کارل گوستاو یونگ، کتاب زیبایی دارد که در زبان انگلیسی به Memories, Dreams and Reflections ترجمه شده است (نسخه PDF انگلیسی کتاب).
این کتاب یونگ که با عنوان خاطرات، رویاها و اندیشه ها به فارسی نیز ترجمه شده است، یکی از کتابهای زیبایی است که میتواند به ما در شناخت یونگ کمک کند. خصوصاً اینکه در میان سایر کتابهایش از نثر روانتری هم برخوردار است.
این کتاب، پیاده سازی حرفهای کارل گوستاو یونگ است که البته بخشهایی از دستنوشته های او هم به کتاب افزوده شده است.
یونگ در جایی از بحث، در مورد نگاهی که هر کس به فرهنگ های دیگر دارد (مثلاً اروپایی ها به آمریکاییان و آمریکاییان به شرق یا اروپا و انگلستان) تعبیر جالبی به کار میبرد:
Everything that irritates us about others can lead us to an understanding of ourselves.
البته این جمله بعدها در ترکیب با سایر حرفهای یونگ (مثلاً در مورد سایه) و نیز بی دقتیهای رایج در نقل مفاهیم، به یک بازی ساده تبدیل شد و برای خیلیها به این شکل جا افتاد که: اگر از چیزی در کسی نفرت داری، حتماً خودت آن را در درون خودت داری.
این جمله – که یک ساده سازی بی قید و شرط از مفاهیم مد نظر یونگ بود و هست – برای بسیاری از مردم خوشایند بوده و هست.
چون حالا اگر شما به من بگویید متقلب یا کلاهبردار یا عوامفریب، من میتوانم ادعا کنم که حتماً تقلب و کلاهبرداری و عوامفریبی جایی در درون تو بوده که با دیدنش در من، آزار دیدهای.
این نوع تحلیلهای سطحی و بازاری، البته جذاب هم هستند. شاید شما هم در کودکی و مدرسه، وقتی از کسی فحش یا ناسزا میشنیدید میگفتید: آیینه! (تقریباً یعنی: خودتی!).
اما از این فروکاستن نامشروط معنا که بگذریم، جملهی فوق می تواند ابزاری ساده اما اثربخش برای خودشناسی بیشتر ما باشد.
هر یک از ما را از مجموعهی چیزهایی که نسبت به آنها عکس العمل نشان میدهیم میتوان شناخت.
این همان مفهومی است که در ادبیات سیستمی، تحت عنوان تحلیل حساسیت میشناسیم که علاوه بر انسان به عنوان یک سیستم پیچیده، در مورد سایر سیستمهای پیچیده هم مصداق و کاربرد دارد.
حضور آنلاین و کاهش هزینه تولید و ارسال و انتقال پیام، باعث شده است که همهی ما، به نوعی بیش از گذشته به نشان دادن دغدغه ها و حساسیتهای خود اقدام کنیم و آن حال نهان را که به تعبیر سعدی زمانی به شهادت رنگ رخساره هویدا میشد، این روزها با نوشتهها و کپشنها و پستها و نقدها و تحلیلها و تجلیلها و تکریمها و تحقیرها میتوان سادهتر از گذشته شناخت.
به همین علت، قبلاً هم به بهانههای مختلف در بحث برندسازی شخصی توضیح داده بودم که ما با انتخاب اینکه در مقابل چه چیز و چیزهایی موضع بگیریم یا نگیریم و نیز نحوه موضع گیریهایمان و حتی انتخاب ادبیات و کلمات و صفاتی که برای خود و دیگران به کار میگیریم، بخش قابل توجهی از هویت خویش را میسازیم.
در فضاهای مجازی، حتی تعداد کامنتهای دوستان و خوانندگان و لایکهای آنها هم در زیر هر یک از این بحثها، میتواند به شناخت و آشکار شدن هویت اطرافیان ما کمک کند.
آلبر کامو، زمانی گفته بود: آنچه امروز هستم، حاصل مجموعه تصمیم هایی است که در گذشته گرفته ام.
به نظرم در دنیای دیجیتال، میتوان گفت: هویت من، تا حد زیاد حاصل موضع گیری های من له و علیه دیگران است.
محمدرضا، قبلا در قسمت دیدگاهای متمم به این موضوع اشاره کردم که سعی میکنم در ابراز نظر کردن خودسانسوری نداشته باشم؛ تا هم خودم رو بهتر معرفی کرده باشم و هم بازتابی که از نظراتم میگیرم بهتر به من در رشد شخصیتی و.. کمک کنه. هر چند گاهی انتقادات تندی بهم شده. مثل همین پاسخی که در ایمیل اخیر به من داده شد:-) دوست داشتم جمله ای که بهش اشاره کردم و برام مبهم بود رو کمی باز کنی. گاهی حس میکنم متمم خیلی بهم سخت میگیره!
پی نوشت نامربوط:
در درس “روانشناسی محیطی و رنگ صورتی بیکر – میلر” ابتدا به اهداف آموزشی درس اشاره و بعد متن اصلی اورده شده. آیا از این به بعد این شیوه برای درس های دیگه هم لحاظ میشه و در دستور کار متمم قرار داره؟ به شخصه این روش رو مفید میدونم. چون معتقدم با ذهنیت بهتری درس رو مطالعه می کنیم.
سلام محمد رضا
من چند سالی است که یونگ رو می خوانم و دنبال می کنم ، از شخصیت یونگ بسیار خوش ام می آید به این دلیل که روانکاری را با با آرکی تایپ ها پیوند معنایی داد و بعد شاگردانش بخصوص خانم شینودا بولن آن را توسعه داد . ایشان در اواخر عمرش تعمق خوبی در رابطه با سایه ها درون انجام داد و همین حرفش را نیز به سایه ها ربط دارد، اینکه اگر کسی تو را ناراحت می کند احتمالا نشان دهنده یک سایه سرکوب شده در روان شما است (سایه خصوصیتی است که در لایه پنهان روان مدفون شده و ما به دلیل پاره ای از ملاحظات دوست نداریم این صفت را آشکار نماییم) اما این نگاه در برخورد اول یعنی هر صفتی که تو را ناراحت می کند در درون تو بوده و این شخص فقط محرکی جهت نشان دادن آن است مثلا کسی که در برخورد با دیگران عصبی برخورد می کند ،یعنی اینکه شما هم چنین نقطه ضعفی دارید و لی به دلیل برخی از ملاحظات بروز نمی دهید ،این سایه ها در نهایت باعث شکل دادن زندگی شما می شوند که البته به قول “سهیل رضایی آدم به سایه هایش می بازد ” وقتی که جمله فوق را از لحاظ معنایی ترجمه می کنی شاید بتوان گفت انسان به انتخاب هایش می بازد زیرا نگرش برخورد با خود و دیگران شما را مجبور به انتخاب یکسری خصوصیات می نماید که در نهایت این مسئله افق دید شما را روشنتر و یا تاریک تر می کند . و این همان خود آگاهی است که می توان در تحلیل برخورد ها به دست آورد . مشروط به انتخاب کردن مدل ذهنی مناسب خودت در مواجه شدن با ضعف خود یا دیگران و هنر پایش دائم خودت نسبت به مسائل خود و اطرافیانت .
همیشه این سوال توی ذهنم بوده که آیا میشه افراد رو از روی رفتارشون در شبکه های اجتماعی قضاوت کرد. بعضی ها رفتار مجازیشون با رفتار واقعی شون واقعا متفاوته…یا بعضی رفتارهای مجازی از بعضی افراد میبینی که اصلا باورت نمیشه آیا شبکه های اجتماعی آیینه رفتار ما نیستند؟ آیا رفتار واقعی همان رفتاری است که در فضای مجازی اتفاق می افتد؟ و رفتار ما در دنیای واقعی مجازی است؟ الانه که قاطی کنم.
سلام محمدرضا
من با حرفهای یونگ در کتاب هیلگارد و جستوجو در سایتهای مختلف آشنا شدم و هنوز شروع نکردم که آثارش رو به طور منسجم بخوانم. حدود ۱۰ روز پیش در کتابفروشی بودم و به این فکر میکردم که اولین کتابی که از آثار یونگ میخوانم چی باشه که این کتاب رو دیدم. راستش، از دید خودم، این کتاب یونگ نسبت به بقیهی کتابهایی که از یونگ در آن کتابفروشی موجود بود، به شناخت بهتر مدل ذهنیاش کمک میکرد و برای من شناخت مدل ذهنیاش، به اندازهی شناخت حرفهایش، مهم است.
یک سوالی هست که از وقتی خوندن در مورد مدل ذهنی رو شروع کردم، بهش فکر کردم. وقتی یک فرد با مدلهای ذهنی افرادی آشنا میشود که حرفهای متفاوتی زدند (مثلا یونگ و فروید در اواخر)، در ذهن خود فرد چه اتفاقی میافتد؟ این مدلهای ذهنی به صورت کاملا جدا از هم در ذهن او میماند و میتواند به موضوعات، از دیدگاههای غیر یکسان نگاه کند؟ یا این که این مدلها در ذهن با هم تا حد کمی ادغام شده و نمیتوانی دیگر به طور قطعی از دید فرد ۱ یا از دید فرد ۲ نظر دهی و یک حرفی بینابین این دو گفته میشود.
سلام آقای شعبانعلی دوست داشتم یک تجربه شخصی بگم
یک سال پیش با کسی آشنا شدم که رفتار عجیبی داشت و مرتب مشغول تحلیل طرف مقابل بود. نمیدونم مطالعات روانشناسی داشت یا نه ولی در صحبتهای ۲ نفره همیشه سعی میکرد که حرف نزند و مدام من حرف بزنم و خودش به دقت حرفهامو حفظ می کرد! شبیه پلیسی که داره بازجویی میکنه و بعد هم توی یک روز دیگه میگفت تو در فلان ساعت این موضوع رو گفتی و منظورت این بوده . فکر کنم سوژه و مورد مطالعه روانشناسی ایشون شده بودم. یعنی به نکته هایی اشاره می کرد که خودم فکر میکردم واقعا من اینقدر بدذات بودم و منظورم این بوده ولی خودم خبر نداشتم مگه میشه!
من به روانشناسی علاقه دارم ولی در روابط شخصی نمیخوام خودم رو درگیر تحلیل یا بازجویی طرف مقابل کنم و بخوام اون رو تحت فشار قرار بدم و یا بر اساس این علم قضاوت کنم .و اگر دانسته و دانشی هم دارم اون رو با خودم توی اون فضا نمی برم.
در مطلب سینما پارادیزو گفتی که کتابش رو خوندی و مدتی بعدش، فیلمش رو خواستی ببینی و در ابتدای فیلم دیدی که چقدر اشخاص، متفاوت هستن با چیزی که تصور کرده بودی و برای همین، فیلم رو ندیدی دیگه.
من هنوز نمی دونم آدمهایی که در شبکه ی اجتماعی، احستساتشون برای موضوعی برانگیخته میشه، آیا صرفا یه هوس زودگذره یا اعتقادشونه یا همرنگ جماعت شدن!؟ و چجوری میشه تشخیص داد اینارو؟
حکایت خیلی از افرادی که در شبکه ها شناختمشون و محتواشون رو خوندم، شبیه همون سینما پارادیزو بود. چیزی که من از اون آدمها تصور کردم بودم خیلی فرق داشت با واقعیت. (البته صحبت من، تفاوته. وگرنه شاید تصور تو از اشخاص سینماپارادیزو، درست تر باشه نسبت به تصور کارگردان و …). با اینکه من تصویر هم می دیدم، ولی درست تصور نمی کردم! شاید تصویری که من می دیدم، فریمی از یک فیلم بوده.
به نظرم اگه کپشنی کوتاه باشه، بیشتر احساسی و هوس زودگذره تا واقعیت. خواسته یه عکس بذاره و گفته یه کپشنی هم براش بنویسم برای چاشنی. بنویسم که نه، پیدا کنم. یا لایک ها و کامنت هایی که در جاهای دیگه میذاریم، به واقعیتِ ما، نزدیکتره. یعنی محتوای خودم و لایکها و کامنتهایی که جاهای دیگه میذاریم، برآیند من رو نشون میده. اگه لایکهام با محتوای خودم تفاوت داشت، لایکهام باید ملاکِ واقعیتِ من قرار بگیره.
انگار فریب دادن در شبکه های اجتماعی، خیلی راحت تره. حتی اگه کسی هم قصد فریب نداره، فالوراش خودشون رو فریب میدن! تو ذهنشون یه چیزی میسازن از اون آدم که بیا و ببین. از نظر تحصیلات، شعور و آگاهی ، ثروت، جایگاه اجتماعی و …/ مثلا من با چهار تا کپشنی که می نوشتم، انقدر شخصیت عجیب و متفاوتی ساخته بودن که تصمیم گرفتم کلا بیخیال صفحه شخصی بشم در اینستاگرام و استعفا بدم. البته استعفا تا زمانی که بدونم دارم حرکت می کنم به سمت اون شخصیت عجیب غریب تصورشون. مثلا شاید ۵ سال دیگه. 😉
منتظر بحث های شبکه ی اجتماعی یا اجتماعات شبکه ای می مونم تا شاید جوابمو بگیرم.
پی نوشت:
جمله ای از یونگ که در ذهن من موندگار شده:
“هیچ آگاه شدنی، بدون درد نیست.”
اینو گفتم که بگم برای درد، آماده و مشتاقم:-)
سلام
چندوقت پیش شخصی بهم حرفی زد که آزرده شدم، هر کسی هم جای من بود در حالت عاقلانه باید ناراحت میشد : ) من به اون شخص تذکر دادم که حرفش ناراحتم کرده با این که میدونستم منظوری نداره ولی حرف خوبی نبود، بعد اون شخص هم عاشق مطالعه کتابهای روانشناسی هستش، برگشت بهم گفت: من این حرف رو اگر به چند نفر دیگه میگفتم شاید ناراحت نمیشدن ولی تو ناراحت شدی، برو خودت رو بررسی کن ببین چرا ناراحت شدی از این حرف! هیچی دیگه، بدتر حرص خوردم.
پی نوشت خیلی خیلی نامربوط به مبحث(صاحب خانه اجازه حذف این پی نوشت را دارد): جای همگی خالی، الان نمیدونم دقیقا تو کدوم یکی از کوچه ها، از نیم ساعت پیش عروس خانوم از تالار اومده در خونه و کل شهرک رو صدای ارکستر برداشته : D الان درخواست دادن آقای داماد براشون هنر نمایی کنه : P