به ندرت چیزهایی رو پیدا میکنم که حسم رو خوب کنه. البته باید کتاب خوندن رو استثنا کرد که برام عمیقترین و ماندنیترین لذت دنیاست.
هیچوقت به داشتن یک دوربین عکاسی فکر نکرده بودم. شاید علتش این بود که یه بار از یکی از آقایان که از دوستانم هستند شنیدم که میگفتند: دوربین بخری خیلی خوبه. خانومها بیشتر تحویل میگیرن. کلاس داره!
یه بار داشتم این جمله رو با لحنی گلایه خیز و تحقیرآمیز برای یکی از خانمهایی که از دوستانم هستن توضیح میدادم، وقتی کامل حرفم رو شنید گفت: درست گفته!
من هم بر خلاف همهی بحثهای استریوتایپ و سایر بحثهای مربوطه در متمم که البته شیک و باکلاسه، اما انصافاً رعایت بعضیهاش سخته، تصمیم گرفتم این نمونهی آماری دو نفره رو ملاک در نظر بگیرم و کلاً دوربین رو جزو آلات لهو و لعب فرض کنم و بر خودم حرام کنم! (فکر کنم در کشورمان اینترنت پرسرعت و ماهواره و خیلی چیزهای دیگه هم مشمول این نوع از قضاوت شدهاند!).
بگذریم.
مدتی پیش، دیدم که تنهایی و مسافرتهای طولانی باعث شده که اون تهدید از بین بره و به همین علت، میتونم بدون ترس و نگرانی دوربین بخرم.
یه دوربین آماتوری DSLR خریدم و افتادم به جونش.
حتماً سنت رایج ایرانی رو در مواجهه با محصول جدید میدونید. ما جعبه رو باز میکنیم و کاتالوگ رو در میاریم و میگیم: چیزی نیست. کاتالوگه. بنداز کنار.
به جاش کاغذ گارانتی رو با احترام کامل در یک گوشه میگذاریم و به جون دستگاه میافتیم. انقدر دکمه میزنیم تا کار کنه!
یادش بخیر دوست مرحومم ماریو رو (احساس پیری میکنم وقتی باید اول اسم دوستانم از این صفت استفاده کنم). ماریو میگفت: رضا من عادت داشتم دفترچه راهنما رو با دقت میخوندم، برگ گارانتی رو مینداختم دور. از وقتی دوستان ایرانیم زیاد شدن، برگه گارانتی رو نگه میدارم. دفترچه راهنما رو میندازم دور. خیلی هیجان داره.
خلاصه. من هم به همین شیوه. یک جعبه دستمال کاغذی رو در موقعیت ایزومتریک قرار دادم و سیصد تا عکس از همهی زوایای ممکن ازش انداختم و همهی ترکیبهای دیافراگم و شاتر و ایزو و فوکوس دستی و اتومات و ردیابی سوژه و فلاش کم و زیاد رو باهاش امتحان کردم. این شیوه یادگیری احمقانه است. اما طبیعی است. انسان، قبل از شکل گیری آکادمیهای رسمی، همینطوری چیز یاد میگرفته. زندگی بدی هم نداشته!
همهی این مقدمات رو گفتم که بگم، در کنار لذت کتاب خوندن – که خوشحالم به خاطر عیش زیادی که در اون هست، نامشروع شمرده نشده – مدت کوتاهیه که عکس انداختن شده یک لذت دوست داشتنی.
گاهی شبها قبل از خواب (حدود ساعت ۲) با دوربین سعی میکنم از آسمون عکس بندازم و یک ساعتی تلاش میکنم و بعد میخوابم که بعد از بیداری (حدود ۴ یا ۵) بشینم عکسها رو ببینم. هیچوقت هم عکس خوبی در نیومده. یکی از دوستام میگه لنز حرفهای میخواد. اما من بهش گفتم که هنوز چند صد حالت دیگه از ترکیب این پارامترها باقی مونده. حتماً یکیش کار میکنه!
این همه توجیه و توضیح رو گفتم که بگم این عکس ماه رو دیشب انداختم. دوستش دارم.
ضمناً با پایه هم عکس را نینداختهام. دوربین روی دست داخل ماشین است. لطفاً ایراد نگیرید که بچه انگیزهاش را از دست بدهد. فقط تعریف کنید و بگویید خیلی خوب شده. 😉
یه مدت کار کنم و بیشتر یاد بگیرم، میرم متمم زیر عادتهای عکاسی، تجربیاتم رو مینویسم.
اما تا امروز فهمیدهام که یک جورایی مثل مدیتیشن میمونه و برای خالی شدن فکر خیلی خوبه (هر وقت یک عکس منتشر کردم بدونید قبلش یک دوست شریف، فکرم رو حسابی پر کرده بوده!).
عکاسی با دوربین یه تفاوت جالب هم با عکاسی موبایل داره. عکاسی موبایل یه جورایی یه اجبار درونی (Compulsive) برای به اشتراک گذاشتن داره. اصلاً اگه نقطهی آخرش (به اشتراک گذاری) نباشه، یه جورایی ناقصه. یه مثال بد داره خجالت میکشم بزنم.
اما عکاسی با دوربین، اینطوری نیست. صدها عکس میندازی. لذت میبری. هیچ میلی هم نداری که الزاماً منتشر کنی. چون خود مسیر و فرایند لذت آفرین بوده و نه الزاماً دستاوردش. مثل یه ماهیگیر که لذتش، به انتظار کشیدن برای ماهی است و نه ماهی که در آخر در سطل میندازه. حتی کلی ماهیگیر میشناسم که ماهی میگیرن و آزاد میکنند. میگن برای تمدد اعصاب ماهی میگیرن.
اینجاست که یه جورایی یاد عشق همیشگی خودم مرحوم مک لوهان میافتم (مک لوهان رو حتی قبل از به دنیا اومدن از دست دادم. این دیگه خیلی ظلمه) که میگفت بستر خودش رو به محتوا تحمیل میکنه و بر خلاف تصور عموم، اولین مثالش رو با رسانه نزده. بلکه با لامپ برق زده و با محصولات قبل از لامپ برق مقایسه کرده.
دوربین عکاسی و دوربین موبایل، فقط در اسم مشترک هستن. اما در فعل، حتی شبیه هم نیستند. یکی برای گریز از دنیای فیزیکی به داخل استخری به نام موبایل و دیگری برای گریز از دنیای دیجیتال برای شنا کردن در دنیای فیزیکی.
یکی برای ثبت لحظهها در خلوتترین نقطهی ذهنت و دیگری برای حراج کردن لحظهها در مقابل چشم دیگران.
یه روزی اگر وقت و حوصلهای بود بیشتر مینویسم.
دروغ چرا. الان فقط خواستم یه چیزی بنویسم که اولین نوشته، محمد حسن عزیزم نباشه.
به به آفرین خیلی خوب شده 🙂
سلام.
اولاً که چه عکس قشنگی شده! این رو نوشتم که فقط تعریف کرده باشم و گفته باشم خیلی خوب شده که نگی ایراد گرفتم و انگیزه از دست رفته. 😉
ثانیاً، این سلسله مراتب واژگان و جملات رو چطوری پشت سر هم ردیف می کنید؟ آدم میاد بخنده، می گه جون مطلب رو از دست دادم. میاد مطلب رو بخونه، خنده اجازه نمیده. بجز خنده یه ته مایه ی طنز تو تک تک جملات وجود داره که آدم رو ول نمی کنه. یعنی من رو که ول نکرد.
سوم اینکه اونقدر از لذت کتاب خوندن می نویسی که یا یه نفر یه جایی محرومم کنه یا یه نشریه ای پیدا بشه به کتاب خونها فحش بده و اون وقت بیا درستش کن.
آخری هم اینکه می گم عکس ماه اینقدر قشنگه، خودش چقدر قشنگه. ( الان پیشنهاد دادم یه سفر با بازگشت به ماه داشته باشید و بعد بیایید تو متمم یه سرفصل «عادتهای سفر با بازگشت» راه بندازید و از تجربیات تون بنویسید.)
زنده باشید.
سلام
تعریف از عکس محمدرضا:
با شرایط سختی که زمان گرفتن عکس داشتی و اونا رو بعد از چند نظر گفتی این عکس رو خیلی خوب دیدم البته قبلش هم نمره خوبی میگرفت اما با دونستن شرایط هنگام عکاسی که توی کامنت گفتید خیلی محشره. بهخصوص در روز بودن عکس و از توی ماشین بودنش و بدون سه پایه و… .
گیر الکی:
فرمودید: «حتماً سنت رایج ایرانی رو در مواجهه با محصول جدید میدونید. ما جعبه رو باز میکنیم و کاتالوگ رو در میاریم و میگیم: چیزی نیست. کاتالوگه. بنداز کنار.
به جاش کاغذ گارانتی رو با احترام کامل در یک گوشه میگذاریم و به جون دستگاه میافتیم. انقدر دکمه میزنیم تا کار کنه!»
درباره اکثر محصولاتی خودم خریدم و تجربه کردم باید بگم نگهداشتن کارت گارانتی فقط وقت تلف کردنه و اونه که الکیه چون کسی پاسخگو نیست حتی مسئولان که احتمالا الان خوابن. البته بندهخداها وقتش رو هم ندارن که بهش رسیدگی کنن
واسه همین تجربه هم وقتی میرم وسیله میخرم زیاد از کارت گارانتی ذوق نمیکنم و بیشتر دنبال دفترچه فارسی دستگاه میگردم.
خودشیرینی:
راستی داشت یادم میرفت منم تازگی رفتم دوبین عکاسی گرفتم و فعلا مشغول خوندن دفترچه راهنماشم تا بتونم بیشتر تمرین کنم و منتظرم زودتر کامنت شما رو در عادتهای عکاسی بخونم.
یه تجربه کوچولو:
هرچند میدونم خودتون خوره مطالعه هستید اما یه منبع دیگه هم درباره عکاسی و تجربیات در این زمینه دیدم اونم کامنتهای افراد توی سایت دیجی کالا زیر توضیحات دوربینها مختلف که اونجا افراد مختلف گفتن چطوری میتونیم عکس بهتری بگیریم.
سلام محمدرضا جان
عکست خیلی قشنگ شده،
البته من بیشتر از این ذوق کردم که می بینم شما هم – مثل من- ماه رو دوست دارید و بهش توجه میکنید!
نمیدونم درسته یا نه، اما من همیشه با خودم فکر می کردم افرادی که بیشتر به “عمقِ زندگی” فکر میکنن، عاشقِ شب هستن که البته ماه هم نمادی از شب هست.
به قول متمم “در روشنایی روز، کار و تلاش و شغل و رفت و آمد و درآمد، همه و همه ساعات و لحظات ما را میبلعند و چارچوب خود را به ما تحمیل میکنند. [اما] شب درست مانند لحافی که بر سر شهرها افتاده، آنها را غرق تاریکی میکند. واقعیتها را میپوشاند و جا را برای رویاها باز میکند…”
اینه که همیشه میشه در شب و با نگاه کردن به ماه مدیتیشن کرد (لاقل برای من که اینطور بوده). شاید مرور این بیت هم بتونه به ایجاد #حس_خوب در آرامش شب کمک کنه:
امشب آسمان خسته بود
ماه نیامد دیگر
اگر میتوانی، تو بیا …
(از حامد گلشاهی- پیج مینی شعر)
شبهاتون آرووم:)
واقعا عكس خيلي قشنگي شده من هم خيلي لذت بردم. اون ٣٠٠ تا عكس كه از جعبه دستمال كاغذي گرفتي كار خودشو كرده. و يه سوال ديگه ذهن منو خيلي مشغول كرده كه ممكنه به موضوع اين لحظه نگار بي ربط باشه. اشاره كرده بودي كه ساعت ٢ مي خوابي و ساعت ٤ يا ٥ بيدار مي شي اگه فضولي نباشه مي خواستم بدونم با اين مقدار خواب كم واقعا كم نمي آري؟ گرچه من بايد قبل از اينكه بفكر كم كردن ساعت خوابم جهت بدست آوردن زمان زياد باشم بايد سعي كنم از زمانهاي بيداريم استفاده بهينه بكنم.
این پست، یک نوشته وبلاگی خُلَّص بود!! ( خیلی عربی شد ببخشید 🙂 )
وقتی وبلاگی می نویسین و حرف می زنین انگار کنار دست آدم نشستین و دارین تند تند به شیوه شعبانعلیی یک چیز جدی رو، خنده دار تعریف می کنین.
تک تک نکات طنز جدی نوشته تون شاهکاره. خواسته با بازنویسی شون توی کامنت، اینو بگم.. ولی زیادتر از اونی بودن بشه این کارو کرد..
یکی از بهترینهاش رو فقط بگم؟ “(مک لوهان رو حتی قبل از به دنیا اومدن از دست دادم. این دیگه خیلی ظلمه)”
خیلی خوبه که هستین 🙂
اون اجبار درونی بخاطر اینترنته. و الا اگه رو دوربین اینستاگرام نصب بود شک نداشتم عکس املت بگیر تا غذای پای قورباغه رو با کیفیت فول اچ دی تو تایم لاینمون داشتیم. شما اینترنت گوشیو قطع کن عکسو انگار میندازی تو کمد! حس به اشتراک گذاری تو نطفه خفه میشه 🙂
راستش مدتیه این وسوسه عدم انتشار روی مخ ام رفته:)
یعنی هر دفعه که میام منتشر کنم جلوی چشمم میاد. انصافا بعدش هم کیف میکنم که کلی عکس باحال دارم که مخصوص خودم و نزدیکان ام هست. من مالک اون لحظه هام. البته همیشه نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم و یه تعدادی میرعه روی اینستاگرام
میگن آدما به یه سنی که می رسن (یعنی پیر میشن) دوست دارن بیشتر مال خودشون باشن و میرن سراغ علایقشون. مثل همین دوربین… یعنی پیر شدی محمدرضا و دیگه نمیشه کاریش کرد.:)
البته من و امثال من هنوز پیر نشدیم چون فعلا داریم پس انداز می کنیم که دوربین بخریم هنوز این اقبال به ما رو نشده بریم دنبال علایقمون…هنوز جوونیم…الان حتما میگی اینهمه نقطه برا چیه هیچی خواستم صداتو دربیارم…امرور رو فاز اذیت کردنم…
به هر حال خوش به حالت که افتادی تو کار دوربین…بازم نقطه:)
عکس قشنگیه . تا دیدمش یاد عکس هلال ماه تو کارتون های دوست داشتنی دوران کودکی افتادم.
خییییلیییی عکس خوبی شده( گیر نگارشی ندیا!) به به! به به!
خداییش انداختن همچین عکسی توی دل روز، خیلی مهارت میخواد. مشکل “شخصیت پردازی” و “ایزو” و “اف-استاپ” هم که خدا رو شکر در میون نبوده، حالا کاتالوگه رو یه چند روزی همون دور و بر نگه میداشتی!
پی نوشت یک: چقدر رمانتیک عکس انداختن وسط اتوبان همت رو توصیف کردی! کلی مشعوف شدم.
پی نوشت دو: راستی “بزنم به تخته رنگ و روت واشده”. مدیونی اگه فک کنی اینو از خودم گفتم، “حالت ماه” اینو نشون میده!
محمدرضا جان عکس و سوژه خیلی قشنگی انتخاب کردی. اگر همین سوژه ها را دنبال کنی احتمالا با اوشین زاکاریان نمایشگاه مشترک می شه بزنیم(: البته اون وقت همون ۴ ساعت شب هم دیگه نمی خوای بخوابی.
سلام محمدرضا
برای شروع، عکاسیت خوبه! یعنی حتماً عکاس خوبی خواهی شد. برای گرفتن یک عکس خوب، یک ذهن خوب پیش نیازه که شما سرآمدید شکر خدا.
ـ عکس زبان مشترک همهی آدمهاست آن هم بدون نیاز به ترجمه.
بعد از مدتی که عکس گرفتی؛ ناخودآگاه عادت میکنی به کادربندی و انتخاب زاویهی دید و دیگر چشمها لنز میشوند و هی تصویر میگیری بدون دوربین.
اوایل خیلی ناراحت بودم که بدون دوربین سوژههایی را از دست می دادم. بعد از مدتها فهمیدم که از دوربین طبیعی و عالی همراه خودم استفاده کنم. بعضی از لحظهها را حیف است که با خودمان به اشتراک نگذاریم.
من هم عکسِ ماهی دارم از همین خرداد (۹۵/۰۳/۲۷):
http://www.dl.taryad.com/photo/moon-Thursday%20-%202016%2016%20June.jpg
البته موقعیت کنونی ماه با عکس گرفته شده همخوانی ندارد که اگر زمان پردازش تصویر را نچرخونده باشی؛ هنگام گرفتن عکس دستت حدود ۵۰ درجه به راست گردش داشته. ( یعنی اگر تصویر رو خلاف عقربههای ساعت ۵۰ درجه بچرخونی؛ شکل طبیعی ماهی است که دیدی).
در این جور مواقع، مگر اینکه عکاس هدف خاصی از این کارها داشته باشه و گر نه رعایت این نکته، یعنی رعایت خط افق لازمه.
اینا رو نگفتم که انگیزهتو از دست بدی؛ اما کمی بیشتر دقت کن!
دوست داشتم منم زیر این پست بنویسم.هر چقدر تلاش کردم یه ۲ بیت از خودم بگم در توانم نبود زین جهت از حضرت حافظ کمک طلبیده و با اجازه شما یه فال براتون گرفتم:)
نیتم: عاقبت شما و دوربین و هلال ماه:)
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روی یار نظر کن ز دیده منت دار که کار دیده نظر از سر بصارت کرد
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد
خدارو شکر حافظ روم را زمین ننداخت^-^
به به، چه عکسی! من به نمایندگی از شما باید اینو بفرستم برای بخش عکس روز ناسا.
(بچه انگیزه بگیره 😀 )
هر چقدر عکاسی لذت بخشه، عکاسی از آسمون یه چیز دیگست. دنیایی از آرامشه. منتظر عکس های رد ستارگان در پستهای آتی هستیم.
پانوشت: چقدر من با حرفاتون پای این پست خندیدم!
سلام
قبل از صحبت درمورد عکس من هم از دست دادن دوست عزیز متممی مان را تسلیت میگم.
من ۶ ماهیه دوربینم خراب شده و ترک اجباری میکشم خیلی سخته اما تصمیم گرفتم یه دوربین جدید slr بخرم اما از آنجا که بودجه ی محدودی دارم تصمیم گرفتم از درس نگاه به جلو متمم و میکرو اکشن استفاده کنم باورتون نمیشه الا ن یک سوم پول دوربین را تونستم مهیا کنم هر موقع دوربین را خریدم اولین عکس را با شما به اشتراک میگذارم فکر میکنم تا اخر سال بشه اگر با همین روش جلو برم .
در ضمن عکس خوبی بود امیدوارم بتونید لنز های بهتر بخرید و از سحابه ها هم عکس بگیرید خیلی هیجان داره
چه حس خوبی داشت خوندن کامنت ها و انگاری گپ زدنِ دوستانه با محوریت یه دوستِ بزرگتر تو یه کافه آشنا.
با اینکه ماه رو کامل ننداختین ولی عکس خوبیه، ازون جهت میگم کامل نیست چون قسمت تاریکش توی کادر نیفتاده!
بهتر این بود یکی از اون سیصد تا عکس جعبه دستمال کاغذی مذکور رو میذاشتین و یه کپشن پر و پیمون، از مارکش تا اثرش در یادگیری عکاسی به روش بدوی، مینوشتین.
تمایل دارم گیر الکی بدم تا یوقت شما هم دچار استریوتایپ دوستتون نشین که فکر میکنه مرد دوربین دار، برای خانوما باکلاسه و مثل ماهی سالمونه 🙂
…………….
پی نوشت برای فواد انصاری: فواد عزیز، یادمه یبار محمدرضا در اینستاگرام گفتن مک لوهان به پیامبر حوزه رسانه مشهوره و اگه قصد دارین یه کتاب ازش بخونین understanding media رو بخونین. ضمنا اونجا هم کلی ابراز عشق به مک لوهان کردن که الان نمیدونم به مک لوهان حسودی کنم یا به محمدرضا!
پی نوشت نامربوط: امروز یه مورد خاص تو سایت متمم دیدم و هرچه تلاش کردم با پیام خصوصی گزارش بدم موفق نشدم، در واقع پیامم ارسال نشد. نمیدونم مشکل از کجاست، البته بقول همکارم شاید هم مشکل از کاربر باشه!
ضمنا برای روزنوشته ها هم به هیچ وجه نمیتونم با گوشی کامنت ارسال کنم و از این بابت خیلی خیلی ناراحتم 🙁
شیرین.
۱- در مورد اینکه چرا عکس اینطوریه برای نادر توضیح نوشتم.
۲- در مورد پیام، درست میگی. چند روز Java Script های ما مشکل داشتن که یک ساعت پیش حل شدن. بعد از استقرار سیستم Cache جدید – چون دست پخت خودمونه – کم کم داریم باگها رو در میاریم.
۳- در مورد گیر الکی هم نمیتونم چیزی بگم. هر چی بگم یا من ضایع میشم یا تو یا بقیه. نامربوط نوشت: توی سمینار پس از شکست، دو سال پیش، یه آقای دکتر از خود راضی اومده بود خیلی از موضع بالا در مورد کارآفرینی حرف میزد. گفت من تا حالا هر چی کارآفرین دیدم، انقدر افسرده و ناراحت بوده، دچار ناتوانی ج.ن س . ی بوده. (توجه کن: هرچی!) بعدش سخنران من بودم. همون بالا گفتم: آقای دکتر ادعای شما رو نمیشه انکار کرد. به هر حال تجربه دارید. اما الان، ما کارآفرینها باید چجوری به شما مثال نقض نشون بدیم!
فکر کنم زیر این پست خیلی بی ادب شدم!
۴- موردت رو لطفاً گزارش بده. بعید نیست مشکلی چیزی باشه. چون خیلی این روزها درگیر تغییر زیرساختها و هستهی نرم افزاری متمم هستیم. ممکنه یه جاهایی خطاهایی بروز کنه.
۵- در مورد گوشی و روزنوشته نمیدونم. میپرسم. والا این بچهها که یادشون رفته به من دسترسی بدن. خودم میخوام کامنت بذارم ازم کد نمیخواد. بعد که سابمیت میکنم میگه کد غلطه! فکر کنم شوخی دارن باهام. من از اون پشت (پنل ادمین) کامنت میذارم از لج بچهها. قدیم اینطوری نبود. مثل آدم (در واقع مثل بقیه) میتونستم کامنت بذارم.
امیدوارم مسئولین رسیدگی کنن. مطمئن هستم به برجام مربوطه. در دولت قبلی خیلی راحت کامنت میذاشتیم. مشکلی هم نبود.
پی نوشت: بعد از انتشار کامنت من، مسئولین دوازده نیمه شب زنگ زدن میگن ما جواب شیرین رو عصر ارسال کردیم. ضمن تشکر از مسئولین، من حرفم رو در مورد کامنت پس میگیرم. هیچ توقع دیگهای هم ندارم. همین که زنگ نزنن بخوابن راضی هستیم.
عاشق این مسئولین متمم هستم و دستشون رو از راه دور میبوسم و همینجا ازشون عذرخواهی میکنم. همین الان ایمیل رو چک کردم دیدم جواب رسیده ولی نوتیفیکیشن کم کاری کرده. البته امروز با ارسال و دریافت پیام از یاهو هم مشکل پیدا کردم، و بعد از حدود هشت سال یاهو بزور ازم خواست پسوردم رو عوض کنم.
الان دیگه دارم مطمئن میشم این همکار ما درس میگفته و مشکل از کاربره!
در مورد گیر الکی؛ خدا رو شاکرم که دچار سرنوشت شوم اون دکتر از خودراضی نشدم ولی دلم خنک شد از جوابی که بهش دادین 🙂
سلام شیرین خانم
موضوعی که شما گفتید برای من هم پیش اومده. البته به تجربه ثابت شده که این پیام ارسال می شه ولی ما نمی فهمیم :). چون همکاران عزیز متمم در مدت زمان کوتاهی بعد از اینکه من فکر می کردم پیغام من هنوز ارسال نشده برای من ایمیل زدند و این نشون می ده که حتمان ارسال شده.
این موضوع رو از این بابت گفتم که هم بگم شما اشتباه نکردید و هم اینکه گفته باشم تا اگر مشکلی توی این زمینه هست همکاران متمم مطلع شوند.
ممنونم شیرین خانم خیلی لطف کردی حتما این کتاب رو که آقای شعبانعلی توصیه کرده میخونم . و یقین دارم مثل سایر کتابهایی که ایشون معرفی میکنند عالیه.مجددا از توجه شما سپاسگذارم
عکس عالی شده، فکر نمی کردم دوربین DSLR تا این حد قابلیت داشته باشه، البته عکاسش خوب بوده!
این یک ماه مونده به دفاع تقریبا تنها کاری که خوشحالم میکنه خوندن پست های این جاست، با بقیه ی آدما انگار غریبه شدم، اصلا حوصله معاشرت با هیچ کدوم از آدمای دور و برم رو ندارم، به خاطر روحیه دادن به منم که شده لطفا این مدت بیشتر بنویس یا حداقل بیشتر عکس بذار.
خیلی خوب شده 🙂
یادمه سنم کمتر بود آرزو داشتم یک تلسکوپ بخرم، می رفتم از کنار آسمان شب رد میشدم و تلسکوپ ها رو نگاه می کردم ولی پولم جمع نمی شد. خلاصه پولم که کم کم زیاد میشد، یک خرج ضروری هم ایجاد میشد. بعد هم کلا تلسکوپ گرون شد 🙂 یادم هست کتاب نجوم به زبان ساده رو هم خریدم ولی نخوندم. کلا اون موقع ها همه اش لحظه ای که تو پشت بوم دارم آسمان رو نگاه می کنم رو پیش خودم تصور می کردم ولی این تصور هیچ وقت به واقعیت تبدیل نشد. جوانی یادش بخیر 🙂
یاد گذشته افتادم. خوبه دوباره به فکر خریدن تلسکوپ باشم. الانم که تلسکوپ ندارم ماه رو که ببینم همه اش سرم به هواست. مخصوصا امروز که داشتم از بیرون میومدم هلال ماه خیلی زیبا بود 🙂
سعیده جان خیلی جالبه که حرفت ، دقیقا حرفه دلم بود .
باید دوباره به فکر تلسکوپ باشم. 🙂
“اما تا امروز فهمیدهام که یک جورایی مثل مدیتیشن میمونه و برای خالی شدن فکر خیلی خوبه”
محمدرضا من نوید اعتیاد رو هم بهت میدم! میدونی که من خیلی به عکاسی علاقه دارم. و میدونی که الان چند ماهه(قبل از عید) بخاطر خراب شدن گوشیم دارم خماری میکشم 🙁
از نظر تو عکاسی با گوشی آدمو مجبور به اشتراک گذاشتن عکس میکنه؛ برای من که اینطور نبود. من فقط دنبال لذت خودم بودم. اینو نگاه کن، کپشن نمیذارم. خودت بگیر!
http://s2.picofile.com/file/8262892526/Shot.png
پی نوشت: ضمنا عکستم هیچ خوب نشده! 🙂 دفع دیگه دوربین رو بذار رو سه پایه و ISO رو بذار روی عدد کمتری بعد یه عکس بگیر و نشون ما هم بده. (هدفم این بود که بزنم تو ذوقت و بگم خودم خیلی بلدم 🙂 )
مشکل این عکس ایزو نیست نادر.
مشکل اینه که در روز انداخته شده.
چون لنز حرفهای نداشتم و البته سه پایه هم در وسط ترافیک اتوبان همت یه کم سخت میشه قرار داد، عملاً هنوز روز بوده و من زمان خیلیییی کوتاه به شاتر دادم و f-stop رو هم بر خلاف عادت معروف و طریق مالوف بردم بالا.
علاقمند بودم حالا که انقدر حرفهای هستی، به جای ایزو پیشنهاد بدی که از ماشین پیاده شم که عکس ماه رو از داخل ماشین نگیرم که بین لنز و دوربین، شیشهی جلوی ماشین قرار نگیره (دقت کنی توی عکس میشه فهمید)
توی این چند روز که عکس انداختم. یاد گرفتم که ماجرای ایزو هم مثل شخصیت پردازیه که قدیم ما تو انشا میگفتیم.
کلاً همیشه میتونی بگی: شخصیت پردازی رو میشد بهتر هم انجام داد.
خیلی حال میده.
توی عکس هم میگن: ایزو رو کم کنی خیلی بهتر میشه.
من خودم به چند نفر گفتم تو این چند روز. خیلی باحاله
ببخشید میدونم مخاطب من نیستم ولی سوالم اذیتم میکرد و پرسیدم.
روز، یعنی وقتی هوا روشن بوده؟
آقااااااااا، من اعتراض دارم
خیلیم وارد است
: D
نمیگید جواب سوالمو نمیدید من شب خوابم نمیبره، آخه شما که نمیدونید چه حس بدیه وقتی سوال میپرسم و جواب نمیدید، دفعه اولم نیستااا، حتما باید قهر کنم : ( اصلا منو دوست نداریدا! درسته شاگرد تنبلم ولی منم دل دارم خوب : ( : P
من که دوربین ندارم، الان با این حس کنجکاویم چه کنم که چطوری این عکس گرفته شده!
آهای مسئولین به اعتراض منم رسیدگی کنید، باشد که رستگار شوید.
پی نوشت: گذشته از شوخی من خیلی دوست دارم بدونم اون عکس چطوری گرفته شده، اگر وقتتون اجازه داد، ممنون میشوم یه توضیح مختصر بدهید.
من که حرفه ای نیستم محمدرضا.کاملا مبتدی ام. استفاده از سه پایه منوط به پیاده شدن از ماشینه خب 🙂
این جمله عالیه
“کلاً همیشه میتونی بگی: شخصیت پردازی رو میشد بهتر هم انجام داد.”
اما واقعا من با این نیت نگفتم.
جالبی این پست برای من به این بود که احساس کردم رو در روی محمد رضای بدون هر گونه ماسک اجتماعی نشستم و دارم به حرف دلش گوش میدم. به دلم هم نشست. مرسی.
عکاسیت هم خوبه. 🙂
به پیشنهاد متمم در کارگاه تسلط کلامی، این روزها سخت مشغول خوندن کتاب “ابوالمشاغل” هستم. واقعا کتاب فوق العاده هست. آدم می تونه خیلی چیزها ازش یاد بگیره. از اون کتاب هایی که ممطمئنم وقتی تموم بشه، حتما دوباره می خونمش.
توی این کتاب یه جایی هست که می گه اصلا این کلمه دوربین اشتباهه و باید بجاش از کلمه “نوربین” استفاده بشه. اینکه موافق یا مخالف این حرفش باشم اهمیتی نداره، مهم برای من نگاه متفاوت نادر ابراهیمی به واژگان هست و اینکه چه زیبا برای این نامگذاری دلایل خاصی رو مطرح می کنه.
پی نوشت: ببخشید. کامنتم خیلی بی ربط شد. عکس ماه به علاوه احساسی که در لحظه ثبت این عکس جاری بوده، خیلی خوب افتاده.
خیلی بیشتر از خیلی خوب شده. واقعا عالیه محمدرضا.
من عاشق آسمونم و هر چیزی که متعلق به آسمونه, مخصوصا آسمون شب وقتی که کهکشان رو میشه دید و دورترین و کوچکترین ستاره هم پیداست. دلیلش هم اینه که زمان کودکی گاهی پیش میومد که شبها در روستا می موندیم و شب موقع خواب که بالای پشت بوم دراز می کشیدیم پدرم برامون اسم ستاره ها و صور فلکی رو توضیح می داد, واقعا شبهای بی نظیری بود.
مدتهاست همچین آسمونی ندیدم. که البته خوشبختانه هنوز ماه رو داریم و میشه دیدش.:)
کاش تو یکی از این سفرهای طولانیت اگه این آسمون رویایی که گفتم رو دیدی لطف کنی و برامون یه همچین عکس قشنگی بگیری.:)
خوش به حالتون آقای شعبانعلی تقریبا هر کاری که دوست دارید میکنید و هر وقت دلتون بخواد میخوابید یا از خواب پا میشید و هر جا بخواید میرید :) با این همه آزادی به این میگن زندگی شاهانه به نظرم نه محبوس شدن توی یک قصر طلایی!
——–
یک سوالی داشتم
این که گفتید بستر خودش رو به محتوا تحمیل میکنه آیا گفتن همین موضوع باعث نمیشه رسالت و مسولیت تولید محتوا بی ارزش بشه؟ یا هر محتوایی رو صرفا نتوانیم نقد کنیم و بگوییم خوب به هر حال این ناشی از بستر بوده است؟ آیا باعث بی مسولیتی نمیشود ؟ یا شاید هم من این موضوع را بد متوجه شدم . متاسفانه چیزی از مک لوهان نخوندم . اگر امکان داره بگید کدوم کتابش عالیه برای مطالعه؟
محمدرضا عكس خيلي خووب شده.
اين دوبيتي از خيام رو هم برا شما مينويسم:
چون عهده نمي شود كسي فردا را
حالي خوش كن تو اين دل شيدا را
مي نوش به نور ماه ، اي ماه كه ماه
بسيار بتابد و نيابد ما را…
دلم براي كامنت گذاشتن اينجا تنگ شده بود، حس خوبيه.
فقط تعریف می کنیم و میگیم خیلی خوب شده:)
اما انصافا بینظیره.
انگار هلال ماه زیباروی و فریبنده, آرام و بی خیال در آغوش شب نشسته و به ما نگاه می کند.
سوال بی ربطه به همه چی.
آقای شعبانعلی سفر طولانی کجاها رفتید یعنی؟
وحید جان. میرم دنبال یه لقمه نون حلال 😉
هر جا پیش بیاد.
یه خاطرهی بیربط:
یه دوستی دارم همیشه به شوخی بهم میگه:
محمدرضا. من صبحها به امید یه لقمه نون حلال بیدار میشم و میام سر کار.
ظهر که میشه میبینم انگار اصلاً راحت نیست. تصمیم میگیرم امروز رو استثناء با نون حرام سر کنم.
اما چون هر روز دیر شروع میکنم به نسبت اکثر دوستان هم رده که از طلوع آفتاب به امید نون حرام میان، در زندگی عقب هستم و پیشرفت نمیکنم.
من اینستاگرام و سایر محیط هایی که آدم ها دنبال فالو یا لایک و … غیره هستند نیستم و دوست ندارم اما اعتراف میکنم اینکه فکر کنم دفعه چهارم هست که کامنت من توی تنها سایت شخصی که هر روز چک میکنم توسط دوست و استاد نادیده خودم آقای شعبانعلی جواب داده شده حس کسی که ۴ هزار لایک گرفته رو دارم.
ممنون از خاطره آموزنده شما!
طبق عادت سوال های بی ربط از موضوع خودم.
محمدرضای عزیز شما چندید ماه پیش به من تقریبا یک همچین قولی داده بودید که این سوال من رو در یک نوشته مجزا جواب بدین.
من همیشه به ساعت ۲ خوابیدن و ۵ بیدار شدن شما فکر میکنم(البته منم ۵٫۵ بیدار میشم ولی ۲۳ خوابم و بیدار شدنم هم خیلی مفید نیست) ممنون میشم هر وقت از سفر برگشتین در مورد اینکه چطور بتونم روحیه تلاش و همت استفاده مفید تر از لحظات عمر خودم را افزایش بدم راهنماییم کنید.(بدون در نظر گرفتن اینکه چه کاری یا مفید بودن یا نبودن کار دوس دارم اتلاف وقتم رو از حداکثر موجود به حداقل ایدآل برسونم)
– وقتی چندین روز پیش عکس گربه های همسایه رو تو روز نوشته ها دیدم بیشتر از نوشته -که پیامش رو دوست داشتم- عکس گربه چشمم رو گرفت و چون خیلی سابقه ی عکس به این خوبی تو روزنوشته ها نبود، پیش خودم گفتم(خواستم بنویسم ترسیدم!) که حتما استاد یه دوربین گرفته و الان با طرز تفکر مقدس گوسفندنگری الان از سیر تا پیازش رو کشف کرده و این عکس عالی رو انداخته.الان که این نوشته رو خوندم گفتم چقدر خوب حدس زده بودم کاش همون موقع کامنت گذاشته بودم 🙂
– با توجه به این که همین الان امکانات استفاده از وای فای در دوربین های دستی عکاسی هست آیا ممکنه شرکت های تولید کننده حس خوب جدایی از اینترنت و فضای اشتراک گذاری رو بخوان بگیرن و این تمایز برجسته رو از دست بدن؟
خیلی خوشگل شده، آفرین : )
آخرین باری که سعی کردم از ماه عکس بگیرم، انقدر ماهش ریزه که تو عکس پیدا نیست(البته با بقیه عکسام پاک شد)، حسودیم شد : D ماه شما چرا انقدر بزرگه!
پی نوشت ۱: چه بد هست آدم به یه چیزی عادت کنه : ( ، بقیه اشو نمیگم که دعوام نکنید برای بی ربط حرف زدن : )
پی نوشت ۲: خوب شد بالاخره یه پست گذاشتید، من که خیلی داشتم اذیت میشدم.
چه جالب محمدرضا، من دیشب اتفاقی از پنجره اتاقم ماهو دیدم، قشنگ بود، بعد پاشدم گفتم بذار برم یه ذره لب پنجره وایسم نگاهش کنم. بعد یه ذره رفتم تو جو رمانتیکی، هر چی تلاش کردم که همون حسی که جوون تر که بودم ماهو می دیدم بهم دست بده دست نداد. بعد یاد دبیرستانم افتادم که میرفتیم دانشگاه کلاس نجوم. یه بنده خدایی بود اونجا، خوشم اومده بود ازش، بعد به این فکر کردم چه خوب که اون از من خوشش نیومده بود. اگه نه احتمالا حالا چندتا بچه هم داشتم 🙂
اینا رو نوشتم که شاید یه ذره لبخند بزنی، فکر کنم بتونم بفهمم که برای یه معلم چقدر سخته جای شاگردش رو خالی ببینه.
خلاصه
سلام
عکس قشنگیه ، یکم که سرمو طرف چپ کج میکنم و بعدش یکم چشامو تار میکنم ، انگار یه نفر داره بهم لبخند میزنه
البته به خوبیه عکسهایی که ناسا منتشر میکنه نیست .
پ.ن : با اینکه دوست ندارم هیچوقت هیچکس فکرتونو انقدر پر کنه که باعث بشه برای خالی کردنش به عکاسی رو بیارید ولی امیدوارم زودتر عکس بعدی رو ببینم.
خیلی زیباست. به من حس خوبی میده . بهم آرامش میده . یه جورایی میشه ساعتها روی ماهه نشست و غرق فکر شد و شاید غرق خیال. در سکوت .