دلم میخواهد در این نوشته، پاسخ سوالی را بدهم که کسی از من نپرسیده است!
از این که این سوال را نپرسیدهاند خوشحالم.
اگر چه نمیدانم ناشی از شناخت طولانی و عمیق نسبت به من است یا صرفاً احترام و ملاحظه کاری و پذیرفتن اینکه به هر حال، نوشتن و ننوشتن، چیزی از جنس سلیقه است و نمیتوان در موردش دیگری را مورد پرسش و تجسس قرار داد.
برای کسی که من را میشناسد و میداند که نسبت به رویدادهای اطراف و جامعهمان بیتفاوت نیستم ممکن است سوال شود که چگونه و چرا سکوت میکنم.
نه از دست دادن سربازان کشور درد کمی است، نه حقوقهای کلان برای کسانی که احتمالاً کسری از آن را هم ارزش افزوده ایجاد نکردهاند. نه کشته شدن محیطبانان ساده است و نه ورود غیرمجاز به خانهی مردم به بهانهی جمع آوری حیوانات خانگی آنها.
آن هم در سالروز ترور دولتمردی که هنگام مشاهدهی ظلم و تعدی، چنان برمیآشفت که مرگ از غصهی آن را قابل پذیرش میدانست و خشمگین بر سر آنها که سکوت کردهاند و به دفاع از حق برنخواستهاند فریاد میزد: یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَال!
احساس من هم، من را برمیانگیزد که از اینها بنویسم و بگویم.
اگر چه معتقدم که هر کس از اینها مینویسد، الزاماً ناشی از برانگیخته شدن احساسش نیست.
همکارانی دارم که به خوبی اولویتها و اصول و ارزشهایشان را میشناسم و به خوبی میفهمم که اتفاقاً از روی منطق در این زمینهها وارد میشوند.
بغض کردن بر سر رویدادهای روز، برایشان نوعی موج سواری برای کسب شهرت و افزایش چند مخاطب در اینستاگرام و تلگرام است و یکی بر نعل میزنند تا در برابر زمین (مردم) بیمه شوند و یکی از میخ، تا حفاظتی باشد در برابر آسمان (دولت).
بگذریم.
علتهای منطقی متعددی وجود دارد که باعث میشود تا حد امکان در برابر این رویدادها سکوت کنم.
نخستین مورد و مهمترین مورد این است که دانش و درکم در حدی نیست که بتوانم نتیجهی تحلیل کردن را پیشبینی کنم.
نمیدانم که گریستن بر سربازی که سر باخته، حال خانوادهاش را بهتر میکند یا ممکن است به تغییر ساختار سنتی سربازی در کشور کمک کند یا در مواجهه با سایر سربازها، لبخندی مهربان بر لبانمان خواهد نشاند، یا اینکه صرفاً فضا و جوی روانی میسازد تا صدها هزار مادر دیگر، مضطربتر و نگرانتر از قبل سر بر بالش بگذارند.
نمیدانم، در شرایطی که حقوق بازنشستگی بسیاری از مردم پرداخت نمیشود، فشار آوردن برای حذف کسی که حقوقهای نامتعارف در منسب دولتی میگرفته حاصلی مثبت خواهد داشت یا اینکه فضا را برای روی کار آمدن پابرهنگانی فراهم خواهد کرد که دکل را هم در دَخلِ شبانهی خود گذاشتند و به خانه رفتند.
چه آنکه رویدادهایی این چنین، عارضهی بیماریهایی است که بر هیچکس پنهان نیست و نمیدانم که تلاش برای حل عوارض یک بیماری تا چه حد میتواند بیماری را هم مرتفع کند.
چنانکه اگر آب بینی یک سرما خورده را با انگشت به داخل بینیاش فشار دهیم تا آویزان نماند و دیده نشود، سرماخوردگیاش خوب نخواهد شد.
تصمیم گرفتم، همچنانکه در زندگی خودم، گزینههایی را انتخاب کردهام که دستاوردش را در طول زنده ماندنم نخواهم دید، در نوشتن هم، از چیزهایی بنویسم که حاصلش در کوتاه مدت و میان مدت، نمایان نخواهد شد.
ضمن اینکه احساس میکنم تاریخ و جغرافیا، ساختاری فرکتالی دارند و خود را در بستر زمان و زمین، در مقیاسهای خرد و کلان تکرار میکنند و از این رو، شاید نشستن و حرف زدن از چیزهایی که فاصلهی زمانی و زمینی زیادتری با ما دارند، فرصتی بهتر ایجاد کند تا دورتر از تعصبها و پیشداوریهای رایج، مدل ذهنی خودمان و شیوهی تحلیل کردن خودمان را بیاموزیم و بیازماییم.
نه کور هستم و نه بی تفاوت.
آن روز که نوشتم کاش نام بانک رفاه کارگان را عوض کنیم تا روزی این نام، مردم را آزار ندهد هنوز این بحثها در هیچ رسانهای آغاز نشده بود و آن زمان که از قیام مردم انگلیس بر علیه خودشان نوشتم، هنوز مثل امروز، این بحث به تیتر یک روزنامهها و ترند شبکههای اجتماعی فارسی تبدیل نشده بود.
اما آشنایی با دانش پیچیدگی، آرامم میکند. میدانم که مغزی جهانی و مغزی اجتماعی شکل گرفته است. میلیونها انسان در ایران و میلیاردها انسان در جهان، از طریق شبکه های اجتماعی و ابزارهای تکنولوژیک به هم وصل شدهاند و این مغز، اگر چه امروز در حد یک خزنده هم نمیفهمد، اما با آزمایش و خطا و در فرایند انتخاب طبیعی، روزی فراتر از انسان خواهد اندیشید و دنیای بهتری را برای انسان – یا هر موجود دیگری که وارث این زمین است – خواهد ساخت.
آرام میشوم وقتی میبینم که دیگر، یک سیستم مقاوم و Robust ایجاد شده است که به هیچ یک از اعضایش حساس نیست. درست مانند مغزی که فعال بودن یا نبودن هیچ یک از نورونهایش به صورت انفرادی، تاثیری بر عملکردش نمیگذارد و این شعور (یا بیشعوری) جمعی، اگر چه امروز گاهی به نفع جامعه و گاهی به زیان جامعه رفتار میکند، اما مسیر توسعه و تکاملش به شکلی است که زمانی، خدمتگزاری به جامعه را خواهد آموخت و در دورانی هستیم که خطا یا درستکاری هر یک از ما، بیش از آنکه مسیر تاریخ را تغییر دهد، سعادت و شقاوت فردیمان را میسازد و این، اگر چه بار سبکی نیست، اما از تحمل وزن یک تاریخ قطعاً سبکتر است.
آخرین دیدگاه