله کند آدم‌ها مانده‌اند بى‌دوست… تو اگر دوست مى‌خواهى خب منو اهلى کن!
شهریار کوچولو پرسید: -راهش چیست؟
روباه جواب داد: -باید خیلى خیلى حوصله کنى. اولش یک خرده دورتر از من مى‌گیرى این جورى میان علف‌ها مى‌نشینى. من زیر چشمى نگاهت مى‌کنم و تو لام‌تاکام هیچى نمى‌گویى، چون تقصیر همه‌ى سؤِتفاهم‌ها زیر سر زبان است. عوضش مى‌توانى هر روز یک خرده نزدیک‌تر بنشینى.

پاسخ
آیدا2 تیر ۲۸, ۱۳۹۳ - ۰:۱۰

روباه با اون همه مکر و حیله چه حرفایی زده!
اصلا چرا خودش شازده رو اهلی نمیکرده؟
چقدر روباهای زندگیو دوست داریم.

پاسخ
رهاراد تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۳:۱۷

ممنون از استاد که با حضورشون به ما دلگرمی میدن…
واین سایت باعث شده نظرمن نسبت به دنیای مجازی عوض بشه…ومن اهلی این خانه ودوستان اینجا شدم وامیدوارم بتونم روزی حق این دوستی را ادا کنم.

پاسخ
محسن رضایی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۴

مدتها فکر میکردم اگزوپری یه پیرزن بوده!! نمی دونم چرا.یعنی اگه بخوام بدونم چرا باید زوم کنم رو گذشته.

پاسخ
ali.sh تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۳

شازده کوچولو پرسید: پس آدمها کجا هستند ؟
آدم در بیابان احساس تنهایی می کند؛
مار گفت: آدم با آدمها هم احساس تنهایی می کند !!

پاسخ
طاهره جلیلی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۶:۲۷

فکر میکنم اگر “شازده کوچولو” و نه شهریار کوچولو توسط استاد عزیزم شاملوی دوست داشتنی فقط خونده میشد قطعاً خیلی بهتر بود… صدای استاد محشر میکنه اما متاسفانه در این یه مورد من ترجمه شو دوست ندارم…

پاسخ
سیامک تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۲:۱۷

گفتید‏ ‏کوه‏ ‏منم‏ ‏هوای‏ ‏کوههای‏ ‏شهرمو‏ ‏کردم.یادمه‏ ‏بهار‏ ‏که‏ ‏میشد‏ ‏تنها‏ ‏میرفتم‏ ‏روی‏ ‏یه‏ ‏تپه‏ ‏که‏ ‏پوشیده‏ ‏از‏ ‏گل‏ ‏شقایق‏ ‏بود‏ ‏روی‏ ‏علفها‏ ‏دراز‏ ‏می‏ ‏کشیدم‏ ‏واسمون‏ ‏و‏ ‏تماشا‏ ‏میکردم.زمانی‏ ‏که‏ ‏پرستوها‏ ‏بالای‏ ‏سرم‏ ‏پرواز‏ ‏می‏ ‏کردن‏ ‏و‏ ‏گاهی‏ ‏بصورت‏ ‏ناگهانی‏ ‏تغییر‏ ‏جهت‏ ‏میدادند‏ ‏و‏ ‏بسمت‏ ‏من‏ ‏شیرجه‏ ‏می‏ ‏زدند‏ ‏همش‏ ‏سکوت‏ ‏بود‏ ‏و‏ ‏ارامش‏ ‏و‏ ‏زیبایی‏ ‏گاهی‏ ‏چشمام‏ ‏خواب‏ ‏می‏ ‏گرفت‏ ‏و‏ ‏چرتم‏ ‏می‏ ‏برد.اگه‏ ‏میدونستم‏ ‏امروز‏ ‏اینقدر‏ ‏دلم‏ ‏برای‏ ‏اون‏ ‏روزا‏ ‏تنگ‏ ‏میشه‏ ‏هرگز‏ ‏اون‏ ‏چند‏ ‏لحظه‏ ‏رو‏ ‏هم‏ ‏با‏ ‏چرت‏ ‏زدن‏ ‏از‏ ‏دست‏ ‏نمی‏ ‏دادم.اون‏ ‏موقع‏ ‏من‏ ‏فقط‏ ‏۹ سال‏ ‏داشتم.یادش‏ ‏بخیر.

پاسخ
محمد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۹

محمد رضا سلام.
یادته همین چند ماه قبل گفتی که احتمالا از ترم بعد میای دانشکده خودت و مذاکره درس میدی؟؟
میخوام بدونم محمدرضا با حضور فیزیکیش ما رو خوشحال میکنه؟میخوام بدونم این شوق زیاد من برای نشستن سر کلاست عملی میشه؟؟؟
لطفا اگه فرصت کردی بهم بگو حضورت برای تدریس توی دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف به کجا رسید؟؟
و آخرین حرف اینکه محمدرضا تو بهترین استاد من بودی.به خاطر اینکه یاد دادی نذاریم تصاویری که از واقعیتها برای ما ساخته ن باعث بشه تصمیماتی بگیریم که تحلیل خودمون نقشی توی اون تصمیمات نداشته.تو فکر کردن رو به ما یاد دادی.در مورد مفاهیم تجاری,انسانی,اخلاقی و در مورد همه ی زوایای زندگی…و قسمت لذت بخش ترش اینه که محمد رضا هرگز توی رفتارش حس خودپسندی القا نکرده…مرسی که هستی

پاسخ
مهشید تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۴:۴۴

سلام محمد عزیز

+با خوندن کامنت شما یاد نوشته ای از “نادر ابراهیمی” افتادم.
“یادم افتاد که آنوقت ها به معلم تاریخ مدرسه ام خیلی احترام می گذاشتم. همیشه وقتی درسش تمام می شد می گفت: اینها را یاد نگیرید. باید یک تاریخ تازه بنویسیم.”

+معلمی که اندیشدن رو یاد بده همشه ی همیشه تو ذهن ماندگاره.
فقط می خواستم بگم به دانشجوهای آقا معلم حسودیم میشه.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۳۲

محمد جان.
من به دانشگاه قول داده‌ام و سر قولم هم هستم که حضورم رو در دانشگاه زیادتر کنم و رسمیت جدی‌تری هم به آن بدهم. همین الان هم در ترم‌های تابستانی دانشگاه کلاس‌هایی رو برای دوره‌های مختلف که از قبل مانده بود و برنامه‌ریزی شده بود برگزار کردم و همین هفته‌های گذشته‌ هم زیاد دانشگاه کلاس داشتم.
من به قولم عمل می‌کنم. هم قولی که به تو و بچه‌ها دادم. هم قولی که به استادان بزرگوارم دکتر آراستی و دکتر نجمی و دکتر فیض بخش و دکتر مشایخی داده‌ام که به اندازه‌ی یک دانشجوی کوچکی که سالها از آن فضا و آموزش‌هایش استفاده کرده، به اندازه‌ی توانم کمک کنم.

پاسخ
محمد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۳:۰۶

محمدرضا عزیزی که مثل برادر دوسش دارم بازم سلام
بی صبرانه منتظر حضورت هستیم.
البته شک ندارم کلاسات تعاملی خواهد بود و شکل یک طرفه نخواهد داشت…به همین دلیل اشتیاقم بیشتره.;-)
مرسی که وقت گذاشتی و جواب دادی

پاسخ
آیدا2 تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۷

البته بچه های شریف باید خیلی بیشتر از این باید امکانات داشته باشن ولی شاید مردم عادی بیشتر به این امکانات نیاز داشته باشن البته ممکنه اون بچه ها رو زیر ساختهای کشورمون ببینیم و امیدوار باشیم در آینده تمام مردم ازطریق نگرش اونها به زندگی بتونن بهتر زندگی کنند ولی خیلی خوب بود اگر فقط 4 ساعت در ماهتون رو به مردم عادی از طریق کلاس وقت میذاشتید البته پر واضحه که از طریق اینترنت این کارو به نحو احسن انجام میدید و وقت خودتون وقف مردم عادی کردین ولی دلم میخواهد همه مردم امکان تجربه ی کلاستون رو داشتن . البته من خودم اصلا از رفت و آمد در تهران اون هم در ترافیک و گرما خوشم نمیاید و هر وقت با خستگی سر کلاس میشینم متعجب میشم مگه استاد کجای درسو نمیتونسته آنلاین بگه و اگه فقط نهایتا سه جلسه حضوری کلاس تشکیل میشد کافی بود اما این مسءله در مورد کلاس شما خیلی فرق داره نمیدونم شاید مدل یادگیری من عجیبه! گاهی پیش خودم فکر میکنم این همه بچه های باشعور اینجا مطلب میذارن شاید یک دهمشون کلاس شرکت نکردن پس چطور اینقدر از نوشته های شما درک عمیق دارن که باعث میشه از خجالت اون ها خودم کمتر کامنت بذارم ولی برای من خیلی سخته بعضی از مطالبو سر کلاس یاد بگیرم در حالی که به سادگی میشد آنلاین یاد گرفت و بعضی از مطالبو نمیتونم آنلاین درک کنم . از نظر من آموزش مجازی و حقیقی جای همدیگر رو نمیتونن بگیرن اگر چه قاءدتا میباید سهم آموزش مجازی بیشتر از حقیقی باشد.
البته ببخشید گفته بودید راجب این مسءله حرف نزنیم

پاسخ
امید تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۲۳:۳۸

آیدا2
من با تقسیم بندیت مشکل دارم. اینکه دانشجویان شریف را شایسته آموزش بیشتر و استفاده از امکانات بالاتر میدانی، ابتدای تضاد و خودبزرک بینی است و هیچ کس تضمین نکرده و ندیده که تمامی آنها افرادی اثرگذار در جامعه باشند. محمدرضا که به قول خود شانس آن را داشت که کمتر در دانشگاه باشد، کار و دانش را با هم تجربه کردو گرفتار برچسب های بی اساسی که جامعه به این دانشگاه و برخی دیگر می دهد، نشد.حال انبوه مردم عادی باید چشم به دست این اندک بوده تا زندگی آنها را متحول کنند.
یک نظر کاملاً شخصی: ابتدا خود را باور کن ، پس از آن اگر هدفت دانستن باشد به هر طریق و هر راهی به هدفت می رسی و روزی خود منشا اثر می شوی.

پاسخ
آيدا2 تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۹:۵۳

اميد
1- به نظرم خيلي واضح هست كه نخبگان يك جامعه سالم شايسته امكانات بالاتر باشند .كشورهاي ديگر نه تنها براي نخبگان خودشان بلكه براي نخبگان ديگر كشورها هم سرمايه گذاري ميكنند و اين نخبگان در سرزمين غريب از مزاياي بيشتري نسبت به شهروندان آن كشور دارند (البته خودم هيچ مشكلي با مهاجرت آنها به خارج ندارم و اتفاقاً از مهاجرت آنها خوشحال هم ميشوم)
2- من نگفتم تمام آنها افراد اثرگذار ميشوند شايد يكصدم آنها اثر گذار شوند.
3- آنها نخبه هستند و اين برچسب ، بي اساس نيست.

هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۸

امیدجان و آیدا2 عزیز سلام
با احترام به نظر هر دوی شما عزیزان
فکر میکنم آیدا جان از دید یک دانشجوی نخبه و از این زاویه که در مملکت ما واقعاٌ به این قشر بی محبتی و بی توجهی میشه به مسئله نگاه کردن و منظورشون انحصار امکانات نبوده و صرفاٌ گله از کم توجهی و بها ندادن به این گروه باشه و به نوعی به نمایندگی از طرف دانشجویان نخبۀ شریف از این بی عدالتی گله کردن . محمد عزیز شما هم حق دارید چون بعضی از تبعیض ها در میان دانشجویان و دانشگاهیان آزار دهنده هست به خصوص وقتی حالت افراطی داشته باشن . ولی انصافاٌ بسیاری از نخبگان علمی کشور به دلیل همین کم توجهی ها و بی توجهی ها ، جلای وطن گفتند و کشور رو از وجود خودشون محروم کردند و کمتر افرادی مثل محمدرضای عزیز و با آرمان تغییر کشور و خدمت به همۀ مردم ، حتی با وجود بهترین شرایط و امکانات در بیرون از کشور ، می مونند و تلاش میکنند که شرایط رو تغییر بدهند .
در نهایت کاش با سعۀ صدر بیشتری نظرات هم رو بخونیم و خودمون رو به جای دوستانمون بگذاریم . شاید اینطوری به قول محمدرضای عزیز به جای اینکه همه چیز رو سیاه و سفید ببینیم ، اونها رو خاکستری ببینیم

آيدا2 تیر ۲۲, ۱۳۹۳ - ۹:۰۷

مطمئنا تبعيض مورد پسند نيست ولي با كمبود امكانات چاره اي جز تخصيص بهينه آن نيست .
در ضمن من فارغ التحصيل دانشگاه آزاد هستم.

هومن کلبادی تیر ۲۲, ۱۳۹۳ - ۲۲:۵۴

آیدا2 عزیز
ممنون که با اینکه مثل من دانشگاه آزادی هستید ، از بچه های شریف و کمبودهاشون دفاع کردید و اونها رو مستحق توجه بیشتر دونستید .
شاد باشید دوست ما

امید تیر ۲۲, ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۷

دوستان عزیز،
در نوشته بالا به وضوح اشاره شده که محمدرضا مصمم است “تغییرات مثبتی را در حوزه آموزش دانش و مهارت و توسعه نگرش” ایجاد کند. او به فکر نجات خود از این جهنم ، که هیچ امکانی در اختیارش نگذاشته نیست! می توان شرایط را به نفع خود و البته دیگران تغییر داد. بستگی به این دارد که زندگی آرام و بی دغدغه را انتخاب کنند و هر از گاهی در گوشه ای از دنیا آوازه توانمندی ایشان زا بشنویم و در اوج فلاکت!!! به این دانشمندان ایرانی افتخار کنیم .بسیارند نابغه هایی که به کشور خود ادای دین می کنند و برای همیشه جلای وطن نکردند. دکتر سمیعی ، دکتر حسابی ، شجریان ، لطفی و بسیاری دیگر .
اگر شما ، بزرگوارانه نوابغ کشور را در طبق اخلاص می گذارید و تقدیم دیگران می کنید، ما با خست تمام تلاش می کنیم شرایط بهتر را خود برایشان فراهم کنیم.

آيدا2 تیر ۲۵, ۱۳۹۳ - ۱۱:۱۷

به راستي چه كسي ميتواند بگويد كدام وظيفه مهمتر است ؟ چنين موقعيت هايي در زندگي فراوانند. جمعي از دوستانم دور هم جمع شده بودند و گفتگو مي كردند . يكي از آنها تصميم گرفته بود به كشور ديگر مهاجرت كند . منطق او اين بود : عليرغم هوش ، استعداد و پشتكار خوبي كه داشت ساختار اداري كشور به گونه اي نبود كه او بتواند همه ي استعدادها ي خود را شكوفا كند . مثل كاشتن بذر در يك زمين نا مناسب طبعاً محصول چندان قابل توجه نخواهد بود . او مطمئن بود كه با مهاجرت از كشور امكان بيشتري براي تحقيق و پژوهش خواهد داشت . با اين كار هم خود را از دفن شدن رويا ها و و توانايي هايش نجات داده بود و هم كار بزرگتري در عرصه جهاني انجام داده بود ، كاري كه ثمره اش به اين كشور نيز باز ميگشت .
اما دوست ديگرم منطق ديگري داشت . او اعتقاد داشت : ” در كوير خود ماندن و روييدن هنر است” . او ميگفت : ” كي ميتونه جز من و تو درد ما رو چاره كنه ؟” . نظر دوستم اين بود كه ” اگر فكر مي كني اين زمين نامناسب است و تو با استعداد و توانمند هستي چرا فكر نمي كني كه تو را با همه ي اين توانمنديها ، در اينجا گذاشته اند تا استعدادت را براي اصلاح اين زمين صرف كني . تو ميروي ، من هم بروم ، خيلي هاي ديگر هم بروند ، چه اتفاقي مي افتد ؟؟ حاصلخيزي زمين روز به روز كمتر ميشود و ميليون ها بذر ديگر هم تلف ميشوند . چرا فكر نمي كني فشاري كه روي تو مي آيد يك اقدام برنامه ريزي شده است براي اينكه بگذاري و بروي و تو با رفتنت به همانها كمك مي كني كه دشمن روياهاي تو هستند؟! تو با رفتن مقاله هاي زيادي دستاوردهاي بزرگي خواهي داشت ، جوايز ارزنده اي خواهي گرفت و دهها كار ارزشمند انجام خواهي داد ، اما با ماندنت ، فقط با حضورت ، دلگرمي هزاران نفر خواهي بود ، هنگامي كه نا اميد و مايوس مي شوند و مي خواهند بگويند اين باغ ديگر ميوه نمي دهد به ياد تو و امثال تو مي افتند وگرماي اميد را در خود مي يابند ! اگر چه جاه آبي كه در ميان كوير قرار دارد به رستن باغي كمك نمي كند اما تشنگان زيادي را نجات مي دهد ! آيا نجات چندين تشنه ، كمتر از فروش چند بار ميوه ارزش دارد؟” دوست ديگري موافق نظرات اين يكي نبود . او مثال جالبي زد : ” هنگامي كه پروفسور عبدالاسلام فيزيكدان پاكستاني تحصيلات خود را در انگلستان به پايان رساند به پاكستان برگشت . اما به جاي اينكه امكانات پژوهش هاي بيشتر را در اختيارش بگذارند به او دو پست در دانشگاه پيشنهاد كردند . يكي رياست خوابگاه هاي دانشجويان و ديگري مديريت ورزش دانشگاه ! طبيعي است كه پرفسور عبدالاسلام هيچ كدام را متناسب با توانايي ها و و علايق خود نديد و از همه مهمتر چشمش آب نمي خورد در پاكستان بتواند كار بزرگي انجام دهد. بنابراين مجدداً به انگلستان بازگشت . فكر ميكنيد اگر پرفسور عبدالاسلام مديريت خوابگاه هاي دانشجويي را قبول مي كرد مي توانست جايزه ي نوبل فيزيك را دريافت كند ؟ ”
دوست ديگري نظر كاملاً‌متفاوتي داشت ، او مي گفت : ” تمام جانداران بر اساس تنازع بقا زندگي مي كنند . همه براي بقاي بهتر و طولاني تر با يكديگر به رقابت مي پردازند . نتيجه اين رقابت به نفع قوي ترهاست . در ابتدا اين قانون بي رحمانه به نظر مي رسد اما وقتي سير اين قانون را نگاه مي كنيم ميبينيم اين قانون باعث ميشود گونه هاي ضعيف ، رنجور ، كم هوش و كم قدرت از بين بروند و گونه هاي با هوش و قوي باقي بمانند . برايند اين رقابت به نفع قوي ها نيست بلكه به نفع حيات است . حيات پوياتر و مقاومتر ميشود.
در عرصه زندگي انسانها هم اين قانون وجود دارد. باهوشترها و توانمندترها در كانون هاي خاصي از جهان تجمع مي يابند بنابراين كانون هاي ديگري در دنيا روز به روز تراكم كمتري از باهوش ها و توانمندها خواهد داشت در نتيجه هنجارهاي اين كانون ها توسط اكثريتي وضع ميشود كه هوش و توانايي هاي كمتري دارند و اين هنجارها براي گروه با هوش و توانمند قابل پذيش نخواهند بود.
در نتيجه روند مهاجرت به كانون هاي خاص پرانرژي سرعت ميگيرد. حاص اين جريان تصاعدي در درازمدت چه بود؟چهان به دو كانون قدرتمند و ضعيف تقسيم خواهد شد . تفاوت بين اين دوقطب آن قدر زياد است كه قطب ضعيف به طور طبيعي چشم به سوي قطب قوي خواهد داشت . آن وقت قطب قوي بدون تلاش زياد و فقط با صدور دستورالعمل هنجارهايي هنجارهاي جديد و سبك زندگي جديد را به قطب ضعيف هم توصيه خواهد كرد و آن ها هم بدون كشمكش آن را خواهند پذيرفت بنابراين به جاي ماندن و مقاومت كردن در كوير با اين جريان طبيعي همگام شويد . اين كار طبيعي تر است و در نتيجه آرامتر و راحتر انجام ميشود.”
وقتي دوستانم در مورد اينكه كدام وظيفه ي بزرگتري است مشغول كشمكش بودند ، يكي از دوستان نظراتي را عنوان كرد كه مثل آب سردي آتش وظيفه شناسي ما را فرو نشاند . او گفت : ” هيچ كدام شما كتاب بار هستي ميلان كندرا را خوانده ايد ؟ ميلان كندرا “نويسنده چك” زندگي را خيلي موشكافانه تجزيه تحليل ميكند . اسم اصلي اين كتاب :” سبكي تحمل ناپذير هستي ” است كه در ترجمه فارسي عنوانش عوض شده است . ميلان كندرا از ما مپرسد : چه كسي گفته است كه ما در اين دنيا وظيفه اي داريم؟ دنيا بسيار بزرگتر و عظيمتر از آن است كه چشم انتظار تصميمات و برنامه هاي ما باشد ! دنيا در يك سناريوي بزرگ چند ميليارد ساله مسير خود را طي ميكند و تمام طول عمر بشريت بر اين كره ي خاكي در مقابل عمر هستي بسيار كوتاهتر از زمان يك عطسه در مقابل طول عمر يك انسان است . با اين وجود ما ، بعنوان بخش فوق العاده كوچكي از اين عطسه ي كوتاه خيال ميكنيم در مقابل هستي با همه عظمتش وظيفه اي داريم .
ما تحمل اين را نداريم كه بپذيريم هستي نه تنها باري بر دوش ما نگذاشته است كه به ما يك فرصت داده است . فرصتي كه ما با هم بودن را تجربه كنيم و به قول خيام از نيستي كنون چو هستي خوش باش . پس به جاي اينكه به فكر انجام يك وظيفه ي جهاني و تاريخي باشيد ببينيد چه انتخاب هايي در زندگي كمك تان مي كند كه اين فرصت را خوشتر بگذرانيد.”
با اين نگاه جديد ، بازي ذهن هارا از اين سوال كه اين وظيفه مهمتر است يا آن ، به يك سوال ديگر كشاند ، زندگي يك وظيفه است يا يك تكليف ؟
خيام اينگونه مي انديشد :
اين عمر چو سر رسد چه بغداد و چه بلخ پيمانه چو سر شود چه شيرين و چه تلخ
خوش باش كه بعد از من تو ماه ب از سلخ به غره آيد از غره به سلخ
نوشته بالا بخشي از كتاب ده سوال بي جواب از دكتر سرگلزايي مي باشد.

امید تیر ۲۷, ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۷

“مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن” علی معلم
.
.
.
https://www.youtube.com/watch?v=5rl66FOdTzs

کیان تیر ۲۳, ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۰

آیدا
مرکز کارآفرینی دانشگاه شریف سمینارهای یک روزه ای داره که برای عموم آزاده.
و البته 80 % از بچه های خود دانشگاه شریف هستند و با هزینه دانشجویی.
البته این دوره های آزاد رو با ارائه آقای شعبانعلی ندیدم ولی این خوبی رو داره که ببینی اونها هم مثل همه ما هستند ، با موفقیت ها و ترسها و تردیدهای مشابه .
فکر میکنم در بلند مدت EQ خیلی بیشتر از IQ در زندگی آدمها موثر باشه.
و البته من بعنوان کسی که در کلاسهای آقای شعبانعلی حضور داشتم باید اعتراف کنم که آشنایی و حضور در کلاسهای ایشون و به مراتب تاثیر بیشتری روی نگرش من داشته تا متمم و البته من به شخصه فایل های صوتی رو هم به مکتوبات ترجیح میدم و اما میپذیرم که تنها راه ممکن برای نشر افکار با توجه به تعداد متقاضی همونطور که خودشون گفتند آموزش دیجیتال است.

حمزه دهنوی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۵

سلام رضاجان و دوستانه خوبم در این سایت
رضا جان چندین بار از تو بین دوستام و در دانشگاه حرف زدم و از خوبی هات گفتم
با مهندسی که تازه شرکت زده تا دکتری که شرکت عمرانی جا افتاده ای تو مشهد داره
اکثرا نمیدونم چرا نمیشناسنت
خوب یک همایش و سمینار تو مشهد بذار
اصلا خودم همه ی کاراشو برات درست میکنم
فک کنم از نوشته های قبلیت یادمه یکبار اومدی
اما من اونجا باهات اشنا نشده بودم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۸:۵۷

حمزه عزیز.
من کلاً خیلی مشهد اومدم. به عنوان سمینار یکی دو بار.
اما سالهای ۸۲ تا ۸۵ به خاطر کارهای مترو مشهد، ماهها در اونجا مقیم بودم. قسمت‌هایی از کابل‌کشی مترو بلوار وکیل آباد رو خودم انجام دادم. در شبهای زمستانی آن سالها که یادمه یک بار رکورد سرمای هوا رو تجربه کردیم و منفی ۲۷ درجه! که وقتی پامون مدتی روی سبد فلزی در ارتفاع ۶ متری تکون نمی‌خورد به کف سبد می‌چسبید!
به هر حال… می‌خوام بگم مشهد برای من با خیلی از شهرهای دیگه فرق داره. اگر چه از شهرهای زیادی در ایران و برخی کشورهای دیگر، خاطره های مشابه دارم.

در خصوص سمینار.
واقعیت اینه که منم دوست دارم سمینار برگزار کنم. اما هم مشکل محدودیت وقت خیلی جدیه و من الان در هفته حداکثر یک سمینار میگذارم – که خیلی‌هاش هم سازمانیه و عمومی نیست – هم اینکه احساسم اینه که فضای وب هم فضای بدی نیست. آدمها می‌تونن آشنا بشن.

شاید کمی زمان ببره. اما بد هم نیست. در سمینار برگزارکننده باید به سراغ مردم بره و اصرار کنه که سمینار مفیده و سخنران مفیده و … و بعد هم مخاطب در موضع ارزیابی میاد.
فضای وب، تعادل قدرت بهتری رو ایجاد می‌کنه. کسی که محتوایی داره اون رو عرضه می‌کنه و کنار می‌نشینه و مجبور نیست که وقت برای متقاعد کردن مخاطب بگذاره. مخاطب دیر یا زود، محتوای ارزشمند رو پیدا می‌کنه و خودش پیگیری می‌کنه.
اینی که بهت می‌گم خیلی خیلی شخصیه حمزه عزیزم.
راستش من اونقدر در طول یک دو دهه اخیر، به دلایل مختلف از فروشندگی کنار خیابان تا محافل سطح بالای سیاسی و اقتصادی کشور، مجبور شده‌ام که برای اثبات و شفاف‌سازی حرفهای خودم تلاش کنم که دیگه الان خسته و بازنشسته شده‌ام.
وب این فرصت رو می‌ده که حرف بزنم و برم. سمینار، من یا دوستانم رو وادار می‌کنه در مقام اثبات ارزشمندی خودمون و حرفهامون بر بیاییم که کمی برای من سخته.
در عین حال، هنوز هم همونطور که می‌بینی در تهران و شهرهای دیگه، گاه و بیگاه سمینار می‌گذارم و مطمئن هستم که دیر یا زود به مشهد هم سر می‌زنم 🙂
اگ چیزی که من و دوستانم رو مجبور کنه بخواهیم خودمون رو به دیگران اثبات کنیم،

پاسخ
من تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۳

مرسی برامون نوشتین
امیدوارم در برنامه ای در پیش دارین موفق باشین

پاسخ
علی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۹:۴۹

سلام
(فقط می خوام درد دل کنم البته مجازید طبق قوانین سایت به جرم ناامید کردن خوانندگان اجازه ثبت و دیده شدن ندید اما خوبیش اینه که حداقل خالی می شم)
شاید تو کل متن بالا ،قسمت پی نوشت و گپ زدن من رو به یاد اولین روز اشنایم با محمد رضا انداخت، انگار همین دیروز بود که خسته از کار روزانه توراه برگشت به خونه بودم، که صدای پر انرژی مردی رو از رادیو ماشین شنیدم که در مورد مدیریت کسب و کار صحبت می کرد واینکه تو دنیا خیلی ها که موسیقی گوش میدن ،نمی دونن یک نفر واسه اینکه اونا صدای با کیفیتی رو بشنون عمرش رو پای تنظیم ضبط و باند گذاشتن .
اون موقع من چند طرح تو زمینه برندینگ محصولات روانکار داشتم که بیش از ده بار به شرکت های تولید کننده ارائه کردم که داستان داره ،داستان های که واسم در حد افسانه و توهم شده تا واقعیت و خاطره
تهش این شد که چند تا طرحم رو بدون اجازم اجرا کردن و گفتن دم خودمون گرم که زرنگیم،خلاصه اینکه با اشنا شدن با محمدرضا ،چنان انرژی گرفتم که می خواستم صنعت محصولات روانکار رو نجات بدم
7 سال متصدی انبار لوازم فنی یه شرکت تولید کننده روغن موتور بودن و سر کله زدن با انواع پمپ،الکتروگیربکس،شفت،مکانیکاسیل و…حالم رو بد کرده بود ،من تخصصم تبلیغات وبازاریابی بود اما تو برندسازی خودم مونده بودم،تصمیمم رو گرفتم چند ماه خواب و خوراک رو بر خودم حروم کردم،نمی دونم شایدم داشتم ادای بی خوابی بزرگان کارافرینی تو روزگار فلاکت رو در می اوردم. خلاصه نتیجه کارم شد یه پلان و ارائه کردن به کل شرکت های فعال تو نمایشگاه نفت و نتیجه یه چیز بود حداقل تو قبول کردن من ، بهترین کیفت برای گوش دادن به صدای موسیقی معنا نداره،حتی اگه تو بهترین باشی و بهترین محصول صوتی رو تولید کنی که کیفیتش صداش تک باشه ،صداش صدای نیست که با گوش سازگار باشه چون عادت به شنیدن صدای باکیفت ندارم. تو کار من یه سری دوزمی خواستن وشایدم نهایت یه مونتاژکار
ناامید نشدم و نخواهم شد، می خوام برگردم گوشه انبار و با لوازمی که برندش ای بی بی،بوش،زیمنس،اس کا اف و …سر کله بزنم وبشگه های ادتیو چینی رو امار بگیرم و به مهندس های نگاه کنم که با یه مشاور المانی در مورد فوتبال صحبت میکنن بالا سر دستگاه های بلندینگ و اون ادامه توضیحش در مورد دستگاه رو میده و نه فوتبال.
می خوام دیگه موسیقی گوش نکنم که دو سر ماجرا نباشم.
خداحافظ

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۹:۴۶

سلام علی جان.
شاید اون روز که من قصه «ضبط و موسیقی» رو گفتم. و گفتم که: بعضی‌ها زندگیشون رو در اتاق‌های کالیبراسیون، شبانه‌روزی می‌گذرانند تا نوای با کیفیتی از موسیقی به گوش دیگران برسد.
و بعضی‌ها، فقط کارشان شنیدن است. و گروه اول، هرگز فرصت نمی‌کنند که آرام و بی‌تنش به موسیقی گوش بدهند – و اگر هم فرصت کنند، تمرکز آنها به خاطر توجه به کیفیت کالیبراسیون سیستم صوتی، به هم می‌خورد! – و گروه دوم هرگز فرصت نمی‌کنند به گروه اول فکر کنند و زندگی متعادل و لذت‌بخش خود را ادامه می‌دهند…

آن روز یادم رفت – یا شاید فرصت نشد – که از گروه سومی بگویم که سرمایه‌گذاری می‌کنند و گروه اول را استخدام میکنند تا محصولات خوب تولید شود و آن را به گروه دوم می‌فروشند.
جالب اینجاست که این گروه سوم، نه کالیبراسیون می‌داند و نه حوصله گوش دادن به موسیقی دارد. تعطیلاتش را در سواحل دریای اژه یا کارائیب یا اقیانوس هند، حمام آفتاب می‌گیرد و به نوای طبیعی آب گوش می‌دهد!

بسیاری از کارهایی که ما برای کمک به برندها و شرکت‌ها و سازمانها می‌کنیم، نتایج مادی برای خودمان نخواهد داشت. فقط حس و حال خوبی به ما می‌دهد که تاثیری هر چند کوچک، بر دنیای اطراف خود داشته‌ایم.

این خیلی خیلی شخصی است.
من گاهی دوازده شب یا یک نیمه شب، ماشین رو برمی‌دارم و چرخی در خیابان‌های تهران می‌زنم. دیدن بیلبوردها، لوگوی شرکت‌ها، چراغ‌هایی که بر بالای بامهای ساختمانها، روشن و خاموش می‌شوند، ساختمان‌های عظیم، دیدن اونها من رو آروم می‌کنه. به خیلی از اونها به اندازه توانم کمک کردم. گاهی کوچک. گاهی بزرگ. گاهی بی‌خاصیت. گاهی مفید. یک نوع احساس لذت مالکیت معنوی است که طعمی عجیب و شوقی عمیق دارد. مالکیتی که «ثبت شرکت‌ها» نمی‌تواند ثبتش کند و اوراق سهامداری نمی‌توانند انکارش کنند و به هیچ وجه از لذت مالکیت فیزیکی کمتر نیست.
مگر اینکه بگویی محمدرضا. تو دلت رو خوش کرده‌ای. لذت واقعی وقتی است که مازراتی سوار باشی و در خیابان بچرخی و از دیدن ازدحام نور و رنگ شبانه، لذت ببری.
برای من اینطور نیست.
اما اگر کسی از خوانندگان من، این نوع لذت را در آن نوع ماشین دوست دارد، فکر کنم، بهتر است به جای گروه کالیبراسیون یا گروه مشتریان شنونده، گروه سرمایه‌گذار را انتخاب کند!

ممکنه آدم بگه خوب من که پول ندارم و اصلاً راه ورود به دنیای این جور آدمها برای ما بسته است و …
که من خیلی نمی‌فهمم.

کسانی که می‌گن ما ایده داریم و پول نداریم، «بلد نیستند» ایده‌ رو به اندازه‌ی سرمایه‌شون کوچیک کنند.
میگه من می‌خوام یک رستوران بزنم و غذای عجیب و غریب بدم و … حساب کردم یک میلیارد تومن داشتم الان می‌تونستم این کار رو …
این آدم وقتی می‌تونه موفق باشه که ایده‌اش رو با پانصد هزار تومن در مقیاس خیلی خرد اجرا کنه و بعد با درآمدش در مقیاس بزرگتر کار کنه.
اساساً هر کسی می‌تونه با چند میلیارد پول ایده‌های خوب کاری داشته باشه.
کارآفرینی و هنر خلق ثروت اینه که اون ایده رو خرد کنه و یک مدل خیلی کوچکتر طراحی کنه که اون ایده بتونه داخلش رشد کنه و بزرگ شه.
جواب این معمای سخت رو هم از کسی نمی‌شه پرسید. هر کس باید خودش پیدا کنه. چون تمام راز خلق ثروت همینه
(می‌گم خلق ثروت. چون راز خلق پول، دزدی و رشوه گرفتنه. خیلی هم راحته)

پاسخ
سیامک تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۹:۴۶

اوایل‏ ‏که‏ ‏با‏ ‏استاد‏ ‏شعبانعلی‏ ‏در‏ ‏رادی‏ ‏اشنا‏ ‏شدم.اولین‏ ‏چیزی‏ ‏که‏ ‏فهمیدم‏ ‏این‏ ‏بود‏ ‏که‏ ‏۳۵ ساله‏ ‏که‏ ‏زبون‏ ‏باز‏ ‏کردم‏ ‏ولی‏ ‏مذاکره‏ ‏و‏ ‏گفتگ‏ ‏رو‏ ‏بلد‏ ‏نیستم.‏ ‏خلاصه‏ ‏بگم‏ ‏با‏ ‏شور‏ ‏و‏ ‏شوق‏ ‏زیاد‏ ‏‏ ‏مشغول‏ ‏دانلود‏ ‏کردن‏ ‏و‏ ‏مطا‏لعه‏ ‏و‏ ‏گوش‏ ‏دادن‏ ‏‏ ‏به‏ ‏صحبتهای‏ ‏استاد‏ ‏در‏ ‏باب‏ ‏مذاکره‏ ‏شدم‏ ‏و‏ ‏همش‏ ‏افسو‏ س‏ ‏می‏ خوردم‏ ‏که‏ ‏چرا‏ ‏دیر‏ ‏با‏ ‏استاد‏ ‏اشنا‏ ‏شدم‏ ‏و‏ ‏پی‏ ‏بردم‏ ‏که‏ ‏در‏ ‏باب‏ ‏مذاکره‏ ‏چقدر‏ ‏جاهلم.چند‏ ‏ماه‏ ‏گذش‏ ‏بعد‏ ‏گوش‏ ‏دادن‏ ‏وسواس‏ ‏گونه‏ ‏فایلهای‏ ‏صوتی‏ ‏استاد‏ ‏ارام‏ ‏‏ ‏ارا‏ ‏م‏ ‏این‏ ‏توهم‏ ‏به‏ ‏سراغم‏ ‏اومد‏ ‏که‏ ‏الان‏ ‏دیگه‏ ‏خدای‏ ‏مذاکر‏ ‏من‏ ‏هستم‏ ‏و‏ ‏اگر‏ ‏اقای‏ ‏شعبانعلی‏ ‏از‏ ‏علم‏ ‏من‏ ‏استفاده‏ ‏کنه‏ ‏می‏ ‏تونه‏ ‏بیشتر‏ ‏پیشرفت‏ ‏کنه.سرتون‏ ‏درد‏ ‏نیارم‏ ‏عزیزان‏ ‏من‏ ‏چنان‏ ‏توهمی‏ ‏برداشته‏ ‏بودم‏ ‏که‏ ‏خیال‏ ‏میکردم‏ ‏اگر‏ ‏بجای‏ ‏اقای‏ ‏ظریف‏ ‏من‏ ‏و‏ ‏بفرستن‏ ‏واسه‏ ‏مذاکره‏ ‏با‏ ‏تسلطی‏ ‏که‏ ‏به‏ ‏علم‏ ‏مذاکره‏ ‏دارم‏ ‏ظرف‏ ‏نیم‏ ‏ساعت‏ ‏سر‏ ‏و‏ ‏ته‏ ‏بحران‏ ‏هسته‏ ‏ای‏ ‏رو‏ ‏هم‏ ‏میارم‏ ‏.پشت‏ ‏بندش‏ ‏چنان‏ ‏‏ ‏غرب‏ ‏رو‏ ‏با‏ ‏فنون‏ ‏مذاکره‏ ‏میپیچونم‏ ‏که‏ ‏تمام‏ ‏نیروگاهاشونو‏ ‏جمع‏ ‏میکنن‏ ‏بجاش‏ ‏‏ ‏مغازه‏ ‏فلافلی‏ ‏میزنن.‏ ‏سر‏ ‏تونو‏ ‏درد‏ ‏نیارم‏ ‏یه‏ ‏روز‏ ‏صبح‏ ‏طبق‏ ‏معمول‏ ‏هر‏ ‏جمعه‏ ‏پسرم‏ ‏که‏ ‏۲‏ ‏سال‏ ‏و‏ ‏۵ ماهشه‏ ‏اومد‏ ‏بیدارم‏ ‏کرد‏ ‏تا‏ ‏باهاش‏ ‏بازی‏ ‏کنم‏ ‏منم‏ ‏که‏ ‏خوابم‏ ‏میومد‏ ‏و‏ ‏تمایلی‏ ‏به‏ ‏خروج‏ ‏ارادی‏ ‏و‏ ‏اگاهانه‏ ‏از‏ ‏تختخواب‏ ‏و‏ ‏نداشتم‏ ‏سعی‏ ‏کردم‏ ‏با‏ ‏اخرین‏ ‏و‏ ‏نداشتم‏ ‏سعی‏ ‏کردم‏ ‏با‏ ‏اخرین‏ ‏فنون‏ ‏مدرن‏ ‏مذاکره‏ ‏شکستش‏ ‏بدم‏ ‏و‏ ‏بدون‏ ‏دادن‏ ‏هیچ‏ ‏امتیازی‏ ‏به‏ ‏‏اقا‏ ‏‏”‏کارن‏”‏‏ ‏همچنان‏ ‏از‏ ‏خوابیدن‏ ‏در‏ ‏روز‏ ‏جمعه‏ ‏لذت‏ ‏ببرم.اما‏ ‏همینکه‏ ‏درخواست‏ ‏اولش‏ ‏برای‏ ‏بیرون‏ ‏کشیدن‏ ‏من‏ ‏از‏ ‏رختخواب‏ ‏با‏ ‏جواب‏ ‏منطقی‏ ‏و‏ ‏فیلسوفانه‏ ‏من‏ ‏با‏ ‏شکست‏ ‏مواجه‏ ‏شد‏ ‏بی‏ ‏معطلی‏ ‏صورتم‏ ‏محکم‏ ‏بوسید‏ ‏گفت‏ ‏:بابا‏ ‏بیدار‏ ‏شو‏ ‏دیگه‏ ‏بیا‏ ‏بازی‏ ‏کنیم.فقط‏ ‏میتونم‏ ‏اینو‏ ‏بگم‏ ‏وقتی‏ ‏‏ ‏بخودم‏ ‏اومدم‏ ‏دیدم‏ ‏چهاردست‏ ‏و‏ ‏پا‏ ‏وسط‏ ‏پذیرایی‏ ‏دارم‏ ‏نبالش‏ ‏میکنم‏ ‏و‏ ‏واق‏ ‏واق‏ ‏میکنم.منی‏ ‏که‏ ‏در‏ ‏باره‏ ‏مذاکره‏ ‏کلی‏ ‏حرف‏ ‏برای‏ ‏گفتن‏ ‏داشتم‏ ‏از‏ ‏یه‏ ‏پسر‏ ‏فسقلی‏ ‏شکست‏ ‏خوردم.هرچند‏ ‏یک‏ ‏امتیاز‏ ‏معنوی‏ ‏ـلذت‏ ‏بازی‏ ‏با‏ ‏فرزندـرو‏ ‏بدست‏ ‏اوردم‏ ‏ولی‏ ‏فهمیدم‏ ‏هنوز‏ ‏اندر‏ ‏خم‏ ‏یک‏ ‏کوچه‏ ‏ام.این‏ ‏مطلب‏ ‏‏ ‏روجهت‏ ‏انبساط‏ ‏خاطر‏ ‏استاد‏ ‏عزیزم‏ ‏نوشتم‏ ‏و‏ ‏همچنین‏ ‏دوستان‏ ‏‏ ‏همراهان‏ ‏گلم‏ ‏.هدفم‏ ‏اول‏ ‏خندون‏ ‏شما‏ ‏بودبعدش‏ ‏اگه‏ ‏خوب‏ ‏دقت‏ ‏کنید‏ ‏چند‏ ‏نکته‏ ‏جدی‏ ‏درباره‏ ‏مذاکره‏ ‏درش‏ ‏نهفته‏ ‏بود.در‏ ‏پایان‏ ‏تشکر‏ ‏و‏ ‏خسته‏ ‏نباشید‏ ‏به‏ ‏استاد‏ ‏شعانعلی‏ ‏که‏ ‏تاثیر‏ ‏اموزشهاش‏ ‏رو‏ ‏در‏ ‏این‏ ‏مدت‏ ‏کوتاه‏ ‏هم‏ ‏در‏ ‏کارم‏ ‏دیدم‏ ‏هم‏ ‏در‏ ‏خانواده.پیامم‏ ‏به‏ ‏استاداینه‏ ‏که‏ ‏شاد‏ ‏باش‏ ‏و‏ ‏استوارکهراه‏ ‏درست‏ ‏و‏ ‏اثرگذاری‏ ‏رو‏ ‏انتخاب‏ ‏کردید.پایدار‏ ‏باشید

پاسخ
کیانوش تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۹:۳۹

خونه ت آباد و آبادتر محمد رضا شعبانعلی عزیز
امروز صبح زود که داشتم باغچه حیاط رو آبپاشی می کردم در فکرشما بودم… ماشاالله باغچه خونت چقدر گلهای زیبا و خوشبویی داره
و ماشاالله درخت های خونه ت چقدر میوه های معرفت و شناخت داره و ماشاالله خونت چقدرسرسبز وآرامش بخشه وپر خیر و برکت
وماشاالله چقدر دیگ غذا های روحی رایگان توی حیاطت روآتیش زحمت های تو گرم و آماده اند ……
واینکه مجوز هفت سنگ و طناب بازی و گرگم به هوا و عمو زنجیر باف رو هم بهمون دادی ممنون
و اینکه چی بنویسم که بدونی از اینکه یکی از دوستان مجازی ات اینقدر ازت ممنونه و قدرت و می دونه و آرزوی آرامش و شادی تو داره
و اینکه چی بنویسم که همان طوری که داری جدی کامنت هارو می خونی لبخند بزنی و خوش حال شی ؟؟؟؟؟؟؟
بهترین صاحب خونه عزیز سقفت مستدام

پاسخ
علیرضا داداشی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۹:۲۴

سلام به هرکی تو این خونه ست.
من برای کامنت هر پست روشی دارم. اینبار احساس کردم باید بگذارم اول جوونترها صحبت کنن تا حسم بیاد بیرون. امیدوارم اومده باشه.
معتقدم وقتی کار خوب بکنیم نتیجه ی خوبی به سمتمون بر می گرده حتی اگه دعامون نکنند. همینطور نتبجه ی بدی، بدی است حتی اگه نفرینمون نکنند.
میخوام بگم مطمینم در حق کس یا کسانی خوبی کرده ام که امروز نتیجه ش حضورم تو این خونه ست. دعای خیر پشت سرم بوده حتما.
من اینستاگرام رو خیلی دوست دارم. میدونید ، محمدرضا شعبانعلی ای که تو متمم دات او آر جی خیلی جدی و عالمانه بحث می کنه و با تمرینات ظاهرا ساده حتی شده گاهی نصف روز گاهی بیشتر منو به فکر برده تا بتونم جواب تمرینش رو بدم، مجمدرضا شعبانعلی ای که تو شعبانعلی دات کام خیلی حرفه ای -ولی به قول خودش معمولی-حرف می زنه و بحث های چالش برانگیز می کنه، تو اینستاگرام، یه جورای دیگه ست. میدونید لایکهاش با اسم خودش برامون ثبت میشه. اونجا می تونیم ببینیم که با دوستاش رفته رستوران و پارک و هتل . می تونیم ببینیم که داره ازشون پذیرایی می کنه. می بینیم که رو مبل اتاق دوستش خوابش برده و یه دست غیبی !اونجا یا تو خونه ی شخصیش ازش عکس انداخته. اینا لذتبخشند. اونجا هم شعبانعلی به آدم متفاوته که از یه آدرس عکس گل و حیوون ، اول صبحی عکس یه جوجه عقاب رو برات میفرسته که داره خمیازه می کشه. معلوم نیست کی پشت چشمای جوجه عقاب رو براش آرایش کرده. اونجا حس صمیمی تری داره.
یه پیشنهاد: من همه جا، حداقل همه جاهای مرتبط با هم یه اسم کاربری مشابه دارم. کاش دوستان بپذیرند که اینجوری راحت تر همدیگه رو پیدا می کنیم.
خانم مریم.ر که فکر کنم اونجا یه عدد 11 هم پشت اسمت داری ، من دیروز پسرک خامه فروش رو هم اونجا رویت کردم.لطفش شامل حالم شده بود.
این شعر حافظ تقدیم به استادی که نمی خوابد الا قلیلا:
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست؟ صبوری کدام ؟ و خواب کجا؟
برقرار باشی ای قرار برقراری ما.

پاسخ
مریم .ر تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۲

سلام. چقدر خوب اینستاگرام رو توصیف کردین , و ممنون که خبر دادین همین الان رفتم اینستا و پسرک خامه فروش عزیز رو رویت کردم. 🙂

پاسخ
پسرک خامه فروش تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۳:۵۷

ارادتمند همگی دوستان…

پاسخ
مهشید تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۶

سلام به آقای علیرضا داداشی

+ ممنون بابت توصیف زیباتون

با اجازتون می خواستم بیتی از حافظ که شعار کلاس حافظ پژوهی ما بود رو اضافه کنم که وصف حال آقا معلمه

” اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید، جهانسوزی،نه خامی ،بی غمی”

پاسخ
طاهره جلیلی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۹:۳۸

منم خیلی خوشحالم که یه سری دوستان رو روی اینستاگرم میتونم ببینم…. کاش بچه ها یکم واضحتر باشن با اسما و عکسای خودشون تا بتونیم روز سمینار همدیگرو ببینیم….

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۸:۱۷

سلام محمد رضای عزیزم
آخرین باری که توی این دنیای مجازی گپ زدیم شب یلدا بود یادش بخیر اینترنت خونه مشکل پیدا کرده بود سریع آژانس گرفتم و رفتم خونه آبجیم که مبادا تو آنلاین باشی و من این فرصت رو از دست بدم اونجا فهمیدم که چقدر به این خونه دلبسته شدم.
وقتی توی پستت نوشتی که اینجا فرصتیه واسه گپ زدن غیر رسمی من با شما دلتنگ شدم دلم نیومد مثل اغلب اوقات خاموش و سرشار از فکر از کنار پستت رد شم اینجا،تو و این خونه که وعده گاه هر روز صبح من با شما و هم خونه ای های عزیزشه (سیمین الف – شهرزاد – بهاربهار – آزاده م – علیرضا داداشی -zoorba booda ، مهسا ، مهشید ، هومن کلبادی ، هیوا ،محسن رضایی و….) کلی برام ارزش داره
ماه رمضونی هر سحر و افطارش از خدا میخوام که یاریم کنه و بتونم سمینار پیامها در مذاکره رو شرکت کنم.
یاد این جمله جبران خلیل جبران افتادم که میگه : دوست شما همان دعای شماست که مستجاب شده است.
محمد رضا تو دعای اجابت شده منی، خوشحالم که هستی

پاسخ
آزاده م تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۸

نرگس جان سلام
دیشب بعد افطار که این پست رو دیدم نمیدونی چقدر تند تند تایپ میکردم. فکر کردم مثل شب یلدا همه هستند.:) 😉
برای همین درکت میکنم که چه حسی داشتی.
عزیزم من خیلی خوشحالم که هستی و هستیم.
جمله آخرت رو که یه حقیقت قشنگه، خیلی دوست دارم.:)

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۸

سلام آزاده عزیزم
من صبح این پست رو دیدم یه جوری منو با خودش برد به شب یلدا و همون اشتیاقا دوباره تو دلم زنده شد
آزاده بودنت و دیدنت توی این خونه مجازی خیلی برام با ارزشه و همیشه کامنتهات رو با اشتیاق میخونم
منونم از لطفت منم دوستی تو رو که یه حقیقت قشنگه خیلی دوست دارم عزیز

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۲۲:۰۶

نرگس جان سلام
از ابراز لطفتون ممنونم . بی اختیار از خوندن کامنت زیباتون اشک شوق تو چشام جمع شد 🙂
واقعاٌ من هم همین حس رو به دوستان و هم خونه ای های خوبم دارم و از وقتی با شماها و محمدرضای عزیزمون آشنا شدم ، زندگیم رنگ و بوی تازه ای به خودش گرفته و ممنونم که هستین .
من معمولاٌ شبا 3 یا 4 ساعت می خوابیدم ولی الان به شوق سیر در این منزل تقریباٌ شبی 1 یا 2 ساعت میخوابم و خیلی هم خوشحالم که محمدرضای عزیز و شماها هستین . تک تک کامنت ها رو میخونم و تا جایی که عقلم میرسه و دلم یاری میکنه ، همدلی و همزبونی میکنم .
امیدوارم هیچ اتفاق غیر منتظره ای من رو از شرکت در سمینار 6 شهریور محروم نکنه که واقعاٌ دلم میسوزه 🙁
مخلص همۀ همخونه ای های عزیز و صاحبخونۀ بی نظیرمون محمدرضای عزیز

پاسخ
بهاربهار تیر ۲۲, ۱۳۹۳ - ۰:۰۵

نرگس عزیزم ، آقای کلبادی ، من هم بی صبرانه منتظر این اتفاق هستم.
به شرط حیات انشاالله میام و امیدوارم هیچ اتفاق غیر منتظره ای من رو هم از شرکت در سمینار ۶ شهریور محروم نکنه که واقعاٌ دلم میسوزه .
آقای کلبادی فرمودید که اگه برای سمینار اومدیم با نام کاربری که در اینجا حضور داریم بیایم که همدیگرو زودتر پیدا بکنیم.
اگه قرار باشه با کارت شناسایی وارد بشیم من با نام بهار بهار خواهم آمد.

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۲۲, ۱۳۹۳ - ۱۳:۵۳

بهار عزیزم

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۶, ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۶

بهاربهار جان سلام
بی صبرانه در انتظار هستم و ما هم شما رو به بهاربهار میشناسیم دوستمون .
به امید دیدار و با بهترین آرزوها

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۶, ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۷

راستی بهاربهار عزیز یک چیز هم به عنوان شوخی میگم خدمتتون
من همیشه به دوستانم که من رو آقای کلبادی خطاب میکنن میگم : ” آقای کلبادی بابام هستن ، من هومن هستم ” . اینم که جسارتاٌ اسمم رو کامل نوشتم به عنوان نام کاربری ، برای احترام به هومن های احتمالی بود که پیشکسوت من در این خونه محسوب میشدن که به جایگاهشون تعرض نشه 🙂
سلامت ، ارام و شاد باشین بهاربهار عزیز

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۲۲, ۱۳۹۳ - ۷:۱۵

سلام هومن عزیز
ما هم خیلی از بودنت خیلی خوشحالیم و امیدوارم هر روز بهره بیشتری از حضور توی این خونه مجازی ببریم
با این جمله ات خیلی موافقم
امیدوارم هیچ اتفاق غیر منتظره ای من رو از شرکت در سمینار ۶ شهریور محروم نکنه که واقعاٌ دلم میسوزه 🙁
برقرار باشی دوست عزیز

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۶, ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۳

نرگس جان عزیز
ارادتمندم و از محمدرضای عزیزمون و تیم محترمشون بی نهایت ممنونم که این خونۀ گرم و صمیمی رو با ما سهیم شدن تا با همخونه ای های نازنینی مثل شما عزیزان آشنا بشیم .
جالبه که حداقل 10 جای سایت برای تیم محترم متمم کامنت گذاشتم که امکانی فراهم بشه ، زمانی که دوستامون زیر کامنت ما ، کامنت میگذارن ، یک تذکر ( notification ) به ایمیل ما ارسال بشه مثل facebook ، توییتر ، persianblog و سایت های دیگه که مجبور نباشیم کلی وقت بگذاریم تا بگردیم و کامنت هایی که دوستامون گذاشتن رو پیدا کنیم و محبت یا انتقادشون رو بی جواب نگذاریم . ولی تا این لحظه هیچ پاسخی به این درخواستم داده نشده یا لا اقل چند جایی رو که من گشتم و زیر کامنت هام رو پیگیری کردم ، پاسخی ندیدم و همچنان در انتظار پاسخ هستم .
ارادتمند و دوستدار همخونه ای ها و صاحب خونۀ بی نظیرمون – هومن

پاسخ
شادی قلی پور تیر ۲۷, ۱۳۹۳ - ۲:۱۰

آقای کلبادی عزیز
ممنون از پیشنهاد شما.این موضوع در برنامه کاری ما قرار گرفته ..
فقط ممنون میشم که صبوری بفرمایید٬ چون این روزها حجم کاری ما یک مقداری بالاست…
ارادتمند شما شادی قلی پور

هومن کلبادی تیر ۲۷, ۱۳۹۳ - ۷:۴۰

سلام خانم قلی پور عزیز
بینهایت ممنون که پاسخم رو دادید . چشم . صبوری می کنم . از همۀ زحمتهایی که برای ما میکشید ممنونم و ایکاش میتونستم و بلد بودم که کمکتون کنم تا کمی از این فشارهای ناشی از کار زیاد از روی دوش شما و تیم محترم محمدرضای عزیز برداشته بشه .
ارادتمند همۀ همخونه ای های عزیزم و تیم محترم متمم و شما خانم قلی پور عزیز – هومن کلبادی

پرویز تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۶:۴۶

سلام محمدرضا
مدتی هست که وقتی می‌خوام کامنت بذارم با خودم فکر می‌کنم چی بگم؟!
تجربه تدریس رو من هم دارم این که در دنیای درد و دل‌های مربوط به تدریس، باید از علم بگیم یا تعیین محفوظات امتحانی! گرفت و گیرهای خواننده و مخاطب یه جورایی به نظرت احترام می‌ذارم و امیدوارم توی این مسیر موفق شی.
با این حال که دوست ندارم اینو بگم، اما اگه بخوام باهات رو راست باشم و یه انتقاد به نوعی محکم از محمدرضای این روزها بکنم، باید بگم پی نوشت‌هات زیاد شده و انتظارهای زیادی از مخاطب عام سایتت داری! یه جورایی این می تونه تو رو از مسیر حرکتت به سمت اهدافت دور کنه! شاید باید دامنۀ رفتارهای قابل اقماض ما مخاطبین رو گسترده‌تر کنی؟!
این رو به خاطر جلب مخاطب یا بالاتر رفتن آمار سایتت نمی‌گم تنها احساس می‌کنم این رفتار می‌تونه تو رو بیشتر از این که به منزل مقصود ببره به بیراهه بکشه….

پر حرفی کردم، روزگارت خوش
صاحب دنیای خودت باشی

پاسخ
محمد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۵:۱۸

محمدرضا یادمه میگفتی هر سری که کلاس مذاکره رو برگزار میکنی مطالب ۲۰ درصد تغییر میکنند پس با اینحال خیلی لازم نبود مطالب رو هی تکرار کنی

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۳۵

محمد جان. یک دوره می‌گذاره آدم سه ماه طول می کشه. بعد سه ماه بعد دوباره تکرار می‌کنه و ۲۰٪ تغییر کرده. به قول تو ۸۰٪ یکسانه.
اینکه آدم در عرض شش ماه، تو یک حوزه، اونهم حوزه تخصصی‌اش (که قاعدتاً باید خیلی رشد و تغییر بیشتری داشته باشه) ۸۰٪ روضه‌های ثابت بخونه و بیست درصد تغییر کنه یک فاجعه است!
من مدتی بود گرفتار این فاجعه شده بودم.
الان خوشحالم که هر هفته که می‌گذره،‌ بدون اغراق، به دانش و فهم کم خودم در هفته قبل می‌خندم و فکر می‌کنم که چطور هفته پیش فکر می‌کرده‌ام که چیزی می‌دانسته ام!
زندگی برای من تازه چند ماه است که شروع شده…

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۰:۱۹

محمد رضا آدم ی وقتی توی حجم کاری زیاد این پیشرفت روز افزونش گم میشه واسه من که قسمت عظیم رشد کاری و شخصیم توی مطالعه کتاب هست و سرعت خوندنم هم پایین هست گاهی وقتا توی ۲۰ درصد رشد میمونم چطور میشه اینا رو مدیریت کرد؟

پاسخ
مرتضی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۰:۱۲

سلام دوستان

حرفایی برای نگفتن:
حدود 3 سال پیش تو یه برنامه کوهنوردی با یکی از دوستان قدیمیم، رباط زانوی چپم آسیب زیادی دید و از اون وقت تا حالا نتونستم دیگه کوه برم. برای من که آخر هفته ها به کوه پناه میبردم خیلی سخته. روزایه سختی رو تجربه میکنم. فقط عید امسال تونستم از یه تپه کوچولو بالا برم و کل تپه نوردی من به 5 دقیقه نرسید.
زیباترین اوقات زندگیم رو تو کوه تجربه کردم جایی بدور از هیاهو. چند باری هم راهنمای گروه های آماتوری بودم.
این حرفا رو برای یادآوری به خودم گفتم که هنوز خیلی امیدوارم ایشالا به اتفاق دوستان و به همراه شما با هم بریم کوه.

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۸:۴۱

سلام مرتضی عزیز
از خوندن کامنتت کلی دلم گرفت من چند ساله که کوهنوردم و قشنگ ترین خاطرات و عکسهام توی کوه ثبت شده میفهمم چی میگی
میفهمم که چقدر سخته جمعه بیاد و توی خونه باشی آفتاب طلوع کنه و تو اونو از بلند ترین قله شهرت نتونی ببینی مدام توی این فکر که الان همنوردا کدوم قله ان و چقدر سخته که کنارشون نیستی که نمیتونی توی هوای مه آلودش نفس بکشی میدونم و امید دارم که روزگار بهتری از راه میرسه روزگاری که بهبود پیدا کرده باشی و به اتفاق بچه های این خونه مجازی طلوع صبح رو توی بلندترین ارتفاعات جشن بگیریم

پاسخ
رهایی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۵

من کوهنوردم و درکتون میکنم که چه قدر براتون سخته که نمیتونید برید کوه.
راهی برای درمانش نیست که بتونید دوباره برید؟ چون همنوردای زیادی رو دیدم که زانوشون مشکل پیدا کرده ولی خب بعد درمان و استراحت تونستن کم کم برگردن به کوهنوردی.
یکی از معجزه های زندگی خود من این بود که خدا منو با کوه اشنا کرد و کوهنورد شدم خیلی اتفاقی.

پاسخ
آزاده م تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۳

ایشالا آقا مرتضی
من هم گاهی کوه میرم. البته بیشتر جنگل نوردی میکنم تا کوهنوردی. ولی مثل نرگس و رهایی عزیز میتونم درکتون کنم. ایشالا خیلی زود حال پاتون خوب بشه و یه روز همه با هم بریم کوه:)

پاسخ
مهشید تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۲

سلام مرتضی عزیز

+براتون آرزوی بهبودی دارم و اینکه کوهنوردی براتون در حد خاطره و یا رویا باقی نمونه.

پاسخ
مرتضی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۰:۳۲

ممنون از شما دوستان
از محبتتون ممنونم. اتفاقا امروز تصمیم گرفتم بجای منفعل بودن یک اقدامی کنم. درسته الان قله نمیتونم برم اما جاهایی که تخت و صاف و زیبا باشه میشه رفت و در کنارش ورزشم رو بیشتر میکنم.

پاسخ
بهاربهار تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۳:۴۵

البته یه چیزی بگم خودمونیماآ .
واقعا به یه همچین پستی نیاز داشتیم بعد از این همه مدت .
کاش یه شرایطی پیش بیاد که همه اهالی این خونه یه روزی با هم قرار بذاریم و از نزدیک همدیگرو ببینیم . خیلی خوب میشه .
یه چیزی شبیه ” گردهمایی اهالی خونه شعبانعلی دات کام” یا ” همایش دیدار خونه مجازی محمدرضا” 🙂
جالب میشه ، نه ؟

پاسخ
کیانوش تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۷:۳۹

منم موافقم من که حتما میام

پاسخ
شهرزاد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۸:۴۱

بهار عزيزم. چطوري …؟:)
در مورد چيزي كه گفتي آره. خيلي خوب ميشه. البته ديدي كه ميزبان خوبمون توي نوشته بالا گفتن كه :
“برای من که فضای آموزش عمومی را تا حد زیادی ترک گفته‌ام و تنها جایی که هنوز دانسته‌های خودم و دوستانم را در اختیار می‌گذاریم، متمم است، سمینار آموزشی مذاکره امسال،‌ با عنوان «پیامها در مذاکره» معنای دیگری دارد. دیدن دوستان مجازیم و تمام کسانی که مدتهاست جز با «پیام حروف و کلمات»، با آنها رابطه‌ای نداشته‌ام.”
اين فرصت ميتونه همون چيزي باشه كه گفتي … براي همه مون.
اميدوارم بتونيم همه مون شركت كنيم. هم بخاطر شركت در سمينار خوبي مثل اين سمينار و بهره مند شدن از تمام مطالب خوبش، هم بخاطر به دست اومدن يه فرصت طلايي براي ديدن و شنيدن استاد و صاحبخونه ي عزيزمون از نزديك، و هم فرصتي براي اينكه بتونيم دوستان خوب خونمون رو ببينيم و دقايقي رو از نزديك با هم گپ بزنيم…!:)

پاسخ
بهاربهار تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۱:۳۷

شهرزاد جونم . فدای تو بشم عزیزم .
حالم خوبه اما تو باور نکن !
کنار شما بودن کمی آرومم میکنه .

پاسخ
شهرزاد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۳:۲۳

خدا نكنه عزيزم…
دعا ميكنم همه چيز به زودي درست بشه و فكرت آزاد بشه و دلت شاد شاد …

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۸:۰۶

بهار عزیز
امیدوارم به زودی خوشحال ببینمتون . دوست عزیزم من که نتونستم گرهی از مشکلتون باز کنم و چون متاسفانه در آبادان و اون صنف خاص آشنایی نداشتم سعی کردم در مورد مشکلتون جویا نشم ولی می خوام یک تجربۀ شخصی رو باهاتون در میون بگذارم :
من 5 سال هست که به شدت درگیر مسائل و مشکلات کاری هستم که در سال 1387 برام به وجود آوردند ! در طی همین سالها و زمانهایی که به شدت نا امید شده بودم ، خالۀ همسرم که واقعاٌ یک انسان واقعی هستن و با همه همدل و همراه هستن ( و متاسفانه خودشون به سرطان مبتلا شدند ) به من گفتن ” پسر من ، راحت ترین مشکل ، مشکل مالی هست ، جونتون سلامت باشه همه چیز درست میشه ” . الان هم من خدمت شما دوست عزیز عرض میکنم ” بهار جان ، راحت ترین مشکل ، مشکل مالی هست ، جونتون سلامت باشه دوست عزیز ، همه چیز حل میشه به شرطی که راه حل محور باشیم و به جای اینکه بر یک راه حل تمرکز کنیم ، از راه های مختلف ، مسئلمون رو حل کنیم ” . ببخشید یک کم شعاری بود ولی خودم به عنوان کسی که این راه سخت رو دارم میرم ، امیدوارم که در سمینار خوشحال ( واقعی و دلی ) ببینمتون دوست ما

پاسخ
بهاربهار تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۲۳:۴۱

سلام آقای هومن.
من واقعا از شما و بقیه دوستانم صمیمانه تشکر میکنم از اینکه همیشه همراه من بودید و من از این همراهی بارها و بارها خدا رو شکر میکنم.
داشتن دوستان خوبی چون شما یکی از نعمتهای خداست.
این روزها دید متفاوتی به این خونه دارم شاید بخاطر اینکه بزرگتر شدم شاید مشکلات و سختی های زیادی رو تجربه کردم. این تجربه “در گرانی است”.
گوشه گوشه این خونه با ارزشه .
خدا خیلی ما رو دوست داشته که تو فضای نامحدود و رنگارنگ دنیای مجازی ، ما رو تو این خونه پاک و مقدس کنار هم جمع کرده .

هومن کلبادی تیر ۲۲, ۱۳۹۳ - ۲۳:۰۲

بهاربهار جان
از ابراز لطفتون ممنونم . دوست خوبم وجود سخاوتمند محمدرضای عزیز باعث ایجاد همین صفا و صمیمیت بین هممون شده . امیدوارم بتونیم در کنار هم ، همدل ، همراه و همزبون دوستامون باشیم و با همدلی ، سختی ها و مشکلات رو برای همدیگه آسونتر کنیم . مطمئنم هرچی پیشتر بریم ، این روابط صمیمانه تر و با صفاتر میشه . به امید دیدار همۀ دوستای عزیزمون در 6 شهریور . امیدوارم در سمینار ، خندون ترین نفر شما باشی بهارجان . خنده ای از ته دل که حاکی از عبور سربلند از بحران باشه
مخلص همۀ همخونه های عزیزمون

هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۷:۵۶

شهرزاد جان و بهار عزیز
امیدوارم که 8 شهریور زودتر برسه و بتونیم محمدرضای عزیز و دوستان خوبمون رو از نزدیک ببینیم . فارغ از خود سمینار که مطمئناٌ خیلی پربار و به قول محمدرضای عزیز متفاوت هم خواهد بود ، فرصتی بسیار زیبا برای دیدار با صاحبخونۀ عزیز و هم خونه ایهای محترممون خواهد بود . پیشنهاد میکنم دوستان هم خونه ای پلاکاردی رو که اسم یا نام کاربری متممشون روش هست رو به همراه داشته باشند که کار آشنایی رو تسریع کنن .
به امید دیدار دوستان خوبم در سمینار متفاوت محمدرضای عزیز

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۲۳:۵۰

6 شهریور

پاسخ
مهشید تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۱

سلام بهار بهار عزیز

+ فقط می تونم برای تمامی اهالی این خونه آرزوی حال خوب داشته باشم.

+من _آقا معلم_ رو تقریبا دو ساله که می شناسم به واسطه آقای شاهین شاکری و خانوم ندا مفاخری. هروقت سمینار یا دیداری صورت گرفته من فقط افسوس خوردم.
چرا که محل برگزاری این مراسم تهرانه و مناسب شرایط من نیست. ولی اگر امکانپذیر بشه عااااااااااااااالیه

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۳:۳۰

مهشید عزیز.

شاید دنیای مجازی امروز، حسرت ندیدن‌ها و نبودن‌ها را کمتر کرده باشه و امکان اینکه انسانها از راه دور با فکر و کلمات هم زندگی کنند رو تا حد زیادی فراهم کرده باشه.
البته می‌دونم که دیدن چیز دیگری است و بودن عینی می‌تواند فراتر از بودن ذهنی(!) باشد.
اما امیدوارم تا زودتر فرصتی پیش بیاد و بتونیم همدیگر رو ببینیم. راستی اگر می‌شد که توضیح بدی و سوال خصوصی محسوب نمی‌شد،‌ بهم بگو کدوم شهر زندگی می‌کنی.

—————
پی نوشت: شاهین و ندا رو خیلی دوست دارم. اتاقی در خانه‌شان داشتم که هر وقت حوصله دنیا را نداشتم می‌رفتم و آنجا می‌خوابیدم! حالا دخترشان غزل آمده و اتاق من رو اشغال کرده!

پاسخ
سمانه تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۳:۵۲

پس اینجا داشتین به غزل میگفتین که چرا اتاق من رو اشغال کردی!!! 😉 http://instagram.com/p/pTZ6GUglya/

آنقدر دل دل کرده ام و دلتنگ بوده ام این همه سال ، که پای آمدنی نمانده ، اما ایستاده ام ، غبار این همه راه که آمده ام را تکانده ام و در انتظار فرصتی
شاید این بار ، اتفاق تازه ای افتاد …

و دوباره ؛
“از چیزی امیدی می سازیم برای فردا

و کـِـش می آید

همه ی وجودمان در جاذبه ی فوق العاده اش !

سفری ، دیداری ، تغییری ،وچیزی از این دست ….

چیزی که متعهدمان کند ادامه بدهیم!”

پاسخ
مهشید تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۷:۱۴

سلام

+آقا معلم ممنون که با شکیبایی واسه پاسخ گویی وقت گذاشتید.

+نقش دنیای مجازی در دیدن، آموختن، ارتباط برقرار کردن و… به شیوه ای نو انکارناپذیره. ولی همین طور که شما فرمودید دیدن عینی چیز دیگریست. مثل قیاس لمس خنکی آب و سرکشیدنش. یا تفاوت تاثیر فایل های رادیو مذاکره با خوندن روزنوشته ها. (البته از دید من) . هرچند روزنوشته ها مفید هستند ولی تاثیر صدا عمیق تره.

+آقای شاکری و خانم مفاخری هم جز افراد پرتلاشی هستند که جزئی از زندگی من شدند. آقای شاکری لطف کردند عکس غزل کوچولو (احتمالا مدیر آینده) رو واسمون فرستادند.

+شاید افسوسی که در نوشته من به چشم میاد به دلیل نیروی دافعه مبدا و جاذبه مقصد باشه. اینکه در دنیای حقیقی از نگاه سطحی و ساده اندیشی استادانی (البته با عرض معذرت) دلزده شی و مرتب مسیر طی شده یا بهتر بگم عمر تلف شده رو مرور کنی و به این باور برسی که اشتباه کردی. و از احساس بی هدفی و بی انگیزگی پر بشی.
و دعا کنی کاش پرورش پیش از آموزش(!) بود.
و در جایی دیگه لابه لای سرزمین کلیدها و حروف ها آقا معلمی رو پیدا کنی که به جای خواب شبانه، فایلهای صوتی رایگانی رو ضبط می کنه و مدام اصرار داره که به دیگران هم سفارش کنید!
چقدر هضم این تناقض ها سخته. (ببخشید درد دل بود)

+ در پاسخ سوالتون،احساس کردم لزومی نداره بنویسم وگرنه خصوصی محسوب نمی شه. اهل شیرازم. 🙂
“خوشا شیراز و وضع بی مثالش / خداوندا نگه دار از زوالش”

+ببخشید طولانی شد.

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۸:۱۵

محمدرضا جان
من آدم حسودی نیستم البته این رو باید از اطرافیانم بپرسید ولی عمیقاٌ به شاهین خان و همسرشون حسودیم شد چرا که باید انسانهای نازنینی باشند که شما اینطور ازشون میگید . امیدوارم خدا اونا رو برای شما و شما رو برای هممون حفظ کنه که میزبان خونۀ گرم و صمیمی ما هستید و به ما یادآوری کردید که انسانیت ، سخاوت و عشق هنوز هم در جامعۀ ما هست و اینکه ما هستیم که جامعه رو میسازیم پس عاشق باشیم و انسان .

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۷:۳۰

چه ایدۀ خوبی بهار جان . به امید اون روز خوب

پاسخ
بیننده خاموش تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۳:۴۰

سلام
عرض ادب

تو نوشته های شما یک شوری وجود داره انگار احساس توش موج میزنه آدم تشنه میکنه
متاسفانه موجب حرکت نمیشه مثل اینکه توپی رو با شدت پرتاب کنی ولی ببینی جلوی پایت هست
حرکت نیاز به رزونانس داره

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۳:۳۴

فکر می‌کنم تصور اینکه باید «حرکتی» ایجاد شود، تصور دهه پنجاه و شصت است. یک حرکتی ایجاد شد که هنوز هم «می‌جنبد» و گاه «آزار» می‌دهد!
حرکت در ذهن هر یک از ما آغاز می‌شود و در رفتار هر یک از ما منعکس می‌شود و در تجربه‌ای که هر یک از ما از زندگی خود داریم، ثبت می‌شود.
چیزی به نام «جنبش ملی» و «عزم گروهی» و «حرکت بزرگ» و … به نظرم دیگه معنای خاصی نداره و بیشتر یک شعار ژورنالیستی است و حتی گاهی فکر می‌کنم شیوه‌ای اثربخش برای فلج کردن یک جامعه.
حرکت حداکثر این است که شما اگر برای فرزندت خواستگاری آمد و دیدی مدرک ندارد اما شعور دارد، از مدرکش نپرسی.
همین یک کار برای یک عمر کافی است. حتی همین یک کار برای یک جامعه هفتاد و هفت میلیونی کافی است.
آنهایی که منتظر حرکت‌های بزرگ بودند، سنگ شدند و ایستادند. خرده حرکتی هم اگر بوده، توسط آنهایی بوده که از «رویای حرکت‌های بزرگ» فاصله گرفته‌اند و جنبشی هر چند کوچک را در تصمیم‌ها و زندگی شخصی خویش آغاز کرده‌اند…

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۷:۴۷

محمدرضا جان سلام
همین حرکت متفاوتی که شما در خونۀ ما به راه انداختید نمونۀ زیبایی از حرکتی هست که نیازمند تصمیم گیری تک تک افراد هست که آیا میخوایم در جهت توسعۀ مهارتهای فردیمون قدم برداریم یا نه ؟ همونطور که شما گفتید حرکت در ذهن هر یک از ما آغاز می‌شود و در رفتار هر یک از ما منعکس می‌شود و در تجربه‌ای که هر یک از ما از زندگی خود داریم، ثبت می‌شود . متاسفانه به دلیل اینکه تفکر و تعقل در عمدۀ حرکاتی که در این سالها و خیلی پیش از این به صورت گروهی در کشور انجام شده ، کمترین نقش رو بر عهده داشتند و افرادی سودجو با سوار شدن بر موج احساسات پاک مردمی ، به اهداف خودشون رسیدند ، چه از داخل و چه از بیرون مملکت و عمدۀ این حرکات به بیراهه رفتن و نتایج غیر مطلوبی داشتن . به امید روزی که ما تغییر رو در خودمون جستجو کنیم و از خودمون شروع کنیم حتی به اندازۀ ترک یک عادت بد و حذف یک رفتار غیر اخلاقی .
سلامت ، آرام و شاد باشید

پاسخ
کیوان تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۳:۳۸

دلم برای دیدنت در کلاس تنگ شده

پاسخ
هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۳:۱۹

در سمت توام
دلم باران ، دستم باران
دهانم باران ، چشمم باران
روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم …
هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند
یاد تو کوران می کند …
هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود …
کاش من همه بودم
کاش من همه بودم
با همه دهان ها تو را صدا می زدم …
کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام …
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست
زندگی همین حالاست…
زندگی همین حالاست.

پاسخ
شهرزاد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۹:۱۶

آزاده جون خوبي؟
به قول آزاده م جونمون، آزاده مرواريد.:)
اي جان.. كه بعضي وقتها ديگه حرفهاتو در قالب اشعار ميزني … همشهري خوب سهراب كه به سراغش گر بخواهيم برويم، نرم و آهسته برويم، مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهايي اش… چقدر دوستش دارم … و هر وقت تو رو ميبينم يادش ميفتم.
عزيزم اميدوارم خوب باشي و اوضاع بر وفق مراد باشه …:)

پاسخ
* نیما تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۲:۳۱

سلام آقا معلم ؛ چقدر چقدر دلم واسه حرف زدن با شما تنگ شده بود .
متفرقه دیگه ؟!؟ این عکس مربوط به چه زمانی هست ؟ آخه زمستونه تن تون هست .

سلام و شادباش به همه ی همخونه های گللللللللم .
دلم براتون تنگ شده بود کلی ی ی . . .

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۳۹

این عکس باید مال زمستون باشه.
خونه محمدرضا جباری.
عکس رو شادی قلی پور گرفته.
شادی قلی پور و سمیه تاجدینی به دلیل اینکه در خیلی از فضاها و جلسات رسمی و دوستانه همراه ما هستند و مشارکت می‌کنند، عکس‌ها و نوشته‌ها و حرف‌های زیادی از من دارند که البته خیلی‌هاش رو خودم هم نمی‌دونم و گهگاه متوجه می‌شم.
مثل همین عکس که تازگی شادی روی وایبر برام فرستاد.
خوشحالم که اونقدر مطالب عجیب و غریب و خاص از من دارند که اگر من نباشم، اطرافیانم از فروش همانها می‌توانند امرار معاش کنند…

پاسخ
* نیما تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱:۰۹

ممنون استاد که میون این همه مشغله تون وقت گذاشتید .
در مورد عکس و اون مطالب عجیب و ارزشمند هم ، محبت وافر و صادقانه همراهان شفیق شما رو میرسونه که البته ما هم ارادتمند و هم سپاسگذارشون هستیم . ولی می خوام یه کم مثل مادربزرگ م حرف بزنم ؛ ایشون میگفتند : یه بوستان زیبایی واقعی ش به اینه که هم باغبون عاشق داشته باشه هم گل خوب و هم زایر خوب ….
خدمات شما و خیلی یادگاری هایی که این دو بزرگوار دارند از شما و خیلی خیلی چیزای دیگه ای که همه ما داریم هر لحظه از شما به معنای واقعی کلمه هدیه میگیریم از آموختن درست فکر کردن تا هدفمند فکر و اصولی مذاکره و پربار زندگی کردن تا به جامعه نگاه کردن و دیدن درد ها و دردمند هاش تا ….. . و تا داشتن دغدغه تولید علم .
همه در بهترین حالت با حضور شاد و سلامت (هر دو با تعریف خاص خود شما ) فوق العاده ارزشمند هست ؛ دوست دارم باش اید و با نگاه مهربون تون به تماشا بنشینید گلهای بوستان تون رو . هرچند نام نیک شما بر گنبد دوار خواهد ماند به پشتوانه سرمایه حقیقی شما که باعث میشه بر جریده عالم ثبت باشید.
فقط یه چیز ؛
هر جوابی بنویسید نیما متواضعانه با سکوت سرش رو میندازه پایین و دیگه هیچی….
استاد ما خیلی شما رو دوست داریم و ایمان داریم شما بسیار بسیار بیش از ما ، عاشقانه ما رو دوست دارید پس چیزی که میگم رو اطمینان دارم درک میکنید .، استاااااد وقتی از موقع هایی که نیستید میگید دلمون رو می لرزونید :'( . خودتون گفتید فلسفی ننویسیم ، نمیخوام ازتون به اندازه فوسکا ( صرفاً از نظر طول عمر ) ( کتاب همه می میرند ) بمونید و باتوجه به علاقه تون به مردم تون رنج فهمیدن دردهای ناسور جامعه مون روح بیدار تون رو آزار بده هرچند که واسه مرهم درداش بی تفاوت نیستید . بزارید مثل بچه ها که فکر میکنند باباهاشون قهرمان های جاوید اساطیری اند . . . .
از موقع ای که نیستید نگید آقا معلم حداقل برای یه مدت خیلی کوتاه . . دل نازک شده نیما :'(:'(

پاسخ
* نیما تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۳

استاد؛
خوب یادمه که گفته بودید دیگه حال تون از ایمیل هایی که حاوی ابراز احساس های سطحی هست بد میشه .ولی راستش اینه که وقتی دانشجو ، دوست یا مخاطب شما از شما چیزی یاد میگیره و با اجرایی کردنش یه سطح صعود میکنه یا مقدمات صعود خودش رو فراهم میبینه ، من باب سپاسگزاری – که شما پیشاپیش سخاوتمندانه و متواضعانه خودتون رو از تشکر بی نیاز میدونید – احساساتش رو در قالب واژه بروز میده بتعبیر من این یه دادوستد نیست یه تعامل ه . استاد واقعا قصدم یه ابراز احساسات سخیف نبودآآآ . قراره یاد بگیرم هنوز ازتون ؛ مثلا شما ابراز تشکرتون نسبت به استاد حیدری و خواستن طول عمرشون و آرزوی دیدن سالگردتولدشون توی سال 93 و درک محضر ایشون رو فرض کنید عرض من چیزی مشابه اینها برای شما و آموزه هاتون بود.
ولی یه تبریک ویژه میخوام به شما بگم ؛ اون هم اینکه ، شما توی تمام سطوح اجتماعی ، علمی و آموزشی و از اون مهمتر مهارتی میهمان و دانشجو دارید و این یعنی قابلیت شما و آموزش هاتون و یه طیف وسیع از مخاطب .
نمیدونم چرا حسم بد شد وقتی دیدم در جواب کامنت دوست مون نوشته بودید ابراز احساسات دوستان واسه خوشحال کردن شما و دوستان و تیم تون هست . البته که هست ولی نه صرفاً به این دلیل .
ممنون از شما وتیم همدل شما ، هرچند سپاس ما عموما در وجه فیزیکی و توی این خونه محدود به لایک کردن میشه و تشکر کردن هم که دیگه . . .;-)
ولی حس خوبیه گذر از بیسوادی عددی ، بیسوادی سیاسی و خیلی بیسوادی های دیگه به سمت سوادآموزی . پس استاد فقط لایک . ارادتمندتون من که کلا چادر زدم توی خونه ی shabanali dot com و ابدا قصد نقل مکان و درک محرومیت ندارم . ببخشید طولانی شد باز .

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۸:۳۱

نیما جان سلام
من هم با نظرتون موافق هستم وامیدوارم این سعادت رو داشته باشیم که ما هم برای محمدرضای عزیز شاگردان خوبی باشیم مثل ایشون برای استاد حیدری و چه حس خوبی هست حس استادی که مثل یک باغبون عاشق که نتیجۀ زحمتاشو در شکوفا شدن گلها و جوانه ها می بینه ، استاد ما هم مثل فرمودۀ استاد مسعودحیدری در همایش بین المللی ماهان ( که جانانه و تمام قد از محمدرضای عزیزمون تعریف و تمجید کردند و گفتند که هر جا در مذاکره کم میارم و مشکلی دارم میبینم که آقای محمدرضا شعبانعلی در این مورد چی گفتن و . . . ) روزی برسه که از شاگرداشون راضی باشن و حس کنن که عمر با ارزششون رو در راه درستی هزینه کردن . محمدرضای عزیز ، تمام تلاشمون رو میکنیم که روسفید بشیم

پاسخ
زینب تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۱:۲۸

محمد رضا خیلی خوبی!
دیگه خودمونی تر از این؟:))

پاسخ
بهاربهار تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۵

سلام
هنوز حالم خوب نشده ولی نمیتونم شما رو ببینم و تو جمعتون نباشم . دیگه نمیتونم ازتون دور باشم. بدجوری بهتون عادت کردم. منم اومدم دیگه 🙂
حرف از مذاکره شد و حرفهای خودمونی بذارید براتون یه خاطره با نمک بگم. ولی خیلی بهم نخندید 🙂
قبلنا همش دنبال یه چیزی بودم یه چیزی شبیه این سایت ، اولین بار که وارد این سایت شدم و خوب زیروروش کردم دیدم همونیه که دنبالش هستم .
اول چند تا از فایلای مذاکره رو دانلود کردم و خوب بهشون گوش دادم. گفتم اینا فعلا کافیه برم با همین دوتا فایل کارمو انجام بدم بقیه رو سر فرصت گوش میدم . فکر میکردم با گوش دادن به این دوتا فایل شدم ( محمدرضا شعبانعلی):-) ببخشید استاد شرمندم بخدا.
خلاصه کمر بسته بودم به حل مشکلم و این فایل ها رو که دیده بودم کلی ذوق کردم گفتم تمومه دیگه ، ” پیش به سوی موفقیت”
فکرشو بکنید صبح با انگیزه از خونه زدم بیرون ساعت یک و نیم ظهر یه جور عجیبی برگشتم خونه، پاهام نای راه رفتن نداشتن واسه راه رفتن نمیتونستم از روی زمین بلندشون بکنم. چشمام پر از اشک بودن. مامانم گفت اتفاقی افتاده ؟ کسی دنبالت کرده که این حال و روزت شده ؟! یک شکست به تمام معنا خورده بودم.
وقتی که یه کم استراحت کردم و نفسم اومد سرجاش نشستم با خودم صحبت کردم که بنده خدا ، محمدرضا شعبانعلی با سال ها مطالعه و کار و تجربه شده محمدرضا شعبانعلی ، حالا تو با دوتا فایل ………
آخه حق داشتم دیگه خداییش ذوق داشتم که این فایلای استاد معجزه میکنه ، واقعا هم معجزه میکنه ولی نه به این شکل که من پیش گرفته بودم .
خیلی جای حساسی استفادش کردم یه سازمان خیلی خیلی بزرگ و استخون دار و قدیمی با مقررات سفت و سخت که نیاز به مدت طولانی مطالعه داشت و من این ریسکو کردم دیگه، آخه خیلی اذیتم کرده بودن منم میخواستم سریع به نتیجه برسم .
خلاصه اون روز کلی خودمو ملامت کردم .
الان که فکرشو میکنم اتفاق قشنگی بود .
اون خاطره رو هیچ وقت یادم نمیره.
البته جوون بودمو عجول . الان دیگه “قرار” گرفتم . بزرگتر شدم و منطقی تر .

پاسخ
آزاده م تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۲:۳۰

بهار بهاری سلام
چی شد دیروز؟ موفق شدی با دوست آقای رضایی صحبت کنی؟
خاطره ت قشنگ بود. خوشحالم که قرار گرفتی دوستم

پاسخ
بهاربهار تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۳:۳۵

سلام آزاده جون
آره عزیزم صحبت کردم متاسفانه هنور مشکلم حل نشده .
چند وقت پیش برای این مشکلم به استاد ایمیل دادم چون میدونستم که میتونه کمکم بکنه ولی استاد جوابمو نداد.
کاش این کامنتم رو ببینه استاد .
اگه هم ندید که هیچ .
ما همچنان دوسش داریم این معلم با صفا رو .

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۸

بهار بهار عزیز.

دیروز سر کلاس دانشگاه شریف، یکی از دانشجویان خوبم، که البته بسیار هم مستعد است، حرف‌های رادیو مذاکره من رو با دوره‌های Self-Help مقایسه می‌کرد. دوره‌های اعتماد به نفس و دوره خودشناسی و دوره کشف رویای گمشده و هزارتا از این اسم‌ها و رسم‌ها.
بعد می‌گفت: دیدی که بعضی‌ها، به خود این نوع دوره‌ها معتاد می‌شوند؟ طرف بیست و هشت دوره کلاس خودشناسی رفته و الان در حال مرگه. هنوز می‌گه یه جاهایی از خودم رو درست نشناختم فکر کنم باید یه کلاس دیگه برم!
خلاصه می‌گفت. خیلی از این دوره‌ها ذاتاً معتاد کننده هستند و کسی که می‌آید در آن گیر می‌کند و می‌رود و می‌گفت گاهی فکر می‌کنم نکنه حرف‌های تو در حوزه مذاکره هم به چنین فضایی رسیده باشه یا برسه.

من براش توضیح می‌دادم که برخی آموزش‌ها، به انسان «توهم دانستن» می‌دهند و برخی دیگر «درک ندانستن». کسی که دوره‌های عجیب و غریب «راز» و «مثبت اندیشی» و … میره، به نظرم بیشتر دچار توهم دانستن می‌شه و بسیاری از معماهای هستی براش شفاف‌تر میشه یا فکر می‌کنه شده. و لذت این کشف اون رو معتاد می‌کنه به ادامه‌ی این بازی شگفت.
من همیشه علاقمند بوده‌ام که «درک ندانستن» رو ترویج کنم. فایل‌های مذاکره من، بیشتر از اینکه به آدمها بگه چه چیزهایی می‌دانند یا یاد گرفته‌اند، میگه که چه چیزهایی نمی‌دانند.
این نقد رو سر کلاس هم زیاد شنیده‌ام. گاهی دانشجویانم می‌گویند: تو هزاران مشکل رو مطرح می‌کنی و بی‌‌آنکه توصیه و راه‌حلی مطرح کنی می‌روی و ما می‌مانیم و دنیایی مبهم و پر از سوالات جدید.
من همیشه گفته‌ام که بشر، بیشترین خسارت را از جانب آنانی دیده است که «قطعیت» را توصیف کرده و «راهکار» را تجویز کرده‌اند.
ذهن ما امروز سرشار از زباله‌های آموزشی است. چیزهایی که پدر و مادر گفته، جامعه آموخته، تجربه تثبیت کرده و تحقیق، مستدل‌ترشان کرده است! یادگرفتن، قبل از هر چیز نیازمند فراموش کردن است و تردید در دانسته‌های قبلی.
اگر بتوانیم ذهنمان را خالی کنیم، خود به خود، «یاد» خواهیم گرفت.
گفتم «یادگیری». یک نق‌هم بزنم به دوستانی که همیشه کنایه می‌زنند که محمدرضا زیاد انگلیسی می‌گویند و می‌نویسد و مواظب فارسی نیست.
این دوستان همین الان بیان بگن این لغت «یادگیری» یعنی چی؟ ما فکر کرده‌ایم «Learning» یعنی «حفظ کردن و به یاد آوردن». یادگیری یعنی طرف به یاد می‌سپارد و به یاد می‌آورد. ترجمه Learning باید چیزی از جنس «عمل» در آن باشد. من واژه‌‌ی «آموختن» رو ترجیح می‌دهم. اگر چه تفکیک حالت فاعل و مفعولش چندان برام ساده نیست.

به هر حال. حرف‌های من خیلی هم ربطی به حرف‌های تو نداشت شاید. شاید هم داشت.
اما برای تو،‌ دنیایی پر از ندانستن، نفهمیدن، ابهام و تردید آرزو می‌کنم. بهشت جایی در پشت حیرت است…

پاسخ
سمانه تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۴:۱۸

تا زمانی که آموخته ها «یادگیری» ما کامل نباشه، یعنی با « تفکر » ، « تجربه » و « آموزش » همراه نباشه و فقط به یکی از این سه مورد کمتر توجه کرده باشیم . یادگیری ما یادگیری کاملی نیست و دچار توهم دانستن هستیم.
هرروز بیشتر میفهمم که نمیدانم، وقتی آموزش هایی که از طریق همین سایت و بیرون در فضای واقعی میبینیم و بعد از جلسه کاری یا مذاکره معمولی به خودم میگم ای کاش این موضوع رو هم مطرح میکردیم و درموردش صحبت میشد ، یا ای کاش …. یا ای کاش…
زمانی که ای کاش گفتن ما کم بشه و یا ای کاش گفتنی در بین صحبت های ما نباشه میتونیم سربلند کنیم و بگیم یاد گرفته ایم…
نه چندان بی ربط به نوشته :http://trainingskills.blogfa.com/post/431

پاسخ
بهاربهار تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۶:۴۸

سلام استاد خوبم .
ممنون از اینکه برام نوشتید.
با وجود اینکه این افتخار هنوز نصیبم نشده که شما رو از نزدیک ببینم ولی همین فضایی که فراهم کردید اونقدر به نظرم غنی هست که شاید حتی اگه شما رو از نزدیک ببینم حرفی برای گفتن باقی نمونه .
بعد از اون خاطره ای که تعریف کردم واقعا بعدش به این پی بردم که چقدر نمیدانمهای زیادی دارم . و شما خوب من رو متوجه این موضوع کردید. دوست خوب و معلم خوب دقیقا یعنی همین.
من به شاگردی شما افتخار میکنم.
اگه جایی توی این خونه کامنت نسبتا مناسب و خوبی نگذاشتم عذرخواهی میکنم و منو ببخشید از اینکه شاگرد خوبی نبودم . دوست دارم به جایی برسم به نقطه ای که باعث سربلندی شما بشم . این رو از صمیم قلب آرزو دارم .

پاسخ
عطیه تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۱۸:۲۷

سلام استاد عزیز
دو سال میشه که زندگی من و همه ی کسایی که با من در ارتباطن به خاطر بودن شما جور دیگه ای شده. همه مون حالمون خوبه.
اینجا نظرمو نوشتم چون جواب خیلی از سوالامو تو همین کامنتا پیدا کردم. از این آرزویی که برای دوستمون کردید واقعا ممنونم واقعا.
من میدونم که هنوز خیلی مونده به مفهوم «درک ندانستن » برسم . این که واقعا درک کنم خیلی چیزا رو نمیدونم…
اما همیشه با هر پست شما، با هر فایل رادیو مذاکره، با تک تک کتابایی که معرفی میکنید و تمام تلاشمو برای خوندنشون میکنم، هر روز بیشتر با این واقعیت رو به رو میشم که خیلی چیزها فقط توهم دونستن بوده!

ممنونم بابت معرفی رندی پاش، ممنونم بابت باور تلاشی که تو وجود برادرم ساختید و بهش گفتید « در همه ی لحظه های زندگیش احساس خوب رو به هیچ بهایی نفروشه »
ممنونم بابت وقتی که برامون میذارید .
ممنونم بابت همه ی چیزایی که نمی تونم به هیچ شکلی تو کلمات بیانشون کنم.

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۹:۰۳

محمدرضای عزیز
هر کدوم از کامنت های شما یک کلاس درس هست و چون از دل برآید لاجرم بر دل نشیند . چه آرزوی زیبایی برای بهار بهار عزیز کردید . اجازه می خوام چون صحبت رو آزاد گذاشتید دو تا مطلب رو اینجا بگم :
محمدرضا جان ، من حدوداٌ 45 روزه به طور اتفاقی افتخار اشنایی با شما رو پیدا کردم و واقعاٌ به جرات میتونم بگم یکی از بهترین اتفاق های کل دوران زندگیم بود و هست . یک مشکل جدی دارم و شاید از سر ناچاری ، این مشکل رو در چند جای سایت شما و متمم عنوان کردم که شاید دیده بشه و رفع بشه ولی تا الان موفق نشدم . محمدرضا جان اینبار و اینجا که بحث آزاد هست یکبار دیگه خواهشم رو مطرح میکنم . زمانی که من یا هر یک از هم خونه ای های عزیزمون کامنتی رو می گذاریم به نوعی انگار حرفمون رو زدیم و رفتیم و پیگیری اینکه شما یا هر یک از دوستانمون چه نقدی رو به نظر ما داشتند ، فقط با مراجعۀ چند باره به صفحۀ مورد نظر و کنترل کردن کامنت ها امکان پذیر هست ولی اگر امکان فنیش باشه که زمانی که ما کامنت میگذاریم و دوستان یا شما نقدی بر اون کامنت می نویسند یک تذکر ( notification ) به ایمیل ما ارسال بشه که ما رو مستقیماٌ و در کوتاهترین زمان مطلع کنه ، هم تعامل بهتر و مناسبتری با دوستان خواهیم داشت ( که باعث توسعۀ فرهنگ تعامل و احترام متقابل میشه ) و هم متوجه نقطه نظرات دوستانمون میشیم . شاید هم بتونیم با روشن تر کردن منظورمون ، ابهام ها رو از بین ببریم و هم خودمون و هم دوستانمون درک بهتری از ندانستن خودمون پیدا کنیم .
دومین مطلب مربوط به خاطره ای هست که در ایمیل هم خدمت شما گفتم ولی مطمئناٌ در صف طولانی انتظار برای خوالنده شدن قرار داره 🙂
در دهۀ 40 فرماندۀ دانشکدۀ افسری ، مرحوم تیمسار حجت بودند و دستور داده بودند که روی دیوار دانشکده افسری بنویسند ” بعد از مرگ ، وقت برای استراحت ، بسیار است ” و به این مطلب اعتقاد قلبی داشتند . منظورم از بیان این مثال در اینجا این بود : من کلاٌ بسیار کم خواب بودم ، تقریباٌ 4 ساعت در ضبانه روز می خوابیدم ولی از زمانی که با شما آشنا شدم تقریباٌ این مقدار به 1 یا نهایتاٌ 2 ساعت در شبانه روز رسیده ولی نه تنها ناراحت نیستم ، خیلی هم خوشحالم و هر روز بیشتر و بیشتر به سمت آرزویی که برای بهاربهار عزیز کردید میرم .
محمدرضا جان ، ممنونم که هستید و برای دیدن شما و دوستان عزیزم در سمینار لحظه شماری میکنم

پاسخ
جعفر تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۸:۵۵

حالا که زدن حرف نامربوط آزاده 🙂 میخواستم این کتاب رو معرفی کنم برای مطالعه و دانلود.البته استفاده از طرف ناشر و مترجم آزاد است ولی این به معنای کم ارزش بودن اون نیست.شاید بیشتر به زمینه های زندگی شخصی و مدیریت مالی شخضی و نه مباحث مدیریتی مربوطه ولی شاید خوندنش برای هر شخصی لازمه.و اینکه وبلاگ شما و وبلاگ مترجم کتاب یعنی یک ریال تقریبا تنها وبلاگ هایی اند که سعی میکنم حداقل چند روز یک بار چک کنم.فکرکنم اگر دوستان یه نگاهی به کتاب بیندازند پشیمون نشند.از این آدرس میتونید این کتاب که کم حجم هم هست را دانلود کنید:
http://www.1-rial.com/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D9%88%DA%86%DA%A9-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%D8%AA-2/

پاسخ
* نیما تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۷:۲۷

سلام آقای جعفر
ممنون از لینک کتابی که لطف کردید، دانلودش کردم مخصوص جمعه که وقت مطالعه بی دغدغه رو دارم .
ممنون از پیشنهادتون .

پاسخ
نجمه تیر ۲۰, ۱۳۹۳ - ۹:۲۵

بخش “بودن در یک رابطه ی کامل” جواب سوالم بود
ممنون

پاسخ
سیمین-الف تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۸:۵۰

سلام استاد عزیز
این نوشته از “جبران خلیل جبران” تقدیم تان:

… شما با کار خود دورترین رویای زمین را تعبیر می کنید و این قرعه ایی ست که به هنگام زایش آن رویا به نام شما زده اند…

… و اما کار کردن با مهر یعنی چه؟
یعنی بافتن پارچه ایی که تارو پودش را از دل خود بیرون کشیده باشی…
یعنی ساختن خانه از روی محبت…
یعنی کشتن دانه از روی لطف و برداشتن حاصل از روی شادی…
یعنی دمیدن دمی از روح خویش در هر آنچه می سازی…

پاسخ
آزاده م تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۲:۴۴

سیمین عزیزی که هم کوچولو ها دوستش دارن و هم کوچولوهاییکه بزرگ شدن و شدن ما! سلام عزیزم
با خودن این جمله یه لبخند شیرین اومد سراغم
“شما با کار خود دورترین رویای زمین را تعبیر می کنید و این قرعه ایی ست که به هنگام زایش آن رویا به نام شما زده اند…”
خدارو شکر که خواست؛ استاد ایران متولد بشه. فکر کن اگه قرار بود توی یه کشور دیگه بدنیا بیان چی میشد؟ هیچی. فقط دیگه متمم و خونه شعبانعلی دات کام نداشتیم.. مثل خیلی چیزهای دیگه که نداریم:(
پس خدا رو شکر یه عالمه:)

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۹:۱۵

آزاده م جان
کاملاٌ موافقم باهاتون و در تکمیل گفته هاتون میگم خداروشکر که اینجا به دنیا اومدن و اینجا موندن نه مثل خیلی های دیگه که اینجا نموندن . این همون عشق و سخاوتیه که در وجود محمدرضای عزیز هست و به قول خودشون :
” محمدرضا شعبانعلی برای این خلق شد که یک کم حس خوب به اطرافیانش بده “

پاسخ
مرضیه7 تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۸:۳۷

سلام محمدرضا خوبی
چه خوب کردی مهمونمون کردی به یه حرف خودمونی
انگار که توی همین عکس شما نشستی داری برای ما حرف میزنی ما هم دورت نشستیم داریم با دل و جون گوش میکنیم
و من با خودم زمزمه میکنم که وای چقدر از ته دل دوستت دارم و خدا رو شکر که یه معلم ، مربی ، استاد به این خوبی رو خدا سر راه من قرار داد
این احوال پرسی من با یه لبخند پت و پهن از خوشحالی بودن باشما : خوبین ؟ کم پیدایین؟ طاعات قبول
و راستشو بخوای هر سحر به یادتون هستم و برای همیشه سالم بودنتون دعا میکنم

پاسخ
پسرک خامه فروش تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۸

سلام به دوستان همراه
سلام به محمد رضای گل گلاب..
من دوتا حس خوب و بد دارم:
خوب: دیروز تونستم بالاخره هزینه آموزش فایل “مسیر اصلی” رو واریز کنم.
بد: که نتونستم این بدهی رو زودتر پرداخت کنم.. 🙁 (پرداخت بموقع اش چقد میتونست کمک کننده باشه برای تهیه برنامه های بعدی تراست زون…:-( 🙁 ) شرمنده ام… حلال کن..

پاسخ
سیمین-الف تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۹:۰۵

با اجازه استاد

پسرک خامه فروش قبول نیست!
برای حس بدت دوتا صورت ناراحت گذاشتی، ولی برای حس خوبت یه آدمک خندون نکشیدی!!!

اینجا هم، یه آدمک خندون تصور کن. چون من، تکنولوژی شو ندارم که برات بذارم.

مهم نفس کارت هست که زیباست و اینکه صادقانه می یای و عنوانش می کنی.
موفق باشی دوست این خونه.

پاسخ
پسرک خامه فروش تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۰:۴۵

سلام سیمین
ممنون. آره، راست میگی.حقیقتش سنگینیه حس بد بود که اینطورش کرد…!
نیاز به تکنولوژی نداره که! اول علامت نقل قول بذار. بعد از اون بدون فاصله و spase یه خط تیره بذار. بعدشم یه پرانتز باز. اینطوری صورتکت میخنده. اینجوری: 🙂

پاسخ
سیمین-الف تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۱:۲۲

ممنون
تا حالا به خودم اینقدر نخندیده بودم 🙂
راست می گی 🙂
اینا هم دارن به من می خندن 🙂

اعترافیه: امروز از شما این شکلک رو یاد گرفتم.

پاسخ
مریم .ر تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۲:۱۱

سیمین جان باید اعتراف کنم منم دیدم نوشتی تکنولوژی کمی خندیدم . 🙂 البته اصلا خندیدن تمسخر آمیز نبود ها. بیشتر به نظرم حرفت با نمک اومد. 🙂

سیمین-الف تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۶:۱۱

می دونم.
واسه این نوشتم تکنولوژی چوم یاد این افتادم که وقتی کوچیک بودم اصلا این جور چیزا نبود که!!!ا
ولی حالا می بینی بچه ی شیرخوره هم داره به باباش sms می ده.
جل الخالق!!!
به هر حال من تازه دارم با “تکنولوژی” ها آشنا می شم و می دونی که، جا و زمان برا ما جوون تر ها زیاده.

خوشحالم که خندوندمت!

آزاده م تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۱:۵۱

سلااااااااااااااااااااااام به همه
پسرک خامه فروش به من صورتک چشمک رو یاد میدی؟ شرمنده اینجا بلد نیستم بذارم:(

پاسخ
مهشید تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۶

سلام پسرک خامه فروش:-(

+امیدورام درست تایپ کرده باشم.

منم دوست داشتم شکلک یاد بگیرم. کاش شکلک گذاشتن شبیه بلاگفا بود.
برامون کلاس آموزش شکلک بذارید. 🙁

پاسخ
مهشید تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۵:۱۹

چرا اولی درست نشد؟ 🙂
دومی هم اخمو شده که 🙁

سیمین-الف تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۶:۲۲

سلام دوستم

بذار من بگم:

اگه درست بعد از آخرین حرف نوشته ات فاصله نگذاری اون آدمک نمی یاد.

و وقتی پرانتزباز بذاری اخمو می شه وقتی پرانتز بسته بذاری خوشحال.

آقا معلم 🙂 دارم درس جواب می دم.

پسرک خامه فروش تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۷:۴۷

آفرین! 🙂 اختیار دارید سیمین خانم.
سرمشق بعدی رو استاد شهرزاد ارائه می دهند…!! 😉
– ببخشید مهشید خانم؛ سلام… –

استاد! نمی آیی؟

مهشيد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۴۵

ممنون سیمین جون و پسرک خامه فروش

آزاده م تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۲:۲۷

پسرک خامه فروش قراره یه چند روز دیگه بیام اینجا یه همچین اعترافی بکنم:(
یه یکسالی میشه نمیگم درآمد نداشتم ولی هر پولی که به حسابم واریز شد تا 95 درصدش صرف هزینه پروژه ای شده که کارفرماش دو ساله به دلیل نداشتن بودجه برای قرارداد من بودجه مصوب نکرده . بدهیشون بیشتر از صد میلیون میشه. شاید مبلغش برای بچه های اینجا کم باشه ولی برای من خیلی زیاده.. برای انجامش وام گرفتم ولی کارفرما حرف حساب حالیش نمیشه:( حالا قول دادن تا آخر تیر یه مقدارشو پرداخت کنن
بخاطر همین سعی کردم خیلی از هزینه های شخصیم رو کم کنم.. میدونی پسرک خامه فروش اون روزی که فایل رو دانلود کردم پیش خودم خیالم راحت بود که به کسی بدهکارم که غریبه نیست..
ببخشید استاد
دوستان یکم سبک شدم:)) شما هم این دوستتون رو ببخشید که اینجا درد ودل کرد..

پاسخ
سیمین-الف تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۶:۲۴

آزده جون
امیدوارم بعد از این شیب تند در شغلت، یه سرپایینی پر برکت داشته باشی. 🙂

حالا ول کنتون نیستم اینقدر آدم براتون بکشم که برید و به حسین بگید دیگه چیزی بهم یاد نده. 🙂

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۶

آزاده م جان
من هم مشکل مشابهی دارم ولی همینجا قول میدم همۀ دیونم رو یکجا پرداخت کنم چون این چرخۀ عشق و سخاوت ( و به خصوص اعتماد ) باید با سرعت بچرخه و باید به بانیان این سایت و به خصوص محمدرضای عزیزمون ثابت کنیم که اشتباه نکردن که به ما اعتماد کردند و چه زیباست نام trustzone . قول میدم 🙂

پاسخ
احسان م تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۴

سلام محمدرضا جان

میخواستم ازت یک درخواست داشته باشم :

اولش یک مقدمه بگم : همانطور که میدانی خیلی از دانشجوها بخاطر انتخاب غلط دانشگاهی و نشناختن تواناییها و علایقشون، رشته دانشگاهی نامناسبی را انتخاب میکنند که نه در آن علاقه‌ایی هست و نه استعدادی و اگر بتوانند با زحمت و فشار زیاد یک مدرک بگیرند به احتمال زیاد نمیتونند در آن رشته بازدهی داشته باشند و هم خودشان ضرر میکنند و هم مجموعه‌ایی که در آن کار میکنند و هم مراجعانشان (مردم عادی که برای انجام کارهایشان به آنها مراجعه میکنند)

میخواستم خواهش کنم یک فایل رادیو مذاکره یا یک مطلب در سایت‌ات را به انتخاب درست رشته دانشگاه اختصاص بدهی

(حتی اگر از این جمعیت یک میلیون نفری داوطلب کنکور سراسری که در مرداد ماه باید انتخاب رشته کنند 1٪ مخاطب حرفهای تو باشند مطمئناً با بیان خوب و تاثیرگذارت روی زندگی آن 10.000 نفر اثر مثبت و بزرگی خواهی گذاشت)

شاگردت
احسان

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۲:۴۱

احسان جان. خیلی حرفت منطقیه. چشم. همین روزها یک فایل در این باره ضبط می‌کنم و منتشر می‌کنم.
اگر چه همون طور که تو می‌دونی و همه می‌دانند چنین بحثی تا حد زیادی تابع سلیقه است.
اما به عنوان یک دوست و برادر کوچکتر، من هم می‌تونم – و دوست دارم – برای بقیه بچه‌هایی که دارند به دانشگاه و انتخاب رشته فکر می‌کنند، کمی درد و دل کنم.
حتماً این کار رو انجام می‌دم. ممنون از ایده خوبت

پاسخ
احسان م تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۳:۰۳

سلام محمدرضا جان

عالیه، ممنونم

پاسخ
سعید دمیرچی تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۶:۰۰

سلام محمد رضا !!!

هنوز از نوشتن عبارت « سلام آقای شعبانعلی» خسته نشده ام ! اما این بار نوشتم محمد رضا تا چند نکته را دوستانه برایت بنویسم.

چند ماهی است که دلم می خواست شما را ببینم اما اراده نکرده بودم ! اما سه هفته ای می شود که اراده کرده ام و از تمام راه هایی که می شود شما را دید در حال استفاده ام !
البته همه چیز از سایت آقای رضا امیرخانی شروع شد و شب های قصه توانگری
افغانستان واسطه من و آقای رضا امیرخانی بود. هر دو به این کشور سفر داشتیم و مردم این کشور را می فهمیم.
البته تعداد سفر های من به واسطه کار شخصی که شروع کردم بیشتر است. اما همیشه با آقای امیرخانی در باره افغانستان و کارهایی که می شود در این کشور در حوزه فرهنگ انجام داد گپ می زنیم.
دلیل اینکه اراده کرده ام شما را پیدا کنم و کمی در موضوع افغانستان گپ بزنیم استفاده از تجربیات شما است!!!
درست است که شاید شما هیچ سفری به افغانستان نداشته اید یا درگیر موضوع افغانستان نبوده اید اما قطعا تجریاتی دارید که من به عنوان ایده از آن ها استفاده خواهم کرد.
شاید توضیحات من از افغانستان منجر به وجود آمدن ایده های جدید برای دوره های مذاکره شما شود.
جالب است بدانید که افغانستان تنها کشوری است که رسم الخط فارسی دارد (نگفتم فارسی زبان، چرا که چند کشور فارسی زبان داریم اما دارای رسم الخط فارسی فقز افغانستان است) و دانشگاه کابل قدیمی تر از دانشگاه تهران ما است!
من کتابخانه تخصصی حوزه افغانستان را برای اولین بار راه اندازی کرده ام. شاید جالب باشد بدانید که بیش از 800 عنوان کتاب در ایران با موضوع افغانستان چاپ شده است.
سعی کرده ام از نوشته های سایت های شعبانعلی دات کام و متمم نهایت استفاده را ببرم. برای مذاکره با ناشران افغانستانی ، مدیران افغانستانی، مدیران ایرانی ، ناشران ایرانی.
رادیو مذاکره به من ایده داد جلسات خودم با سایرین را ضبط کنم تا با گوش دادن های مکرر اشتباهات، نقاط ضعف و قوت خودم و طرف مقابلم را به دست بیاورم.
شاید بیش از 100 ساعت در یک ماه اخیر مطالب سایت های شما را خوانده و گوش دادم ام. مطالب قدیمی (حتی فایل پی دی اف نوشتن برای فراموش کردن) و جدید را خوانده ام تا روزی که اراده ام به نتیجه رسید و محمد رضا شعبانعلی را دیدم بتوانم نهایت استفاده را از یک ساعتی که شاید در اختیارم بگذارد ببرم.
محمد رضا !!!
کارهای خوبی را شروع کرده ای که امیدوارم طبق برنامه ای داری بتوانی جلو ببری. البته کمی بیشتر باید برای تراست زون وقت بگذاری.
رادیو مذاکره خوب است.البته اگر بتوانی قبل از اینکه با افراد جلسه داشته باشی در سایت بگویی که با چه کسی قرار است صحبت کنی و سوالات دوستان و خوانندگان سایت ات را هم در بخشی از رادیو مذاکره بیاوری خوب است.
متمم هم خوب است. اینکه هزینه پرداخت شود برای آموزش خوب است. تا افراد قدر دانشی را که بدست می آورند بدانند. و به آن اهمیت بدهند و از آن استفاده کنند.
محمد رضا!!!
تلنگر دکتر محسن قدمی در سر یکی از کلاس هایش باعث شد من با کتاب های پیتر دراکر آشنا شوم. امیدوارم این پست من تلنگری باشد برای آشنایی بیشتر شما با موضوعات فرهنگی و آموزشی افغانستان

موفق باشید آقای محمد رضا شعبانعلی

پاسخ
رسول ايرانشناس تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۵

سعيدجان سلام
كامنتت خيلي دقيق و پر از تلاش و اراده بود بهت تبريك گفته و برات آرزوي موفقيت مي كنم .

پاسخ
سعید دمیرچی تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۷:۱۹

سلام آقای رسول ایرانشناس

ممنون

اگر بتوانید با هزینه شخصی یک دوره آموزش خصوصی با کیفیت اما بدون مدرک ! در حوزه سفر برگزار کنید که تو این دوره اینقدر با سایرین متفاوت باشید مطمئن باشید دیگر نیازی نیست به بخش صدور مجوز برید.
مهم اینه کسایی که میان دوره شما به این نتیجه برسن که چیز مفیدی یاد گرفتن حتی اگر کوچک باشد. مثل همین شعبانعلی دات کام برای شما و من
موفق باشید

پاسخ
رسول ايرانشناس تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۵:۴۹

محمد رضاي عزيز ، سلام و عرض ادب
بارها در مورد پيچ و خمهاي سيستم آموزشي عمومي سنتي ، با اثربخشي ضعيف مطالبي خوانده و شنيده ايم و اما يك تجربه:
در مورد حوزه مورد علاقه خودم سفر هم اين درد جدي و بزرگ وجود داره و موسسات زيادي براي آموزش غلط!! دارند تبليغات مي كنند و به محتوي توجهي ندارند . به همين خاطر با هدف كمك كردن هزينه و افزايش كيفيت براي آموزش نيروهاي متخصص مرتبط با كسب وكار سفر در دنياي مجازي با كمك دو گروه از دوستان برنامه نويس و كارشناس توريسم پكيج كامل قابل ارائه تهيه شده اما وقتي به بخش صدور مجوز آموزش سازمانهاي دولتي براي مجوز اجراي دوره مراجعه ميشه ، جوابهايي مي شنوي كه …!؟!
در هر صورت از اينكه توي اين خونه امكان درد دل بوجود آمده واقعا ممنونم و اگه راهنمايي داشته باشي خوشحال ميشم نظرت رو بدونم .

پاسخ
باران تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۵:۲۵

سلام
من خیلی وقته که اینجا کامنتی نگذاشتم.. نه از این بابت که به اینجا سر نمی زنم و یا اینکه مطالب رو نمی خونم.. فقط فکر می کنم اگه حرفی ندارم که چیز بیشتری به دیگران اضافه کنه پس بهتره چیزی نگم
الانم فقط خواستم احوالپرسی کرده باشم و بگم که هنوز هستم و از اینکه وقتی میام اینجا و میرم چیز جدیدی دارم که بهش فکر کنم حس فوق العاده ای دارم
ممنونم
راستی من از متمم عقب افتادم چون نمی رسم مطالب رو کامل بررسی کنم و دوست ندارم اطلاعات رو بدون فکر کردن درباره اشون وارد مجموعه ی دانسته هام بکنم یا اینکه هنوز مواردی که میشه پیاده کنم رو کامل اجرا نکردم تا با موارد جدید خودم رو روبرو کنم… این خوبه یا بد؟

پاسخ
مریم .ر تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۶:۵۰

سلام باران عزیز. منم همین مشکل تو رو در مورد مطالب متمم دارم. از طرفی دوست ندارم مطالب رو سرسری بخونم و رد شم و از طرف دیگه حس می کنم عقب افتادم و استرس گرفتم. واقعا چاره چیه؟

پاسخ
آزاده م تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۲:۳۶

باران سلام
خوش اومدی خانم. در مورد متمم منم مثل تو و مریم مشکل دارم. همین دو سه هفته پیش ایمیل زدم به شهرزاد با موضوع کمککککککککککک 🙂 شهرزاد هم راهنماییم کرد. یکم آروم شدم و آرومتر مطالب رو دارم میخونم و ازش استفاده میکنم. کاش خودش بیاد همون راهنمایی رو که به من کرد برای شما با بیان قشنگ و آرومش بگه.

پاسخ
شهرزاد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۹:۰۳

عزيز دلم. لطف داري تو …
خوشحالم كه يكم آروم شدي و داري مطالب رو ميخوني و آروم پيش ميري …
ولي بچه ها راستشو بخواين خودم هم تقريبا همين حال و روز رو دارم. از خيلي از مطالب هنوز خيلي عقبم.
چون واقعا مطالب اونقدر خوب و پرمغز هستن كه نميشه سرسري خوندشون و بايد عميق و با دقت خوند و براي جواب دادن و كامنت نوشتن هم بايد وقت گذاشت و تا حد زيادي فكر و تمركز كرد و بعد نوشت …
اوندفعه هم كه توي يكي از ايميلهاي محمدرضاي عزيز نوشته بود كه قراره تنبيهات و تشويق هايي در متمم تعبيه و اتخاذ بشه، بخاطر اون قسمت تنبيهش استرس گرفتم!;)
درسته كه الان از نظر تعداد مشاركت كامنت هاي متمم مقام سومي رو دارم!;) ولي فكر كنم دارم به زودي اين مقام رو از دست ميدم.;)
(ياد برزيل افتادم … فوتبالش … چقدر دلم براشون سوخت … (ربط نداشت؟ … ببخشيد …:)) )
البته اين عددها زياد مهم نيست به نظر من. مهمتر از اون، توانايي استفاده و بهره بردن هر چه بيشتر محتوايي و كيفي از متمم هستش…
جالبه دوستان … همين امروز صبح جايي خوندم كه :
“اول مشق بعد اینترنت!
اخیرا در آمریکا یک روتر (رهیاب) مخصوص ساخته شده که فقط پس از انجام کارها و تکالیف روزانه به کاربران اجازه می دهد که به اینترنت دسترسی پیدا کنند.”
پس به درد ما نميخوره، نه؟ چون بيشتر مشق هاي ما همينجاست ديگه … تو اينترنت. 🙂

پاسخ
هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۱۹:۵۲

شهرزاد جان سلام
دوست خوب ما دلم میخواد دوستای دیگمون هم با وبلاگ شما آشنا بشن و مطالبش رو بخونن ولی میخوام خودتون لطف کنی و معرفیش کنین . راستی یک مسئله و یا یک مشکل (دوست خوبم ضیای عزیز ) زمانی که شما یک کامنت میگذارید چطور کنترل میکنید که هم خونه ای هامون یا محمدرضای عزیزمون نقد یا نظری در موردش دادن ؟؟؟ لطفاٌ من بی سواد رو راهنمایی کنید 🙂

* نیما تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۲:۲۲

باران جان من هم با بخش اول نوشته ی شما ، روبرو هستم . بیشتر اوقات میبینم متن کامنت احتمالی من به چیز بیشتری به دانش دوستانم هدیه نمی کنه . به مرور دارم به خوانتده خاموش تبدیل میشم . . .
کامنت تون باعث شد من هم امروز حضور کامنتی داشته باشم ، هرچند هر روز ، خورشید صبحگاهی من از پنجره خونه ی shabanali dot com طلوع میکنه و لبخند معلمم امید شروع روز جدید رو بهم هدیه میکنه .
دوستت داریم آقا معلم ، بسیار بسیار:-)

پاسخ
مهدي تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۵:۲۵

سلام محمد رضاي گرامي
دلم براي قصه هايت در شب قصه نوجوان تنگ شده بود .گرچه من به بهانه حضور ديگري حضور داشتم سن خودم گذشته.

پاسخ
مریم .ر تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۹

سلام محمدرضای عزیز.
چقدر حس خوبیه عضو این خونه بودن و همخونه بودن با تو و دوستانی که به قول بچه ها بهتر از آب روان هستن.
فکر کنم تو کامنتهای این پست کلی گپهای دوستانه و صمیمی زده بشه که آدم با خوندنش کلی حالش خوب بشه از اینهمه مهربونی و همدلی. من که همیشه خدارو شاکرم از اینکه با تو و دوستان دیگه آشنا شدم و عضو کوچکی از این خونه هستم.
بهار عزیز چند روز پیش چه حرف خوبی زده بود ,اینکه اینجا براش مقدسه, و واقعا برای من هم همینطوره, اینجا رشد می کنم, یاد می گیرم, زندگی می کنم و از بودن با دوستان هم فکرم لذت می برم.
همینجا هم از بچه ها میخوام اگه امکانشو دارن بیان اینستاگرام, نمیدونین چقدر خوبه دیدن عکسای شخصی تر و حرفهای صمیمانه تر از صاحبخونه ی عزیزمون. اینو گفتم بیشتر ترغیب بشین برای اومدن. 🙂
فعلا که شهرزاد عزیز و آقای دادشی و دوستی به نام سرور و چند تا از دوستان دیگه اونجا هستن, البته اینا دوستانی هستن که من می شناسم , کاش بقیه هم به ما ملحق بشن .:)

پاسخ
شهرزاد تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۶:۱۹

ای شیطوون… ؛)
مریم عزیز من. چقدر دلم برای کامنتهات تنگ شده بود.
برای منم این خونه و صاحبخونه ش و همه همخونه ایهامون همه بدجوری دوست داشتنی و باارزشن.
مریم دیدی محمدرضا گفت “من هم به عنوان یکی از هم خانه ها…” چقدر قشنگ بود برام این حرفش و کلی ذوق کرد.
محمدرضای عزیز ما … چقدر خوب شد که ما اینجا رو از بین اینهمه دات کام ها و دات آی آرها و …. پیدا کردیم و شد دیگه خونه مجازی همه ی ما…
یادمه شب یلدا قرار شد من و آزاده م، توی این خونه گل بکاریم و بهشون آب بدیم و … یادته آزاده؟ 🙂
راستی چقدر جای فایزه خالیه… امیدوارم هر جا که هست خدا یار و نگهدارش باشه…
و راستی دقت کردی خیلی وقته از آذر هم خبری نیست …!!

پاسخ
مریم .ر تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۹:۰۲

ممنون شهرزاد مهربونم. آره منم از اینکه محمدرضا خودش رو یکی از هم خونه ها میدونه کلی ذوق کردم و حس خوب گرفتم.
شب یلدا واقعا یه شب خوب و فراموش نشدنیه برای من و فکر کنم برای خیلی از دوستان دیگه. تو و آزاده هم الحق که خوب گل کاشتین تو این خونه و با حضور و مهربونیتون گل محبت و صمیمیت رو دارین آبیاری می کنین. 🙂
من همیشه به یاد فائزه ی عزیز هستم و دلم براش تنگ شده و واقعا غصم میگیره از اینکه بی خبریم ازش, و منم مثل تو امیدوارم خوب و خوش باشه … آذر هم درست میگی چند وقته نیست که امیدوارم اون و دوستان دیگه که خیلی وقته کامنت نذاشتن به بهانه ی این پست بیان و کمی با همدیگه گپ بزنیم . 🙂

پاسخ
آزاده م تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۲:۱۰

مریم جان لطف داری عزیزم کاش تو هم بیشتر تو کامنتها باشی. گاهی دلم تنگ میشه برات. راستش مثل شهرزاد مهربوون نیستم که سراغتو بگیرم ولی بدون نبودنت رو حس میکنم عزیزم

پاسخ
مریم .ر تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱:۲۶

آزاده ی عزیزم چقدر خوشحال شدم با دیدن کامنتت . خیلی هم خوب و مهربونی و من به خودم می بالم که همچین دوستانی دارم . 🙂 همتون رو دوست دارم و با دیدن اسم و کامنتتون کلی شاد میشم و انرژی می گیرم.
راستش منم کمی مودی هستم و باید حسش باشه تا بنویسم 😉 اما همیشه هستم و تک تک کامنتهاتون رو میخونم و لذت می برم . و چشم از این به بعد سعی می کنم مثل شما دوستانم مهربونتر باشم و بیشتر حالتون رو بپرسم . 🙂

هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۲۰:۰۳

شهرزاد جان و مریم.ر عزیز
مطمئناٌ اگر محمدرضای عزیز ما انقدر باصفا و بی ریا نبودن ، ما به همون دردی که آقای سهیل رضایی در رادیو مذاکره بهش اشاره کردن مبتلا میشدیم ولی یکبار دیگه میگم با نهایت احترامی برای آقای سهیل رضایی قائل هستم از اینکه نظریۀ خودشون رو به همه تعمیم میدن یا به نوعی قضاوت کلی میکنن در مورد همه ، باهاشون مخالفم چون هم محمدرضای عزیز معلمی متفاوت هستند و عاشق و امیدوارم ما هم شاگردانی متفاوت و عاشق باشیم .
هنوز دارم به آرزوی زیبایی که محمدرضای عزیز ما برای بهاربهار عزیز کردن فکر میکنم . . .

پاسخ
آزاده م تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۲:۰۷

سلام شهرزاد و مریم
خوبین؟ چه خبر؟ روزتون خوب بود؟واسه من که پر از خستگی بود. بعد از ظهر که رسیدم خونه با مانتو رو کاناپه خوابم برد.:( تا 7 خواب بودم:) واسه همین دیر اومدم خدمتتون.
چقدر حالم خوب شد وقتی این پست رو دیدم..مرسیییییییییی از استاد و تیم مهربان شعبانعلی دات کام
آره یادمه شب یلدا رو .مگه میشه یادم بره؟ همون جا باهات دوست شدم.. قرارمون یادم نرفته شهرزاد..گل کاشتیم دیگه:) همینکه با هم دوست شدیم همینکه اینجا یه عالمه باهم حرف زدیم و یه عالمه دوست پیدا کردیم 🙂
توی بیشتر پست ها با اینکه اطلاعاتم کم بود ودر مورد پست حرفی نداشتم دقت کردین کامنتهای حاشیه ای واحوالپرسی میذارم؟:)) که بگم هستم، که بگم اینجا رو دوست دارم:)
فائزه جاش واقعا خالیه.. آذر هم نیست.. مهربان هم نیست.. آزاده ام ، آزاده مروارید، zoorba booda هم کم پیدا شده(آیکون عصبانیت) و دوستانیکه ما رو با خودشون عادت دادن و حالا یا نیستن یا برامون نمینویسن..:( کاش بیان تو این پست پیش ما تا با هم حرف بزنیم..

پاسخ
ستایش مطهر تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۳

باسلام؛

لپ تاپتونو کج نگه ندارین، به هاردش فشار میاد. اینم یه حرف خودمانی:))))

پاسخ
آزاده م تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۳:۰۰

ستایش منم گاهی لپ تاپمو اینجوری نگه میدارم. نمیدونستم به هاردش فشار میاد. مرسی از حرف خودمانیت:) دیگه کمتر این جوری نگهش میدارم. اخه دوستش دارم لپ تاپمو. با اینکه همه مسخره اش میکنن(آخه خیلی قدیمیه سالهاست از چرخه تولید خارج شده طفلی) ولی عوضش نمیکنم. 🙂

پاسخ
مریم.پاییز تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۹:۵۵

سلام به شما استاد عزیز و همه ی شما دوستان مهربون چند ماه پیش باید تصمیم میگرفتم که پولم رو لپ تاپ بگیرم که فکر میکردم داشتنش لازمه و یا اینکه یه ویولون بهتر بگیرم که آرزوم بود. بالاخره با این فکر که یاد داشتن کامپیوتر یه امر الزامیه لپ تاپ خریدم. و حالا هرموقع به اینجا میام خدا رو شکر میکنم بخاطر انتخابم. استاد عزیز از شما به خاطر وقتی که برای ما شاگردانتون صرف میکنید ممنونم. امیدوارم همیشه موفق باشید.

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۴

سلام مریم جونم چه جالب منم جدیدا لپ تاب خریدم
عزیزم من ویولن دارم از اونجایی که هم خونه ای هستیم اصلا قابلت رو نداره گلم فقط اراده کن

پاسخ
مریم.پاییز تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۵:۲۶

واقعا ممنونم به خاطر مهربونی شما نرگس جان. اما فکر میکنم من هنوز دین ساز قدیمیم رو اونجوری که باید ادا نکردم و همچنان در خدمتش هستیم.

ستایش مطهر تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۰:۵۲

خواهش عزیزم :-*
فکر کردم اینجا هم میگن ” مامانمون شدیاااا این کارو بکن اونکارو نکن”. آخه چیکار کنم حیفم میاد دستگاهه خراب شه کلی پول باید خرج کرد براش. در ضمن مهم کاربرده وگرنه سن و سال و مدل که از ماهم گذشته و دیگه اسقاطی شدیم 🙂

پاسخ
نرگس آزادی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۳:۲۸

سلام ستایش جان
منم نمی دونستم مرسی که گفتی عزیز

پاسخ
شهرزاد تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۱

محمدرضاي عزيز.
چقدر اين گپ غير رسمي، براي ما ارزشمند و دوست داشتني يه.
ممنون كه حرف هاي دلتون رو برامون نوشتيد و ممنون بخاطر همه چي …
و با آرزوي موفقيت هاي روزافزون گره خورده با رضايت و سلامتي و شادماني…

پاسخ
سیمین-الف تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۹

شهرزاد دیدی اینقدر بقیه 🙂 مابین درس های استاد حرف زدن!!! که آخر استاد به این نتیجه رسید که یه بار هم شده با خیال راحت بذاره بچه ها با هم صحبت کنن 🙂

آخیش دلمون گرفت اینجا نمی شه دو کلوم با همدیگه حرف بزنیم:-)

پی نوشت: من تا زمانی که مدرسه می رفتمو دانشگاه، بچه ی خجالتی بودم که صدا از سنگ در می اومد از من در نمی اومد. از بخت خوشم حالا شاگردای شیطونی دارم که همش در حال صحبت و بازی و زدن، تو سر و کله ی همدیگه هستن. ای روزگار…
🙂 🙂

پاسخ
شهرزاد تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۲۳:۵۰

دوستاااای نازنین. چقدر خوشحالم که میبینم همه تون خوشحالین و گپ میزنین.
آره سیمین جونم. و ممنون از محمدرضا جان که این اجازه رو رسما صادر کردن. ! ؛) …
راستی مبارکه شکلکهای خنده ات :)… خیلی ماجرای بانمکی بود سیمین و ممنون از پسرک خامه فروش عزیز بخاطر آموزشش.
آزاده جونم خسته نباشی.:) آره باید مراقب گلهای خونه مون هم همیشه باشیم. راستی مینا mina90 جونمون کجاست؟!
آره از مهربان هم خیلی وقته خبری نیست. اینهمه زحمت کشیدیم با محمدرضا جان آشتی شون دادیماااا…؛) راستی عزیزم. برای چشمک wink، باید بجای : بذاری ؛

پاسخ
آزاده م تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۰:۳۷

سلامت باشی شهرزاد جان
؛-) اینجوری؟

پاسخ
پسرک خامه فروش تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱:۰۹

سلام شهرزاد
سلام آزاده
نه! اینجوری 😉 (البته فک میکنم این صورتک به نمایش در نمیاد!)
بچه ها! “کیان ” هم چن وقتی میشه نیستااا.. امیدوارم شاداب و سرزنده باشند…

پسرک خامه فروش تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱:۵۵

نه! انگار نمایش داده میشه..! 🙂
آزاده اینجوریه: ; – ) (با فاصله نوشتم که مشخص بشه برات.)
درضمن اگه دوستان توو ترسیم صورتکت های فوق مشکل دارند میتونند با واحد ” اسمایل کمک ” شعبانعلی دات کام تماس بگیرند..!! 😀 بنده در خدمتشونم. 🙂
فک ککککن… “مرکز آموزش تخصصی ترسیم صورتکت های خندان”!! 😉 🙂

شهرزاد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۹

D:

شهرزاد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۱

اي واي نشد …
اينجوري بود شايد … 😀
😉
سيمين … همه اش تقصير توئه ه ه ه ه … 🙂
( شرمنده … ببخشيد صاحبخونه ي عزيز و تيم خوب اين خونه:) )

شهرزاد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۳

سيمين. عزيزم. شوخي كردمااا …
اتفاقا … (گوشتو بيار نزديك، بقيه نفهمن) … خيلي بامزه شد … 🙂
(يادم افتاد به مامان بزرگ نازنينم. هميشه باهامون شوخي ميكرد… بعد براي اينكه كسي يه وقت ناراحت نشده باشه ميگفت: “شوخي كردم بخندين.”(و چقدر يهو دلم براش تنگ شد …) )
راستي … ببخشيد كه من اينقدر زياد كامنت گذاشتم. چند تا حرف رو حالا همينجا ميخوام بگم …
دوستان عزيز اين خونه. چقدر كامنت و نوشته هاي تك تكتون قشنگ بود. واقعا از خوندن همه شون لذت بردم.
كيانوش عزيز. چقدر قشنگ و دوست داشتني توصيف كردي اين خونه رو و اتفاقاتي كه هرروزه توش ميفته و صاحبخونه ش رو.
مرتضي عزيز. اميدوارم هر چه زودتر بتوني به كوه بري و از آرامش و زيباييهاش دوباره بهره ببري.
نرگس آزادي عزيز. چقدر قشنگ گفتي و جمله ي آخرت شگفت انگيز بود و به قول آزاده يه حقيقت قشنگ براي همه ي اهالي اين خونه.
مرضيه 7. چقدر قشنگ بود اين حرفت. كه انگار همين الان محمدرضا مثل اون عكس نشسته پشت لپتاپش و داريم باهاش حرف مي زنيم.
زينب. مختصر و مفيد چقدر قشنگ گفتي. اگه من هم ميتونستم همه ي حرفهامو در يك جمله خلاصه كنم اون يه جمله قطعا هموني بود كه تو گفتي. ( ولي چه كنم كه خلاصه نميشه … 😉 )
*نيما. چقدر قشنگ گفتي كه هر روز ، خورشید صبحگاهی من از پنجره خونه ی shabanali dot com طلوع میکنه.
آقاي داداشي. چقدر زيبا همه چيز اينستاگرام رو توصيف كردين.
مريم پاييز. چقدر خوب كه از خريد لپتاپي كه به ويولن ترجيح دادي و ميتوني باهاش هر روز بياي توي اين خونه، خوشحالي.
ستايش مطهر. كه حتي به فكر لپتاپ استادشه كه يه وقت خراب نشه.
و همه ي دوستان خوب ديگه …
خوندن كامنتهاي همه تون خيلي لذتبخشه …
و همينطور دوستاني كه بعدا اينجا به جمع ما مي پيوندن …
اميدوارم دل همتون هميشه شاد و لب همتون هميشه خندون مثل همين آدمكهاي سيمين باشه … 🙂 😉

نرگس آزادی تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۲

سلام شهرزاد عزیزم
یک دنیا ممنون گلم چقدر خوبه که تو حواست به همه هست بودنت توی این خونه عطر خاصی داره مثل گل نرگس همه جا رو پر میکنه

* نیما تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۸:۰۵

ممنونم شهرزاد جان از ابراز لطفت .
راستی چه خوبه که شما ، سیمین جون ، آزاده جان و آقای پسرک خامه فروش صمیمانه باب گفتگو رو باز می کنید چون متفرقه و بیربط گویی استثنا آزاده (البته من که کامنتهای گذشته م هم چندان پر محتوا نبود) باید بگم من خیلی سخت می تونم یه گقتگوی دوستانه رو شروع کنم ولی همیشه از خوندن کامنتهای شما حس خوبی پیدا می کنم 🙂 .
درمورد کامنت پر محتوا هم باید بگم : یه موقع که استاد از شور بیشعور و شهوت کامنت نوشتن صحبت کردند منم تصمیم گرفتم روی این دو مورد ، در مورد خودم بیشتر حساس شم ؛ تا جایی که از شهوت نوشتن دیگه داشتم میرسیدم به افسردگی ناشی از عقده نوشتن !!!! 🙂 🙂 کلا از یه ور بوم می افتم من ولی جانانه استاد با این درخواست شون از هیات نظارت منو از سقوط قطعی نجات دادند!
خوشحالم که اینجام . . .

سیمین-الف تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۳:۳۵

شهرزاد می دونم تقصیر منه!! 🙂

وقتی امروز اومدم خونه مون دیدم 80 نفر پیام گذاشتن و خودمو آماده کردم که بیام و دونه دونه بخونم، که دیدم چه غوغایی به پا کردم. 🙂

یعنی من موندم، اگه ماجرای این شکلکا نبود جمیع دوستان چی یو بهونه می کردن برای شیطونی. 🙂

استاد ببخشید من از طرف همه ی بچه ها از شما معذرت می خوام. 🙁
بچه ها بگید که دیگه تکرار نمی شه بگید 🙂

هومن کلبادی تیر ۲۱, ۱۳۹۳ - ۲۰:۲۱

دوستای خوبم یک چیز بی ربط
نمیدونم چرا وقتی کتمن های دوستانۀ بالایی شما در مورد شکلک ها رو می خوندم و دیدم که تقریباٌ در زیر همشون یک نفر مخالفت کرده یاد شخصیت گلام ( Glum به معنی افسرده و مخالف ) در سفرهای گالیور افتادم یا گوچا در کارتن ” بنر ” که خیلی وقتا و بی دلیل با همه مخالفت میکرد . کاش یک کم به آزادی هم بیشتر احترام بگذاریم البته با اجازۀ دوست عزیزمون glum 😉

آزاده م تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۰:۲۹

درس پس میدهیم به اساتید “اسمایل کمک”
😉 (با فونت انگلیسی) تمرین استاد پسرک خامه فروش
؛) (با فونت فارسی) تمرین استاد شهرزاد
استاد ضیا تمرین شما سخت بود. اینا ( ‘;’ ‘-’ ‘)’ ) رو از کجا بیارم آخه؟:(

آزاده م تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۱

شهرزاد شرمنده م خواهرو دفعه بعد بهتر تمرین میکنم. 🙂
استاد پسرک خامه فروش هیچ وقت این لطفتون رو فراموش نمیکنم. 🙂 😉

شهرزاد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۱۰:۵۴

خدايااا … آزاده از دست توووووو …. خيلي خنديييييدم …
آخه ميدوني … استاد ضيا، هر كدوم از symbol ها رو توي كوتيشن مارك گذاشتن كه مشخص تر باشه … ولي خوب انگار يه كم گيج كننده شده … 😉
ولي لطفشون جاي تشكر بسيار داره 🙂
راستي فكر كنم براي چشمك بايد از درس همون استاد پسرك خامه فروش عزيز بهره ببري، يعني با خط تيره …:)
اينجوري: 😉

ضیاء تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲:۵۸

شاید هم اینطوری: 😉 ( ‘;’ ‘-‘ ‘)’ )

شهرزاد تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۸:۲۷

جاان…
آره آزاده جون. ولي چرا شبيه شكلك صورت بامزه ي زرد نشد؟! البته من بدون خط تيره ش مي زنماا.
خيلي وقتها هم كه دلم ميخواد حسم رو با لبخند يا همين wink در آخر جمله م بيارم، با جمله ام فاصله ش نميدم و به آخرين حرف يا نقطه جمله م ميچسبونمش كه همينطوري به صورت symbol ها بياد و به شكل شكلك نشه… ميدوني چرا؟ آخه مثلا ميخواي آخر جمله ت فقط يه لبخند خيلي آمرانه و آروم بزني!;)) (مدل لبخندهاي ياهو مسنجر) ولي بعد تبديل ميشه به يه خنده ي شيطون، كه خيلي نازه ولي يه كم بيشتر از اون لبخنديه كه ميخواستي بزني … 🙂 (البته وردپرس همه ش همينطوريه …:) )

سیمین-الف تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۶:۱۶

ممنونم از اظهار لطفت.
این آدمک خندون هم یادگاری شد برای من از این شب. 🙁

پاسخ
سیمین-الف تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۶:۱۷

ببخشید یه ذره انگار ناراحته.

🙂 🙂

mina90 تیر ۱۹, ۱۳۹۳ - ۲۱:۲۲

سلاااام دوستای عزیزم و صاحبخونه گل.
سلام شهرزاد عزیزم.
چه خبره اینجا 🙂
انگار دیر رسیدم.
ولی خوبه به هر حال رسیدم.
سیمین یه چیزی بگم؟؟؟؟؟
میتونستی کپی پیست کنی. 🙂 منم اول تکنولوژیشو نداشتم بعد گفتم بذار کپی پیستشون کنم. این طوری معلوم میشه چطورین 😉

پاسخ
آرزو تیر ۱۸, ۱۳۹۳ - ۱۳:۲۶

شما بزرگواری استاد جان.

پاسخ
1 2

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.