پیش نوشت: آنچه در ادامه میآورم، پاسخ یک سوال یا به بیان دیگر، بخشی از یک گفتگو با یک دوست است.
قصد ندارم پرسشی را که به این پاسخ منتهی شده بیاورم. فکر میکنم مستقل از پرسش هم، میتواند خوانده شود.
آنچه در ادامه میخوانید، یک توضیح یا طبقهبندی علمی هم نیست. بلکه صرفاً بخشی از یک گفتگو است. از همانها که هر روز در تاکسی و اتوبوس و کوچه و خیابان، میگوییم و چون به خوبی میدانیم که در دانستههای عمیق ریشه ندارند، به سرعت فراموششان میکنیم.
چهار دیدگاه
سیاستمدار نمیتواند صبر کند.
باید تصمیم بگیرد. باید اقدام کند. باید نامههای زیر دستش را امضا کند و اگر هم امضا نکرد، باید تبعات آن را بپذیرد.
سیاستمدار، نمیتواند منتظر پیشرفت علم بماند. نمیتواند منتظر باشد تا سالها بعد مشخص شود که تصمیم درست چه بوده است.
سیاستمدار، نمیتواند بگوید: پدرها و مادرهای عزیز. هنوز در مورد تربیت کودک، هیچ نظریهی علمی قابل اتکایی وجود ندارد و آنچه هست، بیشترِ سلیقهی اهل علم است تا دستاوردِ علم و روش علمی.
سیاستمدار باید حرف بزند. باید تصمیم بگیرد. باید اقدام کند.
سیاستمدار، به امشب فکر میکند؛ شاید به فردا؛ شاید هم به آخر سال و شاید به انتخابات بعدی.
سیاستمدار، حتی ممکن است بازیگر عرصهی سیاست نباشد. هر مدیری در هر کسب و کاری گرفتار همین قاعده است.
مدیر باید در لحظه تصمیم بگیرد. علم تا هر جا پیش آمده، خوش آمده و هر جا هم که همراه ما نیست، مشکلِ علم است.
کارشناس اما، کمی دورتر را نگاه میکند.
کارشناس، گاهی باید برای سیاستمدار – یا مدیر – گزارش بنویسد.
هر کارشناسی در طول عمر خود، چند سیاستمدار و چند مدیر را میبیند. طبیعت اکوسیستم اجتماعی چنین است که متوسط عمرِ گونهی کارشناس از متوسط عمر گونهی سیاستمدار بیشتر است.
کارشناس، میتواند گاهی تردید کند. میتواند گاهی تصمیم نگیرد. میتواند گاهی گزینهها را فهرست کند و آنچه میدانیم را بنویسد تا مدیر – یا سیاستمدار – در مورد آنچه نمیدانیم حدس بزند و در نهایت تصمیم بگیرد.
دانشمندان اما، حتی از کارشناسان هم افق ذهنی بازتری دارند. معمولاً دانشمندان مجبور نیستند برای امروز تصمیم بگیرند. آنها کمتر تجویز میکنند.
آنها اعلام میکنند که وابستگی این عامل به آن عامل چقدر است و همبستگی این اتفاق با آن اتفاق چگونه بوده است. آنها برای خود فرضهایی را طراحی میکنند و سپس تحقیق میکنند تا ببینند این فرضها تایید میشوند یا نقض.
گاهی هم آزمایش دانشمند دیگری را تکرار میکنند تا از اجرای درست آزمایش توسط او مطمئن شوند.
دانشمندان میدانند که حرفهایشان، خوراک کارشناسان خواهد بود.
کارشناسان هم میدانند که پس از هضم و جذب – در حدی که معدهی مغزشان اجازه میدهد – باید خوراک فکری مدیران – یا سیاستمداران – را تأمین کنند.
دانشمندها بی هدف کار نمیکنند. هدف دارند. اما هدفشان این نیست که الزاماً همین امروز یا همین فردا، دانششان به دستور و بخشنامه تبدیل شود.
برای آنها همین که تحقیقشان توسط همکارانشان تایید شود و در نشریههای معتبر منتشر شود، خوشحالکننده است.
دانشمند باید برای تحقیقاتش پول بگیرد؛ یا از دانشگاه یا از موسسات تحقیقاتی و شرکتها. پس احتمالاً دغدغهاش Impact و Relevance خواهد بود. باید کارهایش به علاقهی کارفرما مربوط باشد و البته بر روی حوزهی کاریاش (یا تحقیقات همکارانش) تأثیر بگذارد.
دانشدوست اما افق زمانی طولانیتری دارد. پسوند دوست را به سبکی که در فیلسوف وجود دارد استفاده کردهام (فیلو +سوفیا = کسی که خرد را دوست دارد یا خرددوست یا شاید حکمتدوست).
دانشدوست را در انگلیسی گاهی Pure scientist هم میگویند. دانشدوست میخواند. میآموزد. تحقیق میکند. اما کسی به خاطر تحقیق و یادگرفتن، او را تشویق نمیکند. اگر بخواهد مطالعات و تحقیقات و یادگیری و آزمایشهایش را با هدفهای یک فرد یا سازمان یا نهاد همسو کند، دیگر دانشمند است.
دانشدوست وقت و انرژی و داشتهها و ثروت و منابع و سلامتش را ابتدا صرف یادگیری و سپس توسعهی دانش میکند. منتظر نیست تا اتفاق بزرگی بیفتد. او با دانش، عشقبازی میکند. در این میان البته، گاه نظریههای بزرگی هم ظهور میکنند. گاهی تجربههای ارزشمندی هم انجام میشوند. گاهی اختراعهای بزرگی هم روی میدهند. گاهی کشفهای بسیار اثرگذاری هم انجام میشوند. چیزی که در زبان انگلیسی گاهی از آن با تعبیر Serendipity یاد میشود.
اما فرق بسیاری است بین آن کس که حقوق گرفته تا برود و سرزمینهای تازه را کشف کند تا قلمرو قدرت را توسعه دهد و آن کس که برای دل خود جهان را میپیماید و در این میان، سرزمینهای تازهای را نیز کشف میکند.
فکر میکنم سیاستمدار و کارشناس و دانشمند و دانشدوست، هر چهار نفر در درون ما زندگی میکنند. اما به فراخور دغدغهها و نیازها و شرایط محیطی، فضای هر یک از آنها را تنگتر یا فراختر میکنیم.
اما در نهایت، در هر مقطع زندگی، هدایت فکر و ذهن ما را یکی از اینها به دست میگیرند و جایی میرسد که تصمیم میگیریم باقیماندهی زندگی را در کدام نقش زندگی کنیم.
انتخاب سادهای نیست. اما اگر بتوانیم به درستی تشخیص دهیم که کدام را دوست داریم، احتمالاً آرامش و رضایت بیشتری را تجربه خواهیم کرد.
ضمن اینکه در هر یک از این چهار گروه که هستیم، باید به سه گروه دیگر احترام بگذاریم و به خاطر داشته باشیم که جهان، بی هر کدام آنها چیزی کم دارد.
[…] و لابهلای صحبتهای دن گیلبرت ببینید و دومی را اینجا و در قالب نوشتهای از محمدرضا […]
یکی، حقوق می گیرد ولی دیگری ممکن است کل زندگی اش را برای آنچه که دوست دارد، خرج کند.
یکی، تنها یک جنبه زندگی اش با دانش پیوند میخورد ولی برای دیگری، یادگیری، تمام زندگی اش می شود.
یکی، در قبال توسعه دانش، به انتظار چیزی نشسته است ولی دیگری انتظاری ندارد. هدف اش، تنها آموختن و آموزش دادن است.
به قول تو فرق بسیاری است بین دانشمند و دانش دوست.
پی نوشت:
یاد این جمله نسیم طالب افتادم:
“در هر مقطعی از زندگی، انسانها تشنهی یکی از این سه هستند: پول، عشق، دانش. شاید مواردی بیابید که همزمان تشنهی دو مورد از اینها باشند. اما هرگز کسی را نمیبینید که همزمان تشنهی هر سه باشد.”
تقسیمبندی جالبی هست و برای من تداعیکنندهی داشتن تفکر استراتژیک بود.
بهنظرم احتمالاً در همون زمینهای که دوست داریم و خیلی برامون اهمیت داره، میخونیم و یاد میگیریم و فرضیاتی برای خودمون میسازیم و با تحقیق و بررسی، اونها رو رد یا تأیید میکنیم و همانند یک دانشدوست عمل میکنیم و سعی میکنیم تا جای ممکن افقهای دورتری رو ببینیم و درک کنیم.
ولی در زمینههایی هم که مهارتی رو یاد گرفتیم، سعی میکنیم مانند یه دانشمند انرژی و زمان خودمون رو صرف بررسی علتها و معلولها کنیم و در جاهایی هم مانند یه کارشناس با سبک و سنگین کردن گزینهها، دست به انتخاب بزنیم.
گاهی هم مثل یه سیاستمدار تصمیم میگیریم تا خودمون رو از بیعملی نجات داده باشیم، فارغ از اینکه تصمیم ما رو علم هم تأیید میکنه یا نه. راستش این مورد رو در اطرافم خیلی دیدم. حتی دیدم افرادی که ابتدا برای تصمیمگیری در یه مسألهای نظر کارشناسان رو میخوان ولی دست آخر، تصمیمی میگیرن که نه تنها علم، بلکه شبه علم هم اونو تأیید نمیکنه.
بهنظر میرسه واقعاً مهمه که لااقل پیش خودمون بدونیم، تصمیمهایی که داریم میگیریم برخاسته از چه نوع نگرش و افق دیدی هست.
پینوشت نامربوط:
چند وقت پیش در کتابی دیدم که لغت «دانشورزان» رو به عنوان معادلی برای scientists قرار داده بود. اول تعجب کردم و متوجه نشدم که چرا همون لغت «دانشمندان» بهکار برده نشده؟
بعد که کمی جستجو کردم، دیدم دانشمند به کسی گفته میشه که صاحب علم و دانش هست.
در واقع پسوند «مند» دلالت بر صاحب چیزی بودن داره، مثل ارجمند (صاحب ارج و قدر و قیمت) یا حاجتمند (صاحب حاجت و نیاز).
در حالیکه پسوند «ورز» دلالت بر پیاپی انجام دادن کاری و یا بهکاربردن چیزی داره. مثلاً جرأتورزی، کینهورزی یا عشقورزی. که در همهی این موارد اون عمل و کار مهم هست.
در دانشورزی هم این خود «دانش» هست که مهمه. دانشی که به شکل پیاپی و مستمر بهش توجه میشه و به کار گرفته میشه.
باوجود اینکه اطمینان کاملی از این برداشتهای خودم ندارم و اصراری بر قطعی و درست بودنش هم ندارم، ولی راستش همهی اینا رو گفتم تا بگم بهنظرم اومد که شاید در اینجا کلمهی «دانشورز» هم بتونه معادل مناسبی برای «دانشدوست» باشه.
با سلام
محمد رضا جان
این نوشته مرا یاد یک خاطره تلخ اندا خت، زمانی که یکی از کارشناسان که از دوستانمان بود به سمت مدیر بازرگانی منصوب شد در آن زمان برخی از رفتارهایش عوض شد یعنی با استاندارد های قبلی فاصله گرفت و سیاسی کار ی در او در رفتارش پر رنگ تر شد، مثلا از کسی که تنفر داشت چنان برخورد دوست داشتنی می کرد، که حالم به هم می خورد، از این دوگانگی و وقتی از خودش در خصوص رفتارش پرسیدم گفت که چاره ای ندارد، زیرا در این جایگاه با ذی نفعان آشکار و پنهانی طرف هستی و مجبوری نان قرض دهی و نان قرض بگیری، آن روزها این حرفش برایم مصداق درستی نبود و او را متهم به بی اخلاق کردم .
امروز که کمی احساس پختگی بیشتری می کنم و تجربه چند سال جایگاه تصمیم گیری و تصمیم سازی را دارم ، فهمیدم که گاهی باید نقش ها را به خوبی فهمید و آن را اجرا کرد و تفاوت ها با سایر نقش های به عنوان نقص ندید، بلکه به عنوان مزیت آن نقش دانست، در جای که یک کارشناس باید تصمیم ساز باشد.(خوراک برای تصمیم گیری مدیر و یا سیاست مدار )به خوبی عمل کنیم و حواسمان باشد که بازی کردن همزمان ۴ نقش امکان پذیر نسیت .
اما محمد رضا جان سوالی دارم که :
۱-چگونه بفهمیم که نقشی که پذیرفته ایم با ما عجین است ؟یا به زبان ساده تر با این نقش راحت تر هستیم . چون گاهی کارشناسی دیده ام که به شدت کار سیاسی می کند (تصمیم های که بیشتر ته مایه سیاسی دارند یا ته مایه علمی ) و وقتی به او ایراد می گیری، او اسم این را هنر و سیاست متقاعد سازی می نامند، اما می دانم که برنامه او باید بیشتر جنبه متقاعد سازی داشته باشد، نه رفتاری که در پیش دارد ؟