خانه » مذاکرات هسته ای ایران و نقش ما در آن

مذاکرات هسته ای ایران و نقش ما در آن

توسط محمدرضا شعبانعلی

مذاکرات هسته ای ایران با بخشی از دولتهای غربی که در راستای تنش زدایی از وضعیت موجود در عین حفظ دستاوردهای علمی و فن آوری‌های استراتژیک – که با تلاش و کوشش و هزینه‌های جدی طی سالهای گذشته حاصل شده – انجام می‌شود، طی روزهای اخیر، وارد مرحله‌ی تازه ای شده است. امروز قدرتهای برتر جهان پذیرفته‌اند که باید پرچم ایران را در کنار پرچم‌های خود در تمام رسانه‌ها بپذیرند و به جای توسل به زبان فشار و تهدید، با ما به مذاکره برابر بنشینند.

مذاکرات هسته ای ایران و نقش ما در آن

بی تردید این مذاکره را می‌توان یکی از سرنوشت سازترین مذاکره‌های کشور در دهه‌های اخیر دانست. طبیعی است که تصمیم گیری‌های کلان در این حوزه در کشور ما توسط مقام رهبری، ریاست جمهور و وزرای محترم اتخاذ شده و توسط مجلس محترم به تصویب می‌رسد.

بدیهی است که ما مردم هم امیدوارانه به تدابیر مسئولان کشور اعتماد می‌کنیم و می‌دانیم که آنها می‌کوشند با مدیریت سکان سیاست خارجی، کشور را به سمتی که منافع بلندمدت ملی را تامین می‌کند، هدایت نمایند.

در این میان در کنار همدلی و همزبانی با مسئولین که از مفروضات قطعی در رفتارهای ماست، به عنوان مردم ایران که بزرگترین ذینفع یا ذی ضرر مذاکرات بین المللی محسوب می‌شوند، چه رفتارهای دیگری هم می‌توانیم داشته باشیم تا تلاش‌های مسئولین کشور را در مسیر هدایت کشور به سمت آینده‌ای آرام‌تر و سازنده، هموار کنیم؟

واقعیت این است که فرهنگ مذاکره برای جامعه‌ی ما، فرهنگ جوان و نوپایی است. طبیعی است که عموم ما سالها مذاکره‌ را به مذاکره‌های تجاری محدود می‌دانسته‌ایم.

در این نگاه، مذاکره چیزی فراتر از چانه زنی نیست و تسلط بر مذاکره هم با اصرار و ماندن بر مواضع اولیه و انعطاف ناپذیری سنجیده می‌شود.

اگر بخواهیم به شکل یک استعاره نگاه کنیم، با شیوه‌ی نادرستی که بسیاری از ما مذاکره را آموخته‌ایم، در مذاکره‌ی بین سنگ و آب رودخانه، این سنگ است که برنده محسوب می‌شود!

در گذشته با نوشته‌هایی تحت عناوین زبان بدن ظریف و روحانی و همینطور اشباح دور میز در مذاکره و نیز درسی که از مذاکرات سال 92 آموختیم به برخی نکات مهم و نیز اشتباهات رایج ما در تحلیل مذاکرات اشاره کرده‌ام که به نظر می‌رسد به تکرار کامل آنها نیاز نباشد. اما همه‌ی حرف آن نوشته‌ها و حتی این نوشته را می‌توان در یک جمله خلاصه کرد: با توجه به این جوانی و آشنایی کم با فرهنگ مذاکره‌ و به طور خاص مذاکره‌های سیاسی، لازم است با دقتی مضاعف به رفتار خود در قبال این نوع مذاکره‌ها توجه کنیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید نظرات شخصی من به عنوان یکی از افراد همین جامعه است. یک نفر از جامعه‌ی ایرانیانی که مانند هر ایرانی مسلمان دیگری، علاقمند به آینده‌ای بهتر برای خود و هموطنانشان است و طبیعی است که به خاطر سالها تالیف و تحقیق و تدریس در حوزه ی مذاکره و نشستن پشت میزهای مذاکره داخلی و بین المللی، روند مذاکرات را با علاقه‌ای مضاعف پیگیری می‌کند:

نکته‌ی اول: مذاکرات هسته‌ای ایران، بیش از آنکه به مذاکره – به معنای رایج آن – نزدیک باشد، چیزی از جنس یک گفتگو است. شاید فعالان علمی حوزه‌ی مذاکره – به درستی – بگویند که هر گفتگویی خود یک مذاکره است و اساساً نمی‌توان مذاکره ها را به دو دسته‌ی مذاکره و گفتگو تقسیم کرد.

این حرف از لحاظ علمی کاملاً درست است. اما یک واقعیت را هم نمی‌شود انکار کرد. در زبان رایج بین عموم مردم، مفهومی که از مذاکره در ذهن تداعی می‌شود با مفهومی که از شنیدن واژه‌ی گفتگودر ذهن شکل میگیرد کاملاً متفاوت است. حتی بار احساسی این دو واژه هم تفاوت دارد.

اگر این نوشته‌ یک مقاله‌ی علمی آکادمیک بود، طبیعتاً ترجیح می‌دادم به جای تفکیک مفهوم با استفاده از این دو واژه، از اصطلاحات علمی دقیق‌تر استفاده کنم.

مهم‌ترین ویژگی مذاکره این است که هدف‌های دقیق در مذاکره مشخص است. هر یک از طرفین دقیقاً می‌داند که دوست دارد با چه دستاوردی از جلسه خارج شود. تنها چیزی که می‌ماند این است که با اعطای حداقل امتیازات، حداکثر خواسته‌ی خود را تامین کند و از سوی دیگر بکوشد رضایت طرف مقابل را به شکلی تامین کند که او هم بازنده‌ی مذاکره نباشد و به تعبیر رایج، مذاکره‌ای برنده – برنده شکل بگیرد.

حال آنکه گفتگو، فرایند پیچیده‌تری است. در یک گفتگو، طرفین خواسته‌ها و مواضع نهایی خود و طرف مقابلشان را نمی‌دانند. آنچه بیشتر مشخص است «نخواسته‌ها» است. در یک مذاکره‌ی خرید و فروش، انگیزه‌ها و خواسته‌های طرفین تا حد خوبی قابل حدس است. این در حالی است که در گفتگو، تنها چیزی که مشخص است منافع است. ضمن اینکه منافع هم معمولاً به صورت صریح اعلام نمی‌شود و توسط طرفین، در مسیر گفتگو کشف و رمزگشایی می‌شود. یکی از دلایل اینکه مذاکره‌های کلان بین المللی گاه بارها طول می‌کشند و تمدید می‌شوند همین است. زمان زیادی لازم است تا مذاکره کنندگان، منافع طرف مقابل را کشف کنند و همچنین با توجه عکس‌العمل‌های آنهایی که به دور از میز مذاکره نشسته و ظاهراً نظاره گر مذاکره هستند، تصویر شفاف‌تری از پازل پیش روی خود را ترسیم کنند.

اجازه بدهید مثال بسیار ساده‌ای از روابط روزمره بزنم. شما در مذاکره برای معامله‌ی یک خودرو، از همان ابتدا خواسته‌ی طرف مقابل را می‌دانید. می‌دانید که اگر مشتری است می‌خواهد با ارزان‌ترین قیمت خودرو را بخرد و اگر فروشنده‌ است می‌خواهد به بیشترین قیمت، خودروی خود را بفروشد و احتمالاً به سریع‌ترین شیوه پول خود را بگیرد.

اما اگر با مدیر یا کارمند خود در حال گفتگو باشید،  حتی تشخیص دقیق انگیزه ها، خود فرایندی طولانی است. کارمند نمی‌داند که اعتراضات مدیر، برای بهبود کیفیت پروژه است یا میخواهد در آخر ماه پاداش او را ندهد. مدیر هم نمی‌داند که اعتراض کارمند در مورد حقوق، به خاطر نیازهای مالی است یا اینکه قصد دارد زمینه را برای نامه‌ی استعفای هفته‌ی آینده آماده کند!

فرایند مذاکره های سیاسی بین المللی، بیش و پیش از هر چیز، متکی بر رمزگشایی منافع طرف مقابل است. هر چه مذاکره کنندگان در این حوزه موفق‌تر باشند، می‌توانند در نهایت به توافقی منطقی‌تر با دستاوردهای بیشتر و هزینه‌های کمتر، دست پیدا کنند.

به همین دلیل، بر خلاف مذاکره که معمولاً برای آن هدف مشخص در نظر گرفته می‌شود، برای گفتگو، بیشتر روی چارچوبها و خط قرمزها تاکید می‌شود. در این میان در یک فرایند طولانی، طرفین می‌کوشند تا در زمینی که خطوط قرمز اطراف آن مشخص است، بهترین نقطه برای تعامل سازنده را جستجو کنند.

با این توضیحات، طبیعی است که در ابتدای یک مذاکره‌ کلان سیاسی هم به عنوان مصداقی از یک گفتگو، نمایندگان یک کشور ممکن است به رغم تمام سناریوپردازی‌ها و برنامه ریزی‌هایی که انجام می‌دهند دقیقاً ندانند که نتیجه‌ی نهایی چه خواهد بود. حتی ندانند که مذاکره به توافق منجر می‌شود یا وادار به ترک مذاکره خواهند شد. تنها یک نکته مشخص است: اصول و قواعد و چارچوب‌هایی وجود دارد که باید حفظ شوند. منافع ملی، حفظ عزت کشور، حفظ دستاوردهای موجود و حفظ استقلال و حاکمیت بر سرنوشت ملی، از جمله‌ی این خط قرمزهاست.

اگر مذاکره به معنای رایج را به پیاده روی در روز تشبیه کنیم، گفتگوی سیاسی در چنین سطح کلانی چیزی شبیه جستجوی راه در شب است. اصول و قواعد معلوم است و دره‌ها و پرتگاه‌ها شناخته شده است، اما ادامه‌ی مسیر به تدریج و هر بار با برداشتن یک گام جدید به جلو، مشخص و روشن می‌شود.

نکته‌ی دوم – با توجه به مورد اول، بسیاری از چارچوب‌های مورد انتظاردر مذاکره‌های متعارف در گفتگوهای پیچیده‌ سیاسی بین المللی، قابل انتظارنیست. ممکن است مواضع کشورها به طور کامل تغییر کند. ممکن است در مقطعی تصمیم بگیرند پشت میز مذاکره بنشینند. ممکن است در ادامه مسیر تصمیم بگیرند که میز را به صورت موقت یا دائمی ترک کنند. ممکن است با توجه به شرایط پیش آمده تصمیم به تغییر مهلت‌ها یا تمدید مذاکره یا عدم تمدید آن بگیرند. ابهام و حتی رفتارهای متناقض و مواضع متعارض، بخش اجتناب ناپذیر گفتگوهای پیچیده‌ی و عمیق سیاسی بین المللی است و ملت‌ها در این مواقع با اعتماد به دولت‌هایشان، می‌توانند همراهان خوبی برای آنها باشند.

نکته‌ی سوم – بر خلاف مذاکره که در آن نقطه‌ی شروع و پایان مشخص است، برای گفتگو نقطه‌ی شروع و پایانی متصور نیست. کوچکترین حرکتی، حتی یک سکوت یا یک لبخند یا انجام دادن یا انجام ندادن یک مصاحبه – حتی پس از یک توافق رسمی – می‌تواند پیامی برای طرف مقابل باشد. به عبارتی، شاید مذاکره تجاری با یک امضا و توافق‌نامه به پایان برسد، اما گفتگوی سیاسی صرفاً از مرحله‌ای وارد مرحله‌ی دیگر می‌شود. ممکن است در برخی پیچ‌های مسیر، منظره‌های پیش رو امیدبخش‌تربوده و در بعضی بخش‌ها، نگران کننده باشد. بنابراین ما هم به عنوان همراهان این کاروان، باید همیشه به رفتارهای خود توجه داشته باشیم و هیچ لحظه‌ای را لحظه‌ی پایان گفتگو فرض نکنیم. همیشه این احتمال هست که خطاهای ما، ناخواسته دستاوردهای قبلی را از بین ببرد.

نکته‌ی چهارم – ارسال پیامهای غیرشفاف و حتی غیرواقعی، بخش اجتناب ناپذیر در گفتگوهای پیچیده و مذاکره‌های کلان سیاسی است. در هر مذاکره‌ی پیچیده‌ای، ارزش هر تاکتیک و استراتژی، به آشکار نشدن آن است. مذاکره‌ای که همه‌ی جنبه‌های آن رسانه‌ای شود و همه‌ی استراتژی‌ها و تاکتیک‌های آن برای مردم کشور تشریح شود، دیگر یک مذاکره‌ نیست. بلکه یک تئاتر سیاسی است. گاهی اوقات باید بپذیریم که نمایندگان مذاکره کننده، بخش هایی از مذاکره را در رسانه‌ها منعکس نکنند. گاهی باید بپذیریم که پیامهایی متفاوت یا حتی مبهم را در رسانه‌ها ارسال کنند. بسیاری از پیامهایی که مذاکره کنندگان ملی و مسئولین در رسانه‌ها اعلام می‌کنند، پیامی برای مردم نیست. بلکه پیامی برای مذاکره کنندگانی است که در آن سوی میزها نشسته اند (درست مانند وقتی که در یک مهمانی، پدر یا مادر به جای دعوا کردن کودک میهمان، بر سر فرزند خود داد می‌زنند و او هم که ماجرا را می‌داند، آگاهانه سکوت می‌کند!). در اینجا تنها یک چیز مهم است. اینکه به نمایندگان خود اعتماد کنیم و بپذیریم که آنها برای حفظ منافع ملی تلاش می‌کنند. انتظار شفافیت از مسئولین در مدیریت کشور یک انتظار معقول دموکراتیک است اما انتظار شفافیت و اطلاع رسانی کامل در مسیر یک مذاکره سیاسی بین المللی، انتظاری غیراثربخش و غیرعملی است.

نکته‌ی پنجم – گاهی اوقات پوکرفیس بودن ملت‌ها هم مفید است. احتمالاً شنیده‌اید که میگویند مذاکره کننده باید پوکرفیس باشد. به این معنی که شادی و ناراحتی در چهره‌اش مشخص نشود. طرف مقابل نباید بفهمد امتیازی که داده بیشتراز انتظار ما بوده یا امتیازی که گرفته بیشتر از حد مطلوب ما بوده است. حتی طرف مقابل نباید بفهمد که میزان علاقه یا بی علاقگی ما به نتیجه مذاکره تا چه حد است. در این حالت دست مذاکره کننده برای بازی با امتیازها باز است.

فرض کنید که به یک فروشگاه بروید و ببینید که فروشنده می‌گوید: من حق ندارم به شما تخفیف بدهم. صاحب فروشگاه من را مواخذه خواهد کرد. حالا فرض کنید که صاحب فروشگاه در همان حالت، از دور به  شما لبخند رضایت بزند! همه چیز بر باد می‌رود. شما خواهید گفت: صاحب فروشگاه؟ فکر نمی‌کنم. ایشان همین الان خوشحال هستند!

ابراز صریح خوشحالی و ناراحتی در مذاکره‌ها و گفتگوهای سیاسی بین المللی، بعضی مواقع بیش از اینکه مفید باشد می تواند مضر باشد. مذاکره‌های کلان سیاسی و گفتگوهای پیچیده‌ی بین المللی، با مسابقه‌ی فوتبال یک فرق اساسی دارد. در فوتبال، فریاد زدن ما و حمایت کردن ما و خوشی کردن ما بعد از هر گل، وظیفه‌ای جدی است و می‌تواند عامل تقویت روحیه برای بازیگران باشد. اما در مذاکره‌های سیاسی، سکوت می‌تواند ابزار هوشمندانه تری باشد. اساساً سیاست و سیاستمدار را به سکوت و عکس العمل‌های خفیف و کنترل شده احساسی می‌شناسند و نه نمایش خارج از کنترل هیجان.

نکته ششم – مذاکره‌های کلان سیاسی، فرصت خوبی برای ماست تا اصول مذاکره را یاد بگیریم. اینکه تیم مذاکره کننده ایران، در مذاکرات هسته‌ای خود به صورت حرفه‌ای و قدرتمند عمل کرده است، هیچ جای شکی ندارد. انزوای اسرائیل و عصبانیت نتانیاهو و کسانی که در سراسر جهان با او همسو هستند نشانه‌ی خوبی برای این رفتار حرفه‌ای است. نتانیاهو صریحاً اعلام کرده است که این توافق، تهدیدی برای اسراییل و هم پیمانان اوست. در این میانه، مشاهده‌ی رفتار و گفتار مسئولین و مذاکره کنندگان و به طور خاص جناب آقای ظریف که بیشتر از سایر دوستان و همراهانشان مخاطب رسانه‌ها قرار گرفته اند، می‌تواند نکات آموزنده‌ی زیادی به همراه داشته باشد.

در اینجا به برخی از صحبت‌ها و مواضع آقای ظریف – به عنوان یک دیپلمات کارکشته سیاسی – که می تواند برای ما آموزنده باشد اشاره می‌کنم:

* مذاکره از موضع قدرت: یکی از قوانین مهم مذاکره این است که پشت میز مذاکره، هیچ وقت قدرت طرفین تفاوت فاحش ندارد. اساساً اگر تفاوت فاحشی وجود داشته باشد، طرفین پشت میز مذاکره نمی‌نشینند. مذاکره از موضع برابر با حفظ احترام طرفین، همیشه یکی از نکات مورد تاکید بوده است. این موضع محکم و حفظ قدرت در بسیاری از مصاحبه‌های آقای ظریف مشهود است. از جمله زمانی که در مصاحبه‌ای در لوزان، کاملاً صریح گفتند: قدرتهای جهان باید قدر این فرصتها را بدانند و تقاضاهای زیاده خواهانه‌ی خود را فراموش کنند.

* مواجهه‌ی هوشمندانه با رسانه‌ها: اصحاب رسانه، عموماً به اقتضای شغل و موقعیت خود به دنبال تیتر می‌گردند و گزارش خام رویدادها از تحلیل دقیق روندها برای بسیاری از آنها مهم‌تراست. برای آنها بیش از آنکه نتیجه‌ی مذاکره‌ها در بلندمدت مهم باشد، تیتر فردای خبرهایشان مهم است. طبیعی است که سیاستمداران مذاکره کننده، می‌کوشند در چنین شرایطی، ضمن حفظ احترام اصحاب رسانه و ارتباط دوستانه با آنها، خاکستری ترین گزاره‌های ممکن را بیان کنند.

به برخی از جملات مصاحبه‌ی آقای ظریف با ان بی سی توجه کنید:

مصاحبه کننده: ما دقت کرده‌ایم که تعداد جلسات رو به افزایش است. این نشانه‌ی چیست؟ آیا مانعی پیش آمده یا اینکه همه چیز رو به جلو است؟

آقای ظریف: نشان دهنده‌ی این است که ما جدی هستیم [هیچیک از دو گزینه‌ی مصاحبه کننده انتخاب و تایید نشده]

ایشان در ادامه می‌گویند: پیشرفت خوبی شده و راه درازی هم در پیش است [به طور مشخص به مصاحبه کننده گفته نمی‌شود که در کجای مسیر هستیم!]

* عدم امتیازدهی نامشروط به طرف مقابل: در همان مصاحبه می‌بینیم که آقای ظریف می‌گویند:

تا همه چیز مورد توافق قرار نگیرد، هیچ چیز مورد توافق قرار نگرفته [با این موضع، راه بر امتیازخواهی تدریجی و خرد شده طرف مقابل بسته می‌شود]. این یک پازل است. باید همه‌ی قطعات کنار هم قرار بگیرند تا ما ببینیم روبرویمان چه تصویری شکل می‌گیرد.

* استفاده از رویدادها و فکت‌های انکار ناپذیر و مورد توافق همگانی به جای ادعاهای یک طرفه‌: 

مصاحبه کننده می‌پرسد: یکی از فشارهایی که به ایالات متحده وارد می‌شود از سوی نتانیاهو نخست وزیر اسراییل است. او به کنگره گفته که این توافق، گامی به سوی صلح نیست.

پاسخ آقای ظریف: او از سال 1992 اعلام کرده است که ایران به زودی بمب هسته ای خواهد ساخت. او گاهی میگوید سه سال دیگر. گاهی می گوید دو سال دیگر و گاهی می‌گوید یک سال دیگر. به نظر می‌رسد که او قصد دارد ادعایش را تا ابد تمدید کند!

ظریف در ادامه در مورد اتهامات دائمی نتانیاهو علیه ایران می‌گوید: وضعیت ما مشخص است. ما دویست و پنجاه سال است که به هیچ کشوری حمله نکرده‌ایم. این یک واقعیت ثبت شده قابل اثبات است. نتانیاهو چنین سابقه‌ای ندارد. سابقه‌ی او سرشار از کشتن کودکان و افراد معصوم است. سرشار از تهاجم به همسایگان. سرشار از اشغال. او اعتبار و اختیار ندارد تا درباره‌ی جنگ طلبی یک ملت دیگر اظهار نظر کند.

* گرفتارنشدن در دام سوالات مصاحبه کننده و مدیریت گفتگو:

مصاحبه کننده: چرا باید آمریکا به شما اعتماد کند؟

آقای ظریف: ما از هیچکس نخواسته‌ایم که به ما اعتماد کند. ما درباره یک سیستم بین المللی صحبت می کنیم.

مصاحبه کننده: اگر شما به توافق فکر می کنید، به اعتماد آمریکا هم نیاز دارید.

آقای ظریف: نه.

مصاحبه کننده: به کمی اعتماد نیاز دارید.

آقای ظریف: نه. نه. نه. نه. ما درخواست اعتماد نداریم. ما می‌دانیم که بین ایران و آمریکا بی اعتمادی وجود دارد. متاسفانه بین آمریکا و بسیاری کشورها این بی اعتمادی وجود دارد. ایرانیها دیده اند که آمریکا هیچ توجهی به اشغال ایران توسط کشور همسایه نکرد. ایرانی ها دیده اند که آمریکا توجه نکرد که سلاح های شیمیایی علیه آنها به کارگرفته شده.  حتی مانع شده که شورای امنیت، علیه استفاده عراق از سلاح‌های شیمیایی قطعنامه صادر کند. ممکن است برای شما این بحث‌ها، بحث‌های تاریخی قدیمی باشد. اما در ذهن مردم ایران تازه است. ما از هیچکس نخواسته‌ایم به ما اعتماد کند و خودمان هم در لحظه‌ی فعلی به هیچکس اعتماد نداریم. ما گام به گام حرکت می‌کنیم.

مثالها از این دست بسیارند. برخی را باید اکنون خواند و شنید و برخی را هم به استناد همان نکته‌ها که نوشتم باید بعدها خواند و آموخت. اما به هر حال، یک نکته مشخص و واضح است. به استناد اکثر رسانه‌های بین المللی، مذاکره کنندگان ایرانی در مذاکره‌های خود، مودبانه، هوشمندانه، جذاب و احترام برانگیز و در عین حال سرسختانه حاضر شده‌اند.

اگر بخواهیم وضعیت فعلی را در دو حوزه‌ی موقعیت و جایگاه سیاسی بین المللی و نیز تبعات اقتصادی – با لحاظ نمودن همه‌ی نکات یک تا پنج – بسنجیم می‌توان گفت:

از لحاظ موقعیت و جایگاه سیاسی بین المللی ما نشان داده‌ایم که پیشرفت و توسعه را به وسیله‌ی تدبیر و امید می‌خواهیم و نه با تکیه بر رفتارهای خصمانه. ایران حسن نیت و انعطاف در مواضع و در عین حال سرسختی نفوذ ناپذیر بر منافع ملی را نشان داده است. ایران نمی‌خواهد فرصتهای رشد و توسعه را از دست بدهد و حالا این دنیای غرب است که باید مراقب باشد که فرصتهایی که در اختیارش قرار می‌گیرد را به اشتباه، نسوزاند و از دست ندهد.

اما از لحاظ تبعات اقتصادی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:

قبل از هر چیز، باید به خاطر داشته باشیم که هر شکلی از رابطه‌ی سیاسی در بلندمدت، زیرساخت های اقتصادی منطبق با شرایط خود را پدید می‌آورد. شیوه‌ای از تعامل شرکتهای اروپایی و آمریکایی با ایران که در طی سالهای اخیراز موضع نابرابر و دو گانه‌ی اقتصادی شکل گرفته بود، تا حد زیادی ناشی از ساختارقبلی بود.

منظور از موضع دوگانه این است که از یک سو شرکت های غربی خود را به حضور دربازار ایران بی علاقه نشان می‌دادند و از سوی دیگر با بکارگیری واسطه‌ها‌ی مختلف، حضوردر این بازار را به شکلی جدی تعقیب می‌کردند. موضع نابرابر هم به این معنا که هنگام تعاملات اقتصادی با ایران، به جای اینکه به شکل رایج بر سر جزییات توافقات و تعهدات مذاکره کرده و امتیاز دهند وانمود می‌کردند که «صرف حضور در بازار ایران» خود یک امتیاز تلقی می‌شود. شاید مهم‌ترین محصول این رابطه‌‌ که به تعبیر حافظ می‌توان آن را از نوع «دیدار و پرهیز» دانست، شکل‌گیری واسطه‌های متعدد در زنجیره‌ی ارزش اقتصادی بوده است.

نفوذ این واسطه‌ها و قدرت گرفتن آنها – که عملاً امروز آنها را به ذی ضرر اصلی شرایط جدید تبدیل کرده است – چیزی نیست که در کوتاه مدت تغییر کند. بسیاری از این واسطه‌ها در طول سالیان گذشته با هدف تثبیت موقعیت خود، تصویری چنان تیره و کاملاً به دور از واقعیت از شرایط اجتماعی و اقتصادی ایران برای شرکای غربی خود ایجاد کرده‌اند که مدت‌ها طول می‌کشد شرکای غربی متوجه بشوند که واقعیت امروز ایران، چیز دیگری است.

همچنین در کنار عدم حضور بسیاری از شرکتهای بین المللی در بازار جذاب ایران – که به نوعی یک باخت اقتصادی برای آنها محسوب می‌شد و عملاً هزینه‌ی سنگین اقتصادی بود که غرب برای تحمیل محدودیت‌های سیاسی می پرداخت – فرصتی را برای حضور گسترده‌ و تثبیت موقعیت برندها و شرکتهای دست دوم و سوم اقتصادی جهان در بازار ایران فراهم کرد که طبیعی است امروز، در برابر پذیرش شرایط جدید مقاومت خواهند کرد.

به عبارتی در مذاکره‌های بزرگ در این مقیاس، همیشه ذی نفعانی وجود دارند که به صورت صریح و صحیح پشت میز مذاکره می‌نشینند و صحبت می‌کنند و ذی ضررهایی وجود دارند که شاید به ظاهر دیده نشوند، اما تمام تلاش خود را برای کارشکنی و جلوگیری از تغییر وضعیت موجود به کار می‌گیرند.

بنابراین، چه مطلوب ما باشد و چه نباشد زمانی طولانی لازم است تا به تدریج، زیرساخت های اقتصادی و زنجیره‌های استراتژیک کسب و کار، شکل جدیدی به خود بگیرند و خود را با چارچوب‌های جدید وفق دهند. انتظار هر نوع تغییرات سریع، دور از واقعیت بوده و کسانی که بکوشند چنین انتظاراتی را ایجاد یا القاء کنند، عمداً یا سهواً شرایط نارضایتی مردم را در کوتاه مدت و میان مدت فراهم خواهند کرد. مشخصاً باید مانند گذشته به دولت و مسئولان اعتماد کنیم و منتظر بمانیم که آنها، با اشراف کاملی که بر شرایط دارند و با ملاحظه‌ی تمام اصول و چارچوبهای موجود و حفظ همه جانبه‌ی منافع ملی، به تدریج هندسه‌ی سیاسی  اقتصادی جهان را به سمت شرایطی بهتر برای ایران و ایرانیان، تغییر دهند.

مشخصاً وضعیتی که امروز در جهان شکل گرفته گامی به سوی عزت و قدرت بیشتر ایران در عرصه‌های بین المللی است. دنیای غرب رسماً نشان داده که بر خلاف ادعاهای قبلی‌شان، آموخته‌اند که ایران قدرتی نیست که از معادلات سیاسی و اقتصادی جهان قابل حذف باشد. این دستاورد کمی برای ما و دولتمان نیست. اما باید به خاطر داشته باشیم که در هر تغییری، آنها که تا آن لحظه ذی نفع بوده و دستاوردی داشته‌اند، دلواپس و نگران می‌شوند. این شرایطی بوده که ما در سالهای اخیر به وضوح تجربه کرده‌ایم.

اکنون که ملت و مسئولین ایران، دستاوردهای ارزشمندی را در مذاکره های خود کسب کرده و گامی دیگر به سوی جایگاه واقعی خود برداشته‌اند، طبیعی است که دلواپسان واقعی جدید، باید همه‌ی ما باشیم و مراقب باشیم که هیچ ترفندی، چه کوچک نمایی دستاوردهای کسب شده و چه ایجاد انتظارات شتابزده برای تغییرات سریع در کوتاه مدت و میان مدت، دستاوردهای امروزمان را از ما نگیرد.

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

77 دیدگاه

رادین فرخی بهمن ۲۰, ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۵

سلام و ارادت

چیزی که در مورد این نوشته برای من جالب بود، باقی‌موندش در وبلاگه. نمیدونم هنوز هم با مطالب این نوشته هم نظرید یا نه ولی میدونم امروز با بخشی از نوشته‌های قدیمی خودتون (مثل نوشته‌هایی که در مورد شریعتی بودن) قرابت فکری ندارید.

با این حال و با وجود فشاری که میخواد  همه را در قالب دو قطبی تعریف کند آن‌ها را نگه داشتید.

 

من  فکر میکنم این ویژگی مهم و قابل تحسین، در من کمرنگه. و شدیدا در این دام این خطای شناختی میفتم که نظرات و تصمیمات پیشین خودم را، با اطلاعات جدید تفسیر کنم و در مورد درست و غلط بودن آن‌ها تصمیم بگیرم.

یادمه جایی گفته بودین یکبار روزی برای دوستتون کلی توضیح دادین چرا مطالب سه تا سایتتون رو در قالب یه سایت میذارین و دقیقا فرداش تصمیم گرفتین سه تاش رو جدا کنین.

داشتم فکر میکردم که این موارد از هم جدا نیستن؛ به عبارتی هر قسمت از ماشین تصیم‌گیری اگر بخواد درست کار کنه نیازمند اینه که خیالش از بازو‌های دیگه ماشین راحت باشه، ماشینی که شاید این اجزا رو داشته باشه:

۱. تصمیم قاطع و عملگرایی : به معنی تمرکز حداکثری روی اجرای تصمیمی که گرفتیم، شاید این شک شدید ما بخشی از یه فرض خود انجام در مورد عدم موفقیت پروژه باشه.

۲. تحلیل مستمر فرایند و شناسایی ایرادات

۳. توان تغییر تصمیم در لحظه‌ نیاز: به عبارتی همون که «ناتمام» کردن چیزها به اندازه «تمام» کردنشون در ذهنمون جا داشته باشه.

۴. قضاوت تصمیم‌های گذشته با اطلاعات گذشته

 

این برداشتیه که من از این مسئله داشتم؛ قطعا اشتباهات و نواقصیم داره ولی تصمیم‌گرفتم با همین دسته‌بندی ساده شروع کنم و با این مدل ساده شده تصمیماتم رو ارزیابی کنم تا شاید در آینده تصمیمات بهتری بتونم بگیرم، و شاید از اون مهم‌تر؛ بهتر بتونم قضاوتشون کنم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی بهمن ۲۶, ۱۴۰۳ - ۱۷:۲۱

سلام رادین جان.

اول این‌که من، همون‌طور که قبلاً گفته‌ام و تو هم به‌خوبی می‌دونی و یادته، همیشه این قانون رو رعایت می‌کنم که چیزی رو پاک نکنم. موارد نادری بوده که پاک کرده‌ام. اما نه به‌خاطر این‌که نظرم فرق کرده و نمی‌خواسته‌ام نظر و حرف قبلی باشه. علت‌های دیگه‌ای داشته.

دوم این‌که من کلاً نگرانی از فضای دوقطبی جامعه‌مون ندارم. دروغ چرا. کلاً قضاوت جامعه رو جدی نمی‌گیرم. جامعه حق داره به شکل جمعی برای خودش تصمیم بگیره. در اون‌جا من هم به عنوان عضوی از جامعه، چنین حقی رو برای خودم قائلم. اما غلط می‌کنه دربارهٔ نظر فردی من و تو و دیگران نظری داشته باشه. خوش‌بختانه من و تو هم بازیگر و سلبریتی نیستیم که وامدار مردم باشیم و مجبور باشیم بهشون احترام بذاریم. ما یه جمع کوچیک دوستانه داریم و فقط کافیه کسانی که برامون مهم هستند رو راضی و خوشحال نگه داریم. این افراد هم معمولاً ما رو با اون عینک‌های تند و صفر/یک نمی‌بینن.
طبیعتاً وقتی نگاهم به جامعه اینه، برام هم مهم نیست در دوقطبی‌های جامعه کجا قرار می‌گیرم. خصوصاً که اغلب دوقطبی‌سازی‌ها واقعاً دوقطبی نیستن. مردم اغلب دوقطبی‌های واقعی رو نمی‌فهمن و نمی‌شناسن. بعد در شرایطی که خودشون همگی در یک قطب هستن، علیه هم جبهه می‌گیرن و دوقطبی‌ می‌سازن.

سوم اینکه من فکر می‌کنم نود‌و‌دو آخرین فرصت بود که ساختار سیاسی فعلی خودش رو از مسیر زوال خارج کنه. شبیه ماشینی که داره در سراشیبی میره. ترمز نداره. و چند جا خاکریزهایی در مسیر فرعی هست که اگر شانس بیاره و به سمت اون‌ها بره، سرعتش گرفته میشه و توقف می‌کنه. هفتاد‌و‌شش، هشتاد‌و‌چهار، هشتاد‌و‌هشت و نود‌ودو چنین خاکریزهایی بودن. دیگه بعد از اون به نظرم ما هدف‌مون فقط کمینه کردن هزینه‌هاییه که مردم در این مسیر زوال پرداخت می‌کنن.

چهارم این‌که مدلی که توضیح دادی رو می‌فهمم. حالا نه لزوماً با این ترکیب‌بندی و کلمات، اما دقیقاً‌ این حرفی که گفتی توی ذهن من هم هست که اغلب اوقات مهمه ما بتونیم مکانیزم‌های مختلف ذهنی‌مون رو از هم تفکیک کنیم.

با الهام از مدل تو، اگر فرض کنیم «ادارهٔ تصمیم‌گیری» در مغز ما چند اتاق داره، به نظرم تابلوهای این اتاق‌ها به این شکله:

* گردآوری دائمی اطلاعات جدید
* تصمیم‌گیری در لحظه
* بازخورد گرفتن از نتیجه تصمیم‌ها
* بررسی و اصلاح مفروضات

من اون بخش قضاوت دربارهٔ تصمیم‌های گذشته (چه با اطلاعات گذشته و چه با اطلاعات امروز) رو اصلاً توی فهرستم نیاوردم. چون به‌نظرم گمراه‌کننده است. تصمیمی که گرفته شده، گذشته و تموم شده. مرده. دفن شده. نباید نبش‌قبر کرد. چیزی که ما بهش فکر می‌کنیم «مفروضات‌مون» هست. خیلی وقت‌ها بدون مرور تصمیم‌های قبلی، مفروضات‌مون تغییر می‌کنه. در این‌جور موارد، چرا باید برم دوباره نبش‌ قبر و کالبدشکافی تصمیم‌های قبلی؟ اما گاهی اوقات (فقط گاهی اوقات) ارزیابی مفروضات، مستلزم اینه که من برم تصمیم‌های قبلی رو مرور کنم. اونم به شرطی که توجیه کامل وجود داشته باشه.

بذار یه مثال بزنم. فرض کن من با یه نفر شریک یا دوستم. چند ساله این دوستی و شراکت ادامه داره. صدها تصمیم ریز و درشت در این دوستی گرفته شده. حالا من امروز متوجه می‌شم اون آدم دزده. خب. همین الان یه فرض مهم عوض شد. قبلاً فرضم بود دزد نیست. الان فرضم عوض شده و فهیمدم دزده. دیگه حالا برگردم هزار تصمیم قبلی رو مرور کنم که چی بشه؟ «قضاوت دربارهٔ تصمیم‌های گذشته با اطلاعات گذشته» و یا «قضاوت دربارهٔ تصمیم‌های گذشته با اطلاعات امروز» به چه کار میاد؟ من مفروضات جدید دارم که جایگزین مفروضات قبلی می‌شه و از امروز بر اساس اون‌ها تصمیم‌های جدید می‌گیرم.

شاید باورت نشه. من در جواب دادن به امیر پورمند و تو و بقیهٔ‌ بچه‌ها زیر کامنت‌های این پست، نوشته‌ام رو نخوندم. یعنی حتی وقتی تو گفتی «نمی‌دونم هنوز با اون حرفت موافقی یا نه» اصلاً تحریک و ترغیب نشدم ببینم چی گفته‌ام که الان موافق باشم یا نه.
من امروز مفروضات جدیدم رو دربارهٔ این موضوع می‌دونم. و تصمیم‌ها و قضاوت‌های جدیدم رو هم می‌دونم. پس چرا باید گذشته رو مرور کنم؟‌ خیلی باید اتفاق خاصی بیفته که آدم برای تعدیل و اصلاح مدل ذهنیش مجبور شه سراغ تصمیم‌های قدیمیش بره. نمی‌گم پیش نمیاد. اما می‌گم نادره. اتفاق متداول و متعارفی نیست.

اگر زیاد داریم تصمیم‌های قبلی رو مرور می‌کنیم، به نظرم اسم‌های شیک مثل «ارزیابی» و «خودارزیابی» و «بازنگری» و «تأمل» و … روی اون نذاریم. خیلی وقت‌ها اسم درستش صرفاً «نشخوار»ه.

من کاملا دیده‌ام وقتی متوجه میشم یه سری از این بازنگری‌ها نشخواره و کلا باید دور ریخته بشه، یه بار بزرگی از روی ذهنم برداشته میشه‌.

نمی‌دونم تو هم تجربهٔ من رو داری یا نه.

پاسخ
جواد بهمن ۱۱, ۱۴۰۳ - ۲۰:۱۰

سلام محمدرضا جان. امیدوارم حالت خوب باشد.

به بهانه خواندن کامنت خوندنی ت در مورد ظریف (در پاسخ به امیر پورمند) پست مذاکرات هسته ای ایران را خواندم یکی دو سوال و یادآوری به ذهنم رسید که گفتم اینجا اشاره کنم. ارادت

1- در پاراگراف اول متن در سال 1394 اشاره کرده بودی :

"امروز قدرتهای برتر جهان پذیرفته‌اند که باید پرچم ایران را در کنار پرچم‌های خود در تمام رسانه‌ها بپذیرند و به جای توسل به زبان فشار و تهدید، با ما به مذاکره برابر بنشینند." آیا همچنان به این حرف در سال 2025 اعتقاد دارین؟ 

2- آقای ظریف چند بار در صحبت هاشون اشاره کرده بودن ما هر بار برای مذاکره می رفتیم؛ دستورالعمل داشتیم. این دستورالعمل آیا همان سناریو و دیدن گزینه های مختلف درخلال مذاکره است؟ اگر این عبارت آقای ظریف صحیح باشد می توان چنین برداشت کرد که دستگاه دیپلماسی کشور مجری سیاست های کلان بوده و نقش خاصی را ایفا نمی نماید؟ (همان طور که خودشون در گفت و گو ضبط شده با آقای سعید لیلاز سهم صفردرصدی را برای وزارت در نظر گرفته بودن) به نظر شما چقدر وجود چنین دستور العمل هایی (با جزییات کلی یا کامل) برای مذاکرات بین المللی لازم و واجب است؟ سطح اختیار و انتخاب در این نوع مذاکرات چگونه خواهد بود؟ آیا سایر کشورهای دیگر نیز از چنین روشی استفاده می نمایند؟

3- خاطرم هست جایی در روزنوشته ها گفته بودی (حدود 7-8 سال پیش) بعد گذشت چند سال؛ برخی از خاطرات و تجارب (قابل طرح) این مذاکرات را عنوان می کنم (با توجه به تجربه حضورت در این جلسات)؛ به امید آن روز.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی بهمن ۱۲, ۱۴۰۳ - ۶:۱۱

سلام جواد جان. می‌خواستم قسمت دوم کامنت قبلی رو بنویسم. اما اول این رو جواب بدم. بعد اون یکی رو ادامه می‌دم.

۱) من هنوز معتقدم که ایران رو نمی‌شه از لیست کشورهای مهم جهان حذف کرد. به خاطر موقعیت جغرافیایی و منابعش. یه‌جورایی مثل عربستان. البته این‌که یه چیزی رو نتونی از «فهرست چیزهای مهم حذف کنی» به‌خودی خود ارزش مثبت نداره. من یه دوستی دارم می‌گه هر شب که می‌خوام بخوابم به دو تا چیز فکر می‌کنم: «پدر مرحومم و دزد بی‌شرفی که ممکنه از روی دیوار بپره داخل».

۲) معتقدم ایران با یک تیم مدیریتی ضعیف و ناآشنا با مدیریت، تقریباً برای تمام جهان – غیر از مردم ایران – مطلوبه. «ایران یکپارچه اما ضعیف» برای عربستان مطلوبه. برای امارات مطلوبه. برای چین که بسیار مطلوبه (گاهی باید ده بار هیئت‌های سیاسی چینی به یک کشور نفت‌خیز رفت‌و‌آمد کنن که یکی دو درصد تخفیف بگیرن. اما ما یهو می‌ریم با بیست درصد تخفیف نفت می‌فروشیم و خوشحالیم تحریم رو دور زدیم و منت هم سرمون گذاشته میشه که بالاخره نفت‌تون رو خریدیم). برای روسیه مطلوبه (به همین علت در بند ۷ توافق اخیر تلویحاً مجوز گرفت که اگر کشور ناآرام شد، به حفظ امنیت کمک کنه). برای اروپا مطلوبه و برای آمریکا هم مطلوبه. از طرف دیگه، مسئلهٔ قدرت‌های جهانی، وضعیت داخلی کشورها نیست. بنابراین تا زمانی که ایران یک نظام سیاسی داشته باشه که قوی نباشه اما به فروپاشی هم نرسه، و مشخص کنه که تهدیدی برای نظم فعلی جهانی نیست، می‌تونه جای محکمی در میزهای مذاکره بین‌المللی داشته باشه.

۳) در مورد دومین نکته‌ای که گفتی، در ادامهٔ همون کامنتی که دارم برای امیر می‌نویسم توضیح می‌دم که نظم مطلب به‌ هم نریزه. چون دقیقاً توی ذهنم توضیح همین نکته بود.

۴) من حضور مستقیم نداشته‌ام. اما اطلاعات داشته‌ام. ولی به نظرم الان که کتاب «راز سر به مهر» منتشر شده، بیشتر چیزهایی که خارج از اون گفته میشه و می‌تونه بشه صرفاً برداشت شخصیه (البته مثل هر اثر سیاسی دیگه که در یک ساختار سیاسی بسته منتشر می‌شه، باید بیشتر دنبال مطالعه در بین خطوط باشی. اما این کار سخت نیست).

پاسخ
امیر پورمند بهمن ۶, ۱۴۰۳ - ۲۰:۳۳

سلام محمدرضا. 

چند روزی هست که بدون علت خاصی، حرف‌های حول مذاکرات ایران و آمریکا رو دنبال می‌کنم (+ و +). قاعدتاً چندان چیز خاصی از سیاست یا مذاکره متوجه نمیشم؛ اما به هر حال برام جذابه که چه سناریوهایی ممکنه اتفاق بیفته. از احتمال جنگ بگیر تا توافق همه‌جانبه تا سیاست‌های بینابینی. 

اتفاقاً دیروز داشتم حرف‌های ظریف در داووس رو گوش می‌دادم و به نظرم مثل همین مطلب روزنوشته، جواب‌های زیرکانه‌ای داد. 

به هر حال گفتم اگر وقت و حوصله‌ای داشتی، نظر خودت رو در مورد اتفاقات جاری بنویسی. شاید مذاکرات برای ما نون و آب نشه، ولی حداقل به بهانه‌اش میشه یه چیزهایی رو یاد گرفت. 

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی بهمن ۷, ۱۴۰۳ - ۸:۰۱

امیر جان.
از صبح داشتم فکر می‌کردم که در جواب این کامنت تو چه نکاتی توی ذهنمه که بگم. فکر کنم از سی چهل مورد گذشت!
حالا از غروب امروز شروع می‌کنم، کم‌کم این‌جا یه تعدادشون رو می‌نویسم.

اما علی‌الحساب، من فکر می‌کنم ظریف، مثل دیپلمات‌های هم‌نسل خودش، مثلاً همون کیسینجر که کتابش رو با جملهٔ «To the respectable enemy» امضا کرد و به ظریف هدیه داد، بیشتر برای لابی‌های پنهان و جلسات خصوصی سیاسی مناسبه. در دنیای پیچیدهٔ رسانه‌ای امروزی، فعالیت کردن دیپلمات‌های سنتی، براشون سختی‌ها و هزینه‌های بسیاری داره.

حالا به تدریج سر حوصله، به قول خودت «به این بهانه» یه سری چیزهایی این‌جا می‌نویسم. احتمالاً اکثرش چیز به‌دردبخوری نخواهد بود. اما به هر حال فرصتی میشه برای فکر کردن خودم و سامان دادن به ذهنم.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی بهمن ۸, ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۱

من همین‌طوری شماره می‌زنم و نکته می‌نویسم. و در کامنت‌های بعدی به تدریج بهش اضافه می‌کنم. از خود ظریف شروع می‌کنم، بعد مذاکره هسته‌ای، بعد توافق با روسیه و چین و …
طبیعتاً حرف‌هایی که می‌زنم نظر و برداشت کاملاً شخصیه.

مورد ۱
من فکر می‌کنم ظریف شخصیت سیاسی توانمندیه (امیدوارم ادامهٔ‌ حرف‌های من، نصفه‌نیمه خونده و فهمیده نشه).
بعضی از حرف‌هایی که ظریف می‌گه، اگر ظریف نگفته بود و مثلاً چرچیل، تالیران، ریچارد هولبروک یا فون مترنیش گفته بودن،‌ می‌شد سر کلاس مذاکره بین‌المللی نقل کرد و درس داد. به‌ویژه این‌که یه پشتوانهٔ‌ اجرایی و عملیاتی هم داره.
یکی از این جمله‌ها همون حرف معروفشه که «شما یا دور میز مذاکره هستید یا روی میز.» و منظورش اینه که اگر قهر کنید و از مذاکره‌های بین‌المللی و از چانه‌زنی‌ها فاصله بگیرید، به گوشت قربونی روی میز تبدیل می‌شید که دیگران «نه بر سر منافع شما» بلکه «برای تقسیم منافع شما بین خودشون» با هم چانه‌زنی می‌کنن. عملاً به ورق بازی دیگران تبدیل می‌شید.

مورد ۲
ظریف بعضی از ویژگی‌های سیاست‌مداران بزرگ دنیا رو داره. یکی از اون‌ها مفهوم‌سازی و شکل‌ دادن به دیسکورس در گفتگوهای ملی و بین‌المللیه.
همین دوگانهٔ سادهٔ «دیپلماسی / میدان» رو که در اون گفتگوی ظریف بود در نظر بگیر. حتی منتقدان و مخالفان هم برای نقد بهش از همین ترکیب دوگانه استفاده می‌کنن. ما آدم‌هایی که این‌طوری دیسکورس بسازن توی حوزه‌ی سیاسی کشورمون زیاد نداریم. توی مسئولین که خیلی کم داریم. بقیه‌شون هم اگر حرفی می‌زنن یه مدت کوتاهی جا میفته، با فشار و زور و بودجه‌ریزی و کنفرانس‌های متعدد و آتش زدن منابع ملی این کار رو انجام می‌دن. در حالی که ساختن دیسکورس، این‌طوریه که یه چیزی می‌گی که انقدر مناسب روح زمان هست که خودبه‌خود رواج پیدا می‌کنه.

مورد ۳
از ویژگی‌های دیگهٔ ظریف که اون رو در ردهٔ سیاستمداران جدی قرار می‌ده، resilience هست. این رو در ایران مثلاً در رفسنجانی دیدیم. اصلاح‌طلب‌ها رو سر کار آورد. اون‌ها کنارش زدن. شونزده سال کنار نشست و آروم جریان‌ها رو پیش برد. که در سال ۹۲ خیلی راحت بگه: من ۱۶ سال نشسته‌ام و رفتار قدرنشناسانهٔ اصلاح‌طلب‌ها رو دیده‌ام که امروز، از کاندیداتوری عارف حمایت نکنم و روحانی بیاد سر کار. و بعد عملاً به قدرت برگشت.
مهم نیست از یه سیاستمدار خوش‌مون بیاد یا نه. مهم اینه که قدرت بازگشت سیاسی، اون هم در حرفه‌ای که بی‌اخلاق بودن یکی از پایه‌های اونه، یک مشخصهٔ اصلی در سیاست‌‌ورزیه. ترامپ هم از این ویژگی بهره‌مند بود. و در برخی سیاست‌مداران دیگه هم می‌بینیم که بعد از حذف از سپهر سیاسی، نابود نمی‌شن و برمی‌گردن.
ظریفی که بعد از روحانی، با لگد از قدرت پرتش کردن بیرون، می‌شد کامل افسرده یا داغون بشه یا حتی خودش رو حذف کنه. با توجه به اون حجم از خوش‌خدمتی که به طبقه‌ای از قدرتمندان کرده بود که حتی حاضر نبودن ازش قدردانی کنن. اما صبر کرد. کنار نشست. بعد رفت کمپین بست. کت در آورد. داد و هوار کرد. و دولت مد نظرش (یا نزدیک به نظر) خودش رو چید و تا حدی در چینش کابینه هم دخالت کرد.

مورد ۴
ویژگی دیگهٔ ظریف اینه که یک سیاستمدار پراگماتیسته. سیاست ذاتاً یعنی عملگرایی. اگر بیش‌از‌حد بر ارزش‌ها و ایدئالیسم تأکید کنی، یا به یک دیکتاتور تبدیل میشی، یا تروریست غیررسمی و یا با سیلی داغ واقعیت، جوری مغزت سوت می‌کشه که نفهمی از کجا خوردی و چرا خوردی.
سیاست، علم انتخاب از میان ممکن‌هاست (نه دیدن خواب غیرممکن‌ها).
ظریف این ویژگی رو هم داره.
این جنبه‌های مثبتش. و وجود همین ویژگی‌ها باعث می‌شه من همیشه بگم کاش می‌شد در یک فضای خلوت دانشگاهی، نه با این فضولات تزریق شده در بین دانشجوها، بلکه با یه سری آدم نخبهٔ توانمند باسواد که شستشوی مغزی نشده‌ان، کلاسی بود و اجازهٔ ضبط و نقل هم نبود و می‌شد نشست از ظریف پرسید و آموخت.
حتی اگر منتقدش باشی، حتی اگر ازش نفرت داشته باشی، به نظرم نمی‌شه تجربه‌هاش رو انکار کنی.

مورد ۵ |‌ اما، اما، اما
مشکل این‌جاست که ظریف، تا حد زیادی یک سیاستمدار منقضی شده است. این‌که هنوز سوادش و فهمش به چشم ما میاد، به خاطر اینه که در عرصهٔ سیاست‌ورزی کشورمون انقدر فسیل زیاد شده، و آدم‌هایی هستن که مبانی فهم سیاسی رو ندارن، ظریف هنوز دست بالا داره.
اگر سیستم مدیریتی کشور ما زنده و باز بود، و توانایی این رو داشت که نخبگان جامعه رو جذب کنه (منظورم جوانان انقلابی نیست. بلکه مدیران شایسته است. پیر یا جوان. انقلابی یا غیرانقلابی. مومن یا غیرمومن. فقط شایسته. هر کلمهٔ‌ دیگری به این کلمه اضافه شه، خیانت به معنای شایستگیه. اگر چیزی مهمه،‌ توی دل شایستگی قرار می‌گیره. تبصره و توضیح نمی‌خواد)، بعید می‌دونم امروز ظریف در این جایگاه فعلی بود.
ایدئال بود در یک اندیشکده‌ای، جایی، می‌نشست و درس می‌داد. یا اگر می‌شد، بودجه‌ای می‌دادن یه عده پیشش بشینن، خاطرات، نظرات و نظریاتش رو تدوین کنه.
می‌دونم که الان هم آثار و گزارش‌‌های متعددی ازش منتشر شده. اما اون رو در جایگاهی قرار داده‌ان که بیشتر در حال دفاعه تا تبیین.

مورد ۶ | اما
من معتقدم ظریف،‌ مثل کیسینجر و مثل بسیاری از آدم‌های هم‌ردهٔ خودش در دنیا، متعلق به دوران قبل از رسانه‌های جدیده. تکنولوژی، همیشه یه سری از آدم‌ها، افکار و دستگاه‌های فکری رو بازنشسته می‌کنه.
ظریف،‌ مثل سیاستمدارهای سنتی، بلده که در اتاق‌های فکر، در لابی‌های ساختمان‌های نیویورک و واشنگتن و هر نقطهٔ دیگه از دنیا، در قدم زدن دو نفره و سه نفره در پارک‌ها، حرف بزنه. امتیاز بده. امتیاز بگیره و کارش رو پیش ببره.
همین‌طور در دوره‌ای که یه عده کیهان می‌خوندن و یه عده شرق و … بلد بود با هر روزنامه جوری مصاحبه کنه که مخاطب‌ها راضی باشن.
همون‌طور که کیسینجر می‌تونست در جولای ۱۹۷۱ یه دستمال بگیره جلوی صورتش بگه استفراغ کردم. بعد به اسم استراحت، یواشکی با هواپیما از پاکستان بره چین. رابطهٔ‌ دولت نیکسون و چین رو درست کنه و مدتی بعد تازه بگن فلانی اون روز حالش بد نبود. سفر یواشکی رفت.
امروز اگر کیسینجر این کار رو می‌کرد، ۶ تا دوربین توی دهنش زوم می‌شد و می‌گفتن دستمال خشکه و استفراغ نکرده.
ظریف هم مشکل امروزش اینه که باید حرفی بزنه که هم‌زمان هم فرید زکریا حال کنه، هم تاجرهای غربی، هم نماینده‌های سیاسی اروپایی و آمریکایی، هم حمید رسایی،‌ هم قالیباف،‌ هم پزشکیان، هم عراقچی، هم آقای جلیلی و خانواده‌اش (کی بود؟ امیرحسین ثابتی؟). و هم تو و من. بازی‌ای که ظریف در اون افتضاحه (بد نیست. افتضاحه).
ظریف اگر تک‌تک این افراد رو جدا می‌دید، باهاشون حرف می‌زد. شاید راضی‌شون می‌کرد. یا نهایتاً با یه شوخی و بوس و بغل ماجرا رو حل می‌کرد و کار خودش رو پیش می‌برد. سبک سیاست‌مداران حد فاصله جنگ جهانی تا جنگ در شبکه‌های اجتماعی.
اما ابزارهای اون، برای این جهان جدید که باید همه‌ رو هم‌زمان راضی کنه مناسب نیست.

فعلاً این‌ها باشه تا کامنت‌های بعدی رو در روزهای بعد بذارم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی بهمن ۱۲, ۱۴۰۳ - ۱۷:۰۷

مورد ۷ | ظریف | نمایندهٔ هیچ‌کس بدون هیچ‌ پاسخی برای هیچ‌کدام از سوالات هیچ‌یک از مخاطبان خود

‌تناولی، اگر امروز می‌خواست مجسمه‌ای از «هیچ» بسازد، ظریف را می‌ساخت. این را در تحقیر ظریف نمی‌گویم. اگر شش نکتهٔ‌ قبلی در ذهن‌تان باشد، واضح است که دربارهٔ جایگاه ظریف می‌گویم.

ظریف،‌ سیاستمداری که برای مذاکرهٔ فرد به فرد و گروه با گروه قدرت و تجربه داشت، در دنیای امروز باید روبه‌روی رسانه‌ها بشیند. در حالی که نه‌فقط او، بلکه وزیر امور خارجه گرفتار چالشی هستند که می‌شود آن را «فرسایش نقش» یا «role erosion» نامید. وزارت امور خارجه قرار است سکان‌دار سیاست خارجی باشد. اما در دهه‌های اخیر به تدریج به کارگزار سیاست خارجی تبدیل شد. این کارگزاری هم باقی نماند و در سال‌های آخر دولت روحانی دیدیم و در دوران رئيسی دیدیم که عملاً به سخنگوی سیاست خارجی تبدیل شد.

وضعیت ظریف یک پله بدتر هم شد. نمی‌شد او را کنار بگذارند. چون بدون معماری او عملاً تعریف و تثبیت جایگاه جمهوری اسلامی ایران در دوران جدید ساده نیست. اما هیچ‌کس هم دوست ندارد پشت او باشد. ظریف دربارهٔ موضوعاتی حرف می‌زند که تشخیص می‌دهیم اگر در رده‌های ارشد ساختار سیاسی موافقش نبودند، به تنفس بعد از ادای آن کلمات هم نمی‌رسید. اما در عین این‌که همهٔ ما این را می‌دانیم، هیچ صدایی در موافقت با او هم شنیده نمی‌شود.

او اکنون نقشی دارد که همه کم‌و‌بیش می‌دانند چیست. اما هیچ اختیار خاصی برای آن ندارد. علاوه بر آن. گرفتاری دیگری هم دارد. مخاطبش معلوم نیست. وزیر امور خارجهٔ کشوری مثل دانمارک، وقتی بیرون دانمارک دربارهٔ دانمارک حرف می‌زند، لازم نیست دربارهٔ مسائل داخلی دانمارک نظر بدهد. اما هر کسی که به عنوان پیام‌رسان، کارگزار یا وزیر خارجه ایران در عرصهٔ بین‌المللی ظاهر شود، ناگزیر است به پرسش‌هایی دربارهٔ وضعیت داخلی ایران هم پاسخ دهد.
ظریف نه از بالا حمایت می‌شود و نه «امروز» حمایت مردم را دارد. وضعیتی متفاوت از دولت اول روحانی (در آن دوران هم وضعیت برایش ایدئال نبود. اما فاجعه هم نبود). علاوه بر این، وقتی روبه‌روی کسی مثل فرید زکریا می‌نشیند،‌ مخاطبش هم معلوم نیست. او می‌خواهد حرف‌هایی بزند که در داووس مصرف شده و سپس دفن شوند. اما پیش از این‌که سیاستمداران حاضر در داووس آن‌ حرف‌ها را بشنوند، ما آن حرف‌ها را می‌شنویم.

کسانی که در مذاکره‌های بسیار حساس و پرمشکل شرکت می‌کنند،‌ تکنیک ساده اما مهمی را بلدند. آن‌ها نقاط حساس مذاکره را تصور می‌کنند و در پاسخ به هر یک چند کلیدواژه می‌سازند. تمام مدت مذاکره حواس‌شان هست که مدام استدلال خود را حول آن کلیدواژه‌ها جلو ببرند.

مثلاً در ماجرای صلح‌آمیز بودن انرژی هسته‌ای، کلیدواژهٔ مذاکراتی کارگزاران سیاست خارجی کشور «فتوا» است. آن‌ها همواره بحث را به سمتی می‌برند که نهایتاً‌ یادآوری کنند فتوای رهبری بر ضد استفاده از بمب هسته‌ای است. کلید واژهٔ مواجهه با آمریکا «جهان چندقطبی» است. یادآوری به آمریکا که حالا ما هیچ، جواب چین و روسیه و دیگران را چه می‌دهی؟ تو تنها بزرگ جهان نیستی. کلیدواژهٔ بحث دربارهٔ برجام «عهدشکنی» است که در توصیف رفتار آمریکا به کار می‌رود.

اگر روزی وزیر خارجه شدید یا جای ظریف نشستید، لازم است این چند کلمه را که گفتم کف دست‌تان بنویسید تا یادتان نرود و هر جا گیر کردید، یکی از آن‌ها را انتخاب کنید و حول آن بحث را جلو ببرید. ظریف در سال‌های اخیر کلیدواژهٔ دیگری ساخت که به گمان خودش می‌توانست ستون دیگری برای مذاکره باشد: «انتخاب».

«ما خودمان انتخاب کردیم» (جمله‌ای که چند سال پیش گفت).
«وزرای خانم خودشان انتخاب کردند که …»
«انتخاب مردم ما این بوده که …»
و …

کلیدواژهٔ انتخاب، چکشی بود که ظریف برداشته بود تا بر سر نُرم‌های جهانی بکوبد. تا هر جا به او گفتند فلان جا چرا مطابق سلیقهٔ‌ ما یا عرف‌های جهانی رفتار نمی‌کنید،‌ بگوید «انتخاب خود ماست». انتخاب، مفهومی به‌شدت مدرن، پذیرفته‌شده در غرب و منطبق با فرهنگ فردگرای غربی.

اما مشکل ظریف این‌جاست که در دوران رسانه‌های جدید، سوژه غایب جلسات نیست. او در شرایطی دربارهٔ ما حرف می‌زند که همهٔ‌ ما تک‌تک در داووس نشسته‌ایم؛ با گوشی‌های موبایل‌مان. و حالا ظریفی که ستون‌های مذاکره‌اش را از دست داده، باید دنبال اصطلاحاتی بگردد که مخرج مشترک «ملت»، «نظام»، «پولدارهای داووس» و «قدرتمندان غرب» باشد. این مخرج مشترک چیست؟‌ «هیچ».

استاد بزرگوار ما آقای مشایخی، همین پدیدهٔ‌ فرسایش نقش را در مورد رئيس‌جمهور مشاهده کرده بودند و در صدا و سیما در موردش حرف زدند. راه‌حل‌شان هم این بود که رهبر، رئيس‌جمهور شوند. پزشکیان هم این راه‌حل را به نوعی پیاده می‌کند. یعنی در چانه‌زنی‌هایش مدام پای رهبری را پیش می‌کشد. اما ظریف، از این نظر هم دست خالی است. او نه جای رهبر است و نه جای پزشکیان. و نه حتی وزیر امور خارجه که اگر سهمی از «کیک» قدرت به دستش نرسید، اما شکمش با «شاورمای» تمام رستوران‌های خاورمیانه سیر شد.

به گمانم، در این شرایط، نمی‌شود به حرف‌های ظریف گوش داد یا آن‌ها را تحلیل کرد. در عین حال، نمی‌شود او را مهره‌ای سوخته یا حذف شده دانست. ظریف نشان داده که از نظر سخت‌جانی سیاسی، شبیه رفسنجانی و ترامپ است. او بازی سیاست را می‌داند و فقط وقتی می‌توانیم دربارهٔ سرنوشت سیاسی‌شان با قطعیت حرف بزنیم که زندگی‌شان به پایان رسیده باشد.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی بهمن ۲۵, ۱۴۰۳ - ۱۵:۵۸

مورد ۸ | مذاکرات برجام |‌ تغییر تدریجی ماهیت مذاکره
مثل همهٔ موارد قبلی (و بعدی) در این‌جا هم برداشت خودم را می‌گویم. ادعایم هم این نیست که یک تحلیل کارشناسی است.
می‌شود حدس زد کسانی که وارد مذاکرات برجام شدند، تصورشان این بود که قرار است مذاکره‌ای چندوجهی صورت بگیرد و اولین مذاکره به پله‌هایی برای مذاکره‌های بعدی تبدیل شود. از خود اسم هم می‌شود فهمید که چنین تصوری وجود داشته است:
هم در فارسی از اصطلاج «برنامهٔ جامع» استفاده شده و هم در انگلیسی Comprehensive Plan of Action آمده است. البته نکته‌ای که می‌ماند، همان‌ چیزی است که در بحث مذاکرهٔ چندوجهی گفتم.
ویژگی اصلی مذاکرهٔ چندوجهی و جامع، این است که همهٔ وجوه هم‌زمان روی میز باشند. اما به علت بی‌اعتمادی که بین دو طرف بود و مقاومت داخلی که هر دو طرف در کشورهایشان تجربه می‌کردند، نهایتاً نگاه‌شان به مذاکرهٔ پله به پله تبدیل شد (اگر هسته‌ای خوب پیش رفت و آمریکا نشان داد که متعهد است، می‌شود به گام‌های دیگر فکر کرد).
همین نگاه، از ابتدا فضای مذاکره را به سمت یک مذاکرهٔ رقابتی می‌برد (که چون جداگانه گفته‌ام، این‌جا تکرار نمی‌کنم). مسئلهٔ دیگر هم این بود که مذاکره در ایران به عنوان مذاکرهٔ‌ «دولت ایران» با «دولت آمریکا» چارچوب‌بندی شد. به همین علت، بخش‌های مختلف نظام همزمان با پیشرفت مذاکره، علناً با آن مخالفت می‌کردند. خودِ این رویکرد، جایگاه مذاکره و مذاکره‌کنندگان را در داخل کشور و نیز در سطح جهانی تضعیف می‌کرد. همه می‌دانستند که اگر کلیت نظام موافق قدم زدن ظریف و کری نبود، ظریف را همان‌جا پیش پای کِری دفن می‌کردند. اما در عین حال، این جمله مستقیم و شفاف هم گفته نمی‌شد.
‌از سوی دیگر، تصمیم به این‌که آمریکا سرمایه‌گذاری در ایران انجام ندهد، مذاکره را حتی از حالت یک‌بعدی هم محدودتر کرد. ذی‌نفع نبودن آمریکا از نظر اقتصادی، شکننده بودن توافق را افزایش داد.

اتفاق دیگر این بود که چون مذاکره در سطح کلان رسماً و موکداً و شفاف و قاطعانه تأیید نشده بود، بخش‌های دیگر کار خودشان را کردند و حتی احساس می‌کردند اگر در سمت دیپلماتیک کرنش‌هایی وجود داشته، باید در سطوح دیگر، با سخت‌گری و تندروی جبران شود.
این هم البته از ویژگی‌های ساختارهای ایدئولوژیک است که مذاکره را داد و ستد نمی‌بینند. بلکه با عینک کرنش، تسلیم، مقاومت و … بررسی می‌کنند. به همین علت،‌ امتیاز دادن را نه به عنوان «بخشی از ماهیت مذاکره» بلکه از جنس «تسلیم و نرمش و کرنش» می‌بینند و مذاکره به‌ کامشان تلخ می‌شود.

به نظرم از این‌جا به تدریج ماهیت مذاکره برجام تغییر کرد. تیم ظریف و عراقچی و دیگران، در داخل کشور با گروهی مواجه بودند که آن را با «میدان» برچسب‌گذاری می‌کردند و به‌نظر می‌رسید با مسیر دیپلماتیک به‌شکل کامل همخوان نیستند. از سوی دیگر در بیرون کشور، با روسیه مواجه بودند که منافع خود را طلب می‌کرد و به علل مختلف (که خارج از این بحث است) نظرات خود را اعمال می‌کرد. ایران برای روسیه، نه آن‌روز و نه امروز، شریک استراتژیک نبوده، بلکه یک کارت بازی بوده است. یعنی عملاً یا به بازی گرفته شده یا کنار گذاشته شده. گزینهٔ سومی (از جنس همکاری و همگرایی در ذهن روسیه نبوده است).
‌از سوی دیگر، اوضاع داخل آمریکا هم خوب نبود. اوباما مشخصاً به نتیجه رسیده بود که برجام در سنا تأیید نخواهد شد. به همین علت سراغ Executive Order رفت. و عملاً برجام به جای این‌که یک عهدنامه یا treaty (مثل عهدنامه‌ای ۲۰ ساله که روسیه از ما خواست و امضا کردیم و عهدنامه ۲۵ ساله که چین به ما گفت و امضا کردیم) باشد، یک دستور ریاست‌جمهوری شد (این روزها با آمدن ترامپ،‌ مفهوم Executive Order و ظرفیت‌های آن برای همه آشکارتر از قبل است).

خلاصه این‌که نه دست روحانی و ظریف باز بود و نه دست اوباما و کری. آن‌ها گرفتار سنایی بودند که حامی‌شان نبود و این‌ها هم توسط ساختاری فرستاده شده بودند که به تخصص و کارشان محتاج بود، اما حاضر نبود این نیاز را ابراز یا نتیجهٔ کارشان را تأیید کند.

به نظرم می‌رسد ظریف و روحانی در این نقطه، به نتیجه رسیدند که کمی از واقعیت و ماهیت برجام کوتاه بیایند تا داخلی‌ها ساکت شوند و اجازه دهند برجام امضا شود. از آن طرف هم اوباما و کری باید کمی امتیازهایی را که می‌دادند تعدیل می‌کردند تا رضایت داخلی‌ها را تأمین کنند. همان‌قدر که ظریف و روحانی بین دو سنگ آسیای «میدان» و «دیپلماسی» له می‌شدند، آن طرف هم تصویب اینارا (INARA) در کنگرهٔ‌ آمریکا وضعیت مشابهی را برای اوباما و کری به وجود آورد. عملاً آن‌ها اوباما را در منگنه قرار دادند تا برجامی را که در قالب دستور ریاست‌جمهوری تنظیم شده بود در معرض بررسی سنا قرار دهد.
سنا نمی‌توانست دستور را «تصویب» کند. چون دستور، تصویب ندارد. اما می‌توانست دستور را «لغو» کند. اگر اوباما می‌خواست دستور لغو برجام را وتو کند، هزینهٔ سیاسی سنگینی برایش داشت.
این‌جا استفاده دموکرات‌ها از تکنیک فیلیباستر در سنای آمریکا، به نظرم یکی از وجوه کمتر شنیده و دیده شده در برجام است. به این شکل که دموکرات‌ها از یک سوراخ قانونی در آیین‌نامهٔ کنگره استفاده کردند و بحث‌های بی‌پایان دربارهٔ رد و تأیید دستور اوباما را در کنگره مطرح کردند. آیین‌نامهٔ کنگره زمان بحث را محدود نمی‌کند. بنابراین تا بحث هست، گفتگو و جنجال ادامه پیدا می‌کند و برای بستن ماجرا و لغو دستور، باید ۶۰ سناتور تقاضای بسته‌شدن بحث (=لغو دستور اوباما)‌ را مطرح می‌کردند که دو مرتبه به ۵۸ رسیدند و نتوانستند دو امضای آخر را جمع کنند.
وقتی مجلس خودمان را با کسانی مثل حمید رسایی و ذالنور (که می‌گفت من چون نفهمیدم چه چیزی در صحن مطرح شده،‌ برعکس رای دادم) در نظر می‌گیرم،‌ می‌شود گفت عملاً آنقدر که سنای آمریکا در آن دوره به جمهوری اسلامی خدمت کرد، این منتخبان و منتصبان احمد جنتی نکردند. و غلط نیست اگر بگوییم ظریف در آن دوره، کنگرهٔ‌ آمریکا را عملاً به مجلس ایران تبدیل کرده بود. راستش را بخواهید من فکر می‌کردم بعد از این‌که ظریف و روحانی با لابی‌هایشان توانستند کنگره را به فیلیباستر بکشانند،‌ احتمالاً به مسئولان کشور گفته می‌شود تا وقتی ظریف زنده است، هر روز صبح یک بار از دم خانه‌اش رد شوند و به او سلام کرده و تعظیم کنند و سپس سر کار بروند. اما خب. اشتباه ظریف هم این بود که این کارها را برای کسانی کرد که حتی روخوانی filibuster را هم بلد نیستند چه برسد به این‌که دشواری و اهمیتش را متوجه شوند.

فعلاً این باشد تا بعداً توضیح دهم که ماجرا چطور پیش رفت.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی اسفند ۱۷, ۱۴۰۳ - ۵:۲۶

مورد ۹ | مذاکره‌های چین و روسیه دربارهٔ منطقه
نکاتی که در این‌جا می‌نویسم، از نظر منطقی ادامهٔ ۸ مورد قبل نیست. یعنی شاید باید حدود ده مورد دیگر می‌نوشتم و مورد ۲۰ به این‌جا می‌رسیدم. با این حال، فعلاً یه تیکه از وسط حرف‌هام رو می‌نویسم تا بعد برگردم قبلی‌ها رو ادامه بدم.

ایران در یک مقطعی به سیاست «نه جنگ و نه مذاکره» رسید. این سیاست برای کسانی که سیاست را در سطح فردی درک می‌کنند کاملاً معنا دارد. مثلاً‌ شما در ساختمان‌تان با یک همسایه سر موضوعی دعوا می‌کنید و بعداً می‌گویید: من دیگر دعوا را ادامه نمی‌دهم. اما دیده‌بوسی هم نمی‌کنم. حرف هم نمی‌زنم. فرض می‌کنم او اصلاً وجود ندارد.
اما مسئله‌ این‌جاست که سیاست در چند سطح تعریف می‌شود: فردی / اجتماعی / ملی / منطقه‌ای / جهانی. و اتفاقاً سطحی که کمتر از همه اهمیت و معنا دارد، سطح فردی است.
در سطح «منطقه‌ای و جهانی» سیاست نه جنگ نه مذاکره یک سیاست پایدار نیست. علت هم این است که ساختارهای سیاسی غیرایدئولوژیک، هدف‌هایشان را بر مبنای منافع اقتصادی و رفاه ملی تعیین می‌کنند. منافع اقتصادی و رفاه ملی هم زمانی بیشینه می‌شود که افق طولانی‌تری پیش روی سیاست‌مداران و سرمایه‌گذاران آشکار باشد.
مثال:
فرض کن در دو وضعیت الف و ب، همه‌چیز مثل هم باشد. فقط در وضعیت الف بگویند ما تا پنج سال بعد را با ابهام کم می‌توانیم پیش‌بینی کنیم. در وضعیت ب بگویند ما تا سه سال بعد را می‌توانیم با ابهام کم پیش‌بینی کنیم.
از نظر اقتصادی، وضعیت الف سودآورتر است و رشد اقتصادی بیشتر و رفاه ملی بالاتر ایجاد می‌کند.

به همین علت، معمولاً دولت‌های توسعه‌گرا که جهت‌گیری رفاه‌ ملی دارند، نمی‌توانند با سیاست نه جنگ و نه صلح کنار بیایند (چون نه جنگ و نه صلح در سطح ملی و منطقه‌ای، راه رفتن روی طنابی باریک است و هر لحظه ممکن است با کمترین اشتباه، وضعیت موجود به سمت جنگ برود. بیان دیگر: وضعیت نه جنگ و نه صلح، از منظر منطقی هرگز به صلح بلندمدت منتهی نمی‌شود. اما سناریوهای فراوانی وجود دارد که به جنگ بلندمدت منتهی شود).

چین که سال‌ها در منطقهٔ جنوب خلیج فارس سرمایه‌گذاری کرده بود و پروژه BRI یا همان Belt Road Initiative را پیش می‌برد، به توسعهٔ‌ خط ریلی در کشورهای جنوب خلیج فارس فکر می‌کرد. از طرفی بخش چشمگیری از تأمین مالی پروژه هم با خود چین بود. عربستان نمی‌توانست به چین برای امنیت سرمایه‌گذاری تضمین بدهد (مثلاً تیترهای کیهان که رسانه‌ای حکومتی با مدیر مسئولی منصوب حاکمیت است،‌ نشان می‌داد که عربستان ممکن است هدف نظامی موشک‌های ایران باشد). به نظر می‌رسد همین ماجرا باعث شد نهایتاً عربستان از چین بخواهد که اگر امنیت سرمایه‌گذاری خودتان را می‌خواهید، خودتان با ایران صحبت کنید. با توجه به وابستگی مطلق اقتصاد ایران به چین، طبیعتاً ایران نمی‌تواند خواسته‌های چین را رد کند. حاصل هم این شد که ایران و عربستان بدون این‌که جنگ یا مذاکره کنند، رابطهٔ خود را از سر گرفتند. چون عملاً‌ چین به جای ایران مذاکره کرده بود. ما تصاویر فراوانی از حضور ناگهانی مقامات ایرانی در کنار مقام‌های عربستان دیدیم. اما نباید فراموش کنیم که در ظرف کمتر از ۲۴ ساعت که رسانه‌های تندرو ایرانی به عربستان حمله می‌کردند، مواضع کاملاً برعکس شد. و چنین سرعتی در تغییر موضع، حاصل مذاکره (به معنای سنتی) نیست. آن هم ایران که گاه بر سر یک موضوع ده یا بیست سال مذاکره می‌کند و هنوز مذاکره به شکل جدی شروع نمی‌شود.

عملاً تضمین امنیتی چین باعث شد پروژه‌های BRI ادامه پیدا کنند که آخرین مورد آن هم کنسرسیوم چینی عربستانی SLCC برای پروژهٔ مشروع الجسر الارضی است (راه‌آهن جده ریاض). بخش بزرگی از فایننس هفت میلیارد دلاری پروژه هم با خود چین است.

به‌نظر می‌رسد زمانی که مشخص شد ترامپ بر سر کار خواهد آمد، ایران تصمیم داشت در صورت مناسب بودن شرایط با آمریکا مذاکره کند. چین پیش از آن با توافق بلندمدت ۲۵ ساله راضی شده بود و می‌دانست که توافق با غرب، منافعش را تهدید نخواهد کرد. البته چین به شکل دیگری هم در کشور نفوذ کرده است. نفوذی که می‌شود آن را نفوذ صنعتی نامید. وقتی یک نسل از زیرساخت‌های صنعتی و کارخانجات و تجهیزات کشور با محصولات چین مجهز می‌شوند، آن محصولات برای تعمیر و نگهداری هم به چین نیاز خواهند داشت. کشور ما طی دو دههٔ اخیر، سهم چین را به‌شدت در اقتصاد و صنعت خود افزایش داده است. بنابراین حداقل به اندازهٔ‌ یک نسل صنعتی (۱۵ تا ۳۰ سال بسته به صنعت و دستگاه) به چین وابسته است.

نگرانی دوم ایران، مخالفت روسیه بود. می‌شود حدس زد توافق بیست ساله با روسیه، روشی بود که رضایت روسیه هم برای مذاکره با غرب تأمین شود. این بود که این توافق که مدت‌ها در مسیر مذاکره معطل شده بود،‌ به سرعت امضا شد. اما چالش از وقتی شروع شد که ترامپ نشان داد ترجیح می‌دهد مذاکره را در شرایطی شروع کند که مطمئن باشد طرف مقابل دست‌خالی است و قدرتی ندارد. این سبک مذاکره، مختص ترامپ نیست و ویژگی جمهوریخواهان است. دموکرات‌ها اول امتیاز می‌دهند و بعداً انتظار دارند. اما جمهوری‌خواه‌ها اول باید انتظارات‌شان تأمین شود تا بعد تصمیم بگیرند آیا می‌خواهند امتیاز بدهند یا نه.

این چیزی است که در مذاکرهٔ زلنسکی و ترامپ هم دیدیم. ترامپ مذاکره را به سه مرحله تقسیم کرد: اول یک چارچوب کلی بنویسیم. و بدون این‌که بدانید شرایط و تعاریف و جزئيات چیست امضا کنید. سپس شرایط و تعاریف و جزئيات را می‌گوییم و بدون این‌که بدانید آیا امنیت‌تان تأمین خواهد شد یا نه امضا کنید. بعد ما بررسی می‌کنیم بینیم امنیت اوکراین را می‌توانیم بلندمدت تأمین کنیم یا نه. البته چون شرکت‌های معدنی ما در اوکراین هستند، بعید است روسیه باز حمله کند. ان‌شاء‌الله که همین است (ترامپ تلفظ ان‌شاء‌الله را بلد نیست. اما جمهوری‌خواه‌ها به‌شدت مذهبی هستند و منطق ان‌شاء‌الله در معادلات و محاسبات‌شان وجود دارد).

طبیعتاً برای ایران این شکل از مذاکره، آن هم بعد از‌ آن همه سخت‌گیری با دولت‌های دموکراتی مثل کلینتون، اوباما و بایدن، ساده نیست. ایران از دولت‌های دموکرات آمریکا حتی عذرخواهی هم برای سرنگونی دولت مصدق شنیده است (از آلبرایت و کلینتون تا بعدی‌ها). حالا چگونه باید با دولتی مذاکره کند که قبل از سلام می‌گوید عذرخواهی کنید؟

این بار هم ادامهٔ‌ همان سیاست قبلی به این نقطه رسیده که شبیه چین، باید قدرت دیگری مذاکره کند. چون قطعاً نه می‌شود و نه منطقی است که ایران از این موضع وارد مذاکره شود. این‌جاست که روسیه آمادگی خود برای مذاکره را اعلام کرده است.

اما روس‌ها هم عادت‌های خاص خودشان را دارند. بعضی از عادت‌هایشان با ترامپ و مسئولین ما مشترک است: آن‌ها فردمحور هستند. برایشان مهم است که «با چه کسی» مذاکره می‌کنند و چه کسانی دور میز با آن‌ها می‌نشیند. جواد ظریف، در سال‌های اخیر بارها علیه روس‌ها موضع گرفت. بنابراین هر مذاکرهٔ جدی که قرار باشد دربارهٔ آینده انجام شود، باید بدون حضور او باشد. اکنون ظریف کنار رفته و عملاً روس‌ها هدیه‌ای بزرگ دریافت کرده‌اند. حرف خود ظریف هم درست از آب درآمده که اگر به‌موقع سر میز نباشی، مدتی بعد روی میز خواهی بود.
این را از لحن گزارش رویترز هم می‌توان حس کرد (+). آمریکایی‌ها – که سعی می‌کنند ظاهر را رعایت کنند – می‌گویند از طریق روسیه پیام‌مان را به ایران می‌دهیم.
اما روسیه ضرورتی نمی‌بیند وارد این تعارفات دیپلماتیک شود و مشخصاً خود را طرف مذاکره می‌بیند. و صرفاً اشاره می‌کند که «ایران» یکی از موضوعات مذاکره با طرف آمریکایی است. در واقع، می‌شود گفت این آمریکا نیست که پیام خود را به ایران می‌دهد. آمریکا با روسیه مذاکره می‌کند و روسیه پیام خودش را به ایران منتقل خواهد کرد.
این چیدمان با جمله‌بندی نایب‌رئيس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس هم هم‌خوان است (+): «روسیه در مذاکره با آمریکا منافع ایران را هم در نظر می‌گیرد.»

حالا باید دید بقیهٔ ماجرا به کجا می‌رسد. قطعاً روس‌ها خوشحال می‌شوند «تنش‌زدایی غرب با ایران» و «به رسمیت شناختن مالکیت روسیه بر بخش‌هایی از اوکراین» هم‌زمان در یک مذاکره مطرح شود چون قدرت چانه‌زنی‌شان را بیشتر می‌کند. اما ماجرا این‌جاست که ترامپ، با هر استاندارد و معیاری که در ذهن‌تان باشد، زیاده‌خواه است. آمریکای ترامپ، گاهی اوقات ترجیح می‌دهد اول ضربه‌هایش را بزند و بعد با طرف مقابل (یا دربارهٔ طرف مقابل) مذاکره کند. ماه‌های آينده باید منتظر بود و دید ترامپ در ذهنش به چه ضربه‌هایی فکر کرده است.

پاسخ
محمد معارفی اسفند ۱۷, ۱۴۰۳ - ۱۳:۱۱

سلام.

محمدرضا جان بابت نوشتن این موضوعات خیلی ازت ممنونم. واقعاً آموزنده‌ست. با خوندن نوشته‌هات یا تحلیل‌های مشابه دیگران، آدم تازه متوجه میشه که بعضی از آدم‌هایی که اسم خودشون رو تحلیل‌گر مسائل سیاسی می‌ذارن، چقدر پرتن.

بجز ماجرای ایران که همه‌مون با نگرانی زیاد داریم پیگیری می‌کنیم، دیدن استراتژی‌ها و برنامه‌های کشورهای منطقه هم به نظرم جالبه. مخصوصاً ماجرای عربستان و امارات و البته شرایط قطر و ترکیه.

برای من هیچ‌وقت پش نیومده بود که اتفاقاتی که خبرش رو می‌شنویم ، اینجوری که تو نوشتی‌ بررسی کنم تا زمانی که درباره‌ی IMEC خوندم و دیدم که روایت‌های سطحی چقدر با واقعیت و اصلِ ماجرا فاصله داره. برام خیلی جالبه که عربستان (به زعم عموم ما، یه کشور که فقط نفت داره) چطوری قراره توی هر دو پروژه‌ی IMEC و BRI نقش کلیدی بازی کنه و چند سال آینده وضعیت خیلی متفاوتی با الان خواهد داشت. تقابل چین و هند و ارتباط اروپا- هند و اروپا-چین با مدیریت آمریکا هم موضوعات جالب دیگه‌ست.

اگر وقتت اجازه می‌داد که درباره‌ی این پیچیدگی‌ها در ارتباط بین کشورها بیشتر بنویسی خیلی خوب می‌شد. به نظرم یه کلاس درس کامله و خیلی کمک می‌کنه که ما بتونیم مسائل ایران رو با یه نگاه خیلی عمیق‌تری بفهمیم و درگیر این خبرهای سطحی نشیم.

راستی خیلی وقته که می‌خوام بابت معرفی مصطفی مهرآیین تشکر کنم. اولین بار از طریق روزنوشته‌ها با ایشون آشنا شدم. توی صحبت‌هاش با محمدفاضلی یه عبارت نقل قول کرد که من دوست داشتم "امتناع تفکر مبتنی بر دین‌خویی".

همیشه سلامت باشی.

پاسخ
حسام اردیبهشت ۶, ۱۳۹۴ - ۲:۴۰

کاش ما نفت نداشتیم

پاسخ
حسین فروردین ۲۵, ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۰

جامعه 3 واکنش را در مورد مذاکره دارد
پای کوبی
بغض
و دید منطقی و عقلانی
امیدوارم ما جزء گروه سوم باشیم
و بدانیم آمریکا جز به منافع خود به هیچ چیز دیگری فکر نمی کنم و پیشرفت این جامعه معلول تلاش ما خواهد بود

پاسخ
افشین.ف فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۵:۱۲

یک عکس و یک تعبیر شخصی: دایره انعطاف ناپذیر «نخواسته‌ها» و خطوط قرمز (https://instagram.com/p/1VRXVRr75N)

پاسخ
مجتبی فروردین ۱۹, ۱۳۹۴ - ۱۷:۲۱

بنظرم « این دستاورد کمی برای ما و دولت “ها” یمان نیست. » جمله ی بهتری باشه.(نه با مقصود سیاسی)
ولی حالا جدا اگه آمریکا آب نباشه، آتیش باشه چی؟

پاسخ
یاسین اسفندیار فروردین ۱۹, ۱۳۹۴ - ۱:۱۶

ممنونم ازت محمدرضای عزیز
تحلیل و درس مذاکره عملی گرانقدری بود.
در این چند روز تحلیل های زیادی را شنیده ام . بعضی از به اصطلاح دوستان و یا بعبارتی دلواپسان انقلاب! چنان با شدت و حدتی انتقاد می کنند که اگر کسی از موضوع توافق نامه اطلاع نداشته باشد. یاد عهدنامه ترکمن چای و گلستان می افتد!
در این بین،این دوستان اگر این درس مذاکره را مورد قبول خود نمی دانند و علاقه به نمره منفی دارند.نظرشان را به خواندن این دو پیام جلب میکنم.
سخنان دبیرکل حزب الله لبنان http://www.khabaronline.ir/detail/407759/World/americas
و یا سخنان فرمانده سپاه http://tnews.ir/news/5F9739665153.html
وقتی جواب محمدرضا را به کامنت یکی از دوستان خواندم در نظر اول شاید مقداری تند می آمد . ولی اینگونه نیست.
باید جای محمدرضا باشید و ببنید که این نظرات و برداشت ها و یا باورهای اشتباه میتواند سرنوشت یک ملت را طور دیگری رقم بزد.
دمت گرم و سرت خوش باد؛ معلم عزیز

پاسخ
1 2

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.