با وجودی که همیشه با کتاب مأنوس بودهام و بخش بزرگی از زندگیام به خواندن و نوشتن گذشته و میگذرد، و اگر دینی به جای تفریح و عیش و نوش، وعدهٔ بهشتی پر از کتاب میداد، بیتردید به آن ایمان میآوردم، متوجه نمیشوم که چرا گاهی عدهای کتاب نخواندن دیگران را دستمایهٔ طنز، تحقیر، ملامت و تمسخر قرار میدهند.
کتاب خواندن برای بسیاری از حرفهها ضروری است (و گاهی میشود فردی را با توجه به حرفهاش، بهخاطر نخواندن کتاب ملامت کرد). کتاب در زندگی فردی هم میتواند دریچهای رو به جهان بگشاید یا به تجربهٔ ما از حضور در جهان، عمق ببخشد.
اما انسانهای بسیاری هستند که واقعاً میتوانند بدون کتاب سر کنند و دانستهها و تجربهٔ لازم برای یک زندگی متعارف را از طریق تعاملات اجتماعی، گفتگو با دیگران و دیدن فیلم یا گوش دادن موسیقی یا هزاران روش دیگر کسب کنند و آنچه به دست میآورند، برای سبک و نیازهای زندگیشان کافیست.
تشویق به کتابخوانی و ترویج کتابخوانی بیتردید ارزشمند است. اما اجبار به کتاب خواندن و تحقیر و ملامت کسانی که نمیخوانند (بدون در نظر گرفتن نیازها و دغدغههایشان) فرقی با اجبار در انتخاب دین یا نوع پوشش ندارد.
ضمن اینکه کتابهای خوب هم، چه در ایران و چه در سطح جهان، در مقایسه با کل کتابهایی که عرضه میشوند، ناچیزند.
به همین علت، وقتی بعضی کتابخوانها هم از کتابهایی که خواندهاند نام میبرند، آدم در دل به خودش میگوید: کاش همینها را هم نخوانده بودی.
بگذریم از برخی از ما که حتی از کتابهای خوب هم صرفاً واژهها و اصطلاحات را قرض میگیریم تا همان حرفهای کهنهٔ خودمان را به زبان نو بگوییم: جهل مسلح.
کتابخوانی را تحسین کنیم. کسانی را که با شور و شوق پا به دنیای کتاب گذاشتهاند، تشویق کنیم. سیاستمداران، اقتصاددانان، پزشکان، مدیران و هر کسی را که حرفهاش مستلزم مطالعه است، بهخاطر نخواندن ملامت کنیم،
اما از کتابخوانی یک دین تازه نسازیم و دیگرانی را که این ابزار را به اندازهٔ ما نمیپسندند، مانند کافرانِ دین کتاب مجازات نکنیم.
محمدرضا جان چون صحبت از وعدههای بهشتی شد، یاد این بیت درخشان از ایرج میرزا افتادم که کاملاً معلومه وصفالعیش خودشه و خیلی هم قشنگه. انگار داره بهشت را توصیف میکنه:
به دنیا بهتر از آنجا نیابی
که باشد یک کتاب و یک کتابی
یادم نیست کجا خوندم یا از چه کسی شنیدم که منظور ایرج از این کتابیِ آخر ِبیت، شیشۀ مشروب باریکی بوده که شبیه شیشۀ ادکلن، داخل جیب پالتو جا میشده. خلاصه اینکه گویا جمله جمله کتاب میخونده و جرعه جرعه هم از کتابی مینوشیده.
با این همه بهنظرم خودِ کتاب به تنهایی سُکرآوره و هیچ چیز اضافهای هم لازم نداره. من خودم گاهی بعضی نوشتهها را که میخونم، یهدفعه احساس میکنم ضربان قلبم داره تند میشه. حتماً باید بلند شم و راه برم و مثل دیوانهها با خودم کمی حرف بزنم تا دوباره آروم بشم.
سلام
فکر میکنم مهمترین دغدغهای که مد نظر شماست یادگیری باشه. باقی میتونه ابزاری باشند در جهت یادگیری.
چه کتاب باشه چه فیلم چه موسیقی. چه تعاملات اجتماعی باشه و چه مشاهدات اجتماعی. هرچی که هست رو باید ببینیم و یاد بگیریم و به کار بندازیم.
گاهی میبینم بعضی از دوستان آنقدر که به حفظ کردن متن کتاب و ارائه بی کم و کاست اون به اطرافیانشون اصرار دارند، تلاشی برای بهرهگیری از اصل هدف نویسنده ندارند. کتابی در دست دوستم برای مطالعه بود در جهت آشنایی و آگاهی به خطاهای شناختی. همزمان برای انتقال اطلاعات کتاب خودش دچار همان خطاهای شناختی میشد. امیدوارم من و سایر دوستان که در اینجا و متمم از مطالب شما بهرهمند میشیم، صرفاً به نقل قول کردن و کپی کردن لینک بسنده نکنیم و واقعاً توی زندگیمون آموختهها رو جاری کنیم.
ممنون از شما که این نکات مهم رو یادآوری میکنید.