در گام اول، با یکدیگر قرار گذاشتیم که به جای برنامه ریزی در نخستین روز سال، این کار را دو ماه قبل شروع کنیم و در نخستین روز سال جدید، دستاوردهای آن را جشن بگیریم.
در این مرحله، میخواهیم کمی در مورد برنامه ریزی صحبت کنیم. در مورد برنامه ریزی و اهمیت آن، کم نشنیدهایم. از برنامه ریزی برای زندگی روزمره تا برنامه ریزی برای توسعه یک کسب و کار.
افراد کمی هستند که حاضر باشند صریح و قاطع بگویند: ما برنامه ریزی نمیکنیم، برنامه ریزی احمقانه یا غیرمنطقی یا غیرضروری است و یا اینکه برنامه ریزی، مانع موفقیت و رمز شکست است.
بسیاری از ما، از اهمیت برنامه ریزی میگوییم، اما اعلام باور به اهمیت یک موضوع با جایگاه دادن به آن موضوع در زندگی تفاوت دارد.
همهی ما از اهمیت صداقت میگوییم. اما بسیاری از ما با جدیت و پشتکار، دروغ میگوییم یا حتی دروغگویی را تئوریزه میکنیم (حتماً میدانید که معلمان زیادی در حوزهی مذاکره و فروش، با افتخار، فروختن یخچال به اسکیمو را به عنوان بزرگترین هنر فروشنده مطرح میکنند).
همین مسئله در مورد دزدی نکردن، تلاش کردن، دور نزدن دیگران و سایر حوزهها هم وجود دارد.
نباید احساس کنیم که چون اهمیت یک موضوع برای ما واضح یا بدیهی است و یا اینکه کاملاً با آن موضوع موافق هستیم، به این معنا است که آن موضوع در زندگی واقعی ما هم جایگاه دارد.
این همان چیزی است که کریس آرگریس به عنوان تفاوت Theory In Mind و Theory In Use مورد توجه قرار میدهد و میگوید که نظریه مورد حمایت با نظریه مورد استفاده تفاوت دارد.
***
تمرین پیشنهادی: اگر هنوز تمرین این درس را در متمم انجام ندادهاید، به نظرم انجام دادن تمرینش خیلی مفید است. خصوصاً اگر آخر شب (یا هر زمان دیگر که آزاد هستید) فرصت کنید و جواب دوستان دیگر را هم بخوانید (بخشی از درس مدل ذهنی است، اما به صورت مستقل قابل مطالعه است).
***
حالا بیایید با خودمان، کمی خلوت کنیم و فکر کنیم.
بسیاری از ما میپذیریم که برنامه ریزی، در واقعیت زندگی ما، جایگاه چندان والایی ندارد و یا حتی اگر دارد، میتواند جایگاه بهتری داشته باشد.
برای اینکه این مفهوم منتقل شود، من در عنوان این مطلب از تعبیر دوست نداشتن استفاده کردم. ممکن است یک نفر سالها با فرد دیگری زندگی کند، اما او را دوست نداشته باشد. بلکه به هزار اجبار و ملاحظه در کنارش قرار گرفته باشد.
زمانی در بحث رابطه عاطفی، مطلبی به نام مثلث اشترنبرگ و نیمرویی که به املت تبدیل نمیشود نوشتم که به لطف دوستان خوبم در عصر ایران و انتخاب و سایر سایتها، بسیاری از دوستان، آن را خواندهاند.
فکر میکنم تعبیر اشترنبرگ را میتوان به بسیاری از حوزههای دیگر هم تعمیم داد.
زمانی که در کانال تلگرام justfor30days@ در مورد مدل ذهنی حرف میزدم، فرصت نشد که بگویم ما با مدل ذهنی خود هم، رابطهی عاطفی داریم و همان مثلث در موردش مصداق دارد:
* قسمت Passion (اینکه مدل ذهنی و نگرشی که به دنیا داریم، چقدردر ما شور میانگیزد)
* قسمت Intimacy (اینکه چقدر منطق ما، این مدل ذهنی را میپذیرد و میفهمد)
* قسمت Commitment (اینکه چقدر احساس میکنیم که نسبت به آن متعهد هستیم و باید آن را حفظ کنیم)
رهایی، میتواند یکی از ستونهای بزرگ مدل ذهنی (یا هستهی یک مدل ذهنی) باشد.
اما برای یکی، بیشتر قسمت شور و شوق آن پررنگ است. حرف از رهایی میزند و چشمهایش برق میزند. شب شاملو میخواند و آن تب بزرگ رهایی در آن ذهن بزرگ، روح و جانش را قلقلک میدهد. اما صبح، به بردگی دیروز خود تن میدهد و به تن فروشی و مغز فروشی میپردازد (تن فروشی، ارزانترین و شرافتمندانه ترین شکل خودفروشی است. خطرناکترین شکل خودفروشی، وقتی است که به خاطر پولی که میگیریم، حاضریم مغزمان را قانع کنیم که متفاوت با چیزی که واقعاً قبول دارد، فکر کند و بیندیشد و رفتار کند).
برای دیگری، قسمت درک و صمیمیت و منطق (به قول علما، قسمت Cognitive یا شناختی) پررنگ است. مغزش میداند که رهایی خوب است و معادلات ذهنیاش میپذیرند که رها بودن، تنها معنای زندگی است و هر چه جز این است، اسارت و بردگی و مردگی است.
برای فردی دیگر، جنبهی تعهد پررنگ است. نه الزاماً منطقش آن را میپذیرد و نه احساسش. اما زمانی چنین چیزی برایش ارزش بوده و امروز مجبور است به خاطر تصویری که در نگاه دیگران دارد، آن را حفظ کند.
“رابطهی عاطفی ما با مفهوم برنامه ریزی” و نحوهی دوست داشتن و دوست نداشتن آن هم، در ذهن ما میتواند بر اساس این سه ضلع مثلث، توصیف شود:
ضلع اول: شوق برنامه ریزی دارم. اسم برنامه ریزی که میآید چشمانم برق میزند. من اصلاً عاشق برنامهریزیام. تمام زندگیام به برنامه ریزی گذشته است. من هر شنبه برنامه ریزی میکنم و حتی اگر برنامه هایم عملی نشود، هفتهی بعد با همان جدیت برنامه ریزی جدیدی انجام میدهم. اصلاً گاهی فکر میکنم عملی شدن برنامه، اولویت اول نیست. نفس برنامه ریزی هیجان انگیز است.
ضلع دوم: منطق ذهنی من، میپذیرد که برنامه ریزی لازم است. باید آن را انجام بدهم. نوع کارم، نوع زندگیم، موقعیت شغلی یا شخصیام، برنامه ریزی را اجتناب ناپذیر می کند.
ضلع سوم: خودم را متعهد به برنامه ریزی میدانم. با خودم قرار گذاشتهام این کار را انجام دهم. به دیگران هم توصیه میکنم که برنامه ریزی کنند. من ماهها پیش برای رسیدن به یک هدف برنامه ریزی کردم و مسیری را آغاز کردم، امروز دیگر، مستقل از جنبهی منطقی و احساسی، جنبهی تعهد آن وجود دارد. به دهها نفر گفتهام که برای مهاجرت برنامه ریزی کردهام و در مسیر اقدام هستم. امروز راهی برای رهایی از آن برنامه و پیاده شدن از آن کشتی که سوارش شدهام وجود ندارد.
طبیعتاً در هر رابطه عاطفی از جمله “رابطه عاطفی ما با مفهوم برنامه ریزی” این مثلث میتواند شکلهای مختلفی داشته باشد. متساوی الاضلاع شود. متساوی الساقین شود. یک یا دو مورد از اضلاع چنان کوچک شوند که تقریباً پاره خطی باقی بماند.
نمیدانم. اما تلاش من این است که در این سی گام که با هم میرویم (و الان در دومین گام هستیم) به تدریج بکوشیم تا رابطهی ما با برنامه ریزی، به یک رابطهی عاطفی کامل تبدیل شود. یک مثلث متساوی الاضلاع. دوستش بداریم. منطقش را بفهمیم و چنان متعهدش باشیم که گزینهی دیگری جز زندگی در آغوش آن، برایمان قابل تصور نباشد.
پیشنهاد (و خواهش من) این است که اگر فرصت کردید، علتهای رابطه عاطفی نامناسب با برنامه ریزی را اینجا بنویسید تا من هم، به عنوان دبیر جلسه، آنها را جمع و فهرست و ارائه کنم.
اگر بخواهم تیتروار بگویم، در لحظهی نگارش این متن، این موارد به ذهنم میرسد:
* برنامه ریزی وقتی شرایط محیطی مبهم است و آینده متلاطم است، معنا و کاربردی ندارد.
* برنامه ریزی، امید و شوق میخواهد و من (نوعی) در شرایط امید نیستم.
* خاطره خوبی از برنامه ریزی ندارم.
* برای برنامه ریزی انگیزه ندارم.
* هر بار برنامه ریزی میکنم و عملی نمیشود، عزت نفس من خدشه دار میشود. همان به که، رهایش کنیم تا هر چه میخواهد پیش آید.
* اصلاً هدف خاصی ندارم که بخواهم برایش برنامه ریزی کنم.
* این کارها لوکس و شیک است. اما عملی نیست. هزار نفر را میشناسم که اهل برنامه ریزی نیستند، خیلی هم راضی و موفق هستند.
و …
خوشحال میشوم اگر مطلبی را مطرح میکنید، با شرح و توضیح کامل باشد که بقیهی ما هم، بتوانیم تصویر ذهنی شما را بیشتر و بهتر درک کنیم.
بادرودفراوان خدمت معلم فرهیخته و همراهان متممی عزیز
برنامه ریزی برای من یک سرگرمی بسیار زیبا بوده همیشه واسه خودم و شغلم و زندگی مشغول برنامه ریزی بودم واز این تفریح لذت میبردم فقط مسله تعهد به رعایت اصول وقواعد عملی کردن برنامه ریزی چالش من بوده راه های مختلفی رو امتحان کردم اما بازهم نشد شایدراه رو اشتباه رفتم شاید قوانین رو بلد نبودم اما یه راه برای افزایش تعهد من به اقدامات عملی برای رسیدن به اهدافم نوشتن برگه تعهد شخصی بود کمکم کرد اما بازهم شرایط من رو راضی نمیکرد امیدوارم این سی گام بتونه مانند تمامی موارد ارایه شده در متمم که تونست خلا های فکری و رفتاری من رو پر کنه و جرقه های جدیدی برای متفاوت فکر کردن در زندگی من بزنه بتونه کمکم کنه
از مواردی که برنامه ریزی های من را همیشه کوتاه مدت و ناپایدار می کند تنوع طلبی و آشنایی با مطالب جدید است.مثلا برنامه می ریزم با اکتفا به پنج کتاب خاص، طی یک فصل پروژه ای را به پایان برسانم،اما دو روز بعدش در جریان پرسه هایم توی کتابفروشی یا اینترنت با منابع تازه تری آشنا می شوم که به یکباره باعث می شود قید برنامه قبلی را بزنم و به فکر برنامه دیگری باشم، پروژه را عوض کنم یا موقتا کار را متوقف کنم.
می توان گفت من دائم به درست بودن برنامه ریزی فعلی ام شک می کنم و احساس می کنم مدل های بهتری هم برای برنامه ریزی وجود دارد.که این شاید به کمال طلبی و اهمال کاری هم مربوط باشد.
سلام به استاد و تمامی اعضاء
من هرچی بیشتر مطالب شما می خوانم وهرچه بیشتر فایل های صوتی شما گوش می دم بیشتر اعتماد به نفسم متزلزل مشود و خیلی وقت ها که یه نظریا پیشنهادی هم در مورد نوشته هایتان دارم هزاران جمله شما که در گذشته خوانده ام به ذهنم می اید و به خودم اجازه نوشتن نمی دهم الان هم همین وضعیت دارم و نمی توانم نظری بدم برنامه ریزی برای من همش به فایل مسیر اصلی بر می گرده و هروقت میام برنامه ریزی کنم حداقل ۵ تا سوال می نویسم وبعد جواب میدم اگر قرار اجرای برنامه تو ذهنم گذاشتم از ترس این که به عزت نفسم لطمه نزنم حتما برنامه رو عملی می کنم
من به برنامه ریزیام بصورت مداوم متعهد نیستم.
من جایگاه برنامه ریزی و اهمیت اونو توی زندگیم میدونم و فکر میکنم مشکل تعهد به برنامه ریزی دارم. اغلب خوب شروع میکنم ولی بعد از مدتی دیگه اثری ازش نیست و بابت این اتفاق اعتمادم به تصمیمام و ارادم کمتر میشه. وقتی بیشتر به گذشته و سابقه این اتفاق توی زندگیم نگاه میکنم متوجه میشم که هرچی بز رگتر شدم(از لحاظ سنی) تعهدم به برنامه ریزیام کمتر شده. قبلا خیلی مصمم و با اراده تر از امروز بودم. نمیدونم چی داره باعث این کم شدن تعهد به برنامه ریزی میشه.
محمد رضاي عزيز سلام
تشكر ميكنم از اينهمه محبتي كه در رفتار و گفتار تو نسبت به ما وجود داره؛ از اينكه به فكرموني و براي بزرگ شدنمون صميمانه تلاش ميكني!
من وقتي به نفس بي علاقه بودن نسبت به برنامه ريزي فكر ميكنم به چند تا دليل ميرسم كه كاملا برداشت شخصي خودم از اين موضوع هست.
اينكه فكر ميكنم يك روح كلي به فضاي زندگي ما حاكم شده و اون اينه كه دچار يكنواختي و بي رمقي در مسيرمون شديم( دلايل بسياري ميتونه وجود داشته باشه براي اين اتفاق كه من اينجا به اونها اشاره نميكنم).
وقتي يك حس قوي براي ادامه دادن در دل و روح ما وجود نداشته باشه طبيعيه كه برنامه ريزي ديگه يك موضوع فانتزي براي ما جلوه كنه.
فكر ميكنم بايد كمي به عقب برگرديم و ريشه هاي نا اميدي رو بيابيم و براي ترميم لطمه هايي كه به اميدمون تو زندگي خورده كاري كنيم، تا دوباره شور و شوق فراوان پيدا كنيم و اونوقت برنامه ريزي برامون وجد آور ميشه.
سلام محمرضای عزیز
من شروع این موضوع رو یه فراخوان برای بحث “تغییر” می دونم، این بهترین فراخوان برای من بود تو شرایطی که الان دارم
در مورد برنامه ریزی خواستم یه مورد به نطرات دوستان اضافه کنم:
من خیلی خوب و موفق برای هدف های مشخص و کمی سازی شده برنامه ریزی می کنم، مثلا اگه هدف ارسال یه مقاله برای یه کنفرانس باشه، از لحاظ زمان بندی و رعایت تمام شرایطی که به پذیرش مقاله منجر بشه، عالی عمل می کنم و تمام بخش های برنامه اجرایی میشه و نتیجه مطلوب هم بدست میاد
اما وقتی برنامه ریزی می کنم که مهارت های ارتباطی رو تقویت کنم و روابطم رو گسترش بدم و عمیق تر از گذشته بسازم، بخاطر اینکه هدف کاملا برام مشخص نیست و اینکه نتیجه بطور واضح و صریح کمی سازی نمیشه، حتی اگه برنامه ریزی هم بکنم اجرای اون رو بطور موثر دنبال نمی کنم، پس نتیجه هم نمی گیرم، پس برنامه ریزی به نظرم بی فایده میاد
فکر می کنم تمام مباحث حوزه مدل ذهنی و ارتقاء اون مربوط به اهداف غیر کمی برای من هستن
بر اساس اصول یادگیری کریستالی که از محمدرضا آموختم، در مورد ارتباط بین هدف و موفقیت یه جستجویی کردم
http://breakingmuscle.com/sports-psychology/why-successful-people-dont-set-goals-and-you-shouldnt-either
در این آدرس توضیح داده شده چرا افراد موفق هدفی را تعیین نمی کنند. زیرا تعریف اهداف محدودیت های شما را تعریف می کند. افراد موفق اهداف بلند مدت تعیین نمی کنند بلکه متعهد می شوند که بطور مداوم پیشرفت کنند، هرچقدر کم اما هر روز. اما افراد موفق عادات مشابهی دارند و باز دوباره شاهکار استفان کاوی.
سلام به شما
من برنامه ریزی کردن رو دوست دارم؛ اما به نظرم در طول اجرای برنامه از این جهت دچار مشکل میشدم که به یه نیروی خارجی احتیاج داشتم که من رو Coach کنه… نوشتن میکرواکشن ها و تیک زدن اونها که به سرانجام رسیدن نکته ی خوبیه که به تازگی ازش استفاده می کنم و تا حدی نیازم رو به این موضوع کم کرده!
قدیمترها موضوعاتی که توی برنامه ریزیم می گنجوندم زیاد بودن اما بعدها متوجه شدم که امکان رسیدگی به همشون رو ندارم و باید برترینها و مهمترینها رو انتخاب کنم.
درود بر معلم عزیزم و سپاس از این که به فکر همه هستین
من به این نتیجه رسیدم که “هدف” باید مشخص باشه. چون برنامه ریزی باید انعطاف داشته باشه و حساب “اگر نشد چی”ها رو هم بکنه. اینجوری حساب انرژی ای که فکر میکنیم باید براش بذاریم تغییر میکنه. اما وقتی حساب مشکلات رو نمیکنیم، وسط کار فکر میکنیم به این همه سختی نمی ارزه و کلا هدف و برنامه رو ول میکنیم.
با سلام به همه دوستان گرامی
به نظرم شاید علت اصلی محقق نشدن برنامه ها این است که ما فقط یک سناریو (برنامه در شرایط عادی) را برای انجام دادن نوشته ایم . پیش بینی شرایط اضطراری و بحرانی در حین اجرای برنامه یکی از اقداماتی است که من کمتر شاهد ملاحظه آن در تدوین برنامه ها بوده ام و همین شرایط بحرانی و اضطراری هستند که اجرای برنامه را متوقف یا ناقص می کنند.
خیلی ممنون. نکته مورد اشاره ی شما درباره لزوم دیدن مواقع بحرانی در برنامه برای من خیلی ملموس هست. بارها با این مساله روبرو شدم که دقیقا در اوایل اجرای یک برنامه که هنوز ذهن و عملکردهای من به اون خو نگرفته، یک مساله جدی متوقف کننده و اجباری پیش میاد. در مواردی حتی در حد فوت بستگان. و بعد از اینکه از فاز اجباری شرایط خارج شدم دیگه از برنامه چیزی در ذهن من باقی نبوده و اون برنامه دفن شده تا مدتی بعد که یک برنامه مجدد برای خودم نوشته ام. یادمه زمانی این موضوع اونقدر برای من تکرار شده بود که از برنامه ریزی واهمه پیدا کرده بودم.
اول راه شور و شوق زیادی دارم ، اونقدر زیاد که شاید بلافاصله بعد از برنامه ریزی میکرو اکشن های اولیه شروع بشوند.
خب اصولا ضلع منطق هم برای من وزن داشته چون چنین شوقی در من قبل از پذیرش منطقی بعیده بوجود بیاد
حالا تعهد:
برای من بد ترین قسمت داستان که مثلث رو به کل فرو میپاشه اینجاست از بس که متعهدم!!! (و کمال گرا از نوع همه یا هیچ)
بخوام نخوام موضوعاتی پیش میاد که نمیذاره گاهی منطبق با برنامه پیش برمو اون منطقه مدام توی سرم میکوبه که نشد پس نتیجه نمیگیری و من که شدیدا از اینکه از عهده پایبندی به عهدی که بسته بودم برنیمدم
میگم اه اصلا این برنامه غلط بوده که من….
یه راهی پیدا کردم ، انعطاف برنامه رو پیش بینی میکنم . یعنی یه برنامه شناور ! اصلا فیکسش نمیکنم اما خب هیچ کس حس شکست رو دوست نداره و عقب افتادن از برنامه تلخه برای من همونقدر که شکست
من وقتی که خیلی به آینده امیدوارم و شور و شوق دارم برنامه ریزی میکنم
اما بنا به تجربه برنامه ریزی برای من لیست کردن کلیه اهدافم میشه که باعث میشه دائم بهم یاداوری بشه که چقدر در طول زندگی از اهدافم دور میشم . و اینکه وقتی برنامه ریزی میکنم عموما به جای عملی شدن برنامه همه ی روز به عقب افتادن برنامم فکر میکنم
کلا آدم اهمال کاری هستم که توی برنامه نوشتن خیلی کمال گرا فکر میکنم .
اگر منظور این است که فکر کنیم و بعد روی کاغذ بیاوریم و تا تمام خطوط جدول نکشیده ایم و یا روی تقویم های گوشی مان تمام ۲۴ ساعت پر نکرده ایم، برنامه ریزی نکرده ایم، برای من همیشه روی کاغذ یا صفحه گوشی مانده و جز مقدار کمی عملی نشده آن هم فکر کنم به دلیل ایده آل گرایی بوده!
ولی اگر به اینکه بدانیم الان اولویت با چه کاری است و کدام کار چقدر وقت میخواهد و با یک حساب کوچک در ذهن بدانیم باید چه کار کنیم هم بشود برنامه ریزی گفت(بدون نوشتن )، برای من همیشه عملی شده و مشکلی پیش نیامده!
با تشکر از مطلب خیلی خوبتون!
مطمئنم تصویری که خیلی از افرادی که کامنت گذاشتن از برنامه ریزی دارن با هم متفاوت هست و تصویر شما(مهندس شعبانعلی) هم با بقیه متفاوته. برای همین بهتره اول یه تصویر و تعریف از برنامه ریزی ارائه بدین. به نظرم تفاوت برنامه ریزی در میزان دقت برنامه ریزیه. مثلا اگر قراره من برای عید چند کار مهم انجام بدم، میتونم برنامه ریزیم رو ماهیانه، هفتگی یا روزانه انجام بدم . اگر بخوام دقیق بشم میتونم برای ساعت های هر روزم تا عید برنامه بریزم. چیزی که به شخصه من رو بیشتر از همه دلایل از برنامه ریزی میترسونه، برنامه ریزی ساعتی و روزانه اس، چون عملا اختیارم رو از من میگیره و مثل روبات برای روزهای اینده برنامه ریزی میشم …
سلام به محمدرضای بزرگوار
به خاطر این عنوان خوب واقعا ممنونم.
برنامه ریزی برای من به روزهای ۱۳ سالگی بر میگردد. وقتی یک برگه ی کپی شده ی جدول بندی، با عنوان روزهای هفته و ساعات مطالعه رو به روی من بود. هر جمعه با اشتیاق کودکانه به پر کردن خانه های جدول مشغول بودم. حس خوبی بود حس تشویق بزرگ تر ها و اینکه چقدر نسبت به هم سن و سال هایم عملکرد بهتری دارم و حتی خیلی باهوشم. چند سال گذشت و من بدون هیچ منطقی و از همه مهم تر هیچ دستاوردی هنوز به این فکر بودم که چطور ساعت ها را کنار هم بچینم تا به زیبایی، این جدول تکراری سیاه شود و من این روزهای تکراری شنبه تا جمعه را سپری کنم…
حقیقت کم کم برایم مشخص می شد. از هر طرف که برنامه ریزی می کردم به در بسته می خوردم . هیچ نتیجه ی مطلوبی نمی گرفتم. تلاش می کردم ولی دلخواه نبود. همه ی امید های پدرم، همه رویاهای مادرم و همه ی تشویق ها به یک بازی که من بازنده ی آن بودم تبدیل شده بودند. و من با حجم زیادی از علامت سوال رو به رو بودم که جوابی برایشان نداشتم!!!
اینکه ضعف من کجا بود؟
چرا نمی توانستم؟
ایستاده فقط نگاه می کردم و به خاطر فشار آن روزها هرگز برنامه ریزی را دوست نداشتم
از آن به بعد ریختن یک برنامه برای من این پیام را داشت: “اینکه از عهده ی این کار بر نمیایی”
بزرگتر که شدم به این احساس فکر نکردم . با انواع روش های مختلف برای خودم برنامه هفتگی و روزانه تنظیم می کردم ولی از نوعی که فقط برای نمرات دانشگاهی و مقاله های گروهی ارزش داشت.
روزنوشته ها و متمم به تک تک علامت سوال آن روزهای من پاسخ دادند. و من هر روز به این امید به این خانه سر می زنم.
محمدرضای عزیز، متمم و همه ی دوستان به من شهامت این رو دادن که به رویاهایی که سال ها بود فراموش کردم فکر کنم و بفهمم که اشکالی نداشت وقتی با وجود تلاش زیاد باز هم ریاضی نمره ۱۶ می گرفتم! و شاید طبیعی بوده چرا که من برای دوستی که تو درس ریاضی نفر اول بود، نقاشی می کردم تا معدلش با نمره ۱۴ هنر خراب نشه!!!
اما!!هنوز هم وقتی میخواهم برای اهدافم “برنامه ریزی” کنم، با وجود شوقی که هرگز در این حد در من نبوده و منطقی که به من این اطمینان را می دهد می توانم با یک برنامه ریزی درست در راهم قدم محکم تری بردارم، باز هم متعهد به برنامه ریزی نیستم و نیمه راه رهایش می کنم. به نظر خودم یکی از علت های اصلی خدشه دار شدن عزت نفسم هست.
امیدوارم روز های آینده بتونم از عهده ی این کار بر بیام.
واقعا متشکرم.
یکی از بدترین اتفاق ها این هست که برای هدفی برنامه ریزی کنی ماه ها زحمت بکشی و وقت بذاری و اجرا کنی درست تو آخرین لحظه یکی با سهل انگاری و بی مسئولیتیش همه ی نتیجه ای رو که پیش بینی کردی خراب کنه.و این اتفاق بارها تکرار بشه.
در واقع برنامه ریزی در جاهایی که عدم قطعیت ها بالاست تاثیرات به مراتب کمتری داره نسبت به جاهایی که قابلیت اطمینانش بالاتره. این انکارناپذیره.
از طرف دیگه وقتی هدف ارزشمند باشه هرچقدر هم که عدم قطعیت بالا باشه ارزش برنامه ریزی و سرمایه گذاری رو داره. در واقع متعهد بودن به برنامه نیاز به این داره که هدف به اندازه ای ارزشمند باشه که بتونه مراحل برنامه رو توجیح کنه.
سلام ببخشید من متوجه نشدم این گام اول باتمم وگام دوم دقیقا یعنی چه؟ …من توی متمم چیزی در این مورد نمی بینم . آیا فقط عنوانش این است یا مباحث مرتبطی در متمم هم دارد ؟تمرین هایش کجاست ؟لطفا راهنمایی کنید ممنون
برنامه ریزی میکنم اما اغلب به ان متعهد نیستم.
هرسری برنامه میچینم دقیقا اتفاقی میفته که انجامش ندم و بالعکس هرسری که فقط توی ذهنم بوده انجامش دادم!!!
گاهی اتفاقی میفته که نتونم به برنامم برسم !
سلام
من برنامه های بلند مدتم رو خوندم و واقعا خنده دار بود چون رویاپردازانه بود اما علت های عدم تعهد به برنامه:
۱٫اهداف خیلی ایده ال و طنز بودند.
۲٫میبینم که از عهده شون برنمیام پس رهاشون میکنم.
۳٫ شاید مورد۲ نباشه و توانایی شو داشته باشم اما سخت باشه(تنبلیسم دهه هفتادی ها)
یک مشکل دیگه هم در کل فرایند هدف گذاری داشتم اونم اینه که نمیتونستم اون ارمان و ارزشی که در ذهنم هست به هدف بلند مدت تبدیل کنم به خاطر همین اهدافم کاریکاتوری شدند.
خیلی ممنون.
به نظر من برنامه ريزي هاي ما معمولا چون با اهداف بزرگ گره ميخوره ، دور از دسترس ميشه.
شايد بهتره باشه اهداف و برنامه هاي كوتاه مدت در بازه ي زماني مشخص و محدود تعريف كنيم
كه اتفاقا به تازگي در متمم تحت عنوان ميكرواكشن مطرح شد و
به نظرم نكته ي جالبش اين بود كه بايد همين امروز قابل اجرا باشه .
http://motamem.org/?p=12444
كلا برنامه ريزي را دوست دارم ولي بدلايلي گاها از برناه ريزي نااميد مي شوم.
بيشتر وقت من در اختيار خودم نيست. بدليل وجود كارهاي غير قابل پيش بيني اضطراري معمولا كارها مطابق برنامه پيش نرفته و باعث دلسردي از برنامه ريزي مي شود.
مشکل من با برنامه ریزی پایبندی به اونه یعنی زمانی که شور و شوقم به برنامه ریزی بعد از مدت کوتاهی از بین میره تعهد هم کم کم از بین میره و از منطق هم هیچ کاری ساخته نیست در واقع تعهد من کاملا وابسته به شور و شوق هست .
سلام
۱٫ شاید مهم ترین موضوع برای من بحث اختیار و ا ستقلال باشه. یادمه جایی در روزنوشته ها، محمدرضا در جواب یکی از دوستان به خوبی اونو تشریح کرد و گفت که از اختیارهای حداقلی مون استفاده کنیم. اما هنوز این موضوع به طور کامل و کافی برام حل نشده.
ببینید مثلا من برنامه ریزی می کنم که شب ها در بازه زمانی خاصی کاری رو انجام بدم. همه شرایط رو هم مهیا میکنم تا به لحاظ جسمی و ذهنی آماده باشم اما دقیقا در همون زمان بدون اطلاع قبلی مهمون از راه میرسه، یا از من کاری خواسته میشه که باید انجام بدم، یا خلاصه هر اتفاق دیگه ای که بدون برنامه قبلی پیش میاد.
۲٫ مورد بعدی که به مورداول مرتبطه آمادگی جسمی هست. من قبلا معمولا طبق آمادگی جسمیم کارهامو انجام میدادم و از اونجا که این موضوع رو هم خارج از اراده خودم میدونستم (مثلا نمیدونستم چه زمانی بیمار میشم یا اصلا بعضی روزها به دلیل مصرف غذاهای خاص یا فعالیت فیزیکی زیاد خستگی زیادی رو احساس می کردم) برنامه ریزی رو کاری بیهوده می دونستم. البته من بعد از خوندن مطلبِ “فقط یه گام بیشتر” در روزنوشته ها و بخصوص این جمله: “گامی که ذهنت به جسمت یادآوری میکند که حاکم من هستم. نه تو” ، یاد گرفتم که باید مدل ذهنی تسلط جسم بر ذهن رو تغییر بدم. اما در عمل خیلی مشکله. مثلا من واقعا زمانی که خوابم بیاد خودمو هم بکشم نمیتونم چیزی بخونم. هرچقدرم که علاقه داشته باشم اصلا نمی فهمم چی میخونم. گاهی احساس می کنم ذهن من خیلی مسائل رو تحلیل می کنه و همین باعث خستگی زیادم میشه. و فقط زمانهایی میتونم مطالعه مفید و موثر داشته باشم که آمادگی ذهنی و جسمیم در حدبالایی باشه که معمولا این حالت کم برام پیش میاد.
یکبار عکسی از یک سنگنوشته دیدم با این مضمون: “هیچ بدنی در مقابل آنچه که روح اراده آن را می کند ناتوان نیست” که بسیار برام الهام بخش بود. زمانهای خستگیم به این جمله و جمله محمدرضا فکر می کنم و تا حدی کمکم می کنه و البته فکر می کنم نسبت به قبل بسیار بهتر شدم اما هنوز به خوبی درونی نشده برام.
۳٫ مورد بعدی که به ذهنم میرسه روشهای نادرست برنامه ریزیه. مثلا اینکه میخوام یه عالمه کار رو در بازه زمانی کوتاهی انجام بدم. توی یکی از درسهای مدیریت زمان متمم “نظم شخصی در پانزده دقیقه” یاد داده بود که فقط یه کار رو به مدت سی روز انجام بدیم و هیچ کار دیگه ای رو در کنارش قرار ندیم. در حالیکه من معمولا وقتی شوق برنامه ریزی میومد سراغم چندین کاررو بطور همزمان تو برنامه م میگذاشتم و همیشه هم منجر به شکست می شد و موفق به انجام هیچ کدوم هم نمیشدم. یا همون پیشنهاد مرخصی ده روزه باعث شد یاد بگیرم که اگه وقفه ای در برنامه پیش اومد به طور کامل رهاش نکنم.
بنظرم اشتباهات اینچنینی زیادی هست که اگه رفع بشه بتونیم برنامه ریزی بهتری داشته باشیم.
فعلا اینهارو در مورد خودم به یاد میارم. البته من هنوز کامنت دوستان رو نخوندم. اگر حرفهای تکراری زدم عذرخواهی می کنم. می خواستم کاملا حرفهای خودم باشه.
ممنون از اینکه وقت گذاشتید.
راستی یادم رفت بگم از مواردی که شما اشاره کردین مورد اول یعنی شرایط محیطی مبهم و آینده متلاطم و _خودم اضافه می کنم _ نبود خودشناسی هم، در مورد من مصداق داره.
آنت.
به نظر خودم هم، هنوز در مورد اختیار حداقلی میشه بیشتر حرف زد.
در واقع به اندازه کافی حرف زدیم، اما فکر کنم جای اینکه در مورد تکنیکهای عملی اون حرف بزنیم هست.
در این بحث گام به گام، یه جایی برای اون در نظر گرفتم.
امیدوارم کمک کنه بیشتر در موردش فکر کنیم و حرف بزنیم و تصویرش برای خودم و تو و بقیه، شفافتر بشه.
ممنونم محمدرضا.
راستش وقتی گفتی “به اندازه کافی” حرف زدیم یه جورایی خجالت کشیدم. میخوام برم بگردم تمام اون مباحث مربوط رو پیداکنم و بخونم تا آماده بشم برای اون گام. البته بسیار لطف می کنی اگه همونجا لینک های مرتبط رو (همونطور که همیشه اینکارو میکنی) برامون بگذاری تا مطلبی رو نخونده از دست ندیم.
واقعا ممنون
خیلی جالبه که یه چیز مشترکی که تو نظرات دوستان هم دیدم (که البته مشکل خودم هم هست) اینه که خیلی از ما موقع برنامه ریزی یه جورایی به قول معروف «جوگیر» میشیم و یه تصویر غلوشده ای از توانایی هامون رو تجسم میکنیم. شاید هم بخشی از این خطا طبیعی باشه، بالاخره خیلی از برنامه ریزی های ما در یک بازه زمانی مشخص چند دقیقه ای تا نهایتا چند ساعته انجام میشه، یعنی درست زمانی که خسته از ناکامی های گذشته و مصمم برای تغییر آینده قلم به دست میگیریم و با خودمون میگیم که این دفعه با دفعه های قبل فرق داره. غافل از اینکه وقتی موقع عمل میرسه (مخصوصا هر چه قدر هم که از زمان برنامه ریزیمون فاصله می گیریم) کلی روزمرگی و اتفاقات پیش بینی نشده رو سرمون آوار میشه و یادمون میره که چه خیالاتی داشتیم.
من خودم به شخصه سعی میکنم هر دفعه این خطا رو کمتر کنم . راستش شاید اصلا یکی از دلایلی که باعث میشه علی رغم شکست خوردن در برنامه های قبلی باز هم از برنامه ریزی نا امید نشم، همین قانع کردنِ خودم به این باشه که الان چیزایی میدونم که قبلا نمیدونستم ! هر چند که در حال حاضر که دارم این نظر رو مینویسم به میزان خطای مطلوب و قابل اغماض نرسیدم و کمیتم تو این مورد هنوز میلنگه.
البته به نظرم این وسط باید یه نقطه تعادلی وجود داشته باشه که برنامه ریزیمون با وجود واقع گرا بودن تا حدودی نیز چالش برانگیز باشه. به نظرم یه مقدار بی انصافیه که به نفع عملی شدن تمام و کمال برنامه ریخته شده توانایی های خودمون رو تحقیر کنیم و یادمون بره که نفس برنامه ریزی برای نیل پیدا کردن به سوی اهدافیه که باعث رشد توانایی ها ما میشه!
برنامه ریزی برای رسیدن به اهداف = برنامه ریزی برای رسیدن به نقطه ای در تاریکی می باشد.
تنها راه برای رسیدن به اهداف، و به صورت مطمئن با درصد بالا کمک گرفتن از یک راهنما که ان مسیر را طی کرده و یا الگو گرفتن از آنها می باشد. از افراد مطمئن کمک بگیرید.
سلام دوستانِ عزیزم؛
یکی از چیزایی که همراه یا حتی قبل از برنامه ریزی لازمه اینه که موضوعات رو “ثبت کنیم”. کارهایی که انجام خواهیم داد، یا کارهایی که انجام داده ایم، یا کارهایی که انجام نداده ایم. یه مشکلی که من دارم اینه که به طور منظم چیزهایی رو ثبت نمی کنم، چند بار شده که این کار رو در مدت های کوتاهی انجام بدم، نتایج نسبتا خوبی هم گرفته ام، ولی هنوز به صورت عادت برام در نیومده.
اتفاقا همین امروز که تصمیم گرفتم یکم عملکردم رو ارتقا بدم و بهره وریم رو افزایش بدم، شاید اولین چیزی که به ذهنم رسید همین عادتِ “ثبتِ منظمِ کارها” بود که باید توی خودم به وجود بیارمش.
موضوع دیگه ای که نسبت بهش آگاهی دارم و باید بیشتر درباره اش تمرین کنم اینه که موقعِ عمل به برنامه ام خیلی به برنامه ام فکر می کنم! به جای تمرکز روی کار، به این فکر می کنم که یک ماه دیگه، یا یک سال دیگه چقدر به هدفم نزدیک شده ام و …. یک جور مشکلِ تمرکز، نوعی وسواس فکری، چیزی که باعث می شه از “غرق شدن در کارم” باز بمونم و بهره وریم خیلی پایین بیاد. البته این مشکل شاید مربوط به برنامه ریزی نباشه، و در مرحله ی عمل بشه راجع بهش بحث کرد.
کمال گرایی یکی از مشکلات اصلی من در برنامه ریزی است و به دو صورت ظهور می کند:
اول اینکه هدف مورد نظرم را خیلی بالا و دست نیافتنی می گیرم و برای این هدف بزرگ، شروع به برنامه ریزی با یک وسواس غیر قابل وصف می کنم. همین که کمی پیش می روم خودم خسته می شوم و قید برنامه ریزی را می زنم و اصولا استارتی به برنامه ام خورده نمی شود.
دوم اینکه اگر حالت اول پیش نیامد و من موفق شدم برنامه ریزی ام (نه اجرای برنامه ام) را پیش ببرم، در لابلای برنامه ریزی، هزار تا کار نکرده به یادم می افتد و همین کمال طلبی باعث می شود چند تا از کارهای نا تمامم را هم به داخل برنامه ام بچپانم تا حس رضایت بر من حاصل شود. تکلیف آخر و عاقبت چنین برنامه ای هم از همین الان معلوم است!
اگر در طول اجرای برنامه ریزی چندین بار اتفاقاتی ناخواسته باعث ایجاد فاصله در برنامه هایم شود، سریع دلسرد می شوم و دیگر نمی توانم مثل قبل برایش انرژی بگذارم .
صبور بودن به نظرم یکی از عواملی است که می تواند به من کمک کند تا با آرامش برنامه هایم را به جلو ببریم و طولانی شدنش هم اذیتم نکند .
تعهد زیاد داشتن در برنامه ریزی هم یکی دیگر از عواملی است که باعث خستگی ام می شود . بطور مثال پارسال برنامه ریزی سه ماهه ای داشتم تا ۹۰ درس زبان انگلیسی را بخوانم و متعهد شده بودم که اگر فاصله ای مابین درسها افتاد فردای آن روز از یک درس عقب تر شروع کنم به خواندن، تا مطالب قبلی فراموشم نشود . به همین خاطر بعد از گذشت ۵ ماه فقط من ۸۰ درس خوانده بودم ( پدرم مریض شده بود و من به مدت چند ماه درگیر کارهای بیمارستان بودم ). همین تعهدم باعث شد که از تفریح و استراحتم بزنم تا جبران عقب افتادگی ام باشد ولی خستگی بوجود آمده از این موضوع موجب شد تا ۱۰ درس باقیمانده را نخوانده رها کنم و در آن سال دیگر طرف زبان نروم.
پی نوشت : محمدرضای عزیز! چه خوب می شد از تجربه تان در مورد عمل کردن به مفهوم power hour که از کتاب ultimate sales در صفحه اینستاگرامتان نوشته بودید، برایمان می گفتید. من آن زمان به مدت دو سال برای تمام ساعت هام برنامه ریزی داشتم و اونهمه برنامه انگار دست و پاهام را بسته بود و احساس رهایی نداشتم. خوندن همون چند خط از کتاب، در صفحه تان باعث شد تا من برنامه ام را عوض کنم و ۱ ساعت برنامه ریزی برای مهمترین کار را، اجرایی کنم. با این که قواعد کار را نمی دانستم اما بار سنگینی را از روی دوشم برداشت و الان حال خوبی نسبت به اجرای آن دارم . اگر صلاح دانستید و برایتان مفید بوده، دوست داشتم نظر شما را در این مورد بدانم. میدونم این زیاده خواهیه ولی بگذارید به حساب کنجکاویم.
با تشکر فراوان
سکینهی عزیز.
همونطور که در جواب آنت عزیزم نوشتم، جنس بحث Power hour و بحث اختیار حداقلی، یه جورایی شبیه و نزدیکه. حتماً در این سلسله بحثها بهش برمیگردیم و در موردش حرف میزنیم و اونجا میشه بیشتر بحث کرد و مثال زد. میتونیم با همدیگه حسابی حرف بزنیم و فکر کنیم ببینیم راهکارهای اجراییش توی زندگیمون چیه.
قسمت شوق تو برنامه ریزی برای من پر رنگتر از قسمتهای دیگر است. مثل رستوران سلف سرویس رفتن ما ایرانیا که از همه چیزایی که خوب میدوننش بیشترین مقدارو برمیدارن و اعتماد بنفس و گرسنگیشون رو توی لحظه انتخاب خیلی بیشتر از حد واقعی در نظر میگیرن ، عمل میکنم . بعد یه توک به هر کدوم میزنم و رهاشون میکنم . احتمال میدم اگر اهدافم رو به هدفهای کوچکتر تقسیم میکردم میتونستم بهتر عمل کنم.
۱- چون به موقع تصمیم های درست نگرفته ام الان مجبور به پذیرش موقعیتهایی هستم که مطلوب من نیستند، به همین دلیل از برنامه ریزی فرار میکنم.
۲- تصور و پیش بینی درستی از آینده ندارم، همه چی مبهم و تاریک به نظر میرسه، برای همین نمیدونم اصلا هدف گذاری صحیح چی هست که بخوام براش برنامه ریزی هم بکنم.
۳- کلا چون تحت فشار مشکلات متفاوت و زیادی هستم و به اصطلاح در چند جبهه دارم میجنگم، انرژی اجرای برنامه رو ندارم.
۴- انگیزه و امید کافی برای برنامه ریزی ندارم، گاهی فکر میکنم شاید الان زمان رها کردن باشه و قرار نیست هر تلاشی و برنامه ای به نتیجه برسه و بهتر به همین رکود موجود راضی بشم.
۵- کسی کنارم نیست که بتونم روش حساب کنم برای اجرای برنامه هایی که گاهی تنهایی به نتیجه نمیرسن با توجه به روحیه خراب این روزهای خودم.
۶- گاهی هم فکر میکنم منابع مالی برای اجرای برنامه ندارم.
سلام
در برنامه ریزی نوع انگیزه برای هر فردی معنای متفاوتی داره.
در حوزه فعالیت کاریم بعد از برنامه ریزی ،معمولا با تشویق انگیزه نمی گیرم ،بلکه با تحقیر انگیزه من تقویت میشه.