این مطلب را برای عصر ایران نوشتم. گفتم برای شما هم اینجا بگذارم:
می گویند یک کارخانه مواد غذایی بزرگ در دنیا است که میتواند بخش قابل توجهی از مردم دنیا را تغذیه کند. در ایران هم شعبه دارد. حتی قبل از توافق و با وجود تحریمها. البته تعداد کارگرانش به حدی زیاد است که سهم کمی از محصولات به بیرون از کارخانه فرستاده میشود. جز عدهی بسیار محدودی، اکثر کارگران، بخشی از محصولات غذایی کارخانه را به عنوان مزد دریافت میکنند.
کارخانه تمام ساعتهای روز و تمام روزهای هفته فعال است. تعطیل و غیرتعطیل ندارد. کارگران هم اعتراض خاصی ندارند. اکثر آنها قراردادی هستند. اما زمانی که به استخدام کارخانه در میآمدند، قرارداد خود را نخواندند و صرفاً زیر آخرین جمله را امضا کردند. آخرین جمله قراردادشان این بود: همه جملات دیگر این قرارداد را خواندهام و از امضای آن رضایت کامل دارم.
در این صنعت، رسم بر این است که کارگران کارخانه، وسایل کار را خودشان بخرند و همراه بیاورند. کارخانه بودجهای برای این کار در نظر نمیگیرد. اما تا به حال شنیده نشده که کارگری در این مورد اعتراض داشته باشد. نه تنها در این مورد، بلکه در مورد نداشتن بیمه و زیاد بودن ساعات اضافه کاری هم اعتراض خاصی وجود ندارد.
شاید دلیلش این باشد که محیط کارخانه دوست داشتنی و لذت بخش است. اگر گلایهای هست از طرف خانوادههاست. پدرها خیلی دوست ندارند فرزندانشان تمام عمر برای این کارخانه کار کنند. زنان دوست ندارند شوهرانشان کارگر تمام وقت این کارخانهها باشند. بچهها از اینکه پدر و مادرها، ساعات محدود آزادشان را هم به جای تفریح و گفتگو با آنها، به اضافه کاری در کارخانه اختصاص میدهند، ناراحت هستند.
جالب اینجاست که محصولات کارخانه، کیفیت چندان مرغوبی هم ندارند. از شما چه پنهان، بسیاری از کارگران ته مانده غذاهای خودشان را هم دوباره به خط تولید بازمیگردانند. شاید به خاطر همین است که راندمان کارخانه بالاست و هزینههای تولید آن چندان زیاد نیست.
اخیراً شایع شده که بخش قابل توجهی از کارگران این کارخانه، در شرایط نزدیک به خواب کار میکنند. خیلی از آنها در زمان بیداری، حاضر نیستند بپذیرند که از کارگران آن کارخانه هستند. این شایعه از زمانی جدیتر شد که خیلی از آنها هم که به کار یدی و باربری در آن کارخانه مشغول هستند، حاضرند با تمام وجود توضیح دهند و دفاع کنند که در آنها به سمتهای مدیریتی مشغولند!
در این میان، کارخانهها ثروت گستردهای به دست آوردهاند. کارخانهداران که البته از نوابغ صنعت و هوشمندان کسب و کار هستند، چنان در خوشی غرق هستند که هر روز در پی تاسیس یک شعبهی جدیدند. قدرت آنها چنان زیاد شده که با رییس جمهورهای کشورهای مختلف جلسه میگذارند و به سادگی تابعیت هیچ دولتی را نمیپذیرند. آنها خودشان را فراتر از یک دولت میدانند.
شما این کارخانه را خوب میشناسید. این کارخانه را میتوان Content Factory نامید. جایی که مشغول تولید محتواست. حدود یکسال پیش در چنین روزهایی در عصر ایران، مطلبی نوشتم و تحت عنوان عصر محتوا منتشر کردم. نمیدانم حرفها و پیشبینیهای آن زمان چقدر جدی گرفته شد، اما حتی آنها که آن زمان هم، شتاب روزافزون آن روند را باور نداشتند، امروز میتوانند محقق شدن سریع آن را مشاهده کنند.
ما صرفاً مصرف کننده محصولات این کارخانه نیستیم. اکثر ما کارگران آن هم هستیم. هر وقت یک پیام جدید مینویسید و منتشر میکنید، هر وقت متن یا عکسی را که برایتان جذاب است برای دوستتان هم ارسال میکنید یا در یک گروه قرار میدهید، در حال تولید محتوا هستید. شاید تنها تفاوت در این است که بعضی از ما از مواد دست اول استفاده میکنیم و اکثر ما از مواد مستعمل. اما مهم نیست. تا زمانی که ترافیک عبوری روی موبایلمان وجود دارد و بیتها و بایتها میآیند و میروند، ما در حال تولید محتوا هستیم. یکی در سرچشمه نشسته و یکی در زیر آبشار و دیگری در مسیر فاضلاب. اما کارکرد یک چیز است: تولید محتوا.
ما گوشت و قند و کالری و نخود و لوبیا را به عنوان غذا و خوراکی میشناسیم. مدام مراقب هستیم که چه میخوریم. دقت میکنیم که سلامت مان در معرض تهدید قرار نگیرد. میزان کالری یک لیوان شیر را میدانیم. همینطور یک شیشه نوشابه را. حتی میدانیم که برای سوزاندن آن کالریها باید چقدر راه برویم یا شنا کنیم.
اما فراموش میکنیم که آنچه میخوانیم و میشنویم هم غذای فکر ماست. ما که به رژیم غذایی خود حساس هستیم و بسیاری از ما، هر روز آن را زیر نظر داریم، مغز و ذهنمان را به سمت بارش بی پایان محتوا باز کردهایم. موبایل و واتس آپ و وایبر و تلگرام و اینستاگرام را با خودمان حتی به رختخواب هم میبریم. صفحه نمایش موبایل، یکی از آخرین چیزهایی است که قبل از خواب میبینیم و یکی از نخستین چیزهایی که بعد از بیدار شدن، به آن نگاه میکنیم.
فقط یک چیز را فراموش کردیم. غذای فکر تفاوتهای زیادی با غذای فیزیکی دارد. یکی از این تفاوتها این است که اثرش به سادگی پاک نمیشود.
اجازه بدهید یک مثال بزنم. مثالی که آن را دوست دارم و زیاد تکرار میکنم:
فرض کنید که در یکی از خیابانهای تهران، چند رستوران خوب وجود دارد. اسم یکی از این رستورانها هم غروب ایران است! چند دوست، به آنجا میروند و شام میخورند و وقتی بیرون میآیند، کنار درب رستوران یکی از آنها میافتد و میمیرد.
یکی از آن دوستان، چنین پیامی را در گروه تلگرام یا وایبر خود منتشر میکند: «دوستان عزیزم. امشب شام به رستوران غروب ایران رفته بودیم و بلافاصله بعد از تمام شدن غذا، یکی از دوستانم همان جا افتاد زمین و فوت کرد».
آیا معنای این خبر آن است که غذای آن رستوران کشنده بوده است؟ الزاماً نه. به هر حال هر کدام از ما باید یک جایی بمیریم. همه آنقدر سعادتمند نیستیم که بعد از نماز صبح، در سجاده بمیریم. بعضی باید در دستشویی بمیرند. بعضی قبل از ناهار. بعضی بعد از شام در کنار یک رستوران.
اما قبل از اینکه به این جملات فکر کنید، احتمالاً پیام فوق به دست صدها نفر رسیده است. کافی است یکی از دریافت کنندگان، کمی هم علاقه افراطی به دوستانش داشته باشد و این پیام را با کمی نمک و ادویه و سایر افزودنیهای در دسترس، ترکیب کند:
«مهم. مهم. لطفاً اطلاع رسانی کنید. رستوران غروب ایران غذای مسموم به مهمانها میدهد. یکی از دوستان ما بلافاصله پس از خوردن غذای آنجا فوت کرد».
من باور دارم که خواننده فهیم عصر ایران، هرگز قربانی چنین سادهاندیشی نیست و بعید است تا کنون از این پیامهای «توجه، توجه» برای دیگران ارسال کرده باشد. اما بیایید کمی با خودمان صادق باشیم: اگر الان با هم به آن خیابان برویم و بخواهیم از میان رستورانهای موجود یکی را انتخاب کنیم، آیا غروب ایران، انتخاب شما خواهد بود؟ یا اینکه می گویید: میدانم که هیچ ربطی ندارد. اما این همه رستوران. خوب یکی دیگر را میرویم. حالا چرا روزهی شک دار؟
هدفم این نیست که گرفتار این مثال شویم و به دنبال مصداقها و استثناءهای آن بگردیم. هدف این است که به خاطر داشته باشیم که ما اکنون در یک کارخانه بزرگ غیرقابل کنترل، مشغول به کار هستیم. مهمترین ویژگی این کارخانه، ظرفیت تولید بالا و همینطور جابجایی سریع قطعات نیم ساخته در خط تولید است.
ویژگی دیگر آن این است که در این کارخانه، تقریباً محصول نهایی وجود ندارد. محصولات دست به دست میشوند و در میانه خط تولید میچرخند.
آیا تا به حال به تسمه نقاله تخلیه چمدان در فرودگاهها دقت کردهاید؟ گاهی یک چمدان آبی رنگ بر روی آن میماند و بارها میچرخد و ما متعجب میشویم که اخیراً چقدر چمدان آبی زیاد شده است! محتوایی که در شبکههای اجتماعی میچرخد هم، سرشت و سرنوشت مشابهی دارد. یک پیام مشخص را در طول چند روز، بارها و بارها میبینیم و به این نتیجه میرسیم که هم مهم است و هم معتبر، که به دغدغه همه تبدیل شده است. غافل از اینکه سرعت بالای گردش محتوا در شبکههای اجتماعی و نرم افزارهای پیام رسان، میتواند به آنی آشوبی به پا کند که در تصور هیچکس نیست.
بعید است زمانی که ادوارد لورنز برای اولین بار لغت اثر پروانهای را به کار برد، تصویری به شفافی آن چیزی که ما امروز پیش رو داریم، در برابر چشمانش دیده باشد. امروز خوب میدانیم که یک پروانه در گوشه فضای مجازی، بال میزند و دیر یا زود، تمام فضای دیجیتال گرفتار طوفان میشود. از سوی دیگر گاهی فیلی در یک گوشه نعره میزند و صدایش به خانه مجاور هم نمیرسد.
چنین میشود که حجم خبرهای غیرمعتبر در حدی بالا میرود که گاهی انکار آن و پاک کردن اثر آن توسط منبع و منشاء خبر هم امکان پذیر نیست. میبینیم که بعد از شایعاتی که در مورد خانواده استنفورد و لباس فقیرانه آنها و برخورد بد دانشگاه هاروارد با آنها مطرح میشود، دانشگاه استنفورد مظلومانه و آرام، در زیر صفحه ویکی پدیا لینک میگذارد که: البته خاندان استنفورد کاملاً ثروتمند بودهاند و به نظر نمیرسد دلیلی برای پوشیدن لباس فقیرانه و آن شکل از حضور در دانشگاه هاروارد موجود بوده باشد!
انسانها، خبرها و پیامها را نه بر اساس صحت آنها بلکه بر اساس جذابیت آنها نقل میکنند و این مهمترین تهدید جدی برای اعتبار پیامهاست. بگذریم از اینکه آموزش قطعه قطعه درباره یک موضوع بزرگ، توهم یادگیری بدون یادگیری را به وجود میآورد و این توهم میتواند بسیار خطرناک باشد.
خواندن تکه تکه پاراگرافهای یک کتاب، هرگز با خواندن تمام آن کتاب هم ارزش نیست.
امروز هر کسی چند جمله از مارک تواین میداند و چند جمله از کنفوسیوس و یکی دو جمله از شوپنهاور و سه چهار جمله از آناگاوالدا. اما حالا فرض کنید که از ما بپرسند که مارک تواین، اگر امروز این مطلب را میخواند، چه کامنتی زیرش میگذاشت؟ شوپنهاور اگر امروز این مسئله اجتماعی را میدید، نظری داشت یا خیر؟ کنفوسیوس در چه بستری رشد کرد که به آن تفکر رسید؟
اکثر ما ساکت خواهیم ماند. یادگیری کلام بزرگان، فراگیری مدل ذهنی آنهاست. دیدن نقاط قوت آنها و توجه کردن به نقاط ضعفشان و شناختن بستری که در آن رشد کردهاند. جز این هر چه هست، محفوظات است و محفوظات اگر قرار بود به کار آید، سالها حفظ کردن همه چیز در مدرسه، برای ما سرنوشت بهتری را رقم میزد.
امروز به اندازه گذشته فرصت مطالعه نیست و مطالعات اکثر ما به همین محتوایی که در شبکههای مجازی میچرخد محدود شده است. کم نیستند کسانی که اگر آنها درباره اگزوپری بپرسی، فقط جمله گل و روباه و اهلی کردن را از او به خاطر دارند و احتمالاً فکر میکنند که بعد از قطع شدن رابطه عاطفی او با نامزدش، این جمله را نوشته! چون اگزوپری امروز، صرفاً داروی روابط رها شده است. وقتی دیگر جواب من را ندادی، در اینستاگرام یک گل میگذارم و مینویسم: هر کس در برابر چیزی که اهلی کرده مسئول است!
اگزوپری که در کنار شازده کوچولو، خلبان جنگ را نوشت، او که زمین انسانها را نوشت، او که از دغدغههایش برای صلح گفت. او که بخش عمده یادداشتهایش را در کابین هواپیمای جنگیاش قبل از پروازهای شناسایی نوشت و گریست، در ازدحام خیابانهای دیجیتال ما گم شده است و زیر دست و پای ما له میشود.
در این میان، برندهترین دسته، کارخانه دارها هستند. آنهایی که مدیریت Content Factory را بر عهده دارند. اریک اشمیت از گوگل، خودش را در فهرست قدرتمندان جهان در کنار رییس جمهورهای بزرگ میبیند و زاکربرگ در کنار سران کشورهای صنعتی، سخنرانی میکند و به آنها وعده گسترش دموکراسی و توسعه اقتصادی میدهد. الون ماسک، خودروهای برقیاش را میسازد و سفینهی فضاییاش را به هوا پرتاب میکند و کوین سیستروم، با هیجان در مورد اینکه سلیقه مردم از خواندن متن به دیدن تصویر تغییر کرده ابراز خوشحالی میکند.
دسته دوم برندگان هم شرکتهایی هستند که بستر ارتباط را فراهم میکنند. درست مانند کسی که آب و برق یک کارخانه را تامین میکند. هر چیزی که باعث ایجاد ترافیک بشود خوب است. بایتها باید مگابایت بشوند و مگابایتها به گیگابایت تبدیل شوند. سرانه مصرف باید بالا برود:متن خوب نیست!حجم هر صد کلمه به زحمت به یک کیلوبایت میرسد. عکس خوب است! در کمترین حجمها هم به سادگی به صد یا دویست کیلوبایت میرسد. فیلم که رویایی است! تحت هیچ شرایطی کمتر از چند مگابایت نخواهد شد.
ابزارفروشها هم لذت خودشان را میبرند. هر سال محصولات جدید و به قول خودشان پرچمدارهای جدید را معرفی میکنند. گاهی چنان شتابزده در پی معرفی محصولات جدید هستند، که مصرف کنندگان میبینند محصول جدید تفاوت جدی با محصول قبلی ندارد!
اما اگر فکر میکنید که در اینجا میخواهم بگویم بیایید شبکههای اجتماعی را تحریم کنیم، بیایید تلگرام را پاک کنیم، بیایید وایبر را ببندیم، بیایید اینستاگرام را ترک کنیم، در اشتباهید. طبیعتاً به عنوان کسی که به حوزه محتوا علاقمند است، از این روند جدید هیجان زده و خوشحالم.
باور دارم که با کمی دقت و تلاش، ما هم میتوانیم به عنوان استفاده کنندگان، سومین دستهای باشیم که در این بازی برنده میشویم.
یکسال پیش در چنین روزهایی بود که با ذوق و شوق در عصر ایران درباره عصر محتوا به عنوان یک فرصت تاریخی نوشتم و امروز میدانیم که بیش از ده میلیون ایرانی با گوشیهای هوشمند خود به شغل تولید محتوا مشغول هستند و شغل فیزیکی بسیاری از آنها، اولویت دوم آنهاست. شاید بسیاری از ما چون برای این شغل حقوق نمیگیریم، آن را شغل حساب نکنیم. اما کافی است به آمارهایی که در مورد ساعات کار مفید ما ارائه میشود نگاه کنیم و آن را با ساعاتی که در اینستاگرام و تلگرام و سایر ابزارها و شبکههای اجتماعی میگذرانیم مقایسه کنیم.
قطعاً ابزارهای دیجیتال میتوانند فرصتی بزرگ و تاریخی برای لذت بردن بیشتر، خوشحال تر بودن، توسعه عادلانه فرصتها، یادگیری بهتر و کیفیت بالاتر زندگی باشند. کافی است کارگرانی که در این کارخانه، درخواب راه میروند و کار میکنند، بیدار شوند. ببینند که چه میخورند و چه مینوشند و چه تولید میکنند. پس از آن، این کارخانه را ترک نکنند. بلکه بمانند و کیفیت کار خود و محصولاتشان را بالا ببرند.
اگر چنین نکنند، قاعدتاً ابزارهای جدید هم به انبوه ابزارهای قدیمی خواهد پیوست که بدون شناخت فرهنگ و مدل ذهنی، آنها را در اختیار گرفتیم و نه تنها مشکلی را حل نکردند، بلکه مشکلی به مشکلات قبلی افزودند.
پی نوشت: شاید انتشار چنین مطلبی در عصر ایران، در میان انبوه مشکلات و دغدغههایی که هر روز گرفتار آن هستیم، منطقی به نظر نرسد و کام شما را شیرین نکرده باشد. از این جهت عذر میخواهم. شاید هم دوستان عزیز و خوانندگان عصر ایران، ناله و نفرین زیاد نثار من نکردند و جرات کردم در ادامه، در مورد اعتبارسنجی محتوا، کسب درآمد از شبکه های اجتماعی، برندسازی در آنها، زباله گردی در فضای دیجیتال و مطالب مشابه، بیشتر نوشتم.
[…] […]
[…] عقب ماندن از روندی که نمیشناسیم محمدرضا شعبانعلی: کارخانه داران سرمست، کارگران خواب، کارخانههای بیدار رسول رمضانیان: انیشتین بسازیم یا […]
[…] عقب ماندن از روندی که نمیشناسیم محمدرضا شعبانعلی: استیو کارخانه داران سرمست، کارگران خواب، کارخانههای … رسول رمضانیان: انیشتین بسازیم یا […]
[…] خصوصی خود عقب رفتهاند تا جلب توجه مخاطبان کیلویی (این نوشته محمدرضا واقعا ارزشمند است) خود را […]
نمی دونم جای درستیه برای این کامنت یا نه. صحبت اگزوپری که شد یهو دلم خواست یکی از بهترین کتاب هایی که تا حالا خونده ام رو معرفی کنم. کتاب سفرنامه گالیور نوشته ی جاناتان سوییفت. به نظرم شاهکاره و خیلی متفاوت از فیلم و کارتون هایی که دیده ایم. حتما اگر وقت کردید بخونیدش.
با سلام
اگه بر گردیم به سالهایی که ارتباط ها به وسیله ی آوا ها و صدا های تک آوایی بود و بعد ها اشاره و دود و نقاشی و این که بالاخره بشر فهمید که میتونه اسم گذاری کنه و بعد ها هم جمله سازی کرد ،میتونیم همین هجوم تولید اطلاعات در فضاهای مجازی اخیر را درک کنیم.به نظرم اونموقع اگر کسی میتونست یک جمله جدید بگه و منظورش رو راحت تر برسونه کسی بهش نمیگفت داره تولید اطلاعات میکنه ،جه بسا کسایی هم بودنن که کلمات جدید یا روش های ناکارآمد رو ساختن یا این که برداشت های ناپسند داشته ،نتونستن همه گیرش کنن و اون کلمه یا روش حذف شده. الان هم همین پیش اومده،توی فضای مجازی ارتباط و خود فضا هم در حال دکرگونیه و داره پیشرفت میکنه ،و ماهیتا این امر پیشرفت و تغییر جز ذات هر چیزی خصوصا چیزی که اصلش بر اساس دانسته ها و اشتراک های چندیدن ملیون فکره، است.
به نظرم انتشار یک خبر دروغ و ایجاد شایعه جز تولید محتوا نیست ،ما بدون استفاده از فضای مجازی هم میتونیم شایعه ایجاد کنیم و فتنه راه بندازیم در این صورت اسم این کار رو چی بزاریم ،آیا باید بهش بگیم تولید جمله !؟
افراد باید آگاه باشن که جمله یا محتوایی که دریافت میکنن چقد موثق میتونه باشه و فرستندش کیه و این که باید بدونن که هر مطلبی که توی فضای مجازی منتشر میشه عین حقیقت نیست وممکنه دروغ باشه
از دید آمار و احتمال نگاه کنبم در بیشتر مواقع در شبکه های اجتماعی با محتوای غیرمفید مواجه می شویم که نادیده گرفتن آن ها هم زمان می خواد هم اختصاص دادن بخشی از توان مغر .
با سلام
به نظر من از این دست مطالب با توجه به تاثیر شگرف شبکه های اجتماعی و ایزارهای هوشمند بسیار بارزش و ضروری است. هشدارهای ایمنی و خطر را توجه می کنیم (مثل خطر ریزش دیوار , خطر برق گرفتگی و غیره). وقتی در یک جمع خانوادگی در کنار هم هستیم و همه از طریق این شبکه با هم ارتباط برقرار می کنیم و محتوای های دریافتنی را برای هم می فرستیم و این وقت مفیدرا وقتی کنار هم هستیم را از ما می گیرد و مارا در عین نزدیکی از هعم دور می کند و همان که استاد در مقاله اشاره کرد پدرو مادر و کلا اعضای خانواده بجای گفتگو با یکدیگر در کارخانه تولید و تبادل محتوا مشغول هستند بدون آنکه کتابی بخوانند. پس موضوع خیلی جدی تر از آن است که تصور می رود. چند وقت چند مطلب دیدم که در یک گروه متشکل از همدوره های دانشگاهی گذاشته بودند مثل داستان ایرانی بودن مخترع کمربند و یا داستان بستنی و کریم باستانی که تاسف بیشترش انتشار در چنین گروهی بود که همه واقف هستن قبل از انتشار یک مطلب حتما از معتبر بودن منبع و صحت و سقم آن اطمینان یابند.
در صفحه ۲ روزنامه فناوران شماره ۲۳۴۱ روز ۱۱ مرداد ۹۴ یک گزارش از بازار داغ شایعات مجازی ارایه شده که در آن به چهار شایعه به نظر این روزنامه بزرگ اشاره شده که چگونه در شبکه های احتماعی گسترش یافته تا آنجا که مراجع ذیربط را مجبور به پاسخگویی کرده است. باران این نوع محتوا ها چه نفعی برای مزرعه ذهن دارد؟ حداقل ضررش از دست رفتن چیزی است که به آن ارزش معادل طلا داده اند یعنی وقت و زمان که من معتقدم از طلا نیز با ارزش تر است.
از محمدرضای بزرگوار سپاسگزارم برای این مقالات و درخواست می کنم که موضوع را رها نکنند و اینکه چه باید کرد تا این باران را مهار کرد و استفاده برد وگرنه سیل می شود و تخریب می کند.
مطلب دوستاشتنی و لازمی بود و طبق نظر خودتون هنوز جا برای صحبت کردن داره
برای فرهنگ سازی این موارد نیازمند همدلی و همکاری همه اقشار لازمه ، مخصوصن الان که تکنولوژی دیگه سن نمیشناسه و در کمتر خانواده ای دیده میشه که محدودیت های سنی برای حضور در شبکه های اجتماعی که منبع اصلی تولید محتوا های درست و غلط هستن ، را رعایت کنه
فکر می کنم همه توافق دارند که استفاده نابجا از امکانات ارتباطی موجود نامطلوب است. ممکن است صدها و هزاران صفحه در اثبات زیان های این ارتباطات بی محتوا و چگونگی و تاریخچه پیدایش این ابزارها مطلب نوشت، اما وجود این ارتباطات واقعی است و هزاران نفر و بلکه میلیون ها نفر در حال استفاده هستند. این افراد قطعا منتظر نمی مانند که کسی برایشان تصمیم بگیرد و یا (( ارشاد )) شان کند. این ها نیاز به دیده شدن دارند، و دیدن و گسترش ( کمی ) ارتباطات خودشان.
وقتی پیامی می گذارید و کسانی ناشناخته تاییدتان می کنند، حاصلش رضایت قلبی و روحی عظیمی است که صدها مقاله تحقیقی و علمی در نفی این ماجرا نمی تواند باعث شود که از این کار دل بکنید.
تصور می کنم وضعیت شبیه مبارزه بی حاصل دستگاه های مربوطه با پدیده ماهواره است، پس پیشنهاد می کنم راهکار مناسب ارائه شود و تلاش کنیم راه هایی را بیابیم که به کمک آن بتوانیم محتوای مثبت را در این شبکه ها وارد کنیم.
بسیار عالی بود , ممنون
سلام مجمد رضای عزیز. این اولین بار نیست که این موضوع محتوا و توهم یادگیری از زبان شما می خوانم. به شخصه خیلی سعی کردم لاقل به جای یادگیری چریکی یادگیری کریستالی جایگزین کنم ولی باز در مورد ارزش گذاری روی مطالب دچار مشکل هستم نمیشه فهمید کدام مطلب واقعا ارزش داره کدام نه.نمیدونم منظورتون از تولید محتوای با ارزش چیه؟ هرکسی می تواند تولید محتوای مفید داشته باشه؟ چگونه کیفیت این محتوا رو ارتقا بدیم؟این شناخت رو چگونه به دست بیاریم؟در کل این مدل ذهنی و فرهنگ منظور چیه؟
با سلام و عرض ادب بر شما و سایر دوستان،
خواندن این مقاله اونم صبح شنبه و به عنوان اولین مطلب خوانده شده در هفنته کاری که من رو به شدت به فکر فرو برد رو به فال نیک میگیرم. خیلی خوب بود چراکه صورت مسئله خوب مطرح شده و چقدر عالی میشد اگر به سمت راه حل هم بریم. به طور مثال ایجاد یک موضوع درسی به عنوان فرهنگ شبکه های اجتماعی و تولید محتوا از پیش دبستانی تا دانشگاه تدریس بشه. آیا این راه حلی که گفتم میتونه راه درستی باشه؟ خودم هم نمیدونم ولی مهمه که یاد بگیریم تا بتونیم به فرزندانمون هم یاد بدیم. آیا ایجاد یک کمپین میتونه درست باشه. شاید این جور محتوا تولید کردن ناشی از فرهنگ شایعه سازی و غیبت کردن در جامعه است که در شبکه های اجتماعی هم رسوخ پیدا کرده. آیا باید به جای ایجاد واحد یا موضوع درسی ریشه ای تر کار کنیم؟
ایجاد دسته بندی شبکه اجتماعی (که البته در سایت هست) و دسته بندی فرهنگ تولید محتوا یا همچین عناوینی شاید بتونه این بحث رو گسترده تر کنه و البته پیدا کردن راه حلهای عملی و اجرایی.
موفق باشین،
محمد رضا یه سوال بی ربط البته قول بده عصبانی نشی
من هم این کار بد رو چند بار تکرار کردم اما چون راه دیگه ای نمیشناسم شاید اینده هم ادامه بدم
محمد رضا تو علاوه بر نوشته هات تو حوزه های مختلف با ادام های متفاوت سرو کار داری میشه یه جا یک گالری ازشون بسازی و ما هم اگر کسی تو اون حوزه میشناختیم کامنت بگذازیم و معرفیش کنم
راستش داشتم در مورد هادی کوزه چی می خوندم و این تصمیم به نظرم جالب باشه
چون همه ی ما ادم های متفاوتی رو میشناسیم و اینکه یه گالری اگر تو همین سایت یا متم بشه ایجاد کرد جالب هست
ممنون
سلام
به اعتقاد ما بارسایی ها مردم دنیا به دو دسته تقسیم میشن . یا طرفدار بارسا هستند یا طرفدار بارسا نیستند. بعد از حدود ۶ ماه مطالعه این سایت و معرفی اون از حدود ۲ ماه پیش به دوستان و آشنایان و همکاران و حتی در برخی مواقع غریبه ها به این نتیجه رسیدم که آدمها رو به دو دسته میشه تقسیم کرد : اونایی که از همون مراجعه اول مشتری دائمی این سایت میشن و اونایی که همون یک بار رو به زور میان اینجا . البته پرس و جوهای بعدی من و اینکه ازشون می پرسم فلانی سایت چطور بود ؟ خوب بود ؟ فلان مطلب و فلان کامنت رو دیدی که فلان جور بود ؟ و پاسخی که اونا بهم میدن شاخص من برای این کشف ! بود . تا نظر محمد رضا و بقیه دوستان چه باشد .
سلام؛
محمدرضا جان؛
منو یادت میاد؟ 🙂
مدت هاست نتونستم مثل گذشته ها هر روز بیام اینجا و سر بزنم و کامنت بزارم.
امشب اومدم و با حوصله تمام خیلی از مطالب جدیدی که نوشتی و خوندم و خیلی ها رو هم که تا الان وقت نشده رو یک نگاه اجمالی بهشون کردم.
هم اینجا رو خوندم.
هم متمم رو سر زدم.
نمیدونی چقدر خوشحال شدم از این همه پیشرفت و کارهای حرفه ای که کردی و هنوزم ادامه داره.
بخصوص که دیدم علیرغم اینکه هنوز خیلی ها نمیخوان بپذیرن که روند اجتماعی عوض شده و داریم نسل جدیدی شکل گیری ارتباطات رو شروع میکنیم، تو محتوا و مدیریت و استراتژی محتوا رو هدف گرفتی.
خیلی خوب یادمه زمانی که اولین فایل رادیو مذاکره رو استارت زدی و آپلود کردی، زمانی بود که سمینار های لوکس ما در مورد آموزش این بود وسط جلسه با دستمال کاغذی بینی خودتون رو تمیز نکنید، کت شلوار مشکی رو با جوراب سفید نپوشید، به مشتری لبخند بزنید و اوج اعتلای سمینار های ما ارائه مطالب کتاب های تریسی و جفری گیتومر بود.
خوب یادم میاد چقدر زحمت کشیدی تا مردم رو با مذاکره آشنا کنی.
خوب یادم میاد زمانی که خیلی ها به جز کتاب زبان بدن آلن پیز چیز دیگری نمیشناختن، تو مردم رو با پل اکمن و ارتباطات غیر کلامی آشنا کردی.
الان هم میبینم و میدونم خیلی ها نمیدونن یا حاضر نیستند قبول کنند که جوامع و ارتباطات انسانی و خیلی مفاهیم مرتبط با اونها داره رنگ دیگه ای به خودش میگیره، ولی تو خیلی حرفه ای و جدی داری Content رو هدف میگیری.
مطمینم مثل کارای گذشته ات موفق میشی.
منی که از ۸۶ میخوندمت و کارهاتو میدیدم، خوب میدونم اینجایی که هستی برای تو کمه، و هر آنچه که بهش برسی حقته.
امشب خیلی خوشحال شدم که انقدر دستاورد و کارهای حرفه ای رو مثل همیشه و بیشتر از قبل دیدم.
برات آرزوی سعادت دارم.
سلام مرتضی عزیز
محمدرضا رو نمیدونم ،اما من خیلی خوب شما رو یادمه. 🙂
نوشته های شما یه امضای مشخص داره و الان مطمئنم شما مرتضی عزیزی هستین که کلی کتاب خوب برای من فرستادین.خیلی وقت بود که فولدر “مرتضی” در فایل “محمدرضا شعبانعلی” کامپیوترم ،شاهد مطلب جدیدی نبوده! خوشحالم که دوباره اینجا میبینمتون
استاد امروز کتاب اصول مذاکره و ۵۳ اصل تصمیم گیری رو اینترنتی خرید کردم منتظرم به دستم برسه.انتظار شیرینیه
جناب شعلبانعلی گرامی
ای کاش قبل از نوشتن این متن میشد کتاب «چرا ملت ها شکست می خورند» از دارون عجم اوغلو و جیمز ای. رابینسون را برایتان ارسال می کردم تا بدانیم که چرا ما نه به گرد قطار فناوری غربی می رسیم و نه به گرد تولید محتوایشان.
خب مشکل از تنبلی نیست، از جغرافیا هم نیست، از وزن تاریخ هم نیست، یعنی وزن تاریخ در این واقعه همانند انگلیس و آمریکا خیلی حجیم و سنگین نیست. از فرهنگ هم نیست، از آب و هوا هم نیست. از یک قانون مشخص پیروی می کند: نهادها، نهادها و نهادها
در کشورهایی که قطار فناوری همواره در جریان افزایش و کاهش مسافر است، یک قانون مهم وجود دارد: «مالکیت انحصاری ایده ها». بیل گیتس، استیو جابز، لری پیج و زوکربرگ و امثالهم تنها به این دلیل پایه ای در آمریکا ظهور می یابند.
چون هیچ کسی نمی تواند حق امتیاز انحصاری ایده های شهروندان آمریکایی را بدون اجازه رسمی آنان مال خود کند و به تولید برساند. چون در آن سرزمین نهادهای کثرت گرای حامی ایده های تازه بسیار فعالند. قوانین دائمی قدرتمندی برای حمایت مالی از این «ایده» ها وجود دارد. وام های کم بهره برای ایده پردازان و کار آفرینان درنظر گرفته می شود؛ دولت موظف به حمایت از فناوری است نه ملزم به دستکاری فناوری به نفع الیگارشی حاکم.
در آن کشورها ساز و کار های دقیقی برای «تولید فناوری» و «حمایت از ایده های تازه» وجود دارد. البته همین بخش قوانین می توانند بیل گیتسی را که خودشان ساخته اند و پرورانده اند را بعدها دقیقا به دلیل «انحصار نرم افزار اینترنت اکسپلورر به ویندوزهای مایکروسافت» به دادگاه بکشانند. زیرا در آن کشور هیچ کسی حق «انحصار» و «تملک» ثروت را به نفع خود ندارد. هیچ ساختار «قیف مانند» برعکسی در اقتصادشان نیست. در این ساختارهای قیف مانند، اکثریت به نفع اقلیت حاکم بر استثمار اقتصادی عرق نمی ریزند، هیچ چیزی دائمی و انحصاری نمی شود و اگر شخصی ایده های بزرگ داشته باشد، می تواند با سازوکار های حامی دقیق، در کمتر از ده سال، مولتی میلیاردر شود.
همین مشکل در تولید محتوای ما هم وجود دارد: ما در دانشگاه ها قادر به تولید محتوا نیستیم، زیرا یا ایده پردازی را محکوم می کنیم یا ایده پرداز را مجبور به فرار کرده ایم. از کارهای تکراری خوشمان می آید چون از ایده پردازی نوعا به دلیل عدم حمایت و محکومیت دائمی و نبود قانون حامی میترسیم.
چه دلیلی دارد که در بازاری که دزدی ایده امری رایج است، تولید ایده کنیم و تازه زمانی که قوانین موجود قابلیت تفسیر به رأی زورمندان را هم دارند؟
با تشکر
با سلام واحترام
بحث نهادها خیلی مهم است، اما چه عاملی باعث بوجود آمدن ( یا نیامدن ) نهادهای مختلف است را باید در نظر گرفت.
واقعا اگر مثلا همین امروز قانون ( برای مثال ) کپی رایت را تصویب و آغاز کنیم به اجرا، رعایت خواهد شد؟
تصور می کنم باید کمی پیشتر برویم و کند و کاو بیشتری در مورد عوامل داشته باشیم.
اتفاقا نه. بحث پیش زمینه ها و عوامل است و تغییرات بنیادین و مهم که اتفاقا نه یک شبه که هزاران سال زمان خواهند برد.
به زعم من، اگر قوانین ما باج دهنده و تبصره و راه فراری برای هیچ کس، نه عوام و نه خواص نداشته باشند، احتمالا بتوان به «مالکیت فکری» نزدیک شد.
یاور مشیرفر عزیز.
من نسخهای از اون کتاب رو با واسطهای ارزشمند، از محسن میردامادی عزیز دریافت کردم و بسیار هم دوستش دارم.
به عنوان کسی که سالهاست در حوزه تولید محتوا فعالیت میکنه، باورم بر اینه که اگر چه کپی رایت مسئله مهمی محسوب میشه، اما خودش هم به مسائل دیگهای ارتباط داره.
به عبارتی بیماریهای دیگری در فرهنگ ما ریشه دارند که که نقض کپی رایت یا جدی نگرفتن مالکیت معنوی، صرفاً یکی از میوههای اونه.
ما که مالکیت مادی رو میشناسیم و براش قانون داریم، مگه اوضاع مالکیت مادی در اقتصادمون بهتر از مالکیت معنویه؟
اتفاقاً با روندی که در جهان داره به وجود میاد و پیش میره، سهم مشکلاتی مانند مالکیت معنوی در اقتصاد محتوا محور، هر روز، کم و کمتر میشه.
فقط به دو موردش اشاره کوتاه میکنم:
یکی به وجود اومدن لایسنسهای با فرمت جدید شبیه Creative Commons
و مسئله دوم هوشمند شدن موتورهای جستجو که در آینده با حذف یا پنالتی جدی برای محتواهای غیراوریجینال همراهه.
یاور مشیرفر عزیز.
به قول آن دوست قدیمی «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود». آنچه ما امروز گرفتار آن هستیم، سخن تازه نداشتن است. مغز تهی است. قلب تهی تر است.
ملتی که همچون مگس مردهای بر تور عنکبوت، فقط پیکری از بیرون دارد و از تو تهی شده.
شتابزدگی، دنبال راه میان بر بودن، گم کردن الگوهای ارزشی، جوشش شور و از بین رفتن شعور، مرکز کنترل بیرونی و انتظار اینکه دستی از غیب برون آید و کاری بکند، همه و همه بخشی از مشکل ما هستند.
جرا ملت ها عقب میمانند، مشکل ما نیست. ما ملت نیستیم.
توده پاره پاره ای از انسانها هستیم که هر یک، منافع خود را به شکلی کوته نظرانه به منافع جمع، و منافع کوتاه مدت خود را به منافع میان مدت خود ترجیح میدهیم.
چنین دردی، با تجویز قانون، درمان نمیشود.
یا علی.
با تشکر از نظر شما
با بخش بزرگی از نظر شما عمیقا موافقم. اما با بخش اندکی از آن مخالفم.
به هر حال من همچنان معتقد به کلی تر بودن و عمیق تر بودن مشکل حتی از وزن تاریخ هزاران ساله استبداد و عدم رشد و شکوفایی در خفای ایرانیان هستم.
در دنیا و مکان و زمانی که دغدغه هرکس، آنقدر ذهن و روحش را درگیر کرده که حتی فرصت شنیدن دغدغه دیگران را هم ندارد، چه برسد به اندیشیدن و دنبال راهکار گشتن برای دغدغه دیگران، یک نفر تمام ذهن و روحش پر شده از دغدغه دیگران، و دغدغه ذهنی اش آگاهی اطرافیانش، جامعه اش، و بیدارنمودن مردمانش از خوابی است که با چشمان باز و ذهنی درگیر، دچارش شده اند.
محمدرضای عزیز بر من ببخشای که اینگونه نوشتن را آغاز نمودم، که قصدم نه چاپلوسی بود و نه تعریف، که بعد از اینهمه شناختی که همه از تو دارند این کارم بس عبث و خنده دار خواهد بود. اما چه خوب میشد هر یک از ما دغدغه حتی تنها یک نفر غیر از خود و احیانا خانواده مان را داشتیم. [ دغدغه جامعه و مردمانش را داشتن پیشکشمان ]
به قول شما درکارخانه ای که کارگرانش به ظاهر برای خود کار میکنند و رضایت کامل از آن دارند که خیلی ارزانتر به محتوا دسترسی دارند و به راحتی و در کمترین زمان انتقال و بسطش می دهند، غافل از آنکه حتی انتقال به ظاهر ساده و ارزان آن محتوا، باعث بزرگی و قدرتمندی کارخانه دارها و مدیرانش میشود، می توان خود تولید محتوا نمود و آن را بسط داد و به نفع خود سود برد.
از یاور عزیز اجازه می خواهم اینگونه اختلاف نظرم را مطرح کنم، که چرا ما دغدغه ایده دزدی را در سر بپرورانیم و ترسی از این بابت داشته باشیم، ما بیشتر از اینکه ترس از ایده دزدی داشته باشیم ترس از ایده گویی داریم، می خواهم بگویم ما ایده پردازی کنیم و خود قبل از آنکه از ترس دزدیده شدنش در صندوق امانات ذهنمان محصور و مبحوسش کنیم از همین ابزاری که اینک در دستمان هست بهره جسته و در بسط و انتقال آن بکوشیم. آنگاه فکر نمیکنم کسی بخواهد ویا بتواند آن ایده را به خود اختصاص دهد، ویا حتی اگر خواست و توانست این کار را به سرانجام برساند فکر نمیکنم فاجعه ای عظیم صورت بگیرد چراکه ایده ای که در ذهنی محصور بود اینک شکوفا گشته و پر گشوده است و چه بسا انسانهایی نیز از آن به نفع خود بهره جسته اند.
از دیدگاه من هم، در عصر کنونی، ما از حرف تازه و ایده نو تهی گشته ایم، و باید دغدغه مان تولید آن باشد، نه ترس از دزدیده شدنش و یا در انتظار وضع قانونی برای جلوگیری از آن
بنا بر آمار وزارت ورزش و جوانان و مرکز پژوهش ها مجلس ساعات حضور ایرانی ها در شبکه های اجتماعی حداقل ۴ برابر زمان مفید کار روزانه آنها است. محمدرضا همانطور که اشاره کردی، ما داریم ۹ ساعت “کار مجازی” می کنیم بدون اینکه مزدی بگیریم. اگر توی سازمان مثال بزنیم کارفرما سرمست از کنترل کارمندان نمی داند که آنها مصداق “هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دیگر است” هستند. لینک منابع: http://goo.gl/0quFUb و goo.gl/WKCFWH
تشکر
این را ندیده بودم و خیلی مفید و در عین حال تاسف آور بود.
استاد شاید باورتون نشه اما من فوبیای شبکه های اجتماعی دارم!!!
مامانم تلگرام عضوه اما من توی هیچ شبکه اجتماعی عضو نیستم!(البته نت خودش یه شبکه اجتماعی بزرگه!این سایتم میتونه اجتماعی از شماو بقیه ی بچه ها ومن باشه.منطقی تر بخوام بگم عضو شبکه هایی که نام بردید نیستم!)
امروز عصر با يكي از دوستان درباره روشهاي مفيد استفاده از ابزارهاي مورد اشاره در اين پست گپ مي زديم و خيلي جالب بود برام ، يه جمله اي رو استفاده كردم كه آخر شب كه داستان تلگرام رو خوندم ديدم مضمون جمله ام با همون جمله اي كه پاول دوروف بنيانگذار و سازنده يكي از پرطرفدارترين ابزارها مطرح كرده خيلي نزديكه : (البته با احترام ويژه به پاول عزيز جمله اون رو نقل مي كنم)
“شبكه هاي اجتماعي رو فقط به منابع مشخصي كه مورد استفاده شماست ، محدود كنيد”
سلام
لطفا موقع ثبت تاریخ مطالب،سال اون رو هم بنویسید.به نظرم آدم وقتی سال نوشته شدن یه مطلب رو میدونه، منظور نویسنده رو بهتر درک می کنه.
جایی رو برای گفتن پیشنهادم پیدا نکردم.واسه همین به صورت کامنت نوشتمش!
محمدرضای عزیز، برادر روشنم فوق العاده بود. ممنون
معلم عزیزم روز ملی کارافرینی رو به شما تبریک میگم. اگر روز کارافرین سازی! بود قطعا اون روز رو به شما تبریک میگفتم(;
قطعا تلاش ها و اموزشهای شما و گروه متمم موجب رشد و توسعه کسب و کار خیلی از صاحبان مشاغل که ذی نفع مطالب و محتوای شما هستند شده که البته به نظر میرسه تعدادشون هم کم نیست. من امید دارم که هر روز به تعدادشون اضافه میشه.
(یه توضیح اضافه در مورد این اصطلاح من در اوردی کارافرین سازی :
وقتی که تازه شروع کردم به اشپزی یاد گرفتن با وجود منابع دیجیتال و کتب زیادی که در این زمینه هست باز از نتیجه کارم که عینا از روی دستورهای بهترین اشپزها بود راضی نبودم! به مرور فهمیدم در این حوزه هم مثل خیلی از حوزه ها معلم ها فوت کوزه گری رو به راحتی لو نمیدن و فقط با تجربه و سعی و خطا میشه بهش رسید. تا اینکه با یه سایت اینترنتی به نام «کارگاه اشپزسازی شف طیبه»اشنا شدم. بر خلاف بقیه منابع در این سایت رسپی هابسیار با جزییات بیان شده و از تمام مراحل کار با دقت و سلیقه توسط خود خانم طیبه عکس برداری شده. در کامنتها هم پاسخگوی هر نوع ابهامی هستند. به شخصه با تست کردن روشهای پخت ایشان واقعا احساس کردم حتی دلیل هر اقدامی رو میدونم و تقلید کورکورانه از دستورالعملها ندارم. فکر میکنم به مرور اشپز حرفه ای میشم با همین روش!
چون نحوه اموزش شما و گروه متمم هم همراه با جزییات و نکات کاربردی و تجربی هست، واژه «کارافرین سازی »در ذهنم تداعی شد.)
ته این ماجرا میشه پسردایی یازده ساله من که اسمشو تو لاین گذاشته bad boy و از تکست های عاشقانه تا جوک های لوتی که امشب سیگار باوفا تو دستام سوخت و موند و…. اینا کپی پیس میکنه و میفرسته ..بنظرم اگه خوده ما به این قضیه درست فکر نکنیم و نفهمیم دچیکار میکنیم همینو به بچه هامون منتقل میکنیم و چه شود!
سلام
لینک عصر ایران در مورد عصر محتوا را باز کردم، مشتاق بودم نوشته شما را بخوانم . موضوع بسیار جالب که حداقل من تا به حال ندیده بودم این بود که شما در قسمت کامنت های خوانندگان پاسخ داده بودید.
آقای شعبانعلی عزیز سلام
ممنون از مطلب خوب شما
مقدور هست مطلبی هم در همین زمینه با تمرکز روی نوجوانان بنویسین
به نظرم اگر یک فایل صوتی با همکاری آقای دکتر شیری تهیه بشه برای راهنمایی والدین که چطور نوجوانشون رو برای استفاده از این ابزارها آماده کنن مطلبی باشه که خیلی از پدر و مادرا از جمله خود من دعات بکنیم
خداوند به شما خیر بده و سالم باشین
سلام استاد
این روزا تو ذهنم سوالات زیادی دارم و مطالب جدید شما رو هم که میخونم سوالاتم بیشتر میشه. مثلا این که بحث فروم ها و انجمن های اینترنتی کجای این پازل قرار می گیره یا این که مثلا خود محمدرضا شعبانعلی چرا وبلاگ انگلیسی داره و مطالب انگلیسی میذاره و ….
رضای عزیز.
شاید قسمت About Me در وب مایندست که به تازگی اضافه کردم، به اون سوال کمک کنه. البته فقط یه کوچولو:
http://www.webmindset.net/?page_id=591
اما اصل ماجرا اینجاست که در کشوری که مردم ما دغدغههای روزمره زیادی دارند و مشکلات زیادی دارند که باید به حل اونها فکر بشه و هر کسی به سهم خودش تلاش کنه، من از داشتن دغدغههای مجرد و ذهنی و حرف زدن درباره اونها خجالت میکشم.
یکی شغل نداره و یکی مهارت نداره و یکی کارمند نداره و یکی غذا نداره، و من بنشینم در مورد تعریف زنده بودن بنویسم! کار سختیه. لااقل برای من.
اینه که انگلیسی مینویسم تا کمتر خونده شه و دیده شه و احساس بدی در مخاطب ایجاد نکنه.
شاید اگر روحیه دیگری داشتم، میرفتم و در نقطه دیگری از دنیا، زندگی دیگری برای خودم میساختم.
اما اینطوری حالم بهتره.
روزنوشتهها و متمم، از جنس دغدغههای امروز و فردای ماست و وبلاگ انگلیسی، دغدغههایی که شب و روز من رو ساخته و میسازه.
به نظرم مسئله ریشه ای تر از این حرفاس. شما فقط نتیجه یک حالت روانی را تشریح کرده اید. نتیجه این حالت روانی هر لحظه به شکلی نمایان می شود اگر اینترنت نباشد چیزی دیگر جایگزین آن می شود مثل فوتبال، تلویزیون و ……. همه نتیجه فرار از پوچی خود. همیشه باید یه سرگرمی باشه تا متوجه این موضوع نشیم و ندونیم واقعا چی میگذزه. چارش خودشناسیه
حامد عزیز.
در اینکه به تعبیر شما «نتیجه ریشهای تر از این حرفهاست» با شما موافقم.
اما در اینکه «همه چیز» نتیجه فرار از پوچی است، با شما کمی اختلاف نظر دارم.
اگر صادقانه بگویم اصلاً با اینکه «همه چیز» نتیجه «یک چیز» باشد، مخالفم. آن چیز هر چه میخواهد باشد.
هیچ چیز نتیجهی یک چیز نیست. دهها عامل و صدها عامل دست به دست هم میدهند و روندهایی شکل میگیرد.
اینکه تمام صنعت محتوای جهان را – که در نگاه من یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ این کره خاکی است و حاصل آن ایجاد یک مغز شناور محروم از قابلیت فراموشی و گرفتار آشوب و دینامیک بسیار پیچیده است – تنها به گریز از پوچی نسبت دهیم کوچک کردن مسئله است. راحت تر بگویم نابود کردن صورت مسئله است.
من مغز عمیق و سواد زیادی ندارم. اما وضعیت امروز را بخش بسیار کوچکی از یک مسئله بسیار بزرگتر میدانم. انسان برای نخستین بار به جای اینکه ابزار بسازد با ابزار خود ازدواج کرده است و گونه جدیدی در حال شکل گیری است.
ما حتی برای بیان وضعیت جدید کلمه هم نداریم. من مجبور شدم بخشی از این مسئله را با اختراع یک واژهی من درآوردی به اسم Inferiomorphism توضیح بدهم. البته آن هم صورت مسئله است و نه پاسخ آن.
http://www.webmindset.net/?p=569
خودشناسی واژه زیبایی است و مفهومی عمیق. اما کدام خود؟ انسان؟
اصلاً چیزی به نام انسان دیگر وجود دارد؟
آیا مفهوم پوچی که انسان امروز با آن روبروست با مفهومی که در شکل سنتی آن به کار برده میشد و میشود یکسان است؟
ما امروز ترکیب پیچیدهای از انسان ابزار هستیم. اگر منظورتان این وضعیت جدید است احتمالاً از Cyborgology حرف میزنید و سایبورگ شناسی.
اگر از انسان به شکل قدیمی آن حرف میزنید، خودشناسی به آن مفهوم، تفاوت ماهوی با باستان شناسی یا جانورشناسی نخواهد داشت.
گاهی اوقات، ما قبل از نگاه به صورت مسئله جدید، منتظر بیان پاسخی هستیم که از قبل آماده کرده ایم.
اگر راحت بگویم به نظرم فرار از پوچی و خودشناسی دو پاسخ از پیش آمادهاند که مرحوم مادر بزرگ من هم، اگر از قبر بیرون بیاید، جز آن مفاهیم چیز دیگری نمیداند و نمیگوید!
اما مسئله امروز به قول خودتان عمیقتر از آن است که واژهها و مفاهیم قدیمی و تفکرات غبارگرفته و منجمد شده ما، حتی صورت آن را درک کند. چه برسد به ریشه آن و راهکار مواجهه با آن.
آقای شعبانعلی عزیز از این که همت و فکر خود را در راه آگاه سازی اقشار مختلف علی الخصوص جوانان به کار بسته اید سپاسگذراتان هستم اما در برخی نکات با شما مخالفم اما برخلاف اینکه اینکه گفته اید « انسان برای نخستین بار به جای اینکه ابزار بسازد با ابزار خود ازدواج کرده است و گونه جدیدی در حال شکل گیری است.» انسان دیرزمانی است که اسیر دست ابزار خودساخته است و از ابزار خود آسیب دیده است اما در طول یک قرن گذشته به دلیل تشدید بی معنایی در نوع بشر و رنگ باختن مذهب به معنای واقعی آن این سردرگمی ها بیشتر قابل مشاهده است اما وضعیت جدیدی نیست. به نظرم نوع نگاه ما به اصل قضیه متفاوت است. این سردرگمی بشر در تمام زمینه ها وجود دارد و باز هم معتقدم که ریشه اصلی همه یکی است. ریشه ملالت، خشم، عدم خیرخواهی بشر در ترس و ابای بشر از نگاه به درون و روی آوردن به بیرونی هاست. بشر امروز بحران معنا را بیشتر از هر برهه دیگری تجربه می کند به قول شما دیگر چیزی بنام انسان وجود ندارد و موجودی است با یک نوار ضبط شده که طبق آن روز به روز در فکر فربه تر کردن خویش است و با بیرونی ها خود را ارضا می کند. البته چنان که گفتم بسیاری از مسائل تاریخی به عمر بشر دارند. نوع بشر هویت خود را در رقابت می بیند خیرخواه نیست اینکه یک نفر در آن سوی دنیا از ناآگاهی من خوشحال است و سود می برد از گذشته وجود داشته و خیر خواه من نیست مطلب جدیدی نیست از طرف دیگر خودباختگی و به هدر دادن انرژی و عمر و آسیب ناخواسته به دیگران از سوی من نیز مساله جدیدی نیست. بشر امروز بزرگترین وسیله تنظیم رابطه خود با جهان هستی، یعنی مذهب(به معنای صحیح آن رها کننده او از اعتباریات و نه سوق دهنده بیشتر) را از دست داده و آن را نیز به شدت تخریب کرده است آن چنان که در جامعه ایی که خودمان نیز زندگی می کنیم نیز مشهود است.
ميگويند به دليل گسترش وسايل ارتباط جمعي از قبيل اینترنت و ماهواره و غيره، انسانهاي امروز گرفتار نوعي «ملوكالطوايفي ذهني» شدهاند! ميگويند در گذشته تعداد سيستمهاي نظري و فكرياي كه به ذهن انسانها القاء ميشد اولاً محدود بود؛ ثانياً گروههايي كه در القاء آن نظريه منافع و مصالحي داشتند ذهن فرد را در يك قالب محدود و بسته نگه ميداشتند و مانع ميشدند كه نظريهٔ جديدي بر ذهن آن فرد و گروه عرضه بشود؛ ولي امروز هركس از هر گوشهٔ دنيا يك نظريهاي پيدا ميكند و از طريق يك مقدار آرايش و بزك، ظاهري موجه و معقول به آن ميدهد؛ و يك ساعت بعد از طريق اينترنت آن را در اختيار ذهن ميليونها انسان قرار ميدهد! و ذهن افراد پر ميشود از انواع انديشهها و نظريات اغلب متضاد و متناقض. حال آنكه در گذشته، طول زمان اين القائات صد سال و حتي هزار سال بود!
اصل موضوع در حالا و گذشته فرق نميكند. اولاً اين همان چيزي است كه مولوي ميگويد جزييانديشي، تكهتكهانديشي؛ و اينكه «هر يكي گويد منم راه رشد»؛ يا «اين بدين سو، آن بدآن سو ميكشد». در گذشته هم ملوكالطوايفي ذهني وجود داشته است!
ثانياً وقتي من اسير انديشههاي القايي بيگانهاي به نام «هويت» شدم، و به وسيلهٔ بيگانهاي حركت كردم، ديگر چه فرق ميكند اسير يك انديشه و نظريه باشم يا اسير دهها و صدها نظريه! اصل بدبختي، سرگرداني و كوري من انسان اين است كه خودم نيستم؛ خودم راه نميروم، بلكه راه برده ميشوم. در اين صورت تعداد و كميت مهم نيست!
با سلام و عرض ادب
جسارتا من هم با بخشی از فرمایشات شما مخالفم. آن بخش که ربط دارد به اعتقادات را ورود نمی کنم چون بحث های مفصل و پیچیده ای را می طلبد که نه اینجا و نه عنوان کردنش از آدم کم دانشی چون من صحیح نمی دانم، فقط استدعا دارم که این بی قراری و نا امیدی و….. این همه سیاه بینی را به عنوان حقایق مسلم و غیر قابل تردیدعنوان نفرمایید.
اتفاقا این که امروز (( … هرکس از هر گوشهٔ دنیا یک نظریهای پیدا میکند و از طریق یک مقدار آرایش و بزک، ظاهری موجه و معقول به آن میدهد؛ و یک ساعت بعد از طریق اینترنت آن را در اختیار ذهن میلیونها انسان قرار میدهد! و ذهن افراد پر میشود از انواع اندیشهها و نظریات اغلب متضاد و متناقض. حال آنکه در گذشته، طول زمان این القائات صد سال و حتی هزار سال بود!)) از نظر شخص من بهترین دلیل برای این موضوع است که بشر در حال نزدیک شدن به مرزهای رویایی ایده آل های نوع دوستانه و حقیقت طلبانه خود است و دیگر اسیر دست کسانی نیست که (( رسانه )) در دست دارند.
حتما و قطعا مثل هر حرکت دیگری، در آغاز این حرکت هم موارد نامطلوب بسیار است، اما همینکه هر انسانی می تواند به تنهایی (( فکر کن )) خودش مبارک و میمون است.
جسارت مرا ببخشید
سلام
آقای شعبانعلی ،پیرو مطلب بسیار مهمی که نوشتید خواستم عرض کنم که بی محتوایی فقط درمسایل فکری نیست،شما درقسمتی اشاره به غذای فیزیکی رعایت سلامت وتناسب اندام وغذای فکری ونادیده گرفتن آن گرفتید من در تکمیل آن مطلب بگویم که مقوله بحث سلامت هم بی نصیب ازاین مسئله نمانده وخدانکند یک شبه فلان رژیم ودستگاه وقرص لاغری وعمل زیبایی مد وهمه گیر شود.فرداهمه برای اجرای آن وارد عمل می شوند.این بی محتوایی ودنباله رویی کورکورانه دکه خیلی ها راپررونق کرده!پس دانستن کالری غذاواثر فلان قرص چیزی ازمشکل سلامت خیلی ها کم نکرده ودراین دورتسلسل بی پایان برخی افراد گیرافتاده اند.حل مشکل محتوا خیلی عمیق باید باشد.
من ازشماصمیمانه سپاسگزارم که دراین عرصه این چنین تلاش می کنید.مطمئن باشید ماقدردان شمابوسیله درک وفکرکردن به مطالب بیان شده هستیم وخوب یاد میگیریم تاخوب آموزش دهیم.
از خوندن این مطلب حس خوبی دارم .. ممنونم ..
سلام
استعاره ای که استفاده کرده بودید در ابتدای نوشته تان واقعاً هیجان انگیز بود
واقعاً شباهت به کارخانه داره که ما چقدر در ان کار می کنیم اما واقعاً نتیجه هیچی، واقعاً اگر نتیجه می داد صددرصد سالهای حفظ بدون مفهوم مدرسه به کار می آمد البته می خواهم در مورد حفظ مطلبی بگویم که گاهی اوقات حفظ می تواند مفید باد همانطور که محمدرضای عزیز در فایل های یادگیری گفته اند و واقعاً دوستشان دارم و چندین و چند بار به آنها گوش داده ام
کند کردن یادگیری خودش راهی برای یادگیری عمیق است این کند کردن می تواند آوردن مصداق، انجام تمرینات، مربوط نمودن به دانسته های دیگرمان و حتی رونویسی و باز نویسی و یا حفظ کردن باشد که این حفظ کردن دومی مفید است چون با مفهوم صورت گرفته اما آن حفظی که در مقاله آمده کلمات را پشت سر هم چیدن بدون توجه به مفهوم می باشد،
این روزها خیلی به این فکر می کنم که چقدر مدل ذهنی ام با این نوشته ها تغییر کرد چقدر مفید بود دانستن اینکه یادگیری فقط از مطالعه نیست چقدر باعث شد توجهم به اطراف بیشتر شود
ممنون از نوشته های تامل برانگیزتان
محدرضا این قسمت از نوشتتو رو به عنوان بخشی از امضام در اینجا(windowsland.ir) استفاده کردم!
“ابزارفروشها هم لذت خودشان را می برند. هر سال محصولات جدید و به قول خودشان پرچمدارهای جدید را معرفی می کنند. گاهی چنان شتابزده در پی معرفی محصولات جدید هستند، که مصرف کنندگان می بینند محصول جدید تفاوت جدی با محصول قبلی ندارد! (محمدرضا شعبانعلی)”
محمدضا، انتخابت -تصویر چارلی چاپلین- برای این نوشته عالی بود! حظ کردم.
در فیلم “Modern Times” چارلی چاپلین تبدیل به بخشی از ماشین میشه!
و به نظر من در صحنه ای که توسط چرخ دنده ها بلعیده میشه،
اوج به تصویر کشیدن مفهوم جزیی از ماشین شدنه.
و حالا، امروز، ما در ساده ترین حالت، بخشی از ماشین تولید محتوا،
و خیلی از اوقات هم که ماشین های تولید محتوا هستیم.
پس بهتره از بیرون به خودمون نگاه کنیم و ببینیم در کدوم بخش این ماشین فعالیت میکنیم
و دقت کنیم که آگاهانه و در بخش دلخواه ماشین تولید محتوا قرار بگیریم
وگرنه خواسته و ناخواسته به کارگرفته خواهیم شد.
بنده به شما منفی دادم و تصمیم دارم هر وقت به کسی منفی میدم دلیلش رو هم ذکر کنم، امیدوارم اشتباه کنم ولی حس کردم هدف شما از این کامنت بیشتر تبلیغ نام سایت و جذب کلیک هست کاری که در وبلاگ های کپی کار و سطح پایین انجام میشه، اکثر افرادی که اینجا سر می زنند صاحب سایت و وبلاگ هستند و باب شدن این رویه سطح این سایت رو هم به سطح همون وبلاگ هایی که عرض کردم تنزل میده.
اگرچه آثار خیلی ها را نخوانده ام و حتی همه ی نوشته های محمدرضا را، اما آنقدر با خواندن پاراگراف به پاراگراف این متن به وجد آمدم که با خودم گفتم بیام اینجا بنویسم:
بدون شک محمدرضا یکی از کسانی است که فضای مجازی و تمام شئونات مربوط به آن را خیلی خوب فهمیده است!
سلام!
به نظر شما اینده این روند چیه محصولات این کارخونه عوض میشه یا کارگراش کم میشن ؟ با پرقدرت تر ادامه میدن؟
کارخونه های دیگه ای هم هستن؟
نظر شما خیلی واسم مهمه. خوشحال میشم اگه جوابمو بدین!
ممنون!
سلام آقای شعبانعلی
باتوجه به مثال هایی که گفتید بی اساس بودن بعضی اطلاعات ونشر اون درشبکه های اجتماعی کاملا ملموس،سوالی که برای من پیش اومده اینکه یک محتوای خوب دست اول چه ویژگی هایی باید داشته باشه تا ارزشمند تلقی شه یا اگرقبلا دراین مورد توضیحی دادید ممنون میشم معرفی کنید.
باتشکر
سلام. متن رو یه بار دیگه و با ذهنیتی که در جستجوی جواب سوالتون هستید، بخونید. جوابتون توی خود متن مستتره!
جسارت نباشه محضر محمدرضای عزیز اما فکر میکنم توی این فضاها خیلی نشه به تولیدات دسته اول امید داشت! چون شما حتی اگه یه جمله از یه کتاب رو که خودتون هم خونده باشید نشر بدید برای دیگران یه جمله بیشتر نیست!
اصلا به نظر میرسه از این کارخونه ی بزرگ خیلی نمیشه توقع داشت محصولاتش ناب و درجه یک باشه!
محمدرضا جان
این مطلب که تو عصر ایرن گفتی قبلا بارها بارها تو فایل های صوتی و روزنوشته ها و متمم به نوعی و به طرق مختلف اشاره کردی و چه خوب کردی که این بار هم در قالب موضوع کارخانه گفتی . واقعا من و خیلی ها ی دیگه احتیاج به این جور مثال ها داریم تا متوجه بشیم در چه مسیر و جریان ناخوداگاهی افتادیم .
تو قبلا هم به ما گفته بودی برای استفاده از موبایل و خواندن کتاب جای مخصوصی در خانه داشته باشیم و اینکه مطالب آموزشی کوتاه به ما یه توهم یادگیری میده تا خود یادگیری .
من بعد از مبحث یادگیری کریستالی و این مطالب آخر که گفتی ما فست یادگیری نداریم برای یادگیری و رسیدن به هر مهارتی به زمان احتیاج هست تا به قول تو مطالب جدید در ذهن چرخ بزنه تا جای خودش رو پیدا کنه و محکم بشه .
من حتی اکانت توییترم رو دی اکتیو کردم که ذهنم از عادت کوتاه خوانی و تیتر خوانی فاصله بگیره .
جالبه که من به اجبار و رودربایستی که تو یکی دوتا گروه هستم و البته میوت کردم ! گهگاه که گذری یه نگاهی میندازم یه چند نفر سرمست از این هستند که اینجا مطالب آموزشی و مفید میزاریم و جک و چرت و پرت نمیزاریم !
بعدش یاد حرف تو میوفتم که دقیقا یادم نیست کجا گفتی که ای کاش جک باشه که لااقل به هیچ دردی نخوره لااقل یه خنده رو لب میاره نه اینکه با مطالب به اصطلاح مفید و اکثرا بدون رفرنس و منابع درست قصد تغییر و تحول و آموزش دارن اونم از تو موبایل که با یه اسکرول یا تعویض پیج همه چی تموم میشه .
مهدی جان
چرا: “به اجبار و رودربایستی که تو یکی دوتا گروه هستم و البته میوت کردم !”
وقتی محمدرضا از غول مردم میگه و ما میخونیم و تایید میکنیم،
باید عملا هم یه حرکتی از خودمون نشون بدیم!
خودت رو رها کن از این غول!
ممنون معلم خوبم. استعاره بخش اول متن خیلی زیبا بیان شده بود. بعضی نوشته هات مثل این به خاطر شروع خیلی زیبایی که دارن خواننده رو با قدرت جذب میکنند و بعد از غافلگیری در بدنه اصلی متن شاید تا ساعتها بعد از اتمام مطالعه مقاله ذهن اون رو درگیر کنند (احتمال فراموش کردن پیام اصلی متن هم خیلی کم میشه) خودم هم که البته همیشه درگیر حرفای قشنگت هستم.
پیشنهاد میکنم پیش نوشته هایی که اینجا در اغاز نوشته هات میذاری رو به انتهای متن منتقل کنی تا برای تازه واردها فرصت خوندن مطالبت بدون پیش داوری فراهم شه. مثل متن امروز عصر ایران.
راستی جدیدا دقت کردی یکی از شغلهای مسولین مملکت تکذیب شایعات سخیف همین کارخانه هاست؟ با توجه به متنی که راجع به کمپین امضا برای خلیج فارس نوشتی به نظرم تکذیب کردن یک مسول کشوری میتونه این کارخانه ها رو معتبرتر و قدرتمند تر از قبل هم بکنه! از الان روزی رو میبینم که دغدغه ای که توی این متن بیان کردی یکی از مهمترین چالش های کشور باشه چون به جز تو ندیدم کسی به طور جدی و پیوسته راجع به این موضوع نگران باشه و گوشزد بکنه و راهکار بده.
سلام
کسی که قراره با خوندن متن داوری کنه، با انتقال پیش نویس ها به پایین؛ در نهایت پس داوری خواهد کرد!
ضمن اینکه غالبا پیش نویس های محمدرضا برای دورکردن ذهن مخاطب از داوری کردنه.
محمدرضا جان. ممنون از این مطلب خیلی خوب. … واقعا لذت بردم.
من مطلب «عصر محتوا؛ فرصت تاریخی برای ایرانی ها» که در عصر ایران منتشر کرده بودی رو خیلی دوست داشتم و خوشحالم که این مباحث رو دوباره ادامه میدی و حتما با اشتیاق میخونمشون.
چقدر زیبا گفتی:
“قطعاً ابزارهای دیجیتال میتوانند فرصتی بزرگ و تاریخی برای لذت بردن بیشتر، خوشحال تر بودن، توسعه عادلانه فرصتها، یادگیری بهتر و کیفیت بالاتر زندگی باشند. کافی است کارگرانی که در این کارخانه، درخواب راه میروند و کار میکنند، بیدار شوند. ببینند که چه میخورند و چه مینوشند و چه تولید میکنند. پس از آن، این کارخانه را ترک نکنند. بلکه بمانند و کیفیت کار خود و محصولاتشان را بالا ببرند.
اگر چنین نکنند، قاعدتاً ابزارهای جدید هم به انبوه ابزارهای قدیمی خواهد پیوست که بدون شناخت فرهنگ و مدل ذهنی، آنها را در اختیار گرفتیم و نه تنها مشکلی را حل نکردند، بلکه مشکلی به مشکلات قبلی افزودند. ”
… از این که بگذریم؛ راستش رو بخواهی در یک مورد، چیزی نگرانم کرده و می خواستم در موردش بهت بگم:
شاید دیده باشی، من خودم در وبلاگ ام گاهی از کتاب های خوبی که خودم خوندمشون، بخشی اش رو (که به نظرم از زیباترین و تاثیرگذارترین قسمت های اون کتاب میتونه باشه) متنی رو انتخاب می کنم و به خاطر معرفی اون کتاب و با هدف اینکه شاید دیگران با خوندن اون متن و اون قسمت، با اون کتاب آشنا بشن و اصلا بدونن چنین کتابی هست (اگر قبلا نمی دونستن) و اینکه بیشتر در موردش، کنجکاو و علاقمند بشن که بخوان برن دنبال خوندن کل و تمام اون کتاب؛ در وبلاگم میارمش.
و حالا … امیدوارم این کار اشتباه نباشه …