دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

کتابهایی که هدیه می‌دهم…

هر وقت کتابی را می‌بینم و دوستش دارم، به جای یک عدد، سه یا چهار یا پنچ نسخه از آن را میخرم و در کتابخانه‌ام نگه می‌دارم که بتوانم به دیگران هدیه دهم. در کتابخانه‌ام دو طبقه کتاب از این دست دارم. بدون توضیح کمتر یا بیشتر، خواستم گزارش آن دو طبقه را اینجا بنویسم (موجودی کتابها در لحظه‌ی نگارش مطلب ثبت شده و ربطی به تعداد خرید اولیه ندارد!)

شازده کوچولو – ترجمه محمدقاضی – چهار نسخه (با اون جمله‌ی معروف که: آدم بزرگ‌ها اعداد را دوست دارند)

جامعه شناسی – گیدنز – یک نسخه (کمتر جایی دیده‌ام که رفتارهای نامتعارف ج.ن.س.ی را به این زیبایی و بدون تعصب تحلیل کنند)

دنیای سوفی – یاستین گوردر – سه نسخه (سبک این کتاب عالی و سهل ممتنع است. دنیای تئو تقلیدی بود که بزرگی دنیای سوفی رو بهتر نشون داد)

روانشناسی در زندگی – استرانگ من – چهار نسخه (یعنی این قدر سرنخ برای مطالعه‌ی روانشناسی در یک کتاب؟ عالیه!)

خلبان جنگ – اگزوپری – دو نسخه (عالیه. اگزوپری تنها زندگی کرد و تنها مرد. احساس می‌کنم می‌فهممش)

عقلانیت و توسعه یافتگی ایران – دکتر سریع‌القلم – چهار نسخه (آدم پیش این آدم احساس بیسوادی و کم فهمی می‌کنه)

استیو جابز – ایزاکسون – دو نسخه (مردم می‌خونن می‌گن مدل ایرانی نیست. اما به نظرم روحیه ی عصیانش برای ما که اسیر هستیم الهام‌بخشه)

گفتگو با نجف دریابندری – مهدی ساوجی – دو نسخه – عاشق اون جمله هستم که میگه: غزل فارسی با حافظ تمام می‌شود!

چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟ – با ترجمه محسن میردامادی و دوستانش – ده نسخه (عجیب است و الهام بخش)

استالین – راژینسکی – الان متاسفانه یک نسخه مونده. وقتی یک ژورنالیست داستانی را به صورت مستند بگوید (که البته نادر است!)

قلعه حیوانات – جرج اورول – چهار نسخه (۱۹۸۴ رو دوست ندارم. برای من مثل دفترچه خاطراته تا تصویرسازی از آینده)

مسیح باز مصلوب – کازانتزاکیس – پنج نسخه (به نظرم کسی صحنه‌های‌ آخر داستان را لمس نکنه یعنی تا حالا کاری برای اصلاح جامعه‌اش نکرده)

همه می‌میرند – سیمون دوبوار – دو نسخه (چقدر مرگ رو دوست داشتنی می‌کنه. بدون بحث‌های فلسفی مزخرف)

همه نامها – ساراماگو – دو نسخه (آخه این آدم اون موقع چقدر خوب می‌فهمید که می‌شه عاشق یک نام روی یک کاغذ شد و با اون زندگی کرد)

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


123 نظر بر روی پست “کتابهایی که هدیه می‌دهم…

  • رسول ايرانشناس گفت:

    محمد رضاي عزيز ، سلام و عرض ادب

    مثل هميشه پستي به يادموندني خلق كردي .
    مدتي است در فكر هديه كردن كتابهاي مرجع و تخصصي دانشگاهي و چند كتاب ديگه به دوستان علاقمند و البته اهل مطالعه هستم . البته براي دوستان نزديك اين تجربه رو داشتم ولي ميخواستم بدونم دوستي وشناخت طرف هديه گيرنده رو در هديه كتاب لحاظ ميكني يا به دوستان فضاي آنلاين هم هديه ميكني .
    پيشنهاد ميكنم اگرصاحبخونه ويا يكي از دوستان ميتونه فضايي رو براي اين كارتخصيص بده ، موقعيت اون جا رو اعلام كنه تا افرادي مثل من كتابشون رو به اونجا هديه كنن و از اونجا به دوست داران كتاب هديه بشه .

  • رها گفت:

    من که این همه ادعای کتابخونی دارم شرمنده شدم پیش خودم فقط سه تاشو خوندم!

    شازده کوچولو –قلعه حیوانات-مسیح باز مصلوب
    هر سه تاشون فوق العاده بود.

  • مجتبی مهاجر گفت:

    سلام
    فکر میکنم اکثر بچه ها مثل من، این فکر به ذهنشون برسه که اگه به کتابخونت دسترسی پیدا کنن چه حالی میده.:)
    منکه از نسخه های اضافی هر کتاب یکی برمیدارم.

  • شهرزاد گفت:

    دوستان. شنیدید آهنگسازها می گن آهنگ های من مثل بچه های من می مونن! من هم همیشه در مورد کتابهای کتابخونه م وقتی کسی می خواد به امانت ببره همین حرف رو می زنم!
    یکبار خیلی وقت پیش، کتابی رو به کسی امانت دادم به نام “گوژپشت نتردام” (نویسنده: ویکتور هوگو) که خیلی دوستش داشتم و متاسفانه هیچوقت بهم برنگردوند! یکبار هم کتاب “پر” (ماتیسن) داشت به همین درد دچار می شد ولی خداروشکر بالاخره برگشت! و از اون به بعد سعی می کنم در برابر امانت دادن کتابهام به دیگران مقاومت کنم ….. تا چی بشه …:)
    محمدرضا جان. از کتابهای محبوبت که گفتی، اینارو خوندم:
    “شازده کوچولو”، “دنیای سوفی”، “استیو جابز”، “قلعه حیوانات”، و “همه نامها” ( همه نامها رو از خودت شنیدم توی یکی از پست ها و مشتاق شدم بخونمش که واقعا هم لذتبخش بود خوندنش)
    و از کتابهای دیگری که گفتی، این کتاب ها رو نخوندم و شدیدا مشتاقم که به زودی بخونم:
    “خلبان جنگ”، “روانشناسی در زندگی”، “مسیح باز مصلوب” و “همه می میرند”.
    (لطفا اگه خواستی هدیه بدی، از بین اینها باشه … (چه خوش خیال!);) )

    از اینها که بگذریم، دلم میخواد اینجا که بحث کتاب و هدیه دادنش هست از یه موضوع شگفت انگیزی که همین چند شب پیش برام اتفاق افتاد براتون بگم.
    شنبه شب (جای همه هنر دوستان و موسیقی دوستان عزیز واقعا خالی) وقتی رفتم “کنسرت کیتارو” که واقعا عاشق آهنگ ها و حس های زیباش هستم، خیلی دلم میخواست یکی از دوستان خیلی عزیزم باهام بیاد که متاسفانه نتونست بیاد و از قضا دختری پیشم نشست که توی اون مدت کوتاهی که با هم صحبت کردیم و آشنا شدیم، اونقدر به من لطف داشت که نزدیک خداحافظی، بهم گفت: “می خوام به عنوان یادگار، هدیه ای بهت بدم”! دست کرد توی کیفش و کتابی رو درآورد. کتابی با نام “بارون درخت نشین” (نویسنده: ایتالو کالوینو) و معلوم بود که خودش چقدر این کتاب رو دوست داره. چون بعدن دیدم که زیر خیلی از جمله های کتاب خط کشیده … ( کاری که خودم هم با نوشته های محبوب کتاب های دلخواهم همیشه انجام میدم)
    اسمم رو پرسید و با ماژیکی که از کیفش درآورد صفحه اول کتاب رو توی اون تاریکی سالن، به کمک نور موبایلش چندخطی نوشت و به دستم داد. … واقعا غافلگیرم کرد و من واقعا نمی دونستم بخاطر این لطفش چطوری تشکر کنم … و اونقدر هنوز تاریک بود که نمی تونستم بخونم چی نوشته و گفت ولش کن فعلا از موسیقی لذت ببر …
    من هم اسمش رو پرسیدم و روی یه برگه از دفترچه یادداشتم براش به یادگار چند خط نوشتم، و خداحافظی کردیم و رفت به سمت دوستانش که در جایی منتظرش بودن.
    بعد که بیرون و توی روشنایی، کتاب رو باز کردم و متن زیبایی رو دیدم که با یک خط دوست داشتنی، نوشته بود: (چون متن خصوصی نیست دوست دارم با شما دوستانم هم به اشتراک بذارم)
    “زندگی عشق است. رهایی است. و با عشق و رهایی پرواز خواهیم کرد… شهرزاد جان دمت گرم… شبی با کیتارو …”
    این لطف بسیار زیادش بابت هدیه کتاب مورد علاقه خودش، به یک دوستی که تازه دو ساعت هستش که باهاش آشنا شده و دیگه هم ممکنه هیچوقت نبیندش، و این نوشته ها، اونقدر منو تحت تاثیر قرار داد که به سختی می تونستم جلوی اشکهامو بگیرم و توی اون آدم ها و شلوغی ها که همه در حال بیرون اومدن بودن دوباره گشتم و گشتم و گشتم که پیداش کنم و باز هم بیشتر و بیشتر ازش تشکر کنم و بگم که این هدیه چقدر برام باارزشه … ولی دیگه پیداش نکردم…
    می خوام اگه یه وقت اومد توی خونه ی ما و اینجا رو خوند بگم: مرضیه عزیز. همیشه به عنوان یکی از شگفت انگیزترین آدم های زندگی من، توی ذهنم باقی خواهی ماند.
    (با عرض معذرت از همه، اگه نباید اینها رو اینجا می نوشتم:)… )

    • مریم .ر گفت:

      شهرزاد عزیزم اتفاقا خیلی خیلی کار خوبی کردی که اینجا از تجربه ی آشنائیت با یک همچین آدم نازنینی برامون نوشتی.
      اون نه تنها با این کار قشنگش به تو یک حس خوب داد که فکر میکنم به خیلی از ماهایی که این متنو خوندیم هم حس خوبش رو منتقل کرد. خیلی ممنون از هردوتون 🙂

      • شهرزاد گفت:

        ممنون عزیزم که این کامنت قشنگ رو برام نوشتی.
        خوشحالم …:)
        و مریم جان. این موضوع به ظاهر کوچک ولی دراصل شکوهمند، دوباره و دوباره بهم یادآوری کرد که از هر فرصت کوچکی میشه برای گسترش حس خوب و انرژی مثبت و ایجاد دوستی در جهان استفاده کرد.

    • مجتبی مهاجر گفت:

      خوشبحالت.
      چه لذتی داره هدیه گرفتن،اونم ازین نوع.وقتی این پست رو خوندم ناخداگاه یاد یه موضوعی افتادم.من با اینکه به شدت کتاب دوست دارمو به خیلی از اطرافیانم کتاب هدیه میدم،نمیدونم چرا تا حالا کسی بهم کتاب هدیه نداده.واقعا برام سوال شد!
      البته یه بار کتاب هدیه گرفتم،کتاب چهار میثاق بود:)

      • سیمین-الف گفت:

        سلام دوست خوب
        ایشاا… تو سمینار ۹۴ که شرکت کردید من قول می دم که به شما یه کتاب خوب هدیه بدم. 🙂

        • مجتبی مهاجر گفت:

          سلام
          خیلی ممنونم از شما دوست باتوجه،از همین حالا من مشتاق ترین فردم و لحظه شماری میکنم تا روز سمینار.
          از شانس خوب من،محمدرضا این سری سمینارو مجازی میکنه!:))

    • هومن کلبادی گفت:

      سلام شهرزاد جان عزیز
      اول از کامنتِ بسیار زیباتون ممنونم دوستِ خوبِ هم خونه ای و از مرضیه جان که این حس زیبا رو به شما و ما دادن .
      چند تا نکته از دلِ این کامنتتون می خواستم بگم :
      ۱- از چند نفر شنیدم و فکر می کنم یه جایی محمدرضای عزیز هم به این مطلب اشاره کردن که “اون چیزی رو هدیه بدین که خودتون خیلی دوستش دارین و براتون با ارزشه ” . فکر می کنم هدیه دادن و بخشیدنِ چیزی که خودمون خیلی دوستش داریم به افرادی که دوستشون داریم ، به نوعی بیانگرِ میزانِ اهمیت و ارزشِ اون افراد ، از دیدِ ماست و با اینکار به اونها هم این نکته رو میرسونیم که ” انقدر دوستشون داریم که حاضریم چیزهایی رو که خودمون به داشتنشون علاقه مند هستیم رو به اونها هدیه بدیم و ببخشیم ” . من ، از کودکی این کار رو کردم و از اسباب بازی گرفته تا لباس و لپ تاپ و بسیاری از چیزهایی که خیلی دوستشون داشتم ، به افرادِ دیگه هدیه دادم
      پی نوشتِ مرتبط : یادِ خاطره ای از اکبرِ عبدیِ عزیز و دوست داشتنی افتادم که از مرحوم حسینِ پناهی تعریف می کرد :
      اکبرِ عبدی گفت : یه روزِ سرد ی پاییزی ، سرِ تمرینِ یک فیلم ، دیدم که حسین پناهی با یه پیرهنِ نازک اومد ! گفتم حسین پس کاپشنت کو ؟؟؟ حسین پناهی گفت : یادته من خیلی اون کاپشنم رو دوست داشتم ، نه ؟ من گفتم : آره ! حسین پناهی گفت : سرِ راه که داشتم میومدم ، یکی رو دیدم که هم اون کاپشن رو دوست داشت و هم بهش نیاز داشت ، من هم کاپشنم رو دادم بهش و اومدم !!! ”
      ۲- شهرزاد عزیز با نهایتِ احترام به مدلِ کتابخونی شما که زیرِ جملاتِ “شگفت انگیز” خط می کشید ، یادِ زمانِ کنکورم افتادم . یکی از دوستانِ خوبم اون زمان به من گفت : ” زمانی که تو زیر مطلب یا جمله ای از کتاب رو خط می کشی ، دفعاتِ بعدی که کتاب رو مطالعه می کنی ، عملاً فقط جاهایی رو که خط کشیدی ، می خونی و دیگه به سایر جاها و جملاتِ کتاب ، بهای لازم رو نمیدی ” . فکر می کنم ، حق با دوستم بود . چون بارها و بارها من این مطلب رو تجربه کردم چون زمانیکه کتاب یا متنی رو می خوندم و زیرِ جملاتِ مهمش رو خط می کشیدم ، در زمانِ مرور (به دلایلِ مختلف همچون کمبودِ وقت ) و دوباره خوانی ، صرفاً همون خطوطِ خط کشی شده رو می خوندم و به این ترتیب ، بخش عمده ای از مطالبی که (در مرتبۀ اولِ مطالعه) به زعم من ، مهم نبودند ، برای همیشه از نظرم ، دور می موندن !!!
      ارادتمند – هومن کلبادی

    • امید گفت:

      شهرزاد جان .
      ممنون از اینکه احساس خوبت را برای ما روایت کردی.
      چه خوب که هنوز آدمهایی پیدا می شوند که عشق را بی توقع به دیگران هدیه می دهند و بی ادعا در هیاهوی شهر از نظر پنهان می شوند…

      • شهرزاد گفت:

        دوستان خوبم. ممنونم…
        هومن عزیز. ممنون از کامنت قشنگتون. همینطوره … و از حسین پناهی گفتی … چقدرر دوست داشتنی بود این آدم و یادش گرامی …
        در مورد خط کشیدن های زیر بعضی جملات و نکته های خوبی هم که گفتی… نگران نباش دوست خوبم.:) من برای خودم و به شیوه ی خودم برای گرفتن بهترین پیام ها از شگفت انگیزترین رویدادها و مطالبی که می بینم و می خونم و می شناسم، روش های خاص خودم رو دارم و همیشه هم برام موثر بوده و هر جا احساس کنم دیگه برام مفید نیستن، به روش دیگری تغییرشون می دم… ولی از توصیه های خوبت ممنونم دوست همیشه مهربان ما…:)
        امید جان. چقدر قشنگ گفتی … دقیقا همینه. می دونی … من از آدم های خوب، هدیه زیاد گرفتم، اما بعضی هدیه های فی البداهه و توی بعضی شرایط خاص، عجیب روی آدم اثر می ذاره و اون رو به یک اتفاق خاص و فراموش نشدنی برای آدم تبدیل می کنه…

        دوستان … تازه یه اتفاق شگفت انگیز دیگه هم توی همین مایه ها، دوباره توی همون شب برام پیش اومد که حالا که به اینجا رسیدیم و جمله ی زیبای امید عزیز رو خوندم، واقعا دلم نمیاد این یکی رو هم باهاتون به اشتراک نذارم…(پیشاپیش معذرت بخاطر اینکه این یکی اصلا به موضوع کتاب ربطی نداره …;) و تازه با کلی خلاصه کردن باز هم طولانی میشه …:))
        این موضوع مربوط به یه آقایی میشه که دیگه حتی توی این روایت دوم، اسمی از این آدم هم نمی دونم!
        من برای اون شب، یه بلیط اضافی داشتم. اول برای مادرم خریده بودم که مادرم نتونست بیاد، بعد یکی از دوستان خیلی نزدیک و عزیزم، رو دعوت کردم که بیاد و با این بلیط مهمون من باشه که متاسفانه اون هم نتونست بیاد.
        من مونده بودم و یک بلیط اضافی که قیمتش هم خیلی پایین نبود و حیف بود که به هدر بره …
        وقتی بیرون تالار وزارت کشور، مرتب به جمعیت افزوده می شد و یکی یکی وارد محوطه می شدن که از گیت ها عبور کنند … من توی هوای سرد اون شب، دم در ایستاده بودم که ببینم آیا کسی بلیط اضافی می خواد یا نه؟ واقعا هم روم نمی شد که به این و اون بگم …
        بعضی آدم ها هنوز بیرون ایستاده بودن و منتظر همراهانشون بودن …
        یه آقایی، مدل آدم های هنرمند و خیلی مهربون، بیرون هنوز ایستاده بود. گفتم ببخشید من یه بلیط اضافی دارم. گفت: ” نه. ممنون من بلیط دارم.” بعد از چند دقیقه ای که همینطوری ایستاده بودم و به آدم ها نگاه می کردم که شاید از چهره شون بتونم شناسایی کنم که آیا کسی بلیط می خواد یا نه! این آقا گفت: ” بلیطت رو بده به من و خودت همینجا بایست و اصلا نگران نباش. من هر جور شده برات می فروشمش.”!
        و رفت به میون جمعیت که مرتب وارد پیاده رو می شدن که بیان سمت در ورودی تالار .
        این آقا، بلیط من رو توی دستش گرفته بود و کمی (با حالت معذب!) آورده بودش بالا و آروم می گفت:” یه بلیط اضافی دارم” و به آدمهایی که رد می شدن مرتب می گفت:” شما بلیط نمی خواین” و همه خودشون بلیط داشتن و رد می شدن.
        بعد از مدتی یه آدم دیگه هم با دو تا بلیط اضافی اومد و ایستاد کنارش! با شوخی اومد بهم گفت: ” من کم بودم، یکی دیگه هم پیدا شد! ولی نگران نباش بالاخره یه مشتری پیدا میشه”… بعد گفت:” حالا دعا کن فقط یه آشنا منو نبینه که میگه فلانی رفته تو کار فروش بلیط بازار سیاه” … بعد شوخی کرد و گفت.: ” من تو کار فروش و بازاریابی تلفنی یه سری قطعات هستم. اون از روزمون که همه اش دنبال مشتری می گشتیم، اینم از شب مون! “… بعد گفت:” حالا خداروشکر مشتری ها فقط صدای منو می شناسن و قیافه مو نمی شناسن…”:))
        هم خنده ام گرفته بود هم واقعا شرمنده شون شده بودم و حسابی ازشون معذرت خواهی می کردم. هر چی هم می گفتم لطفا دیگه بیخیالش بشین. می گفت:”هیس. هیچی نگو. فقط بایست اونجا و بذار کارمو انجام بدم”:)
        یه بار هم یه آدمی پیدا شد که بیاد و بلیط رو برای دوستش بگیره که کلی خوشحال شدیم ولی وقتی به دوستش زنگ زد دوستش کنسل کرد و دوباره برگشتیم سر جای اول …
        خلاصه… این آقا در دقایق پایانی که فرصت کمی بود تا بتونیم وارد سالن بشیم و دیگه کم کم درهای ورودی بسته می شد، موفق شد بلیط رو به یه خانواده خیلی محترم و دوست داشتنی بفروشه که برای خواهرشون بلیط رو می خواستن. و حالا حدس بزنین اون کسی که بلیط رو خرید و سریع پولش رو حساب کرد کی بود: بله همین مرضیه خودمون…( تو روایت اول) 🙂
        البته اونقدر با عجله خرید و حساب کرد و تاریک بود و رفت … که منو درست ندید و بعد اونجا با هم آشنا شدیم …
        اون آقای خوب، هم پول بلیط رو بهم داد و قبل از اینکه بتونم واقعا ازش تشکر کنم توی جمعیت گم شد …
        و دیگه ندیدمش …
        هیچوقت این دو تا اتفاق عجیب و شگفت انگیز + کیتاروی دوست داشتنی و موسیقی دوست داشتنی ترش، رو از اون شب، هرگز فراموش نخواهم کرد …

        • سیمین-الف گفت:

          شهرزاد عزیزم
          اینقدر زیبا می نویسی که نتونستم برات چیزی ننویسم.
          ممنونم که تو این خونه هستی. تو خودت یکی از اون افراد شگفت انگیزی.
          به معجزه اعتقاد دارم.
          اینکه می تونیم هر لحظه شاهد یه معجزه توی زندگی مون باشیم، اگه به این فکر نکنیم که مثلا اه، این چه اتفاقی بود افتاد و حالا یه بلیط رو دستم مونده. وقتی با فکری مثبت و دیدی متفاوت به اطرافمون نگاه کنیم، معجزه هر جایی که باشه خودشو به ما می رسونه.
          این خونه، متمم، صاحب اون و همراهاش و تمام دوستانمون معجزهء زندگی ما می تونن باشن و هستن. 🙂

        • امید گفت:

          شهرزاد عزیز.
          خیلی زیبا و روان می نویسی. به نوشتن ادامه بده با داستانهای کوتاه، مطمئنم موفق می شوی و از آن نویسنده هایی می شوی که خواننده نمی تواند کتاب را زمین بگذاره و باید تا آخرش بخوانه. بعضی کتابها فقط برای گفتن یک جمله، رساندن یک پیام تبدیل به یک کتاب می شوند و نظر من این است که تو قابلیت این کار را داری . حتی می توانی تصوراتت را در آینده با همین آدمها که برای دقایقی باهاشان زندگی کردی ، بنویسی. هیچ چیز معلوم نیست ، شاید یک روزی دوباره این آدمهای مهربان را دیدی. زندگی در جریان است و این دنیا خیلی خیلی کوچک.( آنقدر کوچک که محمدرضا تو یک ساعت توانست ۳۰۰ نفر را مهمان کهکشان راه شیری بکنه).
          شاید آن شب آخرین اجرای کیتارو بود !!! اما او همچنان هست و اگر توانسته آن شب را برای تو خاطره انگیز کنه رسالتش را انجام داده.خیلی پرحرفی کردم ، اما تو بنویس، زیبا و هدفمند. موفق باشی ( ;

        • آزاده م گفت:

          شهرزاد جونم یه زنگ میزدی من خودمو سریع میرسوندم و با هم اجرای کیتارو رو میدیدم. 😉
          دوست مهربونم به قول سیمین تو خودت یه انسان شگفت انگیزی. من خیلی خوشحالم که هستی.
          شاد و سالم و سربلند باش دوست من.
          امید عزیز. شهرزاد هم مدیر یه سایت هست و هم یک وبلاگ. نمیدونم تا حالا مهمون خونه مجازیش بودید یا نه؟ ولی من آدرسشو با اجازه دوستان اینجا میذارم تا دوستان دیگه هم با دنیای پر از شگفتی شهرزاد آشنا بشن.
          http://1newday.persianblog.ir/
          http://1newday.ir/

          • شهرزاد گفت:

            دوستهای شگفت انگیز من 🙂 (سیمین – امید – هومن – مریم ر – آزاده م – و …)
            باور کنین با خوندن کامنتهای قشنگ و پر از لطفتون، مثل آدمی شدم که یک عااالمه بار، روی دوشش گذاشتن و به سختی می تونه سرش رو بالا کنه …
            امیدوارم که لایق اینهمه مهرتون باشم.
            و به نظر من این شما هستین که با لطف و با مهر، نوشته های منو می خونین. وگرنه هرچی نوشته های شما رو می خونم می بینم شماها قشنگ تر از من می نویسین …
            سیمین عزیزم. چقدر خوب و زیبا گفتی. اگه بتونیم اینطوری که تو گفتی به همه چیز نگاه کنیم (به قول آندره ژید: “بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد، نه در آنچه بدان می نگری”) اونوقت زندگی سراسر معجزه میشه و هر لحظه ارمغانی برامون در پی خواهد داشت. بودن آدم هایی مثل تو نازنین، باعث دلگرمی این دنیاست… ممنون که هستی و چه خوب که دوست منی…:)
            امید عزیز و مهربون. تو خیلی مهربونی. اینو می دونستی؟:)
            خیلی از لطفت ممنونم. این نظر لطف تو هستش دوست خوبم. و عجب جمله ای گفتی: “دنیا آنقدر کوچک هستش که محمدرضا تو یک ساعت توانست ۳۰۰ نفر را مهمان کهکشان راه شیری بکنه” … عااالی بود. امیدوارم همیشه شاد و موفق باشی امید جان و باز هم ممنون که لطف کردی و برام نوشتی.
            آزاده م عزیز من… آخه من با اینهمه مهربونی و خوبی تو چیکااار کنم؟:)
            کلبه ی من که آدرسش رو گذاشتی در برابر کاخ ای که الان توش هستیم، حرف زدن ازش واقعا سخته. ولی ازت ممنونم که به دوست خوبمون امید و دوستان خوب دیگرمون باز هم معرفیش کردی .
            هروقت که دوستهای خوبمون به اونجا هم بیان، یک روز جدید سعی می کنه در حد توان خودش و با تمام وجود و با عشق، بهشون خوشامد بگه و میزبان قدم های مهربونشون باشه…

        • اعظم گفت:

          شهرزاد جان
          فوق العاده زيبا بود. از اينكه اين احساس زيبات رو به اشتراك گذاشتي ممنونم.
          اميدوارم سراسر زندگيت پر باشه از اين فرشته هاي مهربوني كه براي محبت و خوشحال كردن تو باشن.

          • شهرزاد گفت:

            اعظم جان. لطف داری عزیزم.
            ممنون که این پیام زیبا رو برام نوشتی. 🙂 (الان دیدمش …)
            شک ندارم که خودت هم یه دونه از همون فرشته های مهربونی …:)

  • هومن کلبادی گفت:

    سلام به همۀ دوستای عزیزم
    شاید اگه بخوام واقع بین باشم ، شاید یکی از بزرگترین حسرت های من اینه که در کودکی اهل کتاب و کتابخوانی نبودم 🙁 یکی از دلایل اصلی اون دوستان و اطرافیانم بودند . از همون زمان ، بیشترین علاقۀ من به کارهای فیزیکی و فعالیت های اجتماعی بود و معمولاً وقتم رو صرف فیلم دیدن یا کتاب خوندن نمیکردم و معمولاً زمانم رو صرف کمک به اطرافیانم و کوچکتر از خودم میکردم . نمی تونم بگم چقدر کار درستی بوده ولی باعثِ آرامشو رضایت روحیِ خودم میشده و میشه . ولی الان که حدود ۳۸ سال از عمرم رو پشت سر گذاشتم ، فکر می کنم برای مطالعه نکردنِ زیاد ، به خودم مدیونم و تلاش می کنم که تا حدی این خلآ رو پر کنم . نکتۀ دیگه اینه که تا بحال نوشته ها و خط فکریِ هیچ نویسنده ای من رو به اندازۀ نوشته ها و مطالبِ منتخبِ محمدرضای عزیز تحت تاثیر قرار نداده بود و به قول آقای سهیل رضایی ، به نوعی ، به خوندنِ مطالبِ ایشون مبتلا شدم و تمام تلاشم رو می کنم که از تجربیات ایشون در زمینۀ مطالعه کردن ، استفاده کنم . تعدادی از کتابهایی که در اینجا به اون اشاره شده رو خوندم ولی باید اعتراف کنم در مسیر مطالعه و کتاب خوانی ، بد جوری مبتدی هستم . به امید روزی که جامعه و والدین ، بستری مناسب برای علاقه مند شدنِ فرزندانشان به کتاب و کتاب خوانی فراهم کنن . هر چند باید اینم اعتراف کنم که والدینِ من ، نهایت تلاششون رو در این راه کردن ولی من گوش شنوا نداشتم 🙁
    ارادتمند – هومن کلبادی

  • ل.س گفت:

    از این لیست فقط شازده کوچولو وهمه نامها رو خوندم.کوری ساراماگو رو توصیه می کنم…

  • یاسین اسفندیار گفت:

    باسلام
    من هم یک کتابی که خیلی دوست داشتم را چند بار هدیه دادم و خیلی بهم چسبیده
    کتاب بسوی کامیابی و نیروی بیکران جلد یک و دو “آنتنی رابینز”
    از این کتابهای سری بالا . شازده کوچولو را تازه دارم می خوانم .
    قلعه حیوانات خیلی جالب بود
    کتاب زندگی نامه استیو جابز که خیلی خیلی مرا تحت تاثیر قرار داد. خیلی خوشم آمد . البته من کتاب پی دی اف۵۰۰صفحه ای، با ترجمه ناصر دادگستر را مطالعه کردم.چون اولین ترجمه در ایران بود . زیاد اصل نوشته دست نخورده بود.
    کتابهای دیگر را دیدم بعضی از صحبت ها و یا تکه کلام های جابز را نیاورده بودند .
    میتوانید از این سایت دانلودش کنیدhttp://www.parsbook.org

    پی نوشت:به آقای ناصر دادگستر (مترجم کتاب) ایمل زدم که با چه انتشاراتی کار می کنه تا به پاس قدردانی از ترجمه اش، از انتشاراتی که ایشان کار می کند کتاب را بخرم. ایشان فرمودند: در مورد انتشار كتاب، اين اتفاق به صورت چاپي رخ نداده و فقط به صورت آنلاين بوده. ويرايش دومي هم داره كه در سايتهايي نظير پي سي دانلود قابل دريافت هستند

  • فاطمه گفت:

    ا…سه تاش رو من میخوام تازه بخونم! خوشحال باشم پس انتخابهام قبلا توسط شما انتخاب شده .

  • Nasim... گفت:

    مرد بالشى-مارتين مك دونا-ترجمه زهرا جواهرى…(نمايش نامه خاص و عميقى بود,حتا تونست مقاومت منو دربرابر نمايش نامه نخواندن به طرز خجالت آورى بشكنه…باور دارم احتمالن هرگز اينقدر مجذوب مغز يك روانى نخواهم شد)

    كورى-ژوزه ساراماگو-ترجمه اسدالله امرايى …(هيجان زده خوندمش…واقعيت توى تك تك جمله هاش فرياد ميزد و فكر ميكنم در تصوير سازى درد اجتماعى دست كمى از قلعه حيوانات نداره
    “سكوتى به تدريج بخش را فرا گرفت,پيروزى در جنگ لفظى,فرقى با شكست ناشى از آن نداشت”)

    عقايد يك دلقك-هانريش بل-انتشارات چشمه…(از نظر من هانريش نويسنده شد تا اين اثر رو خلق كنه,در عين بى تفاوتى همه چيز رو برام به چالش كشيد, يك روز مدرسه رو با من همراه شد و چقدر از معلم رياضى دومدبيرستانم ممنونم كه منو از كلاس اخراج كرد تا توى حياط مدرسه راحت تر توش غرق شم )

    آقا معلم من اين كتاب هارو هديه نگرفتم…اما لطفن شما هديشون بدين…بزارين لذت به يادموندنى خوندنشون با تصوير شما همراه بشه…

  • سهيل گفت:

    محمدرضا

    با سلام

    يک خواهش از شما معلم و دوست عزيز دارم، البته مي دانم که اين کار را در برنامه خود داريد و به آن عمل مي کنيد،ولي براي تأکيد آن را مي گويم،

    لطفاً علاوه بر کتاب هايي که خيلي دوستش داري، اين قول را به همه دوستان اين خانه مجازي بدهيد که هر کتابي که خواندنش مفيده و باعث از بين رفتن بي سوادي سفيد ما مي شود را به ما معرفي کنيد.

    من تا قبل از اينکه با شما آشنا شوم با صداقت مي گويم که به جزء کتاب هاي درسي هيچ کتاب ديگري را نخوانده بودم و نمي خواندم و خيلي در اين مورد تنبلي کردم. از وقتي که دارم کارهاي شما را به عنوان معلم خودم پيگيري مي کنم خيلي خيلي به خواندن کتاب علاقه مند شدم و اين کار جزء برنامه اصلي زندگي من شده است.

    الان به خاطر کوتاهي گذشته يک احساس بدي دارم ولي هيچ کسي را در اطرافيانم ندارم که بتواند به من کمک کند تا کوتاهي گذشته ام را جبران کنم.

    لطفاً شما به من و يا هرکسي که شبيه من است(البته خدا نکنه کسي مثل من باشد!!) کمک کنيد تا کوتاهي گذشته را جبران کنم.

    مثل هميشه ممنون به خاطر همه خوبي هايتان

  • سعید هاشمی گفت:

    راستش من هم اکثر اوقات دوست دارم به مناسبتهای مختلف برای دوستانم کتاب هدیه بگیرم ولی همیشه چند تا کتاب به عنوان زیر نویس علاوه بر کادوی اصلی براشون بخرم.
    شازده کوچولو ترجیحاً ترجمه شاملو یا محمد قاضی
    من و دوست غولم، شل سیلوراستاین
    ماهی سیاه کوچولو ، صمد بهرنگی
    بار هستی ،میلان کوندرا
    مثل همیشه لذت بردم از متن ، شادی مضاعف اینکه احساس من هم دوباره مرور شد از این رو هم مجدداً ممنونم

    • Nasim... گفت:

      شل سيلور استاين ازون نويسنده هاست كه كتابش توى هر سنى ميتونه توى كيفت باشه…”كسى يه كرگدن ارزون نميخاد؟” رو توى ۸ سالگى خوندم…پارسال توى ۱۸ سالگى دوباره خوندم…هنوز هم همونقدر جذابه…

    • اعظم گفت:

      قصه هاي صمد بهرنگي فوق العاده است! باهاشون كلي خاطره دارم 🙂

  • سمیه امینی گفت:

    من هم مثل آقای دادشی می پرسم شرایط هدیه گرفتن کتاب چیست؟! اگر سبک پائولو کوئلیو رو دوست دارید، من هم کتاب “کوه پنجم” و “زهیر” رو توصیه می کنم! اگر اعلام علاقه کنید، من هم می تونم بهتون هدیه بدم:)

  • هاشم گفت:

    من. كلا كتاب رو به عنوان يك ال نمى دوم ولى درصد زيادى از هزيه هام رو داره تو همه جا كتاب رو خوندم يه يادگارى مى نويسم مى دم به يكى ديگه يا بعض وقتا اگه كس نگرفت (مقاومت مى كنندچيزى جديديخونن) مى اندازمش يه كنار

  • مریم .ر گفت:

    سلام به همه ی دوستان عزیزم. چقدر کتاب هدیه گرفتن حس خوب و لذت بخشیه.
    پ . ن : بچه ها اگه کسی خواست به من کتاب هدیه بده لطفا از همین لیست باشه. 🙂

  • Hassan-3-ensani گفت:

    مطالعه مهم ترین اصل پیشرفت انسانه! و هدیه کتاب میتونه هدیه یه آینده خوب به طرف مقابل باشه!

    اگه ما وقتایی رو که برای تماشای سریال های بی هدفِ تی وی اختصاص میدیم به مطالعه کتاب هامون اختصاص بدیم!

    مسلما متحول میشیم! راستی استاد چالش ده کتاب تاثیر انگیز یادتونه؟

    لطفا ده کتاب موثر توی زندگیتون رو بگید!

  • علی شورابی گفت:

    سلام به دوستای عزیزم لینک دانلود تعدادی از این کتابها که به صورت pdf موجود بود را پیدا کردم امیدوارم مفید باشه

    ۱-شازده کوچولو و تعداد دیگری از کتاب های اگزو پری البته خلبان جنگ پیدا نکردم
    http://ketabnak.com/tags/%D8%A2%D9%86%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86+%D8%AF%D9%88+%D8%B3%D9%86%D8%AA+%D8%A7%DA%AF%D8%B2%D9%88%D9%BE%D8%B1%DB%8C :
    نکته :فکر کنم ترجمه محمد قاضی هنوز مجوز انتشار پیدا نکرده این لینک ترجمه احمد شاملو
    ۲- دنیای سوفی
    http://vatanpdf.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D9%88%D9%81%DB%8C/

    ۳-دکتر سریع القلم میتونید از وب سایتشان استفاده کنید
    http://www.sariolghalam.com/

    ۴-استیو جابز
    http://ketabnak.com/comment.php?dlid=36525

    ۵-قلعه حیوانات
    http://www.parsbook.org/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%82%D9%84%D8%B9%D9%87-%D8%AD%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA

    ۶-همه میمیرند
    http://www.bookgolden.com/product/7201/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%87%D9%85%D9%87-%D9%85%DB%8C-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%86%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D9%85%D9%88%D9%86-%D8%AF%D9%88%D8%A8%D9%88%D9%88%D8%A7%D8%

    تعدادی از این که کتاب ها بصورت صوتی موجوده که میتونید از این سایت دریافت کنید
    http://audiolib.ir/

    • امید گفت:

      علی جان ببخش من کامنت ها را از آخر می خوانم !!! نگرانیت برطرف شد و تائید شدی.
      میدانی ، دنیا، دنیای تغییر است!

    • Nasim... گفت:

      على شورابى عزيز
      خيلى لطف كردى كه لينك هات رو با ما شريك شدى…
      هميشه به فكر و دقيق
      تشكر… هم خونه

      • علی شورابی گفت:

        امید و نسیم عزیزم سلام ممنون از توجهتون
        راستش من خودم کتابهایی که به صورت pdf میخونم سعی میکنم نسخه کاغذی اون را هم خریداری کنم چون خوندن از روی نسخه کاغذی لذت دیگه ای داره
        نکته بعدی اینه که من ۴ تا از کتابهایی که گذاشتم خیلی قدیمیه و همه نسخه pdf اونا دارند و کتاب استیو جابز هم از این مترجم فقط به صورت pdf منتشر شده و دکتر سریع القلم چون من خودم از مطالبش استفاده میکنم و خیلی دوسش دارم گفتم شاید شما هم دوست داشته باشید و کتاب های دیگه با لینک غیر معتبر بود که من با توجه به همون حق انتشار ازش استفاده نکردم برای همین از این اینکه کامنتم تایید نشد تعجب کردم
        در هر صورت من از این کامنت یک هدف داشتم که تو وقت دوستان صرفه جویی بشه و زیاد دنبال نسخه pdf نگردند که انگار زیاد جالب نشد …
        ممنون از محمدرضا و تیم پرتلاشش

  • zoorba.booda گفت:

    ممنونم.
    همینو میتونم بگم
    خیلی زیاد

  • احمد گفت:

    سلام دوستان
    از صبح این خاطره تو مغزم می چرخه . حال در اتاق انتظار پزشک تسلیم اش شدم .
    سرباز که بودم ، تو سال های دور ، پشت ویترین کتابفروشی ایی در خیابان ولیعصر چشمم به تعبیر خواب فروید روشن شد.بسیار ازش شنیده و خونده بودم ، بویژه در کتاب زبان از یاد رفته فروم که اون روزها تمام کتاب های در دسترش رو حریصانه می خوندم ، مشتاق به دست گرفتن تعبیر رویا شده بودم .
    سراسیمه رفتم داخل ، به نیت تورقی و بس . کتاب رو خواستم . هنوز نگاه کتاب فروش رو به رخت سربازی ام و تقاضای اون کتاب به یاد دارم . شاید گمان می کرد که من نویسنده رو ابن سیرین دیده باشم . مخالفت کرد . واقعا ! بهم نمی داد . بعنوان آخرین دفاع در برابرم گفت گرونه . و من چنان حسی پیدا کردم که بی درنگ گفتم ، می خوامش و حتی نگاهی به شناسنامه کتاب نینداخته ، فقط پول رو پرداخت کردم .
    بماند که مجبور شدم پیاده برگردم پادگان . می دونید کجا ؟ پادگان شاهپور . آگاهی فعلی !!
    سال ها بعد ، دوران دانشکده هم خونه ام روانشناسی میخوند ، تقدیمش کردم .

  • محمد فرازی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز
    چقدر دوست داشتنی بود این موضوع.
    من تنها ۳ تاشون رو خوندم.
    شازده کوچولو،دنیای سوفی و استیو جابز
    مرسی از معرفی این کتاب های خوب وعالی

  • مهدی گفت:

    من نتیجه جستجو و تجربه خودم رو در مورد سه تا از کتاب ها مینوسیم امیدوارم به درد دوستان بخوره:

    شازده کوچولو:با ترجمه آقای ابوالحسن نجفی هم بخوانید لذت خواهید برد.ترجمه احمد شاملو هم برای سنین پایین تر میتونه مناسب باشه.کتاب صوتی هم از این ترجمه موجود است.

    جامعه شناسی – گیدنز : تو جستجو ها به این نتیجه رسیدم که ترجمه آقای منوچهر صبوری کاشانی ترجمه بهتری است.

    دنیای سوفی : این کتاب هم با ترجمه آقای حسن کامشاد در بیشتر موارد توصیه شده بود.

  • کاوه گفت:

    محمد رضا جان ، دوست گرامی ایم.
    من امسال ارشد خواجه تصیر قبول شدم با همه تنفری که از تهران و دوندگیش دارم بازهم وجود افرادی چون تو مرا قانع به امدن به اینجا کرد.
    از صمیم قلبم دوس دارم یک دیدار هر چند کوتاه حتی در حد ۲ و۳ دقیقه باهاتون داشته باشم.
    امیدوارم ببینمتون.

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.
    عجب روش خوبی! کاش زودتر با این روش آشنا می شدم. تک و توک کتاب هایی که به امانت داده ام ولی دیگر پس نداده اند، واقعا هر کدام یک جای خالی در دلم دارد.
    جدای از این که دوست ندارم دوباره آن کتاب ها را بخرم، گاهی دیگر آنها را پیدا هم نکرده ام.
    نفرمودید شرایط هدیه گرفتن این کتاب ها چیست؟( بر اساس کامنت های قابل رویت، من اولین متقاضی ام.)
    برایتان رضایت آرزو می کنم.
    برقرار باشید.

    • احمد گفت:

      سلام
      از نگاه من همیشه بهترین هدیه کتاب بوده . هیچ ژشتی هم توش نیست . ولی بی انصافانه ترین کار پس ندادن کتاب هایی است که هدیه می گیرند ( بعضی ها ) من هم راه حلش رو در این دیدم .
      گذشته از اینکه بی تعارف در خدمتم ، اما شرط اون اتفاق اینه که اول کسی عاشق یکی از کتابای کتابخونه کوچولوی من بشه .

      • احمد گفت:

        لطفا تصحیح بفرمایید : بی انصافانه ترین کار پس ندادن کتاب هایی است که امانت می گیرند …

      • علیرضا داداشی گفت:

        سلام.
        لیست کتاب هات کو؟
        ممنون.

        • احمد گفت:

          سلام
          دوست عزیز ؛
          مجموعه ای از شعر نو ( بویژه تمام آثار شعری و غیر شعری شاملو – البته این گنجینه تحت شرایط خاص و موزه ای نگهداری می شوند )
          مجموعه ای از آثار مارکس و انگلس و لنین + برخی آثار منتخب مرتبط که در بازار این دهه اخیر قابل دستیابی بوده
          مجموعه ای از رمان های دلخواهم ( رومن رولان _ میلان کوندرا . . . )
          مجموعه ای از آثار تاریخی و تاریخ معاصر ( بویژه عصر پهلوی )
          مجموعه ای از دانش و فلسفه و علوم اجتماعی بصورت جسته و گریخته
          مجموعه ای از کتاب های شیمی ( رشته دانشگاهی امه )
          پاره ای کتاب های مدیریتی _ حاصل دوره MBA
          . . . .
          و بیشمار کتاب های دانلودی پی دی اف که هر چه وقت میذارم دسته بندی کنم ؛ باز عقبم .
          عجالتا یه جوری بهم آدرس بده تا برات یکی دو تا فایل صوتی از شاملو برات بفرستم . به امید دیدار

          • علیرضا داداشی گفت:

            سلام.
            از این که متن شما را دیر جواب می دهم ببخشید.
            دوست نازنین از این همه محبتت ممنونم.
            راستش ترجیح من این است که لیست کتاب ها را داشته باشم و بعد برای خریدن آن ها اقدام کنم.
            اسامی کتاب های معرفی شده شما را هم یادداشت کردم.
            برای تعمیق دوستی مان یک بار دیگر آدرس ایمیلم را می گذارم:
            ardadashi51@yahoo.com
            خدا محافظ شما باشد.

  • محمد حسن بهرامی گفت:

    سلام
    خیلی قشنگه نمی دانم چی شده که هر چی در ذهن من می گذره محمدرضای عزیز چند روز بعد این کار را انجام می دهد (با تشکر زیاد)
    چند روز می گفتم ای کاش محمدرضا در مورد زبان انگلیسی بیشتر می نوشت چون شاهد این هستیم که تعداد بازدیدکنندگان مربوط به تجربه زبان رتبه اول رو دارند (فعلاً ۱۳۳۵۴۴)
    و بعد از مدتی ایشون زحمت کشیدند و زبان مدیریتی رو در متمم (حتی کاربران آزاد) ایجاد نمودند آنهایی که خبر ندارید برید و استفاده کنید تا حالا من مطالب رو از این زاویه که محمدرضا گفته ندیده بودم مثل جملات پایه در گفتگوهای مدیریتی
    یا همین پست در مورد کتاب که ایشان کتاب های جالبی رو گفته اند یک سوالی داشتم آیا زوربای یونانی کازانتزاکیس رو خوانده اید؟ اون هم خیلی جالبه
    پیشنهاد آخر اگر لینک های روزانه ای که به فارسی تحت عنوان این نوشته ها را دوست دارم به لینک ها انگلیسی می زدید خیلی عالی می شد.
    محمدرضا هر روز با سایت متمم و شعبانعلی هستم و هر کاری می کنم جایی دیگه ای رو پیدا کنم که از اینجا بیشتر مطالب بهتر داشته باشه پیدا نمی کنم
    ممنون

  • هیوا گفت:

    بذار خاک بخورن، من که “خلبان جنگ” رو نمیخام
    چشمک

  • آفرین گفت:

    پیشنهاد میکنم چند تا کتاب رباعیات خیام هم به کتابخونه تون اضافه کنید…کتاب خوبیه هم برای تلنگر خوردن خود آدم هم برای هدیه دادن:

    با تو به خرابات اگر گویم راز
    به زانکه به محراب کنم بی تو نماز

    ای اول و ای آخر خلقان همه تو
    خواهی تو مرا بسوز و خواهی بنواز…

  • رها راد گفت:

    سلام

    از طرفی خوشحالم که چند نا از کتاب هایی که معرفی شده را خوندم و از طرفی نگران که شاید زمان خوبی که باید این کتاب ها را میخوندم از دست دادم…شاید خواستم معقول نباشه اما ای کاش سنی را که این کتاب ها را خوندید می نوشتید و فکرمیکنید اگر ما چه موقع بخونیم مناسب تره…..این درخواست را باتوجه به گفتگویی که با مبینا داشتید دارم…چون بعد از اون گفتگو منتظر همچین پستی بودم….جملاتی که رو به روی هر کتاب تو پرانتز نوشتید عالیه…..

    *****************************

    کتاب و کتابخانه
    راستش من خیلی کتاب ندارم:چندسال پیش،تصمیم گرفتم تا با کمترین مایملک،بالاترین کیفیت زندگی را داشته باشم.نمی گویم ترک دنیا را انتخاب کردم،کاملا برعکس،اما اگرمجبورنباشیم چیزهای بی شماری را به دست آوریم ومال خود کنیم،آزادی عظیمی داریم.بعضی ازدوست هایم گلایه می کنند که آن قدر لباس دارند که تمام عمرشان صرف این می شود که تصمیم بگیرند چه بپوشند.ازآنجا که تصمیم گرفتم تمام لباس هایم سیاه باشد با این مشکل مواجه نیستم.
    اما حالا نمی خواهم درباره مد حرف بزنم می خواهم از کتاب بگویم.برای آنکه فقط به ضروریات بپردازم تصمیم گرفتم در کتابخانه ام فقط ۴۰۰ کتاب نگه دارم.بعضی ها را به دلایل احساسی،بعضی ها را برای اینکه همیشه دوباره می خوانمشان.این تصمیم را به دلایل مختلف گرفتم ویکی از آن ها اندوه زیادم ازاین بود که می دیدم کسانی تمام عمرشان بادقت وعلاقه کتاب جمع می کنند و بعد ازرفتن آن ها،بدون هیچ حرمتی ،کتاب هایشان را به پشیزی می فروشند.دلیل دیگر،چراتمام این کتاب ها را درخانه نگه دارم؟ تا به دوستانم نشان دهم چقدربا فرهنگم؟برای آن که دیوار را بپوشانم؟ کتاب هایی که میخرم در یک کتابخانه عمومی خیلی بیشتر استفاده دارد تا در خانه من.
    قدیم ها می توانستم بگویم:به این کتاب ها احتیاج دارم،چون به آن ها مراجعه می کنم.اما امروز هروقت به اطلاعاتی نیازدارم به کامپیوترمراجعه میکنم.اینترنت آنجاست،بزرگترین کتابخانه روی زمین.
    البته هنوزکتاب می خرم،هیچ رسانه ی الکترونیکی جای کتاب را نمی گیرد.اما همین که آن را می خوانم،می گذارم سفرکند،به کسی میبخشمش یا آن را به کتابخانه عمومی هدیه می کنم.قصدم نجات جنگل ها یا بذل وبخشش نیست:
    **فقط اعتقاد دارم هر کتاب،سرنوشت و مقصد خودش را دارد ونمی توان آن را به بی حرکت ماندن در یک قفسه محکوم کرد**
    شاید این حرف به ضرر خودم باشد که نویسنده ام و ازراه حق تالیف هایم امرار معاش می کنم.هرچه باشد،هرچه مردم بیشتر کتاب بخرند ،پول بیشتری گیرمن می آید.اما این کار بی انصافی در حق خواننده است.به خصوص درکشورهایی که بخش اعظم برنامه های دولتی درخرید کتاب برای کتابخانه های عمومی،فاقد معیاراصلی انتخاب کتاب است:لذت خواندن و کیفیفت مناسب متن.

    **پس بگذاریم کتاب هایمان سفر کنند،به دست افراد دیگربرسند و چشم های دیگران ازآن ها لذت ببرند**
    خوشحال میشوم که درمراسم امضای کتاب،میبینم خواننده ها کتاب های دست دوم دردست دارند،کتاب هایی که بارها بارها دست به دست گشته.این نشان می دهد که آن کتاب،مانند ذهن نویسنده اش درهنگام نوشتن،سفرمیکند.
    چون رود جاری باش (پائولوکوئلیو)

    پ ن:امیدوارم با نوشتن این متن از روی کتاب حق تالیف مولف را زیرپا نگذاشته باشم.

  • زیبا گفت:

    منم بضیاشو خوندم ولی بیشترشونو ندارم، اسمشونو با اجازتون نوشتم که حتما بخرم، ممنون محمدرضا

  • مهدي خاني گفت:

    معرفي كتاب خوب كم ارزش تر از هديه دادنش نيست خيلي كتاب از شما هديه گرفتيم.

  • دوست گفت:

    سلام محمدرضا جان
    می خواستم اول ازخودت بعدم از دوستان اینجا اجازه بگیرم….بابت استفاده از بعضی مطالبت یا مطالبشون درصفحات مجازی،البته بدون ذکر منبع آخه اگه بخوام منبع بنویسم همش میشه “محمدرضاشعبانعلی”.

    • Nasim... گفت:

      ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ ﻣﻄﺎﻟﺐ اﯾﻦ ﺳﺎﯾﺖ، ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ آﻧﻬﺎ را ﻧﻘﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ! ﻧﻘﻞ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺷﮑﻞ و در ﻫﺮ ﺟﺎ، ﺑﺎ ذﮐﺮ ﻣﻨﺒﻊ ﯾﺎ ﺑﺪون ذﮐﺮ آن، ﻣﺠﺎز ﺑﻮدﻩ و ﻣﻮﺟﺐ .ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﻣﯽﺷﻮد
      ﻣﺤﻤﺪرﺿﺎ ﺷﻌﺒﺎﻧﻌﻠﯽ
      “خود آقا معلم جان اين اجازه رو قبلن دادن اما كاش منبع رو ذكر كنين,كاش بزارين مخاطب هاتون به سرچشمه برسن..كاش بزارين حتا چند نفر از سمت شما وارد اين خونه بشن…مطمئنن ازتون ممنون خواهند شد”

  • احمد گفت:

    سلام استاد عزیز
    چه کار جالبی !
    من هیچ از امانت دادن کتاب خوشم نمی آد . و معمولا امانت هم نمی گیرم . یه جمله معروف رو شنیدم که میگه ” کتابی که ارزش خوندن داره ؛ ارزش خریدن هم داره ” . یادم رفته از کیه ( شاید برنارد شاو )؛ اما بطور جد عمل می کنم . هر از گاهی ؛ اگر کسی کتابی ازم امانت بخواد ؛ براش می خرم و هدیه می دم . هیچ دوست ندارم کتابی از کتابخانه ام کم بشه . با هر کتاب داستانی دارم و خاطره ای ؛ از خریدنش تا خوندنش و . . .

    • اعظم گفت:

      من هم برام اتفاق افتاده كه گاهي از امانت دادن كتاب به بعضي ها پشيمون شدم اما هيچوقت مانع از اين نشده كه ديگه به كسي امانت ندم. تو خوابگاه بارها و بارها كتابم رو دوستان دست به دست ميكردند و ميخوندند و خوشبختانه با فرهنگ بالايي كه داشتند دوباره به دست خودم ميرسيد. اينو از مادر مهربونم ياد گرفتم وقتي كتابايي كه از رده سني ما ميگذشت سريعا به كتابخونه اهدا ميكرد.
      در حال حاضر هم تعداد زيادي كتاب دارم كه خوندمشون و دوست دارم كه بقيه دوستان و اطرافيانم هم از خوندنشون لذت ببرن. هميشه فكر ميكنم كه كتابايي كه تو كتابخونه ميمونن مثل يه بسته انرژي هستن كه نبايد بلا استفاده بمونه، بايد خونده بشن. تا اون انرژي آزاد بشه و باعث رشد جامعه بشه.
      هميشه دوست داشتم كسي بود كه ميتونستم كتابايي كه خوندمو با كتاباي اون عوض كنم. اينطوري سود دوطرفه بود. 🙂 البته كسي كه سليقه اش رو تو كتاب بپسندم :))

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser