کاش «به خود» نبودم. «بی خود» بودم. رویایی آشفته در خواب تو.
آنگاه که میکوشیدی فراموشم کنی، محو نمیشدم.
یک پله فروتر میرفتم. در ناخودآگاهت.
در انتظار جرقه ای، تا دوباره سر برآرم و بیداریت را آشفته تر کنم…
کاش «به خود» نبودم. «بی خود» بودم. رویایی آشفته در خواب تو.
آنگاه که میکوشیدی فراموشم کنی، محو نمیشدم.
یک پله فروتر میرفتم. در ناخودآگاهت.
در انتظار جرقه ای، تا دوباره سر برآرم و بیداریت را آشفته تر کنم…
یک پله فروتر میرفتم. در ناخودآگاهت.
خیلی خوب بود… بازم کمتر خوانده شده ها منو آورد پستی که حالمو خوب کنه
من عشق قبل از ازدواجوهیچ وقت تجربه نکردم چون دوست نداشتم ولی بعد از پسند کردن خواستگارم به لحاظ ظاهر وتحصیلات وتمام گزینه ها روز به روز بیشتر عاشقش شدم بخاطر همین عدم شناخت دوران نامزدی خیلی سختی کشیدیم هر دومون بحث شد گریه شد قهر شد ولی به هیچ کس بروز داده نشد حتی مادرامون وهمیشه دنبال راه چاره بودیم کتاب خوندیم مشاور رفتیم البته به تنهایی چون مغرور بودیم وعاشق . بعداز چند سال متوجه شدیم که یکی از دلایل اینهمه سختی اینه که هیچکدوم بلد نبودیم چطور صحبت کنیم نگرانیامونو دغدغه هامونو به هم دیگه بروز بدیم و دلیل دوم هم سن بودنمون بود درسته خیلی همدیگرو اذیت کردیم ولی هدفمون همیشه مشترک بوده باز هم مشکل داریم ولی پله به پله طی مسیر می کنیم وامیدوارم که همه عاشق بشن و زندگی مشترکو با همه سختیهاش تجربه کنن که هیچ لذتی بالاتر از همسر شدن و همدم شدن نیست حتی آغوش گرم وصمیمی پدر ومادر
لطفا گرونی بهانه نشه که برای همه هست. شما امین ،مومن وبا اخلاق باش تا بتونی انتخاب کنی فرد امین مومن با اخلاق را.
ای کاش
تو می گویی عشق وجود ندارد ولی لحظات عاشقاته چرا، با مرور گذشته لحظات عاشقانه ات را از بین نبر دوست عزیز…
عشق پیری گر بجنبد….بقیش یادم نیس…
سلام مهندس
این شعرودوست داشتم مال خودتونه؟
شعر نیست. اما مال منه
فرهنگ لغت ها نیاز به ویرایش دارند
برای معنی دلتنگی نیاز به این همه کلمه نیست
دلتنگی یعنی تو…
میگن اگه آدم تو زندگیش عاشق نشه “زندگی” نکرده
ولی من بازم فکر میکنم “عشق” وجود نداره ”
عشق از عادت و احتیاج و توهمه
یه ذره ” دوپا” بالا بره عاشق همه میشی و همه عاشقتن!
یه چن واحد فیزیو اعصاب پاس کنین کاملا براتون حل میشه
علاوه بر اون توی حیوونام رفتارایی هس که ظاهرا از عشقه اما در واقع در جهت قانون بزرگ “بقای نسل” ه این قانون ارجح بر تمامی قوانینه و انتخاب طبیعی علتشه
دیگه مگه از عشق مادر به فرزندش بالاترم داریم؟
علتش اینه که مادر خودشو در وجود فرزندش میبینه و توفیق اونو تداوم خودش.
با اینحال من عاشق مامان و بابامم اونام عاشق منن…
هزار خواهش آیا
هزار پرسش واما
هزار چون و هزاران چرای بی زیرا
هزار بود و نبود
هزار شاید و باید
هزار کار نکرده
هزار کاش و اگر
هزار بار نبرده
هزار پوک ومگر
هزار بار همیشه
هزار بار هنوز
مگر تو ای همه هرگز
آری چیزی درون توست که نمی توانی پنهانش کنی و عشق تنها منتظز فرصتی است تا خود را نشان دهد …
مثل اون فیلم، که کسی اگر می خواست قسمتی از حافظه اش رو پاک می کردن، و مرد دختر رو در لایه های عمیق ناخوداگاهش جا داد (تو فیلم در کنار حقارتهاش چون عمیقند) که پاک نشه خاطره اش.
این چند خط، فرایندی رو که در روان انسان طی میشه از دید روانکاوی، خیلی زیبا بشکل شعر نشون داده.
من پري كوچك غمگيني را
مي شناسم كه در اعماق اقيانوسي مسكن دارد
و دلش را در يك ني لبك چوبين
مي نوازد، آرام، آرام
پري كوچك غمگيني
كه شب از يك بوسه مي ميرد
و سحرگاه از يك بوسه به دنيا خواهد آمد.
روز مبادا
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا،غریب است دوست داشتن.
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی ، یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی ، یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی، یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن.
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
دکتر شریعتی
نسان زاده شدن تجسد وظيفه بود :
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان ديدن و گفتن
توان اندهگين و شادمان شدن
توان خنديدن به وسعت دل ، توان گريستن از سويداي جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شكوه ناك فروتني
توان جليلِ به دوش بردنِ بار امانت
و توان غمناك تحمل تنهائي….
تنهائي..
تنهائي.
تنهائي ي عريان
انسان…
دشواري ي وظيفه است. …..احمد شاملو
به قلم اوردن غم ،اونم با وصف به این زیبایی ،در اوج تلخی و در دل شب…..
حکایت از یه تنهایی غریب داره…
کاش “بی خود “بودی.”به خود” نبودی.کابوسی در خواب من.
آنگاه که می کوشیدم فراموشت کنم، به راحتی محو میشدی.
یک پله فراتر می رفتی در خود آگاهم.
در انتطار جرعه ای آب ،تا خاموش کند شراره هایت را و آرام سازد آشفتگی بیداریم را.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان , یا جان زتن برآید