خالق کارتون بالا: هیجابی دمیرچی (کاریکاتوریست ترک)
آنچه در اینجا مینویسم از جنس مطالب گفتگو با دوستان است.
بنابراین بسیاری از ویژگیهای آن نوع مطالب، عملاً در این نوشته هم وجود دارد: نه سر و سامان و ساختاری دارد و نه در آن کوشیدهام حرف جدیدی بزنم. صرفاً مجموعه حرفهایی دوستانه است که در پاسخ دوستانم مینویسم. به امید اینکه فضایی برای فکر کردن بیشتر، گفتگوهای دقیقتر و شاید تغییری در نگاه و نگرشمان ایجاد شود و بهانهای شود تا دوستان خوبم، حرفها و ایدههای جدیدی را مطرح کنند و این نوع گفتگوها، کاملتر شوند.
بنابراین، تکراری بودن یا واضح بودن بخشهای مختلف این نوشته را ببخشید و زمانی آن را مطالعه کنید که کار مفیدی برای انجام دادن در ذهن ندارید.
آنچه در ادامه میخوانید، به بهانه حرفهای علی کریمی مینویسم.
و در پاسخ به بحثی که او در زیر معرفی کتاب انسان خردمند (بشر خردورز) مطرح کرد. حرفهای علی را در اینجا میآورم تا اگر آنها را نخواندهاید مجبور نشوید دوباره به مطلب قبلی سر بزنید:
محمدرضا بحث کتاب بهانه شد یک دغدغه در مورد کتابخوانی و متممخوانی مطرح کنم.
تو چند بار در کامنتها به “تم یادگیری” یا تم کتابخوانی اشاره کردی.
این روزها ذهنم درگیر انتخاب مسیر مطالعاتی است. اینکه چه کتابها و مطالبی را بخوانم و کدام یک را کنار بگذارم.
معمولاً ما آدمها به تناسب رشته و کار تخصصی خودمون غرق یک سری کتابها و نویسندهها میشیم و کمتر اتفاق میافته که حرفها و نوشتههای متفاوت را ببینیم و بشنویم.
مثلاً مهندس برق که هر چی میخونه در مورد برق است و لاغیر.
البته این محدود شدن به یک زمینه خاص شاید کار خوبی باشه و مصداقی از تم یادگیری قلمداد بشه.
یاد حرف چند وقت پیش یکی از دوستان متممی افتادم که میگفت “تو تم یادگیری نداری، نشستی هر چی متمم پشت سر هم منتشر میکنه میخونی. آدم باید یک تم مشخص داشته باشه”
ولی همیشه یک ترس همرام بوده:
اینکه محدود شدن و اسیر شدن در یک زمینه خاص شاید برای امروز انسان دستاوردهای زیادی داشته باشه ولی در بلند مدت ممکنه هزینههای سنگینی به ما تحمیل کنه.
مثال دم دستیاش همین دوران تحصیل خودمون که تمام فکر و ذکرمون محدود به یک رشته کذایی است ولی یک کلمه در مورد تصمیمگیری و تسلط در کلام و مذاکره و اتیکت نمیخونیم.
شاید افتخار کنیم که تم یادگیری داریم و همه کتابخانه ما پر است از کتابهای تخصصی رشته x.
درسته خیلی تمرکز روی بحث بازاریابی دیجیتال دارم ولی شاید خواندن یک کتاب بیربط (در زمینه نویسندگی) ثمرات زیادی در آینده برای من داشته باشه.
نظر خودم اینه که انسان باید روی یک مرز نوسان کنه. یک سری کتابهای تخصصی و “باربط” بخونه و یک مواقعی ناخنکی به کتابهای “بیربط” بزنه. یعنی یک ترکیب از نظم و بینظمی.
منظورم از کتاب هر چی میتونه باشه از درسهای متمم گرفته تا کانالهای تلگرامی که دنبال میکنم. کلاً هر نوع محتوا.
محمدرضا خود تو چطور این مرز را رعایت میکنی؟ و چطور انواع مختلف محتوا را انتخاب میکنی که هم مسیر مطالعاتیت یک تم کلی داشته باشه و هم بشه گه گداری حرفها و کتابها بیربط را دید و خواند و بیخبر نبود.
و آیا میشه یک فرمول مشخص برای انتخاب کتاب ارائه داد؟
این حرفهای علی بود و در ادامه، چند نکتهای را که به ذهنم میرسد مینویسم.
باز هم تاکید میکنم که جنس این مطالب را، نامه نگاری یا گفتگوی دوستانه بدانید و تکراری بودن حرفها را پیشاپیش ببخشید (یا بهتر بگویم: بپذیرید).
علی جان.
مطالب نانوشته و حرفهای سریالی ناتمام بسیاری در روزنوشته وجود دارد. از بحث ایده آلیسم، پراگماتیسم و ماکیاولیسم تا شبکه های هرمی و قوانین بدبختی و دهها مورد دیگر.
بنابراین شاید شروع شدن یک بحث سریالی دیگر، نامطلوب و حتی نابخشودنی به نظر برسد.
با این حال، انگیزههای متعددی برای نوشتن این حرفها دارم که صرفاً یکی از آنها، کامنت توست.
انگیزهی دیگرم این است که برای هفتههای آینده در متمم، مجموعهای از درسها در زمینهی کتابخوانی آماده شده و احساس کردم نوشتن درباره کتابخوانی در اینجا، میتواند ذهن ما را برای آن بحث، بیشتر و بهتر آماده کند.
علاوه بر اینها، مجموعهی زیبایی از نوشتههای میثم مدنی است که عنوان آنها چنین است: چرا کتاب بخوانیم؟
خواندن نوشتههای میثم، شوق من را برای بیشتر نوشتن و حرف زدن در مورد کتابخوانی افزایش داد و پیشنهاد میکنم حتماً وقتی بگذارید و مجموعه نوشتههایش در این زمینه (و البته زمینههای دیگر) را بخوانید.
اینها صرفاً نمونههایی از نوشتههای میثم در این زمینه هستند:
- کتاب بخوانیم تا یاد بگیریم چگونه و در چه زمانی و برای چه قضاوت کنیم
- کتاب بخوانیم تا کتابها نوشته شوند
- کتاب بخوانیم تا آغاز کردن و پایان دادن را تمرین کنیم
- تا فرایند واقعی پیشرفت و زندگی را ببینیم
البته شما به همینها بسنده نکنید و بقیه را هم بخوانید.
کاش میثم بعداً اینها را در کنار هم و در قالب یک فایل PDF با فرمت تمیز درست کند و هم برای دانلود در وبلاگ خودش بگذارد و هم در اختیار من و دیگران قرار دهد تا آنها را بازنشر کنیم.
خلاصه اینکه، عوامل متعددی دست در دست هم داد تا من کامنت تو را که به نوعی به خواندن و کتابخوانی میپرداخت، بهانهای کنم و در این زمینه، چند نکتهای را طرح و تکرار کنم.
حرفهای من در پاسخ به صحبتهای علی کریمی، به سه بخش تقسیم میشود:
ما کتاب نمیخوانیم.
این کتاب نخوانی، روی شیوهی توصیهی ما به کتابخوانی هم تاثیر گذاشته.
چه پیشنهادها یا توصیههایی در مورد کتابخوانی قابل طرح است؟
احتمالاً بخشی از مورد نخست را در این نوشته مطرح میکنم و بقیه مطلب را در قالب نوشته یا نوشتههای مستقلی منتشر خواهم کرد.
ما کتاب نمی خوانیم
این حرف آنقدر واضح و شاید بدیهی به نظر میرسد که شاید احساس کنیم نیازی به تکرار آن نیست. «کتاب نخوانی» یکی از صدها روضهای است که بسیاری از ما حفظ هستیم و به مناسبتهای مختلف آن را برای یکدیگر میخوانیم و اشک میریزیم و افسوس میخوریم.
با این حال، همانطور که در بحث مهارت حل مسئله مطرح میشود، بخش مهمی از حل مسئله، در طرح درست صورت مسئله است.
فکر میکنم این تعبیر که ما کتاب نمی خوانیم بسیار کلی است و بعید است با تکرار این درد، درمانی برای آن پدیدار شود.
کاری از استاوارسکی
دو جمله وجود دارد که گاهی در ظاهر متضاد به نظر میرسند. اما در نگاه من، هر دو درست هستند و مصداقهای بسیاری دارند.
یکی اینکه میگویند اگر نتوانی چیزی را اندازه گیری کنی، نمیتوانی آن را مدیریت کنی.
جملهی دوم این است که: به خاطر داشته باش که همهی چیزهای مهم، قابل اندازه گیری نیستند.
من در این بحث، بیشتر با جملهی اول کار دارم.
وقتی ما میگوییم کتابخوانی کم است یا کتاب خواندن میان ما رایج نیست، این رواج داشتن یا نداشتن را چگونه میسنجیم؟
به عبارتی، فرض کنیم از امروز، همهی مردم تصمیم بگیرند بیشتر مطالعه کنند. چه معیاری وجود دارد که این افزایش مطالعه، دیده و سنجیده شده و بر اساس آن گزارش شود؟
معیارها را میتوان به دو دستهی عملیاتی (Operational) و عملکردی (Outcome Based) تقسیم کرد.
اینکه ما روزی ۸ ساعت سر کار میرویم، یک معیار عملیاتی برای کار کردن است.
اینکه آخر روز، یا آخر ماه، آخر سال، چقدر سود اقتصادی برای کسب و کار و چقدر منافع برای ذی نفعان ایجاد کردهایم، یک معیار عملکردی است.
کسانی که گلایه دارند که چرا تعطیلیها در ایران زیاد است، اقتصاد و کسب و کار را در قامت عملیاتی میبینند و میفهمند.
اما کسانی هستند که از رشد اقتصادی (مقدار یا ساختار آن) گله دارند و از اینکه نفت همچنان سهم بزرگی از زندگی ما ایرانیان را در سایهی خود دارد و نانمان شدیداً بوی نفت میدهد گله میکنند. اینها عملکرد سیستم اقتصادی را مورد نقد قرار دادهاند و شاخصهای عملکردی را مورد توجه قرار دادهاند.
البته در اینجا هم، مثل بسیاری از بحثهای دیگر، مرزهای صلب و محکم وجود ندارد و ممکن است در تعیین دقیق قلمرو این حوزهها، اختلافنظرهایی وجود داشته باشد.
فکر میکنم از لحاظ شاخص های عملکردی و شاخص های استراتژیک، مشخص است که ما کتاب نمیخوانیم. یا لااقل کتابخوانی به شیوهی اثربخش در میان ما رواج ندارد.
من برخی از نشانههای عملکردی (Outcome Based) را – که البته برای بسیاری از ما واضح است – در اینجا فهرست میکنم:
الگوهای فکری و باورهای حاکم در جامعه و نگاه خرافی رایج در میان بسیاری از مردم، که مشخصاً سواد پایه هم، میتواند آنها را ریشه کن کند. اما گاه، فارغ التحصیلی از بالاترین مقاطع دانشگاهی هم، کوچکترین خللی در آنها ایجاد نمیکند. قاعدتاً جامعهی کتابخوان، نمیتواند و نباید گرفتار چنین الگوهایی باشد.
گسترش ناکافی زبان فارسی که نشان میدهد اندیشهی فارسی زبانان همگام با دنیا جلو نرفته. اندیشهای که گام به گام با جهان جلو میرود، لازم نیست عدهای حقوق بگیر داشته باشد تا برای مردم قدیمی ساکن در جهان جدید، واژه خلق کنند. طنز روزگار اینکه، آن جعلیات، عموماً پذیرفته و رایج هم نمیشوند. گسترش ادبیات، در یک فرهنگ توسعه یافته، به صورت غیرمتمرکز و توسط نویسندگان و متفکران صورت میگیرد. اما نگرش کمونیستی منسوخ که متاسفانه برای هر چیزی که کمیته و یک دبیر کمیته در نظر میگرفت، حتی توسعه فرهنگ واژگان را هم به شدت متمرکز خواسته و میخواهد.
ضعف مطالعه و کتابخوانی، در فارغ التحصیلان سیستم آموزشی ما هم مشخص است. بارها گفتهام و همچنان تاکید دارم که در مورد بخش عمدهای از فارغ التحصیلان ما، اگر مدرک دانشگاهی آنها گم شود و سوابق وزارت علوم معدوم شود، به سختی میتوانند از طریق صحبت کردن و تحلیل کردن و قضاوت کردن، به ما نشان دهند که در چه مقطع تحصیلی درس خواندهاند. هرگز نمیتوانید بدون اشاره به سوابق و صرفاً بر پایهی گوش دادن به گفتهها و خواندن خواندههای ۱۰۰ نفر از فارغ التحصیلان نظام دانشگاهی ما، آنها را با اطمینان نسبتاً بالایی، بین سه مقطع کارشناس، کارشناس ارشد و دکترا طبقه بندی و توزیع کنید.
ممکن است بگویید که این مسئله، به مطالعه چه ربطی دارد؟ چنین مسائلی به نظام آموزش عالی باز میگردد. اما حرف من این است که در تعطیلترین دانشگاههای کشور هم، بسیاری از منابع مکتوب در ایران و جهان، معرفی شده و خواندن آنها به دانشجویان تکلیف میشود. منابعی که اگر به جای استاد، سنگ بر صندلی بگذاری و خودت آن ها را به شیوهی درست مطالعه کنی، باید به انسانی متفاوت تبدیل شوی. مگر اینکه ادعا کنیم، استاد اثری فراتر (و در واقع فروتر) از سنگ دارد و حضورش و شیوهی آموزشش باعث میشود که هر چه ما میخوانیم و میفهمیم نابود شود (این ادعا به سادگی قابل انکار نیست).
شاخص عملکردی دیگر، فقر محتوا است. دوستان بسیاری داشتهام و داشتهایم که زمانی آنها را در حد چند دقیقه در هفته یا ماه میدیدیم و همیشه از پختگی و فهم و درک و دانستههای آنها لذت میبردیم. اما الان که هر ایرانی یک کانال و هر نویسنده یک وبلاگ و هر نوزاد یک اکانت اینستاگرام دارد، آیا همچنان میتوان نشانههای آن دانش و پختگی را مشاهده کرد؟
چند وبلاگ، چند اکانت اینستاگرام، چند کانال تلگرام میشناسیم که هنوز بتوان در آنها حرفهای تازه پیدا کرد؟
چقدر کانال تلگرام دیدهای که هنوز یکی دو سال از عمر جدی این ابزار نگذشته، به مرض بازنشر گرفتار شدهاند؟
یا دائماً در حال فوروارد کردن حرف این و آن هستند؟
امیدوارم حرفم اشتباه تفسیر نشود. در استراتژی محتوا سه بحث متفاوت داریم:
- نشر مجدد محتوا (Re-publish)
- استفاده مجدد از محتوا (Re-use)
- به کارگیری محتوا برای هدف متفاوت (Re-purpose)
جای این بحثها اینجا نیست. اما فقط در حد اینکه حرفم را شفافتر بیان کرده باشم توضیح بدهم که:
نشر مجدد محتوا، اگر به یک روند تبدیل شود و سهم قابل توجهی از حرفهای یک نفر را به خود اختصاص دهد، میتوانید آن را به خالی بودن انبان فکر او تفسیر کنید.
استفاده مجدد از محتوا، این است که فرد، محتواهای قدیمی را در ساختاری جدید مطرح کند. مثلاً فرض کنید یک نفر در زمینهی اقتصاد توسعه، دهها مقاله نوشته. اکنون میبیند که آنچه برایش مهم بوده گفته و نگران است که گرفتار تکرار شود. اما نمیخواهد حرفهای قبلی هم فراموش شوند.
پس مطلبی مینویسد تحت عنوان: مجموعهی آنچه تا کنون در مورد اقتصاد توسعه گفتهام.
آن مطالب را فهرست میکند. ترتیب خواندنشان را برای خوانندهی تازه مشخص میکند. در مورد هر کدام کمی مینویسد و اینچنین، مجدداً از محتوایش استفاده میکند که کاری پسندیده و حرفهای است.
شیوهی سوم، بیشتر در فضای بازاریابی محتوا مصداق دارد. فرض کن یک نفر، مطالبی را در زمینهی تاریخ ایران نوشته است و در قالب کتاب منتشر کرده است. حالا همان کتاب را میخواند و به کتابی صوتی تبدیل میکند. یا از روی آن فیلم مستند میسازد. یا مجموعهای اسلاید میسازد. یا یک اکانت اینستاگرام اختصاصی برای آن کتاب تعریف میکند و نکاتی از کتاب را در قالب عکس و عکسنوشته و نمودار منتشر میکند. به این کار میگویند: Content Re-purpose. این کار، هم میتواند با هدف اقتصادی انجام شود. هم اطلاع رسانی. هم برندسازی و خلاصه کاملاً قابل درک و توجیه است.
مشابه همین بحث در مورد فوروارد کردن پیام دیگران هم وجود دارد. نباید به اشتباه، این کار را Curation بنامیم. چون Curation باید ارزش افزودهی ملموس و جدی داشته باشد. این ارزش افزوده هم همزمان باید در دو سمت: تولیدکنندهی اصلی محتوا و مصرف کنندهی محتوا قابل مشاهده و سنجش و اندازه گیری باشد. من در لحظهی نگارش این مطلب در فضای فارسی، باور نمیکنم تعداد کسانی که بتوانند خودشان را به معنای علمی و رایج در جهان، Curator بنامند، از تعداد انگشتان دو دست فراتر باشد. بقیه یا کپی کارند یا سارق محتوا.
خلاصه، این فقر محتوا هم، نشان دیگری از این است که ما مطالعه نمیکنیم.
پیشنهاد: اگر حوصله دارید، کمی وقت بگذارید و فهرستی از نشانه های استراتژیک و نشانه های عملکردی که مشخص میکنند ما چندان اهل مطالعه نیستیم، برای خودتان بنویسید.
پیشنهاد فرعی در مورد پیشنهاد اصلی: اگر خواستید این کار را انجام دهید، یک یا چند برگه کاغذ بردارید. موبایل خود را بر روی یک زمان مشخص مثلاً ۱۰ دقیقه یا پانزده دقیقه تنظیم کنید که زنگ بزند و البته صدای زنگ عادی آن را قطع کنید.
با خودتان قرار بگذارید تحت هیچ شرایطی قلم از کاغد برندارید. در بدترین حالت، یک جنازه پانزده دقیقه روی زمین میماند. هر چه به ذهنتان میرسد بنویسید. لحظهای نوشتن را متوقف نکنید. اگر چیزی به ذهنتان نرسید، آخرین جملههایی که نوشتهاید را تکرار کنید. اگر نخواستید تکرار کنید فقط کلمه کلمه بنویسید و سعی نکنید جمله بسازید. اگر نشد کمی خط خطی کنید تا چیزی به ذهنتان برسد. اما قلم را از کاغذ بر ندارید.
این کار هم تمرین خوبی برای نوشتن است. هم بهانهای برای فکر کردن به چالش کتاب نخوانی.
اما، سختتر از شاخصهای عملکردی، شاخصهای عملیاتی هستند.
چرا میگوییم مردم کتاب نمیخوانند؟
خروجی را کاری نداریم. در ظاهر از کجا میفهمیم؟
آیا ناراحتیم که چرا مردم در اتوبوس و تاکسی کتاب در دست نمیگیرند؟
آیا از تیراژ پایین کتابها ناراحتیم؟
آیا از اینکه موبایل و شبکه های اجتماعی جای کتابخوانی سنتی را گرفته دلگیریم؟
کاری از اسلاوا کازانوفسکی
مستقل از شاخصهای عملکردی، باید بتوانیم شاخصهای عملیاتی تعریف کنیم. اگر چنین نکنیم، نمیتوانیم کاری از پیش ببریم.
فرض کنید از امروز یک وزارت به نام وزارت مطالعه در کشور تاسیس شده و چون هیچ نوع منافع مالی و اقتصادی مستقیمی برای آن متصور نیست، آن را به شما واگذار کردهاند.
از شما برنامه میخواهند و میگویند برای افزایش مطالعه در کشور چه خواهید کرد؟
قاعدتاً شما نمیتوانید حرفهای کلی (مثل حرف های میانهی این نوشته) بزنید. بگویید نگرش مردم را توسعه میدهم. مدل ذهنی آنها فرق میکند. عمق دانش مردم را افزایش میدهم.
شما باید شاخصهای عملیاتی تعریف کنید و بگویید برای آنها برنامه دارید.
سوال من این است:
آیا وعده میدهید که یک سال بعد در مقایسه با امروز، تعداد کسانی که در اتوبوسها و متروها کتاب در دست دارند دو برابر میشود؟
اصلاً اگر چنین شود باید خوشحال باشیم؟ آیا این معنای مطالعه دارد؟
آیا وعده میدهید که متوسط تیراژ کتابها افزایش پیدا میکند؟ آیا این مسئله مهم است؟
آیا میگویید بودجه خرید کتاب، سهم بیشتری از سبد هزینهی مردم خواهد داشت؟
اصلاً آیا باید چنین اتفاقی بیفتد؟ بسیاری از کتابها و مطالب، الان به رایگان در وب در دسترس هستند. سایتهایی هم مثل متمم هستند که محتوای قابل مطالعه عرضه میکنند. اینها در سبد خرید کتاب نیستند. اما آیا میخواهید آنها را از سهم مطالعه حذف کنید؟
اصلاً. آیا وبسایت خوانی را میخواهید به عنوان مطالعه در نظر بگیرید؟
اگر میخواهید، آیا مطالعهی هر وبسایتی را میتوان به عنوان مطالعه در نظر گرفت؟
اگر چنین نیست، چه معیار عینی (یا لااقل نسبتاً شفاف) دارید که بتوانیم مطالعهی واقعی در فضای دیجیتال را از وب گردی تفکیک کنیم؟
آیا حق داریم بگوییم گردش در تلگرام و شبکه های اجتماعی اصلاً مطالعه محسوب نمیشوند؟
اگر فکر میکنیم برخی از گشت و گذارها در تلگرام و شبکه های اجتماعی، از جنس مطالعه است، معیار تفکیک کدام است؟
حالا که بستر دیجیتال به جای بستر کاغذی، گسترش یافته و تثبیت شده است، اصلاً تعریف واژه کتابخوانی چیست؟
کاری از واسیله پاسکوتا (Vasile Pascuta)
فعل مطالعه را باید چگونه تعریف کرد؟
نمیدانم. شاید تصمیم بگیرید از نامزدی وزارت مطالعه انصراف دهید و به یکی از منتقدان آن – که قطعاً کاری سادهتر است – تبدیل شوید.
اما خوشحال میشوم اگر در زمینهی سوالهای بالا، دیدگاهی دارید برای من هم بنویسید و اگر فکر میکنید فهرست سوالهای من ناقص است و باید موارد دیگری به آن اضافه شود، لطفاً آنها را هم به من بگویید.
در قسمت بعدی دراین زمینه بیشتر مینویسم تا کم کم به جواب سوال علی کریمی برسیم.
به نظر من مطالعه کردن مثل غذا خوردن میمونه، تا زمانی که نیاز غذا رو احساس نکنیم نه میل به اون داریم و نه خوردن غذا اثربخشی خواصی داره. من ده سال پیش به توصیه یکی از دوستانم کتابی رو خریدم و خواندم، چند وقت پیش که کمی وقتم آزادتر بود تصیمیم گرفتم یه بار دیگه همون کتاب رو بخونم. الان مطالب اون خیلی برام شفاف تر و جذابتره.
[…] بوده است. محمدرضا شعبانعلی در در مطلبی با عنوان درباره روش کتاب خوانی (۱): ما کتاب نمی خوانیم به موضوع کتاب خوانی و کتاب نخوانی و شاخصهای عملیاتی و […]
[…] باز هم مثل همیشه، به لطف محمدرضا شعبانعلی، با انسان خلاق و کوشایی آشنا شدم. (+) […]
سلام
خیلی این بحث رو دوست داشتم و امید دارم نتیجه مفیدی از این بحث برای همه ما حاصل بشه. چند تا مسأله به ذهنم رسید که دوست داشتم بیان کنم.
در واقع تعداد کتابهایی که خوانده ام زیاد نیست و در موقعیت هایی که بحث نام بردن از نویسندگان یا کتابهایی که خوانده اید میشد، بعضا احساس خجالت میکردم. اولین بار زمانی بود که مطرح کردید که هرکس را با نام بردن از ۱۰۰ نویسنده ای که میشناسد، میتوان ارزیابی کرد و من آن زمان کسی را نمیشناختم و البته هنوز هم تعداد خیلی کمی را میشناسم. بار دیگر هم در تمرین های متمم بود، در جایی که خواسته شده بود احساس خود از آخرین کتابی که خوانده اید را شرح دهید و من چون هنوز کتابهای معدودی که میخواندم به پایان نرسیده بود، به جای کتاب، به یکی از نوشته های طولانی شما اشاره کردم. و آخرین بار هم چند روز قبل از نوشته شدن مطلب بالا، در تمرین سوم در س ۹ تسلط کلامی بود که خواسته شده بود برای مطالعه منظم کتابهای نویسنده مورد علاقه خود وقت بگذارید. برای حل این تمرین، سیر مطالعاتی آن نویسنده (دکتر شریعتی) را جستجو کردم و با خرید کتاب اول در سیر مطالعاتی، تصمیم گرفتم روزانه چند صفحه ای از کتابهای ایشان را بخوانم. نکته ای که میخواهم بگویم این است که یاد گرفته بودم (یا لااقل امیدوارم یاد گرفته باشم) که ما محدودیت شدید منابع داریم و بنابراین مدت زمان زیادی بود که فقط درسهای متمم را مطالعه میکردم. ولی در حال ایجاد تغییر کوچکی در این رویه بودم که به این مطلب(پست وبلاگ) برخورد کردم.
درست یا غلط، لااقل در جهت انجام تمرین درس تسلط کلامی، مطالعه کتابهای بی ارتباط با دغدغه فعلی ام را به عنوان بخش کوچکی از فعالیت های روزانه شروع کردم.
تمام این حرف ها را گفتم که بگویم به نظرم بخشی از کتابها هم هستند که به خودی خود و در وهله اول تغییری در ما ایجاد نمیکنند ولی با خواندن آنها، احتمالا زمانی خواهد آمد که دانش انباشته شده قبلی به ناگهان به کار ما می آید. اگر چه معتقدم فکر جدید تنها با عمل جدید ضبط می گردد ولی شاید تبدیل به عمل نیز نیاز به مبانی نظری ای دارد که در وهله اول این مبانی نظری، قرار نیست تغییری در دنیای عمل ایجاد کنند.
نکته دومی که دوست دارم بیان کنم این است که شاید منجر به تغییر شدن برخی مطالبی که در کتابهای غیر داستانی میخوانیم، با کتابهای داستانی امکان پذیر تر باشد. زمانی کتاب داستانی”پیرمرد و دریا” را خواندم. تغییری که به واسطه این کتاب در زندگی من ایجاد شد از هر کتاب علمی دیگری بیشتر بود. به نظرم اگر من قبل از خواندن این کتاب داستانی، مطالب متمم و روز نوشته ها و کانال @justfor30days را نخوانده بودم، از خواندن این کتاب داستانی صرفا لذت خواندن نصیبم میشد. ولی با خواندن این مطالب و تلاش برای درک اصل مطلبی که نویسنده در قالب داستان درصدد بیان آن است، لذتی از کشف آن برایم حاصل شد که تغییر در زندگی من نتیجه آن بود.در جایی که پیرمرد میگوید کاش نمک آورده بودم، یاد گرفتم مسئولیت زندگی با خود من است و باید با استفاده از فرصت ها، برای روز مبادا توشه داشته باشیم(از مهارت شغلی و پول و مادیات گرفته تا پیش بینی پلن B در صورت شکست برنامه ها).
اگرچه به قطع یقین نمیدانم (و هیچ کس نمیتواند بداند) منظور اصلی نویسنده این بوده است یا خیر. شاید این عدم قطعیت به همان مطلب “برای مینا رهنما: دربارهی معشوقه های حافظ!” مرتبط باشد. یا کمی هم به مطلب “برای شیرین: آقای ژان کوکتو هیچ منظوری نداشت” بتوان ارتباط داد.
بعنوان نکته آخر هم، به نظرم با توجه به همان بحثی که زمانی در مورد بسته بودن چشم ما در این دنیا در مطلب “چرا برنامه ریزی سنتی به سادگی امکان پذیر نیست و حاشیههای دیگر!(گام هشتم)” اشاره کردید، احتمالا برای یافتن کتابهای مفید، مطالعه برخی کتابهای غیر مفید اجتناب ناپذیر باشد و شاید بتوان به راه حلی دست پیدا کرد که سهم این کتابهای غیر مفید کمتر (و نه حذف) گردد.
به خاطر طولانی شدن کامنت عذر میخواهم .
مشتاقانه منتظر خواندن بخش بعدی این مطلب هستم
با خوندن موارد و سوالاتی که اینجا گفتید، موارد پراکندهای به ذهن من اومد که دوست داشتم اینجا بگم (البته با تأکید بر اینکه همهی این موارد نظر شخصی من هستن و احتمال نادرست بودن اونها وجود داره):
*مورد اول: همونطور که فعل «شنیدن» با «گوش کردن» فرق داره، بین فعل «خواندن» و «مطالعه کردن» هم تفاوت وجود داره.
در قسمتی از تعریف واژهی «مطالعه» در لغتنامهی دهخدا، تأکید شده که هنگام مطالعه کردن علاوه بر خواندن، نوعی دقتنظر و تفکر و تأمل هم وجود داره. پس نمیتونیم هر نوع خوندنی رو مطالعه در نظر بگیریم.
برای همین مطالعه هست که موجب یادگیری و فهم میشه. از طرفی شاید بشه شاخصهای عملکردی که اینجا نام برده شده رو نتیجهی مطالعه کردن دونست و نه خواندن.
*مورد دوم: اگه نخواهیم تفکیکی بین خواندن و مطالعه کردن قائل بشیم، اونوقت بهتره که خوندن رو دارای سطوح مختلفی در نظر بگیریم.
شاید یکی از تقسیمبندیها به این شکل باشه بین خوندن طوطیوار، خوندن سطحی و خوندن عمیق تفاوت قائل بشیم. بهنظرم یکی از ویژگیهایی که خوندن طوطیوار داره اینه که بعد از یه مدتی کل مطلبی که خوندیم از ذهنمون shift + delete میشه. در خوندن سطحی هم اتفاق خاصی برامون نمیافته. یعنی یادمون هست که فلان مطلب یا کتاب رو خوندیم و کلیتش توی ذهنمون هست و میدونیم که مطلب مفید یا غیرمفیدی بوده ولی در کل از سطح دونستن فراتر نمیریم و اون دانستن تبدیل به عمل نمیشه. ولی در خوندن عمیق، نگرش و باور ما هم تحت تأثیر قرار میگیره و تغییری در ما ایجاد میشه.
چند وقت پیش از Richard Paul و Linda Elder مطلبی رو با عنوان «How to Read a Paragraph» رو خوندم (که واقعاً خوندنش خالی از لطف نیست). موردی که برای من جالب بود این بود که اونها گفته بودن: «چگونه خوندن ما تحت تأثیر اینه که چی داریم میخونیم.» برای همین توضیح داده بودن که چگونه میشه جمله، پاراگراف، مقاله، روزنامه و کتاب رو خوند و موقع خوندن هر کدوم از اینها باید چه نکاتی رو رعایت کرد.
* مورد سوم: یکی از مواردی که به نظرم باعث شده سطح مطالعهی ما پایین باشه اینه که احساس «نیاز» وجود نداره. وجود نداشتن نیاز به دانستن بیشتر و بسنده کردن به همان معلومات و دانستههایی که سالها قبل بهدست آوردیم. افرادی رو میشناسم که سالی یک کتاب هم نمیخونن و هیچ نوع خلأیی هم در زندگیشون احساس نمیکنن.
از طرفی افراد مختلفی رو دیدم که کسب اطلاعاتشون از راههایی غیر از مطالعه (مثلاً تماشای تلویزیون یا فیلم یا کلیپها و…) هست و خیلی هم از این بابت راضی هستن. چون یا عادت به خوندن کتاب ندارن و یا کتاب خوندن رو کاری خستهکننده میدونن.
* مورد چهارم: من همیشه یه سهم ثابتی از درآمد و تعداد ساعت مشخصی از یک هفته رو به عنوان شاخص عملیاتی کتابخوانی خودم در نظر میگیرم.
کتابهایی هم که میخونم رو در دستهبندیهای مختلفی قرار میدم.
بعضی از اونها مختص به کارم هستن و کتابهای تخصصی رشتهی خودم هستن که باید اونها رو بخونم و این نوع خوندن مشخصاً اثر خودش رو روی کیفیت کارم نشون میده.
خوندن بعضی از کتابها هم باعث میشه که سطح اطلاعات و دانشم در یه زمینهی خاص، بیشتر بشه.
بعضی از کتابها هم برام جنبهی سرگرمی دارن مثل کتابهای داستان و رمان و شعر.
فقط برخی از کتابها هستن که خوندنشون باعث میشن نگرش و نگاه من تغییر کنن.
راستش خیلی از کتابها رو خوندم بدون اینکه تغییر خاصی در درون یا بیرون از من ایجاد شده باشه. شاید حین خوندن اون کتاب گفته باشم که این مطلب جالب یا مفیدی هست ولی بعد از اتمام کتاب و بستن اون کتاب، پروندهی اون کتاب هم در ذهنم بسته شده و کار خاصی بعدش انجام ندادم.
ولی در کل کتاب خوندن و مطالعه کردن (کاغذی و دیجیتالی) رو دوست دارم و موقع خوندن کتاب لحظات لذتبخشی رو تجربه میکنم و همیشه بخش اعظم تغییراتی که در زندگیم ایجاد شده رو وابسته به اونها میدونم.
* مورد پنجم: شاید این سوالات هم ارزش فکر کردن داشته باشن:
«آیا بین موفقیت آدمها و سطح کتابخونی اونها، رابطهای وجود داره؟»
یا دقیقتر اینکه «آیا لزوماً خوندن کتاب منجر به تغییراتی که پیشزمینهی موفقیت هستن، میشه؟»
«برای تغییر در چه زمینههایی باید به کتاب مراجعه کرد و اونها رو هم در کنار سایر منابع اطلاعاتی مطالعه کرد؟»
از طرفی «وقتی دانش موجود در کتابها از دانش بهروز در دنیا سه چهار سالی عقبتر هست، پس چرا باید کتاب خوند؟» همون اطلاعات رو میشه خیلی سریعتر و در دسترستر از فضای اینترنت کسب کرد.
***
پینوشت نامربوط: اخیراً چند باری برای خوندن چند تا کتاب به کتابخونهی ملی میرفتم. برام جالب بود که اکثر (حدوداً ۹۰ درصد) افرادی که اونجا میاومدن همراهشون یه لپتاپ بود و مشغول انجام کارهای شخصی خودشون بودن. به نظرم اومد که کتابخونه دیگه تنها مکانی آروم برای خوندن کتاب نیست و تحت تاثیر عصر دیجیتال، کارکرد اصلی اون تغییر کرده و تبدیل شده به مکانی آروم برای انجام کارهای دیجیتالیمون و شاید در حاشیهی اون ورق زدن یه کتاب و خوندنش.
من هر وقت به مطالعه کردن و سرانه مطالعه در کشور خودمون فکر می کنم، یک فعل دیگر هم در ذهنم همزمان چراغش روشن می شود: “فکر کردن”.
تصور می کنم که “فکر کردن” فرآیندی ذهنی است که سهم ” پرسش” در آن بسیار زیاد است. ما دغدغه ها، سوالات و کنجکاوی های مان را به سرزمین فکر می بریم تا آنجا به جواب برسیم. وقتی نا توان از یافتن جواب می شیم، اگر آن سوال برایمان جدی باشد ، به دنبال راههای مختلفی می گردیم. یکی از آن راهها مطالعه کردن است که اتفاقا کار آسانی هم نیست. سوالات عمیق تر و کلیدی تر بیشتر نیازمند آن هستند تا راجع به آنها بخوانیم و بیاموزیم. اما اینجا، منظورم کشورمونه، بنظرم تعداد آدمهایی که فکر کردن شان آنها را به سوالات جدی و اساسی برساند، اونقدرها هم زیاد نیست. اگر هم زیاد باشد انگیزه ها برای پیدا کردن جواب ، بخصوص در کتابها ، زیاد جدی نیست. شوق مطالعه و خواندن که دیگر بماند. چون گروه مشتاقان اونقدر تشنه دیدن دنیا از نگاه نویسندگان کتابها هستند که بی هیچ سوالی هم مشتری کتاب هستند.
برای من یکی از نشانه های کتاب نخوندن یا مطالعه جدی نکردن آدمهای دور و برم این است که معمولا اگر به اینها نگاه کنم، همون آدم ده سال پیش رو دوباره می بینم. افکار، باورها و بطور دقیق تر مدل ذهنی شان همانی هست که بوده. انتخابهایشان تم مشابهی دارد و شاید در ظاهر آدم متفاوتی شده باشند اما خیلی زود میشود دید که نه ” خود خودشه”.
من نمی گم هر کس فقط کتاب بخونه، اون اهل مطالعه س، اما بنظرم کسانی که نوع مطالعاتشان از نوع کتاب خواندن است، دغدغه های جدی تری دارند حول یک سوال و یا موضوع خاص. اونها جوابهای سطحی و ساده راضی شون نمی کنه. دنبال قهوه فوری نیستند. مفاهیم برایشان جذاب است و می تونن ساعت ها و روزها روی اون مفهوم بمونن و کماکان مشتاق باشند.
گاهی خواندن یک جمله کوتاه، یک مقاله دو صفحه ای یا شنیدن اسم یک نویسنده از یک شخص معتبر، کافیست تا کسی که اهل مطالعه است را با خودش به یک سفر جستجوگرانه ببرد، اما اونی که اهل خوندن نباشه همونجا متوقف میشه و با همون گرا، احساس دانایی بهش دست میده.
نشونه دیگه: بنظر من کسی که در محتوای حرفهایش، بجز خاطرات گذشته، اتفاقات روزمره ، جوک و لطیف چیز بیشتری شنیده نمی شود، مشخصا اهل خواندن نیست. چون از دید من یکی از نشانه های مطالعه کردن حرف برای گفتن داشتن است. منظورم حرفی که حتما به عمل تبدیل شده باشد نیست. بلکه در سطح بسیار پایین تر ، حتی بیان گزارش واری از خوانده ها و یا ابراز هیجان از مواجه با یک حرف جدید، می تواند بیانگر این باشد که این آدم در مورد چیزی کنجکاوی داشته است و برای آن اندکی وقت گذاشته است.
معیارهای عملیاتی واقعا سخت بودند، هر چی فکر کردم، چیز به درد بخوری به ذهنم نیومد. اما اگر میشد با داده کاوی تعداد ساعت های سپری شده آدمها رو در شبکه های اجتماعی، چه فیزیکی و چه آنلاین، که البته در مملکت ما از هر دو نوعش به شکل مصیبت باری وجود داره، به دست آورد و با ساعات تماشای تلویزیون اون رو جمع کرد و بعد یک رابطه با تعداد کتابها و مقالاتی که اون آدم در طول یک سال خونده ، چه دیجیتال و چه فیزیکی، برقرار کرد، میشد تا حدی فهمید اون آدم مطالعه جزو انتخابهای اولش هست یا نه. ( گفتم به درد بخور نیست، ?)
سلام
اینکه مطالعه نمیکنیم، موضوع جدیدی نیست. من یادم نمییاد بچهتر که بودم هم، مردم بیش از امروز مطالعه میکردن. مطالعه برای ما یه چیز لوکس و بیخود مثل ورزش به نظر میاد.
اضافه براین طرز تفکر، اینترنت هم شتاب زدگی بهوجود آورده. افراد احساس میکنن اگر کتاب بخونن و کانالهای تلگرامشون رو چک نکردهباشن، زندگی او نا رو جا گذاشته و جلو رفته.
حتی من که کرم کتابم، اگر شب با موبایل برم توی تخت و واقعن قبلش نیت کرده باشم کتابم رو بخونم، به طرز مسخرهای اول تلگرامم رو صفر میکنم!
همه چیز هم از شتابزدگی نیست. اینترنت باعث شده همه چیز سهلالوصول بشه. جوونا تنبل شدهاند. به شدت تنبل. حتی از اینترنت هم مثل آدم استفاده نمیکنن. ساده ترین روشی که بهشون خوراک برسونه، براشون کفایت میکنه. تلگرام و اینستا به مثابه فست فود.
یکی از سوالهای مهمی که ما توی مصاحبه استخدامی میپرسیم اینه که مطالعه می کنی؟ چی میخونی؟ آخرین کتابت چی بوده؟
و جالبه بهتون بگم نود درصد آدمهایی که مصاحبه میکنم یا کتاب نمیخونن و یا در جواب میگن بله!! من خیلی مطالعه میکنم!!! مرتب از تلگرام همه چیز رو یاد میگیرم!!
دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار از دست این دومیها!
توی شرکت برنامه اجباری آموزش گذاشتیم. رییس هیات مدیره که آدم باشعوریه، بهم میگه آموزش و مطالعه چکشی نیست و باید فشار آرومی رو به طور مداوم بزاری روشون تا کمکم تبدیل به عادت بشه.
اولش کلاس میذاشتیم و من با هجوگویی ها و مسخرهبازیهاشون مدارا میکردم. کمکم توی نمره بهرهوری شون که به خاطرش پاداش میگیرن، تاثیرش دادم.
فکر نمیکردن جدی باشه. ولی جدی بود. الان از صد امتیاز ، سی امتیاز مربوط به آموزشه و افزایش حقوق سال بعد هم بهش وابسته است.
مجبورن مطالعه کنن و توی سمینارهای آموزشی با مطالبی که تهیه میکنن شرکت داشتهباشن. فکر کنم روزای شنبه، روز عزاداری بچههای فروش ماست. منم با والدی کاملن فعال و سختگیر، داد میزنم. بهشون میگم وقتی سواد ندارین حرف زیادی نزنین، چرا مطالعه نمیکنین؟
البته بعدش پشیمون میشم و یادم میاد مطالعه یه عادته که نمیشه با مداد لای انگشت، عادتش رو توی کله کسی کرد. برای همین باز هم سعی میکنم. سعی میکنم و سعی میکنم. مدیر فروش خوبی هم دارم که هم باسواده و هم اهل خوندن. اونم کمک زیادی میکنه. ولی واقعن عدم مطالعه معضل بزرگیه. تفاوت بین آدمی که کتاب میخونه و اونی که نمیخونه، کاملن واضحه. نوع ادبیات کلامی، طرز فکرکردن و خیلی چیزا فرق میکنه.
من فکر میکنم عادت به مطالعه رو باید از خانواده و از اوان کودکی آموزش داد. مطالعه یه جور اعتیاده. و با توجه به اینکه خوانندههای اینجا اکثرن جوونن، میتونن روی نسل آینده تاثیر زیادی از این بابت داشتهباشن.
من به عنوان یک کتاب خون حرفهای که پیرهنی رو از خیلی از شما بیشتر پاره کرده (والد کماکان فعال است!) به شدت توصیه میکنم از خوندن مهملات تلگرام پرهیز کنین. خوندن جملات کوتاه و آنی در بهترین حالت آدم رو تبدیل میکنه به اقیانوسی با عمق انگشتانه. که البته من تا به حال هیچ کی رو ندیدم با تلگرام حتی انگشتانه شدهباشه.
کتاب خوب بخونین. فرصت ما اون قدر نیست که بتونیم همه چی بخونیم. سعی کنین انتخابگر باشین و برای خوندتون قاعده داشتهباشین. و از یک اصولی پیروی کنین. مثل نام نویسنده یا مترجم. نام انتشارات. معرفی توسط همفکرانتون.
من برای مدتی که کتابهای آموزشی برای کارم رو میخونم، بعدش ممکنه یک رمان عالی بخونم. این برام مثل مرخصی رفتنه. یا بسته و به حال و روزم گاهی شبها همه چی رو بزارم کنار و یک مطلب در مورد گلکاری بخونم. ولی در کل سعی میکنم برای مغزم و چیزی که به خوردش میدم ارزش قائل باشم.
به نظرم معیاری برای خودم که وب گردی رو جزو مطالعه حساب کنم یا نه اینه که چقدر اون مطلبی که در وب خوندم در ساعات یا روزهای بعد فکرم رو به نوعی درگیر کرده؛ الان مثال بن بست اطلاعات که محمدرضا قبلا گفته بود میاد تو ذهنم. آیا این مطلبی که در وب خوندم باعث شده من به کوچه ها و خیابونهای دیگم برم یا صرفا یک بن بست بوده برای ذهنم. اگه بن بست باشه صرفا یه دیتا جدید با تاریخ انقضای مشخص داره که به زودی از دسترس حافظم خارج میشه و شاید مطالعه موثر نشه حسابش کرد و به نظر من اگر قراره اثر مطالعه مهم نباشه اشکال نداره حتی خوندن علایم رانندگی هم جزو آمار مطالعه حساب کنیم.
به بیان دیگه بخوام بگم، مطالعه از نظرم بیشتر با پیگیری های ما حین و بعد از مطالعه تعریف میشه. اگه قراره هیچ دغدغه ای با مطالعه برای ما ایجاد نشه یا پاسخی به درگیری های ذهنی قبلیمون نباشه پس میشه اینجا این سهم رو بیشتر به فعل خواندن بدیم تا مطالعه. اون وقت خیلی از سهم روزنامه خواندن و وب گردی و گشت و گذار در تلگرام هم میتونه جزو خواندن حساب بشه مگه اینکه بتونه مارو به سهم مطالعه طبق تعریفی که به ذهنم رسید و بیان کردم، نزدیک کنه. این هم باید در نظر بگیریم که بعضی محتواها ذاتا برای مطالعه تولید شدن یعنی خود تولید کننده محتوا انتظارش اینه که مخاطبش رو به دنیای جدیدی ببره مثل محتوای متمم؛ یادمه دکتر الهی هم می گفتن قرآن آدرس خونه معشوق ماست و ما باید طبق این آدرس راه بیوفتیم و انقدر جستجو کنیم تا برسیم به در خونش و هیچ انسان عاقلی آدرس رو قاب و طلاکوب نمیکنه و نمی ذاره رو تاقچه.(نقل به مضمون) این مثال به نظرم تاکید روی همون پیگیری ها و دغدغه مند شدن ها و نموندن در بن بستهاست که گفتم و رفتار ما با هر محتوایی هم می تونه در بخشی از طیف بین مطالعه و خواندن قرار بگیره که قطعا اثر متفاوتی هم داره.
پی نوشت: به نظرم انقدر بد توضیح دادم شرمندم از کامنتی که گذاشتم و جالبه که کامنتم شامل هیچ جواب روشنی به هیچ یک از سوالات متن هم نبود ولی دوست داشتم جزو کسایی باشم که در رابطه با موضوع کتاب نظرشون رو بیان کردند.
معلم عزیزم
در پاسخ به دعوت شما می نویسم وگرنه می دانم که نمی دانم.
به نظرم یکی از شاخص های عملکردی که در این زمینه می توانیم در نظر بگیریم بروز رفتارهای فردی و گروهی افراد جامعه در رویدادهای مختلفی نظیر انتخابات و یا امور روزانه زندگی مانند رانندگی و … است.
زمانی که طرح مسائل پوپولیستی در یک جامعه ، تصمیم مردم آن جامعه را بسادگی تغییر می دهد نشانه چیست؟ آیا تبلیغات موثر بوده است یا مردم ساده اندیش؟ فرهنگ تبعیتی مردم از یکدیگر چه نقشی در این میان دارد؟
هنگامی که مشاهده می کنی افراد یک جامعه در امور روزمره ی زندگی، در رانندگی کردن ها، در صف ایستادن ها ، در انجام امور اداری و … رفتارهای عجیب و غریبی (نظیر شتابزدگی، در جستجوی فرصت بودن، توجه به منافع فردی به جای در نظر گرفتن منافعی گروهی و …) را از خود بروز می دهند. آیا می توان انتظار وجود الگوهای ذهنی رشد یافته و تکاملی را در میان آنها داشت؟
با اینکه می ترسم اینجا کامنت بذارم ولی چون سوال بی جواب در این مورد زیاد دارم، نتوانستم جلوی خودم رو بگیرم. اگر کامنت من از نظر محتوایی ارزش پایین یا اشکال ادراکی اساسی داره، پیشاپیش معذرت میخوام. مجموعه مهم ترین سوال های من درباره مطالعه اینه:
۱- راستش سوال اصلی من درباره همینه که اصلا تعریف ما از «مطالعه» چیه؟ درسته که به محض اینکه این واژه رو می شنویم کنارش بلافاصله «کتاب» به ذهن میاد ولی شاید درست تر باشه که به خودمون یادآوری کنیم «مطالعه» ملازم همیشگی «تحقیق» هم هست.
با این حساب میشه به این فکر کرد که مگه مطالعه (در معنای تحقیق یا پیش زمینه انجام تحقیق. دقیقا نمیدونم کدومش) فقط کتاب خوندنه؟ البته که کسی که تحقیقی انجام میده و مقاله منتشر می کنه، حتما زیاد هم کتاب خونده و میخونه ولی مطالعه کتاب رو با مشاهده، گوش دادن به تجربه دیگران، و … (که به نظرم شکل های دیگه ی مطالعه هستند) کامل می کنه.حالا همه این مطالعه ها کی فایده داره؟ به نظرم وقتی که سوال (حداقل سوال های کلی) در ذهن داشته باشی. ولی آیا ما همیشه سوال های درستی در ذهن داریم؟ اصلا سوال هامون رو میدونیم؟ برای من خیلی پیش اومده که مجله خوندم، توصیف فوق العاده ای از یک کتاب در اون نوشته شده بوده، به لیستم خریدم اضافه کردم، خریدم و کتاب من نبوده. خیلی وقت ها هم کتاب رو خریدم، بدون معرفی، یا حتی بدون داشتن سوالی در ذهنم، و کلی سوال برام ایجاد کرده و کتابی بوده که باید می خوندم. هنوز الگویی که باعث این اتفاق میشه رو نشناختم.
(توی پرانتز بگم که با وجود اینکه تشخیص سوال های درست کار سختیه ولی شاید بشه کیفیت سوال های طرح شده توسط مردم رو یه جور شاخص حساب کرد. اگر در عرض ۵ سال مردم سوال های بهتری رو مثلا در فضای وب جستجو می کردن، شاید می شد این رو نشونه ای از این دونست که پشت این جستجو، مطالعه و مشاهده و سوال کلی درست تری وجود داره. در حد این یک روز فکر، این شاخص اولیه ای هست که میتونم تعریف کنم)
۲- از یه کتابفروش در پاسخ به اینکه چرا مردم ما زیاد کتاب نمی خونن، می شنیدم که می گفت “به قول رضا کیانیان، کسی کتاب می خونه که یه سوالی در ذهنش داره. کتاب رو می خونه که جواب سوالش رو پیدا کنه. به نظرم مردم ما زیاد سوالی در ذهن ندارن”. واقعا به این راحتی میشه گفت مردم سوالی ندارن؟ مردم سوالی ندارن یا به اینکه جواب سوالشون در کتاب خواندن هست اعتقادی ندارن؟ یا اصلا یاد نگرفتن که این هم یه راه پیدا کردن جواب سوالات هست؟ یا به خیلی از کتاب ها اعتمادی ندارن؟ مثلا خود من اصلا اعتمادی به متن های کتاب های تاریخی که در دسترس ام هست ندارم. سوال درباره تاریخ ندارم؟ چرا خیلی زیاد. ولی ترجیح میدم از کسی که به کتاب های معتبرتر دسترسی داشته یا اصل واقعه رو تجربه کرده و میدونم منصف هم هست، بپرسم و به جواب اون اعتماد کنم. شاید یه جور خطای شناختی هم باشه ولی حداقل همین امروز و این لحظه باورم اینه که حتی کتاب در مورد تاریخ کشور دیگه ای هم بخونم، اگر کتاب در این مملکت منتشر شده، انتخاب این کتاب برای ترجمه و چاپ یا حتی کیفیت ترجمه اش احتمالا جهت دار باید باشه. شاید هم من زیاد بدبینم یا دارم ترسم از مواجهه با واقعیت تاریخ رو این طوری توجیه میکنم. واقعا نمیدونم، واقعا.
۳-نمیدونم این حرف درسته یا نه. نظر من نیست، ولی چند بار دیدم که مثلا وقتی از بازیگرها می پرسن شما چه قدر اهل مطالعه هستید، میگن اینکه ما به رفتار مردم، نوع حرف زدنشون، تکیه کلام هاشون، محیطی که بهش رفت و آمد دارن، و … دقت می کنیم هم به نوعی مطالعه است. مطالعه که فقط کتاب خوندن نیست. یا شغل هایی مثل طراحی و نقاشی و … بیش از اینکه مطالعه مکتوب داشته باشن، به قول خودشون مطالعه تصویری دارن. بنابراین، آیا می تونیم یه نقاش یا بازیگر رو به این خاطر که بیش از مطالعه مکتوب، مطالعه تصویری یا مشاهده میکنه، رو سرزنش کنیم؟
۴- من عادت دارم تو مترو و اتوبوس کتاب بخونم یا فایل های صوتی آموزشی گوش بدم. دلیلش هم اینه که فکر می کنم در غیر این صورت، وقتم بی جهت هدر میره. اما زمانی بود که این عادت وجود نداشت، ذهنم رو باز میذاشتم، به تصاویری که در شهر می دیدم دقت می کردم، با آدم ها هم کلام می شدم، یا به گفته هاشون گوش می دادم (البته به حساب فضولی نذارید. بعضی ها بلند صحبت می کنن و من این رفتار رو معادل این می گیرم که دلشون میخواد بقیه هم حرفاشون رو بشنون حتی اگه بقیه رو مستقیم مخاطب قرار ندن) و … . اون هم کلامی ها و وارد تعامل شدن با افراد یا مشاهده صرف رفتارها و وقایع برام خیلی دریافت ها داشت. الان بعضی وقت ها به این فکر می کنم که با کتاب خوندن در اتوبوس و مترو خودم رو از این دریافت ها محروم نکردم؟
۵- خیلی وقت پیش ها کتاب یک عاشقانه آرام نادر ابراهیمی رو می خوندم، ذهنم میگه یادشه که یه جایی از کتاب گفته بود (نقل به مضمون) که “زیاد مهم نیست چند تا کتاب در زندگی ات میخونی مهمه چه کتاب هایی می خونی. مثلا صد تا کتاب باارزش رو شناسایی کن و همون ها رو بخون. کیفیت خوندن خیلی مهم تر از کمیت خوندنه”. خب این گفتنش خیلی راحته ولی عمل بهش خیلی سخته. این همه کتاب، این همه معرفی کتاب، میشه مگه مقاومت کرد و گفت من فقط به همین ۱۰۰ تا بسنده میکنم؟ گیریم بشه، اون ۱۰۰ رو من چه طور باید انتخاب کنم که بعدا پشیمون نشم که این ۱۰۰ تا اون ۱۰۰ تا کتابی که من باید میخوندم نبود، چیزهای دیگه ای بود؟
جمع بندی: تا حالا اگه بخوام یه تصویری از فرایند مطالعه در زندگی خودم ارائه کنم، تشبیهش میکنم به یه صخره نورد ناشی که اولش با کمک یه سری خبره صخره نوردی (نویسنده های مجله) چند تا جای دست برای خودش پیدا کرد. ضمن راه که می رفت (با خوندن همون کتاب ها) جای دست های بعدی رو بهش نشون دادن. یه وقت هایی این وسط ناشی گری خودش (انتخاب کتاب اشتباه یا به نوعی سراب جای دست درست) یا یه باد شدید بی موقع (کتاب خوبی که انتظارش رو نداشت) پرتش کرد یه طرف دیگه ای که ناآشنا بود براش و دوباره و دوباره شروع کرد ولی هنوز نفهمیده اصلا این صخره ای که روش هست، چه قدر ارتفاع داره، اصلا چه قدرش رو میتونه انتظار داشته باشه که با کتاب خوندن طی میکنه، چه قدرش رو باید انتظار داشته باشه با کمک دیگران (تعامل با اون ها) بهتر بتونه طی کنه یا با مشاهده کردن و … . اصلا میتونه کاری کنه که ناخواسته پرت نشه به جای ناشناس یا اصلا نباید مقاومتی در برابر این پرت شدن بکنه؟ (اصرار به اینکه در چند حوزه مشخص یا کاملا بابرنامه مطالعه کنیم بهتره یا نه؟). هنوز نمیدونه جای دست هایی که انتخاب میکنه و هدف می گیره چه قدر به هم نزدیکن و اون شاید به اشتباه اون ها رو دور از هم حساب میکنه (مفهوم خیلی کتاب ها یکیه ولی چنان از مناظر متفاوت که تا مدتی متوجه نیستی و فکر میکنه دو موضوعه) یا اصلا چه قدر درگیر دام نقطه اپتیمم نسبی شده (کتاب های نسبتا خوب ولی نه اصل موضوع) تو سفرش و از اپتیمم های مطلق (اون فهرست ۱۰۰ کتابی برتر، به فرض وجود) بی خبره. خیلی صخره نورد گیجیه خلاصه 🙂
سطح این بحث و دغدغه دوستان در مورد مطالعه، فراتر از دریافت های ذهنی من هست، اما دوست دارم دیدگاه خودم رو هم در این مورد بنویسم.
– من برای هر مشکلی، به کتابفروشی می روم. هر دغدغه ذهنی که داشته باشم، هر سوالی که برایم پیش آمده باشد، اول مرا به کتابفروشی می کشاند. بسیاری از سوالات ذهنم را با کتاب خواندن جواب داده ام و خیلی از اوقات کتابها در زندگیم به من کمک کردند تا تصمیمات با درصد خطای کمتری بگیرم. من به درمانگر بودن کتاب اعتقاد دارم. منظورم کتابهای خودیاری یا روانشناسی و … نیست. به نظرم روح ما بعد از خواندن هر کتابی کمی تغییر میکند.
– بخش زیادی از وقتم را در خانه به خواندن کتاب میگذرانم. همه جور کتابی نمی خوانم، اما کتابهای متنوعی میخوانم. من فکر میکنم خواندن یک رمان خوب و حتی متوسط، به وقت گذرانی های رایج دیگر ارجحیت دارد.
– برای من، شبکه های پیام رسان، اعم از توئیتر و تلگرام و اینستاگرام و … فقط جنبه سرگرمی دارد و نه بیشتر. در حد خواندن جوک و دیدن عکس و … به صورت گذرا. به هیچ عنوان به جنبه آموزشی این فضاها باور ندارم. چون اقلا در مورد خودم مطمئنم که تمرکز بسیار کمی در این مواقع دارم و بعید است بتوانم چیزی یادبگیرم. ضمن اینکه به برشی خواندن کتابها و موضوعات و … علاقه ای ندارم.
– در پاسخ به این سوال که چه کتابی باید خواند و چه کتابی نباید خواند؛ من فکر میکنم بسته به سوالات و دغدغه های ذهنمی مان، کتابها ما را صدا می زنند. اگر موضوعی مورد علاقه مان نباشد، یا در مورد آن سوالی در ذهنمان نباشد که اقلا چند روزی ما را درگیر کرده باشد، خواندن کتاب در مورد آن، به نظرم چندان مفید نیست.
سلام
سوالاتی هست که این روزها ذهنم رو به خودش مشغول کرده و فکر می کنم اینجا مناسبت داره که بخوام بپرسم، البته شاید هم اشتباه فکر می کنم، در این صورت امیدوارم عفو کنید. با سه مقدمه شروع می کنم و بعد سوالام رو می نویسم.
مقدمه ۱: خیلی پیش ترها(فکر کنم دو سال پیش) یک بنده خدایی که کتاب نخوان هم بود، می گفت متن های کتابا غالبا کسل کننده هستن و لازمه نویسنده ها شیوه بیانشون رو عامه پسندتر کنن تا کتابشون خونده بشه و در نتیجه مطالعه رواج پیدا کنه.
مقدمه ۲: شاعری بود که می گفت من شخصا به سرودن اشعار طولانی علاقه دارم ولی مردم بیشتر به اشعار مینیمال رو آوردن، شعرهای کوتاه با بیان ساده رو بیشتر بازنشر میکنن و کتابی که اشعار طولانی و پیچیدگی در بیان داشته باشه رو نمی خونن و نمی خرن. (احتمالا یک یقینِ غمگین داشته که داره برای کپشن های اینستاگرام مردم شعر میگه)
مقدمه ۳: حدود یک ماه پیش متنی چند صفحه ای نوشته بودم و در جایی خوندمش. از قضا یک خانمی اونجا بود که بیشتر در دسته مدرک به دستان مدعی قرار داشت تا دسته تحصیل کرده ها و برای نقد نوشته های دیگران هم ید طولایی داشت. چندباری که باهاش برخورد داشتم می دیدم که غالبا به نقد و تحلیل لغات علاقه بیشتری داره تا مضمون نوشته ها. من در سراسر متنم سه بار از کلمه “سپس” استفاده کرده بودم و این کلمه بهانه ای شد تا ایشون حکم به منسوخ بودن این واژه و مورد پسند نبودن نوشتم برای مخاطبین بدن. حالا بمونه که چقدر متعجب شدم به خاطر غریبگی واژه “سپس” در نظر ایشون. برای من دو هفته طول کشید تا در بین مشغله هایی که داشتم بتونم اون نوشته رو آماده کنم ولی خیلی توی ذوقم خورد که حدود نیم ساعت روی کلمه “سپس” بحث شد و اون خانم مسیر ذهن، صحبت و همچنین وقت سایرین رو منحرف کرد، درحالیکه من انتظار داشتم زمان بیشتری روی تحلیل و نقد مضمون متنم صرف بشه و نه روی لغات اینچنینی.
و اما سوال ها:
آیا نویسنده باید ادبیات نوشتاری خودش رو بر اساس ادبیات مخاطبین(کتاب خوانان و کتاب نخوانان) تطبیق بده؟ آیا لازمه برای انتقال ساده تر مفاهیم نوشته هاش، برای مخاطبین تلاش کنه؟ آیا اصلا باید برای دسته بندی مخاطبین و انتخاب بازار هدف وقت صرف کنه یا برای دل خودش بنویسه و یا اینکه ته دلش به درآمد احتمالی اون نوشته خوشبین باشه؟ آیا خونده شدن یا نشدن محتوا دغدغه ی همه نویسنده هاست؟ انگیزه نویسنده از تولید محتوا، در میزان مطالعه افراد چه اثری داره؟ خوانندگان و نخوانندگان کتاب چه اثری بر محتوای نویسندگان میگذارن و یا اینکه آیا نویسندگان سلیقه مطالعاتی مخاطبین رو شکل میدن و یا بالعکس این هم وجود داره؟
البته من بیشتر از بعد نویسنده به این مسئله پرداختم تا از بعد مطالعه کننده یا نکننده. ولی به هر حال یک طرف کتاب خوانی و نخوانی هم نویسندگان هستن و فکر می کنم شاید بد نباشه در تحلیلمون دو طرف رو مورد بررسی قرار بدیم. نمی دونم شاید هم اینقدر ضروری نباشه. در هر صورت اگه بنده هم باعث ایجاد انحراف در بحث و اتلاف وقت شدم عذرخواهی می کنم. فقط امیدوارم تونسته باشم با این سوال ها منظورم رو رسونده باشم.
محمدرضا جان،
من دو دغدغه اصلی در زمینه کتابخوانی دارم که اگر چه خیلی به این نوشته اول مرتبط نیستن اما بهشون اشاره میکنم:
۱- اینکه یک حوزه رو ( مثلا سیستم های پیچیده، فلسفه غرب یا کتابهای داوکینز یا دنیل دنت و .. ) رو با چه ترتیبی بخونیم همیشه برای من سوال بوده. مثلاً اول کدوم کتاب دنت رو بخونم یا فلسفه غرب رو چطوری بخونم.
. خیلی کنجکاوم بدونم استراتژی خودت برای کتاب خوندن چی هست.
البته میدونم روش مشخص و الزاماً قابل توصیه ای وجود نداره اما احتمالا یه سری اصل و نکته و سرنخ مفید داری که من شخصاً خیلی کنجکاوم بدونم.
مثلاً اینکه از کسی که اون مسیر رو رفته بپرسیم یا اول کلیات یک حوزه رو بخونیم بعد روی مهارت تحلیل و پیش بینی در اون حوزه کار کنیم و غیره
جاهای مختلفی اشاراتی به این موضوع کردی از جمله در جواب کامنت بابک:
“استادی داشتم که چند ماهه از دست دادمشون و با هم خیلی وقتها فیلم میدیدیم.
به من تعداد زیادی فیلم پیشنهاد دادن که بعضیها رو دیده بودم و بعضیها رو ندیده بودم. بهم میگفتن که حتماً به همین ترتیب ببین که من میگم.
تعبیرشون جالب بود. میگفتن هر فیلم مثل یک جمله میمونه. وقتی ترتیب جملهها رو تغییر میدی، پیام متن تغییر میکنه.
فیلم هم همینه. مثلاً اگر ۵۰ عنوان فیلم رو با چهار ترتیب متفاوت ببینی، چهار «تجربهی متفاوت» برات ایجاد میشه (مستقل از اینکه فیلمها رو قبلاً دیدی یا نه). درست مثل جملهها.
خلاصه اینکه بعضی نویسندهها، مستقل از اینکه حرفشون برای ما جدید هست یا نه، چیدمان حرفشون باعث میشه که حتی دانستههای خودمون هم دوباره معنای تازهای پیدا کنند.
چیک سنت میهالی در کتاب The Evolving Self چنین چیدمانی رو ایجاد کرده. بنابراین، خوندنش از ابتدا تا آنها با ترتیبی که خودش چیده (به نظر من) مهمه.”
۲- چطوری کتاب بخوانیم یا به طور مشخص تر یادداشت برداری کنیم: بهترین جوابی که برای این سوال پیدا کرده ام روش رایان هالیدی بوده :
https://ryanholiday.net/the-notecard-system-the-key-for-remembering-organizing-and-using-everything-you-read/
یکم: محمدرضا خیلی خوشحالم که همچین بحثی رو شروع کردی. این بحث همیشه یکی از دغدغه های ذهنیه منه.که با فرض کتاب خوان بودن، اصلا چه کتابی بخوانیم؟ امیدوارم این بحث رو ادامه بدی.
دوم: این روزها زیاد می بینم آدمهایی رو که به مدد اینترنت و محتوی رایگان و مختصرش، در مورد هر چیزی چند جمله ای می توانند حرف بزنند. تاکید می کنم چند جمله. در حدی حرف می زنند که از دید کسانی که حتی آن چند جمله را هم نمی توانند حرف بزنند آدمهای اهل مطالعه و همه چیزدان به نظر بیایند.همانطور که گفتم، این روزها زیاد می بینم و نمی دونم که مخصوص این بازه زمانی و مکانیه که من زندگی می کنم، یا اینکه توی همه زمان ها و همه مکان ها این نوع آدمها بودند و هستند.
سوم: به نظر من شاخص های عملکردی کمی نامحسوس هستند، شاید آدم بتونه با مقایسه حال خودش با سال گذشته و اینکه مدل ذهنی و نحوه زندگی اش چقدر تغییر کرده تاثیر عملکردی رو متوجه بشه. گرچه بعضی وقتها انقدر تغییرات کمه که آدم فراموش می کنه که قبلا کی بوده و حالا کی هست و شاید اگر تغییرات یک کشور بررسی شود شاید بتوان تاثیر عملکردی مطالعه روی کشور را بررسی کرد.
چهارم: من برای تعریف شاخص عملیاتی مطالعه خودم، به هزینه ای که برای خرید کتاب می کنم توجه می کنم. حال چه اکترونیکی چه کتاب کاغذی. نکته دیگه که برام مهمه چقدر اون کتاب باعث می شه فکر کنم و ذهنمو درگیر کنه. خیلی وقت ها به نظرم کتابی که می خونم کاملا یک سرگرمی و تفریحه. مخصوصا در مورد رمان ها چنین حسی دارم. (البته نه همه رمان ها). کتاب های علمیه هم که مربوط به کارمه، با توجه به اینکه اکثرا خیلی تخصصی و علمی می شه، به نظرم نمیشه مطالعه حسابشون کرد. در واقع این نوع مطالعه تاثیراتی روی کارم میذاره، که سبب درآمد مالی و حس مفید بودن در من میشه و کمک می کنه که من ساعتی از روز رو برای مطالعه چه از نظر مالی چه از نظر زمانی هزینه کنم.
ششم: با توجه به این همه حرفی که زدم به این نتیجه رسیدم میزان مطالعه خودم به سمت صفر میل می کنه.
من به عنوان کسی که شاید تازه حدود سه سال بشود که مطالعه کتاب را در پیش گرفتم نمی خواهم ادعای کتاب خوانی و مطالعه جدی را داشته باشم و نوشتنم در این جا صرفا بیان نظر یک شخص غیر متخصص است که با تمام این تفاسیر، اشتیاق یادگیری و حرکت در مسیر صحیح را دارد. برای درک و فهمیدن محتوای کتاب به نسبت آنچه از نوع مطالعه سایرین می شنوم بسیار آهسته مطالعه می کنم و وقتی شنیدم که می گفتی کسی که در طول روز مثلاً ۱۰۰ تا ۲۰۰ صفحه کتاب نخواند، برای مصاحبت با او وقت نمی گذاری.( البته می دانم که کیفیت مطالعه برایت در اولویت است). کلی تلاش کردم و همچنان فاصله بسیار چه از لحاظ کمی و چه از لحاظ کیفی دارم. حاصل اینکه در حال حاضر تازه توانستم در طول یک هفته، یک کتاب را بخوانم. دوست دارم حالا که اینقدر دیر سراغ ماهیگیری آمدم، لااقل چگونگی ماهیگیری را با بیشترین منافع بیاموزم. می خواهم چگونگی مطالعه موثر کتاب را از شما بیاموزم و بی صبرانه منتظر یادگیری هستم.
پیشنهادی که در میانه پست داده بودی را با تمام بی سوادی و ندانستن هایم به مدت ۱۵ دقیقه اجرا کردم که بخش کوتاهی از آنرا در اینجا بیان می کنم.
نشانه های عملکردی اینکه ما چندان اهل مطالعه کتاب نیستیم.
– وجود ضعف در شناسایی مسائل پیش رو و محیط اطراف
– عدم متفاوت و متمایز بودن در حل مسائل (حل مسئله با صرف توان و انرژی کمتر به واسطه سرمایه گذاری بر روی مطالعه کتاب)
– عدم وجود نشانه های شاخص و متمایز ظاهری و بیرونی در نحوه رفتار و عملکرد در مواجهه با محیط اطراف
– عدم تغییر و تحول و پویایی در باورها و مدل ذهنی فرد
– انتخاب ها و تصمیم گیری های غیر مفید
– عدم بهره مندی از مطالب مفید و موثر کتاب ها برای پیش برد اهداف مان
– عدم سازنده بودن و موثر واقع شدن در زندگی شخصی و اجتماعی و بطور کلی در محیط اطراف
– مدعی بودن و صرفاً حرف زدن، بیان گفته ها و نوشته های زیبا (تسلط بر سالاد کلامی نه تسلط کلامی)
– اثربخش نبودن مجاورت با فردی که اهل مطالعه است.
– عدم رشد و ترقی بلند مدت، در هر نقطه ای که فرد قرار گرفته است.
– عدم یکپارچگی و هماهنگی میان مطالعات و عملکرد و رفتار مطلوب و موثر
دوست داشتم در مورد این مطلب و در مورد کامنت های دوستان جمله ای از رالف والدو امرسون را نقل کنم:
“من نمی توانم کتاب هایی را که خوانده ام بیش از غذاهایی که خورده ام به خاطر آورم، با این حال، آن ها من را ساخته اند.”
“I cannot remember the books I’ve read any more than the meals I have eaten; even so, they have made me.”
― Ralph Waldo Emerson
به نظرم اول باید یه دلیل بدیم به مردم تا کتاب بخونند. چرا کتاب بخونم؟ پاسخهای تیپیکال اینها هستند:
-علمت زیاد شه! +به چه دردم میخوره؟ حالا من بشینم تا صبح، شاهنامه بخونم، واسم نون و آب نمیشه که! علم به چه درد من میخوره آخه! جای اینکه شاهنامه بخونم، درسهام رو میخونم، مفیدتر هم هست و ظاهراً این کتابها علمی هم هستند.
-خوب وقتی سطح دانشت بره بالا، بقیه بهت احترام میذارن و تحسینت میکنن. +اگه درسهام رو بخونم و ۲۰ بگیرم که بیشتر تحسینم میکنن! مامان و بابای من، یه بچۀ «کتاب نخون» با نمرۀ ۲۰ رو بیشتر از یه بچۀ کتابخون با نمرۀ ۱۹ دوست دارند.
-لذت ببری و سرگرم شی. +کلی سرگرمی باحالتر از کتاب هست، جای اینکه بشینم شاهنامه بخونم، میرم خندوانه میبینم. کلی بازی باحال هم روی پلی استیشنم دارم که سرگرم کنندهتر از شاهنامه هستند.
-در بلندمدت کمکت میکنه، علمی که امروز از کتابها یاد میگیری، فردا آیندهات رو میسازه. +نه! من میخوام پزشک شم، پس فقط کافیه ۲۰ بگیرم تا یه دانشگاه خوب، قبول شم و بعدش هم پولدار بشم.
-میدونی چرا آمریکا کشور پیشرفته ایه؟ چون مردمش کتاب میخونن. ما هم جهان سومیم؛ چون مردممون کتاب نمیخونن. +به من چه. یه بار بهت گفتم دیگه، من این چیزها برام مهم نیست، میخوام یه پزشک پولدار شم. جهان دوم و سوم و اینا به من ربطی نداره.
——-
هوم؟ پس الان یه نوجوون همسن من باید چه انگیزهای برای کتاب خوندن داشته باشه؟ شاید قبل از پرسیدن سوال «چرا کتاب نمیخونیم»، باید فکر کنیم «چرا کتاب بخونیم؟».
ممنونم از اینکه باارزش ترین چیز زندگیت( زمانت رو ) گذاشتی تا جوابم رو بدی
حتمن منم فکرامو میکنم و اینجا لیست کتاب هامو میگذارم
اینا چیزایی است که به مغز م میرسه و هیچ سندی براش ندارم و هیچ مطالعه ای در موردش نکردم :
به نظرم مطالعه را می توان به دو بخش ابزاری و غیر ابزاری تقسیم کرد. مطالعه ی ابزاری را هم میتوان به دو بخش تکنیک و استراتژی تقسیم کرد. کتابهای دسته ی تکنیک صرفا پاسخی به HOW یا چطور است. مثل چطور یک وب سایت بسازم یا چطور یک سیستم ریموت کنترل درست کنم و… کتابهای جنس استراتژی بیشتر حول موضوع چیستی است و معمولا برای ما راه را مشخص میکند و Vision و هدف زندگیمان را تعیین کند این کتابها شبیه ستاره ی قطبی هستند که هیچ گاه خاموش نمیشود.
کتابهای غیر ابزاری شبیه دیدن فوتبال یا دید و بازدید فامیل و یا تماشای سریال است معمولا تغییر چندانی در نگرش ما ایجاد نمیکند و صرفا ما را سرگرم میکند. فکر میکنم مصرف کننده ی سرگرمی و تولید کننده ی آن حتما باید جنس محتوای خود را بشناسند تا نه خودشان انتظاری از خودشان داشته باشند و نه دیگران از آنها .به نظرم سرگرمی یک صنعت بسیار بزرگ است که در آینده همه ی صنایع را خواهد بلعید. فارغ از اینکه ما این حجم وسیع محتوای سرگرم کننده را مسخره کنیم یا نه باید بپذیریم که محتوا به صنعت سرگرمی وارد شده است و باید آن را پذیرفت.
تفکیک جنس محتوا و در واقع فکر کردن در موردش خیلی مهمتر از بررسی فرم آن است. یعنی نباید دنبال تفاوتهای دیجیتال یا غیر دیجیتال رفت چرا که فرم محتوا خیلی سریع تغییر میکند و اساسا مهم نیست.
و قضیه مهم تر این است که ما باید سرگرمی و محتوای سرگرم کننده را جزو آمار مطالعه لحاظ کنیم یا نه؟ و اگر هم آن را حساب کردیم باید حواسمان باشد جنس سرگرمی صرفا برای گذران وقت است و نباید انتظار یکسانی از مطالعه ابزاری و غیر ابزاری داشت.
محمدرضا. ممنون که این بحث خوب و مفید رو شروع کردی.
با خوندن این نوشته، یاد اون متن زیبایی افتادم که خودت یه روز از “ایتالو کالوینو” ترجمه و نقل کرده بودی:
“با کمی دقت و حوصله، میتوان کتابهای یک کتابفروشی را به سادگی طبقه بندی کرد:
کتابهایی که نخوانده ام.
کتابهایی که لازم نیست بخوانم.
کتابهایی که برای خواندن، نوشته نشده اند.
کتابهایی که از روی جلد، میتوان داخلشان را خواند!
کتابهایی که دوست دارم بخوانم ولی هنوز کتابهای دیگری هستند که نخوانده ام.
کتابهایی که میتوانم از دوستم قرض بگیرم، پس چرا آنها را بخرم؟
کتابهایی که سالهاست تصمیم دارم آنها را بخوانم – و سالهای سال بر همین تصمیم خواهم ماند!
کتابهایی که اگر پیر بشوم، حتماً آنها را خواهم خواند.
کتابهایی که همیشه ادعا کرده ام آنها را خوانده ام و چون تا به حال مشکلی پیش نیامده، نیازی به خواندن آنها نیست.
و چنین است که کسب و کار کتاب، در کشوری از رونق می افتد.”
با اجازه ات من هم بخشی از تجربه ی شخصی خودم از کتاب خوندنهام رو – که خیلی هم ساده است – تا جایی که فعلاً به ذهنم میرسه، دوست داشتم توی این قسمت اول، پای نوشته ی تو، بنویسم:
راستش من برای پیدا کردن نتیجه ی اثر بخشی کتابخوانی خودم (یا دیگران) به دنبال اتفاقِ عجیب و غریبی با یک نمودِ خارجی متحیر کننده نیستم. (که البته میتونه نمودهای خارجی زیبایی هم داشته باشه، که خیلی هم خوبه)
اما در کل، فکر میکنم خیلی از تغییرات و نتایج دوست داشتنی کتابخوانی، میتونه بصورت درونی اتفاق بیفته. ( که البته بعید نیست همین تغییرات درونی هم در حوزه هایی یا به طریقی، خودش منجر به اتفاق ها و تغییرات خوب بیرونی بشه)
مثلا من با هر کتاب جدیدی که بر حسب نیاز یا علاقه ام یا حال و هوام در یک زمان خاص، برای خوندن انتخاب می کنم؛ حس می کنم با خوندنش، داره یکی از مجراهای مغزم باز میشه و خون بیشتری توش جریان پیدا می کنه.
یا حس می کنم دارم دنیا رو وسیع تر، روشن تر و واضح تر از قبل می بینم، حسش میکنم یا درکش میکنم. یا حس می کنم داره بهم کمک میکنه تا احساساتم رو بهتر بشناسم و بهتر مدیریت کنم و …
خیلی وقتها پیش میاد که با خوندن یه کتاب در قسمتهای مختلفش، بارها به هیجان و شگفتی میفتم و با خودم بارها مثلا این چیزها رو در قسمتهای مختلف یک کتاب میگم:
پس اینجوریه – چه جالب – چقدر خوب گفت اینو – چقدر بهتر متوجه ی این موضوع شدم – چطور تا حالا خودم متوجه ی این موضوع نشده بودم؟ – جدی؟ – عجب – وای این چیزی رو که من حسش می کردم اما درست نمیشناختمش و این چقدر قشنگ بیانش کرد – چه خوب شد، این موضوع رو تا حالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم – پس فلان موضوع، از این قرار بوده – و … (حرفهایی از این قبیل)
یا خیلی زیاد پیش میاد که ارتباط های جالب و عجیبی بین نکات و درسهای متمم با مطالب و نکاتی که توی کتابها میخونم پیدا میکنم و این باعث میشه که با نگاه جدیدتر و کنجکاوانه تری به اون درسِ متمم برگردم.
یا خیلی وقتها شده که یه عبارت یا اصطلاحی که قبلاً بارها به صورت سطحی به گوشم خورده بود، و بعد در هنگام خوندن یک کتاب، تازه میفهمم که داستان این عبارت یا کلمه یا اصلاح اصلاً چی بوده و در اصل از کجا اومده بوده.
به عنوان مثال: “بهار عربی” که یک مدت، زیاد سر زبون ها بود؛ یکبار وقتی داشتم “کتاب خنده و فراموشی” از میلان کوندرا رو میخوندم، دیدم که او وقتی این کتاب رو سالها پیش از این (در سال ۱۹۸۰) منتشر کرده بوده از “بهار پراگ” حرف زده بود. که این نکته برام بسیار جالب بود.
این رو به عنوان یک نمونه ی کوچکی که الان به ذهنم اومد گفتم.
اما با اینحال، کتابهایی هم بوده که احساس کردم وقتم رو به اشتباه و بیهوده صرفشون کردم.
برای همین فکر میکنم در خوندن بسیاری از کتابها ، یا وبلاگها یا … باز باید با احتیاط زیادی تصمیم به خوندن بگیرم. چون میدونم که وقت ام محدوده و محتواها زیاد و همگی به راحتی در دسترس. و چاره ای جز این ندارم که از بین اونها، گلچین و انتخاب کنم.
میلان کوندرا توی همین “کتاب خنده و فراموشی”، به نظرم حرف خیلی جالبی میزنه که اگه اجازه بدی اینجا بنویسمش. میگه:
“هر فردی بدون استثناء در درون خود حامل استعداد بالقوه نویسندگی است و تمام نوع بشر کاملاً حق دارد که با فریاد «همه ی ما نویسنده ایم!» به خیابانها هجوم بیاورد.
دلیلش این است که هر کسی در قبول این واقعیت که نامفهوم و نامرئی در دنیایی متفاوت ناپدید خواهد شد دچار تشویش می شود، و می خواهد پیش از اینکه زیادی دیر بشود خود را به دنیایی از واژه ها تبدیل کند.
آن گاه که نویسنده ی درون هر فرد، پا به هستی بگذارد (و آن زمان خیلی دور نیست) در راه عصر ناشنوایی و فقدان درک جهانی هستیم.”
نوشتن کامنت در این وبلاگ، با حضور دوستان فرهیختهای که سطح متوسط فکری و دانش متوسط بالاتری از من دارن، کار سخت و استرسزاییه. به قول دوستمون دارم با پررویی تایپ میکنم. لطفا این کامنت من رو هم به عنوان بیان نظری ببینید که نیاز داره تا به چالش کشیده بشه؛ نه حرفی که از سر تجربه یا مطالعهی زیاد نوشته شده.
حس میکنم اگر قرار باشه کتاب تاثیری بذاره، باید تو رفتارمون باشه. برای مثال اگر کتابی در حوزهی تصمیمگیری میخونیم، باید تصمیمات بهتری بگیریم و شاخصهای منتج از تصمیماتمون هم تکون بخورن.
با این وصف، شاید نشه گفت «ما کتاب نمیخونیم» یا «ما کتاب میخونیم». میشه گفت که ما مثلا «حوزهی مالی کتاب نمیخونیم». شاخص این رو هم میشه تو شفافیت کم شرکتها، درآمد سرانهی پایین و آمار بالای ورشکستگی شرکتها مشاهده کرد. یا مثلا میشه بگیم که «ما کتاب کمک درسی زیادی میخونیم» چون صندلیهای خالی دانشگاههای خوشبرندمون رو افرادی پر میکنن که نتیجهی کنکورشون با درصدهای درستی همراهه.
[…] پس مواظب باشید. میتوانید در مورد اثربخشی مطالعه، این مقاله از محمدرضا را مطالعه کنید. ۲- فرایند مطالعه کتاب، […]
[…] پس مواظب باشید. میتوانید در مورد سطح اثربخشی مطالعه این مقاله از محمدرضا را مطالعه کنید. ۲- فرایند مطالعه کتاب، […]
سلام؛
با افزایش رقابت در دنیای امروز و حرکت مردم برای کسب موفقیت و یا درآمد، به اصل موضوع مطالعه هم با نگاه منافع کوتاه مدت نگاه می شود. تاثیرات بلند مدت مطالعه برای همه آشکار نیست. از خواندن کتاب توقع تاثیر فوری داشتن در زندگی و کار از ویژگی های این عصر ماست؛ و دقیقا به همین دلیل است که برخی در خرید کتاب و یا شروع کردن یک روند مطالعه دچار وسواس می شوند چرا که شاید فردی بعدا پیدا شود و بگوید مسیر اشتباه طی شده است.
یکی از برندگان جایزه خوارزمی و از مهندسان خلاق کشور که چند سالی است بازنشسته شده عنوان می کرد که اگر به فلان زمان برگردم بجای وقت گذاشتن برای مطالعه کتابهای X مشغول کتاب های Y می شدم.
نظام عرضه و توزیع و اطلاع رسانی کتاب ها را به این تردید ها اضافه کنید.
نکته ی دیگر اینکه شخصا کتاب خواندن در زمان های مرده اتوبوس و مترو را اصلا دوست ندارم. شاید به تعبیر یکی از دوستانم مشاهده رویدادهای اجتماعی و رفتار مردم در همان زمان خود نوعی مطاله باشد. بعلاوه اینکه به نظرم باید با کتاب زندگی کرد و آگاهانه و از سر رغبت به سراغش رفت نه فقط از باب اینکه وسیله خوبی برای زمانهای به اصطلاح مرده است.
سلام محمدرضا
آیا اصلأ احساس ما ایرانی ها این است که با مطالعه می توانیم بهبود رو تجربه کنیم؟
من تعداد زیادی از دوستان تحصیل کرده رو دیدم که کتابخوان هم هستند و وقتی چند وقتی(بخوانید چند هفته، چندماه و یا چند سال) از مطالعه شون میگذره همه چیز رو فراموش میکنند و در دوره همی ها که هستیم وقتی میپرسی فلان کتاب رو خوندی یا نه، جواب میدن “آره”
بعدش اگه بخوای که در مورد چیزی که میگن خوندن توضیح بدن؛ گاهی به سه خط هم نمیرسه توضیحاتشون(خود من هم از این قضیه مبرا نیستم)
آیا این سبک مطالعه اصلأ درست هست؟ یعنی جاهای دیگه ی دنیا که سرانه ی مطالعه ی خوبی دارند هم همین شکلی هستند و بعد از چند وقتی اون ها هم بیشتر چیزی که خوندن رو از یاد میبرن؟
نکته ی دیگه اینکه اساسأ مدل یادگیری از کتاب مدل ما هست؟ یا شایدم یک زمانی بوده و به مرور زمان که ازش استفاده نکردیم دیگه کارآمدی سابق رو برامون نداره؟
یک حدیثی رو یادم هست که “النجاة في الصدق”، ولی وقتی به باورهای خودم و جامعه ی خودم نگاه میکنم میبینم که بهش معتقد نیستیم، ما به این معتقدیم که نجات در نگفتن حقیقت است، شاید در مورد کتاب خوانی هم همینطور باشه یعنی واقعأ ما معتقد نیستیم(شاید هم در گذشته بودیم و حالا دیگه اینطور نیستیم) که کتاب خوندن میتونه راه نجات ما در زندگی مون باشه
پی نوشت: عمد دارم روی عبارت “کتاب خوانی راه نجات” چون بنظرم کتابخوانی هیچوقت راه پیشرفت نبوده و نیست و نخواهد بود؛ فکر میکنم تنها و تنها راه پیشرفت تجربه کردن هستش
پی نوشت دوم: شاید اصلأ ما دنبال نجات نیستیم بلکه دنبال پیشرفتیم، مثل همون گفتن راست و دروغ میمونه، ما با دروغ گفتن میتونیم پیشرفت کنیم ولی برای نجات پیدا کردن تنها راه ارایه دادن حقیقت است(“النجاة في الصدق”)
سعید جان.
من فکر میکنم مشکل ما اینه که یه سری اصطلاحات و فرهنگی رو وارد کردیم بدون اینکه متوجه باشیم منظورمون چیه.
و خیلی هم بهش فکر نکردیم.
الان خودت به اصطلاح «تحصیل کرده» فکر کن.
که خودت به کار بردی.
تا حالا فکر کردی که این اصطلاحی که به کار میبری در این ساختاری که تو استفاده کردی، معنا نداره؟
کسی تحصیل میکنه که چیزی براش «حاصل شده باشه».
ما باید بین Educated و Certified تفاوت قائل بشیم.
تحصیل کردهی بیحاصل یه ترکیب نادرست و پوچه. مثل سیرِ گرسنه.
ببخش میگم. اما فکر میکنم تو دوست تحصیل کرده نداری و ندیدی.
تو یه سری دوست Certified داری. مدرک دار.
حالا یه سوال.
اگر ما حتی نفهمیم که چه دوستی داریم و چه دوستی نداریم، به نظرت چه با کتاب خوندن چه با آلترناتیوش یعنی تجربه کردن، میتونیم جهان اطرافمون رو بهتر بفهمیم؟
یادگیری نیازمند اینه که «نمونهبرداری درست» از جامعهی اطراف انجام بدیم و بعد تحلیل کنیم.
آیا تو دوست «کتابخون» داشتی تا حالا؟ آیا دوست «تحصیل کرده» داشتی تا حالا؟ آیا دوست «اهل یادگیری» داشتی تا حالا؟
اصلاً از نزدیک، در فاصلهی دو سه متری یک آدم تحصیل کرده بودی؟ منظورم Educated هست. اما تو Certified ها رو دیدی.
از توضیحاتت به نظر میرسه یه سری دوست «دانشگاه رفته» و «مدرک به دست» و «کسانی که با کتاب خوندن کلاس میذارن» در اطرافت بوده.
البته ایرادی نیست. چون اکثر جامعه همین هستن.
اما تاکید من اینه که اگر میخوایم در مورد «مطالعه و اثراتش» حرف بزنیم و همینطور در مورد «تجربه کردن و اثراتش» باید درک درستی از این مفاهیم داشته باشیم.
من الان تنها چیزی که فهمیدم اینه که:
سعید محمدی فهمیده کسانی که مدرک دارند (Certified) و در دورهمیها در مورد کتاب حرف میزنن و میگن کتاب خوندن، نمیتونن در مورد کتابی که خوندن توضیح بدن
(تو گفتی سه خط. من میگم اگر ۳۰۰۰ خط توضیح بدن، تو خوشحال میشی؟ کتاب خوندن اونها رو اثربخش میدونی؟)
فکر میکنم ما همون طور که موبایل رو نفهمیدیم. اینترنت رو نفهمیدیم. کتاب رو هم نفهمیدیم.
اگر فهمیده بودیم به کتابهای جلد کلفت، نمیگفتیم «نفیس».
اگر ما یه ابزاری رو نفهمیدیم، سوال بهتر اینه که اون ابزار چیه؟
روش استفادهاش چیه.
بعد استفاده کنیم و اگر دیدیم مفید نیست سراغ ابزار دیگه بریم.
من فکر میکنم تو نیاز داری حداقل یک نفر «کتابخوان» در زندگی ببینی، یا یه دوست تحصیل کرده داشته باشی، تا بعد بتونی در مورد این حوزه قضاوت کنی.
لااقل لازم داری برای واژهی Educated در فارسی لغت داشته باشی. بعد بتونی در موردش حرف بزنی. الان که به نظر میاد لغت Certified رو به تحصیل کرده ترجمه کردی.
«کتابخوار» و «کتاب به دست» زیاده. مدرک به دست هم که مثل سگ و گربه کنار هر سطل زبالهای دیده میشه.
پی نوشت: من در به کار نبردن کلمهی نجات یا مفهوم Salvation در نوشتار و گفتارم عمد دارم. این مفهوم در دوران معاصر، آلوده است. شاید همیشه هم بوده. نگاه کنی طعم مسیحی هم داره. در اسلام (و به طور خاص قرآن)، «فلاح» واژهی جدیتری هست. قولوا لااله الا الله تفلحو / قد افلح من تزکی / …
ممنونم که جوابم رو دادی،
متأسفانه حق با توه. با ۳۰۰۰ خطم نمیشه گفت که یادگیری اتفاق افتاده یا نه
با نهایت پر رویی یک سوال دیگه:
از چه مترهای میتونیم برای اثربخشی مطالعه مون استفاده کنیم؟
حالا من باید یه جواب با «متاسفانه» بدم.
متاسفانه جواب دقیق سوال تو رو «الان» نمیدونم.
اگر به قول تو، یادگیری رو از دو شیوهی «مطالعه» و «تجربه» کسب کنیم، فکر میکنم «شاخص اثربخشی مطالعه» از جنس چیزهاییه که به تجربه میشه فهمید و به سادگی نمیشه با مراجعه به چند کتاب یا مقاله، جواب قابل اتکایی براش پیدا کرد.
راستش من کاری که کردم اینه که دو لیست کتاب نوشتم که در دو سه سال اخیر خوندم.
یه لیست کتابهایی هست که میگم اگر نخونده بودم، کلاً آدم دیگهای بودم.
یه لیست – که میتونی حدس بزنی خیلی طولانیتره – کتابهایی که میگم اگر فاکتور خریدش دستم نباشه، هیچکس نمیتونه بفهمه اونها رو خریدم و خوندهام. یعنی جز روی جیبم و وقتم، هیچجای دیگهای رد پایی ازشون وجود نداره.
حالا دارم سعی میکنم ببینم در هر فهرست، چه شباهت هایی وجود داره.
اصلاً سبک برخورد من با کتابهای هر فهرست فرق داشته، یا اینکه کتابها در ذات خودشون تفاوتی داشتن؟
من به خودم دو سه روز وقت دادم که به این سوال فکر کنم.
راستش منتظرم بقیه هم کامنت بذارن، که بتونم جمعبندی بهتری انجام بدم.
پیشنهادم اینه که اگر حوصله داری، تو هم فهرست پیشنهادی خودت رو اینجا بنویس که همه رو با هم ترکیب کنیم.
فکر کنم هر کسی چنین فهرستی از کتابها داره احتمالاً و باز، حدسم اینه که فهرست کتابهای کماثر و بیاثر، معمولاً به طرز تاسفانگیزی طولانیتره.