لحظه نگار: تصویر فسیل یک ماهی
آموزش مدیریت کسب و کار (MBA)
دوره های توسعه فردی
۶۰ نکته در مذاکره (صوتی)
برندسازی شخصی (صوتی)
تفکر سیستمی (صوتی)
آشنایی با پیتر دراکر (صوتی)
مدیریت توجه (صوتی)
حرفه ای گری (صوتی)
هدف گذاری (صوتی)
راهنمای کتابخوانی (صوتی)
آداب معاشرت (صوتی)
کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی
کتاب های روانشناسی
کتاب های مدیریت
اینکه پروژه های کاری پی در پی و حال نامساعد دل نزاشتن من مثل سابق هر روز روزنوشته هارو بخونم ناراحتم کرده دیروز و امروز بین ساعات کاری و فشار خفه کن زندگی یواشکی اومدم روزنوشته ها ومتن های تو و کامنت بچه ها رو خوندم و برگشتم به همان حال سابق خوب به همان حس خوب داشتن معلمی چون شما و دوستان گرانبهای متممی
امیدوارم حال دلم خوب شود و دوباره پیروز سربلند و وقتی تکلیفم با خودم معلوم شد برگردم و روزها و شبهایم را پر از عطر روزنوشته ها و متمم کنم برای حال نامساعد دلم دعا کنید.
دوستون دارم.
قسمتی از کویر دکتر شریعتی:
“در آسمان، سرگرمیهای بسیار است برای این نگاههای اسیر و محرومی که، همه شب، از پشت بامهای گلاندود ده، به سوی آن پرواز میکنند. من نیز، همچون همه کودکان کویر، آسمان را دوست میداشتم و ستارهها را میشناختم و هر شب از روی بام، چشم بر این صحنه زیبای پر از شگفتی و سرگرمی میدوختم و ساعتی، ساعتهايی، با خویش یا با همبازیها و بزرگترهایم، نگاههای کودکانهام را به باغ خرم آسمان میفرستادم تا با ستارگان به بازی مشغول شوند.
آن شب نیز من خود را بر روی بام خانه گذاشته بودم و به نظاره آسمان رفته بودم؛ گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که بر آن، مرغان الماسپر ستارگان زیبا و خاموش، تکتک از غیب سر میزنند و دستهدسته به بازی افسونکاری شنا میکنند. آن شب نیز ماه با تلالو پرشکوهش که تنها لبخند نوازشی است که طبیعت بر چهره نفرینشدگان کویر مینوازد از راه رسید و گلهای الماس شکفتند و قندیل زیبای پروین ـ که هر شب، دست ناپیدای الههای آنرا از گوشه آسمان، آرامآرام، به گوشهای دیگر میبرد ـ سر زد و آن جاده روشن و خیالانگیزی که گویی، یک راست، به ابدیت میپیوندد: «شاهراه علی»، «راه مکه»! که بعدها دبیرانم خندیدند که: نه جانم، «کهکشان»! و حال میفهمم که چه اسم زشتی! کهکشان، یعنی از آنجا کاه میکشیدهاند و اینها هم کاههایی است که بر راه ریخته است! شگفتا که نگاههای لوکس مردم اسفالتنشین شهر آنرا کهکشان میبینند و دهاتیهای کاهکش کویر، شاهراه علی، راه کعبه، راهی که علی از آن به کعبه میرود! کلمات را کنار زنید و در زیر آن، روحی را که در این تلقی و تعبیر پنهان است تماشا کنید! و آن تیرهای نورانی که، گاهگاه، بر جان سیاه شب فرو میرود؛ تیر فرشتگان نگهبان ملکوت خداوند در بارگاه آسمانیش! که هر گاه شیطان و دیوان همدستش میکوشند به حیله، گوشهای از شب را بشکافند و به آنجا که قداست اهورايیش را کام هیچ پلیدییی نباید بیالاید و نامحرم را در آن خلوت انس راه نیست، سرکشند تا رازی را که عصمت عظیمش نباید در کاسه این فهمهای پلید ریزد، دزدانه بشنوند، پردهداران حرم ستر و عفاف ملکوت آنها را با این شهابهای آتشین میزنند و بسوی کویر میرانند. و بعدها معلمان و دانایان شهر خندیدند که: نه جانم! اینها سنگهاییاند بازمانده کراتی خرابه و در هم ریخته که چون با سرعت به طرف زمین میافتند از تماس با جو آتش میگیرند و نابود میگردند. و چنین بود که هر سال که یک کلاس بالاتر میرفتم و به کویر برمیگشتم، از آن همه زیبايیها و لذتها و نشئههای سرشار از شعر و خیال و عظمت و شکوه و ابدیت پر از قدس و چهرههای پر از «ماوراء» محرومتر میشدم تا امسال که رفتم دیگر سر به آسمان بر نکردم و همه چشم در زمین که اینجا میتوان چند حلقه چاه عمیق زد و… آنجا میشود چغندرکاری کرد…! و دیدارها همه بر خاک و سخنها همه از خاک! که آن عالم پرشگفتی و راز سرايی سرد و بیروح شد، ساخته چند عنصر! و آن باغ پر از گلهای رنگین و معطر شعر و خیال و الهام و احساس ـ که قلب پاک کودکانهام همچون پروانه شوق در آن میپريد ـ در سموم سرد این عقل بیدرد و بیدل پژمرد و صفای اهورايی آن همه زیبايیها، که درونم را پر از خدا میکرد، به این علم عددبین و مصلحتاندیش آلود؛ و آسمانفریبی آبیرنگ شد و الماسهای چشمکزن و بازیگر ستارگان ـ نه دیگر روزنههايی بر سقف شب به فضای ابدیت، پنجرههايی بر حصار عبوس غربت من، چشم در چشم آن خویشاوند تنهای من ـ که کراتی همانند و همنژاد کویر و همجنس و همزاد زمین و بدتر از زمین و بدتر از کویر! و ماه، نه دیگر میعادگاه هر شب دلهای اسیر و چشمهسار زیبايی و رهايی و دوست داشتن، که کلوخ تیپاخوردهای سوت و کور و مرگبار. و مهتاب کویر دیگر نه بارش وحی، تابش الهام، دامان حریر الهه عشق، گسترده در زیر سرهایی در گرو دردی، انتظاری، لبخند نرم و مهربان نوازشی بر چهره نیازمندی زندانی خاک، دردمندی افتاده کویر، که نوری بدلی بود و سایه همان خورشید جهنمی و بيرحم روزهاي كوير! دروغگو، رياكار، ظاهرفريب… . ديگر نه آن لبخند سرشار از امید و مهربانی و تسلیت بود، که سپیدی دندانهای مردهای شده بود که لبهایش وا افتاده است!
شکوه و تقوی و شگفتی و زیبايی شورانگیز طلوع خورشید را باید از دور دید. اگر نزدیکش رویم از دستش دادهایم. لطافت زیبای گل در زیر انگشتهای تشریح میپژمرد! آه که عقل اینها نمیفهمد! از طلوعها و گلها و چشماندازها و وزیدنهای سرزمین ماورايی درون، ماوراءالطبیعه روح و ملکوت دل نمیتوانم گفت در ترکتاز این غارتگر یکچشم چه شدند و چه میشوند و آنگاه، مزرعهای که از زیر سم او و سوارانش برجای میماند چه منظرهای سرد و زشت و غمانگیز خواهد بود! چه خواهد ماند؟ «استفراغ»، «طاعون»، «خلط پخشیده سینه یک مسلول»… و انسانهايی «مسخ»، «کرگدن»، «ترزی»، «حیوان ناطق» و دگر هیچ! نه انسان، ابزار! نه دل، شکم! «آن مر این را همی کشد مخلب و این مر آن را همی زند منقار»! آدمهايی «پر از هیچ» و به تعبیر علی بزرگ: «اشباه الرجال و لارجال»”
برگرفته از http://www.shariati.com/farsi/kavir/kavir3.html
احتمالا دکتر شریعتی خوشحالند که هنوز کسانی “فسیل” را به جای “آثار باقی مانده از جانداران” به “آغوش سنگی وفادار” تفسیر می کنند!
پس میشه اسمش رو گذاشت: “خاطره نگار یک ماهی بر دل یک سنگ”.
به نظر میاد این سنگ از تمام قابلیت و استعدادی که بهش داده شده استفاده کرده و نگذاشته این خاطره به مرور زمان از دلش پاک بشه. اگرچه شاید این خاطره کمی کمرنگ شده باشه، ولی فراموش، هرگز.
با دیدن این تصویر این نوشته به ذهنم اومد
گاهی بعضی آدم ها خواسته یا ناخواسته از زندگیمون بیرون میرن اما ردی که از خودشون روی قلبمون میذارن از بین رفتنی نیست، مثل ماهی ای که نقشش همیشه این جا موندگاره، خدا کنه هر بار دیدن اون نقش روی دلمون، ما رو یاد خاطره ها و اتفاقات خوب زندگیمون بندازه
و همین طور خدا کنه نقشی از ما که روی دل بقیه حک میشه پر باشه از مهربونی و خوبی
ربطی نداره به این عکس..
ی گلدون کاکتوس داشتیم که ی عالمه بچه داشت، از این کاکتوسای نگینی خپل، موقع عوض کردن گلدونش و جدا کردن بچه هاش، دیدیدم که اسکلت ی مارمولک گیر کرده بین خارهای کاکتوس. دردش اومده کلی:(
گلدون کنار دیوار بود، احتمالن از رو دیوار میفته پایین.
معلم عزیزم، ممنون که حرف منو تا ته رعایت کردین. لحظه نگارِ بدون توضیح، در هر کسی اوهامی رو بوجود میاره و ذهن هر کدوم از ما رو به جایی می بره.
یادمه یه روز کله سحر، تو اینستاگرام بهتون پیام دادم و اجازه گرفتم تا عکس نوشته ای از متمم رو بدون متنش، بازنشر کنم و در توجیهش گفتم فکر میکنم عکس بدون متن قابل تامل تر باشه، شما هم لبخندی زدین و گفتین ما تابع سلیقه شما هستیم. همون لحظه من رو پررو کردید 🙂
جای خالی توضیحات محمدرضا، توی این لحظه نگار، مثل جای خالی ماهی روی این سنگ، هستش.
جای استخون ماهی روی این سنگ هم، مثل جای اسم ما روی سنگ قبرمونه.
شاید خیلی ربطی نداشته باشه ولی یاد کتاب همه نام ها افتادم. دارم به این فکر می کنم که توقع ما از شما، برای پاسخ دادن به کامنتامون به صورت اختصاصی، یا نگاشتن یک پست به خاطر هر کدوم از ما، داره اینجارو شبیه به با بایگانی کل سجل احوال می کنه. بنظرم بهتره به این فکر کنیم که واقعا اون چیزی که ما در اینجا و متمم دنبالش می گردیم چیه؟! قطعا بردن اسممون و پاسخ به کامنتامون نیست.
اصلا این ریموت لحظه نگارها رو میدم دست خودتون. زین پس میخوام فقط اینطور فکر میکنم که در اینجا، هر عکسی یا مطلبی که نگاشته میشه، به من “هم” تقدیم شده و نیازی به درج نامم نیست.
پی نوشتی برای لیلای عزیز: لیلا جان متوجه بیش فعالی اخیرت در نگارش تمرینا شدم، خودمم تا حدی اینجوری شدم، حتی اگه نگارشی رو انجام ندم با وسواس زیادی کامنتا رو بارها می خونم. بنظرم میاد ما به “پرنگاری مرضی” دچار شدیم ؛)
استشمام عطر نفس یک دوست که با اختیار و محبت سرشار کنارمون بوده و هست
امیدوارم قدر این سنگ منم قدرشو بدونم
دوست دارم اسمش رو بذارم “سنگ صبور” و از زبان ماهی بگم: “تو دریای من بودی آغوش وا کن”
ماهی سیاه کوچولو
سلام
تا دیدم پست جدید هست اونم از نوع تصویر، بدو بدو اومدم ببینم چه عکسی به شیرین تقدیم شده : ) خوبه خداروشکر به خیر گذشت، من جای شیرین بودم همش تو این استرس بودم که خدایا آقای شعبانعلی میخواد چه جونوری رو به من نسبت بده : P
پی نوشت یک: خودم رو آماده کردم که اینجا یا تو متمم در نوشته های جدید، یک پی نوشت باشه با این مضمون که “لیلای عزیز، به جان خودمان این درس رو همینطوری گذاشتیم نمیخوایم نظرت رو بدونیم، خودت رو به زحمت ننداز : P ” بس که این چند روز من کامنت گذاشتم، البته این قعالیت زیادم یک پاسخ به روزهای پرتنشم هست.
پی نوشت دو: یاد این آهنگ افتادم ” تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی” – اگر ناراحتید گوش ندید ممکن هست گریه اتون بگیره.
لطفا این مورد رو به پست قبل اضافه کنید. ممنون
پی نوشت سه: یاد خاطرات بچگیم افتادم، سعی میکردم با ماهی های عید که میمردن، فسیل درست کنم، یه جا خاکشون میکردم و یک علامت میگذاشتم، ولی وقتی میرفتم سراغشون چیزی نبود یا جاشون رو پیدا نمیکردم.
با سلام به همه دوستان
شیرین عزیز احتمالا” چاپ نشده یا کم رنگ است . البته این سیاه قلم کار است منتظر یک ماهی قزل آلا ی رنگی باش که در سطح انرژی آن در سطح انرژی نسل پویای شماست .
پی نوشت سه: شیرین عزیزم! …، این بار به خودم قول داده بودم عکس بذارم بدون توضیح. زیرش بنویسم: فقط برای شیرین.
محمد تقی جان.
خواستم حرف شیرین را تا “ته” رعایت کرده باشم.
یعنی هیچ توضیحی نباشد. حتی توضیح اینکه عکس به نیت شیرین است! 😉
پی نوشت: این سنگ فسیل، یکی از داشتههای ارزشمند و دوستداشتنی و خاطره انگیز من است.
شاید خنده دار باشد، اما برای من، حتی دیدن همین نقش هم، انرژی بخش است.
سنگی که عمر خود را صرف حفظ خاطرهی تصویر یک ماهی کرده است که روزی به جبر روزگار، دل به آغوش او سپرده است.
” سنگی که عمر خود را صرف حفظ خاطرهی تصویر یک ماهی کرده است که روزی به جبر روزگار، دل به آغوش او سپرده است.”
اینطوری تو ذهنم تکمیل شد: و ما با انسانهایی که به اختیار و با عشق دل به آغوش ما میسپارند چه میکنیم! آیا نقشی از آنها بر جانمان باقی میماند یا …
نمی دونم چرا این دو جمله – در کنار هم:
.
“سنگی که عمر خود را صرف حفظ خاطرهی تصویر یک ماهی کرده است که روزی به جبر روزگار، دل به آغوش او سپرده است.”
و
“و ما با انسانهایی که به اختیار و با عشق دل به آغوش ما میسپارند چه میکنیم! آیا نقشی از آنها بر جانمان باقی میماند یا …”
.
بدجوری اشکمو در آورد …
نقشی بر جانمان می ماند.
به اختیار نقشی بر جانم ماند.
نمی دونم نقشی بر جان او هم ماند؟ 🙁
“جسم ما همیشه جایی است که هستیم.
روحمان جایی که میخواهیم باشیم.
و مرگ، جدایی روح از جسم است.
~ محمدرضا شعبانعلی
این لحظه نگار، و دیدن این عکس زیبا و این فسیل ماهی که احتمالا صدها یا هزاران سال پیش مرده، این جمله زیبا و عمیق رو – که از صبح که در پیام اختصاصی خوندمش، بارها و بارها مزه مزه اش کردم – رو باز به یادم آورد.
با این جمله، پس با این حساب، توی زنده بودنمون هم میتونیم بارها و بارها مرگ رو تجربه کنیم. همونطور که بارها و بارها تجربه اش کرده ایم…
فقط ای کاش در «اونجایی که هستیم» و میدونیم «اونجایی نیست که میخواهیم باشیم»، فسیل نشیم.