رهای عزیزم.
گاه گاهی، در تراکم کار و زندگی، چشم هایت را ببند و پا به دنیای رویا بگذار.
نگرانم که فرصت دیدن رویا را، در میانه ی تلاش و تقلای بی پایان دنیا، به دست فراموشی بسپاری.
رویا، توانمندی شگفت انگیز انسان است.
هیچ حیوانی رویا ندارد.
رویا خواب نیست.
خواب، بازی شبانه مغز است با آنچه در روز دیده است.
مانند کودکی که کتابهای کتابخانه ی پدر را، برگ به برگ پاره میکند و میکوشد با چسباندن آنها کنار هم، کتاب تازه ای بسازد.
رویا خیال نیست.
خیال، فرار به فردا است.
خیال، بازی آنها است که به دنیا و آنچه در آن است دل بسته اند.
اما بیشتر از آنکه هست می خواهند.
چه دیدار یار و چه درهم و دینار.
خیالپردازی برای اینان، نوعی تجدید قوا برای ادامه ی بازی دنیاست و انگیزه ای برای دویدن بیشتر.
اما رویا، نه مانند خواب، مرور دیروز است و نه مانند خیال، فرار به فردا.
رویا، فرار از دنیا است.
رویا، دستاورد مهم عبور انسان، از دالان تنگ و تاریک تاریخ است.
رویا را آنکس می بیند که فردا به دار آویخته خواهد شد.
چشمانش را می بندد و زندگی را تجربه میکند. نه خواب گذشته را می بیند و نه خیال آزادی را.
رویا می بیند. او با چشمان بسته اش، به شهرهای دوری سفر میکند که میداند هرگز نخواهد دید.
بر زمینی دراز میکشد که هرگز بر روی آن نخواهد خوابید.
و به آفتابی خیره می شود که چشم بند، هرگز فرصت دیدار آن را دوباره فراهم نخواهد کرد.
رویا را فرزندی میبیند که در روز تولد، پدر از دست داده است.
او خواب پدر را نمی بیند. چرا که پدر را هرگز ندیده است.
او خیال پدر داشتن در سر نمی پرورد. چرا که هرگز پدر نخواهد داشت.
او با رویای پدر زندگی می کند. چشمانش را می بندد ودست در دست پدر، خیابان ها و شهرها را میگردد.
در خیالش به او – که نیست – تکیه میدهد و آرامش و امنیت را تجربه میکند.
رویا را تو باید ببینی.
رویای دنیایی که در آن…
[بگذار نگویم که اگر دنیا چنان بود که میشد بی هیچ خطری رویاها را نوشت، دیگر به رویاپردازی نیاز نبود]گاه گاهی چشم هایت را ببند و پا به دنیای رویا بگذار.
سگ ها هم خواب می بینند.
گربه ها هم خیال موش در سر می پرورانند.
اما رویا، متعلق به انسان است.
رویا گریز از دنیا است، آنچنانکه هست
به دنیا، آنچنانکه هرگز نخواهد بود.
رویا آن سرمستی شیرینی است که هیچ محتسبی، آن را مجازات نمیتواند کرد.
نگذار مردمان – که زندانبان تو هستند – تو را به واقعی نبودن رویاهایت، متقاعد کنند.
آنها فریبت می دهند و میگویند که رویا، هرگز از جنس واقعیت نیست.
آنها می گویند: آزادی – آنچنانکه در رویای خود می بینی – خیالی بیش نیست. اما وزن زنجیرما واقعی است.
آنها می گویند: سفره ی رنگین – آنچنانکه در رویای خود می بینی – پیش روی تو نیست. اما درد گرسنگی تو واقعی است.
آنها می گویند: دوستی – آنچنانکه تو در رویای خود می سازی – وجود ندارد. اما دشمنی، واقعی است.
فراموش نکن که مردم، زندان بان تو هستند. آنها حق دارند که بگویند از سلول آنها که پا بیرون بگذاری، جز ترس و تهدید و توهم نخواهد بود.
اما تو هم خوب میدانی که لبخند رضایتی که با دیدن یک رویا بر لب می آید، با لبخند رضایت حاصل از شادی در دنیا، هیچ تفاوتی ندارد.
رویاهایت را به مردم نفروش.
آنها راست نمی گویند.
هیچکس چیز بهتری ندارد که به جای رویاهایت به تو هدیه کند.
هر از چند گاهی، در میانه ی روز،
چشمهایت را ببند و به دنیای رویاها پا بگذار.
جایی که هیچکس نتواند تو را از تجربه ی لحظات خوب، محروم کند.
مراقب رویاهایت باش و به خاطر داشته باش که:
کسی میتواند خواب و خیال را از تو بگیرد که قبلا رویا را از تو گرفته باشد
[…] اما رویا، پیشنهاد میکنم نامه قدر رویاهایت را بدان رو بخونی. […]
همیشه زندگی در خیال بودم و باختم… باختم… همه جای زندگی… عشق…کار…خانواده….ناامید ناامید یاد رویای کودکیم افتادم .زنده شدم…چه کودک بزرگی بودم رویام داشتن یک عروسک زیبا نبود.بزرگ بود بزرگ اینقدر بزرگ که نیرو گرفتم .این روزهای من در فکر عملی کردن رویاهای کودکیم می گذرن. ممنونم از نامه هایی که برام می نویسید
سلام به دوستان عزیزم٬ سلام به محمدرضا
بعد از اینهمه دوری٬شدم رها. اما بشنوید از فصل اول رؤیای ِواقعیِ من:
اولین بار که قصد سرزمین میانه کردم٬ همه چیز برایم مبهم بود اما احساس شور عجیبی داشتم انگار که قرار بود اتفاقات رنگارنگ و عجیبی برایم بیوفتد. به سرزمین میانه ورود کردم ٬ اتفاقات رنگارنگ و عجیبی در انتظارم بود. در سرزمین میانه هر واژه را تا عمیق ترین حد آن درک کردم.
ابهام سرزمین میانه خیلی زود برایم برطرف شد و چیزی را ورای این ابهام دیدم که ابهام دیگری را برایم به وجود آورد!!!
بگذار آماده ات کنم و همراه خودم تا قلب سرزمین میانه ببرمت. صبحگاهان این سرزمین سکوت محض است ٬ شامگاهان آن سکوت محض .و …یک طرف آن آرامشی عجیب دارد و طرف دیگر آن زمختی عجیب.
مردمان این سرزمین هر شامگاهان زمختی را به آرامش تقدیم می کنند تا صبحگاهان قدری بشود تاب آورد. من نظاره گر تمام این تضادها بودم٬ تضادهای زیبا و عمیق.
در سرزمین میانه که بیشتر وارد می شوی ٬ نزدیک به قلب آن٬ همان احساس شور عجیب به سراغت می آید و برای یک لحظه زمختی و آرامش را در آن واحد میبینی٬ اما بعد از عبور از این مرحله ٬ تنهایی عجیبی تمام وجودت را فرا میگیرد و اینجاست که میخواهی به جایی پناه ببری که دیگر در سرزمین میانه نیست!!! باید از آن سرزمین خارج شد و جای دیگری به دنبالش بود. اما در عمق وجودت عمیقأ از ترک آن ناراحتی!
اما قلب سرزمین میانه آنجاییکه بعد از عبور از آن٬ تنهایی را به تو هدیه میدهد٬ تو را به سوی دیگری راهنمایی می کند ٬ تو را تا جایی راهنمایی میکند که نه تاریک است نه روشن٬ شبیه به مرز خط سیاهی شب و خط سفیدی صبح٬ تو را به ابهام دیگری میبرد!!!
به قلب سرزمین میانه که خیره میشوی حرفها برای گفتن دارد.قلب سرزمین میانه این بار من را به قلب خودم هدایت کرد ٬ اینجا بود که تمام لحظات زندگی ام شبیه به یک فیلم بلند از جلوی چشمانم گذشتند تا رسیدم به قلبِ قلب خودم!!!
قلبِ قلبم را در سرزمین میانه کشف کردم و ابهام قلب سرزمین میانه یِ من بود. چیزی بود که سالها به دنبالش بودم اما نمیدانستم کجا! حالا فلسفه ورود به سرزمین میانه و آن ابهام و آن احساس شور عجیب را میفهمم. قلبِ قلب سرزمین میانه یِ من ٬گمشده ام بود.جایی بود که بعد از احساس تنهایی از قلب سرزمین میانه باید به آن پناه میبردم ٬هدیه آسمانی و دستآورد سرزمین میانه یِ من بود.
با خطر با آه ٬سختی ٬دلتنگی٬دوری و با غربت کشیدن به تو رسیدم٬رؤیایِ واقعیِ من.حالا من نیز چون رها قدر رؤیایم را میدانم.
فوق العاده بود بهارجان.مرسی از قلم زیبات
سلام بهار جان
عالی بود رؤیای قشنگت.مرسی از اینکه نوشتی
سلام
این یکی نامت به رها برام کلی حس رو زنده کرد.
ممنون که این نامه رو منتشر کردی
يه بار يادمه از سهيل رضايي خوندم با اين مضمون بود آدمي كه رويا نداره مي ميره
سلام
بسیار زیبا ، صمیمانه و جذاب بود سپاسگذار از شما .
وقتی رویا یاآروزیی شماراتحت تاثیرقرارمی دهداگربلافاصله درجهت عملی کردن آن گام برندارید به خداوندوطبیعت مدیون خواهیدبود.(استوارت براند)
عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما که اسباب آرامش انسانها رو فراهم می کنید. زندگی تر شدن پی در پی/زندگی حس غریبی که یک مرغ مهاجر دارد.
“نگذار مردمان – که زندانبان تو هستند – تو را به واقعی نبودن رویاهایت، متقاعد کنند.”
ممنون که هستی و.. می نویسی و.. بی دریغ می بخشی
دل به رویا ها سپردم
همه دیوانه خطابم کردند
خیلی باختم
اما امروز رویایم دقیقا در جلوی چشمم است و از آن من است
و واقعا زیباست
قلبم هیچ گاه اینقدر شاد نتپیده بود
رویا یم ارزش دل سپردن داشت
مرسی از تو ای رویا و ممنون از تو ای خدای همه رویا ها
يه كليپ كوتاه ولي فوق العاده انگيزشي: http://www.aparat.com/v/KzAf8
ببينيد و رؤياهايتان را زندگي كنيد
رویای خودتان رو بسازید وگرنه کسی شما را استخدام میکند که رویای او را بسازید. «تونی گسکین»
سلام
بسیارزیبا وجذاب بود.ممنونم
غم نان قابل فهم تر از غم رویا ست .
رویایت را نکش!
http://rahakoohnavard.blogfa.com/post/1
ممنون …مضمون متن برایم حس رهایی داشت …آرزوی رویا دیدن برای همه انسانها…
چقدر زیبا نوشتید محمدرضا بعد از کتابهای دکتر شریعتی تنها نوشته های شماست که مرا غرق در رویا میکند.
واقعا لذت بردم ان هم زمانی که خواب و خیال را هم مدتی است از من گرفته اند.
سلام استاد محمد رضا
ای کاش این متن زیبا را با صدای خودتون میشنیدیم.
من هنوز هم هر وقت دلم از دنیا می گیرد اون فایل صوتی رهای عزیزم را گوش میدم.بهم آرامش میده.شما پدر معنوی من هستید.
متن خیلی قشنگی بود ..
گاهی وقتا مرز بین رویا و واقعیت اصلا مشخص نیست …هیچکی نمیتونه قطعی در مورد رویا یا واقعیت قضاوت کنه..هیچ بعید نیس دنیای ما همون رویای ما باشه و واقعیت چیزی ورای آن…
سلام..عالی بود.هیچکس چیز بهتری ندارد که به جای رویاهایت به تو هدیه کند…بسیار عالی..چقدر ما احتیاج داریم به این نوشته های شما..
در دلم افزودم:
رهای عزیزم،
رویا را آن کس میبیند که انتظار تغییر برون در سرش نیست، افسرده سرما و پژمرده سکوت و سقوط نیست ..
رویا را آن کس میبیند که با تمام احساسش سرشار است از آرامش مواج امواج درون و ساربان است ساز احساس حدوث …
معلم خوبم، ممنونم.
چقدر با حرفاتون موافقم. همیشه می گم من دو تا زندگی دارم یکیش این زندگی بی روح و بدون هیجان و تنوع واقعی و یکی زندگی در رویا. تو رویاهام به جاهایی که آرزوشو دارم میرم، به چیزهایی که دوست دارم فکر می کنم و آدمهایی که شاید توی دنیای واقعی وجود نداشته باشند یا اگر هم باشند هیچ وقت دستم بهشون نمی رسه رو کنار خودم دارم و همیشه هم به خاطر نعمت رویا خوشحالم چون تنها چیزیه که مربوط به آدمهاست و هیچ کس حتی نزدیکترین افراد و البته اونهایی که دوست ندارند حتی در رویا هم شاد باشی بهش دسترسی ندارند. خوشحالم که جایی دارم و دنیایی که فقط مال خودمه و فکر مکینم یک تجربه قشنگ در رویا به یک تجربه بد تو عالم واقعیت می ارزه. این روزها رویای قشنگی دارم، شاید از نظر خیلی ها خنده دار و بچگانه باشه اما من با رویام شادم. قبلا خودم رو سرزنش می کردم اما الان تا هر جایی که بره همراهشم چون می دونم گذراست و تموم می شه، البته کمی هم حسرت و غم همراهشه اما حسنش اینه که شاید برای لحطاتی به من آرامش میده و شادم میکنه.
واقعا محشر بود ، خیلی حالمو عوض کرد
با سلام
ممنون که هستید.
مراقب رویاهایت باش و به خاطر داشته باش که:
کسی میتواند خواب و خیال را از تو بگیرد که قبلا رویا را از تو گرفته باشد
عالی….بسیار عالی
محمد رضای عزیز از این که پس از مدتها به رها ی عزیز نامه نوشتی بسیار سپاسگزارم .کمی کم طاقت شده بودیم برای رها بیشتر بنویس او را دریاب.
کوچکتر که بودم بدون رویاپردازی خوابم نمیبرد٬ نمیدانم چرا رفته رفته ترسیدم که با فکر کردن به رویاهایم دچار حسرت شوم.
اما به قول سید علی صالحی: ما نباید بمیریم٬ رویاهایمان بی مادر می شوند…
به قول استاد
دمت گرم و سرت خوش باد
براي ملاقات با خودم و رسيدن به آرامش و همچنين برنامه ريزي براي سال آينده ، چند روز مانده به تولدم تصميم گرفتم به دور از هياهو و گرفتاريهاي روزمره به يكي از شهرهاي دور سفر كنم و خوشحالم از اينكه در أولين روز سفرم ، اين نامه را مي خوانم .
چون باعث شد تو اين فرصت بدست آمده خيلي بهتر و شفاف تر سرزمين سبز رؤيا هام رو ببينم . سرزميني با آسماني عاري از غبار اوهام و زميني عاري از علف هرز خيالات .
تا پيش از اين نه همه ، بلكه غالب روياهام يا وابسته به دنيا و فردا بوده يا انعكاسي از گذشته .
ممنون!
راستي ! چقدر عالي بود و حالم رو خوب كرد ، نوشته رینر ریلکه در” مطالبي براي هفته آينده” ارسالي از طرف شما
سپاس محمدرضای عزیز از این متن زیبا و پربار ( مثل همیشه)،
بخصوص” فراموش نکن که مردم زندانبان تو هستند. انها حق دارند که بگویند از سلول انهاذکه پا بیرون بگذاری، جز ترس و تردید و توهم نخواهد بود.” مرسی، واقعا نیاز دارم به این یادآوری…
من تو را به رویا هایم دعوت می کنم.
به خیال هایی که سالهاست رویای من شده اند.
خیال هایی که این روزها بی فروغند.
و من خوب می دانم این رویاییست دست نیافتنی.
…
اما من حالا بی خیال خیال های خود شده ام.
اینجا حالا فقط رویا باقیست.
…
رویای روزگای نه چندان دور.
روزگاری نزدیک. روزگاری به فاصله یک چشم برهم زدن.
و من حالا تو را به رویاهایم دعوت می کنم.
به گوشه ای از شهر، به یک صندلی خالی روبروی خود.
آن لحظه باز هم من می مانم و صندلی های خالی.
من می مانم و رویا!
…
راستی صندلی های خالی عادت این روزهای من است و من تورا دعوت می کنم به عادت این روزهای خود.
به رویا!
سلام به محمدرضای عزیز و تیم محترم متمم
می خواستم یک خسته نباشیدِ جانانه بهتون بگم ، به خصوص به محمدرضای عزیز
ممنون که برایِ پایایی و بهبودِ کیفیتِ تعاملاتمون ، تلاش می کنید
این متن هم بسیار زیبا بود ، تک تکِ جملاتش آموزنده بود
سپاس
یه جورایی تو این نوشتتون غرق شدم ..زیبا روان و حس آرامش عجیبی برای من داشت .. ممنونم ازت
هیچ چیز نمی تونست بعد از یه روز کاری سخت مثل این نامه لبخند به لبم بیاره 🙂
ممنون از یاد آوری رویا !
هر از چند گاهی، در میانه ی روز، چشمهایم را میبندم و به دنیای رویاهایم پا میگذارم.
جایی که نه من زندان بان هستم و نه زندان بانی رویاهایم را مجازات میکند. جزیره ای در آسمان… هم آنجا که خود را میشناسم و لبخندی که به لب دارم دیگر اندوهگین و بی جواب نیست…
” جسور باش و رویا بساز
از آنچه نیستی
جسور باش و رویا بساز
از آنچه نداری
جسور باش و رویا بساز
آنگونه که واقعیت توست
جسور باش و رویا بساز
و بیدار که گشتی
پاک نکن
آن نمای رویایی و حقیقی ات را”
– مارگوت بیکل
این قبلیه هم مثه رویا میمونه خوندن هر کلمه اش مرهمه (واژه ای بهتر از مرهم پیدا نکردم) 🙂
ممنون محمدرضا و هم قبیله ای ها
چقدر حس قشنگي داشت اين نقل قول زيبا ….
سلام و درود
بسیار زیبا بود
با خواندن مطالبتون به زندگی امیدوار شدم
رویا فرار از دنیاس
آفرین!….آفرین!!….آفرین!!!…..
انگار اتفاق افتاد، صدا می آید، صدای دوست داشتنی آشنا،
چقدر نورانی است اینجا!….
حالا من متولد شده ام؛
آفرین!….آفرین!!….آفر …….
این صدای خدای من است که مرا آفرید، و خوشحال شده از اینکه چه نازنینی شده ام من!
اینبار هر دویمان با هم همصدا می شویم: ” آفرین!….آفرین!!….آفرین!!!…..
من چندین بار متنو خوندم ولی آخرش نفهمیدم رویا داشتن یعنی چی و به چه دردی می خوره ؟ 🙁
شاید اولین زندانبان من عقلمه که جلوی احساسمو گرفته
به نظر شما مشکل من خیلی جدیه ؟
ممنون، دلمون تنگ شده بود؛ ممنون که با بعضي از نوشته هايتون براي چند دقيقه اي به ما کمک مي کنيد تا از دنياي خودمون پا به بيرون بگذاريم….. ممنون و ممنون…….
حقیقت اینکه مدت زیادی می شد که رویا نداشتم، بس که درگیر این دنیای واقعی واقعی شده بودم.
متشکرم
باسلام
ضرب المثلی می گوید:”اندیشه یی بکارتاعملی دروکنی. عملی بکار تاعادتی دروکنی.عادتی بکارتامنشی دروکنی.منشی بکارتاتقدیری دروکنی.” ازکتاب هفت عادت مردمان موثر نوشته ی آقای دکتراستفان کاوی
همین اندیشه ورویاهایی ماست که سرنوشت مارامی سازد.
میشودبه رویاهارسیدباوجودمیل وانگیزه ودانش ومهارت شیوه ی اجرا
رویای رهایی از هر آنچه پست و زمینی است
می برد آدمی را تا اوج باشکوه آسمانی . . .
سلام
استاد من هر روز تو رویاهام هستم دوست دارم به واقعیت بپیوند ولی هیچ وقت نشده.دیگه خسته شدم از خیالباف و رویا پردازی
نامه به رها با صدای محمدرضا تاثیرگذارتر است
سلام استاد .
من هم اکنون تمام قد ایستاده ام ؛ به احترام شما .
رویا گریز از دنیا است، آنچنانکه هست
به دنیا، آنچنانکه هرگز نخواهد بود.
سپاسگزارم .
عمر رویاهای دنیایی گذشت
رنگ دنیاهای رویا کن مرا
من خوب می دانم که از کجا آمده ام و جایگاهم کجاست . لطف خدای مهربان شامل حال من است ، آفتاب کبریایی اش بر زندگی ام نور افشانی می کند ، فرشتگان تولدم را جشن گرفته اند و کائنات با دیدنم اشک شوق به چشم آورده اند . آری من خوب می دانم که کیستم . از همان روزی که در ملک ملائک چشم گشودم و صدای خدای فرزانه ام را شنیدم که به خود آفرین می گفت ، فهمیدم که مثل همه نیستم . دریافتم که موجودی منحصر به فردم و زندگی ام با تمام موجودات عالم متفاوت خواهد بود . خوب می دانم که بعد از آن همه لطفی که خدای رحمان نسبت به من داشت و امانتش را به من داد و کلید کائناتش را به دستم سپرد ، و حکم نمایندگی اش را به نام من زد ، در بهشت نافرمانیش کردم و گوش به وسوسه شیطان سپردم و ناگهان از عرش صدایم زدند و با چشمان اشکبار به زمین تبعیدم کردند ، اما خوب می دانم که این امتحان الهی است برای این که بیشتر خودم را ، توانایی ها و استعدادهایم را ، قابلیت ها و امکاناتم را بشناسم ،تا از این جایی که جای من نیست به آغوش مهربان خدا بر گردم و از این خطایی که وجدانم را به درد آورده ، رهایی یابم . اری من اشرف مخلوقات خدا هستم ، من قائم مقام خدایم ، من خالق سرنوشت خویشم .
آقا شيريني خونه نو به دل نشست
خونه نو مبارك
و کسانی می توانند قدر رویای خود را بدانند که نخست قدر خود را بدانند و قدر زندگی را.
که تا آدمی ، قدر نیابد ، قدر نداند…
سلام. فقط یکی در بلندی و کوتاهی این دنیاو زندگی ام میداند که من با رویاهایم زندگی را زنده ام…همین
يكي از روياهايم كه ميخواهم قدرش را بدانم،از آن لذت ببرم و با اينكه ميدانم شايد هيچ وقت در واقعيت دنيايي و انساني نتوانم جامه ي عمل پوشيدنش را ببينم ،ولي در رويايم دوست دارم آنگونه بينديشم كه دوست دارم…
دوست دارم “دوستي انسانها” بي قيد و شرط باشد،قيد و شرط هاي ديدني و ناديدني،خواهان دوستي هستم كه قلبش را كنار قلبم حس كنم فقط همين! بدون قيد و شرط، بدون نقد،بدون انتظار،بدون چشمداشت هاي مادي و معنوي،خالي خالي و تهي از هر سائق انساني و حيواني،زندگي هم را نظاره كنيم و چه دركش كنيم و چه نكنيم ، آرام ،كنار هم باشيم ،نه كمك كنيم نه درس دهيم،نه دل نگران باشيم نه دلتنگ، نه مقايسه كنيم نه محاسبه، نه پيش داوري كنيم نه پس داوري، نه حسد ورزيم نه غيرت ،نه رها كنيم نه در بند،……
كنار هم باشيم و بدانيم كه او هست
حتي اگر فرسنگ ها دورتر…………
سلام
يافت مي نشود، گشته ايم ما…
هیچکس چیز بهتری ندارد که به جای رویاهایت تقدیم تو کند…
چقدر واقعی …
امروز تولد منه,و هى كه نگاه ميكنم از سال پيش كوچيك ترم!
فكر كنم آدم ها انقدر كوچيك ميشن كه ديگه روياهاشون توى تن و فكرشون نميگنجه…
بعد وقتى به اندازه كافى كوچيك شدن و وابسته به دنيا ى واقعى,وقت ترك كردن اون ميرسه!
امروز روز تولد منه…و دارم فكر ميكنم چند تا روياى ناب ديگه همراه دارم تا سال بعد توى همچين روزى جاى نبودنشون درد كنه…
تولدتون مبارک…امیدوارم سال جدید زندگیتون سالی پر از لبخند باشه
خيلى ممنونم آقاى معارفى…
فكر كنم توى احوال پرسى هاى روزانه جاى آرزوى كردن “رويا هاى رنگى” براى همديگه خيلى خاليه;)
پس:خيلى ممنونم و روياتون پر رنگ!
اميدوارم اسفند من ,پايان قشنگى براى سال ۹۳ همه ى دوستان باشه
و آغاز مناسبى براى جدى تر گرفتن روياهاى فراموش شده!
تولدتون مبارک نسیم عزیز. ممنون از نوشته جالبتون. امیدوارم انقدر رویاهاتون انرژی بخش و بقول خودتون رنگی باشن که نگذارن کوچک بشید…
محمد رضا جان سلام
دقيقا ۱۱ ماه قبل با مرورخاطره اي به من انرژي مضاعفي مرحمت كردي و كمكم كردي براي روياهام ارزش بيشتري قائل باشم و ستاره هاي قطبي خودم رو در مسير بهتري دنبال كنم . يكبار تابستون امسال پروژه مهمي رو بيرون از سازمان تجربه كردم و امروز ۱ اسفند ۹۳ و همزمان با انتشار اين پست در مسير همان پروژه قبلي در حال جابجايي درون سازماني هستم تا بتونم به صورت موثرتري به روياهام فكر كنم .
البته بارها زندابانان دوست نما به من اخطار داده اند و مي خواستند مرا از اين تجربه منصرف كنند كه به لطف يادگيريهاي صورت گرفته در اين خونه و خونه متحول شده اي متمم تمام ترسها و تهديها با مذاكره موثر و صبر به موقع دفع شد .
اميدوارم هر چه زودتر بتونم خبر نزديك تر شدن به ستاره اصلي قطبي ام رو كه كسب و كار در توريسم به عنوان شغل اول من هستش براي معلم بزرگوارم و ساير دوستان در قالب يك تجربه مطرح كنم . ارادتنمد
امروز نامه ای را خواندم، خطاب به رها ! … که به او می گفت: ” قدر رویاهایت را بدان … ”
یک آن، از بند لحظه ای که مرا به زنجیر واقعیت کشیده بود، رها شدم.
خواب دیشب را به فراموشی سپردم و خیال فردا را بی خیال شدم.
چشمانم را که بستم، رویای همیشگی، لحظه ام را رویایی کرد.
همان رویایی که فقط با من است و هیچ انسانی را توان دیدن، حس کردن و قضاوت کردن ممکن و ناممکن بودنش نیست.
همان رویایی که همیشه مرا تا مرز بینهایت و تا پرچین بهشت، می کشاند و با آن، هیچ حصاری را یارای توقفم نیست.
می روم بالا …و بالاتر و … سپس با حسی که تنم را گرم کرده و با لبخند رضایتی که تا چشم باز می کنم آن را بر چهره ام می بینم، آرام آرام پایین می آیم …
و در پایان این رویا از خود می پرسم؟
“آیا رویای من هم روزی خواهد توانست جامه ای زیبا از جنس واقعیتی رویایی، به تن کند؟”
(خیلی زیبا بود این نامه. ممنون. اونقدر زیبا بود که منو هم به ذوق آورد که اینطوری در لحظه، براش بنویسم…ببخشید اگه جالب نبود…:) )
شهرزاد خانم،از نظر من نوشته تون نه تنها جالب بود بلكه خيلي هم زيبا بود
سیب سرخ دلم را گاز زد و من هبوط کردم
نه از بهشت
از دنیا
به جایی که دیگر نمیدانم کجاست…
اما این بار
با سیب سرخ دل
تا عرش می روم…
قشنگ بود…مرسی
سلام شهرزاد جان…خیلی زیبا نوشتی….
مخصوصا ….
خواب دیشب را به فراموشی سپردم و خیال فردا را بی خیال شدم.
چشمانم را که بستم، رویای همیشگی، لحظه ام را رویایی کرد.
آیا رویای من هم روزی خواهد توانست جامه ای زیبا از جنس واقعیتی رویایی، به تن کند؟…..
****
شاید تنها با رویا بتوان از دیروزها..امروز…و فرداها رها شد……..
سلام شهرزاد بانو.
امیدوارم رویای صاحب این متن، روزی بتواند جامه ای زیبا از جنس واقعیتی رویایی به تن کند.
به امید آن روز.
“من امروز رویایی دارم!
رویای من اینست که سرانجام روزی درهها بالا خواهند آمد و تپهها و کوهها پایین خواهند رفت، ناهمواریها هموار خواهند شد و ناراستیها راست؛ جلال خداوند آشکار خواهد شد و همه ابنای بشر با هم به تماشای آن خواهند نشست.
این امید ماست. این باوری است که با خود به جنوب میبرم. با این باور م خواهیم توانست از کوههای ناامیدی سنگ امید بتراشیم. با این باور خواهی توانست هیاهوی ناسازگاری کشورمان را به همنوایی زیبایی از برادری بدل کنیم. با این باور خواهیم توانست با هم کار کنیم، با هم دعا کنیم، با هم مبارزه کنیم، با هم به زندان رویم، با هم از آزادی دفاع کنیم، مطمئن از اینکه سرانجام روز آزادی مان فراخواهد رسید.
روزی که همه فرزندان خدا خواهند توانست سرود آزادی را با مفهومی نو بخوانند. «ای کشور من، ای سرزمین زیبای آزادی، برای توست که میخوانم. سرزمینی که پدران من در آن در گذشتند، سرزمین فخر زائران، بگذار از هر گوشهی کوهساران زنگ آزادی به صدا درآید.»”
مارتين لوتر كينك .