خانه » پیام به فرزندی که هرگز نداشتم…

پیام به فرزندی که هرگز نداشتم…

توسط محمدرضا شعبانعلی

دوست نداشتم در این مقطع از تاریخ و در این نقطه از جغرافیا، پا بر زمین بگذاری.

اگر زن بودی، از نخستین روزها، به دور آزادی و انتخابت دیوارهای بلند می کشیدند و

اگر مرد بودی، «نامردمی» را همچون تنها راه موفقیت و بقا، پیش رویت میگذاشتند.

من بهترین کاری را که میتوانستم برایت کردم،

آتش «بودن» را که هر پدری از فرط درد و سوزش دستانش، شتابان در دستان ناتوان کودکش قرار میدهد،

صبورانه در دست نگه داشتم اما آن را در دستان تو قرار ندادم.

میدانم که هم تو مرا میفهمی هم خدای من.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

104 دیدگاه

ثنا ۲ آذر، ۱۳۹۱ - ۴:۲۵

ممنون از همه ی دوستای خوبم
و از محمدرضای عزیز که این دوستیها بواسطه ی اون اتفاق افتاده.
مرسی معصومه جان.روزهایی در پیش دارم که فرصت مطالعه ی بیشتری خواهم داشت.این کتاب حتمن یکی از انتخابامه.ممنون از راهنماییت.

پاسخ
الهام ۱ آذر، ۱۳۹۱ - ۱۶:۴۴

ثنا جان حسابی حرفت بدلم نشست …. حس میکنم منم زمانی تصمیم به بچه دار شدن بگیرم که این حس درونم ریشه زده باشه ….
حتماخیلی لذتبخشه عزیزم …..
یه عالمه میارکه 🙂

پاسخ
ثنا ۱ آذر، ۱۳۹۱ - ۵:۳۸

پیام به فرزندی که در راه دارم . . .

تو را من خواستم و خدا خلق کرد پس از اینکه روزها و ماهها و سالها تاریخ و جغرافیا را مرور کردم تا بهترین زمان و مکان از بازه ی عمرم باشی.
اتفاق نبودی، نیاز هم نبودی، جبر هم نبودی، چه سالها گذشت و همه ی این احتمالات قلم خورد.
وقتی تو را خواستم که حس خلق کردن در درونم بر تمام بلند پروازیهایم، خودخواهی هایم، آرمان هایم، بر تمام آفرینش هایی که پیش از تو، بیش از تو مرا به خود وا می داشت، غلبه کرد و این حس تورا آفرید و این تنها رسالت من در برابر تو بود حتی بیش از مادر بودن.

پاسخ
شیما ۱ آذر، ۱۳۹۱ - ۱۰:۱۵

تبریک میگم ثنا جان این آفرینش با شکوه رو !

پاسخ
معصومه ۱ آذر، ۱۳۹۱ - ۱۸:۳۵

ثنا جان تبریک میگم (-:
اگه فرزندت دختر بود پیشنهاد می کنم این کتاب را بخوانی .نکته های خوبی دارد

نام کتاب:مادر ودختر- مترجم :فاطمه دهقانی
مؤلف : ملیسا – هری اچ.هریسون.جی ار

پاسخ
سارا.ر ۱ آذر، ۱۳۹۱ - ۱۹:۲۳

ثنا جان تبریک دوست خوبم

پاسخ
fereshteh.k ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۲۰:۳۷

باهاتون موافقم ولي با اون قسمتي كه گفتين آتش بودن….
به نظر من هم پدر و هم مادر بعد از بچه دار شدن آتش بودن رو دو چندان احساس ميكنند.

پاسخ
ص.ش ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۲۰:۰۳

عالیی بود. عالی نقل کردید. به دلم نشست.

پاسخ
سارا.ر ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۸:۵۶

سلام تا حدودی کامنت دوستان و خوندم یه عده راضی از بودن و یه عده موافق با شما و به نظر میرسه دلگیر از بودن ، شاید از اینکه این اختیار و نداشتن که واسه بودنشون تصمیم بگیرن
من اما خوشحالم از بودنم و ممنونم از پدر و مادری که بودنم تو این دنیا رو برام ممکن ساختن ، نه اینکه همه چیز خیلی خوب باشه و بدون مشکل اما شکر که هستم که نفس میکشم که زندگی میکنم
این خط و نمیتونم بفهمم:آتش «بودن» را که هر پدری از فرط درد و سوزش دستانش، شتابان در دستان ناتوان کودکش قرار میدهد،
بچه ها عزیزترین موهبت های خدا واسه هر پدر و مادرین، من اما دلم میخواد این عزیزترین ها رو داشته باشم

پاسخ
الف ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۸:۵۶

شب بخیر

کم کم محتوای اکثر کامنت ها داره به یک سمت میره
این طور نیست ؟

پاسخ
shabanali ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۲۱:۰۹

تو میتونی برای اینکه این اتفاق نیفته، یک مخالفت شدید بکنی مثلاً بگی باید یک اتوبوس بچه داشته باشیم!
خیلی تئوریهای بزرگ تاریخ بر اثر این شیوه درست شدند از جمله بازگشت به طبیعت روسو.

پاسخ
الف ۱ آذر، ۱۳۹۱ - ۱۵:۰۳

سلام

اگه تاریخ جغرافیا خوب باشه شاید خیلی بد هم نباشه…

من منظورم کامنت های اکثر موضوع هاست که قسمتیش طبیعیه.

پاسخ
بیتا ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۸:۰۵

من بارها غبطه خوردم به وجود همان ماهی ها …سنگها …پرندگان …سگها…که گاهی اونها معنای بودنشونو خیلی خوب فهمیدن….وقتی این مطلب رو خوندنم خیلی فکر کردم به خودم به عشق به درک به احساس و به همه چیزهای زیبا ….:(مسلما این موضوع كه در قایق 3 متری بنشینی و پارو بزنی در حالیكه یك كوسه سفید 4 متری دنبالت باشه واقعا تجربه دلهره آوری است ولی به گزارش روزگار نو ،ماهیگیر فرانسوی كه كوسه ماده سفید چهار متری را از تور ماهیگیری نجات داد از عشق این كوسه رهایی نیافته و این كوسه همواره او را دنبال می كند بطوریكه هر گاه قایقش را متوقف كند شكمش را روی آب آورده تا ماهیگیر او را نوازش كند و دستی بر سرش بكشد! این ماهیگیر به لحاظ شغلی دچار مشكل شده است زیرا ماهی ها از وجود كوسه احساس خطر كرده و او نمی تواند ماهیگیری كند.)…..
من ادم خرافاتی یا ادمی نیستم که شعار بدم حداقل تمام زندگیم تلاشم این بوده که بدور از این مسایل باشم خواستم که کشف کنم درک کنم به ایمان و یقین برسم….رسالت اون کوسه رسالت اون ماهیگیر رسالت اون سگ وفادار رسالت اون کبوتر که گاهی نشان رهایی میشه منو وادار میکنه که به رسالت بودنه خودم فکر کنم.به اینکه من باید در این دنیا چه کنم ؟!و نقش خودم رو پیدا کنم.

پاسخ
مجتبی ۸ فروردین، ۱۳۹۴ - ۲:۲۹

همین “پیدا کردن نقش” که گفتید خیلی قسمت سختیه.
اصلا دقیقا همین قسمته که خیلی جنجالیه.
راهش چیه بنظرتون؟!

پاسخ
آرمین ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۲۱:۲۲

واقعن به دل نشست چون از دل اومده بود واقعا تربیت بچه ها و کمبود های موجود ومشکلات آدم ها رو به این سوی تفکرات میبرد ولی چه بزرگانه است که کودکی اوریم برای این مشکلات رابیند و لمس کند که شاید او تواند کمکی به جامعه خود کند

پاسخ
وحیده ۱۷ آذر، ۱۳۹۲ - ۹:۱۷

کجای این قضیه بزرگانه هست که مشکلات را ببیند ولمس کند؟
اصلااااااااااااااا نتونستم جواب ندم
اخرین شبی که پسرم هنوز به دنیا نیومده بود منم یه نامه براش نوشتم و ازش عذر خواهی کردم آرزو کردم روزی براش پیش نیاد که منو به خاطر خود خواهیم سرزنش کنه . کاش منم دستهایی به بزرگی محمدرضا داشتم که آتش سوزان بودن رو تو اون نگه میداشتم .
کودکی که من حتی نیاز های اولیه اش رو نمیتونم بهش بدم نیاز به آب پاک ، هوای پاک ، غذای پاک ، ،آینده بدون جنگ حالا تو این بین بماند آرامش ،آسایش، محبت ، صداقت و فرهنگ و…….پیش کش خودم

پاسخ
مجتبی ۸ فروردین، ۱۳۹۴ - ۲:۲۵

من هم پدر و مادرم نتونستن این هایی که شما گفتید رو هرگز بهم بدن، اما نیازهای اولیه ی من را چیزهای دیگری دیدند، که تا حد خوبی هم از پسش براومدن، اندیشیدن، مطالعه، تصمیم گرفتن، بازاندیشیدن، مخالفت کردن و… .
برای کلاس گذاشتن نمی گم، واقعا به اینکه این ها همواره نیازهای اولیه ی من بوده ن اعتقاد دارم.

پاسخ
بیتا ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۷:۲۸

اما من اگر برای یک چیز و فقط برای یک چیز خدارو شاکر باشم اینه :لیاقت به بودن و فرصت حیات…..
ومن همه تلاشم رو میکنم تا بفهمم چرا به وجود اومدم !!!….و امیدوارم که اونقدر قابل باشم که بتونم وقتی زندگیم به پایان رسید لبخند خدارو ببینم .لبخندی از رضایت از بودن من و تصمیمی که برای بودن من گرفت ….

پاسخ
shabanali ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۷:۳۶

بیتا جان.
لیاقت بودن اونقدرها هم چیز عجیبی نیست.
قبل از من و تو، به ماهی ها، سگ ها، میمون ها، مگس ها و سوسک ها اعطا شده

پاسخ
بیتا ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۷:۳۹

من به دنبال معنی بودنم هستم …معنا دادن به خودم و این فرصتی که به من داده شده.

پاسخ
بیتا ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۷:۴۲

من بارها غبطه خوردم به وجود همان ماهی ها …سنگها …پرندگان …سگها…که گاهی اونها معنای بودنشونو خیلی خوب فهمیدن.

پاسخ
معصومه ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۷:۱۶

بچه تر که بودم هر موقعه حرفهای شبیه به نوشته تو(در هر شرایط و به هر نحوی ازدواج نه ،بچه نه ) بزرگتر ها طوری نگاهم می کردند یعنی نمی فهمی یه چیزی می گی !
الانم که بزرگتر شده ام هر موقع به زبان می یارم اطرافیان یه طوری نگام می کنند دیگر جرأت گفتنش را ندارم.
چند روز پیش یکی از دوستان دبیرستانم را بچه بغل با مادرش دیدم .مادرش پرسید ازدواج کردی ؟بچه داری؟ وقتی گفتم نه طوری نگاهم کرد که گویی بدبخترین آدم روی زمینم.

اما خوبه محمدرضا تو هستی – وقتی از این آدم ها و دود و ترافیک و … خسته می شم به قولت خودت با خواندن نوشته هات نفس می کشم

پاسخ
Setareh ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۶:۲۲

خیلی زیبا بود ،اون قدر که بی اختیار گریه کردم.نمیدونم این اشک به خاطر حس نوشته ی شما بود یا اینکه یاد خودم افتادم که چرا هستم؟!
این قدر تاثیر گذار بود که شاید سرلوحه ی زندگی خیلی از ماها بشه،اینکه چقدر میتونیم رو زندگی یه آدم بی گناه تاثیر داشته باشیم.
با تمام حس عمیق و زیبایی که از این متن گرفتم ، به این فکر رفتم که اگه پدر و مادرم منو نداشتن ،اگه سر و صدای من نبود،اگه خنده هام نبود ،اگه نق زدن هام نبود،بابام چقدر حتی روزهای تعطیل میرفت دفترش،چقدر مادرم مجله و کتاب میخوند؟
از بودنم آره ناراحتم چون کارای زیادی رو از دست دادم،اما از بودنم برای پدر و مادرم خوشحالم،برای اونا خوشحالم،چون حداقل حوصله شون سر نمیره،شاید اگه اونا نبودن اصلا بودنم رو نمی خواستم.

پاسخ
معصومه ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۸:۴۳

از بودنت منم خوشحالم . وقتی اسمتو می بینم یک فرکانسی داره که خوشحال می شم و لبخندی بر لبانم نقش می بندد.

پاسخ
Setareh ۱ آذر، ۱۳۹۱ - ۱۴:۵۵

خیلی ممنونم معصومه جان،این حس متقابله.واقعا” ممنون.

از استاد به خاطر پیدا کردن دوستان خیلی خوب واقعا” ممنونم.

پاسخ
احمد ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۶:۲۱

کاش عمیق تر به این دنیا{ به معنی جای پست} جایی که هیچ یک از نیازهای انسان را ارضا نمی کند بلکه دائم فریب می دهد که نیاز تو با این چیز یا اون ارضا می شود تا بیشتر عطشت را با این اب شور رفع کنی نگاه کنیم
{زندگی در عالی ترین شرایط این دنیا هم باز هم پست است این جمله را باید حس کرد نباید درباره اش فکر کرد}
وچه راست گفت علی در نهج البلاغه انکس که فقط دنیارا دید اندوهش فراوان شد وغم درون دلش رقصان گشت که این غم از سویی سرگرمش سازد و از سویی دیگر رهایش سازد وتا جایی مرگ گلویش را بگیرد. گاهی با خودم فکر می کنم

پاسخ
الف ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۶:۱۲

سلام

من هم بعضی وقت ها به این موضوع فکر می کنم ولی …

نارضایتی در مورد تاریخ و جغرافیا همیشه هست .و به قول خودتون هر کسی فکر می کنه در بدترین زمان ممکنه .

پاسخ
کوچ بنفشه های مهاجر ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۶:۱۱

مرا که هیچ مقصدی به نامم ..

و هیچ چشمی در انتظارم نیست را !.. ببخشید !

که با بودنم ترافیک کرده ام!!
هیچوقت نمی خواهم باعث بودن ترافیک دیگری چون خودم باشم…

پاسخ
گیتی ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۵:۴۸

چی بگم…
عالی…
به قول خیلی ها کاش…

پاسخ
ندا ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۵:۲۶

قبلا میخواستم یه پیشنهاد بدم در مورد تاپیک چت که یادم رفته بود الان این متنتون یادآوری کرد بهم
ایمیل نمیکنم چون اینجا زودتر میبینین;)
adoptionیا به فرزند خواندگی قبول کردن البته موضوع به شدت قابل بحثیه به دلیل فرهنگ و مذهب و… کشور ما که به نظرم هروقت ماژول چت سایت راه افتاد اگه خواستین بذارین برای بحث

پاسخ
سمانه ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۴:۵۰

اگه اشتباه نكنم يه بار گفتين :دكتر شريعتي به جايي ميرسه كه نوشته هاي خودش رو هم نقض ميكنه
شما شريعتي روزگار من هستين كه ميتونم با شما صحبت كنم
استاد شما كه يه روز ميگين همين مقطع تاريخ همين جغرافيا وهمين جنسيت رو انتخاب ميكردين ؛اگر دوباره به دنيا مي اومدين!
حالا كه ميگين :فرزندم دوست نداشتم در این مقطع از تاریخ و در این نقطه از جغرافیا، پا بر زمین بگذاری
كه ميشه همون تناقض شريعتي !
اما
ميشه دليل اين تناقضا رو فهميد
دليلش چيزي نيست جز “ناگفته ها” همون ناگفته هايي كه نميشه با هر كسي گفت .
وقتي كتاباي دكتر شريعتي ميخوندم به خودم ميگفتم كه چرا زماني كه ايشون بودن تو اين دنيا نبودم
حالا ازاينكه محمدرضا شعبانعلي تو اين مقطع تاريخ تو اين نقطه جغرافيا كه من هم دارم زندگي ميكنم ،نفس ميكشه ومن ميتونم هم صحبتش باشم “رنج بودنم به رنگه گنجه”

پاسخ
البرت ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۴:۱۵

منم این حسو دارم به خدا گفتم با تمام خوشی وناخوشی دنیا و اینکه نهایتم بفرستی بهشت من از قصه خلقتم خوشحال نیستم حتی روزایی دنیا به کام بوده و عشقی در وجودمان شعله ور .ولی اکه یه روز ازدواج کردم بچه دار شدن برام مقوله خوشایندی نیست هر چند از دیدن بچه ها لذت میبرم اما دوست ندارم خودم این حسو تجربه کنم یکی دیگه از تمایلات زندگیم اینه تا 25 سالگی بمیرم فک میکنم هیجان انگیز باشه

پاسخ
Neda.sh ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۳:۴۹

سلام
با حرفتون كاملأ درسته بيشتر پدر مادرها بچه رو ابزاري ميدونند براي ادامه زندگيشون چون براي به دنيا آوردنش به هيچ وجه به زمان ،مكان، شرايط و امكانات توجه نكردند يك سري از بچه ها هم كه بي هدف و ناخواسته پا به دنيا گذاشتند

تو كلاس من هفت تا از بچه ها فرزند طلاقند محمد رضا جان فقط بايد اين بچه ها رو از نزديك ببيني تا به معصوميت و بي گناهيشون پي ببري سرنوشت اين بچه ها آلوده به گناه پدر و مادرشون شده من مادر نيستم ولي چون ديوانه وار بچه ها رو دوست دارم تمام حسهاي زيباي مادري رو با اين بچه ها تجربه كردم
زندگيم با زندگيشون درگير شده تمام سعيمو ميكنم كه لبخند روي لبهاشون خشك نشه اوايل مدرسه ديدن خيلي صحنه ها برام دردناك بود و با گريه خودم رو آروم ميكردم و حالا قبل از اينكه معلم باشم يك مادرم
نميدونم چه حسيه اما من دوست دارم فرزند داشته باشم چون عاشق بچه هام وقتي تو دنياشون قرار ميگيرم صداقت ، مهربوني و پاكيشون اجازه نميده زمان و مكان رو احساس كنم
ببخشيد اگر امكانش هست اين سوال من رو پاسخ بديد
شما تك فرزند خونواده هستيد يا خواهر و برادر هم داريد؟؟

پاسخ
shabanali ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۵:۱۶

یک خواهر و یک برادر

پاسخ
وحیده ۱۷ آذر، ۱۳۹۲ - ۹:۳۸

آره عزیزم این همون خودخواهی که من همش داد میزنم .منم عاشق بچه هام وقتی با بچه هایی اصلا پات رو زمین نیست اما چرا برای اینکه پاهام رو زمین نباشه باید یه نفر مثل خودم رو اضافه کنم به زمین ؟

پاسخ
بهرنگ ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۲:۴۸

پس بحث خطای سفید و خطای سیاه چی میشه؟

پاسخ
فایزه ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۲:۰۳

در گذشته های دور یه دوست ازم پرسید بزرگترین ریسک توی زندگیت چی بوده و من نوشتم به دنیا اومدن
امروز خوب میدانم چقدر لحظات خوبی را تجربه کرده ام که از این ریسک راضی بوده ام و چه قدر لحظات تلخی را تجربه کرده ام و…

پاسخ
Farzaneh.P ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۱:۵۲

اي كاش پدر و مادرها مي فهميدند كه “بودن” براي ما هديه نيست
آتش است
“بودن” آتش است
كاش اين اشتباه دوباره و دوباره تكرار نميشد…
كاش…

پاسخ
میترا ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۱:۵۱

متنت واقعا قسنگ بود و فکرت از اون قشنگتر. گاهی آدم حرفای دلشو از زبان دیگران میشنوه. ممنون محمدرضا.
مطلب زلزله سفید هم عالی بود چه اینکه من خیلی وقت بود دنبال یه جای مطمئن برای کمک به بچه ها می گشتم و هر چند از نظر توان مالی خیلی خوب نیستم اما دارم همه ی تلاشمو می کنم که طوری برنامه ریزی کنم که بتونم تو یکی دو ماه آینده به یکی از این بچه ها حداقل برای یه سال کمک کنم. در ضمن هرکسی رو هم که میشناختم که بتونه کمک کنه این سایتو بهش معرفی کردم هزار هزار بار به خاطر این کارت ممنون و اینو اینجا نوشتم که بدونی زلزله سفید واقعا موثر بوده.ببخش که کامنتم نصفش به طور مستقیم مربوط به پستت نیست.

پاسخ
النا ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۱:۲۷

نمی دونم که چی میشه گفت…………
کاش که همه پدرا اول فکر می کردن بعد پدر می شدن……
دلم گرفت…….
و خوشبحال فرزندی که پدرش اینطوری فکر میکنه….یعنی فکر میکنه کلا….

پاسخ
مهتاب.ص ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۰:۳۳

سلام محمدضای عزیز
چقدر زیبا به فرزندی که نداری پیغام دادی
واژه های (دیواربلند-آزادی و نامردی)رادرنوشته ات واقعا دوست دارم.
مثل همیشه واژگان را بسیار زیبا در کنارهم قرار میدهی.
راسی واقعا دوست داری که فرزندی داشته باشی؟واقعا دوست دارم حس درونیتو بدونم؟

پاسخ
hadis ahanin ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۰:۳۳

سلام استاد
فکر میکنم منم مثل شما فکر میکنم
من نمیخوام مادر بودن رو تجربه کنم. با اینکه حس خیلی قشنگیه.فکر میکنم شما هم با وجود اینکه بچه خیلی دوست دارین ولی نمیخواین پدر بشین، درسته؟
نمیخوام بخاطر اینکه لذت مادر بودن رو تجربه کنم یه بچه رو بدبخت کنم

پاسخ
hadis ahanin ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۰:۳۲

سلام استاد
فكر ميكنم منم مثل شما فكر ميكنم
من نميخوام مادر بودن رو تجربه كنم. با اينكه حس خيلي قشنگيه.فكر ميكنم شما هم با وجود اينكه بچه خيلي دوست دارين ولي نميخواين پدر بشين، درسته؟
نميخوام بخاطر اينكه لذت ملدر بودن رو تجربه كنم يه بچه رو بدبخت كنم

پاسخ
سیما ولی زاده ۱ آذر، ۱۳۹۱ - ۳:۵۲

من هم نمی خواستم بچه داشته باشم، فکر می کردم وقتی بپرسه چرا من را به دنیا آوردین؟ جوابی ندارم. فکر می کردم فرزند داشتن به این معنی ِ که اینقدر این دنیا را جای خوبی برای زندگی می دونم که می خوام یکی دیگه هم تجربه اش کنه. و به خاطر همین می دونستم که نمی خوام بچه دار بشم.. البته این تصمیم ها با زمان و کسب تجربه های مختلف تغییر می کنند. همزمان با عوض شدن ِنگاهمون به دنیا و اهمیتی که به مسائل مختلف می دیم این نظرات هم دچار تغییر می شوند. به هر حال ما سابقه چندین هزار هزار سال زندگی بشر را داریم و هر چقدر بیشتر دنیادیده می شیم می تونیم قدری از این نوع تفکر که محیط زندگی مون به یخشی از ما داده که “خاص” هستیم دست برداریم و اون وقت می بینیم که معمولی بودن چقدر لذت بخشه

پاسخ
مجتبی ۸ فروردین، ۱۳۹۴ - ۳:۱۳

معمولی بودن خودش در عصری که همه می خوان خاص باشن یه نوع موفقیت در خاص بودنه و به همین دلیل واسه شما لذت بخش هستش.

پاسخ
فاطمه ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۹:۲۸

من هم با شما هم عقیده ام

پاسخ
فاطمه ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۹:۲۶

کاملاموافقم
من هم به همچین قضیه ای معتقدم

پاسخ
مرضیه ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۸:۵۶

فوق العاده بود دوست خوبم. اما ما زنها انقدر صبورانه نمیتونیم این آتیش رو تحمل کنیم. خییییییلی سخته خیلی.

پاسخ
فرزانه ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۸:۴۲

خوشحالم که یک فرزند در بنیاد کودک دارم و از الان نگران آینده اش هستم…..

پاسخ
آناهیتا ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۸:۴۱

رنج بودن رنج سختی است ولی سخت تر از آن رنجی است که تو می بری، «رنج دانایی».

پاسخ
عارفه ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۸:۳۶

زندگی با سختیهاشه که معنا ومفهوم پیدا میکنه بنابراین هر وقت فرزند من پا به این دنیا بگذاره اومدنشو به این دنیا تبریک میگم حالا در هر مقطع از تاریخ باشه

پاسخ
مجتبی ۸ فروردین، ۱۳۹۴ - ۳:۲۱

اصولا من “معنا” به چیزی می گم که موجب می شه معنابهی قابل پذیرش ذهنی و سپس حسی بشه. حالا میشه لطفا شما توضیح بدید چطور زندگی با سختی هاش معنا پیدا می کنه؟ یا شاید تعریف شما از معنا با من فرق می کنه؟

پاسخ
فاطمه یوسفیان ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۷:۵۷

حسه جالبیه فکر کردن به موجودی که نیست که قراره باشه یا قراره اصن هیچ وقت نیاد اینم میره جز رویاهامون مگه نه؟

پاسخ
الهام ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۷:۵۷

جاودانگی از دل “بودن” سربرمیآورد …..
با من بگو جاودانگی را در کجا میتوانم جست ……….

پاسخ
بهاره ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۷:۵۶

نمی دونم این یه نامس به کسی که اصلا نبوده یا کسی که الان نیست ولی برای من به اندازه ی این نوشته دلگیره!!! ):

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستی خبرت بدهم
خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار … هی بخند!
بی‌پرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
يادت می‌آيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت می‌نويسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!

“سید علی صالحی”

پاسخ
شیوا ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۷:۵۲

محمدرضا جان چند روزیست که نوشته هات خیلی بیشتر از قبل به دلم میشینه در یه پست دیگه هم نوشتم حس خاصی به من منتقل میشه. نمی دونم تغییر از منه یا حس و حال این روزای محمدرضا با قبل فرق داره…

پاسخ
الهام ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۷:۴۳

به پدرم …

یه چیزی که بین همه ی دوره های تاریخ مشترکه اینه که همیشه آدما فک میکردن تو بدترین دوره ی تاریخی زندگی میکنن ، پس اگه منتظری این حس تغییرکنه تا منوداشته یاشی بدون که تغییر نمیکنه!
و اینهمه انسان آزاده و بزرگ مگه در چه شرایطی دنیا اومدن؟
آیا دنیا به اونا نامردی و اسارت رو برای رستگاری پیشنهاد نکرد؟
از پدری که خودش برای سرنوشتش جنگیده و از بین اینهمه راه تودرتوراه خودشو پیدا کرده و اجازه نداده هیچ مسیر از قبل تعیین شده ای عنان زندگیشو ازش بگیره بعیده که فک کنه که من قطعا سرنوشت از قبل تعیین شده ای دارم!
تو یه من مبارزه کرنو یاد بده و اینکه راه خودمو پیدا کنم ، و این بهترین کاریه که میتونی برام انجام بدی…
خدا هم درکت نمیکنه …. چون اگه واقعا درکت میکرد باید خیلی وقت پیش کلا پرونده ی بقای نسل انسان رو میبست … ولی با تولد هر کودک خدا میخاد بگه که هنوز از بشر ناامید نشده …
معجزه ی زندگی فراتر از اون چیزیه که در قالب ذهن هرکدوم از ما بگنجه …
.
آره، منم دارم مسیر خودخاهی رو انتخاب میکنم ، ولی همه ی اتفاقات بزرگ از دل همین خودخاهی اومدن بیرون!!!

پاسخ
وحیده ۱۷ آذر، ۱۳۹۲ - ۹:۴۵

خوب باید یه پدر یا مادر بشی و احساس مسئولیت عظیییییییییییییییییییییمش رو تجربه کنی بعد راجع به خودخواهی صحبت کنی

پاسخ
مجتبی ۸ فروردین، ۱۳۹۴ - ۳:۲۶

نگاه جالب و خلاقانه ای بود، ولی چرا انقدر از سمت خدا حرف می زنید؟
ضمن اینکه شما از کجا می دونید الان به سمت بسته شدن پرونده ی بقای انسان ها پیش نمی ریم؟
حداقل تاجایی که بنده اطلاع دارم ما در ایران خودمون دقیقا داریم به سمت چنین چیزی میریم.
اونوقت یعنی شما می گید خدا اینو خواسته؟!! این میشه لوازم حرفتون.

پاسخ
الهام ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۷:۰۶

فک میکنم بچه دار شدنم مثل عاشق شدن یه جنون خاصی میخاد، آدم سن و فازشو رد کنه دیگه اینقد منطقش بیدار میشه که هیچ جوره نمیتونه جریانو قبول کنه چه برسه عمل …..
.
.
اگه پدرو مادر خودتم اینطوری فک میکردن چه بد میشدا 🙂

پاسخ
سهیلا ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۷:۰۴

زیبا

پاسخ
شیما ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۶:۵۱

خیلی تلخ نوشتی!
زندگی روی زمین شیرین نیست، اما اینقدر هم تلخ نیست

پاسخ
mina ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۵:۵۲

باهات کاملا” موافقم.عالیه!

پاسخ
sanam ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۵:۳۸

یه بار استادمون حرف جالبی تو کلاس زد. گفت واقعیت اینه که پدرومادرها برای لذت خودشون بچه دار میشن، برای اینکه فکر کنن ادامه دارن و… گفت هیچ پدرومادری موقع بچه دار شدن به خود بچه فکر نمیکنه. خودش 2تا بچه داشت و از اون دسته آدمایی بود که برای مقوله های مهم زندگیشون تعریف دارن.

کاش………………………

پاسخ
سمی ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۵:۰۳

سلام استاد
شاید اگه این آتش از طرف پدری چون شما باشه خیلی هم برا اون فرزند خوشایند باشه مثل بار امانتی که رو دوش ما گذاشتند. یاد اریانا فالانچی افتادم با خوندنه مطلبتون.
راستی استاد امروز اولین باروون پاییزی کیش بارید و ما همچنان چشم انتظار شماییم.
خدا قوت

پاسخ
پگاه ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۴:۰۰

دیروز با دوستی صحبت میکردیم …بهش گفتم اگر زنا و مردای باهوش این مملکت بچه دار بشن اوضاع خیلی بهتر میشه…اون مخالف بود گفتم آخه الان ببین کسایی که خرده هوشی دارن و سر سوزن ذوقی( البته هوش انواع مختلف داره) خیلی جدی تر این قضیه رو نگاه میکنن تا اون قشری که خب از نظر سطح هوشی و فکری در سطح پایینتری هستن این میشه که همه اونا دو تا و سه تا بچه دار میشن و اون باهوشا که بیشتر به ژنشون نیازه با وسواس زیاد اصلا به بچه دار شدن فکر میکنن حالا عملش بماند…خلاصه که اون میگفت مگه آدما گاون که نژادشون اصلاح بشه…گفتم در هر صورت که این باعش بوجود آمدن آدمایی با هوش بالتر میشه و این خوبه….
این نوشته من و یاد به کودکی که هرگز زاده نشده اوریانا انداخت…البته که شما سه چهار تا مینی محمد رضا به این دنیا بدهکارید..:)

پاسخ
مجتبی ۸ فروردین، ۱۳۹۴ - ۳:۳۵

من بچه های آدم های باهوش و تحصیل کرده رو هم کم ندیده م!
هوش اگرچه وجود داره اما واقعا همچین نقش بزرگی که شما واسه ش متصور هستید رو نداره تا بخاطرش بخوایم همچین نتیجه ی بزرگی رو بگیریم که مینی محمدرضا ها (!) باید به دنیا بیان!

پاسخ
زیبا ۲۹ آبان، ۱۳۹۱ - ۲۳:۰۵

موافق نیستم. من به فرزندت حق میدم که تو رو نفهمه. اون حق داره یه محمدرضا دیگه یا هر کسی باشه، ولی تو اون حق رو ازش میگیری.هر چند خیلی وقت بود میخواستم ازت بپرسم دوست نداری توی زندگیت حضور یه بچه باشه ولی به خودم گفتم مگه میشه آدم تنهایی رو دوست داشته باشه. شاید جواب فرزندت این باشه: چرا باید به جای من تصمیم بگیری؟
به نظرم این گرفتاریهایی که برای زن ومرد گفتی برای هر دو در هر مقطع و نقطه وجود داره.

پاسخ
anahita.s ۲۹ آبان، ۱۳۹۱ - ۲۲:۵۲

این بیشتر از همه حرفات به دلم نشسته….
همیشه به والدینم بابت آوردنم به دنیایی که دوستش ندارم و با میل خودم نیامدم غر میزنم……
چقدر خوبه که اینکارو کردی ……
بزرگترین خیانته به یک موجود که ما اونو فدای غرور خودمون کنیم…..

پاسخ
سیما ولی زاده ۲۹ آبان، ۱۳۹۱ - ۲۲:۴۷

عالی

پاسخ
Ati ۲۹ آبان، ۱۳۹۱ - ۲۲:۳۰

نمیدونم چرا با خوندنش اشکم در اومد شایدم از یاداوری دوباره ی زجری که میکشیم …
قلم شما به معنای کامل ادمو جادو میکنه زنده باشید و در پناه خدا

پاسخ
سهیلا ۳۰ آبان، ۱۳۹۱ - ۱۴:۵۸

فارغ از این مشکلات دوست دارید بابا باشید؟

پاسخ
آنت ۲۶ اردیبهشت، ۱۳۹۴ - ۰:۳۱

محمدرضا الان بابای هزاران نفره…

پاسخ
1 2

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.