پیش نوشت: زمانی که در اردوی تابستانی مرکز المپیاد، برای المپیاد فیزیک شرکت میکردم، مریم میرزاخانی هم آنجا بین ما بود. همه میدانستند دانش آموز مستعدی است. با دانش آموزان دیگری که آنجا بودند به طرز معناداری فاصله داشت. پسرها آن روزها بین خودشان، او را «میم – میم» صدا میکردند و برایش جوک میساختند. البته زیبا و مودبانه و معمولاً با تاکیدی بر هوش خوبش.
حدود صد نفر در اردوی تابستانی در رشتههای مختلف حضور داشتند که قرار بود از میان آنها تیم های هفت نفره برای هر یک از رشتهها انتخاب شود. آن روزها، هر کدام از ما در سادهاندیشی کودکانه خود، فکر میکردیم یک نابغهایم. فکر میکردیم قرار است سرنوشت کشور را عوض کنیم! بعد از عبور از چند مرحله آزمون های مختلف، باورمان شده بود که با بقیه جامعه فرق داریم.
یک روز در حیاط مرکز، یک نیسان آبی رنگ، در حال حرکت به سمت عقب بود. با چند نفر از بچهها ایستاده بودیم و سرگرم گفتگو بودیم و نیسان را ندیدیم. یادش بخیر آقای تولا و هر جا هست آرامش و شادی همراه زندگیش باشد که درستترین آموزهی آن تابستان را او به ما منتقل کرد. ما را صدا کرد و به کناری کشید تا زیر نیسان له نشویم. بعد هم با لحنی آمیخته به شوخی گفت: «خودتان مواظب خودتان باشید! شاید شما فکر کنید آدمهای خاصی هستید. اما ما مثل شما زیاد دیدهایم. میآیند و میروند و بخشی از آمار میشوند! ما شما را جدی نمیگیریم. خودتان باید خودتان را جدی بگیرید».
اصل نامه:
مریم جان سلام.
امیدوارم حالت خوب باشد.
جایزهات هم مبارک باشد. حتماً خوشحال شدی که جایزهی فیلدز را گرفتی و حتماً خیلی تعجب نکردی که این جایزه را گرفتی. چرا که جایزههای بزرگ کم نگرفتهای و پس از این هم کم نخواهی گرفت. به خاطر این میگویم حتماً زیاد شگفتزده نشدهای که توانمندیهای خودت را میدانی. راستش را بگویم ما هم که تو را میشناسیم، خبر جایزهی فیلدز را خیلی راحت خواندیم و از آن عبور کردیم. مثل همهی خبرهایی که در آن تابستان داغ، از کلاس مجاور میشنیدیم که تو، بسیاری از مسئلهها را سریعتر و زیباتر از دیگران حل میکنی.
اما فردای آن روز، انگار دنیا تغییر کرد. تصویر تو، در رسانهها دیده شد. راستی! زیباتر از آن سالها شدهای. اگر چه اینجا چهرهی دانشآموزهای دختر دبیرستانی، همه مثل هم است و تو هم یکی مانند دیگران بودی.
اینبار، حتی ما هم که استعداد زیاد تو را میشناختیم و به موفقیتهای متناوب تو، عادت داشتیم، کم کم باور کردیم که باید خبر «فیلدز» را جدی گرفت.
حالا دیگر همه ما تو را جدی گرفتهایم.
همکلاسیهایت به همه یادآوری میکنند که مستقیم یا با یک یا دو واسطه، دوست تو بودهاند.
وبلاگنویسها – همچنانکه من هم یکی از آنها هستم – از تو مینویسند.
توییتری ها، از تو «توییت» میکنند و بحث داغی دارند که کدام هشتگ، برای پوشش اخبار تو مناسبتر است.
در سایر شبکههای اجتماعی، درباره تو حرف میزنند.
موافقان سیاسی، عکسهای سابقشان را با تو منتشر میکنند تا نشان دهند که چه نقش مهمی در پرورش تو و امثال تو داشتهاند.
مخالفان سیاسی، بحث میکنند که تو اگر ایران بودی، با پراید خود در جاده چپ میکردی یا هواپیمای تو هنگام پرواز، سوراخ میشد!
زنان، لبخند میزنند که یکی از همجنسهایشان، رشد کرده و موفقیتی بزرگ به دست آورده و این را دستاویز بحثهای خود درباره تبعیض جنسیتی قرار میدهند.
سیاستمداران، از تو به خاطر کمک به بهبود تصویر کشور تشکر میکنند.
حتماً از چند روز دیگر، در وایبر هم، جملات حکیمانهای از تو نقل خواهیم کرد. درست مثل کوروش و شریعتی و دکتر حسابی و پروفسور سمیعی.
اما مریم جان.
حرف آن روز آقای تولا را – که تو نبودی بشنوی و من به عنوان آخرین مطلب آموزشی آن اردوی تابستانی اینجا برایت نقل میکنم – جدی بگیر: ما تو را جدی نمیگیریم!
ما هنوز معنی جایزه فیلدز را نفهمیدهایم. البته میگویند در حد نوبل است. راستی! خود ما خود نوبل را هم درست و حسابی نمیشناسیم. شنیدهام که میگویند خیلی سیاسی است!
مریم جان. ما را جدی نگیر. ما حتی در خبرها، خیلی کاری نداریم که روی چه موضوعی کار کردهای.
نه اینکه نخواهیم بفهمیم، اما خوب خواستیم بفهمیم و نشد.
دانشگاه استنفورد در گزارشش نوشته است تو برای درک Symmetry of Curved Surfaces تلاش زیادی کردهای و سهم بزرگی در آن داشتهای. ما خواستیم بفهمیم که تو چه کار کردهای اما ظاهراً آن طور که به زحمت از روی لغتنامهها فهمیدیم، تو برای درک «تقارن سطوح منحنی» تلاش کردهای! اصلاً فراموش کن. به ما چه که تو برای چه تلاش کردهای. تو الان جایزهی فیلدز را گرفتهای که چیزی شبیه نوبل است.
مریم جان. ما را جدی نگیر. تو برای ما چیزی بیشتر از یک تیتر خبری نیستی.
همانهایی که امروز نسبت خودشان را با تو یادآوری میکنند و نسب خودشان را به تو میرسانند، اگر کوچکترین خبر بدی از تو در رسانهها منتشر شود، هر چه فکر کنند رابطهای بین خودشان و تو به خاطر نخواهند آورد.
ما وبلاگ نویسها هم، از چند روز دیگر، مجبوریم راجع به خبرهای دیگر بنویسیم. آخر میدانی. مطالبی که درباره تو نوشته میشوند، «تاریخ مصرف دارند». برای رتبهبندیمان در موتورهای جستجو خوب نیست که یکی دو هفته دیگر دربارهی تو بنویسیم. باید به دنبال خبر دیگری بگردیم.
توییتریها هم، از چند روز بعد، هشتگهای دیگری را پیدا خواهند کرد و به «جهادهای ۱۴۰ کاراکتری» ادامه خواهند داد و در جنگی مجازی، در جبههای جدید، به نبرد حق علیه باطل مشغول خواهند شد. تو هم چیزی هستی شبیه مرزبانها که امروز در خط خبرها نیستند. مثل هواپیمای مالزی که آخرین تصویرش را هشتادهزار بار در یک ساعت در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشتیم و هشتاد ساعت بعد، برای همیشه فراموشش کردیم. تو هم چیزی هستی شبیه هواپیمای ایران ۱۴۰ یا ببخشید اشتباه گفتم: آنتونوف ۱۴۰ که از چند روز دیگر، پیامکها و کاریکاتورهایشان را کناری میگذاریم و اجازه میدهیم داغداران و بازماندگان، طعم تلخ باختن را در تنهایی خود تجربه کنند.
موافقان سیاسی، در پی شمارش موفقیتها هستند و نه یک موفقیت خاص. تو همین الان جزو آمارها شمرده شدهای و بیشتر حرف زدن از تو، کاربردی ندارد. زیاد هم نباید روی خبرهایی مثل تو صبر کنیم. ممکن است حرفهای دیگری بزنی که به مذاق ما خوش نیاید. همین یکی دو روز بالای روزنامهها و سایتها را هم، با ترس و لرز تحملتکردیم.
مخالفان سیاسی هم، هر روز به گلوله های جدیدی برای حمله و نقد فکر میکنند. تو گلولهای هستی که دیگر شلیک شدهای! پوکهی این گلوله را هم، کناری خواهند انداخت و سلاح بعدی را به دست خواهند گرفت.
وایبریها هم حکیم تازهای خواهند یافت. اینجا حکیم بودن هم تاریخ مصرف دارد و امثال تو، زودتر از خیلی از حکیمان دیگر، منقضی میشوید.
البته شاید ماجرا در مورد زنان، همچنانکه تو در مصاحبهات برای «دانشمندان زن جوان» آرزو کردی، کمی فرق کند. جامعه مرد صفت، در طی این چند قرن اخیر، دست آنها را از دنیا کوتاه نگه داشته و آنها احتمالاً قدر کسانی چون تو را بیشتر و برای مدت طولانیتر خواهند دانست.
اما به هر حال…
مریم عزیز. ما را جدی نگیر. قبل از آنکه ما فراموشت کنیم، تو فراموشمان کن. اینطوری حس خود ما هم بهتر است…
توضیح تکمیلی: پس از درگذشت مریم میرزاخانی، مطلبی تحت عنوان درگذشت مریم میرزاخانی – فرصتی برای فکر کردن ما نوشتم که اگر فرصت داشته باشید، شاید مطالعهاش مفید باشد.
به قول استاد؛ دمت گرم و سرت خوش باد.
اين خبر خواندنش بي لطف نيست
دلایل و روند مهاجرت دانشجویان”دانشگاه صنعتی شریف”
http://www.parsine.com/fa/news/18637/%D8%AF%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%84-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B5%D9%86%D8%B9%D8%AA%DB%8C-%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D9%81
دنیا خیلی عجیب نیست آدم ها عجیبن
چطور آدم میتونه صداقتشو در بیان خوشحالیش برای دیگران بیان کنه؟
یا یک چیز دیگه: خوب وقتی احساسی را ابراز کردیم (چه صادقانه چه همراه با ریا) تاریخ مصرف داره و به خاطره ها می پیونده.
مثل حوادث مختلف چه خوب چه بد.
مهم تداوم و پشتیبانی از فردی است که خلق افتخار کرده.
قرار هم نیست همه پشتیبانی خاصی داشته باشن همین که در نقل قول ها یادی از شخصی داشته باشیم یا مثالی رو به اونها نسبت بدیم کافیه.
تا به قول آقای شعبانعلی برند شخصی این افراد معروف تر بشه و شکل بگیره.
خوب هیچ وقت نیمشه جلوی استفاده تبلیغاتی از هر خبری رو هم گرفت.
بیان رفتار ما در قبال همدیگر از زبان شما برای دیدن آنها دردناک بود اما کاملا درست و بجا بیان شده است .ممنون
خوب شد که رفتی ، و گرنه به دلیل طرح تفکیک جنستی باید در خانه می ماندی و کلفتی شوهر ایرانی ات را می کردی .
خوشبختانه یا بدبختانه من اصلا خارج از کشور نرفته ام غیر از چند روزی که در دوره طرح شش ماهه دانشجوئی بی پاسپورت موقع جنگ به عراق رفتیم تا ..
میگویند آنور آبی ها سرشان به کار خودشان گرم است . میگویند شعور سیاسی اشان کم است ، میگویند این و آن و…..
ولی مردم خودمان را خوب میشناسم همانطور که نوشتی ما با موج اخبار بالا میرویم و پایین می آییم . همه سیاستمداریم ، اقتصاد دان ، مفسر ورزشی ،تئوریسین نظامی ، منتقد سینما و موسیقی و …..
اصلا نمدانم چرا این هجویات را نوشتم به قول آقای تولا :” ما شما را جدی نمیگیریم. خودتان باید خودتان را جدی بگیرید “
محمد رضای خوب
سادگی , صداقت و صراحت نبوغ میخواهد و از نگاه من تو یک نابغه ایی دوست من .
مریم جان مچکریم..
سلام متاسفانه همسر استاد عزیزم محمود معظمی سرکار خانم فریبا خیل تاش دیروز در کانادا بر اثر سرطان به رحمت خدا پیوست.خدا به استاد معظمی صبر بدهد.من واقعا ناراحت و متاثر شدم.برای شادی روحش صلواتی ختم نمایید.
آقای مهندس شعبانعلی میشه خواهش کنم متن کوچکی برای استاد معظمی بنویسید.ایشان در یکی از سمینارهایش که من حضور داشتم از شما به نیکی یاد کرد و شما با اعجاز کلماتتان می توانید در تسلای خاطر ایشان موثر باشید.ممنون
من همیشه شما و استاد معظمی را از ته دل دوست دارم.
سلام استاد
خوب بود همه ی چیزایی که نوشته بودین.
یعنی خوب که نه! بد بد ولی خوب شد نوشتین تا منه انسان فراموشکار دوباره به خودم تذکر بدم و ارزش واقعیه داشته هارو به خودم یادآوری کنم و بفهمم و بدوونم که نیومدم توو این دنیا که خودمو بسپرم به دست اتفاقات و روزمرگی ها . . .
به قول معروف “عظمت باید در نگاه تو باشد نه در آنچه که به آن مینگری” . . .
سلام
این حقیقت ماست محمد رضای عزیز گفت:
مریم عزیز٫ ما را جدی نگیر. قبل از آنکه ما فراموشت کنیم، تو فراموشمان کن. اینطوری حس خود ما هم بهتر است…
آخ!
کاش مستقیما برای مریم میرزاخانی ایمیل می شد تا زودتر جدی بگیرد که نباید ما را جدی بگیرد
با تمام احترامی که برای شما قائلم فکر میکنم تو این مورد با شما هم نظر نیستم این توجهات افراطی وبعد بی توجهی مفرط نشانه جامعه ای ایست که به بلوغ نرسیده هنوز در عوالم بچگی است من جامعه شناس نیستم ولی با توجه به دیده ها شنیده هایم با اطمینان میگویم که اگر مریم میرزا خانی ودوستانش از ابتدا مانند یه ادم معمولی در این جامعه درس میخوندن ومسئولین ما این نخبه ها رو از جامعه معمولی سوا نمیکردن ایشون نه تنها مطمئنا راه خود رو پیدا میکرد و به جایگاه امروزش میرسید وبلکه جامعه عقب افتاده ما با وجود نخبگان در کنارش نیز فرصت بیشتری برای بالندگی وبلوغ داشت و شاید شما امروز این نامه را جور دیگری مینوشتید
توصیه خودتون مواظب خودتون باشید باید قبل از اینکه نخبه هامون رو از دیگران جدا کنیم بهشون گفته میشد جامعه جدا شده از نخبه ها مثل کودک عقب افتاده ایست که شادی وغمش در نهایت افراط است وگاهی والدینش رو عصبی میکنه کما اینکه دراین جامعه همه دلشون میخواد نخبه باشن وحتی با زور تقلب عده ای خودشون رو نخبه جا میزنن (بورسیه های تقلبی) ودر دراز مدت نخبه های واقعی هم پاسوز این روش مدیریت نوابغ خواهند شد
به والدین کودکی که دیر زبان باز میکند توصیه میکنند ارتباطش را با کودکان همسن وشیرین زبان بیشتر کنند ما ارتباطمان با نخبه هایمان خیلی کم است وکم تر هم میشود از ما چه انتظاری دارین ؟
نوشین عزیز.
از اینکه کامنت گذاشتی ممنونم.
از اینکه گفتی با حرفهای من هم نظر نیستی تعجب میکنم.
چون همهی حرف های خود من رو دوباره نوشتهای!
متاسفانه ذهن ما، گاهی مانند دستگاه گنج یاب غیر دقیقی میشود که برای هر فلز و غیرفلزی بوق میزند!
اول از همه اینکه اساساً این متن در دفاع از نخبه پروری نیست و این مفهوم نه در ظاهر و نه باطن متن وجود ندارد. اصلاً متن ربطی به این موضوع ندارد.
دوم اینکه انچه در مورد نخبه پرورری و مضرات آن نوشتهای، حرف های خود من است و حتی بعید نمیدانم باواسطه از روی خودم خوانده باشی چون جملات آن عیناً در نوشتههای ده سال قبل من در رسانهها وجود دارد. مطالبت درست است اما آنقدر قدیمی است که از تکرارش تعجب میکنم. بیش از بیست سال است دنیا فهمیده که به جای نخبه پروری باید به سراغ استعداد پروری برود و نمیدانم چه چیزی تو را اینقدر هیجان زده کرده که آن حرفها را تکرار کردهای.
سوم همانطور که تو هم نوشتهای آنچه من نوشتهام در مورد رفتار یک جامعهی با بلوغ کمتر است. خوب تو هم همین را دوباره زیر نوشتهی من نوشتهای که باز هم نمیفهمم چرا!
من هم به ظنز در ابتدای نوشته اشاره کردهام که این باور بیهوده برای بچهها در المپیادها و … درست میشود که خیلی خاص هستند و حتی مینویسم که آقای تولا میگوید که اینطور نیست. از این آدمها زیادند و تصویر خاص بودن نباید در تصور آنها باشد.
خلاصه اینکه برایم جالب بود. نوشتی با «همهی احترامی که برایم قائلی مخالفی». بعد هم منتخبی از همه حرفهای خودم را در ده سال گذشته در تایید خودم بدون تغییر حتی یک کلمه زیر نوشتهام آوردی.
یا آنقدر برایم احترام قائل بودی که نقد واقعی خودت را ننوشتی و ترجیح دادی تایید مجددی بر حرفهای من بنویسی
یا چنان زخم عمیقی از یکی از این تفکیکها در مورد خودت یا اطرافیان خوردهای که یکی دو واژه، آن گنج یاب محترم را تحریک کرده و نتوانستهای باقی متن را «بدون پیشقضاوت» بخوانی.
من با وجودی که حرفهای خودم را بازنویسی کردهای و همهی حرفهایت را قبول دارم، به تو منفی میدهم. تا یادآوری کنم که مطالب را بدون پیش قضاوت بخوانی تا برعکس متوجه نشوی.
استاد گرامی من فقط چند ماه است که به لطف برو بچه های گوگل پلاس با شما ووبلاگتون اشنا شدم ومطالب اخیرتان را دنبال کرده ام متاسفانه هنوز موفق نشدم که ارشیو وبلاگ رو بخونم اگه حرفام دقیقا بیان حرفهای شماست واقعا معذرت میخواهم (البته نمیدونم چرا )
فکر کنم کسایی که این وبلاگ رو دنبال میکنند وجرات میکنند کامنت بگذارند سر سوزن هوشی دارند که از رو نوشته های شما تقلب نکنند
اگه حرف من وشما یکی است من به خودم افتخار میکنم وقضاوتهای نادرست شما رو ندیده میگیرم در زندگی زخم زیاد خورده ام ولی همیشه به جایگاهی که حقم بوده رسیدم
مخالفتم هم از این روست که من تقصیری متوجه مردم وخودمون نمی بینم برعکس شما عقیده دارم خانم دکتر میرزا خانی وبقیه نخبه ها باید مارو جدی بگیرند مسئولین کوته فکر ما باعث شدند جامعه ای سطحی وریاکار بعد از سالهای متمادی بوجود بیایدنخبه ها باید مارو جدی بگیرند ما به کمک انها نیاز داریم تک تک مواردی که شما به درستی بیان کردید نشان از این دارد که ما به توجه نخبگان نیاز داریم
مریم عزیز٫ ما را جدی بگیر. ، تو فراموشمان نکن.ما به شما نیاز داریم
استاد عزیزم چه درس زیبا و مهمی در آن اردو گرفته اید و به ما هم یادآوری کردید ولی فکر کنم این قضیه مختص ایران نیست و در همه دنیا و همیشه بوده و هست و خاصیت زندگی دنیاست فقط کم و زیادش در زمانها و مکانهای مختلف فرق می کند.
محمدرضای عزیز
مشابه مريم های میرزاخانی که از هم نسلان و هم سن و سال های ما است، زیاد می شناسم.
خیلی از آنها رفته اند.
و آنها که ماندند، يک آدم عادی شدند چون ديده نمی شوند.
شايد اگر مريم ميرزاخانی به آن جا نرفته بود، حداکثر يک هيئت علمی دانشگاه بود با حقوق ماهيانه ۳ ميليون تومان!
همين پنجشنبه گذشته در استخر دانشگاه شریف مشغول شنا بودم و چقدر برای کشور غصه خوردم -و البته برای آنها خوشحال بودم-که دانشجويانی که آنجا بودند همه در حال صحبت و برنامه ریزی برای رفتن بودند.
شايد يکی از مهم ترین مولفه های اصلی برای مدیریت استعدادها، وجود فضایی مناسب، آرام و حمايتی است…
راستی خوشحالم که هنوز کسی مدعی نشده است که برای گرفتن جایزه مریم میرزاخانی لابی نکرده است!
http://hrjournalist.com/post/487
با بخشی از حرفهای شما موافقم.
البته به عنوان کسی که هنوز هم کار علمی میکنم و عاشق این کار هم هستم، فکر نمیکنم در مقایسهی موقعیت اهل علم در دو کشور، مقایسهی درآمد آنها نخستین عامل ارزشمند باشد.
برای کسی که عاشق علم است یک میلیون و سه میلیون و سی میلیون اولویت اول نیست. آنچه هست فضایی برای کار علمی است.
اگر نقدی از شرایط جامعه داریم، در اولویت اول، فضای کار علمی است. و گرنه کسی که کار علمی میکند اگر علم را به معنای واقعی آن فهمیده باشد نان خود و اطرافیانش را تامین میکند و دغدغهی نان برایش نخواهد ماند.
کسانی که امروز ایران نیستند، مزیت مهم شرایطشان، حقوق بیشتر نیست.
اینترنتی است که ف. .ی .ل / ت ر نمیشود. نیمی از عمر مطالعاتی آنهاست که با صبر کردن روبروی دایرهی سبز یا آبی گردان بالای فایرفاکس و کروم نمیگذرد و همینطور، امنیت نوشتن مقالاتی که بدانی آزادی پس از بیان به اندازهی آزادی قبل از بیان در مورد آنها وجود دارد. نه اینکه آنقدر انها را ساده کنی و از سر و ته آنها بزنی و وقتی دیدی عقیم شد، پیروزمندانه آن را منتشر کنی.
محمدرضای گرامی
رای و نظر ما به هم نزديک است.
با اين نکته شما، کاملا موافقم که اولويت کسی عاشق علم است، ثروت نیست.
اما
همه ما به خوبی می دانيم درصد قابل توجهی از جامعه ما در سطح يک هرم سلسله مراتب نيازهای مازلو درجا می زنند.
محمدرضا جان
نمونه بارز ظلمی که به جامعه تحصيل کرده شد، در همين قائله اخیر بورسيه خارج از کشور مشهود است.
با اين وجود من بسیار خوش بین هستم چرا که کشور در ابتدای ريل عقلانيت و شايسته سالاری قرار گرفته است.
به اين موضوع نيز باور دارم هرکدام از ما فقط يکبار زندگی می کنيم، بنابراين به کسانی که انتخاب و شانس بهتری برای يک زندگی با کيفيت به خود می دهند احترام می گذارم.
شايد رسالت برخی از ما ماندن و ساختن وضعيتی بهتر برای نسل آينده است.
http://hrjournalist.com
تیتر رو که دیدم گفتم نه … نه ، تو رو خدا شما دیگه نه . از بس که این چند روز خبر و پست و مقاله و تحلیل و توئیت و… درباره این موضوع خوندم .
اما به انتهای متن که رسیدم ، یادم افتاد که کجا هستم و چرا باید بدون قضاوت ، به نگارنده اعتماد کرد . (:
آخه نگم نمبشه
خیلی با حال نوشتی لامصب!!
خیلی دردناک بود فقط به دلیل رفتارهایمان .اما کاملا درست .ممنون
سلام محمدرضا
برای ما فقط مهم بود که ایرانیه و زنه! نمی دونم چرا انقدر دوست داریم مرز بندی کنیم؟ دنیا بدون این مرزا خیلی زیباتر و عمیق تر میشه.زن، ایرانی…. اینکه کار یه انسان چه اثراتی می تونه داشته باشه مهم نیست، اینکه سالای قبل که افرادی برنده شدن کارشون چه تاثیری گذاشته مهم نیست.
من از همین مردمی ام که هرروز با خودخواهی ها و بی اخلاقی هام نخبه ها و خوبا و دلسوزای کشورم رو تو خیابون، صف نون،ایستگاه تاکسی و اتوبوس و مغازه و … می رنجونم و دردی میشم روی درداشون، به سهم خودم دلیلی می شم برای دلزدگی و فراری شدنشون و فکر می کنم چقدر تیز و باهوشم… و حالا دارم به ایرانی بودن یه نخبه افتخار می کنم. مریم جان “ها”،منو ببخشید.
انصافا خوب گفتی .
سلام آقای شعبانعلی
چقدر بهتر بود نامه را مستقیم برای مریم میرزاخانی ایمیل می کردید.
چقدر بهتر بود اگر نامه به مریم مرزاخانی را در فالب نامه به رها می نوشتید.
و چقدر بهتر بود این نامه را رسانه ای نمی کردید.
یاد نامه های سیاسیون افتادم برای نشان دادن خودشان!!!!
سعید جان.
مریم میرزاخانی تیزهوشتر از این است که نیازمند چنین بحثها و نامههایی باشد.
او اگر ما را جدی میگرفت اینجا مانده بود و مثل من و معدود دوستان همدورهایم که اینجا ماندهایم با دغدغههای اولیه زندگی و فشارهای مسخرهی اجتماعی و فرهنگی و محدودیت های سیاسی و تحلیلهای شبیه تحلیلهای تو، دست و پنجه نرم میکرد.
این نامه خطاب به خود ماست. خطاب به ما که خواستهها و سلیقهها و دغدغههایمان را رسانههای سطحی و بی محتوایی میسازند که قسمت عمدهاش هم توسط خودمان شکل گرفته است.
خطاب به خود ماست که بیهویتی خودمان با قصههای هشت هزار سال قبل و هشت هزار کیلومتر آنطرفتر میپوشانیم و احمقانه و سادهلوحانه، احساس «اهمیت و ارزش» میکنیم.
این نامه خطاب به ماست که هنوز غرور دروغین خود را با شرم واقعی جایگزین نکردهایم و به تعبیر زیبای قرآن، (حتی زرتم االمقابر) با مراجعه به گور پیشینیانمان، اعتبار میخریم…
این نامه خطاب به توست. خطاب به من. خطاب به همه کسانی که از درون و بیرون پوچ و تهی شدهایم و از اینکه دیگری هم حتی در وبلاگ خودش «نشان داده بشود» و دیده بشود، زجر میکشیم…
پس دوستان بياييد به جاي به خاطر سپردن اسم فوتباليست ها،بازيگرها،مدل ها!،و خيلي اسم هاي ديگه ، اسم هايي مثل مريم ميرزا خاني رو بخاطر بسپاريم.
شايد در كل به خاطر سپردن اسمها (حتي بهترين هاشون) دردي از كسي دوا نكنه ولي اگر كسي اهل اين كاره بهتره اين جور اسامي رو به خاطر بسپاره.
شايد تاثيري روي تغيير ديدگاه ارزش گذاري جامعه بذاره شايدم نه…
سلام
این جایزه فیلدز همونیه که پروفسور جرالد لمبو در فیلم ویل هانتینگ نابغه (good) گرفته بود!؟
مبارکش باشه؛ امیدوارم علاوه بر خوندن ابن نامه، اون صحنه بحث مرحوم رابین ویلیامز و پروفسور لمبو رو هم دیده باشه!
———-
سوال بی ربط: محمرضا یه آدم چند بار میتونه از خاکستر بلند بشه؟
بسیار زیبا نوشتین. متاسفانه باید بگم خدا رو شکر که امثال مریم عزیز رو جدی نگرفتیم و از کشور رفتن وگرنه الان این قدر دغدغه های کوچیک و بزرک داشتن که کل وقتشون رو پر میکرد.
منم تبریک میگم به مریم میرزاخانی عزیز و خونوادش که چنین فرزندی رو پرورش دادن.
بنظرم از میرزاخانی گفتن بی شباهت به یادآوری کردن از بعضی ازتواناییهای شخصیمان که بعضی وقتها از گفتن انها لذت میبریم نیست ؛ تواناییهایمان راجدی بگیریم
محمدرضا جان سلام
صراحت لهجه ت قابل تامله،ما ایرانی ها اسیر تعارفات بیهوده ایم و تعارف و مدیحه سرایی پدر این فرهنگ را درآورده و واقعیت ها را مدفون کرده،محمدرضا جان عزیز مریم ها در این دیار بوده اند و اکنون حاشیه نشین و عزلت نشینند…چه باید کرد؟چه باید گفت؟به کی باید گفت؟
درسته که تو فضای مجازی و روزنامه ها و …… این حادثه ها تو همون دوره ای که اتفاق می یفته خیلی سر و صدا میکنه و بعد یه مدتی خبرا کمتر و کمتر میشه…..
ولی بیشتر ماها یادمون نمیره، من هیچ وقت ترنم سه ماهه رو سر سقوط هواپیما ارومیه یادم نمیره همون دخترکی که مامانش قبل از این که بخواد با هواپیما بره تو سایت داشت از مامانا مشورت میگرفت که با بچه کوچیکش با ماشین بره یا با هواپیما 🙁
همه ی این اتفاقا هیچ وقت از خاطرمون نمیره…..
من از مریم عزیز خیلی خیلی ممنونم به من کلی امید و انگیزه داد ، همیشه کارش تو ذهن من میمونه مهم نیس که این خبر تو فضای مجازی بخواد کمرنگ بشه .
تلخ نوشتي شايد واقعيت تلخيه اما تلخ تر نوشتيش،جدي اگر خودت جاي مريم بودي با اين نامه حال مي كردي؟! به نظر من گاهي لازمه واقعيت رو با تلخيش نديد و ياداوريش نكرد، مثل اين كه به يه مادر وقتي بچه ش به دنيا مياد بگي همه ما رفتني هستيم اين بچه هم يه روز مي ميره! خوب چه كاريه حالا نميگفتي هم خودش مي دونست فقط غرق در شادي بودنش حتي براي چند صباحي اندك رو لكه دار ميكني. نمي دونم شايد فرافكني ميكنم اما رگه هايي از حسادت يا يه همچين حسهايي توي اين نوشته ت مي بينم. كاشكي اين نوشته تلخ رو با همون جمله اقاي تولا تموم ميكردي: مريم جان ما تو را جدي نمي گيريم، تو همچنان خودت را جدي بگير.
سلام saba
اسم كاربريت – اگر يك نفر با اسم saba داشته باشيم- خيلي جديد نيست گرچه زير پست هاي معدودي كامنت مي گذاري و بنابراين حداقل براي من شناخته شده نيستي.
بگذريم من وكيل وصي جناب شعبانعلي نيستم . فقط به دليل اينكه نوع قضاوتت را مي شناسم و از نوعي است كه به سختي مي توانم درستي اش را بپذيرم،خواستم مطلبي برايت بنويسم.
فقط هم به اين يك اصطلاحت كار دارم: حسادت( يا همچين حسهايي).
كسي كه تلاش مي كند ولي موفق نمي شود،اگرعزت نفس نداشته باشد، ترجيح مي دهد دليل عدم موفقيتش را هم در ديگران جستجو كند(از ماه و ستاره و خدا و فلك و طبيعت تا …) چنين كسي به ديگري كه موفق شده حسادت مي كند.
آنچه لازم است بداني – تا درست قضاوت كني- اين است كه جناب استاد از خيلي كساني كه گمان مي كنند و گمان مي كنيم موفق هستند،موفق تر است .اين را كسي به شما مي گويد كه او را و دغدغه هايش را مي شناسد و مي داند در راه اهداف بسيار دشوارش با خون جگر خوردن و تحمل فراوان و از خود گذشتگي، تا سطح قابل توجهي از موفقيت دست يافته است.
براي استاد ما مدال المپياد و رتبه كنكور و لقب دكتر و مهندس – و حتي استاد- اهميتي ندارد و فكر مي كنم بداني كه او خودش اجازه داده دانشجويانش با نام كوچك صدايش بزنند نه با لقاب دهان پركني كه خيلي با آنها مي وشد حال كرد!
اين ها براي او مهم نيستند ولي امثال مريم ميرزا خاني خيلي برايش مهمند.براي همين است كه چنيني مطلبي را براي روشن كردن اذهان فراموش كار ما هموطنانش مي نويسد شايد براي اينكه هم نقش معلمي خودش را در اصلاح رفتار جامعه ي ما ايفا كند و هم اين واقعيت تلخ را يادآوري كند كه يكي از علت هاي رفتن امثال مريم،رفتار عجيب و غريب ما است. بلكه يك روز دست از اين رفتارها برداريم.
با اين توضيحات شكسته و ناقص مي خواهم بگويم كه معتقدم اولا دليلي براي انتخاب نام حسودي (يا همچين حسهايي) وجود ندارد. ثانيا: مخاطب اين نوشته مريم ميرزا خاني است. آدمي آنقدر بالغ كه اين نوشته برايش در حكم صحبت از مردن بچه نوزاد براي مادر نيست . اگر گفتن از مرگ باشد به انساني بالغ گفته شده كه قطعا برداشتي متفاوت تر از آن مادر فرضي خواهد داشت. ضمن اينكه براي من و شما – دور از جانت- ازمرگ گفته كه در حكم كساني هستيم كه مرگ را به كل فراموش كرده ايم.
بيش ازآن كه مي خواستم،نوشتم.
منتظر جواب استاد و همچنين منفي هاي آن چهار دوست عزيزم هستم. منفي هايشان مهم نيست . نوشتم كه بدانند خودشان براي مهمند.
موفق باشيد.
«خودتان مواظب خودتان باشید! شاید شما فکر کنید آدمهای خاصی هستید. اما ما مثل شما زیاد دیدهایم. میآیند و میروند و بخشی از آمار میشوند! ما شما را جدی نمیگیریم. خودتان باید خودتان را جدی بگیرید».
.
این جمله مغز کلام بود…
نه برای نخبگان! که برای همه ما و برای همه زندگی…
“خودتان مواظب خودتان باشید”
بارها خوندمو کلی فکر کردم
کاش میشد وسط متن از روی مانیتور های لایت کرد…!
ممنون از این تلنگر
چرا ما اين همه بديم؟ آيا فقط ما اين طوري هستيم؟ واقعا درست نوشتين 🙁
سلام محمد رضا
فقط خواستم بگم آی گفتی؟!
شاید درست نباشه که با این صراحت لحجه به آدمها گفت که چقدر زود کهنه میشوند! چقدر زود خبری میشوند لای خبرهای دیگر! چقدر باید ایستاد به انتظار روزی دیگر تا مطمئن شد دیگران نمیخواهند جز تیتر تو را بخوانند!
اما تقریباً بسیاری از چیزهای که درست نیستند لازم است تا باشند!
روزهایت خوش
پرویز
اميدوارم مريم عزيز، هرچه زودتر اين نامه رو بخونه…
خيلي زيبا بود .. خيلي …
موقع خوندن اين نامه ي زيبا و ساده و صميمي، اشك اومد توي چشمهام … همونطور كه موقع شنيدن اين خبر، اشك به چشمانم اومد … همونطور كه وقتي منتظر شنيدن اين خبر خوب از اخبار ساعت ۱۰ شبكه ۳ در همون شب بودم ولي هيچ چيزي ازش گفته نشد، حتي يه اشاره ي كوچيك هم به او و اين جايزه نشد! … همونطور كه وقتي شبكه خبر ازش ميگفت، عكس قديميشو كه با روسري بود فقط نشون داد و قيافه ي زيبا و معصوم الانش و حتي در حال گرفتن اين جايزه معتبر جهاني، رو اصلا نشون نداد!!
حسي كه الان نسبت به اين موضوع دارم جز افتخار اينكه اولين زني كه اين جايزه رو گرفت هموطن منه، اينه كه چقدر خوب شد رفت! اونجا بيشتر دوستش دارند و خواهند داشت …
شهرزاد جان سلام
همۀ پیامِ زیبات رو خوندم و لذت بردم ولی ایکاش روزی برسه که به جایِ جملۀ آخر ، بنویسی که چقدر خوب که بستری فراهم شده تو کشورمون که این گوهرهای قیمتی ، رغبت کنن بمونن و برای رشد و تعالیِ سرزمینِ خودشون و ساختنِ نسلهایی متفکر و آینده ساز بپردازن ، مثلِ کاری که امثالِ محمدرضایِ عزیز ، علیرغم همۀ بی مهری ها و قدر نشناسی هایی که نسبت بهشون میشه دارن انجام میدن . همونطوری که محمدرضای عزیز در فایل ۷ و ۸ رادیو متمم در موردِ حل مسئله مطرح کردن ، مطمئناً رفتن یا مهاجرت ، یکی از راه هایی هست که بیشتر ، صورتِ مسئله رو پاک می کنه . باید به دنبالِ راهِ حل های دیگه باشیم نه اینکه فقط یک راهِ حل ( مهاجرت ) رو انتخاب کنیم و توصیه کنیم . به امید روزی که نه با شعار ، بلکه با عملِ تک تکِ ما و مسئولیت پذیریمون در قبالِ مملکت و هم میهنامون ، از micro action ها شروع کنیم تا به یک بسترِ آماده برای رشد و توسعه و تعالی جامعه دست پیدا کنیم
به امیدِ اون روزِ زیبا و به امیدِ دیدار همۀ دوستانِ عزیز در سمینار ششم شهریور (۶/۶)
هومن عزیز. ممنون از توضیحاتتون. بله همه چیزهایی رو که میفرمایید درسته… اما من گفتم: “حسی که الان من نسبت به این موضوع دارم، اینه که…..” برای همین نه دلیلی و نه حوصله ای در خودم میبینم که بخوام در جواب صحبتهای خوب شما، دلایل و برهان های منطقی خودم رو براش بیارم و ازش دفاع کنم.
حسم اینه … فقط همین!
شهرزاد جان سلام
به حسِ زیباتون احترام میگذارم و عذر می خوام که تحلیلی و منطقی باهاش برخورد کردم دوستِ خوبم . شاد باشید
ارادتمند و به امید دیدار در ۶/۶
سلام هومن عزیز٫
نه اختیار دارین. این حرفا چیه …
شما لطف دارین … همیشه هم لطف دارین دوست خوب…:)
از این حرفا که بگذریم … راستی یه چیزی رو می دونستین؟
– «نور خورشید» برای اینکه به «زمین» ما برسه، به «۸ دقیقه و ۲۰ ثانیه» زمان احتیاج داره –
(بیربط بود؟ ببخشید … خواستم یه چیزی گفته باشم آخر این کامنتم!:) )
(بازم ممنون از شما)