دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

هنر متوقف شدن

بیش از یک سال است که به بهانه‌های مختلف و با کلمات مختلف، در مورد هنر متوقف شدن و دست برداشتن از تلاشهای بیهوده صحبت کرده‌ام. شاید آنچه اکثر شما به یاد دارید، همان جملاتی باشد که در قالب فایل دیرآموخته هم منتشر شد:

هنر متوقف شدن - فایل دیرآموخته - محمدرضا شعبانعلی

اما هر چه می‌گذرد و بیشتر فکر می‌کنم و بیشتر با دوستانم صحبت می‌کنم، می‌بینم که کمتر بحثی وجود دارد که به این اندازه، نیازمند دقت و توجه باشد. به همین دلیل تصمیم گرفتم با وجودی که قبلاً به شکل‌های متفاوت و بهانه‌های مختلف، در این زمینه نوشته‌ام، بخشی از آن حرفها را در اینجا گردآورده و به بیانی دیگر، تکرار کنم.

معمولاً در فرهنگ عامه، برخی توصیه‌ها و اصول و ارزش‌ها، به عنوان اصولی مطلق و خطاناپذیر، توصیه و ترویج و تحسین می‌شوند و صحت آنها چنان قطعی فرض می‌شود که کمتر کسی فرصت یا جرات نقد کردن آنها را پیدا می‌کند.

از جمله‌ی این ارزش‌ها، پشتکار است. تلاش دائمی و پیگیری دائمی یک هدف تا لحظه‌ای که به آن دست پیدا کنیم.

آیا دقت کرده‌اید که در روایت عاشقی دو نفر، با لحنی تحسین برانگیز توضیح می‌دهند که: اینها ده سال یکدیگر را می‌خواستند و آن قدر صبر کردند تا به هم رسیدند؟

آیا شما هم در بستگان خود، کسی را دارید که چند سال پشت کنکور کارشناسی یا ارشد یا تخصص مانده باشد و سپس در همان رشته‌ای که می‌خواسته پذیرفته شده باشد؟

آیا شما هم این جمله‌ی منسوب به ادیسون خستگی ناپذیر را شنیده‌اید که پس از هزار بار شکست در اختراع لامپ می‌گوید: من شکست نخوردم. فقط هزار راه مختلف پیدا کردم که به اختراع لامپ منتهی نمی‌شود!

آیا شما هم از کارآفرینان، داستان شکست‌های متعددشان و سرسختی‌هایشان را شنیده‌اید؟ اینها بارها و بارها ورشکستگی و بدهکاری را تجربه کرده‌اند، اما دست از هدف خویش برنداشته‌اند؟

آیا شما هم کسانی را می‌شناسید که سالهاست در یک رابطه‌ی نامطلوب و آزاردهنده گرفتار هستند، اما هنوز برای بهتر شدن آن تلاش می‌کنند و با افتخار می‌گویند: من امیدم را از دست نمی‌دهم؟

از این دست مثالها کم نیستند. ذهن اکثر ما، نسبت به این نوع پشتکار، سوگیری مثبت دارد. به عبارتی، اگر به صورت دقیق و علمی و با بررسی‌های همه جانبه، به این نوع مسائل فکر نکنیم، بسیاری از ما در نخستین قضاوت، داستان‌های بالا را مثبت ارزیابی کرده و تحسین می‌کنیم.

اما آیا تعقیب دائمی یک هدف و متوقف نشدن تا آخرین لحظه، همیشه یک انتخاب مناسب است؟ اگر نیست، مرز بین پشتکار به عنوان پیش‌نیاز انکارناپذیر رشد و موفقیت و پشتکار به عنوان یک حماقت کجاست؟ چه باید بکنیم تا در تشخیص مرز این دو، دچار اشتباه نشویم؟

هر چه با خودم فکر می‌کنم، تشخیص این مرز چندان ساده نیست و در واقع، شاید بتوان گفت که کیمیای رضایت و موفقیت، از آن کسانی است که این مرز را به خوبی تشخیص می‌دهند. کسانی که پشتکار ندارند و به زودی دست از تلاش می‌کشند، عموماً افراد کاهل و تنبلی هستند که به سرباری برای دیگران تبدیل می‌شوند و کسانی که بیش از حد، برای دستیابی به یک هدف، پافشاری می‌کنند و پشتکار به خرج می‌دهند، گاه به انسانهایی از خود بیگانه تبدیل می‌شوند که هویت خویش را در تحقق یک هدف مشخص، تعریف و جستجو می‌کنند.

تصمیم گرفتم برخی از نکاتی را که به باور من می‌تواند به تشخیص دقیق این مرز کمک کند، در اینجا بنویسم و از شما هم خواهش کنم که اگر توضیحات و معیارها و راهکارهای دیگری در ذهن دارید، به آن بیفزایید تا شاید زیر این عنوان، مجموعه‌ای از حرف‌ها و ایده‌ها و راهکارها به وجود بیاید که بتواند به همه‌ی ما، در به کارگیری هوشمندانه‌ی پشتکار کمک کند.

نخستین نکته‌ای که به ذهن من می‌رسد این است که بپذیریم که بعضی از هدف‌ها، تاریخ انقضا دارند. گاهی اوقات، چنان غرق در پیگیری اهداف خود می‌شویم که منقضی شدن آنها از نگاهمان پنهان می‌ماند. کم نیستند کسانی که چنان در جستجوی نوش‌دارو غرق می‌شوند که مرگ سهراب را هم نمی‌بینند و حتی انگیزه و دلیل اصلی جستجوی نوش‌دارو را هم فراموش می‌کنند.

فکر می‌کنم تاریخ انقضای یک هدف، مسئله‌ای شخصی باشد و کسی نتواند به سادگی آن را برای فرد دیگری تعیین کند. مثلاً من فکر می‌کنم بازی دانشگاه و ادامه تحصیل و سرگرمی‌های مرتبط با آن، در هر قالب و به هر شکلی، باید قبل از ۲۵ سالگی تمام شود و پس از آن، درس و مدرسه، یک هدف منقضی شده‌ است. چون آنها به خودی خود هدف نیستند و صرفاً‌ ابزاری برای زندگی هستند. شاید از نگاه شما این هدف در سن کمتر یا بیشتر، منقضی شود. اما به هر حال، تاریخ انقضایی وجود دارد که باید در موردش فکر کنیم (طبیعی است که من هم معتقد و عامل به این مسئله هستم که باید از گهواره تا گور دانش را جستجو کرد. اما به خوبی می‌دانم و می‌دانیم که جستجوی دانش و جستجوی مدرک، اگر دو مقوله‌ی متضاد نباشند، لااقل هم معنا نیستند).

دومین نکته‌ای که به ذهن من می‌رسد این است که بهتر است تاریخ انقضای اهداف را، در همان نخستین گام‌هایی که به سوی هدف برمی‌داریم مشخص کنیم. چون هر چه جلوتر می‌رویم، وابستگی احساسی ما به هدفمان بیشتر می‌شود و ممکن است نتوانیم به سادگی در مورد آن تصمیم بگیریم.

سومین نکته‌ای که به ذهن من می‌رسد این است که توان و پشتکار خود را صرف اهدافی کنیم که واقعاً اهداف خودمان هستند. اهداف پدر و مادر، اهداف همسایگان و اهداف جامعه، فقط وقتی می‌توانند ارزشمند باشند که با الگوی ارزشی و اولویت‌های شخصی ما همسو باشند. مطمئنم که سوء برداشت نمی‌شود اما باز دلم می‌خواهد تکرار کنم که احترام به والدین با اطاعت بی چون و چرا از والدین تفاوت دارد. بسیار می‌شناسم پزشکان و مهندسانی را که برای خشنودی والدین، درس خوانده‌اند و اکنون گرفتار بیهودگی و پوچی و افسردگی هستند و یا برای رضایت والدین خود تن به رابطه‌هایی داده‌اند که پس از مدتی میوه‌ی خیانت از نهال آنها روییده و همان والدینی که توصیه‌های خود را در لباس خیرخواهی بر تن فرزندان خویش می‌کردند، امروز در جستجوی راهکاری برای درمان ذهن و زندگی فرزندان خود، از این مطب به آن مطب و از این مشاور به آن مشاور و از این دادگاه به آن دادگاه، راه می‌روند و گریه می‌کنند و ضجه می‌زنند.

چهارمین نکته‌ای که به ذهن من می‌رسد این است که در ادامه دادن و تلاش برای دستیابی به اهداف، به راهی که طی شده نگاه نکنیم. بلکه به راهی که در پیش است توجه داشته باشیم. روبرت گانتر در کتاب تصمیم گیری خود توضیح می‌دهد که بسیاری از سوانح کوهنوردی، در مواردی روی می‌دهد که فرد کوهنورد، در تصمیم گیری بین ماندن و رفتن، به جای آنکه به آذوقه و مسیری که پیش روی خود دارد توجه کند، به مسیری که طی کرده است توجه می‌کند.

شاید من برای رسیدن به این قله، سه هزار کیلومتر راه طی کرده باشم. شاید از کوهپایه تا نقطه‌ای که در آن قرار دارم، ده شبانه روز راه آمده باشم و شاید تا قله تنها چند ساعت راه مانده باشد.

اما اینها، نمی‌توانند توجیهی برای ادامه دادن مسیر باشند. اگر می‌خواهم در مورد ادامه دادن مسیر تصمیم بگیرم، باید ببینم که تا قله چقدر مانده است و وقتی به قله می‌رسم، چقدر راه را باید بازگردم و آیا برای این رفتن و بازگشتن، منابع کافی (اعم از زمان و غذا و وسایل مختلف) در اختیار دارم یا خیر؟

اگر چه تجربه نشان می‌دهد که بسیاری از کوهنوردان، به دلیل مسیر طولانی که طی کرده‌اند و انرژی زیادی که صرف کرده‌اند، احساس می‌کنند تنها گزینه‌ی موجود، ادامه دادن مسیر است و پیکر بیجان خود را در مسیر رفت یا برگشت، برای رهروان بعدی به یادگار می‌گذارند.

پنجمین نکته‌ای که به ذهنم می‌رسد این است که ادامه دادن و پیگیری یک هدف از ترس قضاوت دیگران، واضح‌ترین شکل حماقت است. چرا که اگر به هدف برسیم، کسی در آنجا برای تشویق ما منتظر نخواهد بود و اگر به هدف نرسیم، علاوه بر رنج تحمل قضاوت دیگران، وقت و عمر و انرژی خود را نیز باخته‌ایم. موفقیت من و شما، در مورد عموم انسانها، قبل از تحسین، حسادت را برمی‌انگیزد و شکست مان، قبل از همکاری و همیاری، ترحم را برخواهد انگیخت. پس چه بهتر که برای اهدافی بجنگیم که هدف خودمان هستند و در مسیر هدفهایی ببازیم که خود انتخاب کرده‌ایم که در این صورت، هر چه پیش آید، خوشگوار و لذتبخش – یا لااقل قابل تحمل – خواهد بود.

ششمین نکته‌ای که به ذهنم می‌رسد این است که اکثر هدفها در زندگی، هدف نهایی نیستند. هدف نهایی در زندگی، چیزی از جنس احساس است. احساس رضایت. احساس شادی. احساس مفید بودن. احساس خدمتگزار بودن. احساس اثربخش بودن. احساس پیشرو بودن. احساس متمایز بودن. احساس انسان بودن. یا هر احساس دیگری که در جستجوی آن هستیم. بسیاری از هدف‌هایی که ما در زندگی دنبال می‌کنیم، صرفاً‌ ابزار هستند. شاید هر زمان که فکر می‌کنیم بیش از اندازه برای یک هدف تلاش کرده‌ایم و هنوز به نتیجه‌ی دلخواه دست پیدا نکرده‌ایم، زمان مناسبی باشد که به این سوال فکر کنیم: آیا هدف‌های دیگری وجود ندارند که بتوانند همان احساسی را که من در پی آن هستم، برای من ایجاد یا تامین کنند؟

هفتمین نکته‌ای که به ذهنم میرسد فراتر از آن است که در اینجا به آن بپردازم. فقط اشاره وار می‌نویسم تا در فرصت دیگری در موردش حرف بزنیم. گاهی اوقات ما چیزی را وجود دارد با چیزی که بوده مقایسه می‌کنیم و فراموش می‌کنیم که آن را با چیزی که می‌توانست باشد مقایسه کنیم. هیچکس نمی‌داند و نمی‌تواند بداند که آیا هزار بار تلاش ادیسون برای اختراع لامپ، کاری درست بوده یا کاری احمقانه. تنها خود ادیسون است که می‌داند انتخاب او درست بوده یا نه. شاید اگر ادیسون اختراع لامپ را رها می‌کرد و این هزار تلاش ناموفق را صرف کار دیگری می‌کرد، دنیای او و دنیای امروز ما، جای بهتری برای زندگی بود.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


98 نظر بر روی پست “هنر متوقف شدن

  • علی مسعودی گفت:

    واقعا کامل بود حرفاتون.سایتتون دید ادم خیلی بازتر میکنه به زندگی.حداقل برای من اینجوری بوده!خسته نباشین.کارتون درسته خداییش

  • یاسمن احمدیان گفت:

    با آرزوی سلامتی برای شما ،،، نکاتی را که تک به تک توضیح دادید با علاقه زیاد خواندم ، در نکته ششم به مورد بسیارمهمی اشاره داشتید که با آن خیلی موافقم ، احساس رضایت داشتن در مورد ادامه دادن هر مسیری اهمیت زیادی دارد ، گاهی انسان بشکل بیمارگونه و خودفریبانه روندی را ادامه میدهد وحتی فکرش را هم نمیتواند بکند که با تغییر مسیر دنیا زیر و رو نخواهدشد بلکه چه بسا وقتی از آن برزخ تردید پا به بیرون بگذارد دنیای جدیدی را روبرویش می بیند که هرگز تصورش را هم نمی توانست داشته باشد، من فکر میکنم چنین تصمیمی مستلزم میزانی از شجاعت و جسارت باشد و بسیار مثبت است

  • نیلوفر گفت:

    دوست داشتم اقای شعبانعلی.دوست داشتم
    علیرغم اینکه بیشتر وقتها چیزی که میخوام بین روزنوشتهاتون پیدا نمیکردم 🙂
    نکته ی ششم را خیلی پسندیدم! حرف ناگفته ای بود.

  • معصومه شیخ مرادی گفت:

    گاهی اوقات بعضی از آدمها آنقدر در مسیر رسیدن به هدفشان ذوب می شوند که بسیاری از چیزها را فراموش می کنند علائق دلبستگی ها دوستی ها و … آنقدر ذوب که خیلی از چیزها را نمی بینند و نگاه به هدف روی بینایی آنها نیز تاثیر دارد یک جوری انگار تمام و کمال در خدمت هدفشان در می آیند من همچنین آدمهایی رو دوست ندارم حتی گاهی همه چیز برایشان ابزاری است که به آن هدف برسند و اگر شما ابزار به درد بخوری برای هدف آنها نباشی تو را کنار می گذارند هر چند که البته باید به هدف نگاه کرد و دید چقدر آن هدف واقعی و درست است و چقدر ارزش دارد که از بسیاری از داشته هایمان برایش مایه بگذاریم آیا آنقدر ارزش دارد که من از خانواده ام و دوستانم بگذرم با توجه به اینکه همه قبول داریم که هدف نهایی هم همان حس است حس رضایت حس موثر بودن و…

  • مهدی گفت:

    درود
    احساس خوبی دارم چون بعد از ۴ روز از انتشار این روزنوشته در فرصت مناسب دارم هدیه نوشتاری شما رو دریافت میکنم. در کنار همه صحبت هایی که مطرح کرده اید، مطالعه نظرات سایر دوستان به درک بهتر مطالب شما کمک زیادی کرده و تصمیم گرفته ام از این به بعد هم چند روز بعد از انتشار هر مطلب مفهومی عمیق، همراه با نظرات دوستان مطالعه کنم.
    روز نوشته ها اولویت نیازهای مخاطب را بخوبی تشخیص میده و
    از بین نکات،نکته سوم و پنجم بنظر میرسه بیشتر تاثیرپذیری و تاثیرگزاری در جامعه خودمون داشته باشه و نقشش توی بوجود اومدن روندهای موجود در جامعه پررنگ تر باشه.

  • عبدالمناف گفت:

    در مورد نکته اول:چرایی انقضا یک هدف چیست در صورتی که بدانیم هر هدفی یک تاریخ انقضایی دارد ولی تاریخ مصرفش را ندانیم چه فایده ای دارد مشکل اینجاست که نمیدانیم انقضا هر هدفی کجا میباشد و آنقدر در هدف پیش میرویم و غرق هدف میشویم تا زمانی که به ناکجا آباد برسیم و روز از نو روزی از نو …. در مورد نکته سوم و اول جمله ای پارادوکس وجود دارد مثلا شخصی که کارشناسی را به انتخاب والدین انتخاب کرده است و سنش در حدود ۲۵ رسیده باشد و اکنون فهمیده است چه چیزی میخواهد آیا یعنی تلاش خود را باید غیر از درس پیدا کند در صورتی که بداند بهترین هدف زندگیش میباشد؟…نکات چهارم را همواره و در هر شرایطی میدانیم ولی سوال اینجاست چرا انسان ها علاقه وافری به راه پیموده شده دارند درحالی که میدانیم اشتباه است؟آیاحل چنین مشکلی نیاز به راهکار خاصی دارد یا ریشه در عادت های شخص و…دارد؟ …نکته ششم واقعا هدف نهایی هر شخص از احساس آن فرد نشات میگیرد یا وابسته به شرایط زمانی و مکانی و…متغیر است؟…واقعا نکته هفتم قابل اندیشدن میباشد سوال: رسیدن یا عدم رسیدن به هدف یا انتخاب درست یا غلط قبل انجام عمل با بعد انجام آن را از کجا میشود تعیین کرد که از همان اول بهترین انتخاب رو در ابتدای کار داشته باشیم که در آتی بهترین ها را برای هر شخص رقم بزند؟……..

  • عبدالمناف گفت:

    سلام محدرضا…مطالب دیرآموخته ها همواره دغدغه هایی هستند که همیشه میدانیم وجود دارند ولی یا از روی عمد یا از اجبار نمیخواهیم مطالبش را بپذیریم و به آنها بها دهیم… و اینکه آیا شخصی که فرق تلاش در باز کردن در را با کوبیدن به دیوار نمی داند آیا پشتکار در تبدیل دیوار به در از نظر خودش بی فایده است؟شاید فردی خبط و اشتباهش از نظر خودش موفقیت باشد در حالی که از منظر سایرین تلاش پوچ و خیالی میباشد اکنون سوال اینجاست فرد مذکور به چه نحوی باید تشخیص دهد که کوشش او در واقع خالی کردن آب دریا از دو جهت مخالف است؟چگونه باید فرق بین ارزش واقعی و خیالی را تمییز دهد؟……………..

  • هستی گفت:

    درود
    ممنون از نکته‌ی بسیار مهمی که اشاره کردید، بسیاری از ما از ترس این‌که «برچسب» نیمه کاره گذاشتن کارهایمان را نخوریم، به کارهایی که می‌دانیم برایمان سود چندانی ندارد یا دوست‌شان نداریم، ادامه می‌دهیم. فیلم یا کنسرت موسیقی را که شرکت کردیم، بدون این‌که احساس رضایتی داشته باشیم چون بابت آن پول دادیم، تا آخر تحمل می‌کنیم و به خودمان دروغ می‌گوییم که جالب بود، غذایی را که برایش پول دادیم حتی اگر دوست نداشته باشیم، تا آخر می‌خوریم به این توجیه که نعمت خدا را دور نریزیم. هر چه قدر بهای بیش‌تری برای آن کار پرداخته باشیم (مادی یا معنوی)، خودمان را بیش‌تر گول می‌زنیم. بسیاری چیزهای بی اهمیت در زندگی هستند که باید به حال خودشان رها شوند و به دنبال کارهای دیگر رفت. داشتن این «اعتماد به خود» کمک می‌کند تا راه‌های مهم‌تر را برویم و از زندگی «راضی» باشیم. فقط اگر به این نکته توجه کنیم که چه‌قدر زندگی می‌تواند کوتاه باشد و چه‌قدر فرصت‌ها سریع از دست‌مان می‌رود و آمدیم که «شاد» باشیم و «لذت ببریم» و «احساس رضایت» داشته باشیم، راحت‌تر از سر این بی‌اهمیت‌ها می‌گذریم…
    سپاس از شما

  • محمد یاسین نقی ترابی گفت:

    سلام استاد. مطلب موجز و برای من واقعا مفید بود. ممنونم.
    خودم در زندگی تجربه ادامه دادنهای کند و بیجا بخصوص در درس را داشته ام و مدتی است اوضاع بهتر است.
    علت هدف گذاری بلند مدت، میان مدت و کوتاه مدت بود. مثال در جریان برنامه ۱۰۰۰ روزه است از اول سربازی تا تعیین شغل. با اجازه به نظرم هدف گذاری بلند مدت و برنامه ریزی جامع مواردی است که فرمودید.

  • صابر گفت:

    قبل از هر چیز بابت سیال بودن و شناوری درین مطلب زیبا ازتون تشکر می کنم. توی این موضوع عادت دوم استیون کاوی خیلی خوب می تونه این مرز رو برای هر شخصی ترسیم کنه. ” ذهنا از پایان آغاز کنید”
    گاهی شما برای رسیدن به مقصدی در مسیر اشتباه نهایت دقت و تلاش و پشتکار رو به کار می گیرید و علیرغم استفاده از ویژگیهای سازنده و قابل تحسین انسانی به جای درستی نمی رسید. به قول استیون کاوی لازمه اول رهبری خویشتن رو که همون انجام کارهای درسته انجام بدیم و بعد به مدیریت خودمون که انجام درست کارهاست برسیم.

  • حسن فرجی گفت:

    درود بر همه
    مطلب تامل برانگیزی بود ،بعد نیست سلیقه ی خودم رو در این موضوع بنویسم:به شخصه قدرت تصمیم گیری رو جزء موهبت هایی می دونم که ممکنه هر کسی نداشته باشه.هرچند به این موضوع هم اعتقاد دارم که اطرافیان تاثیر بسزایی در تصمیم گیری های ما دارن.یا بهتر بگم اطرافیان باعث تولید مدل های ذهنی مختلفی می شوندکه ، اون مدل ذهنی میتونه مسیر تصمیم گیری یا مسیر تلاش کردن ما را تا حدودی مشخص کنه.خوب یا بد بودن این مسئله رو با این جمله تمام می کنم :
    “هیچ کس از متوسط اطرافیانش چندان فراتر نمی رود”
    #دیرآموخته

    • عبدالمناف گفت:

      “هیچ کس از متوسط اطرافیانش چندان فراتر نمی رود”
      سلام حسن جان… لغت هیچ کس در جمله بالا یعنی مطلق در صورتی که واژه چندان کل جمله رو در حاشیه و در هاله ای از ابهام میبرد و محض بودن یک عبارت به معنای عدم انجام آن عمل نیست بلکه باید گفت همواره مثال های نقضی وجود دارند که میشود در جامعه در مورد آن ها بحث کرد…

      • معصومه گفت:

        آقای فرجی ان جمله را از دیرآموخته های خود آقای شعبانعلی ذکر کردند و منظورشون این هست که باید مراقب باشیم با چه کسانی نشست و برخاست می کنیم، اطرافیان ما چه کسانی هستند چرا که آن ها بر روی ما اثر خواهند گذاشت و ما هم مشابه ان ها خواهیم شد.
        ضمن این که مثال نقض و استثناها نمی توانند منجر به نقض کامل یک قضیه بشوند.

        • عبدالمناف گفت:

          مثال نقض حتی یک مثال کوچک برای یک جمله عبارت یا حکم در ریاضی کلیت اون مفهوم رو بی اعتبار میکند و ربطی به استثنا و… ندارد زیرا مثال نقض مثال نقض میباشد و استثنایی وجود ندارد….

  • چمنی گفت:

    ۱٫ توی استارت آپ ویکند به ما گفتن عاشق ایده های تون نشید. هر وقت دیدید به نتیجه نمی رسه، چرخش ایده بدید.
    ۲٫ یک بار استادم، دکتر لطفی کفتن، آینده فقط پیش بینی نیست، گاهی هدف گذاریه. شاید شرکت شما بتونه آینده دیگه ای را بسازه!!! (هیج وقت هیچ کس اینقدر تحویلم نگرفته بود.)

  • سياوش علوي گفت:

    سلام
    دانشجوي كارشناسي برق بودم طي ۵ سال با كارداني و معدل ۱۱ اخراج شدم در صورتي كه مي تونستم بعد از ۳ سال با كارداني انصراف بدم.۴ سال بعد در رشته مشابه با معدل بالا ۲ ساله ليسانس گرفتم.
    اگه از اول تلاش مناسب رو خرج كرده بودم يا زودتر انصراف ميدادم بهتر بود.
    اما تشخيص اينكه كي بايد دست بكشيم يا تلاشمون رو بيشتر كنيم مشكله.
    شبيه حركت تو مه ميمونه.

  • سپیده گفت:

    “عزت نفس سنگین ترین سرمایه ایست که برای موفقیت خرج می کنیم”-فایل صوتی مسیر اصلی-محمد رضا شعبانعلی
    معلم عزیزم با توجه به نکاتی که اینجا و در فایل مسیر اصلی گفتی من اینطور برداشت می کنم که اگر ما موفقیتی به دست بیاریم و به اهدافمون برسیم موجب افزایش عزت نفسمون میشه ولی اگر در راه رسیدن به اهدافمون یا در تشخیص خود اهدافمون مجبور بشیم از یه جایی به بعد از کیسه عزت نفس خرج کنیم یعنی یه جای کار مشکل داره و نباید اون مسیر رو ادامه بدیم و پشتکار احمقانه داشته باشیم. پشتکار احمقانه حتی اگر ما رو به هدف برسونه چون سنگین ترین سرمایمون(عزت نفس) رو در ازای اون دادیم رضایت و خوشحالی قلبی ما رو تامین نمی کنه. به بیان دیگر پشتکار در مسیری که موجب افزایش عزت نفس ما میشه مسیر اصلی رسیدن به موفقیت هست.
    در همون فایل یه جایی گفتی عدم توانایی تغییر در باورهامون و ابراز کردن اون از پایین بودن عزت نفس هست. شاید باید عزت نفسمون بالا باشه تا پشتکار بی جا به خرج ندیم!

    • ali گفت:

      اگر شما با دقت به فایل صوتی مسیر اصلی و عزت نفس گوش داده باشید باید متوجه این نکته می شدید که استاد اونجا هم این نکته رو یادآوری کردند که انتخاب هدف های نامناسب و غیرقابل دستیابی هم منجر به کاهش عزت نفس میشه وباید قبل از انتخاب هدف بسنجیم وهدف های معقول و در حد توانایی خودمون انتخاب کنیم، همینطور که اینجا هم اشاره شد کوبیدن در معقوله ولی کوبیدن دیوار نه

  • آزادمنش گفت:

    با سلام شاید کامنت قبلی طبق اصول شما مورد تایید قرار نگرفته ولی مجددا اعلام می کنم هنر تشخیص مرز بین هدف درست و نادرست کار هر کسی نیست این موضوع در همه وادی ها صادق است بنده از زمانی که نسبتا خودم را شناخته ام در گیر و دار این قضیه هستم البته همیشه من این موضوع را بنام حقیقت و غیر حقیقت تعریف کرده ام و معمولا در تشخیص این دو مانده ام البته بدون اینکه فضا را مذهبی یا احساسی بکنم مثلا من کارمندم و بارها از خود پرسیده ام ادامه بدم با شرایط کارمندی در ایران یا قید همه چیزهای روتین آنرا بزنم و دنبال کار دیگری بروم یه ازدواج کرده ام ادامه بدهم یا نه / در ایران زندگی می کنم برو خارج یا نه / در تهران با تمام مسایل خوب و بدش زندگی را ادامه بدهم یا برگردم به شهرستان خوش آب و هوایم با تما خوب و بد هاش خلاصه اینقدر مثال هست به اندازه کلیه عمل ها و افعال در زندگی ÷س هر لحظه در سر دو راهی هستیم /این موضوع در خصوص ملت ها و کشور ها نیز صادق است اگر را حقیقت را تشخیص می دادند الان کجا ها نبودند و زندگی کجاها می رسید و الی اخر / با تشکر مجدد

  • Hamid گفت:

    سلام

    مطلبی که در مورد هنر متوقف شدن نوشتین رو باید با آب طلا نوشت کاش ۱۰ سال پیش مطالبی اینچنین در دسترس من بود یا راهنمای دانایی در کنارم داشتم ، توی یه کسب و کار ناموفق با این تصور که باید پشتکار داشت ، باید ناامید نشد و از این دست شعار ها اینقدر ادامه دادم تا تمام سرمایه و اعتبار و … همه و همه از دست رفت
    واقعا شناختن نقطه بازگشت و جرات توقف هنره و توصیف شما از این موضوع عالیه
    ای کاش این درک رو داشته باشیم که راه اشتباه رو نباید تا آخر رفت و اگر امروز بخاطر حفظ غرورمون اصرار به ادامه داشته باشیم روزی به اجبار با پرداخت هزینه های زیادی مجبور به برگشت خواهیم شد
    صمیمانه آرزوی سلامتی و موفقیت برای شما استاد گرانقدر دارم

  • مرتضی گفت:

    محمدرضا توقف سمینار….هنر توقف؟؟؟

  • مهدي ز گفت:

    وقتي انتخاب هدف آگاهانه باشه و بر مبناي عزت نفس، تصميم ها هم به سمتي ميرن كه متناسب حال و اوضاع باشه.

  • امیر گفت:

    اولین کامنت من

    محمد رضا نوشته هات دقیقا در وجود من چرخه تردید و یقین رو ایجاد میکنه

    یادمه تو کتاب تینا سیلینگ نوشته بود
    اگه بین دوراهی گیر کردی که بری یا بمونی به ندای قلبت گوش بده…..

  • زهرا ع گفت:

    گاهی متوجه میشیم که باید تلاش کردن رو کنار بزاریم ولی ترجیح میدیم دیگران ما رو متوقف کنن و خودمون جسارت و قدرت تحمل هزینه های این دست برداشتن از تلاش را نداریم.

  • زهرا گفت:

    خیلی موضوع خوبی من اینا تجربه کردم نظرم در این مورد اینه که زمانی که تو یه مسیری با موضوعاتی مثل ترس از بی پولی ترس از قضاوت شدن توسط دیگران از دست دادن اعتماد خانواده روبه رو میشی خود تا تو مسیر غلط نگه می داری ولی واقعا اون حس خوبه مهمتر از همه است ومحکم ترین دلیلی که میتونی متوقف بشی هیچکس مثل خود آدم نمی فهمه وقتی از سر کار برمیگردی خسته و داغون وبا نارضایتی چقدر سخته دیگران با دید خودشون میخوان کمک کنن که مثلا تو کارت یا هدفتا ادامه بدی ولی هر چقدر این نیرو ها قوی باشن اندازه حس رضایت سرخوشی درونی موثر نیستن .

  • مهسان قاسمی گفت:

    خوشحالم که تمام نکاتی رو که عرض کردین میدونستم ولی متاسفم که مورد آخر برام قابل درک نیست؛البته این رو قبول دارم که نباید الان رو با گذشته مقایسه کرد، اما اصولا وقتی میبینیم ایده آل های ما حقیقتهای روزمره و پیش پا افتاده افرادی هست که از قضا برای آنها خیلی هم ارزش نداره، سخت میشه که از اوضاع بهتری که فکر میکنیم لیاقتشو داریم بگذریم

  • وحید گفت:

    ما از این که بایستیم و لحظه ای درنگ کنیم ، می ترسیم . از اینکه به درستی راهی که در آنیم ،تردید کنیم ، وحشت داریم. می هراسیم ،از اینکه به سوی تردیدی خیز برداریم که نوک پیکانش تمام هویت کنونی ما را ممکن است نشانه رود. دویدن برایمان وحی منزل است و ایستادن کفر مطلق.درنگ کردن و خود را و پیرامون خود را برانداز کردن ، بیش از آن که مستلزم درایت باشد، شهامت میخواهد،جسارت میخواهد.

  • غضنفر گفت:

    سلام. ممنون از مطلبتون،

    بنظرم وقتی صحبت از هدف، مسیر و تصمیم گیری می‌کنیم، باید راجع به اون موضوع اطلاع (یا دانش)، تجربه و آینده‌نگری دقیقی داشته باشیم. طبیعی هستش که بدون لحاظ کردن این عوامل راه به بیراهه و هدف نتیجه‌ای جزء شکست نخواهد بود. وقتی می‌خونیم “من شکست نخوردم. فقط هزار راه مختلف پیدا کردم که به اختراع لامپ منتهی نمی‌شود!” بنظرم ادیسون میدونست قرار چی رو اختراع کنه، نتیجه رو می‌دونست، راهش رو پیدا نکرده بود، به همین خاطر هستش که می‌گه من شکست نخوردم.
    در کل اگه جوانب رو خوب بسنجیم و با آگاهی تصمیم بگیریم، اونوقت پشتکار یارمون میشه برای موفقیت 😉

  • سینا گفت:

    سلام محمدرضای نازنین
    جالب اینجاست که من چند ماهیه دارم به این موضوع فکر می کنم .
    همش با خودم می گم نقطه پایان یک شغل ، یک کارآفرینی کجاست ؟
    هر چیزی را که می خواستم بگم تو بهترش را گفتی .
    شاید در حرف بشه گفت خب ضرر داره میدی، ورشکسته که نه ما ورای اون رفتی اما بازم داری ادامه می دی .
    از دیدگاه بقیه حماقت کور کورانه و از دیدگاه نزدیکانی که من را می شناسن من به فکر ساختن و جنگیدنم .
    جنگیدن در راهی که ایمان دارم .
    اما محمدرضا گاهی در خلوت خودم می ترسم،
    می ترسم که نکند اشتباه باشد مسیرم ….

  • شیوا گفت:

    این دیرآموخته بهترین عبارتیه که همیشه از شما در خاطرم هست. بهترین درس. شاهکار. همه آنچه از شما آموخته ام ارزشمنده ولی واقعا هنوز روی دست این جمله چیزی نگفتید. این یه جمله رو تو اینستا گذاشتم، به دیوار زدم، اول دفترچه ام نوشتم و …. خیلی خوب میشه که به این بحث ادامه بدید

    نمی دونم این نکته تا چه حد در راستای بحث شماست اما خودم احساس می کنم خیلی وقت ها با هدفی شروع کرده ام و پشتکار به خرج داده ام ولی بعد از مدتی پشتکارم صرف حواشی هدف شده تا خود هدف و باعث شده تلاشم بیهوده باشه
    به عبارتی به جای پشتکار برای رسیدن به هدف، پشتکار برای اصلاح وسایل یا مسیر رسیدن به هدف به خرج داده ام که فایده ای برام نداشته.
    هر بار هم دلایل این انحراف از مسیر اصلی میتونه متفاوت باشه:
    – گاهی در اثر کمال طلبی یا احساس مسئولیت برای درست کردن چیزهایی که در مسیر هدفم دیدم، در عین اینکه می دونستم به تنهایی نمی تونم این چیزها رو درست کنم (تلاشم مثل تلاش برای سفت کردن یه پیچ شل در ریل راه آهن بوده در زمانی که می دونستم کلاً ریل انقدر انحراف داره که قطار حتما از ریل خارج میشه. خیلی وقت ها خودم هم مسافر اون قطار نمی شدم هیچ وقت). بعضی وقت ها پشیمون شدم کاملاً، بعضی وقت ها هم همون حسی که میگید (مفید بودن، انسان بودن یا …) باعث شده کاملاً پشیمون نباشم ولی در ادامه مسیر به وضوح سست شدم یا برای مدتی کاملا متوقف
    – گاهی در اثر ترس از مواجه شدن با هدف و سرگرم شدن به پشتکار داشتن (به عبارتی پشتکار برای درجا زدن چون از دویدن می ترسی). گاهی هم این باعث میشه دانسته سر خودم کلاه بذارم و از مسیری که هستم (جایی که دارم درجا میزنم) راضی باشم
    – و …
    خیلی وقت ها حس میکنم، میدونستم در رو گم کردم یا انقدر دوره که دستم بهش نمیرسه و به جای در، دارم به دیوار می کوبم، ولی نمی دونم چرا امید دارم در بشه

    یه وقت هایی هم فکر می کنم باید به هزینه و فایده ی هدفت نگاه کنی برای توقف. وقتی هزینه ی یک هدف از حد مشخصی گذشت، دیگه شاید عاقلانه نباشه پشتکار به خرج بدی چون فقط داری از خودت، از روابطت با عزیزانت، از دارایی ات و … برای چیزی خرج میکنی که هیچ فایده ای برات نداره. مگر اینکه در جایگاهی باشی (مثل یک مصلح اجتماعی) که با وجود زیاد بودن هزینه شخصی (و نه هزینه ای که پشتکارت به جامعه تحمیل می کنه) بخوای با پشتکار به کارت و برای رسیدن به هدفت پشتکار به خرج بدی
    حتی عبارت «انقضا برای هدف» رو که به کار بردید، من رو به این فکر برد که آیا هدفی در زندگی دنبال کرده ام که من رو برای بعضی افراد «دوست/همراه منقضی شده» کرده باشه؟ هنوز جوابی براش ندارم

    یه وقت هایی هم برای بعضی اهداف عجله داریم، در صورتی که پشتکار زیاد به خرج دادن سبب تسریع دستیابی به اون نمیشه و زمانی میبره که اون هدف رو بتونی به دست بیاری. مثل وقتی که انتظار داشته باشم با پشتکار به خرج دادن من، یه میوه ای زودتر از موعدش آماده ی چیدن بشه. در چنین مواردی پشتکار بیش از اندازه خرج دادن من برای رسیدگی به درخت، اگر باعث خراب شدنش نشه، باعث زودتر رسیدن میوه نمیشه. به عبارتی، باید یاد گرفت که مرز نتایج حاصل از پشتکار به خرج دادن کجاست و از کجا به بعد، باید صبوری برای به نتیجه رسیدن پشتکارهای قبلی رو یاد بگیری

  • roya.hsn گفت:

    بحث قابل توجهي‌ِ و از ديدگاه‌هاي مختلفي قابل بررسي. مرسي كه مطرح كردي محمدرضا.
    گاهي هدفي در ذهن ماست. جلوتركه ميريم، سرنخ‌هايي به دست مياد و اغلب تلنگرهايي كه در صورت وجود هوشمندي و نه حماقت ناديده گرفتن، توقف عاقلانه به نظر مي‌رسه.
    فرد كوهنورد، با تخمين ميزان مسافت باقيمانده تا قله و بررسي امكانات موجود – به كارگيري هوشمندي- گرفتن تصميم ادامه مسير يا توقف حركت، قابل ارزيابيه. اين درست، اما مساله اينجاست كه گاهي- و نه هميشه- هدف ما از جنسيه كه حصول نهايي اساسا در تيررس نگاه ما قرار نمي‌گيره. مواقعي كه فقط ميشه پيش رفت و ديد. البته صحبت من، صحبت از امكان محال بودن هدف نيست. صحبت از مواقعي‌ست كه ماييم و ابهام و سردرگميِ قرار بر سر دوراهي… حس گنگِ ناآگاهي از فردا و فرداها… هوشمندي در عين محدوديت. آگاهي بر محدوديت انسان در حصار زمان…
    طبيعتا هيچيك از ما نمي‌تونه ادعا كنه كه از فرداي خودش خبر داره. اينكه «پيگيري»، پيگيري و باز هم پيگيري، بالاخره ما رو مي‌رسونه به سر منزل مقصود يا يه جايي شايد دير، خيلي دير، اون ته ته مجبور ميشيم به توقف، يك معماي رازآلود،ِ حداقل از نظر من. شايد – در مورد برخي اهداف – انتظار تشخيص « لحظه پايان پشتكار» از يك بشر عاديِ بي بهره از نيروهاي ماورايي، انتظار نامعقولي‌ باشه.
    و اما در مورد خودم – كه شايد موضوع از اين زاويه هم قابل بررسي‌ست – اون نقطه كه پيگيري بيشتر، غرورم رو لگدمال و احساساتم رو جريحه‌دار كنه، نقطه پايان و لحظه صدور فرمان توقفه.
    « به هدف رسيده‌ي تحقير شده» از نظر من يك بازنده‌ست.
    رسيدن به چه قيمت؟

  • بهنام گفت:

    سلام محمدرضا
    من فکر میکنم بعضی هدف ها هسن ارزش صبر کردن و پشتکارو دارن حتی اگه کمی هم از تاریخ انقضا اون گذشته باشه البته این هدف ها باید حس خوب به ادم بده و جوری باشن که تلاش کردن برای به مقصد رسیدن زجر اور نباشه

  • رها گفت:

    من یه کوهنوردم و تو کوه ، چندین بار اتفاق افتاده که مسیر کمی تا قله مونده ولی به علت شرایط جو یا شرایط خودم برگشتم و قله نرفتم! زمانش رو هم خوب میتونستم تعیین کنم و پشیمون هم نشدم……
    ولی تو زندگیم قادر به تشخیص این مرز نیستم و خیلی سخته تشخیصش….
    همین الانش برای ادامه تحصیل دقیقا تو ۲۵ سالگی موندم که چه کار کنم، تحصیل برای گرفتن دکترا نیست تحصیل برای شروع یه رشته ی جدید هست که دوسش دارم و به جز دانشگاه راه دیگه ای برای آموختنش نیست!

  • سعید گفت:

    بسیار ظریف بود، مرسی
    یادم هست یکبار پای منبر (صوتی) یکی از علمای اخلاق مطرح کشور بودم، نکته زیبایی فرمودن که به نظر می رسه به این بحث مرتبط باشه. ایشون می گفتند همه ما غالبا اصول رو می دونیم و می تونیم خیلی خوب توضیح هم بدیم ولی نکته اینه که در تشخیص دچار خطا میشیم.
    مثلا تفاوت عجب و شکر بعد از انجام کار نیک. همه می دونن که از نظر تئوری هر کدوم چه معنایی دارن، اولی حالت خودبرتربینی است که پس از انجام عمل نیک به فرد دست می دهد ولی دومی شکرگزاری بنده نسبت به خدا به واسطه توفیق یافتن جهت انجام کار خوبه. می گفت حالا فرض کنید که شما نماز شب بخونید و بعدش یه حس خوشحالی بهتون دست بده، در این صورت با وجود اینکه اصول رو می دونیم در تشخیص دچار خطا میشیم و نمی دونیم که در کدوم حالت هستیم.
    معیاری که ایشون می گفتن شاید بیشتر به درد همون مباحث اخلاقی بخوره. می گفتند که باید ببینید که مثلا در این حالت آیا ترس از خودبرتربینی دارید؟ اگر یک خوفی از ارتکاب عجب همراه با اون خوشحالی در کنار هم داشتید، نشون میده که اون خوشحالی جنبه شکر داشته.
    ببخشید طولانی شد و شاید بی ربط 🙂
    سعید

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser