این متن را برای عصر ایران نوشتم. اینجا هم میگذارم تا با هم بخوانیم:
تعطیلات نوروزی گذشت. مهمانیها برگزار شد. دید و بازدیدهای از سر اجبار و بعضاً از سر علاقه، انجام شد. نقدهای اجتماعی هم که بخشی از «نقل و نبات» مهمانیهای ماست و اگر بی همگان به سر شود، «بی آنها به سر نمیشود». بعضی از موضوعات هر سال عوض میشوند. از بحثهای «جسمانی» تا خواستههای «روحانی». از موضوعات «زشت و زمخت» تا موضوعات «ناز و ظریف». اما بعضی نقدها، تاریخ مصرف ندارند. حتی محل مشخص مصرف هم ندارند. همه وقت و همه جا، برای پر کردن سکوت مهمانیها، در لابهلای پوست کندن سیب و پر پر کردن پرتقال، میتوانند مورد استفاده قرار گیرند. از جملهی این بحثها «مدرک گرایی جامعهی ما» و «ظاهربینی جامعهی ما» و «عددی فکر کردن و پررنگ بودن معیارهای پولی در میان مردم ماست». نسل امروز ما، در مقابل بسیاری از پدرها و مادرها متهم است. متهم به مدرکگرایی. متهم به پول پرستی. متهم به زیرپا گذاشتن اخلاق. متهم به امیدنداشتن به آینده. متهم به بی انگیزگی. متهم به بیگانهپرستی. متهم به اینکه بتهای اقتصادیاش بیل گیتس است و استیوجابز. نویسندگان مورد علاقهاش مارکز و پائولوکوییلو و ویندایر. متهم است به «غرق شدن در لحظه» و «فراموش کردن آینده». متهم است به زندگی مجازی. متهم به فرار از کشور به سوی سرزمین رویاها. متهم به دوست داشتن ترانههای بیمعنی. متهم به بیتوجهی به ارزشها. متهم به بی علاقگی به ازدواج و تشکیل خانواده.
درست میگویید. ما اتهامهای خود را میپذیریم. اگر علاوه بر متهم کردن، محکوم کردن ما خوشحالترتان میکند، محکومیت را هم بی هیچ اعتراضی پذیرا هستیم. نسل ما نسل پذیرش است. نسل قبول کردن همهی چیزهایی که نفهمیده. نسل سکوت. نسل خودسانسوری. نسل خندیدن در جمعهای کوچک و گریستن در جمع های بزرگ. در کنار این همه «واقعیت»، پذیرش این چند اتهام اخیر، چیزی به «سختی های ما» اضافه نمیکند.
ما از آن هنگام مدرک گرا شدیم که دیدیم در سومین دههی زندگی، پس از خروج از دانشگاه، اسم کوچکمان را که دوستش داشتیم و با اذان در گوشمان خوانده بودید کناری گذاشتید و مدرک تحصیلیمان را به جایش گذاشتید. من خودم دوستی به نام «محمد علوی» داشتم که «دکتر علوی» شد. ما از آن هنگام مدرکگرا شدیم که دیدیم شما فرق شغل و مدرک را نمیدانید و به دیگران میگویید: پسر/دختر من، مهندس است. وقتی که در مهمانیها، برای کسب افتخار، ما را به جای نام کوچکمان، با مدرکمان صدا زدید.
ما از آن هنگام پول پرست شدیم، که به عنوان مانعی برای ازدواج به ما گفتید: «این پسر خوب است. اما خانه ندارد» یا «این دختر خوب است اما جهیزیه ندارد».
ما از آن هنگام پول پرست شدیم که وقتی پدر و مادر کسی ثروتی داشت و شغل و درآمدی بالا. گفتید: «خانواده دارد» و آن هنگام که خانوادهاش دارایی معمولی داشت، گفتید: «اما خودش پسر/دختر خوبی است…». و ما خواستیم جوری زندگی کنیم که اگر بزرگ شدیم و ازدواج کردیم و فرزند دار شدیم، فرزندمان بیخانواده نباشد.
ما از آن هنگام به تشکیل خانواده بی علاقه شدیم که شما یادمان دادید «طلاق» چیزی در حد «ارتداد» است و ازدواج راهی است که اگر رفتی، بازگشتی ندارد. و دیدیم که اگر جدا شویم دیگر برایتان «جنس دست دوم» محسوب میشویم. البته حرفهای روشنفکرانه هم کم نشنیدهایم اما موضع واقعیتان را وقتی پسری عاشق ازدواج با دختری مطلقه میشد دیدیم و وقتی که در فرمهای استخدام سه گزینه برایمان گذاشتید: «مجرد، متاهل و مطلقه!» و ما تصمیم گرفتیم از رابطه های روی کاغذ به دوستیهای توی کافه، فرار کنیم.
ما دختران شما، فکر و ذهنمان، ظاهر و زیبایی و آرایش شد. چون بسیار دیدیم که در بازگشت از مهمانیها از جذابیت و زیبایی فلان دختر گفتید و هرگز از حرفهای زیبای آن دختر دیگر، حرفی گفته نشد.
به ما گفتید باید «جزو صد نفر اول کنکور در کشور باشی» اما نگفتید باید در لحظهی ترک دنیا جزو «صد نفر اول تاثیرگذار کشور» شده باشی. به ما از قانون و قانون مداری گفتید و دیدیم که چگونه همهی بچههای فامیل توانمند یا ناتوان، یکی پس از دیگری از طریق شما استخدام میشوند و اگر کسی این کار را نمیکرد متهم میشد که پس از رشد و کسب قدرت، «خودش را گم کرده» است.
ما از آن هنگام، به بیل گیتس و استیو جابز رو آوردیم که هر وقت از یک ثروتمند موفق ایرانی حرف شد، گفتید دزد است. گفتید رانت داشته است. اینجا کسی نمانده بود. این بود که هر کداممان توانستیم به سرزمینهای دیگر مهاجرت کردیم و تایید تصمیممان لبخندهای پرافتخار شما در فرودگاه بود و سینهی ستبرتان در مهمانیها وقتی که میگفتید ما «خارج» هستیم…
ما طلبکار جامعه هستیم. چون به ما نگفتید کاری کن که برای جامعه ارزش داشته باشد و حاضر باشد پول آن را بدهد. گفتید تو سالها تلاش کردهای و درس خواندهای و جامعه موظف است پول تو را بدهد.
ما نسلی هستیم که از شکست میگریزیم و از آن شرم داریم. چون نخست بار که زمین خوردیم و معنایش را نمیدانستیم شما به جای خندیدن، از سر ترس فریاد زدید. شما حتی این سادهترین نکات را نادیده گرفتید و شتابان نعمت حیات را به ما هدیه دادید.
ما امروز سکوت کردهایم. چون هر چه گفتیم یا بدبینی شد یا ناامیدی و یا سیاه نمایی و یا… سانسور! شما همیشه از بدی های جامعه گفتید و ما هر چه فکر کردیم نفهمیدیم جامعه دقیقاً کجاست. مگر شما متعلق به این جامعه نبودید؟ مگر آنچه گفتیم حرفها و کارهای شما نبود؟
ما در مهمانیهای شما سر در موبایلهایمان فرو بردهایم و رابطههایمان با «پیامک» شکل گرفته است. چون فرصت ایجاد رابطه و گفتگو از ما گرفته شد. ما در خیابانها با هم راه می رفتیم و باید میگفتیم که با هم چه نسبتی داریم. پس به سراغ موبایلهایمان آمدیم که خوشبختانه هنوز در پیام و پیامک، نسبت ما و گیرنده را نمیپرسند.
ما نسلی هستیم که در ذهنمان زندگی میکنیم. با موبایلمان عاشق میشویم. با مدرکمان معرفی میشویم. با ثروتمان موفق میشویم. با ماشینمان عشق را جستجو میکنیم. ما از شما به آخرت معتقدتریم. چون فرصت تجربهی لذت بخش دنیا را آنطور که باید نداشتیم. شاید آنجا شرایط بهتری باشد…
پی نوشت: با احترام ویژه به دکتر علی شریعتی، که عنوان متن از یکی از سخنرانیهای زیبای او گرفته شده.
نمی دونم چرا ولی حتی توی فیلم ها هم نمیشه همچین ملتی رو پیدا کرد که صبح زنده باد میگن و شب مرده باد.
تک تک حرفاتون درسته….ولی وقتی دور و بر آدم پر باشه از آدم هایی با این طرز فکر حتی افراد خانواده ات هم همینطور فکر کنند ۲ راه بیشتر پیش رو نداری یا تن به معیار های پوچ اونها بدی یا پی خواسته ها و ارزش های مورد قبول خودت بری که مسلما باعث میشه که تنها بشی سرکوفت بخوری و اذیت بشی……راه حل چیه؟؟؟ یادم میاد اولین روز که خوابگاه رفته بودم هم اتاقیم ازم پرسید فلان آموزشگاه زبان که رفتی تا ترم چند خوندی منم بهش گفتم فلان ترم(که ترم بالایی نبود) و بهش گفتم البته بعد از اینکه آموزشگاه رو رها کردم خودم تنهایی خوندم که تاثیرش خیلی بیشتر از آموزشگاه بود…به خوبی میتونستم از چهرش بخونم که قسمت دوم حرف من هیچ تاثیری در ذهنیت اون درباره توانایی زبان من نداشته و دقیقا همون لحظه بود که ارزش و اهمیت مدرک در جامعه ی امروز و کشورم رو فهمیدم.
سلام استاد عزیزم. با لینکی که تو کامنتتون بود اومدم سراغ این متن و الان که خوندمش فقط میتونم بگم درد بزرگی را بازگو کردین دلم میخواست میشد این متنو فریاد زد!( آخه یاد گرفتیم که صدای بلند قدرت رابیشتر می کنه!). مرسی، ممنون که دردهای جاگرفته تو دلهامون را انقدر شیوا و زیبا بیان می کنی. امیدوارم پیروز باشی و توانا در این راهی که درپیش گرفته ای.
آقای شعبانعلی ممنونم بینهایت …. چقدر نوشته های شما عمیق و روان و آشکار از واقعیات که نه البته از حقایق سخن میگن
خوشحالم نه بخاطر حقیقت تلخ موجود در این متن ، بخاطر خواندن متنی که به روانی و زلالی آب جاری یک رود دردها و تلخیها و نادرستیهای من و بقیه رو ر وایت میکنه و حس همدردی و تنها نبودن در مواجهه با موضوع آرام بخشش میکنه
سپاسگزارم از شما و خوشحالم که میخونم نوشته هاتون رو
سلام چرا کامنت دیروزی که درمورد اجرای احکام بود را سانسور کردید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام، امیدوارم که سال خوبی در پیش رو داشته باشید، ۲ ماه و نیم نبودم و متاسفانه دسترسی به اینترنت هم نداشتم، “حسی” که الان دارم ، توجیه کنندست که چرا اولین جائی که برای “سر زدن “در سال جدید انتخاب کردم ، اینجاست ، چقدر خوب حس “درک شدن” به آدم دست میده توی این خونه مجازی ، چقدر دلم برای این خونه و صاحبخونه همدلش ،تنگ شده بود … الهی که هردو پاینده باشند…
“شاید آنجا شرایط بهتری باشد…”
جانا سخن از زبان ما میگویی….
سلام
محمدرضا جان سال نوت مبارك
امروز حرفات باعث شد خودم مرور كنم
ممنون
تازمانی که نسل امروز رو با متد دیروز برای آینده آماده می کنند، این داستان ادامه دارد.بازم اوضاع شما دهه ی پنجاه خوبه،ما دهه ی هفتادی ها چی بگیم؟؟؟؟ که فقط برای رتبه آوردن تو المپیاد و کنکور و مسابقه سراغمان میان.وقتی میگم متولده هفتادم (توجه بفرمایید بالاخره یه خانوم سنش رو لو داد) میگن آخی چه کوچولو!…..خیلی وقتها دیده نمیشیم چون فعلن وقت تربیت مارو ندارن یا سیستم به روزی ندارن…فعلن درگیر نسل قبل ماهستن ……دلم برای بچه های دهه ی شصت می سوزه، یکدفعه بهشون تکنولوژی با دوز بالا تزریق کردن ….به نظرم اینها دوبار بحران هویت رو تجربه کردن یکبار در بلوغ وبار دیگه در ۲۷-۲۸سالگی.خواستن روشنفکر بارمون بیارن اما هربار که فکری جدید رو مطرح کردیم یا پیشنهاد دادیم یا دغدغه هامون رو گفتیم متهم به بی ارزشی و هنجارشکنی شدیم…..ما هم به جای اینکه بشینیم خودمون رو از لحاظ فکری به روز کنیم سرمون رو کردیم تو موبایل و گفتیم گور بابای جامعه برید هرکاری می خواهید بکنید….البته من کلی گفتم و اگرنه حالم اونقدر هم بد نیست، چون اجازه ندادم متوقفم کنند به هر دلیلی.
مهسا جان وقتی یه دهه هفتادی اینجا رو میخونه و استاد بزرگی رو برای ادامه راهش به همراهی انتخاب کرده و به این خوبی مینویسه دیگه کوچولو نیست! خوش اومدی عزیزم.
سلام استاد عزیزم .
عالی بود و حقیقت دردناک جامعه .
استاد حرفای شما ناگفته های دل خیلی از بچه هاس
به قول یکی از دوستان بابت همه چیز ممنون بابت اون چیزایی که هیچ جا نمیشه یاد گرفت به جز اینجا!
ايرج طهماسب نازنين امسال چقدر زيبا دغدغه هاى اينچنينى پدران و مادران را در قالب شخصيت “فاميل دور” و رويكرد تربيتيش در مقابل فرزندش به ما نشون داد. عجله بيمار گونه اش براى رشد سريع فرزندش كه باعث شد روز اول تولد صحبت كنه!!! و در مقابل تعجب و پرسش آقاى مجرى گفت:” اين بچه بايد سريع پيشرفت كنه وقت براى اين لوس بازى ها نداره، مراحل رو بايد سريع كنه. ” و جايى كه به فرزندش كه هنوز نيازهاى اوليه اش مثل غذا، رسيدگى به نظافت و … تأمين نشده بود و اون هم به عنوان يك پدر عاجز و بلاتكليف از تأمين اين نيازها مونده بود، گفت:”پسرم تو بايد افق هاى روشن ترى رو پيش رويت ببينى. ”
نمى دونم از كى و كجا، عرصه زندگى براى ما تبديل به زمين مسابقه شد؟
جانا! سخن از زبانِ ما میگویی…
” ما نسلی هستیم که در ذهنمان زندگی میکنیم. با موبایلمان عاشق میشویم. با مدرکمان معرفی میشویم. با ثروتمان موفق میشویم. با ماشینمان عشق را جستجو میکنیم. ”
خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوب بود.
ممنون استاد
بابت همه چیز ممنون
عالی بود.
لطفا امکان به اشتراک گذاشتن مطالب در شبکه های اجتماعی رو هم به نوشته هاتون اضافه کنید.
همه ی چیزایی که گفتی رو با همه وجود حس میکنم
ما متهمیم چرا که یاد گرفتیم تا کوچکیم آنقدر آرزوی بزرگ شدن را در سر بپروانیم که بچگیمان را نجویده و خام ببلعیم و قدم در دنیایی بنهیم که نامش بزرگ است و باطش حقارتیست بس بی انتها…
ما متهمیم چرا که در کودکی بازیمان ندادند و ما هم بست نشستیم پشت در انتظار “بزرگسالی” که دیده شویم و به چشم بیاییم…
ما بزرگ شدیم و پابه پایمان حسرت هایمان هم بزرگ شدند . تلافی آن “ندیده شدن” ها را سر هر کوچکتر از خود پیاده کردیم و باز این چرخه به قوت خودش باقی ماند و هر بزرگتر از ما ، به دیده بی تجربگی و خامی به ما نگریست و امر و نهی مان کرد که چنین ها کن و چنین ها نکن…
ما بجای دیدن دنیا و شگفتیهایش چشم “به دهان دیگران” دوختیم و شگفتا که چه ماهرانه در قالبهایشان جای گرفتیم!! و کاسه هایمان از آش آنها داغتر شدند! تا توانستیم دست و پا زدیم تا آنطور که میگویند دیده شویم ، تأیید شویم و محبوب باشیم . با مدرکمان ، ثروتمان ، زیباییمان و هر تعلقی که افتخارشان بود ، بجز “انسانیتمان”…
گمانم این است که مدتهاست اتهاممان ثابت شده و امروز فرداست که حکممان بیاید . شاید باید محکوم شویم به اینکه همواره در جدال برای “دیده شدن” به خودمان ظلم کردیم.گاههای بیشماری آرزوهایمان را کشتیم و ارزشهایمان را به دوردست ترین نقاط ذهنمان ، تبعید کردیم که مبادا چشممان به چشمشان بیافتد و شرمنده شان شویم…
ما به سختی بار آمدیم ، تلخ شدیم و تلخ ماندیم؛ ولی اعتراض و تقاضای تخفیف برای جرممان وارد نیست ، چرا که رنجمان را دیدیم اما ناجوانمردانه ، خودمان را به ندیدن زدیم و خیلی که دلمان گرفت تنها “آه” کشیدیم و سری به نشانه ی همدردی باهم تکان دادیم و باز بی شرمانه به راهمان ادامه دادیم …
هرچند آنها معاون جرایم ما شدند و ما را تهدید ، تطمیع ، تحریک و تشویق کردند اما اتهام اصلی بر مباشرت ماست…چرا که مسموم این افکار شیمیایی شدیم و به بهانه ی آب از سر گذشته ، تلاشی برای نجات خودمان نکردیم…خودمان را پشت نقابها و مانیتورها و ارتباطهای مجازی پنهان کردیم و رفته رفته لابلای انبوهشان گم شدیم و آنقدر تظاهر کردیم و دروغ گفتیم که خودمان هم باورمان شد!…
یادمان باشد حتی اگر برای تسکین درد ظلم دیگران به زندگیمان “نسل سوخته” هم نام بگیریم ، باز هم از بار بیرحمی هایمان کاسته نمیشود ؛ چرا که “خودمان”،کم هیزم نریختیم به این آتش و کم دامن نزدیم به سوختنهای نسلمان ، ولو با “تسلیم” شدنمان…
چقدر واقعی و زیبا نوشتید.
سپاسگزارم…
مونیکای عزیز، سلام.خیلی ممنون از حقایقی که با بیانی بسیار زیبا بیان کردی، درسته” اتهام اصلی بر مباشرت ماست…” و ارزشهایمان را به دورترین نقاط ذهنمان تبعید کردیم، جایی که حتی خودمان هم دیگر نتوانیم پیدایشان کنیم!
خیلی جالب بود واقعا حرف دل همه توی این متن بود هر نسلی یه سری گله و شکایت از نسل قبلش داره وقتی به اخره متن رسیدم داشتم فکر میکردم اون نسلی که ما میشیم بزرگترش ی روز یه چیزی شبیه این مینویسه یا نه…
یه چیزی که حدس میزنم بگن اینه که شما کودکی رو از ما گرفتید.
دوست عزیزم سلام نمیدونم هم چرا نوشتم دوست عزیزم ولی چون با حسی که در من ایجاد کردی همراه شدم دوست عزیزم صدات کردم اولین روز و اولین بار که به سایتت مراجعه کردم و یه فایل صوتی چندتا چکیده بحث و فیلم مصاحبه با برنامه ماه عسلو ازت دیدم محدرضا عزیز با اینکه اومدم ازت چیز یاد بگیریم ولی راجب مقاله یک شکلات تلخ حیفم اومد چندتا نکته نگم میدونم بعد از این همه حجوم به جونای این دوره و انتقاد ازشون اومدی یکم فضا رو عوض کنی و به منتقدا بگی که به خودشون هم نگاه کنن ولی این دو مورد رو بخون:
۱- ایکاش حرفای اون منتقادارو تائید نمی کردی چون دقیقا با قبول اونا اومدی دلایل تائید رفتار اون نظارتو نوشتی یعنی یه جوری انگار اونا درست میگن و این نسلم قبول داره انتقاد اونارو و دلیل انتخابو اون گزینه های تحت انتقادو توضیح دادی
۲-یه مورد دیگه هم که باید بگم اینه که این رفتارها زیاد هم درست نیست و با توجیحشون قبح کارو کم کردی مثلا مثل استفاده از موبایل و پیامک که متاسفانه دیگه OVER USE شده یعنی انقدر دیگه غرق شدیم تو این کارا که فراموش کردیم شاید تو اجتماعیم و باید ارتباطهای دیگه هم ایجاد کنیم و حس خود خواهی ایجاد شده در نسل جون رو باید یکم روش کار کرد
بذار یه مثال دیگه هم بزنم بازیهای کامپیوتری نسل جدید که بیشتر از ۳۰ سال هم نیست که ایجاد شده به خودی خود و جنبه سرگرمی و پرورش فکری و ارضاء حیجانات جونیه چیز بدی نیست ولی وقتی میبینی که بعضی بخاطر بازی مشکل جسمی و روحی پیدا کردن اونجا دیگه اون قسمت مصرف بی رویه کار خیلی بدیه میشه و خود خواهی هم جای بدتری پیدا میکنه اگه بخوایم قبلنا رو هم ببینیم بازیهای محلی و رفتارهای اینچنینی بود ولی به این وضعیت الان نبود
موفق و پیروز باشی
سلام به همگی . من بهارم . همونی که برادرش قهرمان بوده و هست.
شاید شاید چند وقت دیگه من هم برم خونه بخت.نمیدونم. چند روز پیش حرفش پیش اومد.
تو زندگی، خودم ، عاشق درس خوندن و درس یادگرفتنم . از لحاظ مالی هم به اندازه نیاز برام مهمه نه بیشتر. تو ذهنم برنامه ادامه تحصیل در مقطع دکترا در خارج از کشور رو دارم . خانواده ای که تو ذهنم هستن که بعدها باهاشون وصلت بکنم هم شاید شبیه خانواده خودم تصور میکنم .
اتفاقا پسره از لحاظ مالی خیلی سطح بالاست . مقیم خارج از کشوره . خانوادش هم شبیه خانواده ماست . قاعدتا من الان باید آدم خیلی خوشحالی باشم که تمام این موارد مورد تایید خانواده من هستن.
اما من چی ………؟؟؟؟؟؟؟؟
آدم پولدار ممکنه یه شبه بی پول بشه . مقیم خارج از کشور بودن هم شاید امتیاز بزرگی نباشه.
برادر قهرمانم بهم گفت : هرچی تو بخوای . هرچی تو رو راضی میکنه . من سالها کاری رو کردم که خانوادمو راضی بکنم و محیطی فراهم شد که تک تک اعضای خانواده الان آدم های خودساخته ای هستند که اگر فقط نظر هرکدوم برای زندگی شخصیش ملاک باشه با نظر کل خانواده منافاتی نداره.
و من واقعا خوشحالم .
این لحظه، من، خوشبخت ترین آدم روی زمینم حتی اگه هیچ وقت خونه بخت نرم.
ما نسل بدبختی هستیم ، دست مان به مقصر اصلی نمی رسد از همدیگر انتقام می گیریم !
عباس معروفی
________________________________________
سلام به استاد شعبانعلی عزیزززز …..که با خوندن مطالبتون واقعا به وجد میام.
ولی نمیدونم امشب چرا بعد خوندن این متن کلی گریه کردم!!!
راستش امشب بحث شرین(!) ازدواج تو خونه ی ما پیش اومد و من یک چیز رو با تمام وجود حس کردم.
اینکه این دایره اتهامات وقتی وسیع تر میشه که تو اتفاقا برعکس بقیه، بخوای بر اساس آگاهی و جهان بینی -که با تلاش خودت به دست آوردی- دست به انتخاب بزنی و حالا پدر مادرت انتخابهای دیگه ای داشته باشن که روشون پافشاری کنن!
اونوقت دلت میخواد همون ادمی بودی که اونها یا حتی جامعه می خواست!
من بعد از سالها تلاش..فهمیدم: اینجا ایرانه….خانواده حرف اول و آخر رو میزنه….ارزشهای خانواده قابل تغییر نیستن! و من اگر آگاهتر از پدر مادر یا حتی جامعه ام بشم. هزینه ش تنهایی و از دست دادنه….
من از آگاهی خودم ناراحت نیستم. ولی از فشار و هزینه ای که “الان” دارم می پردازم ناراحتم…
من تا قبل از این فکر میکردم: پدر و مادرم رو که خودم انتخاب نکردم… ولی راهی که باید برم انتخابش با خودم بوده.ولی الان تناقض بین ارزشهامون باعث تباه شدن سرمایه عمر و جوانیم شده و دچار افسردگی شدم!
من یک دخترم! چقدر تو این شرایط اجازه تغییر دادن دارم؟!
متن نوشته شده حرف دل هست اما حتی در کمترین انواع استقلال ها هیچ کس را جز خودمون نمیتونیم متهم کنیم
بیایید خودمان را بسازیم حتی اگر ۱۰۰ ساله هستیم
آتوسا جان. فکر میکنم مفهوم متن من شاید در ذهن تو جور دیگری تداعی شده.
این متن اصلاً خطاب به پدر و مادرها نبود.
اونها اگر این چیزها رو میفهمیدند که احتمالاً امروز من و تو انسانهای دیگری بودیم.
اونها اونقدر که میفهمیدند تلاش کردند. فهمیدنهایشان شیرینیهای امروز زندگی ما رو ساخته و نفهمیدنهایشان تلخیهای امروز ما رو.
این متن برای من و توست که اگر تربیت بچه نمیدانیم یا نمیتوانیم ارزش آفرینی برای جامعه انجام دهیم و هنرش را به دیگران بیاموزیم، برای «کسب لذت یک شبه» یا برای «شهوت جاودانگی» بچهای به این دنیا اضافه نکنیم. من آن جوان بیفرهنگی را که با تیغ به جان درخت میافتد تا نامش را به یادگاری حک کند، مقدستر و فهمیدهتر از آن زوجی میدانم که بدون درک و دانش، نامشان را با تولد فرزند بر پیکر جامعه نقش میکنند.
به هر حال این متن رو محمدرضا شعبانعلی نوشته. بنابراین اگر کسی می خونه همیشه باید فرضش این باشه که «من»، «آتوسا» و آدمهای مثل ما راجع به ۱۰۰٪ مسئولیت خودمون حرف میزنیم نه دیگران. و با این نگاه باید از متن برداشت کرد. من زمانی که احمدینژاد رو هم نقد کردم بعضی از طرفداران ایشون در روزنامهها و نشریات مرا حسابی شستشو دادند و مجبور شدم برای آنها توضیح دهم که عزیزان. نقد من از احمدی نژاد نیست. من از خودم و جامعهی خودم نقد دارم که به نظرم از نظر هوش و شعور، احمدینژاد از متوسط ما خیلی بالاتر است.
“این متن برای من و توست که اگر تربیت بچه نمیدانیم یا نمیتوانیم ارزش آفرینی برای جامعه انجام دهیم و هنرش را به دیگران بیاموزیم، برای «کسب لذت یک شبه» یا برای «شهوت جاودانگی» بچهای به این دنیا اضافه نکنیم.”
واسه ي من اين تحليل قابل قبول نيست استاد،تو بحث مدل زندگي گفتيم دو مدل زندگي هست يا ترس از شكست يا به اميد پيروزي،آيا اين مدل تحليل ترس از شكست نيست؟مي تونيم اين جوري بگيم كه بچه آوردن بايد انگيزه اي براي تكاپو و رشد خودمان باشد.اين كه نسل قبل ما يك تصميمي رو گرفته ولي خوب اجرا نكرده نبايد باعث بشه كه من ديگه سراغ اون تصميم نرم،شايد راهش اين باشه كه تصميم رو كه گرفتم اين دفعه حواسم بيشتر به اجراش باشه.
من نمی دونم که به این نوشته تون و خیلی از نوشته های دیگه تون چند تا لایک باید بدهیم………………
میگن واقعیت تلخه ! ولی وقتی شما دست به قلم می شوید واقعیت ها ی درست ” تلخ ” شیرین شیرینه
وقتی این قلم زیبا را می خوانم ، افسوس می خورم که صاحب آن ، چرا در ژانرهای دیگر نمی نویسد…
چرا کتابی خارج از موضوع کسب و کار و روانشناسی به رشتهء تحریر در نمی آورد…
و با هه ی این راست ها من مانده ام در هزار راهی چه کنم چه کنم
گیج و سردرگمو ناراضی..
واقعا باید چه کرد
بی اعتماد تر و بی اعتقاد تر از هر نسلی نسل من است
هیچ نسلی به اندازه ی هم نسلهای من با قانون نسبیت در تصمیم هایش آشنا نیست…
درست میگویید. ما اتهامهای خود را میپذیریم. اگر علاوه بر متهم کردن، محکوم کردن ما خوشحالترتان میکند، محکومیت را هم بی هیچ اعتراضی پذیرا هستیم. نسل ما نسل پذیرش است. نسل قبول کردن همهی چیزهایی که نفهمیده. نسل سکوت. نسل خودسانسوری. نسل خندیدن در جمعهای کوچک و گریستن در جمع های بزرگ. در کنار این همه «واقعیت»، پذیرش این چند اتهام اخیر، چیزی به «سختی های ما» اضافه نمیکند.
سلام
من يه راه ديگه اي رو پيدا كردم كه كلاً به خانواده و جامعه بي توجه باشم
اين تنها راهي بود كه براي تحقق خويشتن خويش به دردم خورد
از اين رو الان فكر ميكنم كه اونطوري كه دوست داشتم زندگي كردم
يه روزايي بچه خوب خانواده نبودم ويا جامعه ولي الان از خودم راضي هستم
حداقل ياد گرفتم كه تو زندگيم بهاي انتخاب هام روخودم بپردازم
براي همين دكترا نخوندم و خطا كردم و انچه كه ارتداد حساب ميشد آزمودم
و….
اهميتي به حرف مردم و جامعه ندادم…
امروز در نيمه راه زندگيم نسبتاً ثروتمند هستم حتي اگر خيلي از ارزش هايي را كه جامعه براي
افراد تعريف ميكند ، ندارم
ارزش هاي خودم را تعريف كرده و به آن متعهد هستم و با آن دلخوشم.
“ما نگوئيم بد و ميل به ناحق نكنيم
جامه كس سيه و دلق خود ارزق نكنيم”
جايي شنيدم كه
“ما عشقمون رو به پدر و مادرمون بدهكاريم و نه زندگيمون رو “
اره وقتی تو دانشگاه گفتم دوست پسر ندارم جوری گفتن راس میگی؟؟؟؟؟انگار ک دست پا ندارم
دوست عزيز
اگر بتونيم در مورد مسائل خصوصي زندگيمون سكوت كنيم
براحتي اجازه قضاوت رو از ديگران گرفتيم
والبته مطلبي كه از آقاي معروفي نقل كردين عاااااالي بود.
خیلی حرفاا تو ذهنم بود ولی نمیدونم چرا نتونستم بنویسمشون!
ولی تو این اوضاع و احوال من پوست کلفت تر از این حرفااام، نمیگم من منزوی شدم و بشینم غر بزنم، همه جوره دارم از زندگیم لذت می برم! همه ی این چیزهایی که مطرح شد دقیقا پدر و مادر من هم خیلی از این دیدگاه ها رو دارن! یه جاهایی به حرفشون گوش دادم فقط به خاطر عشقی که نسبت بهشون داشتم…..
سلام به همه. قصه اون معلم رو که مشکل تلفظ کلمات داشت رو شنیدین؟ بنده خدا نمی تونست درست الف رو تلفظ کنه می گفت”من می گم اَنِف، تو نگو اَنف، تو بگو اَنِف!”
متن زیبایی بود، من سعی کردم یاد بگیرم بگم الف. یعنی آدم بهتری باشم. اگرچه مدت هاست برای خودم زندگی می کنم و یاد گرفتم بفمم نمی شه همه رو راضی کرد و کسی که همه دوستش دارن حتما خودش نه می دونه کیه و نه خودش رو دوست داره!!
من به زیبایی های دنیا و وجود آخرت اعتقاد دارم.باهم.
سلام دوست عزیز. 🙂
نام شما رو که برای اولین بار هستش اینجا می بینم، خواستم بیام و ورود شما دوست همنام خودم رو به خونه ی مجازیمون خوش آمد بگم و ازتون تشکر کنم که نامتون رو جوری انتخاب کردین که با من اشتباه نشه. 🙂
امیدوارم اگه یه وقت، یه موقع، من اینجا نبودم، با حضورتون نذارید صاحبخونه ی مهربونمون، تیم خوب شعبانعلی دات کام(به قول آزاده) و بقیه دوستان دوست داشتنی و عزیزمون، «یه وقت از نبودن من، یه نفس راحتی بکـــــــشن»!! 😉 … (شوخی می کنم 🙂 ) ..
در هر صورت خوش اومدین و امیدوارم همیشه با دیدن زیبایی های این دنیا، شاد باشید.:)
سلام مرسی شهرزاد جون. چقدر بانمکه اسم خودت رو تایپ کنی اما با یکی دیگه حرف بزنی . دفعه اوله این تجربه رو دارم.
تازه با این سایت آشنا شدم و خوشحالم از آشنایی با شما و سایت همچنین.
با تشکر از متن آتشفشانی شما برای من که پدر کودکی ۳ ساله هستم چراغ راهی خواهد بود
سلام.تصویری که برای این متن در عصر ایران گذاشتید خیلی جالبه کاش اینجا هم می گذاشتید.ممنون از نوشته تامل برانگیزتون که درد دل خیلی از ماهاست.
و وای بر این نسل از دست رفته
که برای کوچکترین حقوق خودش هزار اما و اگر در خود و پیرامونش می بیند
او برای هر چه که نسل پیشینش a را هزینه میکرد باید ۱۰a بپردازد
از روح و جان و جسم و مال همه
در نگاهی این نسل گلادیاتوری است با دست و پای بسته پرتاب شده در میان ببرها
که فقط امیدی به زنده ماندن در ناامیدی برایش کافیست
فعلا…
و همه چیز برایش در حد دلخوشی یک لحظه کودکی برای یک شکلات
چون
توانی ندارد به چیزی بالاتر بیندیشد، پس همان غرق شدن در لحظه نهایت است برایش
اینجا باید پرسید: بایَ ذنب قتلت؟
و
این دلنوشته تان که به نظرم بهترین نوشته های اینجاست… جواب سوال.
من تو این کامنت فقط با اون دو کلمه مشکل دارم : مهم ترین در عبارت مهم ترین صفت خوب …، فقط در عبارت فقط زیباییه که…
بله. زیبایی هم مهمه. من به دوروبر خودم که نگاه می کنم مهم بودن زیبایی، ثروت، موقعیت اجتماعی و … رو تو ازدواج با همین دوتا چشم های خودم می بینم. اما از همه ی اینا مهم تر تو ازدواج های اطرافیان من، به دل هم نشستن بوده.
سلام محمدرضا عزیز
خودتم تو یکی از سخنرانیات (به طنز) گفتی فلان دختر خوشگلو پشت موتور سیکلت یک نفر دیدم تعجب کردم.یعنی از نظر شما هم زیبایی مهمترین صفت خوبه ی دختره.خوب همه میدونن چی بده و چی خوبه ولی موقع عمل بهش عمل نمیکنن من که هیچ عمل زیبایی رو دوس نداشتم با جود تحصیلات بالا،شغل خوب،موقعیت اجتماعی و خانواده خوب با وجود ظاهر متوسط رو به بالایی که دارم تصمیم به عمل زیبایی گرفتم چون میبینم برای ی دختر از نظر جامعه ما (خودمون و شماها) فقط زیباییه که تعیین کننده آیندشه.
می دونی مشگل چیه مشگل اینه که تمام اون معیارهایی که اینجا ردیف کردی که همش و داری همه اونها رو هم جامعه بهت داده…و به نظر من هنوز معیارهای خودت رو پیدا نکردی که با وجود اون همه حسنات و کمالات گه اینجا عنوان کردی باز هم تصمیم به عمل زیبایی گرفتی تا تو جامعه مقبولتر باشی و خب شاید هم حواب بده با کسی که معیارهایی داره مثل خود شما….بعد ش نمی دونم برای اون حس مقبولیت تصمیم به چه کارهای دیگری خواهی گرفت ……..ولی اگر معیارهات برای قبول کردن خودت از طرف خودت درونی باشه و محکم و درست شکل گرفته باشه هیچوقت برای مقبولیت در جامعه ای که خودت هم نصبت بهش نقد داری تصمیمی نمیگیری….یه سوال دیگه …نوشتی فقظ زیبایی که تعیین کننده آینده یک دختره بهتره باز هم توضیح بدی که منظورت از آینده یک دختر چیه…که برداشت من باز هم اینه که برداشت شما از آینده یک دختر همونیه که عرف و سنت ما قابل قبول می دونه برای یک دختر …..آینده برای شما نمی تونه همون شعل خوب و موقعیت اجتماعی خوب و اینها باشه آیا……مسلمه که نیست و زندگی خیلی بخشهای دیگه هم داره مثل ارتباط با یک مرد پیشرفت در کار و مفید بودن برای جامعه ….پیشنهاد میکنم دقیق تر دلیل این تصمیمت رو ریشه یابی کنی…و یک چیزه دیگه اینکه این کامنت برام خیلی حالب بود و نشون میده که خیلی زنهای ما با وجود تحصیلات خوب و کار و استقلال مالی هنوز هم درگیر عقاید و تفکرات نادرستی هستن که تاریخ مصرفشون هنوز نگذشته و یا شاید هم اونقدر تفکرات خودشون قوی شکل نکرفته که که با وجود چنین نقدهایی به جامعه باز هم چنین تصمیمهایی میگیرن…..متاسفانه به دلیل اینکه ما اگر هم پیشرفتی کردیم اون پیشرفت تنها در ظاهرمون اتفاق افتاده نه در باطن و طرز تفکرمون…تحصیلات و موقعیت اجتماعی و استقلال مالی لزوما باعث حرکت به سمت مدرنیه تمیشهو نشون از یک زن امروزی نیست….یه چیزدیگه من اصلا به شما نه امتیاز مثبت دادم نه منفی …شاد باشی و سلامت
یه چیزه دیگه اینکه محمد رضا هم تو همین جامعه بزرگ شده با همین معیارها …دلیل نمیشه خیلی ازشون بت بسازیم که فرصت استباه کردن رو ازشون بگیریم و دنیا رو برای ایشون تنگتر و تنگ تر کنیم….ایشون می تونه باز هم اشتباه کنه ولی این دلیلی نمیشه با یک اشتباه کوچک تمام اون چیزهایی رو که م یتونیم از شون یاد بگیریم یا یک جور یادآوری دوباره میشه برامون ندیدبگیریم و بگیم این همون آدمه که فلان زمان این حرف و زدا ….خلاصه کلام اینکه قصد دفاع از محمدرضا رو ندرام که آدم زنده به زندگی وکیل وصی نیمی خواد منظورم اینه نه یک آدم رو اونقدر واسه خودمون گنده کنیم که با یک خطا کل اون بتی که ساختیم فرو بریزه نه در مورد آدمها اینطور قضاوت کنیم که از روی یک رفتار یا عمل بخوایم کلیت اون آدم رو قضاوت کنیم….اون چیزی که باید بگیریم و بگیریم و در مورد اونچیزهایی که نسبتت بهش نقد داریم صحبت کنیم ….:)
پگاه عزیز. طرز فکرت رو خیلی دوست دارم.
چقدر خوب میشد اگه زنان کشور ما، خودشون رو بیشتر باور میکردن… و تا اسم ِ«موفقیت» ، «خوشبختی» ، «آینده» و … به میون میومد، ذهنشون روی واژه ی «ازدواج»، قفل نمی شد . کاش رقابت ها بر سر بهتر بودن، بهتر اندیشیدن، و بهتر زندگی کردن می بود…
شهرزاد عزیز
وقتی توی جامعه مداوم به ما اعلام میشه که انشاالله خوشبخت بشی! چه توقع دیگه ای میشه داشت؟ جامعه ای که حال حاضر تو رو کاملا نادیده میگیره و برات یه آینده مبهم آرزو میکنه و هر وقت هم که میپرسی خوشبخت بشم یعنی چی؟ با افتخار اعلام میکنه انشاالله بری خونه بخت! میبینی واژه ها چه جوری define میشه تا به تو القا کنه که الآن هیچی نیستی و فقط ممکنه یه روزی تحت سایه یه نفر دیگه به خوشبختی و شادی برسی؟ توی این دیدگاه موفقیت فقط یه اسم قشنگ و یه آرزو شده…حتی هدف احتمالی هم تعریف نمیشه! توی این جامعه است که توی راه تلاش و موفقیت تو یه آدم مطرود میشی نه یه آدم هدفمند پرتلاش…
طاهره عزیزم، کاملا باهات موافقم. توی جامعه ما، واژه ی «خوشبختی» برای دخترها، شده مترادف محض با واژه ی «ازدواج» ! حتی اگه دور و برمون هم یک عالمه ازدواج های ناموفق که هیچ نشانی از خوشبختی، هم درشون دیده نمیشه، به چشم بخوره …
یک پی نوشت لازم و ضروری برای کامنت بالا:
با احترام فراوان و ارسال عشق به تمام ازدواج های موفق و خوب و دوست داشتنی…:)
یادمه جایی خونده بودم:
“بزرگترین هدیه ای که میتوانید به فرزندانتان بدهید، یک ازدواج بینظیر است!”
ممنون عزیزم با نظراتت کاملا موافقم. ولی من دید کلی جامعه رو گفتم و اون حرفو فقط مثال زدم. ضمن اینکه موفقیت اجتماعی اهمیت موفقیت ازدواج رو سلب نمیکنه.تصمیم هنوز قطعی نشده و دارم بهش فکر میکنم. من خودم از طرفدارا وپیرو های مداوم محمدرضا و سایتش هستم و منظور بدی نداشتم ازگفتن این حرفا.
كاشكي يكبار ديگه حرفهاي “روشن شو” آقاي مهندس شعبانعلي
رو گوش كنين، ايشون براي بيان آمار ريسك پذيري پايين خانم ها
نسبت به آقايان مثال مورد اشاره رو زدند .
گاهي نتيجه گيري اشتباه ما مربوط به سطحي نگري ماست.
ايشون بحث جذاب “مغزجهاني”رو در اون گفتگوي چند دقيقه اي
مطرح كردند و شما به جراحي پلاستيك فكركردين !!!
نه بخاطر اون حرف نبود.حرفم کلی بود.
سلام و خداقوت
این متن دقیقا همون چیزی رو میگه ک وجود داره
ولی حیف ک وقتی کسی مثل من سعی کردم بر خلاف این جریان شنا کنم به جاش ک میرسه همین سد جلوم رو گرفت
وقتی میخونی میفهمی و تاثیرگذاری می کنم روی هر کسی در اطرافم اخرش پشت سر میگن چقدر ابله هستش ک وقتش رو روی این چیزها گذاشته و میگن بیا برو پی زندگی و ” زرنگ باش ” و مقایسه هایی شبیه همین متن.
وقتی برای درس میگن این رشته ک دوستش دارم بدرد نمیخوره برو فلان رشته کلاسش بیشتره
وقتی میشینی ساعتها میخونی مباحثه میکنی میگن بیا برو بگرد و دنبال پول باش
و . . .
و من می مونم و روح لطیف و امانتی ک دست منه و تمام تلاشم رو انجام میدم
ولی گاهی واقعا می مونم که تا کی میتونم برخلاف جریان اب شنا کنم
به قول نیما :
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر.
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جان اش کشتم
و به جان دادم اش آب.
ای دریغا! به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم
که به در کس آید.
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
ما از شما به آخرت معتقدتریم. چون فرصت تجربهی لذت بخش دنیا را آنطور که باید نداشتیم. شاید آنجا شرایط بهتری باشد…
مادرم همیشه میگه:ما (منظور خودش و هم سنانش)نسل سوخته ایم هم باید مراقب پدرومادر مان باشیم و هم باید مراقب و غم خور همیشگی شما و حتی بچه هاتون باشیم.البت واقعا شاید راست میگه انها زیادی غم مارو میخورن اگر کمی رهاتر بودیم بیشتر پیشرفت میگردیم .
و من همیشه در دلم میگویم شما خوشبخت تر ازما بودید چون روی دوش های شما مسولیت بود وروی دوش ما …میگن اگر پشت سد اب نباشه خراب میشه!
متن بسیار زیبای نوشتید, این نوشته را باید با اب طلا نوشت.
سلام دوستان سلام استاد عزیزم
پدر مادرا اینجوری ان دیگه . شما هم اگه پدر مادر بشید شاید اینجوری با بچه هاتون رفتار بکنید.!!!!!!!!
پدر من همیشه میگه : بهارم سعی کن تو زندگی آدم خوبی باشی . مدرک اگر گرفتی به آدم خوب شدنت کمک بکنه. سرکار اگر رفتی به آدم خوب شدنت کمک بکنه. ازدواج اگر کردی به آدم خوب شدنت کمک بکنه. اگه اینجوری نبود هیچ کدوم از اینا رو نمیخوام داشته باشی و حتی بهشون فکر بکنی. !
اگر آدم خوبی نباشی زمین از تحمل کردنت روی خودش بی تاب میشه . اون موقعه اس که اگر کل دنیا رو مالگ باشی
ذره ای ارزش نخواهد داشت. ما به یه دم و بازدم بندیم . یک لحظه همه چیز تموم میشه نمیدونی کی و کجا . مهم اینه که تا قبل از اون از اینکه تو زندگیت آدم خوبی بودی احساس آرامش بهت دست بده.
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست … هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود … صحنه پیوسته بجاست … خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد. ما نسلی هستیم که بسیار دیر فهمیدیم که نفهمیدیم و البته این خوب است که بعضی هایمان فهمیدیم. گذر روزگار را صرفا گذراندیم تا انچه دیگران برایمان میخواهند فراهم شود و معمارمان کسی دیگر بود. به میانه های زندگی که رسیدیم بسیاری نادانسته مسیر را به حساب تقدیر گذاشتیم و گفتیم از ما که گذشت … امروز ما نتیجه هدف گذاری های دیروزمان است ، هدف هایی که لزوما دیکته بزرگترهایمان بوده اند. پدر و مادری که خواسته اند تا یکبار دیگر در غالب ما زندگی را تجربه کنند. خطاهایشان را جبران و ناکامیهایشان را به پیروزی بدل سازند. نیک اما چه افسوس که وجود ما با بسیاری از این برنامه سازیها و طرح ریزی ها همخوان نبود و بسیاری رنج تغییر مسیر و بازسازی زندگی را در میانه راه کشیده ایم. تغییراتی که بهایی بسیار برایش پرداخته ایم . اما چه زیباست که این مسیر را ما در قبال فرزندانمان تکرار نکنیم و اجازه دهیم لذت لمس هوای تازه را درک کنند و بیشتر راهنمایشان باشیم تا ناظم ۸ صبح که هر آیینه چارچوب های خود را دیکته می کند. بگذاریم مسیر ساز فرزندانمان باشند و ما نیز هرزگاهی مسیر یاب خوبی باشیم. چه انکه چیزی که امروز آرزوی ماست افسوس آینده فرزندانمان نباشد…
یکبار همین بحث رو به مادرم گفتم. گفت شما در دوران جنگ به دنیا اومدید اونموقع ما خیلی میترسیدیم به خاطر شرایط موجود. به خاطر همین رو ما دهه شصتی ها تاثیر گذاشته و یک جور خاصی بار اومدیم!
نمی دونم. اگه جدا این یکی از دلایل باشه…ما دهه شصتی ها چه گناهی کردیم…
گیتی جان
جالبه که مادر شما هم مثل همه والدین ما میگن “ما اونموقع خیلی میترسیدیم” ولی بازم بچه دار شدن !
خدا شاهده من مدتها به این موضوع فکر میکردم که مادر پدرای ما دهه شصتی ها با چه انگیزه ای بچه دار شدن ؟
اصلا چه آینده ای برای ما پیش بینی میکردن ؟!
چه هدفی رو دنبال میکردن ؟؟؟؟
من متهمم به خیالبافی
به رویا زدگی
به چیزی که شبیه هیچ کس نیستی
در آستانه ی
شعر
درد
مرگ
من متهمم…
این متن و خوندم یه لحظه با خودم گفتم یعنی ما اینقدر بدبخت و بیچاره بودیم و خبر نداشتیم …اگر بخوام فرق بزارم بین جامعه و خانواده من بیشتر این حسها رو و اتهامات و از جامعه گرفتم تا خانوادم….حرف زیاد ه ولی چه کنم که هرچی هم بگم به جای خاموش کردن کینه و دلگرفتگی بدتر زخمها رو تازه میکنه……
زیبا بود اما پر از خار. مگر بی گل میشد؟!
به پایش آب ریختم. هر روز…
انتهای نگاهم بود. امید لحظه هایم…
تا روزی که فهمیدم بی گل می شود؛ بی او هرگز.
اما افسوس…
امروز چه دارم؟
عذاب تنهایی و جای خالی او…
ما متهمیم به بی مهری، به منزوی بودن، به سکوت و …
اما کسی نفهمید که من فقط فرصت اندیشیدن به چیزهایی رو که دوسشون دارم در سکوت میخوام… من میخوام کسی نباشه تا هویتی که ازم گرفته شده رو در کنج خلوتم پیدا کنم و اشک بریزم به تنهایی جمعی که جز در انزوا هیچ نقطه مشترک دیگه ای باهاشون ندارم…
یادش بخیر ، سال اول دانشگاه بود ، نمی دونین چه حسی تو دلم غوغا می کرد ، عاشقش شده بودم ، تو دلم ولوله بود ، همیشه منتظر فرصت بودم تا حرف دلم رو بهش بزنم ، رفتم جلو ، حرف دلم رو بهش گفتم ، بدنم داغ شده بود ، با صدای بلند سرم داد کشید و گفت من با شما کاری ندارم ، اولش فکر می کردم دیگه بدبختر از من نیست ، افسرده شده بودم ، نمی دونستم چیکار کنم ، عصبانی شده بودم ، با هیچکس حرف نمی زدم ، ولی بعدش بهتر شدم ، این نشد یکی دیگه ، گور این دنیا .
حالا می فهمم پدر و مادرها چرا اینقدر مواظب بچه هاشونن ، ولی خب طعم زندگی رو چه شیرین باه چه تلخ باید چشید .
بالاخره همیشه که اونا نیستن!!!
سلام و عرض ادب
محمد رضا جان به خاطر پدرهايي مثل من كه پسري در آستانه نوجواني داره، اي كاش دوباره به شبكه راديويي اقتصاد بري و فايلهاي صوتي طرح متمم رو كه مرتبط با نوشته بالاست (قسمتهاي مربوط به استراتژي فردي،يادگيري و حل مسئله) را به بحث بگذاري و تكميل ترش كني تا همانطوري كه قبلا بزرگوارنه گفتي ، با هم باز هم در مسير توسعه مهارتها بيشتر از پيش قدم برداريم .و دردهاي بالا را كمتر و كمتر كنيم .
این مطلب یعنی همون تکنیک نهم اثربخش برای بدبختی! :دی
سلام
حرفهاتون آنقدر گویای حال این روزهایمان است که در احترامش باید کمی سکوت اختیار کرد..سکوتی همراه با تأمل
بعد از خواندن این مطلب ناگهان سوالی تمام ذهنم را درگیر کرد!
خانواده ای که بستر مهر و الگوی فرهنگ و بیداری است، اگر خود باعث ایجاد یک اشتباه تاریخی شود چه باید کرد؟؟؟!
نه آبش دادم
نه دعایی خواندم،
خنجر به گلویش نهادم
و در احتضاری طولانی
او را کشتم.
به او گفتم:
به زبان دشمن سخن می گویی!
و او را
کشتم!
احمد شاملو
کلمه به کلمه اش رو با وجودم درک کردم.
ای کاش خودمون هم دامن نمیزدیم به تفکراتشون.
به قول شهرزاد یه گوشمون می شد در و یکی دروازه. البته فکر کنم اینم مثل تربیت پیشنیازش بی رحمیه. این که دلمون نسوزه که مامان من فلان مدرک رو تو کلکسیونش نداره. خیلی بی رحمی میخواد.
ای کاش به دختر بچه ها نمیگفتیم چه دختر خشکلی یا وقت معرفی خودمون نمیگفتیم به نام خدا من فلان مدرک هستم. ای کاش با این که خودمون رو آزار میده نمیپرسیدیم اونی که دوستش داری خشکله. پولداره. خانواده داره …
چقدر دلمون پره …
سلام
گمان می کنیم این که فرزندمان شبیه ما یا شبیه آنچه قبول داریم بشود، تمام است.
راستش آنچه قبول داریم را هم با شناخت خودمان به دست نیاورده ایم. دیگران را در کسوتی و جایگاهی و موقعیتی دیده ایم و فکر می کنیم این همان چیزی است که فرزندمان باید بشود و حالا به عنوان کسی که باید به او خط و الگو بدهد لازم است ما که هر چه را باید دیده ایم! و البته بررسی کرده ایم!!! الگو را به او نشان دهیم. فرزند بینوایمان هم که گناه نکرده .ما پدر و مادر پولدار در حدی که از این خرج ها کند نداشته ایم، به بچه مان چه. پس خودمان را می کشیم تا همه چیز را برایش فراهم کنیم. بزرگترین افتخارمان به عنوان پدر و مادر خوب و «مفتخر»، داشتن فرزند توانمند نیست . این است که پدر و مادر فداکاری! هستیم که «فراهم کننده » ایم. فراهم کننده هر چه فکر می کنیم لازم است نه هرچه واقعاً لازم است و فراهم کردنش سهم ماست.
اصلا مهم نیست چه چیزهایی به خود او ربط دارد. مهم این است که در هر چیزی شبیه کسی باشد. حتی اگر زیبا نیست، باید زیبا به نظر بیاید. شده همه جایش را عمل کند _عمل کنیم_ می کنیم. وقتی می گویم فداکاریم!
چه کسی گفته فرزندی که باید شبیه دیگران باشد از شخصیت تهی می شود چون خودش پیش خودش بی ارزش است؟
چه کسی گفته فرزندی که همه چیز برایش فراهم است، بی انگیزه می شود؟
این حرفها کشک است که می گویند فرزندی که مفت به دست می آورد، پر توقع می شود و تنبل.
یعنی واقعاً فرزندی که در حضور ما حق ندارد جسارت کرده و لب به سخن بازکند، جایی و حضوری برای حرف زدن پیدا می کند؟
باور کنید اگر فرزند ما نفر اول کنکور شود، ما پز می دهیم و تنها همین«پز دادن» ما باعث «موفق شدن» او می شود.
من نمی دانم چه کسی گفته هدف و انگیزه و برنامه ریزی و شخصیت شناسی و مفید بودن و از این پرت و پلاها… چیزهای مهمی هستند. یعنی بیشتر از ما می فهمیده؟!
تازه خبر ندارید از وقتی فرزندمان با بیل گیتس و اون یکی آشنا شده ما هم پیگیرشان شده ایم و مطمئنیم خیلی خوب است شبیه آنها شود.(البته به شرطی که سراغ «فراماسونری!» نرود.) فکرش را بکن فرزند ما جزیره داشته باشد. از این روست که تلاش بیشتری می کنیم تا حد امکان بیل گیتس های فراوانی تولید کنیم . حالا که به تولید بیشتر تشویقمان هم می کنند.
ببخشید. چیز تازه ای نداشت. یک درد و دل دیگری بود.
برقرار باشید
آقای داداشی شما بزرگ تری در این جمع هستید که همیشه از نوشته هاتون صداقت و روح بی آلایش رو احساس میکنم.
کامنتتون اگرچه درد و دل بود. ولی خواندنش برای من حس تازه ای داشت. احساس کردم پدری این رو نوشته که درد ما رو واقعا درک میکنه.
سلام
باور کنید من بزرگتر از هیچ کس -حداقل در این خانه – نیستم. من کوچیک همه ام.
از نظر سنی هم یک شش هفت سالی زودتر از استاد شعبانعلی عزیز به دنیا آمده ام. سن که مهم نیست خواهر.
اینها که نوشتم مشکلاتی بود که در زمان خودم از ناحیه پدر و مادرم و شخص خودم تقریباً با هیچکدامش سر و کار نداشتم. از ناحیه جامعه و تفکر قالب چرا. همه این دردها را دیده و شنیده ام.
دغدغه امروزم فعلاً پسر ۱۱ ساله ای است که به خاطر دوران بلوغ زودرسی که در جامعه گرفتارش شده ایم، باید به مسائل فراتر از سنش اهمیت بدهم. خیلی دوست دارم و تلاش می کنم بفهمد «خود»ش برای من مهمتر از همه انسانهای دیگر است. و اینکه اگر انسانها قابل مقایسه هم باشند، در این چیزها قابل مقایسه نیستند.
ولی واقعاً پدر بودن و – حتماً- مادر بودن خیلی دشوار است.
التماس دعا.
برقرار باشید
سلام آقای داداشی.
در جواب تعارف اولتون مرسومه که میگن اختیار دارید. شما آقایید.
راجع به جمله دومتون با این که سنتون رو میدونستم ولی از لحاظ سنی نگفتم. البته که بزرگی به سن نیست. هر چند که سن بیشتر هم بها دارد.
فقط یه سوال، آخرش که بهم گفتید خواهر یعنی از دستم ناراحت بودید؟
و این که امیدوارم این قسمت از پاسختون رو
” اینها که نوشتم مشکلاتی بود که در زمان خودم از ناحیه پدر و مادرم و شخص خودم تقریباً با هیچکدامش سر و کار نداشتم. از ناحیه جامعه و تفکر قالب چرا. همه این دردها را دیده و شنیده ام.”
در جوا ب این که گفتم صداقت رو از نوشته هاتون احساس میکنم نگفته باشید. همون طور که دوست ندارم بقیه از هر چیزی که می گم فلسفه ای درباره سبک زندگیم و عقایدم ببافن خودم هم سعی میکنم این کار رو نکنم. به نظرم چنین رفتاری ظلمه و انسانی نیست. فقط از این که دیدگاههاتون نه فقط در این کامنت و نه فقط به عنوان یک پدر ۴۰ ساله، متفاوته از مردان ۴۰ ساله ای که اطرافم میبینم معمولا لذت میبرم از نوشته هاتون. باور کنید هیچ قضاوتی به ذهنم خطور نکرد.
و این که دغدغه بسیار زیبایی دارید. برخلاف دغدغه های زشتی که بسیاری از اونها در همین پست عنوان شدند.
و این که قبول دارم که پدر و ماد ر بودن واقعا سخته. و هر روز به این عقیده معتقدتر میشم. به نظر میاد که الان جامعه بستر مناسب تری برای رشد فرزاندان ما باشه. ولی من بیشتر حرکت رو به عقب میبینم و میترسم از این که طفل معصومی به خاطر خواسته من در این جامعه آزار ببیند. و میدونم که نمیتونم آزادی و تربیتی رو که پدر و مادرم به من هدیه کردند رو به کسی بدم. چون اعتماد اونها در وجود من نیست.
محتاجیم به دعا.
سلامت باشید.
سلام خواهرم
۱- ممنونم
۲- اینکه به خانم محترمی بگم «خواهر» صمیمیت بیشتری می بینم تا بگم خانم … سرکار… یا حتی او رو به اسم اولش صدا کنم. اصطلاحات رسمی رو تو جاهای رسمی حتماً استفاه می کنم، ولی اینجا نه.
۳- سنم را برای این گفتم که مشکلی باهاش ندارم. گفتم اگر کسی از دوستان نمی دونه بدونه. البته سعی می کنم هرچه سنم بیشتر می شه، بزرگ تر هم بشم.برای همینه که به این خونه میام.
۴- چون واقعاً پدر خوبی داشتم و مادر خوبی دارم که به اونها خیلی مدیونم، هرجا بشه خوبی شون رو می گم.
دیگه اینکه من اینجا رو خیلی دوستم. هم اینجا رو هم اهالی اینجا رو. چیزی که ناراحت کننده باشه یا سوء تفاهم ایجاد کنه تا حالا ندیده ام. فقط اهل شفاف سازیم خواهر.
خدا پدر و مادرتون رو حفظ کنه و سلامت بداره. برای خودتون هم آرزو موفقیت دارم(البته با استفاده از مطالبی که اینجا یاد می گیریم)
برقرار باشی
ممنونم آقای دادشی که برام نوشتید.
نگران بودم که نکنه باعث سوء تفاهم شده باشم و برداشت دیگری از نوشته من داشته باشید که خدا رو شکر چنین چیزی نبوده.
خوشحالم که شما کلمه خواهر رو این طوری به کار میبرید و با اون کاربردی که من توی ذهنم بود متفاوته.
خدا مادر شما رو هم حفظ کنه. و روح پدرتون رو شاد.
“ما از شما به آخرت معتقدتریم ، چون فرصت تجربهی لذت بخش دنیا را آنطور که باید نداشتیم. شاید آنجا شرایط بهتری باشد”
… به این جمله که رسیدم، اشکهام دیگه ریـــخت …
آره … ما فرصت تجربهی لذت بخش دنیا را آنطور که باید نداشتیم … و حیف که نمی دونستین که ما فقط همین یــــــــــــــــک فرصت رو داشتیم برای زندگی کردن و لذت بردن از زندگیمون … فقط همین یـــــــــــــــــک فرصت.
شهرزاد جان، زیاد سخت نگیر 🙂
ممنون آقای ضیاء عزیز. پیامتون خیلی آروم کننده بود.:)
مطلب بینظیر محمدرضای عزیز رو که خوندم جمله به جمله ش رو که پایین میومدم بغضم بیشتر میشد و به جمله ی آخر که رسیدم، ترکید!
راستش بیشتر ، موضوع رو در سطح وسیع تر و کشوری ، تصور کردم و لمس کردم و اینکه در کنار تمام نکته های ظریفی که محمدرضا جان بهش اشاره کرد، باز چیزهای دیگری هم به یادم اومد که جزو ساده ترین و پیش پاافتاده ترین مسائل در دنیای «آدم های بد» ! در آنسوی آبها هست که برای ما در اینجا دیگه به شکل «رویا» و غیر ممکن دراومده، به عنوان یک مثال کوچک: «دوچرخه سواری» ! یا… یا…یا… این بود که همه ی این چیزها یکدفعه با هم اومد تو ذهنم و …
ولی ازتون ممنونم که منو به یاد یکی از شعارهای محبوب خودم انداختید:
Take it easy … Dont worry … Be happy. 🙂
(راستی یه سوال: شما همون رییس خوب پسرک خامه فروش عزیز نیستید؟؟);)
من یه کم که فکر کردم دیدم تمرکز زیاد روی این پست ممکنه باعث بشه “تکنیک نهم اثربخش برای بدبختی” (همون سرزنش کردن پدر و مادر) در ما شکل بگیره!
ولی می فهمم چی میگین. شما از منظر وسیعتری به مسئله نگاه کردین و محصور در عنوان پست نشدین.
ولی در یک چیز مطمئنم و اون :
!If you don’t like a rule follow it, reach the top and then change it
اگه قانونی رو نمی پسندی، اطاعتش کن، رشد کن و برو بالای بالاتر و درنهایت تغییرش بده!
(نه!) (;
من فقط بانگ میزنم و دنیا پر از بانگهاییست که هنوز به گوش کسانی که باید نرسیده.
آقای ضیاء عزیز ممنونم. حرفتون رو کاملا قبول دارم و ممنون از جمله ی زیبایی که اشاره کردید. در ضمن من عاشق مادرم و پدرم هستم. گرچه خیلی از کارهاشون همانگونه که در متن زیبای محمدرضای عزیز، دیدیم، باشه؛ اما به عشقی که بهم دارند و بزرگترین پناه و دلگرمیم در دنیا هستش، عشق میورزم.
ولی از اوون منظر وسیع تر! این موضوعات خیلی غم انگیزتره … خیلی … و همیشه به این فکر می کنم که نسلهای آینده، وقتی تاریخ زمان ما رو میخونن، چقدر دلشون به حال ماها میسوووزه …
… در ضمن آزاده عزیز من، باهات موافقم … ولی به هرحال باید سعی کرد با همین شرایط هم زیبا زندگی کرد و از زندگی لذت برد. 🙂
شهرزاد جان چشم دوست خوبم. 🙂
قربونت برم دوست گل من، که این خونه امن و آروم، همیشه با دیدن اسم و کامنت تو ، برام امن تر و آروم تر هم میشه.:)
شهرزاد جان نمیدونم اگه این اشک نبود این دل ما چطوری میخواست سبک بشه! 🙂
اینطور که پیش میره لابد دو روز دیگه باید توسط بچه هامون هم مواخذه بشیم که چرا مثلا ما دکترا نخوندیم، چرا فلان برج مال ما نیست، چرا فلان کشور جزیره نداریم چرا وزیر وزرا نشدیم؟! و یه عالمه چرای دیگه!!!
کلا نسل بدهکاری هستیم. 🙁