پیش نوشت: آنچه در اینجا میآید، بخشی از حرفهایی است که در یک جلسهی کاری برای بررسی وضعیت یک شرکت چاق و البته ثروتمند، مطرح شد.
به دلیل ملاحظات رایج، صدر و ذیل بحث را حذف میکنم و بخشی از بحث را که به نظرم میتواند برای بعضی از ما مفید باشد، نقل میکنم.
اصل بحث: راهکارها، گاهی برای بقای خود تلاش میکنند!
هدف از سیستم جریمه (مثلاً برای تخلفات رانندگی) چیست؟
قاعدتاً کاهش میزان تخلفات.
بنابراین سیستم جریمهی اثربخش، باید در طول زمان تعداد موارد جریمه شدن را کاهش دهد.
اگر تعداد سرانهی سالانهی قبضهای جریمه که به ازاء هر خودرو صادر میشود کاهش نیابد، میتوان نتیجه گرفت که سیستم جریمه کردن – به هر دلیل – اثربخش عمل نکرده است.
مشابه همین مسئله در مورد واحد پاسخگویی به شکایت مشتریان نیز صادق است.
حالت رویایی این است که هیچ شکایتی در این واحد ثبت نشود.
همچنانکه حالت رویایی برای واحد امنیت شبکه در یک شرکت، این است که هیچ تهدید امنیتی جدی برای شبکه به وجود نیاید.
همچنانکه حالت رویایی برای کار یک مشاور مدیریت، آن است که شرکتی که او را به خدمت گرفته است، دیگر به خدمات مشاوره او نیاز نداشته باشد.
میتوان با کمی اغماض و صرف نظر از اما و اگرها گفت:
در بسیاری از چالشها و مشکلات در سازمانها و سیستمها، اثربخشترین راهکار، راهکاری است که بکار گیری آن، به تدریج، تعداد دفعات نیاز به بکارگیری خود را کاهش دهد و در حالت ایدهآل و نهایی، به حذف خود منجر شود.
گاهی به دوستان پزشکم میگویم، به نظرم طی چند صد سال آینده، نقطهی اوج و قلهی قاف قابل تصور برای صنعت پزشکی آن است که دیگر هیچ پزشکی وجود نداشته باشد! یا لااقل به اندازهی امروز وجود نداشته باشد. یا اگر هستند، کار زیادی برای انجام دادن نداشته باشند!
اما در عمل، اتفاق مهمی میافتد.
انسانها بخشی از راهکارها هستند.
انسانها مانند هر موجود زندهی دیگری، برای بقاء خود تلاش میکنند و منافع و اولویتهای خود را در رفتارها و تصمیمهایشان لحاظ میکنند.
راهکارهایی که به انسان، آلوده هستند، خود شبیه یک موجود زنده رفتار میکنند. به این معنا که آنها هم میکوشند با هدف پیروزی در فرایند انتخاب طبیعی و تنازع برای بقاء، با توسل به فرایند تطبیق پذیری با محیط و تاثیرگذاری بر محیط، جایگاهی برای خود بسازند و بقای خود را تضمین کنند.
بنابراین میبینیم که راهکارها، مشکلات را کاهش میدهند. اما معمولاً این کاهش آنقدر زیاد نیست که خودشان به صورت کامل حذف شوند!
مشاور مدیریت، اگر حرفهای عمل کرده باشد، باید روزی بیاید و بایستد و بگوید: دیگر به من نیازی ندارید. مشکلات دیروز، امروز حل شدهاند و من باید به سازمان دیگری بروم.
معلم، اگر درس دادن را درست و حرفهای انجام دهد، روزی باید بقچه بر زیر بغل بزند و ترک کلاس کند و راه سرزمینهای دیگر را پیش بگیرد.
اما در عمل این اتفاق به ندرت میافتد.
راهکارها اما، برای حفظ خود تلاش میکنند و در خوش بینانه ترین حالت، میکوشند مسائل جدیدی ایجاد یا تعریف یا جستجو کنند تا بقای آنها را توجیه پذیر نماید.
چارهای هم نیست. این ویژگی را اگر از یک ارگانیسم بگیریم، زنده بودن را از آن گرفتهایم.
اما شاید مناسب باشد که در لحظهی تاسیس یک واحد جدید یا یک شرکت جدید یا ایجاد یک موقعیت شغلی جدید، از خودمان بپرسیم:
آیا من (یا سازمان من) در بلندمدت هم به این موقعیت نیاز دارم (یا دارد)؟ اگر نیاز فعلی، نیازی موقت است، چگونه میتوانم این موقت بودن را در توافقها، در طراحی فرایندها، در تعاملات، در سرمایه گذاریها و انتخابها، لحاظ کنم تا بعداً دچار مشکل نشوم؟
دنیای امروز، گرفتار راهکارهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، ایدئولوژیک، علمی، تکنولوژیک زیادی است که در پاسخ به یک نیاز یا یک بحران یا یک دغدغه به وجود آمدهاند اما امروز، آن راهکار، به جای تلاش برای حل کردن مسئله، برای حفظ خود و حتی گاهی حفظ مسئله، تلاش میکند!
سلام.
آنطور که من خوانده ام، در چرخه ی عمر محصول یا چرخه ی عمر تکنولوژی هم می گویند اگر منتظر مرحله ی نزول یا افول باشیم دیگر نمی توانیم به تداوم بقای محصول یا سازمان فکر کنیم.
سازمانی موفق است که درمرحله ی اول یا دوم چرخه ی عمر، یعنی وقتی دارد محصول جدیدش را معرفی می کند یا مرحله ی رشد و یا نهایتاً اشباع را می گذراند به چرخه ی بعدی محصول یا به محصول بعدی فکر کند.
با این حساب اگر خود ما بخشی از سازمان باشیم، پیش از منقضی شدن تاریخ مصرفمان باید به فکر بهبود خودمان (مهارتها و توانایی ها و دانش مان) باشیم.
یاد استادی افتادم که ۳۵ سال یک درس را با یک محتوای ثابت تدریس می کرد. آن هم درسی در حوزه ی جامعه شناسی.
ممنون
خدا کند بشود این گونه باشم.
فرهنگ غالب در جامعه باید دستخوش تغییرات اساسی شود متاسفانه امروز شاهد فرهنگ سازی بر خلاف کمال جویی و همچنین میل به الگو برداری اشتباه کاملا مشهود است چیزی را که نمیتوان درک کرد شعار و شعور است که البته آن هم برخلاف یکدیگر عملیاتی شده گرچه باید، سازی موافق با هم بزنند، خوب که دقت میکنم میبینم هر کس در هر جایگاهی تنها منافع خود را در نظر میگیرد و جالب اینکه هیچ کس کاری را حتی، مختصر برای حفظ و تداوم جایگاهی که آرزو داشته انجام نمیدهد و همه میل رجعت به مکانی بالاتر را دارند. آیا نمیدانند با بالا رفتن تنها مشکلات و مشقت ایشان بیشتر خواهد شد؟ البته که نگرششان غیر از این است.
من بین ” راهکار” و ” راه حل” ، برای خودم تفاوت قائل میشوم. “راه حل” یک مشکل یا مساله، بنظر من نقطه پایان اون موضوع است، ولی ” راهکار” شاید استراتژی موقتی برای توقف آن مساله یا بخشی از آن، باشد، تا زمانی که بتوان به ” راه حل” دست یافت! از آنجایی که ما علم تام و تمام نداریم و خیلی از شرایط ممکن است در طبقه بندی علوم “دقیقه” نگنجند، که بخواهند منتهی به فقط “یک راه حل”، یا اساسا ” راه حل”شوند، در نتیجه ، ما مدام از راهکاری به راهکار دیگر نقل مکان می کنیم، تا به بهبود شرایط کمک کنیم. اما خیلی از افراد یا مجموعه هایی که برای مساله ای راهکار دارند، به این راهکار به چشم یک patent نگاه میکنند. اینجاست که راهکار به منفعت شخص حقیقی یا حقوقی گره میخورد، و تا زمانی که بشود از این چاه آب کشید، سطل به داخل چاه می اندازند. نتیجه هم که روشن است، راهکار به محل “نان خوردن” تبدیل میشود و ماندگار میشود.
سلام محمدرضاي عزيزم..
كاملاً با حرفت موافقم و كاملاً لمسش كردم. به دليل شغل چالش برانگيزم(مهندسي صنايع)، دقيقاً تو جلسات كاري با چنين مسائلي مواجه ميشم. مديران و كارشناساني كه بقا و همينطور قدرت بخش خودشون رو در تصميمات و نظرهاشون دخالت مي دهند. همينطور وقتي درخط توليد زمانسنجي مي كنم و ميبينم كه كارگرها براي بقاي خودشون تو ايستگاه، تمام تلاش خودشون رو ميكنن كه زمان كار افزايش پيدا كنه و حتي بعضي كارهايي كه توي پروسه كاريشان نيست رو هم اضافه ميكنند.
راستي محمدرضا، يك سوال!
گاهي موقع زمانسنجي براي يك ايستگاه كاري متوجه ميشم كه ازبين ۴نفر كارگري كهمشغول به كار هستند، يك نفر اضافي ست. در تعارضي بزرگ بين كارگر و سازمان متوقف ميشم. كارگري كه به اين شغل نياز داره، و سازماني كه خيلي بيرحمانه و دور از انصاف با كارگر برخورد ميكنه. بيشتر منافع درآمدي شركت هم به جيب مديرانش ميره(حقوق حداقلي به كارگر و …)
با فرض اينكه جاي ديگه اي نميشه اون كارگر رو مشغول كرد و با نظر من اون كارگر اضافي رو اخراج ميكنن، بنظرت چكار بايد كرد؟ بايد طرف سازمان بود يا كارگر؟ ميدونم وظيفه من اينه منطقي برخورد كنم و هركاري كه درسته رو انجام بدم ولي از اونطرف هم سريعاً با كارگرها ارتباط خوب برقرار ميكنم و دوسشون دارم.
راستي تيپ شخصيتي من هم براساس ESFJ , MBTI هستش و واقعا سخته واسم احساسات و روابط رو كنار بزارم.
به نظرم یه اتفاق دیگه هم میتونه بیفته
شما گفتید “انسان ها منافع و اولویت های خودشان را در تصمیم ها لحاظ می کنند”، من اضافه می کنم که علاوه بر این، دارایی عاطفی و احساسی خودشان را هم لحاظ می کنند. به عبارتی، اگر من به عنوان فردی شناخته شوم که “آدم روزهای سخت سازمانم” و “چشم همه به منه که چه طور این بحران جدید رو حل میکنم” و از این بابت مدام بازخوردهای مثبت می گیرم، و از طرف دیگه اگه این بحران ها نباشه و “زحمت مستمر من برای اینکه سازمان به بحران نرسه” دیده نشه و مهم نباشه و احساس کنم “در حالت عادی و بدون وجود بحران قدرم دونسته نمیشه”، برای اون تایید گرفتنه هم که شده سعی میکنم همیشه یه بحران جدید از تو آستینم در بیارم
البته میدونم که احتمالا این نظر من خیلی احساسی و ناشی از خامی و کمبود تجربه ام هست ولی شاید درصدی از آدم ها هم باشن که یا از روی خامی یا حتی به دلیل وزن بیشتری که به احساسات میدن (در مقایسه با وزنی که به سایر منافع میدن)، چنین دور باطلی رو ایجاد کنن
نمونه بزرگ و واضح این موضوع سیستم(!) دولتی حاکم بر کشور هست
روزی که عضوی ساخته شد به نام دولت قرار بوده که کشور را مدیریت کنه نه اینکه خود وسیله ای برای امرار معاش و گذارن زندگی باشه، اما انقدر در زمینه(رشد دولت) پیشرفت! داشته ایم که الان به هرکی تو خیابون سلام کنی میگه: برو دستت رو توی یک ارگان دولتی بند کن!
راه حلی که برای مدیریت کشور درست کردیم خود امروز بخشی از مشکل شده که حتی خرج خودش رو هم در نمیاره!
شما رو اول به خدا و بعد به دست این آمار ها از تعداد کارمندان دولت در کشورهای مختلف میسپارم:
http://www.hamshahrionline.ir/details/253231/Economy/employment
پینوشت: حتما دقت دارین که (سیستم دولتی) با (دولت حاکم) متفاوت است.
سیستم دولتی ظرف است و دولت حاکم مضروف،و مردم دولت حاکم را با رای خود عوض میکنند.
خیلی جالب بود . با خوندن این مطلب یاد یکی از همکارام افتادم که برای مدتی مامور شده بود به بخش ستادی برای یک پروژه موقتی ولی جوری کارهاش رو انجام داد و بنحوی گردش کاری برای خودش ایجاد کرد که یه پست نسبتا دائمی برای همون بخش ایجاد شد و الان چند سالی هست مشغول کارسازی و نقش آفرینی در شغل جدیدشه.
شاید نماد خوبی برا راهکارها همین قرص هایی هستند که هر روز به علت بیماری های مختلف می خوریم و کلی پول بابتشون میدیم همیشه در مورد قرص هایی که می خوریم این اتفاق زیاد می افته یه گوشه ما رو خوب می کنند و یه گوشه دیگر رو خراب بعد دوباره برا اون گوشه خراب باید بریم یه سری قرص های دیگه ای رو بخوریم و بعد دوباره یه گوشه خراب دیگه و اینگونه است که خرابی از بین نمی رود بلکه از یه گوشه به گوشه دیگر نقل مکان می کند.
ممنون محمد رضا. مطلب خيلي مفيدي رو مطرح كردي. فكر ميكنم اگر در طراحي راهكارها، بتونيم اين مسئله رو هم ببينيم(يعني به اون سوالي كه مطرح كردي هم فكر كنيم) بتونيم تصميمات خيلي بهتري براي موقعيت هاي مختلف بگيريم.
توي شركت مواردي برام پيش اومده كه مصداق همين قضيه بوده. انگار راهكار مورد نظر، جزئي از هويت انسانهايي ميشه كه در اون راهكار نقش كارايي دارند.
شايد لازم باشه در زمان تولد يك راهكار،زمان مرگش رو هم تعيين كنيم تا ما و ديگراني كه اين راهكار احتمالاً بخشي از هويتمون ميشه،آمادگي ذهني براي مرگش داشته باشيم (يا شايد بشه مرحله گذار و تغيير، براي زمان مرگش طراحي كرد-در واقع بتونيم اين هويت هاي راهكار ساخته رو به موضوع جديدي شيفت كنيم!)
نميدونم چرا ولي با خوندن اين مطلب ياد جمله ” بميريد قبل از آنكه بميريد” افتادم