این دو عکس را در ایستگاه مترو، در کشوری که قطعاً چین نیست انداختم.
هر چه فکر کردم نفهمیدم که چطور میشود نام و دیکتهی این دامین را حفظ کرد.
باز هم خدا بیامرزد پدربزرگ مرا که اگر نام خانوادگی بی معنی روی ما گذاشت، حداقل به خاطر سپردنش سادهتر به نظر میرسد!
پی نوشت یک: از این جنس مثالها در مورد انتخاب نام تجاری همیشه مطرح بوده و هست. ظاهراً نام اولیهی سونی هم به عنوان مخففی از Tokyo Tsushin Kogyo گاهی اوقات Totsuko گفته میشده که بعد از تجربهی بینالمللی موریتا در مسافرت به کشورهای دیگر، متوجه میشود تلفظ چنین کلمهای در زبان انگلیسی سخت است و نام سونی را انتخاب میکنند که به نوعی تداعیکنندهی واژههای مرتبط با صوت هم باشد.
اگر چه امروز، دیگر سونی ماموریت خود را سیستمهای صوتی و تصویری نمیداند، اما این برند، بزرگتر از آن شده که ریشهی کلامی نام تجاریاش، بر روی هویتاش سایه بنندازد.
پی نوشت دو: هر ایده یا صاحبایدهای که رویا یا ادعای جهانی بودن یا جهانی شدن دارد، باید جهانی فکر کند.
این یک انتخاب نیست. یک منطق اجتناب ناپذیر است که در برابرش باید سر تمکین فرود آورد.
محمد رضا جان , داشتم یه سخنرانی گوش می دادم که بحثش به cold trigger vs. hot triggers رسید , ناخودآگاه یاد این تصویری که اینجا گذاشتید افتادم.
هرچند شاید صاحب کمپانی نام سختی رو برای آدرس وبسایت انتخاب کرده ولی مکان تبلیغ جوری هست که میشه اون رو جزو hot trigger ها به حساب آورد , همین که این نام عجیب در ایستگاه مترو جایی که منتظر آمدن مترو هستی و وقت آزادی مردم دارند گذاشته شده , ذهن آدم رو مشغول کنه تا بره ببینه این سایت چیه , به نظرم به هدفشون رسیدن.
نظر شخصی ام در مورد نام این دامین اینه :
مزخرف
توضیح اینکه من حتی نمیتونم از رو بخونمش
سلام محمدرضا.
این کامنت درد و دل های منه به عنوان کسی که توی فرایند انتخاب نام تجاری خیلی گیج بودم. و هنوزم چک می کنم که ببینم اسم و لوگویی که انتخاب کردم مشکلاتشون چیه.
اگه یه زمانی قرار باشه دسترسیم رو به متمم محدود کنن و بگن اجازه داری فقط دو تا درس رو برای مطالعه انتخاب کنی، انتخاب های من پاراگراف انگلیسی پویا هست و مدیریت پروژه های کوچک.
احساس میکنم این دو تا درس خیلی مهربونن و قشنگ درکم میکنن و قدم به قدم راهم میبرن.
تو درس مدیریت پروژه های کوچک، معرفی درس، خیلی قشنگ میگه که چرا فعالیت های کوچک و متوسط، پاسخ بسیاری از سوالاتشون رو در آموزش های متداول مدیریتی بدست نمیارن.
تو سبک قبلی پیام اختصاصی، متمم هرازگاهی بهم تذکر میداد که تو به درس برند و برندسازی ابراز علاقه کردی ولی فعالیت و مشارکتی توش نداشتی. واقعا هم همینطور بود. با اینکه تازه شروع کردم که منظم درس های ام بی ای رو مطالعه کنم، ولی حدود شش ماه پیش احساس میکردم خیلی به درس برند و برندسازی احتیاج دارم و حتی بعضی درسهاش رو هم میخوندم و از عهده تمرینهاش برنمی اومدم. چون مثال آوردن برای تمرینهاش خیلی برام سخت بود.
راستش داستان از این قراره که معمولا اگه بخوای توی صنایع غذایی کار تولید رو انجام بدی، برای گرفتن پروانه بهره برداری باید اسم تجاری رو قبل از راه اندازی و تولید ثبت کنی. این وسط یه سری با تجربه ها هستن که بهت میگن همین حالا یه اسم و لوگویی انتخاب کن که بعد نخواد عوض کنی. یه سری با تجربه ها هم هستن که میگن حالا خیلی زود برات که بخوای به این قضایا فکر کنی یه یزی فعلا ثبت کن بره (واقعا میگن و با چنان لحنی هم بهت میگن که حتی توی خلوت خودت هم میترسی رویای جهانی شدن داشته باشی). که چون هر دو گروه خیلی با تجربه هستن نظراتشون روت اثر میذاره و گیجت میکنه.
راستش اون موقع هر جستو جو و مطالعه ای که در مورد نام تجاری و لوگو انجام می دادم، به بحث برندهای مطرح ختم می شد. مثل همین لحظه نگار که مثال سونی آخرش اومده. یا توی کامنت ها داستان لومیا آورده شده که طبق لینکی که طاهره گذاشته، نوکیا برای انتخابش از ۸۴ تا کارشناس زبان های مختلف دنیا استفاده کرده و حتی نظر سنجی هم انجام داده.
حالا تصور کنید که یه فرد در شرایط من که قبل از تولید مجبوره اسم تجاری رو ثبت کنه و برای هزینه کردن در این زمینه محدودیت داره و با توجه به اینکه به خودش جسارت میده و خودش رو متممی میدونه، میخواد اسمی انتخاب کنه که بعدا لااقل متمم خجالت نکشه از اینکه بگه این دختره اینجا درس خونده. واقعا گیج شده بودم اون موقع. و زمان محدودی هم داشتم. نهایتا این بود که دیگه با خودم گفتم همینه دیگه. یا خوبه یا بد. فقط میخواستم از شرش خلاص شم.
به نظر من انتخاب نام تجاری مناسب و لوگو یکم پیچیدست. و این پیچیدگی برای کسب و کارهای کوچک بیشتر هم میشه. و آخرش همه چی رو هم که رعایت کنی، می بینی یه چیزی ایراد داره. خیلی دوست دارم که کاش بحث توی این زمینه بازتر بشه.
مینا.
اومدم برات کامنت بذارم. یه بار کامل نوشتم دستم خورد پاک شد.
یه بار دیگه همون قدر نوشتم. کلاً یه حرف دیگه شد!
احساس کردم قیافهاش به پست شبیهتر شده.
در قالب یه مطلب مستقل منتشر کردم.
اگر لازم بود، باز هم زیر اون مطلب با هم گپ میزنیم:
http://www.shabanali.com/ms/?p=7282
سلام
دو سه سال پیش شرکت ما تصمیم گرفت که محصولات خودش رو به ترکیه صادر کنه .اسمی که روی جعبه محصولات ما داخل ایران چاپ میشه تک نما ست .(TAK NAMA).نمونه های اولیه رو از طریق اتوبوس های مسافربری فرستادیم استانبول . بچه های ما بعد از چند ماه متوجه شدند که (TAK NAMA) معنی خوبی به ترکی استانبولی نداره . و هیئت مدیره تصمیم به ثبت اسم (TEK NIMA) در کشور ترکیه گرفت.http://www.teknimaelektronik.com.tr/ که ظاهرا معنایی شبیه بار معنایی تک نما داره.
شاید این حرف بی مزه ای باشه که میگم یا اشتباه
ولی اون زمان که سونی اسمی رو انتخاب کرد که به راحتی حفظ بشه، هنوز گوشی هوشمند و عادت عکاسی از همه چیز وجود نداشت. مردم بیلبورد یا مارکی رو میدیدن و باید به خاطر می سپردن تا سرنخی ازش در دست داشته باشن، ولی الان دیگه زیاد به خاطر سپردن معنی نداره. کافیه یه چیزی به نظر جالب بیاد، زود یه عکس ازش می گیریم و در اولین فرصت جستجوش می کنیم. با این منطق (اگه چنین منطقی وجود داشته باشه پشت این کار) هر چی یه اسم عجیب تر، بهتر. چون حفظ کردنش برای ما که در حفظ کردن تنبل شدیم و اگر هم چیزی رو ببینیم و حفظ کنیم، سریع در میان تعداد زیادی اسم های دیگه فراموش می کنیم، سخت تره و عوضش عکس می گیریم. محض کنجکاوی اسم سختش هم که شده، حتما جستجوش می کنیم (مخصوصا اگر سایر اطلاعات ارائه شده در موردش جذاب باشه). حداقل در گام اول. بعد از جلب نظر، میشه اسمش رو ساده هم کرد (زمانی که دیگه نمک گیر سایتش شدیم)
خوب بود از مدیران این سایت می پرسیدیم دلیل انتخاب این اسم چی بوده. شاید هم من زیاد کارآگاه بازی در میارم و دنبال علت ساختن برای هر چیزی هستم، ولی به نظرم این طوری هم میشه به قضیه نگاه کرد
شیوا جان.
البته اگر بخواهیم به سبک تو، هر چیز عجیبی را توجیه کنیم، قاعدتاً روشی وجود دارد.
این همان سیستمی است که طرف، همه جور اشتباه میکنه. زندگیش رو به لجن میکشه. بعد یه آهی میکشه و به نقطهای دور نگاه میکنه و میگه: راضیم به رضای خدا. حتماً حکمتی توش بوده!
آدم میخواد بگه: احمق جان! خدا الان دیگه تقریباً خودش به “وجود تو” هم راضی نیست! چرا انقدر زندگیت رو خراب میکنی!
جدا از شوخی، چند تا نکته به ذهن من میرسه:
نکته اول اینکه: در طراحی فرایند تبلیغ و فروش، وظیفهی ما روان کردن و Lubrication مسیر هست. شاید از کسانی که کار طراحی واسط کاربری میکنن شنیده باشی که درصد زیادی از کاربران، بعد از باز کردن یک سایت، حتی اسکرول نمیکنند به پایین صفحه. یعنی اگر تو قبل از اسکرول نتونی حرفت رو بهشون بزنی، ممکنه دیگه هرگز فرصت پیدا نکنی.
انتظار مشتری در دنیای جدید، راحتتر شدن کارهاست.
به نظرم اگر کمی منطقی فکر کنیم، چند درصد مردم مکانیزمشون برای تحقیق در مورد کسب و کارها اینه که: “زود یه عکس بگیرن ازش و در اولین فرصت جستجو کنن”؟
ضمناً اگر کمی اقتصادی فکر کنی، یک بیلبورد با هزینهی بالا گرفته بشه.
از هر هزار نفر که میبیننش، صد نفر براشون جالب باشه.
از هر صد نفر که براشون جالبه، حداکثر ده نفر ممکنه عکس بندازن که بعداً جستجو کنن (به نظرم تازه این خیلی غیرواقعیه)
از هر ده نفر، یک نفر بعداً یادش بمونه که جستجو کنه
اینطوری از هر هزار نفر یک نفر میرسه به سایت!
تازه نرخ تبدیل سایتها خودش معمولاً ۱۰۰ به ۳ یا ۴ یا ۵ هست.
هزینهی اون بیلبورد رو حساب کنی میبینی که تو حتی اگر با این “مسیر ناهموار و سخت” اگر مشتری هم بشی، باز هم برای کسب و کار، ضرر هستی.
چون با هزینهی بسیار بالایی تو رو به دست آورده!
نکته دوم اینکه: قبل از این نوع تحلیلها، انتظار من از تو به عنوان یک متممی اینه که کمی تحقیق کنی.
یکی از روشهای ورود به سایتها، اینه که افراد، نام اون سایتها رو در گوگل تایپ میکنند. این نوع ترافیکها رو (قبلاً در وبلاگ انگلیسی نوشته بودم) بهش میگن Branded Traffic
امروز در جهان، Branded Traffic سهم قابل توجهی از ترافیک جستجو رو تشکیل میده.
به عبارتی، آدمها عادت دارن برای سر زدن به سایتها اسمشون رو تایپ کنن و سرچ کنن.
شاید برات جالب باشه در متمم، ۴۰ درصد کاربران ما، هنوز هم هر روز از طریق سرچ وارد متمم میشن.
یعنی چون تایپ کردن motamem.org یا http://www.motamem.org طولانیه (و انسان امروز، یک حرف بیشتر رو هم با تردید تایپ میکنه) به صورت فارسی یا انگلیسی در مرورگرشون می زنن motamem یا متمم و بعد که گوگل نتیجه جستجو رو نشون داد، روی آدرس سایت کلیک میکنند یا روی موبایل، آدرس سایت رو لمس میکنند و وارد سایت میشن.
پس راحتی به خاطر سپاری و تایپ، حتی برای مخاطب دائمی هم مهمه.
نکتهی سوم و از همه مهمتر اینکه تو فقط “خودت یک نفر” رو به عنوان مشتری میبینی.
عزیز من، تو با کسب و کار آشنا میشی و به قول خودت “نمکگیر” میشی بعد آدرس عوض میشه و تو هم به تعبیر خودت، نمکگیر شدی و میمونی.
اما فرایند “آشنا شدن با کسب و کار، کسب اطلاعات در مورد کسب و کار و احتمالاً مشتری شدن برای یک کسب و کار” یک فرایند دائمی هست.
فرض کن تو نمک گیر شدی و الان اسم رو عوض کردن. خوب آدمهای جدید چی؟ اونها از اول با اسم جدید روبرو هستن!
اگر در کسب و کار، فرایندی میسازیم باید همیشه قابل اجرا و اتکا باشه
(البته لابد میگی مشتریان اولیه که شکل گرفتن، دهان به دهان ادامه میدن و تبلیغ میکنن!)
در واقع، مفهوم “جلب نظر” که تو بهش اشاره میکنی و میگی: “بعد از جلب نظر” به نظرم کمی عجیبه.
چون امروز که نظر من وتو به اون کسب و کار جلب شده و مشتریش شدیم، تازه افراد جدیدی وارد این تونل شدهاند و فرایند جلب نظر براشون آغاز شده.
ضمناً اگر مدیران این سایت یا کسب و کار، دلیلی هم برای انتخاب اسمشون بگن، “غلط زیادیه!”
بیزینس، جای فلسفه بافی نیست. جای منطق و استدلاله.
کافیه الان نگاهی به الکسا بکنی:
http://www.alexa.com/siteinfo/yiwugou.com
این مجموعه، تقریباً هیچ سهمی از ترافیک ورودی گوگل به عنوان بزرگترین موتور جستجوی جهان نداره!
و ورودی اصلیش از Baidu هست که موتور بزرگ جستجوی چینه.
نشون میده که نتونسته مشتری بین المللی جذب کنه. روی نقشه هم فقط ورودی از چین داره.
کافیه با alibaba.com مقایسه کنی تا تفاوت رو ببینی:
http://www.alexa.com/siteinfo/alibaba.com
بنابراین، شاید در روز اول، فلسفه بافی جواب میداد. الان نتیجه روی میز هست و دیگه فرصتی باقی نمونده تا مدیران شرکت در مورد انگیزه شون توضیح بدن. در واقع این کسب و کار، یک کسب و کار محلی و بومی شده و فقط مخاطب چینی داره.
این رو با Similarweb و سایر ابزارها هم میشه چک کرد.
پی نوشت: شیوا. به این سبک استدلال کردن تو میگن Wild Guess یا حدس باز.
حدسِ باز، یک شیوهی ارزشمند در فکر و تحلیله. اما وقتی که هیچ اطلاعاتی در دسترس نباشه.
وقتی تو “متممی” هستی و ما هم در مورد تبلیغ یک سایت حرف میزنیم، قاعدتاً ابزارهای تحقیق اولیه در دسترس هست. میتونی اول کمی جستجو کنی که مجبور نشی به سراغ حدسِ باز بری.
بنابراین، برخلاف نظر تو، معتقدم که اگر هزار طور دیگر بشود به مسئله نگاه کرد، “اینطوری که تو گفتی” نمیشه نگاه کرد.
ارائهی تفسیرهای پیچیده از مسائل ساده در محیط کسب و کار، ما رو به ورشکستگی میرسونه و در درک جهان، به “خرافات”.
پی نوشت دو: تازه در مورد یادآوری برند و تشخیص و تشخص برند که اصل بحث هست، صحبت نکردم. چون احساس کردم درسهاش رو نخوندی و گفتم دیگه وقتت رو با موضوعی که نخوندی، نگیرم.
قبل از هر حرفی، کلیه صحبت های شما رو روی چشم می گذارم. ممنون از توضیحات و راهنمایی
من اصراری به درستی حرفم نداشتم و ندارم. صرفا سعی کردم شیوه فکری که مدیران اون کسب و کار رو به این نتیجه رسونده که این طور عمل کنن، حدس بزنم
نکته اولی رو که گفتید خودم دو هفته پیش داشتم به یک نفر که سایتش رو تازه افتتاح کرده بود می گفتم 🙂 درس تبلیغات رو هم در متمم نخوندم ولی یکی دو درس متمم در مورد برند و از جمله گورستان برند رو خوندم و جدای از متمم، به واسطه رشته ام، کم و بیش با مباحث مربوط به برند آشنام (الان جرمم سنگین تر شد 🙂 ) ولی چون به قول شما این کسب و کار وارد یه فضای بین المللی برای رقابت شده و کلی هزینه تبلیغ و بیلبورد کرده، احتمال دادم که این نکات در مورد برندسازی رو خود مدیران سایت هم می دونن و شاید چیزی که به نظر یه اشتباه فاحش میاد، از جانب اون ها دلیلی داشته.
اینکه میگید فقط خودم یک نفر رو می بینم و بر این مبنا قضاوت میکنم هم، این طور نیست. من سعی کردم حدس بزنم مدیران سایت، پرسونای اصلی مشتریان رو چی گرفتن که بر مبنای اون نقطه تماس رو این طوری تعریف کردن. وگرنه خودم هم باشم این بیلبورد رو ندیده رد میشم از کنارش. برای اینکه بفهمم مدیران چه فکری کردن که چنین کاری کردن، ناگزیرم از “حدس”.
اینکه چرا دنبال توجیه همچین کاری هستم یا قضیه ساده رو پیچیده می بینم، بر می گرده به اینکه یه مقدار وقتی بحث “چین” میاد وسط، به نظرم قضیه پیچیده است. شاید باز هم اشتباه می کنم ولی بازار چین از نظر وسعت و نوع مخاطبانش و نحوه دسترسی بهش به نظرم یه مقدار با سایر نقاط دنیا فرق می کنه. چند وقت پیش یه تحقیقی انجام دادم در مورد تاریخچه صنعت مخابرات چین و مقالات مختلفی براش خوندم. خیلی برام جالب بود که زیاد قائل به مکانیزم های بازار به اون شکلی که ما بحث می کنیم نیستند و بیشتر متکی هستند به عواملی مثل “شکستن انحصار چندملیتی ها و تقویت امنیت ملی”، “نوآوری در بازارهای ارزانی که چندملیتی ها موفقیتی در اون پیدا نمی کنن”، “حمایت های دولتی” و عواملی از این دست. بنابراین شاید منظور چنین شرکتی از ورود به بازارهای بین المللی قابل بحث باشه. نمیدونم این بیلبورد تو چه کشوریه ولی شاید اصلا این شرکت صرف جلب مشارکت هم وطنانش در خارج از کشور خودش به هدفش میرسه و حالا این وسط، اگر افراد دیگه ای از ملیت های دیگه هم با این سایت آشنا شدن چه بهتر. یا احتمالا اگه حمایت دولتی پشت خودش داشته باشه، یه مدت بعد جای سایتی مثل علی بابا رو تو چین بگیره. الان فقط دو سال از عمر این سایت گذشته ولی میشه گفت سالیان بعد جای علی بابا رو لااقل در چین نمی گیره؟ اگر تجربه صنعت مخابرات چین، تو این زمینه هم مدنظر قرار بگیره، احتمالا کسب و کارهای بین المللی برای دسترسی به بازار جذاب چین خودشون رو با شرایط عجیب و غریب چین هم وفق میدن چه برسه به یه نام تجاری عجیب. شاید هم وقتی بحث چین وسط میاد، اتفاقا قضیه زیادی ساده است:”ویژگی های خاص خودشون رو دارن، زور دولت رو هم پشتشون دارن، بنابراین اصلا زیاد نیازی نمی بینن ذهنشون رو درگیر برندسازی و … کنن”.
شاید هم هیچ کدوم این ها نیست و حرف شما درسته و چینی ها و از جمله این سایت مسائل ساده ای در محیط کسب و کار دارن که باید سریعتر رفعش کنن
یه توضیحی هم آخر نوشته ام بدم: این چیزهایی که الان گفتم هم نتیجه گیری ام نیست. بنای این صحبت ها مخالفت با صحبت های شما هم نیست (خدا اون روز رو نیازه که من بخوام جلوی معلمم غلط زیادی کنم :)). یه سری سوالاته که به ذهنم میرسه که البته به قول شما نیاز به تحقیق داره. صرفا طرح سوال ببینید، نه فلسفه بافی. شاید یکی یکی این سوالات رو بعد از تحقیق بیشتر، خودم هم رد کنم ولی برای من که مثل شما تجربه و دانش کافی ندارم، طرح سوال (هر چند عجیب یا پرت) راهی برای آموزش و محک مسیر یادگیری ام هست. سعی میکنم تا جایی که میشه از این به بعد طرح سوال هام رو برای خودم نگه دارم. همه دوستانی که این نوشته رو می خونید، ببخشید اگه پای استدلالم زیادی لنگه و این کامنت جز هدر دادن وقت شما، چیز دیگه ای نیست
محمدرضا جان اشاراتی که در این کامنت برای شیوا داشتی من رو به یاد اصل تیغ اکام یا Occam’s Razor انداخت که به عنوان یکی از ابزارهای فکری عمومی دنت توی کتاب Intuition pumps استفاده کرده. برای دوستانی که با این مفهوم آشنا نیستند اگر بخوام اون طور که من این اصل رو فهمیدم توضیح بدم اینه که اگر یک پدیده ای رو می تونید با یک تئوری ساده تر توجیه کنید لازم نیست یک تئوری پیچیده و عجیب و غریب برای آن ارائه دهید. مثلا اگر حرکت سیارات براساس قوانین کپلر توضیح داده می شوند لازم نیست فرض کنیم یک سری خلبان های فضایی در مرکز هر کدام از این کرات نشسته اند که با ابزارهای در دسترس بشر قابل ردگیری نیستند و این ها به هدایت سیارات در این مسیرها مشغول اند. البته یک نکته قابل توجه این جا وجود دارد که باید به آن توجه کنیم اون جوری که من متوجه شدم اصل اکام درباره درستی تئوری ساده تر اظهار نظر نمی کند. اصلا بیایید فرض کنیم در آینده بشر کشف کند چنین خلبان هایی واقعا بوده اند و حرکت سیاره ها ظهوری از اعمال ناوبری آنان باشد اما منطقا تا اطلاعات در دسترس از یک پدیده توسط دو یا چند تتوری قابل توضیح باشد انسان باید تئوری ساده تر را به عنوان اصل بپذیرد. ( بگذریم از این که در جاهایی که تئوری ساده تر بهتر پدیده را توجیه می کند که دیگر جای بجث باقی نمی ماند.)
محمدرضا جان یک آنالوژی ( البته در نگاه من یک آنالوژی) در همین باره به ذهنم می رسد درباره تصمیم گیری منطقی یا Rational . این که وظیفه ما اینه که Rational تصمیم بگیریم جایی خوندم این که شما دوستت رو اون طرف خیابان می بینی در حالی که هیچ ماشینی و هیچ خطری در خیابان وجود ندارد و مدت هاست که دوستت را ندیده ای و دلت برایت تنگ شده است تصمیم منطقی آن است که تو به سمت دوستت بروی و با او دیدار کنی. در همین حین، هواپیمایی در ارتفاع بسیار بالا در حال پرواز است و چمدانی از آن به بیرون پرتاب می شود و از بد حادثه در حال عبور از خیابان بر سرت می افتد و تو می میری. اما هیچ گاه هیچ کسی حق ندارد تو را به تصمیم گیری غیر منطقی متهم کند که اگر هر تصمیمی غیر از آن می گرفتی باید به سلامت ذهنت شک کرد. فکر می کنم این رو مخصوصا الان که با محیط های بسیار مبهم و اطلاعات ناکافی هم رو به رو هستیم درباره تصمیم گیری هایمان در ذهن داشته باشیم که نتیجه خوشایند الزاما ناشی از تصمیم منطقی نیست و تصمیم منطقی هم لزوما به نتیجه خوشایند منجر نمی شود اما در هر حال وظیفه ماست که منطقی تصمیم بگیریم.
بابک جان.
قبل از هر چیز، برای خوانندهی گذری که ممکنه از اینجا رد شه و این کامنت رو بخونه (و در جریان تاریخچه بحثها و کامنتها نباشه) باید بر روی حرف تو تاکید مجدد بکنم که بحثی که در مورد تیغ اوکام مطرح کردی، به مفهومی بر میگرده که بارها در نوشتههای من تکرار شده و اون – تا حد امکان – گریز از توضیحات پیچیده است.
این رو عمداً میگم چون اگر یک نفر فقط توضیحات شیوا و من و کامنت تو رو بخونه، ممکنه این مسئله رو – به درستی – مطرح کنه که ما دو نفر، دو توضیح یکسان برای یک پدیده مطرح نکردیم.
من مشخصاً توضیحی نداشتم (مگر اینکه احمق بودن فرق انتخاب کنندهی نام دامین، توضیحی منطقی به نظر برسه) و شیوا براش توضیح داشت (هر چند کمی پیچیده).
اما مستقل از توضیحاتی که برای خوانندهی گذری دادم، میخواستم بگم که خوشحالم که وقت کردی Intuition Pumps رو بخونی.
به نظرم یکی از آموزندهترین کتابهاییه که در مورد ابزارهای فکر کردن در حال حاضر وجود داره.
جدا از گستردگی و تنوع مطالب کتاب، ارزشش به این هست که یک فیلسوف – تکنولوژیست اون رو نوشته.
بخش مورد علاقهی من حول و حوش صفحهی ۱۳۰ کتاب هست که هفت راز در مورد قدرت کامپیوترها رو مطرح میکنه و از طنز شیرین کلامش لذت میبرم که وقتی شش تا رو گفت، به عنوان راز هفتم، میگه: هیچ راز دیگهای وجود نداره، جز اینها که من گفتم!
البته اعتراف میکنم که هر وقت میبینم باور دنت به کامپیوتر، خیلی زیاد نیست، کمی دلم می گیره. البته بیشتر میگذارم به پای سنش و اینکه به هر حال، فلسفه بیش از تکنولوژی در ذهن این آدم خانه کرده.
توضیحات تیغ اوکام رو در صفحه ۳۸ و ۳۹ دوست دارم.
و برام جالبه که نویسندهی کتاب، خودش تاکید میکنه که یه جاهایی با این ابزار (یا به قول خودش Rule of Thumb) راحت نیست.
نمیدونم وقت کرده باشی یا نه. اما اگر کتاب Kinds of minds همین نویسنده رو بخونی، میشه بهتر فهمید که چرا نگرانه که نگاه اوکام، به سادهانگاری مکانیکی در مورد ذهن حشرات و حیوانات منتهی بشه (البته لابد میدونی که من مسئله رو از سمت دیگری میبینم و منتقد پیچیدهانگاری بیدلیل در مورد ذهن انسان هستم)
قطعاً روی چنین کتابهایی نمیشه به سادگی حاشیه یا نقد و نظر نوشت.
حرفی هم که من میزنم صرفاً در ارتباط با تیغ اوکام هست و نه تحلیل دنت.
زمانی که اوکام حرف میزد، ما نظریههای مختلف برای تبیین پدیدههای طبیعی داشتیم. همینطور در مورد انسان و جامعه.
اون زمان، هنوز حرف زدن در مورد انسان، بیشتر از جنس خیال پردازیهای شاعرانه یا ادیبانه بود.
حتی تا همین اواخر، علوم دقیقه و علوم طبیعی از علوم انسانی جدا پنداشته میشدند.
مدت کوتاهیه که انسان، درک کرده که علوم انسانی، صرفاً شکلی سادهشده و سطحی از علوم طبیعی و علوم دقیقه است.
اگر از من بپرسی که میگم علوم دقیقه. چون علوم طبیعی رو هم جانوری برخاسته از علوم دقیقه میدونم.
اینکه تو نتونی یه معادله دیفرانسیل مرتبه یک میلیون رو (مثلاً) حل کنی، همچنان اون معادله رو از زیر چتر علوم دقیقه بیرون نمیاره.
به هر حال، شاید اگر اوکام امروز بود، باید فکری به حال تفاوت توضیحات Complex و Complicated و مقایسه و انتخاب بین اونها میکرد.
توضیح Complicated که تمام معادله رو با شرایط مرزی و ماتریس پاسخ میدونه و توضیح Complex که طولانیتر و مجهول تر، اما قابل فهمتره و البته معادلاتش با دانش امروز ما به صورت کامل حل نشده هنوز. اگر چه روش حل رو تا حد خیلی خوبی میدونیم.
اگه بخوام یه مثال ساده بزنم، من همیشه به رفتار شبکه های اجتماعی (رفتار شبکه های اجتماعی رو میگم و نه رفتار مردم در شبکه های اجتماعی) فکر میکنم.
نمونه یک رفتار Complex هست که متاسفانه خیلی زود، انسان رو وسوسه میکنه که به یک یا چند Invisible Hand یا دستان نامرئی در مدیریت اونها فکر کنه.
خیلی سخته که بخواهیم چنین فرضی را هم روی میز بگذاریم که آنچه میبینیم (مثلاً در قالب تبها و ترندها) ممکن است از یک نقطهی مسخرهی بیخاصیت شروع شده باشد.
خصوصاً اینکه این دنیای پیچیدهی مجازی، یک شانس بزرگ هم دارد: دستهای بازندهاش رااز ما پنهان میکند!
ما ویژگی مشترک همهی پیامهایی را که وایرال میشوند و یا حتی جنبشهای اجتماعی ایجاد میکنند میدانیم، اما ویژگی مشترک همهی پیامهایی را که وایرال نشدهاند و دوست داشتهاند وایرال بشوند نمیدانیم و به این شیوه، سخت است که قوانین حاکم بر این جهان مجازی را به سادگی کشف کنیم و وسوسهی جستجوی دست نامرئی در مدیریت شبکه های اجتماعی بسیار فریبندهتر میشود.
به هر حال، هر وقت حرفهای اوکام رو میخونم، ته دلم احساس میکنم نیچه، بالای قبر اوکام ایستاده و احتمالاً داره با رضایت لبخند میزنه.
اون جملهی زیباش (که یادم نیست کجا گفته اما مطمئنم گفته. چون خودم خوندم) هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه که میگفت: افلاطون، مجهولی رو معلوم نکرد. فقط تعداد مجهولات رو دو برابر کرد!
الان که شبهای ماه رمضان هست، دلم میخواد برات دعا کنم.
آرزو کنم در زندگی، فرصتهای متعدد همنشینی با کتابهایی رو تجربه کنی که بعد از خوندن و چشیدن و مزمزه کردنشون، چنان سرمستی بهت دست بده که تا مدتها حال خوبت رو از دست ندی و آتشی چنان قوی در دلت ایجاد کنه که نه توان تحملش رو داشته باشی و نه دلت بیاد که اون گلوله رو در جان فرد دیگری بندازی.
برای خودم هم همین آرزو رو همیشه داشتهام و دارم.
طی کردن این مسیر، برای ما که امروز، تکامل مصنوعات بشر رو به شکل شگفت انگیزی تجربه میکنیم، نباید چندان دور از دسترس باشه.
پی نوشت: اینها رو ننوشتم که لطف کنی و وقت بگذاری و برام جواب بنویسی.
فقط دلم میخواست یه جا بنویسم که به نظرم اینجا جای خوبی بود.
من خودم حافظه خوبی دارم و حوصلم هم برای تحقیق بالاست. ولی از دیشب که اومدم اینجا حتی اسامی برندهایی که توی کامنت ها گفته شد رو هم حفظ شدم ولی اسم این برند توی عکس حتی من رو ترغیب نکرده بود که یک بار از روش بخونم.
با سلام،
می خواستم یه خاطره بگم جهت مزاح در رابطه با “نام” ، آخه اسم من هم مثل نام یه برندی می مونه که تلفظش برای برخی خارجیها سخته و یادشون میره 🙂
چند ماه پیش، یه آقایی حدود ۵۰ ساله اهل یونان ، اومده بود شرکت ما، کاری انجام بده، منم سعی می کردم گه گاهی باهاش سر صحبت رو باز کنم ،با همچنین آدم هایی معمولا سخت میشه سر حرف را باز کرد و ادامه داد ، به نظرم ، آنقدر چیزهایی متفاوت دیدن و تجربه مختلفی دارن که با حرف های روزمره و عادی و تکراری، نمیشه اونها رو به حرف آورد و معمولا سرشون تو کار و افکار خودشونه.
تو اون مدت کم ،من با ایشون یه جا بودم ،خیلی محترمانه سعی می کردم با ایشون صحبت کنم. اول از تکنو لوژی و بعد کم کم به بحث های دیگه هم کشیده میشد. اواخر کارش ،شب ها نیم ساعتی می نشست و اخبار گوش میداد و کمی هم صحبت می کردیم و ایشون هم راغب شده بود، این آقا خیلی اسم من رو قشنگ تلفظ می کرد و من هم خوشم میومد، میگفت روح اله عزیزم…و از افکار وتجربه هاش می گفت.یه بار تو صحبت ها ، از حضرت نوح ( البته اونها میگن نوحا) می گفت: اینکه احتمالا اون زمان اجرام آسمانی به کره ی زمین نزدیک شدن و سطح آب های کره ی زمین بالا اومده واینکه بازم این اتفاق شاید بیافته … من یهو گفتم ،آهان، حالا فهمیدم که چرا شما اسم من رو اینقدر خوب تلفظ میکنید، اسم من احتمالا یه جورایی مشابه “نوحا” هست و برای همینه که شما راحت و قشنگ اسمم می گید.
که ایشون یهو زد زیر خنده و گفت :نه،نه ، اینطور نیست .می دونی و باز هم خندید و گفت : تو زبان ما ،به یونانی، “روحا” میشه شلوار راحتی ،حالا برای همینه که اسمت خیلی خوب یادم میمونه 🙂 .میگم جدی شاید نام ها ی تجاری اگه معنی خوبی بدن و لااقل حروفش راحت قابل تلفظ باشه در بقیه زبانها هم، به اون برند هم یه کمکی کنه 🙂
+ژیائومی بعد از این که محصولات جانبی ش وارد بازار های اروپایی و امریکایی شدن به این نتیجه رسید که از چنین اسم سختی باید کم کم به برند می مهاجرت کنند.
+هوایی که همین الان هم کسی نمیتونه اسمش رو درست تلفظ کنه هرچند درگیر این مشکل بود اما صلاح ندونست دست به تغییر برند بزنه اما تجربه انتخاب اسم برای برند برای برند های بعد به کمکش اومد. honor رو بوجود اورد که به عنوان یک برند جداگانه ( بااستراتژی های متفاوت با برند اصلی و مشابه ژیائومی) کار میکنه و همچنین از اول اسم پرچمدارانش اسند رو حذف کرد و به یک عدد برای متمایز کردنشون اکتفا کرد.
+ بذارید به یکی از برند های معروف چای ایرانی هم اشاره نکنم:) .
+اسطوره انتخاب اسم فکر میکنم اپل قبل از اقای تیم کوک -_- بود. بعد ها هم دیدم که نحوه نام گذاری اپل رو شرکت های دیگه چطور تقلید کردند. با این که اپل امروز مثل مایکروسافتِ قبل از نادلا یک کیس اِستادی مناسب هست، با این موضوع ( چگونه باارزش ترین برند جهان را نابود کنیم؟ یا نقش مدیرعامل در نابود شدن یک شرکت) اما هنوز هم میشه از خیلی از نام گذاری های سابقش درس های خوبی گرفت.
پی نوشت: با توجه به این که مثل خیلی از فایل های دیگه هنر شاگردی کردن رو سه بار گوش کردم(و خیلی هم دردم اومد) باز هم نمیتونم نظرم رو درباره اوضاع امروز اپل پنهان کنم. ببخشید.
ممنون از یه لحظه نگار خوب دیگه، با نکته ی آموزنده ی خوبش.
یادم به یکی از برندهای کشور خودمون افتاد: Barf (برای پودر لباسشویی)
اگر چه در داخل ایران به معنی همون برف ای هست که همه ی ما میشناسیم (Snow)، و چقدر هم برای ما (فارسی زبانان) نام دوست داشتنی هستش و حس خوبی به آدم میده؛ اما متاسفانه در خارج از ایران، به زبان انگلیسی، معنی خوبی نداره و حس خوبی به خریدار نمیده.
Barf: to Vomit!
(من معنی اش رو نمی نویسم. خودتون لطفاً در دیکشنری پیدا کنید.)
در این لینک هم با عنوان:
۱۱Names That Mean Unfortunate Things in Other Languages
در مورد این نام و نامهای مشابهی که در زبانهای دیگه شانس و اقبالی برای فروش ندارن، میتونید بیشتر بخونید. از جمله نام برندهای دیگری که در اینجا اشاره شده و به قول محمدرضای عزیز، از این منطق اجتناب ناپذیر «جهانی فکر کردن»، اجتناب کردند؛ نام Lumia برای گوشیهای هوشمند نوکیا است، که به زبان اسپانیایی ترجمه میشه به: Porstitute!
http://goo.gl/IX4VIf
.
پی نوشت:
راستی. اینم نقد یه برند!:)
جالب بود شهرازد عزیز.
من هم دو مورد یادم اومد:
۱) مثل روغن موتور “الموت” که با الهام از نام کوه الموت در ایران تولید شده ولی در زبان عربی معنای دیگری پیدا میکنه.
۲) یا این برند که برای فروش در ایران مجبور شد اسم محصول خودش رو تغییر بده: https://goo.gl/DBNDd5
در ضمن درباره نامگذاری Lumia یک سرچی کردم و به توضیحاتی رسیدم که به نظرم خوندش خالی از لطف نیست: http://goo.gl/l0Xd3d
ممنون طاهره عزیز. توضیح خوبی بود در مورد نام Lumia. پس معلومه Lumia خیلی هم از جهانی فکر کردن، فاصله نگرفته بوده. امیدوارم اسپانیایی ها هم با این نام و آهنگ قشنگش، یه جوری کنار بیان دیگه…:)
برند لومیا به پایان راه رسیده . مایکروسافت امسال اخرین سری این گوشی ها رو معرفی کرد و از سال اینده با برند سرفیس به ساخت گوشی های ویندوزی ادامه میده. با این اوصاف ولی به نظرم قابل بررسی خواهد بود که چرا بیشترین فروش ویندوز فون(بهس طور خاص برند لومیا) در کشور های اروپایی ای رقم میخوره که دومین زبان پرکاربردشون بعد از انگلیسی، اسپانیایی هست.