پیشنوشت: محمدرضا محمودی زیر مطلبی که با عنوان آیندهٔ اینترنت در عصر هوش مصنوعی نوشته بودم، بحثی دربارهٔ وبلاگ نویسی مطرح کرد و در پایان صحبتهاش این رو پرسید که «…هنوز بر این عقیده هستی که میون این همه سروصدا منطقیه که یکی مثل من … وبلاگنویسی رو شروع کنه؟»
الان که محمدرضا این سوال رو مطرح میکنه، دقیقاً بیست سال از اولین پست وبلاگی من میگذره و من هنوز دارم وبلاگ مینویسم.
در این بیست سال، در بازههای زمانی کوتاهی حضور در پلتفرمهای دیگه مثل فیسبوک، اینستاگرام و تلگرام رو تجربه کردهام و برای خودم هم جالبه که هنوز جایی که برام اصالت و اهمیت داره، نوشتههای خودم روی وبسایتهای خودمه.
بهخاطر همین، سوالی که محمدرضا مطرح کرد، برای خودم هم جالبه و واقعاً ترغیب شدم جدیتر بهش فکر کنم. امروز بهتدریج لابهلای کارهام در موردش مینویسم.
تذکر: حالا که دارم یک مطلب مستقل در این باره مینویسم، مناسبه نکتهای رو که در پاسخ به کامنت محمدرضا بهش اشاره کردم، اینجا تکرار کنم.
فکر میکنم من همزمان یکی از «بهترین» و یکی از «بدترین» گزینهها برای پاسخ دادن به سوال دربارهٔ وبلاگنویسی هستم.
بهترین گزینه بهخاطر اینکه بالاخره بیست ساله دارم مینویسم و در این فضا حضور دارم و افتوخیزهاش رو دیدهام و میبینم. در فضاهای دیگه هم، هر چند کوتاه حضور داشتهام، اما تجربهٔ ناموفقی نبوده. اکانتهای من معمولاً شلوغ و پرمخاطب بوده، هنوز هم تکههایی از حرفهام که اینور و اونور نقل میشه، گاهی چندصدهزار و گاه بیش از یک میلیون بار دیده، شنیده و خونده میشه. بنابراین، میتونم حرف زدن در فضای شخصی و حضور در فضای اجتماعی رو با هم مقایسه کنم و تبعاتش رو ببینم و بسنجم.
بدترین گزینه بهخاطر اینکه بالاخره بیست ساله دارم مینویسم و وقتی کاری رو اینقدر طولانی انجام میدی، سه اتفاق میفته:
۱) دلبستگی عاطفی بهوجود میاد. یعنی انقدر اون کار رو دوست داری که دیگه راحت نمیتونی در موردش قضاوت منصفانه کنی.
۲) اثر انباشت به وجود میاد. بالاخره من بیست ساله دارم مینویسم. از هر چیزی هم نوشتهام. حجم مطالبی که نوشتهام و گفتهام باعث میشه دستم پرتر باشه. خوانندهای که میاد به وبلاگم سر بزنه، تنوع بیشتری رو تجربه کنه و دروازههای ورود به دنیای من هم متعدد باشه. گاهی من در کوچه و خیابون، کسانی رو میبینم که احوالپرسی میکنن و میگن ما فلان نوشتهٔ تو رو خوندیم و باهات آشنا شدیم و بوده مواردی که من یادم نیومده چنین چیزی نوشتهام! بعداً سرچ کردهام و دیدم آره. جزو نوشتههای منه. خب طبیعیه من وقتی دارم در مورد فواید وبلاگنویسی میگم، برام ساده نیست وضعیت کسی رو تصور کنم که کلاً پنجاه یا صد تا دویست تا مطلب نوشته یا قراره بنویسه.
۳) اثر وابستگی به مسیر (path dependency) در اینجور تصمیمها زیاده. من در زمانی که وبلاگنویسی مخاطبان زیاد داشت، وبلاگ نوشتم و مخاطبان خودم رو داشتهام. درسته که بسیاری از مخاطبان امروز من، خوانندگان بیست سال یا پونزده سال قبل من نیستن. اما به هر حال وقتی یک جمع از مخاطبان وجود دارن، خود به خود در معرفی و جذب مخاطبان جدید تأثیر میذارن.
این وابستگی به مسیر فقط توی وبلاگنویسی نیست. من یه بار داشتم در مورد شرکتهای لبنی هم این مثال رو برای دوستانم میزدم. بدون اینکه بخوام ارزش کار آقای سلیمانی و برند ارزشمند کاله رو کوچک کنم، این نکته رو هم باید یادمون باشه که کاله اواخر جنگ ایران و عراق تأسیس شد. اون موقع، مردمی گرسنه، دور از امکانات، فقرزده، گرفتار جنگ و درگیری، مردمی که توی خونه با پوست پرتقال مربا درست میکردن و با ظرف ساندیس کیف میدوختن، بعد از جنگ، ناگهان به زندگی برگشتن. اون شوقِ بازگشت به زندگیِ مردمانِ تازه از جنگ رها شده، موتور محرک بسیار خوبی بود برای کسبوکارهایی که میتونستن ذائقهٔ جدید، سلیقهٔ جدید، تنوع در محصولات و کیفیت مناسب و مطلوب رو ارائه کنن.
من در توضیحاتی که مینویسم، سعی میکنم موارد بالا رو لحاظ کنم. اما قطعاً نمیتونم اثر همهٔ اونها رو حذف کنم. بنابراین لازمه که خودتون با نگاه نقادانه حرفهای من رو بخونین و ببینین کدومشون درسته و کدومشون ممکنه نادرست باشه.
مزیتهای کمرنگشدهٔ وبلاگنویسی
شاید خوب باشه قبل از اینکه دربارهٔ مزیتهای وبلاگنویسی در دنیای امروز حرف بزنیم، کمی دربارهٔ این حرف بزنیم که کدومیک از مزیتهای قدیم الان وجود ندارن یا کمرنگ شدهان. من چند مورد از اینها رو که بهنظرم مهمتر میرسه در ادامه فهرست میکنم:
۱) حضور در یک جامعهٔ دیجیتال
در دههٔ هشتاد و تا نیمههای دههٔ نود، یک جمع گسترده از وبلاگنویسان وجود داشتند. شاید اوجش اواخر دههٔ هشتاد بود. اما تا نیمههای دههٔ نود هم ادامه داشت. چیزی که اصطلاحاً بهش «بلاگستان فارسی» میگفتن.
وقتی کسی وبلاگنویسی میکرد، با عدهای وبلاگنویس دیگه در ارتباط بود. رفتارهایی مثل «تبادل لینک» هم وجود داشت که وبلاگنویسها لینکهای همدیگه رو کنار وبلاگهاشون میذاشتن. و علاوه بر اینها رایج بود که وبلاگنویسها زیر وبلاگ هم کامنت بذارن. اون روزها نمیشد تصور کرد که بخش کامنت وبلاگها یه روزی برهوت بشه. چیزی که الان شده (حالا از وبلاگ من بگذرید که ما هنوز با هم حرف میزنیم و من قوانین محدودکننده گذاشتم که کامنت کمتر ثبت شه تا بتونیم بیشتر حرف بزنیم). الان نه فقط وبلاگها، بلکه حتی سایتهایی که محتوای آموزشی دارن هم معمولاً کامنت ندارن و آدم تعجب میکنه چطور دهها و صدها مطلب در سایت هست اما یا هیچ کامنتی نیست یا کامنتهای کمی هست (باز هم از متمم بگذریم که ما مشکل عکسش رو داریم).
اینکه چرا چنین اتفاقی افتاده چند علت مشخص داره که یکیش شاید کمتر به چشم بیاد:
علت اول شبکههای اجتماعی: اون جامعهٔ دیجیتالی که زمانی در بلاگستان شکل میگرفت، در شبکههای اجتماعی شکل گرفت. قدیم وبلاگها «مخاطب گذری» داشتن و الان این مخاطبان گذری رفتهان به شبکههای اجتماعی.
علت دوم شکلگیری روند علاقهمندی به محتوای کوتاه: این فقط مربوط به متن نیست. مینیسریالها حاصل همین ترند هستن. ریلهای کوتاه اینستاگرامی هم همینطور. ریلهایی رو که تولیدکنندگان محتوا توش تند تند تند حرف میزنن نگاه کنین. انگار خرس دنبالشون کرده و مجبورن وسطش بیان در حال فرار از دست خرس برای ما چند جمله راجع به پرامپتنویسی هوش مصنوعی بگن یا ده کتاب که باید قبل از مردن بخونیم تند تند فهرست کنن. وبلاگنویسی با وجودی که همیشه در خودش محتوای کوتاه داشته، اما هرگز به محتوای کوتاه محدود نبوده.
علت سوم راحتتر بودن امکان تولید و ارائه محتوای چندرسانهای (صوت+متن+تصویر) در اپلیکیشنهای موبایلی. فاصلهٔ بین ضبط یک ویدئو تا لحظهٔ انتشار در اپلیکیشنهای موبایل (حتی به فرض اینکه لازم باشه ادیتهای اولیه انجام بشه) میتونه چند دقیقه باشه. اما چنین کاری در وب (و وبلاگ) زمانبرتره. از طرفی، نوعی «سلیقهٔ آماتوری» در شبکههای اجتماعی هست که در وب به اون حد نیست. یعنی کسی انتظار نداره کیفیت صدا یا تصویر یا حتی متن کپشن در شبکههای اجتماعی عالی باشی. ضعف و ایراد در این نوع محتوا پذیرفته شده است. اما اگر همون ویدئو یا صدا رو بخواین روی وبلاگ بذارین، ممکنه بعضی از مخاطبها بگن چقدر هولهولکی و شتابزده! حالا کمی تمیزترش میکردی.
علت چهارم که شاید کمتر به چشم بیاد، اتفاقیه که طی دههٔ نود به تدریج پررنگ شد. راهانداختن وبلاگهای وردپرسی سادهتر شد. این امکانات به این شکل در دههٔ هشتاد وجود نداشت (یا لااقل همه بلد نبودن استفاده کنن). ضمناً با پررنگ شدن اهمیت سئو، یه اتفاق مهم دیگه هم افتاد. وبلاگنویسها به این نتیجه رسیدن که چرا من برم یه چیزی یه جای دیگه بنویسم و سئوی اون مال پرشینبلاگ و بلاگفا و … بشه؟ خب برای خودم روی سایت خودم مینویسم. ترافیک هم مال خودم. در کنار اینها، وبلاگنویسها دیگه مثل قبل علاقه به گمنامنویسی هم نداشتن (روی سرویسهایی مثل پرشینبلاگ و بلاگفا میشد گمنام نوشت).
کسانی که علاقه داشتن با اسم مستعار بنویسن، میرفتن سراغ توییتر و پلتفرمهای اجتماعی. اغلب کسانی که وبلاگنویس موندن، نیازی به پنهان کردن هویتشون نمیدیدن و مشکلی با ثبت رسمی سایت و دامین به اسم خودشون نداشتن.
این تصمیم که «برای خودم و روی سایت خودم مینویسم» همزمان دو پدیدهٔ متعارض رو شکل داد: شوق و انگیزهٔ وبلاگنویسی بیشتر میشد و وبلاگنویسها نهفقط «مخاطب» که مالک «ترافیک» خودشون هم میشدن.
همزمان، دیگه اون فضای شبکهای درهمتنیده که در پرشینبلاگ و بلاگفا و … وجود داشت و همیشه عدهای مخاطب آماده برای پستهای وبلاگی در دسترس بودن از بین رفت.
این تفکیک شدن «مخاطب» و «ترافیک» در ذهن وبلاگنویسها یکی از پدیدههای جالب در دههٔ گذشته بوده که احتمالاً در ادامهٔ همین نوشته مجبور میشم بهش برگردم.
۲) جذب ترافیک به کمک موتورهای جستجو
از موتورهای جسنجوی بسیار قدیمی – مثل Ask Jeeves و AltaVista – که بگذریم، حدود سه دهه است نسل جدید موتورهای جستجو (یاهو، گوگل، بینگ و …) سهم مهمی در کنترل و هدایت ترافیک در سطح وب دارن. کسانی که توی این مدت وبلاگنویسی میکردهان، همیشه بخش قابلتوجهی از ترافیکشون رو از طریق موتورهای جستجو به دست میاوردن.
بخشی از این «ترافیک» به «مخاطب» تبدیل میشد و همراه وبلاگ باقی میموند.
بهنظرم ما الان (حداقل) با سه روند روبهرو هستیم که ترافیک جستجو رو در فضای وب کاهش داده:
◼️ روند اول کاهش جستجوی تفننی. ده سال پیش یا حتی پنج سال پیش، آدمهای زیادی بودن که برای سرگرمی در وب جستجو میکردن. مثلاً سرچ میکردن ببین «کتاب خوب در مورد تاریخ معاصر ایران» چیه. یا اینکه «عکس فلان بازیگر با شوهرش» رو کجا میشه پیدا کرد یا دنبال «نقد فیلم» و «نمونه آثار فلان هنرمند» میگشتن.
درصد بسیار کمی از این جستجوگرهای تفننی به مخاطب وبلاگها تبدیل میشدند. اما تعداد این جستجوها اونقدر زیاد بود که همون درصد کم هم عدد بزرگی میشد.
الان بخش بزرگی از این مخاطبها، ترجیح میدن از شبکههای اجتماعی استفاده کنن. یعنی همون کشف تصادفی (به تعبیری که در کتاب «از کتاب» گفتم: یافتههای سرندیپی) رو در شبکههای اجتماعی و کانالهای تلگرامی و جاهای دیگه جستجو میکنن. بهنظرم درست هم هست. یعنی اونجاها بستر بهتریه.
◼️ روند دوم پرسوجو از سرویسهای هوش مصنوعی مولد (چت جی پی تی، گراک، پرپلکسیتی و …) هم برای بسیاری از کاربران کافی بهنظر میرسه. ممکنه عدهای از کسانی که کار تخصصی انجام میدن یا درک عمیقی از مدلهای زبانی دارن، حاضر نباشن برای چنین سوالهایی سراغ LLMها برن، یا LLMها رو صرفاً نقطهٔ شروع بدونن، اما به هر حال، بخش چشمگیری از مخاطبان با جوابهای LLMها راضی میشن. یا اصلاً قدرت تمییز و تشخیص ندارن که فرقش رو بفهمن.
◼️ روند سوم اینه که اغلب موتورهای جستجو (مثل گوگل و بینگ) بهتدریج مأموریت خودشون رو از «موتور جستجو» به «موتور پاسخ» تغییر دادهان یا دارن تغییر میدن. این کار در نگاه اول صرفاً یک گام جالب به جلو بهنظر میاد. اما بهنظر من یه اشتباه استراتژیکه. شما فرض کن یه نفر رو دم در یه بیمارستان گذاشتهان که وقتی مُراجع بیماریش رو میگه، اون رو به بخش یا پزشک مربوط هدایت کنه. بعد کمکم این آدم به نتیجه برسه که «اصلاً به خودم بگو، بهت میگم چهجوری باید درمان بشی. چون من زیاد اینجا بودهام و حرف همهٔ دکترها رو شنیدهام.» دنیای وب به هر حال به خدمت «Indexing» نیاز داره و ایندکس کردن متفاوت از پاسخ دادن به سوال مخاطبه. اگر احیاناً گوگل و دیگران این سرویس رو کمرنگ کنن، طبیعتاً شرکت دیگهای در آینده این کار رو خواهد کرد.
اما بههرحال، چیزی که الان وجود داره و بهنظرم در آینده هم ادامه پیدا میکنه و روندش کند میشه اما متوقف نمیشه اینه که برآیند سه روند بالا باعث میشن که «ترافیک ناشی از جستجو» در وب کاهش پیدا کنه.
تصور من اینه که دینامیک این کاهش، شکل سیگموید داره:
یعنی ابتدا افت ناچیزی وجود داشت. بعد در یک مقطع، افت سریع و زیاد ورودیهای موتورهای جستجو بهوجود اومد و دیگه الان کمکم اون روند کند میشه و به ثبات نسبی میرسه. جای این بحث اینجا نیست. اما به نظرم ترافیک جستجو که الان میبینیم، کاهش شدیدی رو تجربه نخواهد کرد و نرخ کاهشش به تدریج کند میشه.
بعد از همهٔ این توضیحات، حتی اگر فرض من رو بپذیریم (که میگم افت ورودی موتورهای جستجو تقریباً به ثبات رسیده) باز هم این چیزی که الان هست، نسبتاً ناچیزه و اصلاً شباهتی به ورودیهای جستجو در یک دهه قبل نداره.
اما یه نکتهٔ دیگه هم هست که مهمه بهش اشاره کنم. اونم اینه که وبلاگنویسی رو اساساً نمیشه بهشکل افراطی به سمت سئو و موتورهای جستجو برد. چون موفقیت وبلاگ در هویت انسانی وبلاگه (برخلاف سایت تجاری) و اگر کسی بیشازحد تقلا کنه که ترافیک جستجو رو جذب کنه، نمیتونه مخاطب خودش رو راضی کنه.
به این تیترها که من در این سالها نوشتهام نگاه کنید:
اگر مائو به واشنگتن آمده بود / باز هم دربارهٔ نور آبی و چشم / سندرم الدجنی در خبرپراکنی / آخرین تعظیم / ماجراهای یک روز عصر / زندگی و کار در دنیای بی در و دربان
کاملاً واضحه که چنین تیترهایی هیچوقت ورودی موتورهای جستجو ندارن. قطعاً من بلد بودهام تیترهای گوگلپسند برای این نوشتهها انتخاب کنم. اما خوانندهای که «وبلاگ شخصی» میخونه، حال خوبی نخواهد داشت که حس کنه «مخاطب سطح دوم» نوشتههای منه و در اولین سطح، موتورهای جستجو رو هدف قرار دادهام.
میخوام بگم که افت ورودی سرچ، واقعاً یک روند مهم و بسیار تأثیرگذاره. اما اگر بخواهیم خیلی دقیق نگاه کنیم، «تهدید وجودی» برای وبلاگنویسی محسوب نمیشه (حالا جلوتر در موردش بیشتر حرف میزنم).
◼️ روند چهارم از بین رفتن عادت استفاده از خبرخوانها. این روند کمی زودتر از سه روند قبل آغاز شده. تقریباً از یک دهه قبل، استفاده از خبرخوانها کاهش پیدا کرد و الان افراد بسیار کمی هستند که بهعلت نیازهای تخصصی همچنان از خبرخوان استفاده میکنن. قبلاً هر کس میخواست چند سایت خاص رو دنبال کنه، آدرس فید (feed) اون سایتها رو به یه خبرخوان میداد و هر روز با مراجعه به خبرخوان میدید که چه مطالبی منتشر شده.
استفاده از خبرخوان به علل مختلفی کاهش پیدا کرد و عملاً از بین رفت. مهمترین علتش این بود که با افزایش رقابت میان تولیدکنندگان محتوا، عملاً سمت عرضه قویتر از سمت تقاضا شد و عرضهکنندگان بهتدریج عادت کردند که خودشون دنبال خوانندگانشون بدوند. در سالهای اخیر اگر کسی جایی چیزی بنویسه، معمولاً این رو در اکانتهای شبکههای اجتماعی خودش اعلام میکنه. و خوانندگان و مخاطبان میدونن که اگر اون آدم رو در شبکههای اجتماعی دنبال کنن، احتمالاً چیزی رو از دست نمیدن و در جریان آخرین مطالبی که منتشر کرده قرار میگیرن.
۳) خلق شهرت و گسترش جامعهٔ مخاطب با وبلاگنویسی
این هم از مزیتهای دیگر وبلاگنویسیه که در سالهای اخیر کمرنگ شده. توی یک یا دو دههٔ اخیر شاهد بودیم که کمکم تعداد فالوئرها به معیاری برای اعتبار تبدیل شد. به همین علت، بسیاری از افراد ترجیح دادند وقتی رو که صرف وبلاگنویسی و نوشتن در وب میکنند به شبکههای اجتماعی اختصاص بدن. تا در زمان قرارداد گرفتن یا استخدام یهجور اعتبار و پشتوانه داشته باشن. البته من حس میکنم این موج دیگه امروز به اندازهٔ سالهای قبل قوی نیست؛ حداقل برداشت من اینه.
در زمان استخدام بارها دیدهام مدیران به استخدام کسانی که اکانتهای بسیار فعالیت در شبکههای اجتماعی دارن علاقهای نشون نمیدن. منطقشون هم دو پایهٔ اصلی داره. یکی اینکه این آدم میخواد همهاش درگیر شبکههای اجتماعی باشه و تجربهٔ کار در شرکت ما رو هم خوراک مخاطبسازی خودش بکنه. دوم هم اینکه میگن اگر هر زمان از شرکت دلخور باشه، بهجای روشهای متعارف حلاختلاف یا اعلام دلخوری، ترجیح میده ناراحتی و دلخوری خودش رو در فضای عمومی مطرح کنه و از اون بهعنوان اهرم استفاده کنه.
علاوه بر این، اونقدر بازیهای جذب مخاطب و شلوغ کردن اکانت زیاد شده که کارفرماها هم معمولاً اکانت پرمخاطب رو یک شاخص مهم در نظر نمیگیرن. داشتن یک پورتفولیو از کارها و پروژهها، اعتبار بسیار بیشتری ایجاد میکنه.
در کنار اینها، بررسی اکانتهای پرمخاطب در شبکههایی مثل لینکدین هم من رو تا حدی به این نتیجه رسونده که پرمخاطب بودن – حتی در شبکههای اجتماعی تخصصی مثل لینکدین – لزوماً فرصتهای شغلی و پروژهای چشمگیر به همراه نداشته. زیاد پیش میاد که میبینم صاحبان اکانتهای بسیار پرمخاطب، کاملاً درگیر این هستن که به زحمت برای خودشون موقعیت شغلی یا پروژهٔ جدید جور / جذب کنن. تلاش برای بهدست آوردن موقعیت شغلی یا پروژه اصلاً بد نیست. خیلی هم خوبه. اما حداقل من به چشم میبینم که جریان اصلی استخدام (برای کارمندها) و اعطای پروژه (برای فریلنسرها) بیرون از شبکههای اجتماعی اتفاق میفته.
اگر هم منطق یا مشاهدات من رو در این بخش نمیپذیرید، هیچ مشکلی در اصل بحث نیست. چون اتفاقاً اصل حرفم در نکتهٔ سوم چیزی بود که قاعدتاً قبول دارید: اینکه افراد بسیاری اکانتهای شلوغ در شبکههای اجتماعی رو معیار اعتبار میبینن.
حالا با در نظر گرفتن این موارد و پذیرفتن اینکه الان دیگه بخشی از مزایای وبلاگنویسی وجود نداره یا کمرنگ شده، میرسم به بخش دوم صحبتهام. اینکه هنوز بهنظر من داشتن یک وبلاگ شخصی میتونه توجیه داشته باشه.
۴) رونق پادکستها و رسانههای صوتی و تصویری
تحلیل جایگاه پادکستها و رسانههای صوتی و تصویری در مقایسه با رسانههای مکتوب (مانند کتاب، مجله و وبلاگ) ظرافتهایی دارد که باید به آنها توجه کنیم. این ظرافتها باعث میشود که حکم صادر کردن دربارهٔ «رقابت میان متن و صوت» پیچیدهتر از چیزی باشد که در نگاه نخست بهنظر میرسد.
افزایش رونق پادکستها عدهای را به این نتیجه رسانده که پادکست جایگزین مطلق و محکم کتاب شده (یا خواهد شد). اما من فکر میکنم که پادکست بهعنوان یک رسانه، بیشتر جایگزین رادیو و تلویزیون است. پدر و مادران ما که همزمان با آبگوشت درست کردن، خیاطی یا رانندگی رادیو گوش میدادند، در نسل امروز به شنوندگان پادکست تبدیل شدهاند. پادکست بهجای broadcasting زمینهای برای narrowcasting ایجاد کرده و پادکستسازان بهجای هدف قرار دادن طیف گستردهای از مخاطبان، مستقیم به سراغ یک گروه هدف مشخص میروند. در مقابل، شنونده هم میتواند در هر لحظه یک پادکست را رها کند و سراغ پادکست دیگر برود. کاری که دو دهه قبل امکان نداشت و حق انتخابی در اختیار ما نبود (وقتی ما بچه بودیم و یکی از مسئولان سخنرانی میکرد، گاهی همهٔ شبکههای رادیو و تلویزیون همزمان همان را پخش میکردند. ما هی پیچ را میچرخاندیم و میدیدیم باز همان نفر قبلی است. ابتدا فکر میکردیم مشکل از پیچ است تا بعداً فهمیدیم که لازم نیست به گیرنده دست بزنیم. این ارادهٔ فرستنده است که ما را اینگونه بمباران کند).
این حرف من که «پادکست را یک رادیوی بهتر در نظر بگیریم و نه جایگزین صوتی کتاب و متن» به این معنا نیست که پادکستها جای متن را تنگ نکردهاند. اتفاقاً به همین علت در این نوشته به پادکست اشاره کردم که بگویم بخشی از مخاطبان وبلاگها اکنون به سراغ پادکستها میروند و این هم یکی از روندهایی است که مزیت وبلاگنویسی را در مقایسه با گذشته کمتر کرده است.
ده یا پانزده سال پیش، من راحتتر از امروز میتوانستم «حکم صادر کنم» که وبلاگنویسی مزیتهای فراوان دارد و برایش وقت بگذارید. امروز صدور چنین حکمی واقعاً ساده نیست.
در عین حال فکر میکنم افراد بسیاری هستند که همین الان، هنوز هم وبلاگنویسی میتواند برایشان مفید باشد (اگرچه نمیدانم شما که این نوشته را میخوانید، جزو آنها هستید یا نه).
در ادامه تعدادی از کارکردهای وبلاگنویسی در دنیای امروز را – از نگاه خودم – فهرست میکنم. هر کس که این نوشته را میخواند میتواند هر یک از این کارکردها را جداگانه بررسی کند و ببیند آیا به او و هدفهایش ربط دارد یا نه.
مورد اول | نوشتن – حتی بدون خواننده – مفید است
نوشتن در ذات خود، حتی بدون اینکه خوانندهای در کار باشد، مفید است. چون سالهاست این حرفها را برایتان به شکلهای مختلف گفتهام، آنها را تکرار نمیکنم و صرفاً درسهای زیر را یادآوری میکنم:
- دورهٔ فکر کردن با نوشتن در متمم
- تمرین نوشتن آزاد
- اهمیت گزارشنویسی روزانه (حتی گزارش تکجملهای)
- نوشتن برای هیچکس (تمرین خودآگاهی هیجانی)
از جیمز پنهبیکر تا دونالد شون، کارکردهای متنوع این نوع نوشتن را به ما یادآوری کردهاند (تراپی، خودآگاهی، تقویت هوش هیجانی، بازاندیشی، افزایش هوش کلامی و پرورش تسلط کلامی و …).
پس اولین حرفم این است که نوشتن برای بسیاری از ما – حتی بهفرض که خوانندهٔ چندانی در کار نباشد – مفید است.
اما ممکن است بگویید بهفرض که حرف تو درست باشد، چرا وبلاگ بنویسم؟ همین حرفها را در دفتر یادداشت خودم مینویسم. بهنظرم وقتی فهرست کامل مزایای وبلاگنویسی را – که در ادامه مینویسم – بخوانید، پاسخ این سوال را پیدا خواهید کرد.
مورد دوم | وبلاگنویسی تمرینی برای انضباط شخصی است
«انضباط شخصی / self-discipline» سهم مهمی در موفقیتها و شکستهای ما و شکلگیری مسیر زندگی شخصی و حرفهایمان ایفا میکند. اینکه بتوانیم یک کار مشخص را برای مدت طولانی انجام دهیم و بهسادگی رها نکنیم.
فکر میکنم از میان همهٔ تمرینهایی که برای افزایش انضباط شخصی مطرح میشود، هیچیک به اندازهٔ پیگیری منظم یک برنامهٔ نسبتاً ساده موثر نیست و وبلاگنویسی میتواند این برنامهٔ ساده باشد. لازم است یک تجربهٔ مرجع در ذهن ما شکل بگیرد که «من اگر بخواهم کاری را برای مدتی طولانی انجام دهم، واقعاً آن را پیگیری میکنم و انجام میدهم.» حتی اگر مسیر را با سرعت یکنواخت طی نکنید و راه رفتنتان کند و تند شود، باز هم وبلاگنویسی، بازی کمهزینهای برای تمرین و آشنایی بیشتر با خودتان است. از جمله اینکه بهتدریج میتوانید به چنین سوالاتی پاسخ دهید:
- چرا من هدفهایم را رها میکنم؟ آیا از اول برآورد واقعبینانه ندارم؟
- آیا برنامههایم را بدون انگیزهٔ واقعی و صرفاً بر پایهٔ تب هیجانی تدوین میکنم؟
- چه عواملی در زندگی من وجود دارند که مانع پیگیری اهداف و برنامههایم میشوند؟ (حتی برنامهٔ سادهای مثل وبلاگنویسی).
- کدام تکنیکها واقعاً میتوانند به من در پیگیری پیوسته و موثر برنامههایم کمک کنند؟ (خود من اثر معجزهآسای تکنیک سادهٔ اگر آنگاه گالویتزر را نخستین بار در وبلاگنویسی باور کردم).
مورد سوم | پایتخت جهان دیجیتال شما
چند سال پیش برایتان توضیح دادم که برای حضور در دنیای دیجیتال لازم است استراتژی هاب و اسپوک (قطب و اقمار) داشته باشید. به زبان ساده، مخاطب را مثل اسب عصّاری دور خود نچرخانید (به کانال تلگرام یک نفر سر میزنید، میگوید به اینستاگرامم سر بزن. به اینستاگرام میروید میگوید پادکستم را در فلان پلتفرم گوش بده. پادکست را گوش میدهی میگوید برو در یوتیوب عضو شد. در یوتیوب هم کانال تلگرام را زیرنویس میکند).
هیچ ایرادی ندارد که در هر یک از رسانههای خود، رسانههای دیگرتان را تبلیغ کنید. اما مهم است که خودتان، در خلوت، وقتی هیچکس نیست، بدانید که بالاخره از بین همهٔ این بسترهای ارتباطی، کدامیک «محور اصلی» یا «قطب» است و کدام کانالهای ارتباطی «قمرها»ی اطراف این قطب (یا ستاره) هستند.
به نظرم وبلاگ هنوز میتواند پایتخت جهان دیجیتال شما باشد. چون جایی است که حداکثر تسلط را بر آن دارید. میتوانید بدون محدودیتهای پروفایلها در شبکههای اجتماعی، خودتان را معرفی کنید. میتوانید مکانیزم پرداخت روی آن داشته باشید. میتوانید ایمیل مخاطب را بگیرید. میتوانید پیچیدهترین سطوح دسترسی را – در صورت نیاز – تعریف کنید. و مهمتر از همه، مالک و صاحباختیار وبلاگ، خودتان هستید.
دادههایتان در اختیارتان است و میتوانید یک پشتیبان تمیز و مرتب از همهچیز داشته باشید.
قرار نیست هر چه در وبلاگتان منتشر میکنید در شبکههای اجتماعی هم باشد یا برعکس. اما میتوانید با خودتان قرار بگذارید که یک نسخه (کاملترین و بهترین نسخه) از حرفها و محتوای شما در وبلاگ باشد و سپس آن را برای رسانههای مختلف بازبینی و بازآفرینی کنید.
مثلاً: یک نوشتهٔ وبلاگی دربارهٔ تعدیل کارکنان را میشود به چند توییت برای ایکس، چند اسلاید برای لینکدین، چند عکسنوشته برای اینستاگرام، یک اپیزود پادکست کوتاه و حتی یک کلیپ تصویری تبدیل کرد.
تازه بعضی از همان محتواها را هم میتوان دوباره به پایین نوشتهٔ تعدیل اضافه کرد (مثلاً فایل صوتی را برای دانلود در آنجا هم قرار داد).
مورد چهارم | وبلاگ معرفینامهٔ حرفهای شماست
وقتی میخواهید دربارهٔ کسی بدانید چه میکنید؟ راههای زیر متداولترین گزینهها هستند:
- جستجو در شبکههای اجتماعی
- جستجو در گوگل
- جستجوی وبسایت و وبلاگ شخصی
- پرسش از مدلهای زبانی (مثلاً ChatGPT یا Grok)
کسانی که صرفاً از سر کنجکاوی دربارهٔ شما جستجو میکنند، ممکن است به شبکههای اجتماعی اکتفا کنند. اما کسی که میخواهد شما را استخدام کرده یا وارد یک همکاری جدی / بلندمدت شود، به اینجا اکتفا نمیکند.
او قطعاً نام شما را در گوگل جستجو خواهد کرد. اگر هیچچیز از شما در وب وجود نداشته باشد، نهایتاً چند توییت یا ویدئو از شما و دربارهٔ شما را خواهد دید. در این حالت، عملاً تسلط چندانی بر نتیجهٔ جستجو ندارید. اما اگر یک وبلاگ تمیز و مرتب و بهروز داشته باشید (یا بخشهایی از وبلاگ را تمیزتر کنید تا شبیه یک سایت رسمی باشد) بخش قابلتوجهی از صفحهٔ اول در اختیار شما و در کنترل شما خواهد بود.
علاوه بر این، دانش مدلهای زبانی از هم صرفاً به منابع دستدوم محدود نمیشود و شناختی دستاول از شما پیدا میکنند. من خودم توجه نکرده بودم، اما یک بار یکی از دوستانم کنجکاوی جالبی انجام داد و نتیجهاش را نشانم داد.
او دربارهٔ من و چند نفر دیگر از مدلهای زبانی پرسید. که فلانی کیست و چگونه حرف میزند و چه باورهایی دارد و …
جالب بود که ضعیفترین پاسخها دربارهٔ کسانی بود که حضورشان را صرفاً به شبکههای اجتماعی محدود کرده بودند. نمیخواهم این مقایسه را تعمیم داده یا مبنای استدلال قرار دهم. اما درک این نکته سخت نیست که بهتر است خودتان دربارهٔ خودتان، افکار، ایدهها، تخصصها و مهارتهایتان حرف بزنید تا اینکه صرفاً امیدوار باشید دیگران – که شناخت بسیار کمی از شما دارند – دربارهتان حرف بزنند.
مورد پنجم | فضایی بدون سانسور ذهنی و ممیزی اجتماعی
هر کس مدتی در پلتفرمهای اجتماعی (شامل شبکههای اجتماعی و ابزارهایی مثل تلگرام) فعالیت کرده باشد این واقعیت را میپذیرد که حضور در این پلتفرمها یک «قاضی سانسورگر» را در ذهن ما مستقر میکند. هر بار میخواهی چیزی منتشر کنی این سوال را از خود میپرسی که: «آیا واقعاً برای مخاطب مهم است؟ آیا کسی از این مطلب استقبال میکند؟» حتی اگر به درجهای از استقلال فکری برسید و اینها را نپرسید، لااقل خواهید پرسید: «آیا این حرف یا مطلب یا محتوا برای این پلتفرم مناسب است؟» این ملاحظات طبیعی است. واقعاً هر چیزی را نمیشود در لینکدین منتشر کرد. چنانکه اینستاگرام، ایکس و کانال تلگرام هم هر یک صرفاً برای برخی از انواع محتوا مناسب هستند. بگذریم که عدهای هم نقش ممیز را ایفا میکنند و همیشه آمادهاند که زیر مطالب بگویند: «این حرفها مناسب لینکدین نیست.»، «این لحن توییتری است و مناسب اینستاگرام نیست.» «این مطلب نباید در توییتر باشد و اینجا را اینستاگرام نکنید» و …
اما وبلاگ چنین نیست. شما پادشاه سرزمین خودتان هستید و هیچکس نمیتواند به شما بگوید که «این مطلب برای اینجا مناسب نیست.»
وقتی از فشار سانسور ذهنی و ممیزی اجتماعی رها میشوید، نوع فکر کردن، نوشتن و ثبت حرفهایتان هم تغییر میکند.
مورد ششم | حرفهای خاص و حرفهای تخصصی
منظورم از حرفهای خاص، حرفهایی است که افراد بسیار کمی به آن نیاز دارند یا مخاطب آن هستند. حرفهای تخصصی هم حرفهایی هستند که افراد کمی آنها را میفهمند.
تعمیرکاری را در نظر بگیرید که در شبکههای اجتماعی فعالیت میکند. او از کار خود فیلم میگذارد یا نکاتی را آموزش میدهد. حالا فرض کنید این تعمیرکار امروز یک رلهٔ چینی را بهعنوان جایگزین یک رلهٔ لهستانی خریده و پس از نصب متوجه شده با وجودی که مشخصات ظاهری آنها یکسان است، بهجای هم قابلاستفاده نیستند (مشخصات فنی ادعایی در عمل جواب نمیدهد). چنین نکتهٔ ریزی واقعاً مناسب شبکههای اجتماعی نیست. شاید یک تعمیرکار دیگر، در تمام عمرش هم با این مسئله مواجه نشود. مردم هم که هیچ.
اما همین حرف را میشود در یک پست وبلاگی ثبت کرد و شرح داد (بالاخره اگر این کار در وبلاگ هم انجام نشود، جایی در دفتر آن تعمیرکار ثبت میشود). بعد از مدتی یک دسته یادداشت شکل میگیرد که میشود اسمشان را «تجربههای من در خرید قطعات یدکی» گذاشت.
آیا این مطلب برای مخاطب ارزش دارد؟ قاعدتاً نه. اما یک ویژگی ارزشآفرین دارد. کسی که بعداً این آرشیو را میبیند میگوید این تعمیرکار، فردی باسابقه، مجرب و دقیق است و این تجربیات او باعث میشود هزینههای بیهوده به من تحمیل نشود (او تکتک قطعات و جایگزینها و حتی ریسکهای جایگزینی را هم میداند).
مورد هفتم | حرفهای قدیمیتان زیر حرفهای جدیدتر «دفن» نمیشوند
این مشکلی است که در بسیاری از پلتفرمهای اجتماعی وجود دارد. این پلتفرمها همگی بر پایهٔ feed و timeline طراحی شدهاند. یعنی مطلب جدید روی مطلب قبلی مینشیند و آن را به پایین میراند. عملاً کسی که ۱۰۰۰ پست اینستاگرامی دارد، عکسها و حرفهایش رو در یک گور هزارطبقه دفن کرده است. نادرند کسانی که تمام محتوای پستها را بکاوند و به آن قدیمیترین مطالب برسند.
حتی در ابزارهایی مثل تلگرام هم که شما میتوانید به نوشتههای قبلیتان لینک بدهید، مطالب قدیمیتر گم شدهاند. مگر اینکه دوباره با مطلبی جدید آنها را یادآوری کنید. در وبلاگ، انواع ابزارها برای زنده نگه داشتن مطالب قدیمی در دسترس است. از جمله:
- تغییر دادن تاریخ مطلب و بالا آوردن آن (ترجیحاً همراه با ویرایش و تأکید بر تاریخ اولین نگارش)
- طراحی سایدبار یا صفحهٔ اول یا طراحی پستها بهشکلی که موضوعات وبلاگ دستهبندی شده باشد
- استفاده از تگهای اختصاصی
اگر بخواهم دقیقتر بگویم، شما در وبلاگ خود کاملاً بر «معماری محتوا» مسلط هستید و میتوانید مطالب را روی یکدیگر سوار کرده و با آنها یک ساختمان کامل بسازید (تعبیر خیلی بهتر این است که بگویم مجموعهٔ کاملی از ابزارهای scaffolding در اختیار دارید).
همهٔ حرفهای بالا سه پیششرط هم دارند که باید در ذهن داشته باشید. بدون توجه به این چند پیششرط، بسیاری از حرفهای بالا درست نیستند و بهکار نمیآیند:
پیششرط اول | در وبلاگنویسی باید بازی اعداد را فراموش کنید
زمانی که وبلاگنویسی رواج پیدا کرد، «بازدید» و «مخاطب» تقریباً یک معنا داشتند. وبلاگی که روزانه ۱۰۰ نفر بازدیدکننده داشت، ۱۰۰ مخاطب واقعی هم داشت.
کمکم در شبکههای اجتماعی، پارامترهایی مثل follower و reach و impression مطرح شد. این عددها تقریباً هیچکدام ربط مستقیمی به «مخاطب» ندارند.
شما هیچوقت مطمئن نیستید چند نفر واقعاً نوشتهتان را خواندهاند و حرفتان را شنیدهاند. حتی نمیدانید چند نفر کپشن شما را نیمهکاره رها کردهاند.
بارها دیدهام که در انتهای یک کپشن ۲۰۰ کلمهای نوشتهاند: «همین که تا اینجا خواندی، یعنی حوصله داری یا این موضوع برایت مهم است یا جدی هستی و …» منظورم این است که در شبکههای اجتماعی، واقعاً اینکه مخاطب را ۲۰۰ کلمه با خودت بکشانی، فتحالفتوحات است.
به مفهوم «هوک / hook» فکر کنید. مفهومی درست اما رقتانگیز. جملهٔ اول پستهای لینکدینی را – که همه تقریباً هوک هستند – ببینید. چند ثانیهٔ اول ویدئوها را ببینید. استفاده از هوک اشتباه نیست. اما غمانگیز است. مشخصاً باید به دست و پای مخاطب بیفتید که شاید در آنجا گیر کند و با اشارهٔ انگشتی شما را از صفحهٔ به بیرون پرت نکند و اسکرول کردن را ادامه ندهد. اما در وبلاگنویسی شما واقعاً «مخاطب» دارید و نه خوانندهٔ عبوری (الان شما دارید کلمهٔ چهار هزار و نهصد و خردهای را میخوانید و من اول این نوشته هیچ التماسی نکردم که تا اینجا بیایید).
واقعیت این است که من اگر بخواهم ۱۰ یا ۲۰ هزار خوانندهای را که معمولاً نوشتههایم را کامل میخوانند در اینستاگرام یا لینکدین داشته باشم، شاید باید اکانتی با ۵ تا ۱۰ میلیون مخاطب ایجاد کنم. چون از هر چند ده نفر یا حتی چند صد نفر فقط یک نفر حاضر میشود یک متن چند هزار کلمهای را کامل بخواند.
و مسئله اینجاست که برای بسیاری از کارها ما واقعاً به مخاطب واقعی کمی نیاز داریم.
بگذارید یک مثال بزنم. اگر یک مشاور مدیریت، صد مدیر ارشد و میانی را پیدا کرده باشد که حرفهایش را بخوانند و نظراتش را دوست داشته باشند، درآمدش تا آخر عمر تأمین است. اینکه این مشاور تلاش میکند یک اکانت ۲۰ هزار یا ۴۰ هزار نفری را در لینکدین درست کند و هر روز از عکس پنیر روی بیلبورد تا موش داخل فاضلاب دربارهٔ هر چیزی حرف میزند که فقط در ذهن مخاطب باقی بماند، استراتژی مناسبی نیست. شبیه کسی که میخواهد به هدفی شلیک کند و چون چشمانش بسته است، به جای یک تیر هزار تیر پرتاب کند.
این که همه به عددهای بزرگ فالوئرها در سوشال مدیا عادت کردهاند نباید ذهن ما را اشتباه کالیبره کند. من اگر واقعاً بخواهم کاری انجام دهم یا کمکی بگیرم، قطعاً در روزنوشتهها راحتتر میتوانم نتیجه بگیرم تا اکانت ۲۰۰ هزار نفری اینستاگرام. در حالی که آن ۲۰۰ هزار نفر، در عین اینکه به اندازهٔ ۲۰ هزار نفر به من توجه ندارند، برایم به اندازهٔ ۱۰۰ هزار نفر دردسر دارند و از من انرژی میگیرند. کامنتهای پرت مینویسند. همهٔ رفتارهایم را نقد میکنند. بخشی از آنها با حسننیت حرفهایم را نمیخوانند. اشتباهاتم برایشان پررنگتر و نکات مثبت حرفها و کارهایم برایشان کمرنگتر است و …
پس باید چشمتان را به روی اعداد ببندید و در بازی پوچی که شبکههای اجتماعی راه انداختهاند گرفتار نشوید.
پیششرط دوم | وبلاگنویسی یک بازی بلندمدت است
وبلاگنویسی همیشه دیربازده بوده. الان حتی دیربازدهتر هم شده است. اگر انتظار دارید یک ماه یا سه ماه یا یک سال بعد، معجزهای ببینید، به سراغ وبلاگنویسی نروید.
من بهنظرم اگر کسی از امروز هفتهای حداقل دو وبلاگی بنویسد، ممکن است سس تا پنج سال بعد بگوید واقعاً راضی بودم یا بگوید واقعاً نتیجهای برایم داشت که شگفتزدهام کرد و از ابتدا منتظرش نبودم.
این نتیجه ممکن است ترکیب پستها و انتشارشان در قالب یک کتاب معتبر باشد، ممکن است یک پیشنهاد شغلی خاص و ارزشمند باشد، امکان دارد یک یا چند دوستی ماندگار باشد، یا صرفاً عمیقتر شدن نوع نگاه و قدرت تحلیل باشد و به جایگاه شغلی فرد کمک کند، یا قدرت نگارش یا همت و شهود گزارشنویسی او را آنقدر بهبود بخشد که به واسطهٔ تعدادی از گزارشها، نامهها یا پروپوزالهایش به موفقیتی چشمگیر (پروژهٔ خوب، ارتقاء شغلی و …) دست پیدا کند.
اگر افق زمانی خود را کوتاهتر از اینها تعریف میکنید، به نظرم نسبت «نتیجه به تلاش» در شبکههای اجتماعی بالاتر است.
پیششرط سوم | با تکرار حرفهای دیگران نمیشود در وبلاگنویسی موفق بود
الان آدمهای زیادی در شبکههای اجتماعی اینطور کار میکنند که یعنی هر چه میبینند و میخوانند، همانجا دفع میکنند و جلوی مخاطب میریزند (از گزارش آخرین مقالهای که خوانده تا فیلم آخرین کافهای که رفته).
قدیم وبلاگنویسی هم همین بود. اسمش هم نشان میدهد: لاگ (ثبت) کردن روی وب.
اما واقعیت این است که این نوع لاگ کردن، الان بیشتر برای شبکههای اجتماعی مناسب است. مطلبی که در وبلاگ مینویسید باید عمیقتر، کاملتر، اصیلتر و متعلق به خودتان باشد.
اگر حرفهای شما عمیق، اصیل و انسانی نباشند و فقط هر چیزی اینجا و آنجا دیده یا خواندهاید سرهم کنید و تحویل مخاطب دهید، بعید است وبلاگنویسی به تجربهای موفق تبدیل شود.
همهٔ آنچه را در این نوشته گفتم در جملهٔ زیر خلاصه میکنم:
به گمانم وبلاگنویسی هنوز هم میتواند بسیار مفید و ارزشمند باشد، اما برای عدهای اندک که حاضرند ملزومات آن را رعایت کنند.
محمدرضا
ممنون که وقت گذاشتی و در این مورد نوشتی
منم سوالات و تردیدهایی در ذهنم بود که با خوندن این پست مفصل، تا حد خیلی زیادی هم تردیدهام رفع شد و هم پاسخ سوالاتم رو گرفتم.
من از سال ۸۴ وبلاگ نویسی رو شروع کردم ( بلاگ فا) و یادمه تابستون اون سال یکی از شیرین ترین تابستون های زندگی ام بود، مدام می نوشتم و می نوشتم و کم و بیش مخاطب هم داشتم اما با شروع دانشگاه وبلاگ نویسی رو رها کردم (گرچه روزهای اول دانشگاه توی ساعات بیکاری می رفتم سایت دانشکده و مدام به وبلاگم و بقیه دوستان سر
می زدم) الان یکی از بزرگترین حسرت های زندگی ام درد محقق نشدن همین توشه و اندوخته از نوشته هایی هست که می شد طی این بیست سال اونا رو به دست آورد ولی نشد.
دوباره اوایل دهه ی نود رفتم سراغ وبلاگ نویسی و باز هم پراکنده. یه دوست وبلاگی داشتم که خوانندگان زیادی داشت و به من گفت تو خوب می نویسی بیا بعضی روزهای هفته مدیریت وبلاگ و جواب دادن به کامنت ها رو به عهده بگیر و اون تجربه هم تجربه ی شیرینی بود. یه جمع ده پانزده نفره بودیم که هر روز کلی برای هم کامنت می نوشتیم اما همگی با نام مستعار اونجا بودیم. هنوز گاهی به اون نام های مستعار و اون آدم ها فکر می کنم و اینکه الان کجا هستند و چی کار می کنند و آیا هنوز اون دغدغه های گذشته رو دارند یا نه ؟
بعد همون سال ها از طریق سایت دکتر علیرضا شیری با نوشته های تو آشنا شدم و به مرور فهمیدم وبلاگ نویسی میتونه بخشی از سبک زندگی ما باشه و خیلی جدی تر جای خودش رو توی زندگی مون باز کنه و تشویق های تو خیلی موثر بود که برای بار سوم شروع کنم به نوشتن اما این بار منظم.
یه مدت بلاگ فا بودم و بعد هم وردپرس و بعد به خاطر اتفاقات تلخی که توی زندگی ام افتاد فراموش کردم هاست و دامنه رو تمدید کنم و همه ی نوشته ها پرید، البته زیاد نبود ولی خیلی باعلاقه نوشته بودم اونا رو .
بعد دوست خوبم_ ناهید عبدی فردی رو به من معرفی کرد تا کمک کنه نوشته های قدیمی رو بازیابی کنیم و سایت جدید رو دوباره راه اندازی کنیم . مثل آدمی که خونه اش رواز دست داده و آواره شده و وسیله ها و متعلقاتش این طرف و اون طرف پرت شده دنبال نوشته هام توی فضای وب می گشتیم، دقیقا یادم نیست چطوری و از چه طریقی موفق شدیم بعضی ها رو پیدا کنیم و بعد اونا رو به سایت جدید منتقل کردیم و برای همین صفحه ی نخست سایت جدید نوشته بودم :
اینجا خانه ی من است
برای بار چهارم منظم نوشتن رو شروع کردم و تا الان ادامه داره اما هنوز توی نوشتن سختگیرم و همون طور که خودت هم توی متن اشاره کردی، حساسم روی اینکه حرفم تکرار حرف دیگران نباشه و دقت کنم که حرف خاص و حرف های تخصصی بزنم .
یکی از بخش هایی که اخیرا توی وبلاگم شروع کردم مجموعه نامه ها هست ( نامه های یک درمانجو به درمانگرش)و این سبک نوشتن توی یه فضای دنج رو خیلی بیشتر دوست دارم تا نوشتن توی شبکه های اجتماعی ( برای مخاطبین بی حوصله و عجول و کم طاقت )
وقتی توی وبلاگم می نویسم با نشاط تر و سرحال ترم اما حضور توی اینستاگرام خسته ام میکنه ولی ناچارم به خاطر هدفم فعلاً حضور بیشتری اونجا داشته باشم تا بعد…
ممنونم که بهم یادآوری کردی من بومی وبلاگ هستم و به اینجا تعلق دارم نه هیچ جای دیگه ای .
محمدرضا جان سلام.
امیدوارم که حالت خوب باشه و جابجایی و کارهایی که داشتی خوب پیش رفته باشه.
ممنون که این مطلب رو تکمیل کردی. من انقدی این صفحه رو رفرش کرده بودم دیگه داشتم میترسیدم نکنه آی پی من اسپم بشه دیگه نتونم سر بزنم اینجا.
نکاتی که گفتی حتما خاطرم میمونه و قطعا نیاز میشه بارها و بارها به این صفحه و نوشتههای قبلیت در مورد وبلاگنویسی مراجعه کنم. مخصوصا اون نکتهای که گفته بودی دنبالهرو دنبالکنندگانتون نباشید، همیشه گوشه ذهنم هست. ذاتا شبکههای اجتماعی – حتی اگر قصد جدی داشته باشی که این کار رو نکنی – باهات کاری میکنه تا درگیر مخاطب و اینکه چی دوست داره و چی دوست نداره بشی.
سطح بالایی از اصالت نیازه تا آدمی درگیر اون فضا نشه هر چند فواید خودش رو میتونه داشته باشه ولی من فکر میکنم با توجه به شواهدی که تو این سالها در ذهنم شکل گرفته برای یک آدمی مثل من بهتره که هر چه زودتر وبلاگنویسی به یک روتین منظم تبدیل کنه تا فعالیتِ هر چند اصولی در شبکههای اجتماعی.
بازم ممنونم و امیدوارم که همیشه سلامت بمونی.
عرض ادب و احترام ، سپاس بیکران از زمان ، توضیحات دقیق و تحلیل عمیقی که حقیقت دغدغهی هردوی ما بود و خوشحالم که از شما به عنوان الگوی اثربخشی برای هریک از ما این موضوع بررسی شد و حقیقتا این مورد برای من با پاسخ شما حل شد .
همیشه فکرمیکردم حلاوت حل مسئله از حلاوت کنجکاوی طرح مسئله شیرینتر هست اما امروز به یقین حس کردم که حلاوت دریافت پاسخ درست ، اصولی و تحلیل عمیق از تجارب چندین سالهی فردی چون شما از هردوی این موارد شیرینتر بود و هست و سپاسگزارم.
امیدوارم ما همیشه شیرینکام به نوشیدن جرعه ای از دانش و شهد تجارب شما باشیم.
مطلبی که منتظرش بودم. مرسی از هردو محمدرضا:)
یه نکته هم اضافه کنم، امیدوارم اگه محمدرضا شعبانعلی عزیز صلاح دونستن دربارهاش صحبت کنن.
یادمه توی دورهمی آنلاین آبان ۴۰۳، من این سوال رو پرسیدم و ایشون دوتا کلمه کلیدی رو مطرح کردن: Fact checking و Source finding.
و گفتن که توی دوره جدید، هوش مصنوعی مولد این دوتا کارکرد رو به ما عرضه میکنه که مکمل جستجو هستن.
با کمال شرمندگی این کامنت برای پست «سئو در دوران هوش مصنوعی» بود و با بی دقتی اینجا نوشتم!
سلام و وقت بخیر
ممنونم بابت این مطلب تأملبرانگیز. مثل همیشه، زاویه دید شما کمک میکنه آدم فقط به ظاهر ماجرا نگاه نکنه و لایههای عمیقتری رو ببینه.
مدتیه تقریباً تمام وقت و انرژیم صرف سئو برای شرکتهای مختلف شده. الان سئو واسه من فقط یک مهارت نیست؛ پایهی اصلی کار و زندگی حرفهایمه.
برای همین، وقتی درباره آیندهی جستجو، حذف لینکها، یا نقش پررنگتر هوش مصنوعی میخونم، واقعاً برام دغدغه جدی میشه.
گاهی با خودم فکر میکنم اگر قراره گوگل و فضای جستجو اینطور تغییر کنه، ما که کارمون مستقیم به این فضا وصله، باید از حالا چه تصمیمهایی بگیریم؟
باید ادامه بدیم؟ زاویه دیدمون رو عوض کنیم؟ مسیرمون رو تطبیق بدیم؟ (فهمیدن روش تطبیق خودش الان کار خیلی سختیه)
میدونم این نوشته مستقیماً به سئو مربوط نیست، ولی ممنون میشم اگر فرصتی باشه، نگاه شما رو هم نسبت به آیندهی مشاغلی مثل این بدونم. اینکه توی این دورانِ در حال تغییر، چطور میشه خودمون رو با جریان پیش ببریم و همچنان رشد کرد یا حداقل زنده موند.
باز هم ممنونم بابت وقتی که برای این نوشته گذاشتین
میثم خواستم جوابت رو اینجا بنویسم. دیدم طولانی میشه و از فضای این مطلب دور میشیم. مستقل نوشتمش: آیندهٔ شغل سئو
خیلی سرسری و تند نوشتمش. لپتاپ رو پهن کردم. بدون اینکه دوباره بخونمش توی کمتر از ۴۰ دقیقه نوشتم و منتشر کردم. اگر میبینی سطحی یا ضعیف یا حاوی نکات تکراریه، مال اینه.
ولی جدا نوشتنش مزیتش اینه که بعداً میشه دوباره بهش برگشت و تکمیلش کرد. یا زیرش میشه بحثهای دیگه داشته باشیم با هم. این رو فعلاً یه درفت خیلی سطحی در نظر بگیر.
[…] و به بهانه های مختلف پاسخ داده ام. امشب اما مطلبی در وبلاگ محمدرضا شعبانعلی خواندم که کمک کرد ذهنم را مرتب کنم و در نهایت بتوانم […]
من نشستم دارم هر روز آپدیت این مطلب رو میخونم و به سوال و جوابها گوش میدم. چون منم در مراحل طراحی وبلاگم و دوست دارم افکار و مطالب جدیتر رو در یه فضای شخصیتر بنویسم. اینستاگرام و لینکدین حس مستاجر بودن و بلاگری (بلاگری با بار معنایی منفیش) به آدم میده حالا گوش میدیم به شما و بقیه کامنتها ببنیم به کجا میرسیم 🙂
سلاام سلاام :))
امیدوارم حالتون خوب باشه.
حقیقتش یه چند وقتی میشه یه سوال برام پیش اومده. با دیدن این یادداشت، گفتم مطرحش کنم، ببخشید اگر کمی بیارتباطه. سوالم راجع به سیاست استفاده منصفانه در کپیرایت در وبلاگنویسی هست.
یادتون باشه قبلاًتر، سوالم رو به شکل دیگری مطرح کردم. فرضاً اگر من کتابی رو بخونم و بخوام از اون در نوشتههای وبلاگم یا کانالم نقل کنم، حد منصفانه کجاست؟ بعضی کتابها در توضیحات ابتدایی، چیزی نگفتن ودر بعضی جاها مثل "از کتاب" این موضوع به داشتن اجازهنامه کتبی منحصر شده و در متمم، به جدا کردن سلول زنده از یک پیکر تشبیه شده.
با همه این احوال باز هم میبینم که گاهی بعضی کانالها و… به شکلهای متفاوتی، نقل قول رو، مستقیماً انجام میدن. راستش خود من هم اینکار رو گاها در مورد بعضی منابع انگلیسی و کتابهای فارسیزبان انجام دادم ولی سعی کردم تا حدی باشه که فقط ترغیبکننده به پیگیری اون مطلب برای مخاطب باشه.
با این احوال، این قضیه رو – خصوصاً در مورد عکسهای جمله روز متمم – خیلی جاها دیدم. سعی کردم درباره این موضوع یه جستجوی ضمنی داشته باشم و بعد بیام سوالم رو مطرح کنم. دیدم که بعضی جاها در مورد محدودیت روی کلمات به کار رفته، هدف استفاده و… نقل کردن ولی بازهم سردرگمی وجود داره.
مثلاً چیزی مثل UpToDate رو در نظر بگیرین که یه منبع جامع از مقالات روز در حیطههای مختلف پزشکی هست. ابزار رایجی که در محیط بالین ازش استفاده میشه. سابقاً کاربران ایرانی میتونستن با پر کردن فرمهایی، درخواست اکانت رایگان داشته باشن. الان ولی این امکان وجود نداره. فرضاً من بخوام مطلبی رو از اونجا نقل کنم، باید اجازهنامه کتبی بگیرم؟ این رو در کنار این مورد در نظر بگیرین که دسترسی رایگان به آپتودیت از روشهای مختلفی امکانپذیره. مثل چیزی که راجع به کتاب، فیلم و… وجود داره. این مشخص هست که وجود این منابع، دلیلی بر درست بودن استفاده ازشون نیست. اگر این رو هم در نظر بگیریم که کپیرایت در کشور چندان مورد توجه نیست، باز هم سوال راجع به حد استفاده منصفانه، بیپاسخ میمونه :((
سلام محمدجواد.
ببین بحث استفادهٔ منصفانه (Fairness) بحث پیچیدهای هست و کمی هم به قضاوت فردی بستگی داره. و واقعاً بهمرور زمان آدم یاد میگیره مرزش کجاست. اما مهم اینه که آدم مرزش رو با شکستن مرزها یاد نگیره. بلکه با محتاط بودن یاد بگیره.
اما من چند قانون سرانگشتی توی ذهن خودم دارم که بهنظرم خیلی کمک میکنه:
قانون اول: اگر جایی برات سوال پیش اومده که «آیا این استفادهای که انجام میدم، منصفانه است یا نه؟» به احتمال زیاد غیرمنصفانه است. هر مورد مبهمی رو علیالحساب فرض کن مصداق استفادهٔ غیرمنصفانه یا حتی سرقت محتواست، مگر اینکه صریحاً خلافش بهت ثابت بشه.
قانون دوم: جوری نقل کن و به اندازهای نقل کن و بهشکلی که اگر صاحب محتوا تو رو دید، ازت تشکر کنه. بگه چقدر ذوق کردم نقل کردی. اگر هم صاحب محتوا رو نمیبینی، توی ذهنت تصور کن ببین وقتی تو رو ببینه تشکر میکنه یا نه. یا به حسش فکر کن و ببین ذوق میکنه یا نه. اگر حس کردی تشکر نمیکنه، یا ذوق نمیکنه (لازم نیست اعتراض کنه، حتی اگر حس کردی کاملاً به کار تو بیتفاوت هست) یعنی احتمالاً داری گرفتار استفادهٔ غیرمنصفانه و سرقت محتوا میشی.
مثلاً ما توی متمم در معرفی و نقل از کتابها این قانون رو داریم. همیشه میگیم اگر ناشر ببینه چی میگه؟ و جوری نقل میکنیم و معرفی میکنیم که مطمئن باشیم ناشر اگر ببینه یا مستقیم تشکر میکنه یا حداقل توی دلش ذوق میکنه.
قانون سوم: استفادهٔ منصفانه به معنای برنده-برنده نیست (چون ما سوگیریهای شناختی نادرست و غیرمنطقی داریم و مصداقهای برنده-برنده رو درست تشخیص نمیدیم). استفادهٔ منصفانه یعنی احساس کنی طرف مقابل برندهتر شده و تو کمتر سود بردی. این رو میشه فرض کرد منصفانه.
بقیهاش دیگه بازی با کلماته.
ممنون بابت توضیحاتتون :))
راستش الان که قانون اول رو گفتین، یاد یه خاطره بانمک افتادم. در جریان اون خاطره، مکاتبهای انجام دادم که خیلی بهم چسبید. فکر کردم شاید نقلش براتون جالب باشه. حدود زمستون سال پیش بود که داشتم کتاب زندگینامه یانی رو میخوندم. آشنایی با این شخصیت هم برام خاطره جالبی داشت. بعد از سالها گفتم بذار بگردم ببینم کتابی ازش هست یا نه. گشتم و اون کتاب رو پیدا کردم. مشغول خوندن کتاب و پِلِیکردن متوالی قطعاتی مثل Highland و November Sky و… بودم. در همین حین هم، خیلی دوست داشتم یه یادداشت ازش بنویسم که در کنار اون یادداشت، قسمتی از اجرای سال ۱۹۹۳ رو هم داشته باشم. از طرفی هم هنوز ابهام داشتم که این کار رو انجام بدم یا نه. نهایتاً گشتم از سایت خود جناب یانی، یه ایمیل پشتیبانی پیدا کردم، خودم رو معرفی کردم، براشون توضیح دادم و اجازه خواستم. طی حدود چند روز، از پشتیبانی سایت ایمیل رسید و بهم اجازه استفاده دادن :)) خیلی خاطره عجیب و جالبی شد. ماحصل اون ماجرا، شد یادداشتی که هربار بهش برمیگردم، یاد اون خاطره و مصراع "هزار نکتهٔ باریکتر ز مو اینجاست" از جناب حافظ میافتم.
پ.ن؛ او با نقل این مصراع، امیدوار است ذوق جناب حافظ را ببیند :))
سوالی که محمدرضا محمودی پرسیدن انقدر در چند ماه اخیر درگیرش بودم که احساس میکردم اون کامنت رو خودم نوشتم.
من دو سه روزه که منتظر شروع این بحث هستم و هر روز میاومدم و کامنتها رو میخوندم که ادامه بحث رو ببینم.
یه موضوعی که میخوام مطرح کنم بحث Digital graden هست که برای من موضوع جذابیه و یک مدل اولیه ازش ساختم اما به همین سوالات و دغدغهها رسیدم و متوقف شدم. تصورم اینه که باغ دیجیتال خیلی به تم و افکار افرادی مثل محمدرضا شعبانعلی میخوره (با توجه به سابقه وبلاگ نویسی) و فکر میکنم که نسل جدیدی از وبلاگ نویسی باشه. در واقع من یک جورهایی انتظار داشتم که یک روزی آقای شعبانعلی بهش بپردازن یا یک Digital garden داشته باشن. نمیدونم این انتظارم چقدر معقول و منطقیه!
در کل هدفم این بود که بگم شما نظرتون درباره این مدل وبلاگنویسی (که شاید دقیق نباشه که بهش بگیم وبلاگ نویسی) چیه؟ قبلا باهاش برخورد داشتید و به دلیل کم اهمیت بودنش دنبال نکردین یا دلیل دیگهای داشته؟
سامان چقدر جالب!
اتفاقاً یکی از چیزهایی که من میخواستم آخر همین نوشته بهش اشاره کنم همین بحث Personal Knowledge Management (PKM) بود و بعد ربطش بدم به Digital Garden و تعبیرها و مدلهایی که براش هست (و یهجورایی مقایسه کنم با یه والت Obsidian که اتفاقاً کلیدش دست همه (یا یه جمع نسبتاً بزرگ از آدمهای مشخص) هست.
تعجب کردم کامنتت رو خوندم.
چه جالب! از این بابت خوشحالم واقعا
من الان سه ساله که از ابسیدیان برای مدیریت دانش شخصی استفاده میکنم و توی این مدت بیشترین وقتم رو برای این موضوع صرف کردم و انواع مدلهای مدیریت دانش شخصی رو تست کردم. البته سرنخهای اولیهاش رو از هیوا شم گرفتم.
خیلی هم مشتاقم که اگر شرایطش فراهم باشه درسهایی توی متمم درباره این موضوع داشته باشیم و درباره افرادی مثل نیکلاس لومان صحبت بشه.
به هر حال ممنونم.
سلام
من هم از طریق هیوا و با خوندن کتاب Building a second brain با مفهوم PKM آشنا شدم.
فکر کنم اگر وقت داشته باشی و کمی برامون از روش خودت برای مدیریت دانش شخصی بنویسی، خیلی آموزنده باشه.
همیشه توی نوشتههات از یادداشتبردای و گزارشنویسی کاغذی گفتی، اما برام سواله که چطور میشه از انبوهی از ایدهها و نکاتی که روی کاغذ داری، این همه محتوای با کیفیت تولید کنی که احتمالا بخشیش هم توی پروژهها و کارهات استفاده میکنی و شاید برای عموم و ما در دسترس نباشه.
من دو تا سوال اصلی دارم که امیدوارم در آینده دربارهشون بنویسی:
۱- برای یادگیری بهتر و استفاده از اون یادگیری در زندگی و کار، از چه سیستم مدیریت دانشی استفاده میکنی؟ اگردر حد چند تا سرنخ هم بگی کافیه.
۲- تفاوت سیستمهای مدیریت دانش شخصی و سازمانی، چقدره؟
میدونم سوالاتم، مخصوصا دومی، خیلی کلیه و حتی شاید سوال خیلی خوبی نباشه. بهتره بگم من با پرسیدن این سوالها، بیشتر از اینکه دنبال جواب باشم – که البته امیدوارم درآینده حتما دربارهشون بنویسی – دنبال یه سری سرنخ هستم. اگر کسی بخواد توی حوزه مدیریت دانش مطالعه کنه بهتره از کجا شروع کنه و چه مسیری رو بره؟ آیا این مسیر برای مدیریت دانش شخصی و سازمانی (مخصوصا شرکتهای SME) خیلی متفاوته؟
پینوشت: خیلی خوشحالم که این روزها بیشتر از قبل توی روزنوشته مینویسی. فکر کنم همهی بچهها این فیدبک رو بهت دادهاند که خوندن نوشتههات چقدر حالمون رو خوب میکنه.
عرض ادب و احترام
سپاس از همفکری ، بیان تجارب و اختصاص زمان برای پاسخگویی به پرسشهای هریک از همراهان متمم ، بیشک زمان ، ارزشمندترین سرمایه است و زمانی که برای پاسخگویی دقیق و همراه با تفکر دارید برای هریک از ما نیز ارزشمند خواهد بود و امیدوارم قدردان این لطف همیشگی شما با ایجاد اثر بهکارگیری مفاهیم آموخته از شما و متمم در محیط قابل اثرگذاری خود باشیم.
پیرو گفتمان پیشین شما و ایشان ، پیش از ادامهی گفتمان ، پرسشی هم ذهن من را به چالش کشیده و آن هم این است که به طور کلی ، باتوجه به عدم تخصصی بودن اینستاگرام ، تحلیل رفتار مخاطبان این شبکه ( که به زعم من در اوقات فراغت از هر کار تخصصی و صرفا برای سرگرمی و یا دریافت خبر و نه دانش اندوزی ) به این شبکه مراجعه میکنند و باتوجه به تخصصی اما ترندی بودن لینکدین ( به عنوان شبکه اجتماعی تخصصی مشاغل( با مخاطبانی که انتظار و هدف حضور در راستای بینش فراغت دانشی( کمی چاشنی دانش ، آشنایی با افراد متخصص + سرگرمی را دارند ) ( به عنوان کسی که اکانت پانزده هزار همراهان ارزشمندش را با کوچکترین خطای روباتپندارانه توسط لینکدین، سه سال گذشته از دست داد .))
حقیقتا جز این موارد و جز وبلاگ ، کدام فضا برای شناساندن تخصص ، ارزشمند بودن زمان هریک از ما به عنوان مشاوران و توسعه برند سازمانی ما در ایران به مدیران و توسعهی برند شخصی یک مشاور و متخصص به دسته بندی مخاطبانی که سالها حتی نوعی دغدغهی ذهنی و کمالگرایانهی چگونگی حضور و چگونگی به اصطلاح promote برند شخصی برای این دسته بندی مناسب خواهد بود ؟
این سوال را به عنوان شخصی که اثربخشی از نشاندادن اثر به دیگران برایش مهمتر است و رشد و توسعهی حامی ( برند فرزندی که میخواهیم اثر آن بر اکوسیستم ایران هم جاری باشد ) میپرسم و امیدوارم در خلال پاسخگویی به پرسش دوست عزیز من ، این موضوع را هم بررسی کنید.
سپاسگزارم
حدیث جان. نکاتی که گفتی یادم میمونه. سعی میکنم در نوشتن این متن، یهجاهایی حواسم به این دغدغه باشه. و بعد که تموم شد، اگر دیدم نکاتی باقی مونده، در جواب کامنت تو مینویسم.
یک دنیا ممنون
محمدرضا جان سلام.
امیدوارم که خوب باشی.
مرسی که وقت گذاشتی و اینقد دقیق و با حوصله نوشتی. من واقعا منتظر پاسخ کوتاهی بودم ولی خب به دلایل متعدد هم حدس میزدم که اگر لطف کنی پاسخ بدی حتما با دقت این کار رو انجام میدی. خلاصه که ممنونم.
بابت نکاتی که نوشتی، بخشی از اونها – نه همهاش – از ذهن خودم هم عبور کرده بود ولی خب حقیقتش اینه که شخص دیگهای نیست که نزدیک به هشت سال باشه که نوشتههاش رو مرتب دنبال کنم و تو فضاهای دیگه هم این فرصت رو بهم داده باشه که یادگیری رو تجربه کنم. برای همین گفتم پررویی کنم و با این سوالم به خودت زحمت بدم و ببینم نظرت چیه.
اون نگاهی که به این مسائل داری و تجربه بیست سالهت که قطعا قیمت نداره، چیزی نیست که به این سادگی بشه بهش دسترسی پیدا کرد و این حتما از بزرگواریته که بیمنت به اشتراک میگذاری.