پیش نوشت صفر (اختصاصی نادر آرین): آخه نادر جان. تو که میگی اول نوشتههات ننویس مزخرفه. خوب هست دیگه! آدم خجالت میکشه اینا رو منتشر کنه. به قول یکی از دوستانم میگفت محمدرضا نمیارزه به خاطر دو تا کلیک اضافی اینقدر آشغال بنویسی. ماهی یه دونه بنویس. درست حسابی بنویس! این یکی واقعاً مزخرفه. اصلاً نمیدونم شاید اثر سر درد و سرگیجه دیروز باشه یا تب امروز. اما خوب به قول اون دوستم شاید برای گرفتن کلیک به درد بخوره!
پیش نوشت اول (مربوط): این روزها، خواندن و منتشر کردن جملات کوتاه، به طور گستردهای رواج پیدا کرده است. البته توجه و علاقه به جملات کوتاه اتفاق جدیدی نیست. خوب یادم هست که بیست سال پیش هم دیکشنری نقل قولهای آکسفورد یا Oxford Dictionary of Quotations در نمایشگاه کتاب که آن موقع در محل نمایشگاه کتاب برگزار میشد، فروش خوبی داشت و به وضوح مورد استقبال قرار گرفته بود.
باید اعتراف کنم که من هم، یک نسخه از همان کتاب را خریدم و با حرص و ولع تمام، تک تک جملات را میخواندم و حفظ میکردم و از فردا به دنبال شرایطی بودم که بتوانم آن جملهها را به کار ببرم و اظهار فضل مختصری داشته باشم!
اما به هر حال به نظرم میرسد یک واقعیت انکارناپذیر وجود دارد. ظهور و گسترش شبکههای اجتماعی مجازی و ابزارهای ارتباطی جدید، از توییتر و اینستاگرام و فیس بوک تا وایبر و واتس آپ و تلگرام، روند ترویج فرهنگ استفاده از جملات کوتاه را سرعت بخشیده است.
یا شاید بتوان گفت خواندن جملات کوتاه و جمع کردن کتابهای نقل قول در گذشته، بیشتر تفریح کتابخوانها بود. اما امروز به تدریج نوعی دو قطبی شدن و پولاریزاسیون در حال شکل گرفتن است. اکثر افراد یا کتابخوان هستند یا جملههای کوتاه و البته در نخستین مواجهه، دو گروه بسیار شبیه هم به نظر میرسند. خوب یادم هست که همیشه شوخیهای کودکی ما حول و حوش قرص نماز و قرص غذا و این حرفها میگذشت. جملات کوتاه واقعاً به عنوان قرص کتاب، مورد استفاده قرار میگیرند.
پیش نوشت دوم (خیلی نامربوط): دکترعزیز، علی شریعتی که چند روز پیش هم سالروز از دست دادنشان بود (و ای کاش بود و من فرصت یک چای خوردن کنارش را با بسیاری از داشتههایم معامله میکردم) در جایی از مفهوم ملیت حرف میزند و در میانهی آن تعبیری را مطرح میکند. این تعبیر،هفت کلمه بیشتر نیست. جملهی معترضهای در میانهی جملهای بزرگتر. اما چنان زیبا و دوست داشتنی است و چنان خوب است و چنان درست است و چنان ناب است و چنان ساده است و چنان کاربردی است و چنان زانو به خاک تجربه فرو برده است که هنوز هم که هنوز، مدام پیش چشم من است.
درست مثل دختری زیبا در میانه مجلس عروسی که هر بار بلند میشود و راه میرود، نگاه مهمانان از عروس و داماد برمیگردد و رد پاهای او را تعقیب میکنند. هر زمان در میانه یک جلسه یا میانه یک سخنرانی یا پشت میز کارم یا روبروی این صفحه کلید، میخواهم کلمات را به هم وصل کنم و جمله بسازم و حرف بزنم یا تصمیمی بگیرم و کاری را انجام دهم، این دختر زیبارو توجهم را به خودش جلب میکند و در گوشم رازی را زمزمه میکند که به نظرم از زیباترین رازهای زندگی در میان انسانهاست.
بگذارید کل حرف شریعتی را – به مضمون و تا حدی که حافظهام اجازه میدهد – نقل کنم تا اصل مجلس و بزم را بشناسید و سپس دختر زیباروی دوست داشتنی من را هم در آن میان ببینید.
ملیت اگر بخواهیم آن را از نگاه جامعه شناسی و به شکلی علمی ببینیم با نژادپرستی هم معنا نیست. بلکه یک واقعیت انسانی و یک حقیقت اجتماعی در میان انسانهاست. چیزی که نه تنها به برتری جویی در میان اقوام و تنازع در میان ملتها تبدیل نمیشود و نباید بشود، بلکه باید عاملی برای تفاهم و تعارف میان ملتها باشد. بر خلاف نظر عمده روشنفکران، ملیت مانعی در برابر توسعه انسان و انسانیت نیست. بلکه مسیر تحقق انسان و انسانیت بر روی زمین و نه روی کاغذ از آن عبور میکند.
موضوع بحث چیزی دیگری است و چالشی است که هر انسان اهل فکری و دست به قلمی، دیر یا زود باید در برابرش موضع بگیرد و آن بحث ملت و ملیت و وطن پرستی و بی وطنی و جهان وطنی است. اما از نعمتهای خداوند بود که من این هفت کلمه پایانی را قبل از پایان دانشگاه و زمانی که بیست و یک یا دو سال بیشتر نداشتم خواندم.
بر روی زمین و نه روی کاغذ: چقدر دنیای زمین و دنیای کاغذ با هم متفاوت است و چه خطر بزرگی است در دنیای کاغذ محصور شدن و برای دنیایی که بیرون کاغذ است فکر کردن و تجویز کردن. و چه جامعه دردناکی میشود جامعهای که تفاوت زمین و کاغذ را نفهمد. که در آن شرایط، روی کاغذ حرف دیگری میزند و روی زمین کار دیگری میکند و دنیای زمین و دنیای کاغذ از هم دور میشوند و فاصله میگیرند و کم کم جامعه به دو دسته تقسیم میشود.
آنها که بر روی زمین زندگی میکنند و آنها که در دنیای کاغذ سیر میکنند. چه میگویم! سه دسته میشود. دسته سوم آنها که مثل اهالی کاغذ حرف میزنند و مثل اهالی زمین رفتار میکنند. فرشته کلامان شیطان رفتار!
ترکیب واژهها شاید غریب باشد. اما این جنس آدم برایمان غریب نیست. من هستم و تو هستی و همه آنها که در اطراف ما هستند. بیماران دو شخصیتی و چندشخصیتی که وقتی حرف میزنیم و مینویسیم و عکس در اینستاگرام میگذاریم و کپشن نویسی میکنیم، تو گویی همه فیلسوف و عارف هستیم. جملههای نیچه و ولتر و و مارک تواین و کوروش و دیگران، چنان لایک میخورند و تحسین میشوند که عدهای از دوستان کسب و کارشان را بر گردآوری و بازنشر حرفهای اینها بناکردهاند. اما به خیابانها که میروی میبینی که اگر ولتر زنده بود، بلیط تئاترش فروش نمیرفت و اگر نیچه زنده بود در کمک کردن به اسب مانده در زیر گاری تنها میماند و اگر مارک تواین زنده بود روی نخستین خط عابر پیاده، زیر گرفته میشد و اگر کوروش زنده بود به جای مالیات دادن به او، به دنبال یارانه گرفتن از او بودیم!
همیشه به اندازهای که این عقل ناقص و بیمار، همراهی میکند به دلایل عقب ماندگیهای خودمان فکر میکنم. فکر میکنم هر کدام از ما زمان زیادی را برای این سوال صرف کرده و میکنیم. من هم مانند بسیاری از کسانی که الان این نوشته را میخوانند، فهرست بلندبالایی از این دلایل دارم و نوشتهام و کاش روزی بتوانم آن را اینجا برایتان بنویسم. اما یکی از آنها همین ماجرای فاصله زیاد دنیای کاغذ و دنیای زمین است.
بسیاری از عادتها و رفتارها وجود دارند که وجود دارند. هستند. نمیتوانیم آنها را به رسمیت نشناسیم. نمیتوانیم بگوییم وجود ندارند. نمیتوانیم بگوییم نباید وجود داشته باشند. مثالهای بزرگش را نمیتوانم بنویسم (چون وقت ندارم و مدیونید که فکر کنید که دلیل دیگری دارد!). اما یک مثال کوچک آن همین ماجرای نقل قولها و خواندن جملات کوتاه است.
نمیتوانیم فقط نصیحت کنیم که نخوانیم. بیایید نخوانیم. بیایید نخوانید. بگویید نخوانند.
بر روی کاغذ، خواندن جملات کوتاه، نشان از سطحی نگری و شتابزدگی دارد و باید از آن اجتناب کنیم و مراقب باشیم که فرهنگ آن رایج نشود و خودمان همراه آن نشویم. اما بر روی زمین، با گروه بزرگی از انسانها طرف هستیم که رسماً این شیوه را به عنوان میانبری برای رشد و یادگیری و ادعای دانش و ژست فرهنگ و عمل زیبایی چهره (و تبدیل آن به چهرهی یک فیلسوف عارف مسلک متفکر) به کار میبرند.
در بسیاری از حوزهها من راههای روی زمین را جستجو کردهام و نه راههای روی کاغذ را. اما فکر میکنم تا همین اواخر در مورد فرهنگ سطحی نگر و ضعیف شبکههای اجتماعی، افکارم بیشتر بر دنیای کاغذ متمرکز بوده و حاضر نبودم به سادگی این مسئله را بپذیرم که در دنیای واقعی و بر روی زمین، وجود این پدیده یادگیری شتابزده، قابل انکار نیست.
همانهایی که به جای رستوران رفتن و ساعتها نشستن و غذا خوردن، به فست فود میروند و غذا را میگیرند و شتابزده میخورند یا ساندویچ را در ماشین کنار خیابان میخورند و از کنار هم بودن لذت میبرند، به جای کتابخانه رفتن و کتاب خریدن هم، جملات زیبا را در موبایل میخوانند و با هم رد و بدل میکنند و از با هم بودن لذت میبرند!
به همین دلیل، شاید وقت آن باشد که کسی مثل من هم – که نوشتن مطالب بلند از ویژگیهای اوست – درباره هنر خواندن جملات کوتاه، چیزهایی بنویسد!
ممنونم عالي بود.
سلام
من هم معتقدم خوب و بد مطلق وجود نداره و بستگي به نوع استفاده و زماني كه به آن اختصاص مي دهيم دارد ولي اساسا تجربه من به شخصه نشان داده جملات مختصر و مفيد خواندن در شبكه هاي اجتماعي بدون فايده است ، نه هدفي را دنبال مي كند و نه حتي باعث مي شود در اتنخاب هدف و راهي برانگيخته شويم اما برعكس خواندن كتاب و مطالعه سايتي مثل سايت شما هم آموزنده است و همه هدفي را در ذهن هر شخصي دنبال مي كند يا مي توان گفت به نوعي هدف برانگيز هم هست ، چيزي كه نداشتن آن اين حس را به آدمي دست مي دهد كه در باتلاقي از زندگي گير كرده اي.
جمله بر روي زمين و نه روي كاغذ را خيلي دوست داشتم اين جمله را بايد به مشاوراني گفت كه پول هاي هنگفتي از سازمان ها را به جيب زده و تنها حرف مي زنند يا به قول رئيسم روضه مي خوانند و مراحل سخت اجرايي كار و روبرويي با واقعيات به عهده بخش اجرايي است و تازه خيلي وقت ها بايد با دادن گزارش آنها را با واقعيات روي زمين روبرو كنيم .
با سلام خدمت استاد ارجمند
از مطالعه مطالب شما لذت وافر می برم امیدوارم که بتوانم آنها را در عمل بکار برم . موفق تر باشید.
محمدرضای عزیز بسیار تشکر-من به شما و تیم شما تبریک میگم.شاید دوسالی میشه که همراه شما هستم اما بسیار کم براتون کامنت میذارم.
ولی بسیار خوشحالم از اینکه دوست خوبی مثل شما دارم.
اردات مند شما امین
برای مطالعه ی نوشته ها و سایتتون و استفاده ازش تازه کارم و خوشحال…
این متن و کامنت ِ لیلا عزیز و پاسخ شمارو خوندم… اون نوشته ی دورغ های سفید و دروغ های سیاه توی ذهنم تداعی شد، بیشتر اون قسمتش که دروغ های سیاه خیلی بهتره و قابلِ بخشش اما دروغ های سیاه….. این کوتاه نوشت ها بودنشون و اینکه حسِ زود گذرِ خوبی دارند یکطرف، بازنشرِ خیلی زیادشون هم یکطرف… فکر میکنم من زمانی که جمله ای رو میخونم و یه لحظه هیجان زده میشم و بلافاصله اون رو توییت میکنم یا اینستاگرام میزنم یا وایبر یا واتساپ و بقیه در حالیکه خودم هیچگونه استفاده ی خاصی ازش نکردم میشم مصداق همون دروغ های سپید یا سفید…..!!
عااالیه. فعلا لذتی گنگ دارم از نوشته هاتون، شاید بخاطرِ اینه که هیچی بلد نیستم و یهو افتادم وسطِ یه دریا اطلاعات.
واقعا ممنون
سلام.
چقدر خوبه که هستین.خدا حفظتون کنه.فکر میکردم دیگه آدم هایی مثل شمارو باید تو کتابا و داستان های قدیمی پیدا کرد.ممنون بابت مطالب خوبتون.صراحت صداقت و دلسوزیتون برای نسل من رو تحسین میکنم.شاد باشید.
باسلام خدمت استاد بزرگوارم جناب اقای شعبانعلی
استاد عزیزم تمامی پاسخ شما به لیلای عزیز را خواندم.تمام فرمایشات شما متین و کاملا درست و من باتمام دیدگاهها کاملا هم عقیده بودم اما یک سوال؟ من به عنوان نماینده قشرجوان ایران زمین و یکی از فعالان دنیای مجازی میتونم به جرات بگم که ۹۰درصدجوانها به شبکه های اجتماعی گرایش بسیار شدیدی دارندکه این هم خوب است و هم بد. بد ازاین ججهت که فضا ها فقط شده کپی پیست و بعضیها ناهار و شامشون هم لاین و وایبر وواتساپ و… است و خوب به این دلیل که تعاملات اجتماعی زیادتر شده البته از نوع اجتماعیش و اینکه بیشتر قشر جوان رو پوشش داده است…بنظرم اولویت اول درسته سایت شماست اما بنظرمیرسه چون اجتماع ما ناخوداگاه به سمت شبکه های مجازی کشیده شده اند بهتره که در این فضاها نماینده یافعالیتی هرچند کم و مختصر داشته باشید تا افراد بیشتری شمارا بشناسند. من خودم به شخصه هرکس درمورد دانستن فنون مذاکره و سخنوری چیزی میپرسه سایت شما و اقای بهرام پور را معرفی میکنم که شما هزار کتاب ناخوانده هستید و واقعا حیف شماست که زیاد در بین جوانها شناخته نشده اید…
صمیمانه دوستتان داریم و امیدواریم همیشه پیروز باشید.
سلام محمدرضا، خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا…دلم برا مختصر نویسی های چند صد کلمه ایت تنگ شده بود.
ممنون که هستی…
پایدار بمانی.
سلام
چند وقتیه که پیگیر نوشته هاتون هستم و ازشون چیز یاد می گیرم.
این نوشته من رو یاد فایل پی دی اف دیرآموخته هاتون انداخت که با کلی انگیزه شروع کردم به خوندنش و بر خلاف سایر نوشته هاتون، بعد از چند صفحه، مطمئن شدم نباید ادامه ش بدم.
با خوندن این متن، این سوال برام ایجاد شد که هدفتون از انتشار اون فایل چی بوده؟ این رو می فهمم که اون جملات کوتاه برای شما چیزی بیش ازمجموعه ای از جملات کوتاه بوده و چیزی بوده که زندگیش کردین اما برای دیگران، اگر مستقل از سایر نوشته هاتون خونده بشه، آیا نقش همین جملات کوتاهی رو نداره که توصیه می کنید بهتره ترویجشون نکنیم؟
پاینده باشید.
لیلای عزیز.
برای سوال بالا، بیش از ده پاسخ مختلف وجود داره که بعضی از اونها رو به دلایل مختلف نمیشه در اینجا توضیح داد.
بعضی از اونها هم برای دوستانی که در هفت هشت یا ده سال گذشته نوشتههای اینجا رو میخونن، فکر میکنم مشخص باشه (چون به شکلهای دیگه قبلاً در کامنتها بهش اشاره کردم).
اما من فقط دو مورد از دلایل رو در اینجا ذکر میکنم:
دلیل اول اینکه همچنانکه ما در درس استراتژی محتوا در متمم توضیح دادهایم، هر رسانهای محتوای خاص خودش را میطلبد.
(لینک مجموعه درسهای استراتژی محتوا: http://www.motamem.org/?p=5214)
یکی از غیرحرفهای ترین کارها در فضای رسانه، این است که محتوای رسانهی دیگری را بدون هر گونه تغییر و تطبیق، در رسانههای دیگر منتشر کنیم.
درست مثل کسانی که در سایت خود مطلب مینویسند و مستقیماً یا حتی اتوماتیک (با استفاده از پلاگینها و سرویسهایی که برای این کار هست) دقیقاً لینک همان مطلب را در توییتر منتشر میکنند.
توییتر فضای دیگری است. محتوای دیگری میطلبد.
همین ماجرا را میتوان در مورد فیس بوک هم دید. در مورد اینستاگرام هم دید.
بعضی دوستان در اینستاگرام یک عکس میگذارند با هزار کلمه کپشن.
این کار مربوط به فضای اینستاگرام نیست و یک معنای تخصصی بیشتر ندارد:
کسی که این کار را میکند از اعتبار کافی اجتماعی یا اعتبار کافی اقتصادی برای داشتن یک سایت مستقل برخوردار نیست (چون داشتن سایت هزینه دارد و همین سایت کوچک من، ماهی چند میلیون تومان هزینه دارد) و از فضای رایگان اینستاگرام یا سایر شبکه های اجتماعی استفاده میکند.
اگر این فرض را بپذیریم، باید کسی که وارد یک پلتفرم جدید میشود یا استاندارد آن را بپذیرد و وارد شود، یا از ورود به آن صرف نظر کند. طبیعی است که اگر کسی مانند من وارد اینستاگرام بشود، بخشی از (تاکید میکنم که بخشی از و نه همهی محتوای او) میتواند جملات کوتاهی باشد که تجربه اینستاگرام و اقبال کاربران نشان داده که در فضای فرهنگی ما، یکی از انواع محتوای جذاب و قابل استفاده در اینستاگرام محسوب میشود.
پس اگر بپذیریم که حضور در اینستاگرام و رفتار حرفهای در فضای اینستاگرام ایرانی از لحاظ معیارهای استراتژی محتوا، شامل انتشار جملات کوتاه هم هست، دیگر نمیتوان گفت که چرا من چنین کاری انجام میدهم.
اما میتوان پرسید که آیا مجبور هستی به اینستاگرام سر بزنی و در آن پروفایل داشته باشی؟
چون اگر محبور باشم، انتخاب بعدی هم عملاً مشخص است.
اما پاسخ به سوال آخر اینکه: بله. مجبور هستم.
دلایل متعددی برای این اجبار وجود دارد که یکی از آنها پروفایلهای متعددی است که قبل از حضور من در اینستاگرام به نام من یا سایت من یا متمم ساخته شد و کلاهبرداریهای اخلاقی و اقتصادی بزرگی توسط آنها انجام شد که هنوز پرونده برخی از آنها باز است.
پس من مجبور هستم که به اینستاگرام بروم و به فیس بوک بروم و در توییتر اکانت داشته باشم تا راه این فساد – که خسارات مادی و اعتباری آن، بعضاً غیرقابل جبران است – بسته شود.
و حتی وقتی میروم مجبورم یک پروفایل بزرگ با ده بیست هزار فالور داشته باشم تا مشخص باشد که پروفایل اصلی است. وگرنه چگونه میخواهم به فالورهای نسخههای تقلبی خودم که چند ده هزار فالور دارند ثابت کنم که پروفایل اصلی کجاست؟
اما سوال بعدی ممکن است این باشد که خوب اگر این جملات را برای اینستا آماده کردهای، چرا در روزنوشتهها هم منتشر کردی؟
دلیل این مسئله هم مشخص است. من شبکههای اجتماعی را به رسمیت نمیشناسم و اولویت اول من در همهی انتخابها، کسانی است که در اینجا و در متمم همراه من هستند.
تحت هیچ شرایطی نباید کسانی که در اینجا و متمم با من هستند، بعد از کسانی که در شبکههای اجتماعی همراه من هستند از یک خبر مطلع شوند یا حتی کمتر از فعالان شبکههای اجتماعی مورد توجه قرار بگیرند.
یکی از دلایل اینکه من در سوشالها حتی جواب سلام مردم را هم نمیدهم همین است.
وقتی کسی مثل شما و بیش از صد هزار نفر دیگر از دوستانم، لطف میکنند و به من سر میزنند، اگر قرار به یک خط توضیح یا احوال پرسی هم باشد، قطعاً عرفاً و شرعاً و اخلاقاً باید آن یک خط احوال پرسی در اینجا نوشته شود و نه آنجا.
اما در مورد ترویج جملات کوتاه، فکر کنم اگر در شبکههای اجتماعی فعال باشید حتماً تجربه کردهاید که من این مطالب را ترویج نکردهام. اتفاقاً اینها مطالبی از من بودهاند که همگی قبل از دیرآموختهها در فضای اجتماعی ایران ترویج شدهاند و به نام شریعتی و شاملو و حتی بخشهایی از کتیبه کوروش منتشر شدهاند!
اما تنها تفاوت این بود که کسی که اینها را به عنوان متن این بزرگواران میخواند، هر چه به سراغ منابع میرفت نمیتوانست باقی آنها را بیابد و بخواند و سردرگم میشد.
اما اکنون وقتی نویسنده واقعی را بیابد لااقل میتواند اصل متنها و نوشتهها و حاشیههای آنها را بخواند و این به هدف من نزدیکتر است.
فراموش نکنید که اکثر کسانی هم که امروز من اینجا در خدمتشان هستم، از همین شیوهها با اینجا آشنا شدهاند و امروز مهمان این خانه مجازی هستند.
من زمانی برای حضور مکرر در تلویزیون و رادیو هم انتقادات مشابه میشنیدم. اما همان زمان هم حرفم این بود که تحریم کردن و استفاده نکردن از الگوهای رایج و کنج عزلت گزیدن، شیوهی امثال من نیست (اگر چه خودم همیشه با افتخار گفتهام که از سال ۷۹ تا امروز، در خانهام تلویزیون و ماهواره روشن نشده و مغزم را برای کارهای مفیدتر آزاد نگه داشتهام).
این تحریم کردنها و به تعبیر بالا «دنیای کاغذ» را دیدن و «دنیای زمین» را فراموش کردن، شیوهی همان روشنفکرانی است که سالهای سال، با همین ژستها در خلوت کافهها و خانهها غرق در دود سیگار و افیون و الکل و قهوه، نشستهاند و احساس شعور میکنند و از کاپیتال مارکس به ثروت ملل آدام اسمیت و از حماسه حسینی مطهری به حسین وارث آدم شریعتی، نخ میکشند و واژه میدوزند و تنها چیزی که مرگ آنها را حس میکند فاضلاب خانههاست که دیگر خروجی مطالعات آنها را دریافت نمیکند!
جامعه، عمل میخواهد. اقدام میخواهد. تلاش برای بهبود میخواهد. به تعبیر شریعتی تقوای ستیز میخواهد و نه تقوای پرهیز.
در تفکر سیستمی هم توضیح دادهایم که باید اثرات بلندمدت رفتارها را سنجید. چه بسیار کارهای خیری که در بلندمدت چیزی جز کثافت و فساد برای یک جامعه ایجاد نمیکنند و چه بسیار کارهای نامطلوبی که اثرات خیر بلندمدت دارند.
اگر این دو دلیل را به بیش از ده دلیل دیگر که در اینجا جای گفتن آنها نیست بیفزاییم، به نظر من این تصمیم یکی از بهترین تصمیمهایی بوده که در حوزه استراتژی محتوای مرتبط با «روزنوشتهها» اتخاذ شده.
مطمئنم حتی با همین دلایل و بدون نیاز به شرح بیشتر، شما هم با ما بیش از گذشته در این تصمیم همدل میشوید.
هیچ خوانندهی روزنوشتهای که اهل نوشتههای بلند اینجا یا متمم است، با دیدن دیرآموخته هوس خواندن نوشتههای کوتاه را نخواهد کرد.
اما آمارها و بررسیهای ما نشان داده است که کوتاهخوانهای زیادی، امروز همراه ما شدهاند و آنها هم مثل شما، سالهای بعد از منتقدان جدی ترویج فرهنگ بیحوصلگی خواهند بود و امیدوارم این نفرت از کوتاه خوانی و کوتاه نویسی به حدی برسد که من هم حتی با همین نوشتههای چند هزار کلمهای، در لب تیغ انتقادشان قرار بگیرم.
قربان شما
محمدرضا
سلام
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحالم که برای مخاطب هاتون اینقدر ارج و منزلت و احترام قائل هستید و علی رغم طوفان کارهای انجام نشده و در درست اجرا تون با حوصله وتدبیر جواب و پاسخ میدهید.
واقعا خوشحالم که جزئی از این مجموعه هستم. محسن همراه
آقای محمدرضا
خوشحالم که سؤالم رو پرسیدم و پاسخ گرفتم. متشکرم از شما به خاطر توضیحات روشنتون.
امیدوارم راهی که در پیش گرفتین، هر روز براتون هموارتر بشه.
محمدرضا مدتی بود بخاطر کسالتی که داشتم نمیومدم.
ضمن اینکه اینجا (خوزستان) وقتی روزه باشی و کار کنی
بقیه فعالیتها By Pass میشه و برای بقا تلاش میکنه 🙂
در هر صورت حضور من کمرنگ شده بود.
اینکه احتمالا با کامنت های من حال کردی، جای خوشحالی داره!
محمدرضا حالا که از موضع خودت نمیای پایین، منم یه جمله میگم تا
قال قضیه رو بکنیم! آقا مگه نوشته هات مزخرف و آشغال نیست؟
خب ببین من کجای کارم که دارم با این آشغالا خودمو میکشونم بالا!
یه چیزی رو هم اضافه کنم:
با توجه به جوابت به نگار خانم و با توجه به این جملت:
“وقتی روی کاغذ میاد اصلاً اون پیامی رو که میخوام،
با اون دقت و جامعیتی که مد نظرم هست منتقل نمیکنه.”
به نظرم نوشته هایی از نظر خودت آشغالن که در مورد دغذغه هایی
هستند که هنوز ازشون عبور نکردی! هنوز درگیرشون هستی!
گفتگوی خودت رو با سهیلی دوست داشتنی به یاد بیار!
میگفت معلم کارش ساده سازیه! ساده ساده ساده! خیلی ساده.
من اون گفتگو رو خیلی دوست دارم.سهیلی داشت از چیزایی حرف میزد که ازشون عبور کرده بود.
وقتی هنوز خودت از یه حس درونی، از یه دغدغه، کامل عبور نکرده باشی
نمیتونی اون رو ساده کنی! روی کاغذ آوردنش خیلی سخته برات.
این نظر منه! شاید همین حرفای من هم شبیه آشغالای خودت باشه!
یعنی منم هنوز عبور نکرده باشم و دارم این حرفارو به تو میزنم 🙂
صرفا جهت یادآوری بهتون بگم که یکی از اهداف محمدرضا برای افتتاح اینجا این بود که ما همگی همراه با خودش پله پله پیشرفت کنیم نه اینکه ایشون بیان و از پیشرفت هاشون برامون صحبت کنن. چه بسا وقت هایی که ما بتونیم با کامنت هامون کمک کنیم از دغدغه شون عبور کنند.
آخرش در مورد مطلب مورد نظرم چیزی ننوشته بودید
هنر خواندن جملات کوتاه
هنر خواندن جملات کوتاه ۱ – (پیشنوشتها!)
صرفا کپی کردم !
به نظر میاد هرچقدر هم بگیم جمله کوتاه خوندن بده، در نهایت هرکس دنبال چیزی میره که میخواد، یکنفر با عزت نفس پایین که دنبال بزک های شخصیتی و چسباندن جملات بزرگان به خودشه ، جذب جملات کوتاه و به اشتراک گذاری اونها میشه. کسی هم که واقعا دنبال آموختن و غنی شدنه، از جملات کوتاه سیراب نمیشه و به سرچشمه مراجعه میکنه.
بنظرم راهکار مناسب (که خود شما هم بهش اشاره کردین) اینه که بعد از خوندن هر جمله ای راجبش فکر کنیم، نظر خودمون رو داشته باشیم و همچنین وقتی دیگران جملات کوتاه رو منتشر میکنن، نظر خود اونها رو بپرسیم که وادار به توضیحات و تفکر بیشتر بشن.
محمد رضای عزیز، مطلبت مثل همیشه به دلم نشست. ولی به نظرت در دنیای امروز که نقش سرعت و بازخورد سریع گرفتن اهمیت بسزایی داره، چطور میشه برای مطالب و آثار بلند وقت گذاشت؟
با سپاس
احسان زرین
سلام.
اولین بار است که به وبلاگتان آمده ام.
حرف خاصی نمی زنم. نوشته تان را دوست داشتم.
..بر روی زمین و نه روی کاغذ: چقدر دنیای زمین و دنیای کاغذ با هم متفاوت است و چه خطر بزرگی است در دنیای کاغذ محصور شدن و برای دنیایی که بیرون کاغذ است فکر کردن و تجویز کردن. و چه جامعه دردناکی میشود جامعهای که تفاوت زمین و کاغذ را نفهمد. که در آن شرایط، روی کاغذ حرف دیگری میزند و روی زمین کار دیگری میکند و دنیای زمین و دنیای کاغذ از هم دور میشوند و فاصله میگیرند و کم کم جامعه به دو دسته تقسیم میشود…
باسپاس
دوستی دارم به نام رضا مهدوي هزاوه… توی فرهیختگان می نویسه…این جمله اون اینجا به کار میاد:
قصار خوانی… توهم اندیشمندی است.
سلام آقای شعبانعلی
بابت متن های زیبا وپرمفهوم تون ازتون تشکر میکنم.از اینکه وقت میزارید واموخته هاتون رو با ما درمیون میزارید.قبل از آشنایی با شما مدتی بود که کتاب خوندن رو رعاکرده بودم اما با توصیه های شما دست از وایبر وواتس آپ ومطالب اونجا کشیدم ودوباره به کتاب خوندن رو آوردم.ااتفاقا خیلی هم راضی هستم.از پسرداییم ممنونم که منو با شما آشنا کرد.واز شماهم ممنونم که منو با متمم آشنا کردید.
موفق وموید باشید.
جناب شعبانعلی عزیز
سلام
بابت تمامی زحمات شما تشکر میکنم. امیدوارم بتوانی همیشه با انرژی و انگیزه ادامه دهی و ما هم بتوانیم لذت ببریم و درس یاد بگیریم.
امیر مهرانی عزیز در وبسایتش مطلبی با عنوان “مینیمالیسم، جملات کوتاه و کتابهای فراموش شده” راجعبه همین موضوع نوشته و از شما خواسته که گپی با هم داشته باشید.
من امیدوارم گپ شما بصورت فایل رادیو مذاکره باشد و ما بعنوان مخاطب لذت ببرم.
لینک پست “مینیمالیسم، جملات کوتاه و کتابهای فراموش شده”:
http://thecoach.ir/war-and-peace/
جواد عزیز ممنونم.
زیر همون مطلب که لینک داده بودی یک کامنت گذاشتم.
امیدوارم حداقل «برای الان» مفید و کافی باشد.
شاد باشی
محمدرضا
ي چيزي بگم! چقدر خوبه اين نوشته ات..
بعداز مدتها بنظرم نوشته ات يكم احساسي بود. بقول خودت مدتي هست كه نوشته هات اگرچه پرمحتوي ست ولي كمي خشك شده .
شخصن اينجور نوشته هات رو بيشتر دوست دارم. و از چندباره خوندنشون سير نميشم.
به نظر من اظهار فضل پشت پرده ی جملات دیگران به اندازه ی همون حرکت پوچه.
راه خلاقیت و فکر کردن به چیزی جز اون برای بعضی آدما نمی مونه. میشه نتیجه ی نهایی.
گاهی خوندن چنین جملاتی و بکار بردنش، یه نوع انعطاف نتایج خشک ضعف هاست.
یک نوع ابزار خطرناک که گاهی دست آدم های نالایق می افته و زندگی خود و دیگران رو به لجن می کشونه.
ارادتمند.
“بسیاری از عادتها و رفتارها وجود دارند که وجود دارند. هستند. نمیتوانیم آنها را به رسمیت نشناسیم. نمیتوانیم بگوییم وجود ندارند. نمیتوانیم بگوییم نباید وجود داشته باشند. مثالهای بزرگش را نمیتوانم بنویسم (چون وقت ندارم و مدیونید که فکر کنید که دلیل دیگری دارد!).” یه جوری مینویسی که آدمو کنجکاو میکنی خب آخه:) شما که همه چیزو مینویسی خب اینم بنویسش :).
ضمنا، مسیر زندگی بر روی زمین در بسیاری از جوامع بعد از ثبت شدن روی کاغذها و بازخوانی و تصحیح کاغذنوشته ها به پیش رفته و در زمان نسبتا کوتاهی تبدیل شده به تمدن های قابل افتخار و بزرگ. ملیت آلمانی، ملیت سوئیسی، ملیت ژاپنی هیچ وقت از کاغذنوشته ها فاصله معنی دار نگرفته و چیزی که جاش در متنت خالیه این مطلب هست که حالا چطور باید فضای فکری حاصل از کاغذ خوانی رو با فضای واقعی روی زمین خودمان ایران به هم نزدیک کنیم؟ شاید علت مزخرف خوندن نوشتت در اولین پاراگراف همین بوده که صرفا نقد کردی بدون صحبت کردن درباره راه حل های روی زمینیش برای همین متن ابتر مانده؛ شاید یه پست تکمیلی درباره “هنر بازخوانی جملات کوتاه روی زمین بجای کاغذ” بتونه این متنو کامل کنه و حق مطلب رو ادا.
هرچند تا همینجاشم برای ما آموزنده بود، خمیر مایه تفکر و تلمذ
ارادت
حسین
سلام محمدرضا خان و سپاس که در این ایام یادی از معلم بزرگ دکتر شریعتی کردی
علیرضا جان.
مطمئنم که علاقه من رو به دکتر شریعتی میدانی.
دربارهاش تقریباً هر سال نوشتهام.
مهمترین نوشتهای که در موردش دوست دارم این مطلب است که:
شریعتی – روشنفکری که نمیخواست پیشرو باشد
http://www.shabanali.com/ms/?p=4267
قدیمتر ها هم که جوانتر و احساساتیتر بودم به شکل دیگری در موردش مینوشتم:
http://www.shabanali.com/ms/?p=1579
یک بار هم در مطلبی تحت عنوان بزرگش نخوانند، از اینکه در پیامکها با او شوخی میکردیم گله کردم:
http://www.shabanali.com/ms/?p=443
و البته همه و جا لابه لای بسیاری از نوشتهها.
چه باید کرد که امسال دیدم شریعتی هم قربانی نگاه های بازاری شده و بعضی “دوستان”، میکس و مونتاژهای جالبی از نظرات او و رویدادهای روز ارائه میدهند و لایک وفالور میخرند.
کسانی برایش مدیحه نوشتند که اگر بود، لحظهای اجازه نمیداد نامی از او ببرند.
به قول خودش، میگفت: من تلویزیون نمیروم. چون همیشه نگران برنامههایی هستم که قبل و بعدم پخش میکنند. نمیتوانم بیایم جامعه شناسی بگویم و بعد از من گوگوش پخش کنند!
این بود که احساس کردم شاید همچنانکه بعضی سالها باید به احترام بزرگانی چون او فریاد کرد، گاهی اوقات هم باید به یادشان و به احترامشان، به سکوتی تلخ اکتفا کرد.
سلام و سپاس فراوان
این قسمت از پاسختان بسیار دلنشین بود و رنگ و بوی نوشته های آن بزرگوار را داشت
“همچنانکه بعضی سالها باید به احترام بزرگانی چون او فریاد کرد، گاهی اوقات هم باید به یادشان و به احترامشان، به
سکوتی تلخ اکتفا کرد.”
پرچمت بالاست معلم.
دوست دارم.
تا همیشه.
ممنون از نوشته جالبتون، يه سوال دارم كه اميدوارم حمل بر بي ادبي نشه خداي نكرده، صرفا محض كنجكاوي مي پرسم. راستش سوالم مربوط ميشه به پيش نوشت صفر! مي خوام بدونم اگر به نظر خودتون نوشته هاتون مزخرف هست (كه اصلا و ابدا نيست) اين پاراگراف اونجا چي كار مي كنه؟ اگه از نظرتون نوشته ها مزخرف نيست، چرا اون پاراگراف اول رو مي نويسين؟
راستش اگه اين اولين نوشته اي بود كه از شما مي خوندم، قبل از رسيدن به پاراگراف هاي دوم و سوم، پيش خودم فكر مي كردم، احتمالا اين متن رو يه تازه كار نوشته و از اونجايي كه به اندازه كافي از خودش و كارش مطمئن نيست، اين پاراگراف رو گذاشته تا افرادي كه كامنت منفي در مورد نوشته ميدند رو ارجاع بده به اين پاراگراف.
اما از اونجايي كه شما قطعا تازه كار نيستيد و از اونجايي كه هر كدوم از نوشته هايي رو كه از شما خوندم سرشار از مطالب جذاب، تازه و آموزنده بوده ، خيلي خيلي كنجكاوم كه در مورد دليل وجود اون پاراگراف بيشتر بدونم.
ممنون
نگار
نگار عزیز.
نوشتن چنین مقدمهای دو دلیل داره. یکی تکنیکال و یکی ادراکی.
دلیل ادراکی اینکه اخیراً وقتی شروع میکنم به نوشتن واقعاً مطالب مهم و ارزشمندی – به نظر خودم – در ذهنم هست، اما وقتی روی کاغذ میاد اصلاً اون پیامی رو که میخوام، با اون دقت و جامعیتی که مد نظرم هست منتقل نمیکنه.
به عبارت دیگه، حال خودم با نوشتههای خودم خیلی خوب نیست.
مدتهاست چیزی ننوشتهآم که خودم خیلی زیاد دوست داشته باشم. در واقع یک چیزهایی در ذهنم هست که هی دارم میچرخم بنویسمش درست به کلمه در نمیاد. اگه خوب دراومد مطمئن باش بالاش چیزی رو نمینویسم.
نامههای من به رها رو بخون. تا حالا دیدی اول و آخرش معذرت خواهی کرده باشم؟ اصلاً! به نظرم همه حرفی که داشتم منتقل شده. تازه گاهی که نظر بقیه رو میخونم میبینم که حرفهایی که نداشتم هم منتقل شده!
اما اخیراً این حس رو در مورد نوشتههام ندارم و البته فکر میکنم دلیل اصلیش، فرصت کم باشه و گستردگی مطالب. وقتی میبینم که کانتر پایین صفحه به دوهزار و سه هزار کلمه رسیده و هنوز حتی حرفم شروع هم نشده، ناراحت میشم.
اما دلیل تکنیکال اینکه:
همونطور که تو گفتی، خیلی برام مهمه که چه کسی نوشته من رو میخونه و چه برداشتی میکنه. ترجیحم اینکه که اگر غریبه اومد توی وبلاگ و این مطلب یا این نوع مطالب رو دید، سریع ازشون رد شه و بره سراغ مطالب دیگه. یا اینکه اضلاً سایت رو رها کنه.
آدم اولش که شروع به کار نوشتن میکنه خیلی کمیت و تعداد مخاطب براش مهمه. اعتراف میکنم که سال ۸۳ که تازه وبلاگ نویسی رو شروع کرده بودم خودم یواشکی هی صفحه رو رفرش میکردم که تعداد شمارنده زیاد شه!
یا به زور بچهها رو خفت میکردم که بیان بشینن مزخرفاتم رو بخونن (اون موقع واقعاً به تمام معنا مزخرف بود). اما بعد از یه مدت میبینی که هیچ چیزی مثل «مخاطب اضافی» دردناک نیست.
انگار تو یه جزیره گیر افتادی و بطری برمیداری توش نامهی نجات میذاری و پرت میکنی تو آب. اما نهنگ میخوردش!
خیلی از این پیش نوشتها و پی نوشتها مال اون نهنگهاست. شاید بطری من توی دهنشون گیر کنه و قورتش ندن یا شاید اصلا از خوردنش (و خوندنش) منصرف بشن!
وگرنه برای تو و دوستانی مثل تو که نوشتههای من رو میخونین، پیش نوشت بالای چنین متنی احتمالاً این پیامها رو داره:
۱) محمدرضا دیده که نادر چند جا براش کامنت گذاشته و با کامنتهای نادر حال کرده و احساس کرده یک کامنت خشک و خالی جواب دادن، جبران این لطف و توجه نادر نیست. پس تصمیم گرفته توی متن اصلی ازش تشکر کنه.
۲) محمدرضا یک مطلبی نوشته که خیلی براش مهم بوده. اونقدر مهم که آخرش هم احساس نکرده که تونسته منتقل کنه. پس داره نق میزنه اول نوشته. به خودش و به زمین و زمان.
۳) احتمالاً این مطلب برای محمدرضا خیلی مهمه. که با وجودی که ازش لذت نبرده، باز هم تصمیم گرفته منتشرش کنه.
قربانت
محمدرضا
ممنون از جواب كاملي كه دادين و وقتي كه گذاشتين. خيال من يكي راحت شد. از اونجايي كه اصولا با مفهوم “شكست نفسي” و ساير هم خانواده هاش از بيخ و بن مشكل دارم، كنجكاو شدم و خوشبختانه در اين مورد خاص قضيه والاتر از اين حرفا بود.
نگار 🙂
من همواره در جلسات كاري به همكارانم گفته ام كه برنامه ريزي فرايندي فكريست در محدوده زماني گذشته ،حال و آينده و همچنين برنامه فرايندي كاغذي است و نهايتا مديريت فرايندي انساني است كه با جنبه هاي مختلف مرتبط مي شود .در اينجا كه شما دنياي كاغذي و دنياي روي زمين را مطرح كرديد به ياد فراين برنامه ريزي افتادم ضمنا جاي سوالي ديده بودم با اين مضمون كه فكر قلم را به حركت در مي آورد يا قلم فكر را به حركت در مي آورد كه بنظر مي رسد دنياي روي زمين از نوع اول و دنياي كاغذي از نوع دوم باشد
اتفاقا همه روزنوشته ها خیلی خوبه و من دوسشون دارم. شاید حتی بعضی هاشم درست متوجه نشم ولی یه جوری خوبند دیگه. خودمونی اند. منم این خودمونی بودنشو دوست دارم 🙂
سلام محمد رضا جان
امیدوارم حالت خوب باشه .
خیلی وقت پیش فکر میکردم ایراد از ژن ما ایرانی ها هست که اکثر کارهامون مشکل داره .
ولی یه کم بعد با مثالهایی که برای پیش میومد دیدم همین ایرانی هایی وقتی در خارج از کشور در یک سیستم دیگه قرار میگیرند ، درست رفتار میکنند .
متن خوبی بود . ممنون
در ضمن چندین بار از طریق وب سایت و ایمیل و فیسبوک باهاتون تماس گرفتم ولی تا الان که بخت یار من نبوده و خبری از شما نشده .
درخواست یه جلسه حضوری رو داشتم .
ممنون .
شفیقی پور
سلام
اول باید بگم که قسمت دوم مطلبتون به نظر من مثل کتاب های دکتر شریعتی پر از واژه های ادبی و جملات سریع و پشت سرهم بود و یه خورده ادم یا حداقل من گیج میکنه و درواقع مطالعه جانبی لازم داره. اما در مورد دسته بندی آدما فک کنم یه دسته رو هم فراموش کردید و اون کسایی اند دنیای بیرون و زمین رو روی کاغذ نشون (مینویسند) میدن و درواقع دنیای زمین و کاغذ رو به هم نزدیک میکنن (مثل بخش هایی از کتاب کویر شریعتی که واقعیت های زمین و جامعه رو به تصویر میکشه) و شاید دنیای کاغذ آنگونه که شما به صورت ادبی یک نوع انزجار رو ازش نشون دادید آنقدرها هم بد نباشد که انموقع کتاب خواندن و نوشتن امری تنفربرانگیز جلوه می کند هر چند که خود شما باوجود نوشتن و کتاب خواندن متعدد خلاف مطلبی که نوشتید رو نشون می دید. اما در مورد جملات کوتاه باید گفت که به نظر من رواجشون نه تنها بد بلکه شاید خوب هم باشه و فقط لازمه درست بخونیمشون و در موردشون تامل کنیم چرا که در مورد بعضی از جملات کوتاه میشه (مثلا”هستم اگر میروم گر نروم نیستم” شریعتی) حتی کتاب نوشت، فیلم ساخت و … فقط لازمه بعد از تجزیه تحلیلشون انقدر تکرار بشه که ملکه ذهن بشه و به کارشون ببریم و حتی مسیر زندگی آدم میتونن عوض کنن. و در واقع به نطر من خوب و بد مطلق وجود نداره بستگی به نوع استفاده داره مثل چاقو که هم میتونه در خدمت آشپزی باشه و یا قتل.
محمدرضای عزیز , بیشتر مطالبتون رو در اینجا و متمم در چند ماه گذشته خوندم و شنیدم و به جرات میگم در این چند ماه تونستید اینترنت رو از یک ابزار سطحی , برای من به یک رسانه مفید تبدیل کنید. کار شما و دوستانتون و سبک و روشی که در پیش گرفتید حقیقتا قابل تحسینه و در زندگی من اثرات بسیار مثبتی داشته
از اینکه توسط یکی از دوستان با شما و وب سایتتون آشنا شدم بسیار خوشحالم. امیدوارم روزی از نزدیک ببینمتون
با سلام. هر چند مرتبط با اصل موضوع این پست نیست اما می پرسم.
می تونم درخواست کنم دیدگاهتون رو درباره ملیت در قالب یه پست در همین روزنوشی ها بنویسید. هم از نوع روی زمینش و هم از نوع روی کاغذ.
خیلی مطلب مهمیه.
اگر هم مطلب پخته ای در این زمینه وجود داره لطفا معرفی کنید.
ممنون
شاید عمده ترین تفاوت جملات کوتاه و متون طولانی برای انتقال مفاهیم و ایجاد تاثیرگذاری در مخاطب حجم آماده سازی ذهن است برای پذیرش یک معنا که اگر این مطلب درست باشه اونوقت اثر پذیرفتن از یک جمله کوتاه و حتی یک متن طولانی کاملا بستگی پیدا می کنه به شرایط فکری، روحی، تجربی، شخصیتی هر کس.
اگر کمی دقت کنیم می بینیم که بسیاری از کتابها رو میشه در یک جمله خلاصه کرد و یا اصلا یک جمله باعث شده که نویسنده یک کتاب رو بنویسه؛ چرا که انتقال مفهوم بدون شرح مسیر طی شده برای رسیدن به اون مفهوم به اندازه کافی گویا نیست. اگه کتاب خلبان جنگ رو مطالعه کرده باشید به خوبی این مفهوم قابل درک هست. اگزپری شما رو ساعت ها در کابین هواپیما در شرایط خاص با خودش و افکار درونیش همراه می کنه و شما رو تا آستانه کلافگی می بره تا آمادگی شنیدن حرف اصلی رو پیدا کنید. اونوقت چکیده و جان کلامش رو به شما می گه تا شما هم مثل اون در یک مفهوم ناب شریک بشید.
گاهی فقط یک جمله کوتاه زندگی انسان رو زیر و رو می کنه، چرا که شرایط به گونه ای رقم خورده که انسان آمادگی شنیدن داره. “بر روی زمین و نه روی کاغذ” اثری روی محمدرضا داره که شاید برای هیچ کدوم ما معنا نداره! چرا؟ چون محمدرضا شرایط لازم برای پذیرش این معنا رو در خودش ایجاد کرده. یا در روایت دیگه فضیل عیاض، با شنیدن اینکه آیا وقت این نرسیده که به سمت ما بیایی، تحولی عظیم در زندگیش اتفاق می افته؛ که اگر ما بارها این جمله رو بشنویم هیچ حسی نسبت به اون نخواهیم داشت! پس بنا به شرایط جملات کوتاه می تونن بسیار هم موثر باشند؛ پس ترویج اونها کار درستیه.
از طرف دیگه، اگر چشم و گوش ما زیادی به دیدن و شنیدن این جملات عادت کنه اونوقت به سادگی از اونها عبور خواهیم کرد و اونوقت حتی اگه جمله درست در شرایط مناسب جلوی ما قرار بگیره، دیگه توجهی بهش نمی کنیم و به سادگی ازش عبور می کنیم.
برای جلوگیری از اطاله کلام، خودمون رو عادت بدیم که جملات کوتاهی رو مطالعه کنیم که بدونیم حتما بهش به اندازه کافی توجه می کنیم و جملاتی رو ترویج بدیم که بدونیم مخاطب هم به سادگی ازون نمی گذره والا در حق خودمون و دیگران کوتاهی کردیم.
از ۶-۷ سال پیش من جملات قصاری رو جمع آوری م و اونها رو در یک فایل word ذخیره می کردم.
جملاتی که جمع آوری می کردم معمولا چند ویژگی داشتند، به نظرم درست میومدند (مطابق با واقعیت)، حس می کردم باور به اونها برای من سودمند خواهد بود یا روی یکی از ضعف های شخصیتی من تاکید داشتند.
به طور اختصاصی بعضی اوقات به جستجوی جملات قصار در اینترنت می پرداختم و درصد قابل توجهی از اون جملات رو هم خودم از کتاب هایی که خونده بودم، جمع آوری کردم (مثل اشعار و جملات حافظ و خیام و سعدی، حتی برخی از آنها را از دیوان ایرج میرزا و کلیات عبید زاکانی)
گر چه بعد از چند ماه وقتی جملاتی که جمع آوری کردم رو دوباره و چندباره می خونم. می فهمم که اون جامعیتی که در ابتدا فکر می کردم در اون جمله نیست و در برخی حالت های استثنا اون جملات با واقعیت انطباق کامل دارند.
معتقدم با تمام آنچه گفته شد، جملات قصار و نشر آنها تاثیر مثبتی بر جامعه دارد، برخی اوقات خوب را عالی می کند و برخی اوقات بدتر را به بد تبدیل می کند.
کاربردی را که جملات قصار برای من داشتند را شاید بتوان در دو مورد خلاصه کرد.
۱- باورهای سودمند، برخی از این جملات به زندگی من جهت می دهند مثل:
a- ره بادیه گرفتن به از نشستن باطل…که گر مراد نجستیم به قدر وسع بکوشیم
b- کوشش بیهوده به از خفتگی
c- اگر از كسی متنفری،از قسمتی از خودت در او متنفری؛ چيزی كه از ما نيست نمی تواند افكار ما را آشفته كند.
۲- استفاده برای انتقال بهتر و موثرتر مفهومی که در ذهن دارم
در بین همین جملاتی که جمع آوری کردم یه جمله ای هست که میگه: با زبان شعر بهتر می توان به دل ها نفوذ کرد.
چه اشکالی داره اگه کسی در خلال بحث کردن در مورد موضوعی خاص باور اساسی خودش رو در قالب یک یا چند بیت شعر ارائه کنه.
مطرح کردن برخی مسائل که قبلا به اونها توجهی نمی شد رو میشه یکی دیگه از کاربردهای این جملات بر جامعه بر شمرد. مثل جملاتی که در حین اتفاقات خاص سیاسی، اجتماعی منتشر می شوند و توسط شبکه های اجتماعی مورد توجه برار می گیرند.
اين فرهنگ مثل يك موج داره همه رو در بر ميگيره اما به اين معنا نيست كه ما خودمونو به امواج بسپريم و بزاريم هر جا مى خواد ما رو ببره . افراد تاثير گزار مثل شما قطعا ميتونن در اصلاح اين فرهنگ نه چندان عميق نقش داشته باشند. خواهشم از شما استفاده از اين فرصت هست .ممنون
شهیار قنبریو بخاطر نگاه واقع بینانش را! خوشم میاد…بعد از فوت مرتضی پاشایی و اون مراسم مردمی خاص
گفت : عجبا از اینکه همین مردم آلبوم هاش رو خریداری نمی کردن.اونجوری که باید و ظاهرا یه جاهایی کسانی هم گله کرده بودن ازین.
تو خود ارتباط وطن و کاغذو …دریاب
راستی استاد خواهش می کنم در نگارش روزنوشته هاتون کمال طلب نشین و هر مطلب به اصطلاح خودتان مزخرف! را با ما به اشتراک بذارید(; من واقعا لذت می برم از سبک نگارشتون و موضوعاتی که مطرح می کنید.
امیدوارم همیشه سلامت باشین و کسالتتون زودتر خوب بشه.آمین
من همیشه جملات و کلمات کوتاه رو خیلی سریع یادم میره! در این حد که حتی نمیتونم موضوع جمله رو به یاد بیارم. ولی نوشته های طولانی خیلی خوب یادم میمونه. حتی اگه همش یادم نیاد می تونم چند جمله ای ازش به خاطر بیارم. احساس می کنم جملات کوتاه به تنهایی نمی تونن روی کسی تاثر ماندگار داشته باشند.
البته در رابطه با فایل دیرآموخته های محمدرضا شعبانعلی با اینکه جملات آن کوتاه بود برای من خاصیت حرفهای کوتاه رو نداشت. شاید چون اکثرا برگرفته از متن های طولانی او بود یا چکیده افکار ایشون (که از طریق بررسی آثارشون قابل فهم هست) برای همین پشت هر جمله ای چندین صفحه و ساعت حرف بود که در ذهنم تداعی میشد! یه جورایی انگار خلاصه درس بود.
بنده نیز مانند شما فکر میکنم. شاید نتیجه یک کتاب برای مان جملاتی بیش نباشند، ولی آن جملات مال ما شده اند و عجین با گوشت و پوستمان. جملات کوتاه، نمیتوانند مال خود آدم بشوند. حد آخرش زیبایند و برای چند لحظه گوش یا چشم را نوازش میدهند. آنها مال یکی دیگر هستند.
واقعیتش من دوست دارم شما بحث های عمیق رو مثل سابق بنویسید و ما لذت ببریم خودم هم اهل کتاب خوندنم اهل مقاله و جمله و تلگرام خوندن نیستم حالا شما اگه با جملات کوتاه حال میکننی استاد سایت شخصی خودتونه بنویسید ما هم میخونیم 🙂 ….ولی واقعیتش جملات کوتاه نوشتن خیلی آسونه و میشه ۴ تا جمله ازین ور و انور سرهم بندی کرد و یه چیزی نوشت مردم هم لایک میکنند. به این هم شک دارم که اگر کسی جمله ای مینویسه مال خودشه یه بار مارک تواین گفته بود فکر کنم که فقط حضرت آدم جملات خودش رو گفته بقیه هر چی گفتن از کسای دیگه شنیدن و از کتابای دیگه خوندن و سرهم بندی کردند .
این لینک رو فکر کنم دوست داشته باشینhttp://www.boredpanda.com/differences-between-now-and-then/
سلام.
محمد رضا جان دسته چهارم رو یادت رفت.
اونهایی که روی کاغذ و روی زمین یکی هستند و دنیای کاغذسان با دنیای زمینشان یکی است مثل خودت.
البته من خیلی کوچیکتر از این هستم که بخوام همچین حرفی بزنم اما فکر کنم دسته چهارم هم باشن هرچند کم
به نظرم اگه درست متوجه شده باشم، وبگردان چريكي در دنياي ديجيتال را با نوشته هايي صميمانه و بعضي اوقات با چاشي هاي ويژه مورد توجه و خطاب قرار ميدي و من از اين دسته مطالبت هم لذت ميبرم هم ياد ميگيرم .
با توجه به ارتباط كاري زيادت و علاقمنديت به دنياي ديجيتال يه پرسش هم دارم:
آيا در فرهنگهاي متنوع كشورهاي پيشرفته (اروپاي غربي و آسياي شرقي) تجربه قابل توجه و شايد آماري از وبگرديهاي و ارتباطات ديجيتال با اثربخش مناسب وجود داره؟
با سلام چون آدرس اين سايت گاهي مشكل داشته است شايد درج آن خيلي مناسب نباشد .
از انجا كه تمرين نگارش را براي اين نوع مطالب كه بار فلسفه زياد دارد جايز نيست لذا بدون دخل و تصرف. اصل مطلب را فرستادم
گر چه به احتمال قوي. شما اين مصاحبه. را حتما مطالعه كردهايد اما نگاه مجدد. آن. خالي از لطف نيست
http://neeloofar.org/mostafamalekian/dialogue/596-interview-with-mostafa-malekian-about-ali-shariati.html
شاید همه اینها برای این است که وقت کم است! قرص انسانیت را می خوری تا از شیطان عقب نمانی.
بد نیست ،اگر نمی توانیم به واقع انسان باشیم و انسانی رفتار کنیم حداقل خود واقعی مان را در لفافی از جملات زیبا و دلنشین پنهان می کنیم .
برای انسان بودن باید زمان گذاشت، باید بتوانی و دلش را داشته باشی که به جز خودت، دنیای اطرافت را هم ببینی و بشناسی. بارها از هویت گم شده در لابلای ورق پاره ها گفتی و حالا از چند کلمه که قرار است من را به ایشان ثابت کنه.در جایگاه یک انسان خردمند، ناصح، مصلح و….
البته برای این موجود دو پا که تنها سطح اتکایش بر روی زمین چند سانتیمتر بیشتر نیست، تحمل ۲۵ سال زندان برای درک” بخشش اما فراموش نکردن ” کمی! دشوار است.
پس ترجیح می دهد جملات بزرگان را نشخوار کنه.
سلام
محمدرضا امیدوارم سردرد و سرگیجه و تبتت بخاطر ضعف و خستگی باشه و با استراحت،خیلی زود برطرف بشه،که کمتر هم مایه ی نگرانی ما بشی:)!.
چند روزیه به یه موضوعی در رابطه با استراتژی محتوا فکر میکنم که بنظرم فضاش به موضوع این «پیش نوشت ها!» میخوره.
بذار قبلش اینو بگم که با خوندن این پست و پیشتر هم انتشار «دیر آموخته ها» در من یه حسی شبیه حس تغییر موضع در تو نسبت به جملات کوتاه ایجاد شده(نرمش و کرنش).راستش منم یه آرشیو از جملات کوتاهت داشتم(وقتی مطالبت رو میخونم به قولی سعی میکنم یه جان کلامی از توش درارم) که چند باری میخواستم برات بفرستم.ولی صادقانه بگم ترسیدم!
دارم به این فکر میکنم که چقدر مهمه که اگه یه شرکتی وظیفه و رسالت اصلیش تولید محتوا نیست،بره به سمتی که جامعه می پسنده و بهش تمایل داره.شاید از یه نگاه دیگه این خاصیت جدید دنیای اطراف ما (کوتاه بودن،لحظه ای بودن،جذاب بودن،جالب بودن،تنبل بودن،سرسری بودن) یه فرصت مناسبی باشه برای گروه هایی که میخوان برن به این سمت،چون تولید محتوا برای همچین افراد و جامعه ای با این ویژگی ها کم هزینه تر و مهمتر از همه،کم دردسرتره.میخوام بگم فرصت خوبیه برای شروع(اساسا به جهت ریسک پایینش)خصوصا اگه یه کارمند یا مسئول بخش بازاریابی یه شرکت بخواد مدیران بالادستی رو قانع کنه برای یه همچین کاری.
کامنتم حال و هوای متممی گرفت.
امیدوارم این حرفا سرگیجت رو بیشتر نکنه!
برقرار باشی.
قبول دارم حق با شما ست و جملات کوتاه در شبکه های اجتماعی رواج بسیاری پیدا کرده است. باید اعتراف کنم خود منم هم درمقابل وسوسه ی به اشتراگ گذاشتن جملات کوتاه قرار گرفته ام و بارها این کار انجام دادم. حالا نمی دانم چقدر جایش هست که این موضوع را بگم یا نه, چرا که احساس می کنم این مطلب شما خیلی جدی تر از تنها یک توصیه بود و این موضوع را با دید عمیق تری تحلیل کرده اید ولی در مورد خودم می تونم بگم بعد از گوش کردن به فایل یادگیری کریستالی ( http://www.motamem.org/?p=7862 ) سعی کردم کمی نگرشم رو در مورد به اشتراک گذاشتن تغییر بدم.
حالا وقتی متن کوتاهی رو می خونم اگر خوشم بیاد و بخوام اون رو به اشتراک بگذارم اول سعی می کنم در اینترنت در موردش کمی جستجو کنم در مورد گوینده یا نویسنده, اینکه ببینم این جمله در کجا گفته شده و یا اگر علاقه مند به موضوع بودم سعی کنم اگر کتاب یا متن دقیق تری از اون رو پیدا کردم, بخونم. یا به عنوان مثال چون خودم دانشجوی معماری هستم اگر از یک بنای تاریخی و یا چیزدیگری خوشم بیاد و بخوام عکس شو دراینستاگرام بگذارم اول یک جسجو می کنم وعکس رو با چند جمله یا معرفی یک لینک در مورد اون به اشتراک می گذارم (البته می دونم که این کارمن هم تفاوت چندانی با حالت قبل ندارد!)
-در مورد حالت فیلسوفانه هم باید بگم که من فکر می کنم که شبکه های اجتماعی برای عده ای یک دنیای متفاوت (مثل فیلم ماتریکس!) هستش که وقتی وارد ان می شوند می توانند به صورت غیر واقعی هم که شده خواسته هایی که در دنیای واقعی برای شان حرکت و تلاشی نکرده اند و نمی کنند رو یک شبه و بدون زحمت بدست بیاورند. برای همین است که در شبکه های اجتماعی اشخاص عموما در تحصیلات, جایگاه شغلی و… از سطح بالاتری برخور دارند!
(کامنتم خیلی طولانی شد ببخشید که سرتون رو درد اوردم)
سلام
مطلبی رو که نوشتید خیلی دوست داشتم.در مورد موضوعی که مطرح کردید،چیزهایی به ذهنم رسید که مایلم مطرح کنم.
به نظر من بعضی از آدما تصمیم گرفتن و تصمیم می گیرن که سطحی باشن.فرقی نمیکنه که با چیزی که مواجه میشن یه جمله کوتاه باشه یا یه مطلب بلند.آدمی رو میشناسم که دوره ی کامل MBA رو در یک مرکز معتبر گذرونده و الآن هم یکی از مدیرای ارشد یک شرکتی هست که به لطف رانت و امکانات دولتی ،این شرکت از هم فرونپاشیده.این آدم به شدت سطحیه .آدمی که حتی وقتی در مورد سیاست هم اظهار فضل میکنه ، سطح افکار سیاسیش ، از بحث های سیاسی داخل اتوبوس و مترو و تاکسی اگه نازلتر نباشه بالاتر هم نیست. واقعیت روی زمین اینه که بعضی از آدما میخوان که سطحی باشن و به ریش آدمای عمیق که اینهمه خودشون رو به زحمت میندازن میخندن . دوست دارن خوراک فکریشون رو مثل ساندویچ بگیرن و مصرف کنن و یا مثل یه لباس شیک تنشون کنن و پز بدن .به هر حال اینم یه مدل و سبکی از زندگیه . همیشه بوده و الانم هست و فک میکنم بعد از اینم همیشه باشه.
و اما در مورد مطلبی که از شریعتی مطرح کردید. اول بگم ،اگه کسی از من بپرسه تاریخ تولدت کی هست میگم روزی بود که با شریعتی آشنا شدم.من به شدت به این آدم مدیونم و به شدت هم دوسش دارم . ببینید ، به هر حال شریعتی یه آرمان های ایده آلیستی داشت .دنبال جامعه ای بود که شاید بشه اون رو “خداپرستان سوسیالیست” نامید. خاصیت افکار ایدآلیستی اینه که منجر به ایدئولوژی میشه و ایدوئولوژی ها و مکاتب هم یه غالب از انسان کامل میسازن و میخوان همه ی آدما رو با اون الگو غالب بندی کنن.ویژگی این ایدئولوژی ها اینه که از یه اتوپیا ،آرمانشهر ومدینه فاضله حرف میزنن که حتی روی کاغذ هم نمیتونه بیاد حالا روی زمین که جای خود داره.تا حالا شما یکی از این اتوپیاها و مدینه های فاضله رو دید که درست و حسابی با تشریح همه ی جزئیات روی کاغذ اومده باشه؟ مدینه فاضله ی شریعتی هم همین وضعیت رو داره.ایدآلیستی و کمال طلبی که در موردش ،در جاهای مختلف صحبت کردید ، توی تمام حوزه ها میتونه ما رو فلج کنه.به نظرم پلورالیزم و به رسمیت شناختن کثرت و گوناگونی انسانها ، چیزیه که قابلیت این رو داره که روی زمین پیاده بشه.
منتظر مطالب ارزشمند بعدی شما در این زمینه هستم.
شادکام و سرافراز باشید.
ببخشید کلمه ی قالب رو اشتباه نوشتم
راستش من مدت طولانیه که هر متن سیاسی دینی روانشناسی خوش بختی کهدر وایبر تلگرام و اینستاگرام و ابزار های مشابه برام ارسال میشرو یا سریع پاک میکنم یا میزنم کنار و اصلا نمیخونمش.تجربه بم نشون داده حتی اگر اون متن فرمول خالص موفقیت هم باشه هیچ تاثیری و تاکید میکنم هیچ تاثیری رو من نداره.
… و منتظر میمانیم هنر نوشتن جملات کوتاه را هم بشنویم!
ـ بعد محمد رضای عزیز:
حالا که در این زمینه، پایت را از کاغذ روی زمین گذاشتی، قبول! ولی نمی خواهی که تسلیم بشوی و برنگردی؟
فکر کنم از یادگیری از طریق ابزارهایی با ویژگیهای: شتابزده، منقطع، سطحی بیزاری. ولی می خواهی راهی برای یادگیری از آنها هم بیابی!
متشکرم بابت فرصت ها و تهدیدهایی که میآفرینی.
( پس نوشت: چه قدر سخت شده نظر نوشتن برات محمد رضا؛ دو سطر نوشتم ده بار ویرایشش کردم! مشکلی پیش اومده؟)
موقع نوشتن خودت باش کمال جان ، بدون در نظر گرفتن ملاحظات یا کسی… خواهی دید که تمام مشکلات مرتفع میشه.
متشکرم احسان عزیز! راستش احساس می کنم، محمد رضا به طرز پیچیدهای غیر قابل پیشبینی شده است و اتفاقاً من این را خیلی دوست دارم چون هیچ گاه احساس نمی کنی با یک سطح رسمی دو بعدی و قاب گرفته از محمد رضا طرفی اینجا ما با شخصیتی روبرو هستیم که مجبوریم به قول شما خودمان باشیم و این سخت ترین بخش از نمایه ای است که به راحتی نمی توان به اشتراکش گذاشت.