پیشنوشت یک
بعد از کامنت محمد منصوری زیر نوشتهٔ مذاکره ایران و آمریکا همونطور که به محمد قول دادم، میخواهم کمی دربارهٔ چپ و راست بنویسم. چند سال است که دوست دارم در اینباره بنویسم، اما بهعلت وسواس همیشگیام در شرح جزئيات و استناد دقیق، این کار تا امروز عقب افتاده است.
الان هم قصد ندارم یک مطلب دقیق و مستند و مستدل بنویسم. اما چون حس کردم نیاز این روزهای ماست، با خودم گفتم نوشتن مطلبی ساده، ناقص و با دقت کم، بهتر از این است که هیچ چیزی ننویسم.
پیشنوشت دو
با توجه به توضیحاتی که دادم، امیدوارم کسانی که این مباحث را دقیق میشناسند، بهخاطر سادهسازیها بر من خرده نگیرند. و دقت کنند که هدفم بیشتر این است که «چندبُعدی بودن فضای سیاسی – اقتصادی» را یادآوری کنم.
بدون آن مقدمهٔ تکراری (تاریخچه چپ و راست)
رسم است هر بحثی از چپ و راست را با داستان انقلاب فرانسه در اواخر قرن هجدهم میلادی شروع کنند و توضیح دهند که در جلسات مجلس ملی فرانسه، مدافعان وضع موجود در سمت راست و اعضای تندرو خواستار تغییر در سمت چپ مینشستند. بعد هم در ادامه توضیح میدهند که این «چپ» و «راست» بهتدریج به دو نماد تبدیل شد و راست با محافظهکاری و چپ با تحولخواهی گره خورد.
من وارد این نوع مرورهای تاریخی نمیشوم. فقط همینقدر یادمان باشد که این «چپ» و «راست» صرفاً به موقعیت فیزیکی نشستن در یک مجلس ربط داشته و با مفهوم چپ و راست مذهبی تفاوت دارد (در نگاه مذهبی چپ نشانهٔ ناپاکی و اشتباه و راست نشانهٔ درستی تلقی میشود. به همین علت گفته میشود که فرشتهای بر شانهٔ چپ مینشیند و گناهان را ثبت میکند. یا نامهٔ اعمال افراد نیکوکار پس از اینکه مردند و زنده شدند به دست راستشان داده میشود و نیز توصیه میشود با پای چپ وارد توالت شده و با پای راست خارج شوید).
چپ و راست در طول زمان
در قرنهای گذشته که حکومت در اختیار پادشاهان بود، تمام مسئلهی جامعه در این سوال خلاصه میشد که بودن شاه خوب است یا بد؟ وقتی فقط یک موضوع روی میز است و فقط دو جواب برای آن متصور است، طبیعتاً برچسبهای دوگانه مثل «چپ/راست» و «محافظهکار/تحولخواه» «پادشاهی/مشروطه» و … معنا پیدا میکند.
اما در دوران معاصر که تعداد «مسئلهها و موضوعات» زیاد شده، دیگر به سادگی گذشته نمیتوانیم از این برچسبهای ساده برای توصیف انسانها استفاده کنیم.
اگر زمانی موضوع فقط اقتدارگرایی و توزیع قدرت بود، الان باید ببینیم دربارهٔ رها کردن بیقیدوبند تکنولوژی و رگولاتوری چه میگوییم. دربارهٔ مالیات کم و زیاد چه نظری داریم. نگاهمان به مجرمان چیست؟ (مجازت سخت یا بازپروری و پذیرش نقش جامعه؟). کارکرد اصناف را چه میدانیم؟ حقوق فردی برایمان چقدر اهمیت دارد؟ ملیگرایی را چقدر درست یا نادرست میدانیم؟ آیا مرزهای کشور را مهمتر میبینیم یا حمایت از مستضعفان و مظلومان در هر جای جهان؟ نگاهمان به طبقات اجتماعی و اقتصادی چیست؟ نقش دین را در ادارهٔ جامعه چگونه میبینیم؟ اگر حفظ محیطزیست با رفاه امروز مردم در تضاد باشد، کدام را در اولویت قرار میدهیم؟ آیا معتقدیم همه باید به سیستم بهداشت و درمان رایگان یا ارزان دسترسی داشته باشند یا نه؟ آموزش رایگان و دولتی را مفید و موثر میدانیم یا نه؟ نگاهمان به فرهنگهای محلی و زبانهای محلی چیست؟ اداره کشور را تا چه حد متمرکز و تا چه حد استانی و شهری میبینیم؟ بهترین روش تخصیص منابع را تصمیمگیری متمرکز میبینیم یا توزیعشده؟ با کوپن و سوبسید موافقیم یا نه؟ آیا در شرایطی که مردم فقیر نمیتوانند نان بخورند، معتقدیم دولت باید مانع کسانی شود که خودرو گران سوار میشوند یا غذای بسیار گران میخورند یا نه؟ و …
چند سوال مشابه را هم در بحث نسیم طالب مطرح کردم که میتوانید به این فهرست اضافه کنید.
وقتی فهرست را تا این حد طولانی میکنید، میبینید که دیگر بهسادگی نمیشود مسئله را با یک طیف سادهٔ «چپ و راست» حل کرد. یعنی گاهی یک نفر چپ اقتصادی است اما راست سیاسی. تازه در همان راست سیاسی، چپ زیستمحیطی است اما راست فرهنگی.
در ادامه سعی میکنم توضیح بدهم که چپ و راست در کجا و چه مواردی هنوز میتواند یک تقسیمبندی بسیار ارزشمند باشد و در چه حوزههایی ممکن است چارچوبی کارآمد و دریچهای مناسب برای نگاه به دنیای اطراف محسوب نشود.
این نوشته ادامه خواهد داشت…
پینوشت: اگر به ذهنتان رسید مطلب مهمی در این زمینه هست که باید دربارهٔ آن هم حرف بزنیم یا موضوعاتی که ممکن است من فراموش کنم به آنها بپردازم، الان یا بعداً زیر همین نوشته به من بگویید.
سلام محمدرضا
به بهانه پینوشت چند مورد به ذهنم رسید که گفتم بنویسم:
به نظرم تغییر حزب مورد حمایت افراد میتواند مثال خوبی برای این موضوع باشد. مثلاً حضور افرادی که قبلاً دموکرات بودند مثل Tulsi Gabbard در کابینه ترامپ. حتی در داخل هم میشود تغییر مواضع افرادی که اصطلاحاً خط امامی بودند و امروز اصلاحطلب نسبت داده میشوند و یا حتی مواضع مرحوم هاشمی رفسنجانی در سالهای آخر هم بشود با همین مدل تفسیر کرد.
البته با توجه به درسهایی که به ما یاد دادی، این موضوع را میتوان با ارزشهای شخصی خیلی خوب تفسیر کرد و حتی اگر بخواهیم یک لایه عمیقتر نگاه کنیم به ریشههای روانشناختی چپ و راست پرداخت؛
چند ماه پیش دکتر مکری کتاب Left & Right-John T.Jost رو نقد و بررسی کرد که البته من ترغیب نشدم خود کتاب رو بخوانم اما موارد جالبی داشت و بچههایی که علاقهمند هستند میتوانند مطالعه کنند.
سلام علی جان.
چون فکر میکنم فضای زیر این مطلب، یهجوریه که میشه حرفهای دیگه رو که جاهای دیگه نگفتیم بگیم (و خود تو هم همین کار رو کردی)، منم سبک تو رو ادامه میدم. و در تأیید، تکمیل و توشیح حرفهات، چیزهایی که به ذهنم میرسه میگم.
احتمالاً بعضیهاش رو بشه بعداً توی همین متن یا جاهای دیگه جا داد و بیشتر در موردشون حرف زد.
اول
تغییراتی که گفتی جالبن. و البته اگر بخوایم دقیقتر بگیم باید سه نوع تغییر رو تفکیک کنیم:
(۱) تغییراتی که در طول زمان در نگاه خود احزاب به وجود میاد.
(۲) تغییراتی که در طول زمان در دیدگاه و مدل ذهنی افراد ایجاد میشه.
(۳) افرادی که دیدگاهشون تغییر جدی نکرده. اما حس میکنن همراهی با حزب دیگه، میتونه کمک کنه اهدافشون رو بهتر پیش ببرن.
خود ترامپ به نظرم نمونهای از گروه سومه. ترامپ نزدیک یک دهه دموکرات بود. اما قبلش جمهوریخواه و الان هم نمایندهٔ جمهوریخواهها. جالبه که مصاحبههاش رو که گوش میدی، ترامپ همین ترامپه. یعنی هر چی میری عقب، به جایی نمیرسی که بگی مدل ذهنی یا تصویری که از آمریکا و نقش دولت و رئيسجمهور در ذهنشه عوض شده (چون یه جاهایی مستقیم هم باهاش در این موارد حرف زدهان. راحت میشه مقایسه کرد). اما مشخصاً در مقاطع مختلف، احساس کرده حزبهای متفاوت، به اون ایدهای که در ذهن داره نزدیکترن. بهنظرم الان هم غلط نیست اگر بگیم بیشتر «جمهوریخواهها به ترامپ نزدیک شدن» یا «ترامپ لباس جمهوریخواهی رو تن خودش بکنه.»
برای مثال دوم به نظرم ریگان بسیار آدم مناسبیه. اگر بخشی از عمر ریگان رو که به فعالیت سیاسی گذشته در نظر بگیری، تقریباً نیمهٔ اول به دموکرات بودن گذشته و نیمهٔ دوم به جمهوریخواه بودن. جالبه که وقتی هم رئیسجمهور شد، یه جمهوریخواه معمولی نشد. جزو نمادهای حزب جمهوریخواه شد. یعنی تجسم یک رئیسجمهور جمهوریخواه آمریکایی.
دوم
در مورد رفسنجانی، نظر من اینه که تقریباً هیچوقت رویکرد سیاسی خودش رو تغییر نداد. اطرافیان بودن که نگاهشون به رفسنجانی تغییر کرد و دور و نزدیک شدن. رفسنجانی کاملاً خودش رو در طیف راست میدید. بارها در خاطراتش میبینیم که با لحنی از جنس ناراضایتی، تحقیر یا کوچکدیدن، از چپها حرف میزنه (منظورش کسانی مثل موسوی اردبیلی و محتشمیپور و …).
دولت خودش هم نمونهٔ یک دولت راستگرا/توسعهگرا بود. با روی کار اومدن خاتمی، تقریباً رفسنجانی هیچوقت دلش با اصلاحطلبها یکی نشد. چون در فضای آزادی مطبوعات اون زمان، خیلیها به رفسنجانی میتاختن. و خاتمی و تیمش هم هیچ محدودیتی ایجاد نمیکرد (من اگر خاتمی بودم، حتی اگر شده در پشت صحنه، از طرفدارانم میخواستم چنین نقدهایی رو مهار کنن. چون عملگرایی، دقیقاً چیزیه که فرق میز سیاست و منبر رو مشخص میکنه. و خاتمی اگر زیر پای برکشندگان خودش رو خالی نمیکرد، بعداً زیر پای خودش خالی نمیشد. قطعاً نیت خاتمی بد نبوده. اما به نظرم «درست بودن» به معنای اخلاقی رو با «درست بودن» به معنای سیاسی، یکسان میدید. و سعی میکرد از نظر اخلاقی آدم درستی باشه. به نظرم الان هم بخشی از هزینههایی که ما در کشور میدیم، بهعلت ناتوانی عدهای از آقایون در تشخیص تفاوت «میز و منبر» هست).
رفسنجانی بعداً هم در دوران روحانی، نشون داد که با اصلاحطلبها راحت نیست و دلگیری خودش رو فراموش نکرده. همراهی نکردنش با عارف و حمایت از روحانی نشون داد که مشخصاً حاضر نیست از کسانی که در دوران اصلاحات بهش خنجر زدن حمایت کنه (احتمالاً میدونی که عارف برای اصلاحطلبها مثل جنتی برای روحانیون سنتی ماست. یعنی فقط باید خودش بمیره،تا ولش کنن. وگرنه همیشه دوست دارن یه سمتی چیزی بهش بدن. ۹۲ هم واقعاً رفسنجانی مخالفت جدی با عارف داشت که روحانی موند و مشخصاً و «تصریحاً» علتش دلگیر بودن از اصلاحطلبها بود).
رفسنجانی تا آخرین لحظه هم همون راست سنتی/توسعهگرا باقی موند و حتی ارزشهای راست رو حفظ کرد. نمونهاش اینکه حتی در اون سخنرانی معروف که در رد صلاحیت سید حسن خمینی داشت (کی به شما تریبون داد؟ کی به شما اسلحه داد؟ کی گذاشت شما بیاید در نمازجمعهها و … صحبت کنید؟) نهایتاً منطق دفاعش این بود که چون این آدم بچهٔ بنیانگذار جمهوری اسلامیه، شما دِین داشتید به «بیت امام» و باید جبران میکردید. مستقل از اینکه حسن خمینی رو شایسته میدونست یا نه، دفاعش از منظر «نطفه» سیدحسن بود. که وقتی کنار «وفاداری» و «جبران لطف خانوادگی» میذاری، کاملاً با رویکردهای راست سنتی همخوانی داره. سومین نکته به سبک معرفی کتاب دکتر مکری برمیگرده که چون طولانی شد. و جنس حرفم هم متفاوته. بعداً در کامنت مستقل میگم.
سلام
محمد رضا صمیمانه تشکر میکنم. هم بابت کامنتت، که نشونم داد ضعف تحلیلم روی موضوع چی هست. هم بابت نوشته تازهات، که بنظر میرسه در ادامه حسابی قرار ازش یاد بگیرم.