احتمالاً گربهی همسایه را به خاطر دارید. قبلاً عکسی از او گذاشته بودم.
کنار خانهی من زندگی میکند و البته خانهاش کمی از من بزرگتر است (من یک چهاردیواری دارم و بقیهی زمین مال اوست).
این بار که همدیگر را دیدیم، حسابی به هم خیره شدیم. به خاطر اینکه ماههاست با او حرف میزنم من را میشناسد و فرار نمیکند.
آنقدر به همدیگر نگاه کردیم که حوصلهاش سر رفت و خوابید (ما آدمها یاد گرفتهایم که یک کار تکراری را برای مدت طولانی و حتی برای یک عمر انجام دهیم. اما گربهها هنوز برای این نوع اسارت، تربیت نشدهاند).
معمولاً اگر با ماشین جایی بروم، در ماشینم برای انواع گرسنگان (آدمها و سگها و گربهها و پرندگان) چیزهایی میگذارم که در راه به آنها بدهم و اگر فرصت کنم مینشینم و آنها را نگاه میکنم.
طبیعتاً از آنجایی که تعداد گربهها نسبتاً بیشتر از سایر حیواناتی است که نام بردم، تجربهی آشنایی و همنشینی بیشتری با آنها (حتی در مقایسه با انسانها) دارم.
در این مدت چند تجربهی جالب داشتم که واقعاً برایم آموزنده بود.
یکی اینکه یک بار آمدم به یک گربه گرسنه غذا بدهم، در زیر یک مبل کهنه کنار خیابان پنهان شد. احتمالاً فکر کرد من هم «آدم» هستم و او را آزار میدهم. دستم را جلو بردم که به او غذا بدهم. دستش را بیرون آورد که روی دست من بزند. اما چنگش باز شد و دستم زخم شد. بلافاصله وقتی غذا را دید فهمید که قرار نبوده او را آزار بدهم. غذا را میخورد و لابهلای خوردنش میآمد و با زبان زخم دست من را لیس میزد. چنین رفتارهایی اگر چه در سگها زیاد دیده میشود، اما برای من دیدن این رفتار در گربهها عجیب بود یا لااقل من ندیده بودم (حتی در آدمها هم این رفتار زیاد دیده نمیشود).
تجربهی دیگر، بحث توارث افقی بود که متوجه شدهام گربهها خیلی خوب از آن بهره بردهاند. البته احتمالاً خیلی موجودات دیگر هم از آن بهره بردهاند اما کمتر مقابل چشمان ما قرار میگیرند.
دیدن این منظرهها، وقتی از یک اتفاق موردی به یک روند تکراری تبدیل میشود، واقعاً زیبا و الهامبخش است:
اینکه گربهی مادر، رد شدن از خیابان را به فرزندان خود آموزش میدهد. کاری که مشخصاً طی صد سال اخیر (با رواج اتومبیلها) آموختهاند و فرصت کافی برای کدگذاری ژنتیکی نداشتهاند و باید به صورت افقی آموزش داده شود.
حتی کمی دورتر از خانهی من که ترافیک بیشتر است، چند گربه را میشناسم که وقت عبور از خیابان، در وسط خیابان میایستند و منتظر میمانند تا ببینند ماشینی عبور میکند یا خیر. دقیقاً وسط خیابان. و دقیقاً با نگاه به همان سمتی که ماشین میآید. البته این نوع رفتار حاکی از شعور را فقط در سه مورد گربه دیدهام (که البته همیشه همین رفتار را تکرار میکنند و تصادفی نیست). بقیهی گربههایی که دیدهام مثل خودمان از خیابان رد میشوند.
تنوع تیپهای شخصیتی هم در گربهها به وفور دیده میشود و به نظرم (به عنوان یک نظر غیرعلمی و صرفاً تجربی) همان الگوی پنج عاملی شخصیت را تا حد خوبی میتوان در موردشان حس کرد و به کار برد.
از میان تعریفهای متعدد هوش، یکی از تعریفهای زیبا، تعریف دنیل رابینسون است که میگوید: هوش، میزان توانایی سیستمها در حل مسائل و چالشهایی است که در محیط خود با آن مواجه هستند.
خیلی این تعریف را دوست دارم و هر وقت پیش سایر حیوانات مینشینم و توانمندی آنها در حل چالشهایشان را میبینم، از اینکه چطور انسان به نتیجه رسیده که موجودی شگفت انگیز است و چطور نمیتواند معجزه هستی را در یک الاغ یا سگ یا گربه یا سوسک، بیشتر از وجود خودش (یا لااقل به اندازهی وجود خودش) ببیند شگفتزده میشوم.
http://s8.picofile.com/file/8275131142/IMG_0040.JPG
یک خونه گرم برای زمستون گربه ها
اگر پشت بام محل رفت و امد گربه ها باشه
پیش نوشت: بی ارتباط به متن
سلام
بخشی که در پیام خصوصی بود و از آن طریق میتوانستیم به متمم پیام بدهیم، حذف شده است؟
سلام.
به نظر برای ارسال پیام خصوصی باید به قسمت : “پشتیبانی متمم” > “ارتباط با ما” (انتهای صفحه) مراجعه کنین.
گزارش یک تصمیم یا سوء استفاده:
پیش نوشت: من از بچگی سگ و گربه را دوست داشتم. خیلی زیاد. چند سال قبل در حیاط شرکتی که ما هم در گوشه ای از آن دفتر کار موقت راه انداخته بودیم، دو بچه گربه به دنیا آمدند که خیلی دوست داشتنی بودند. یکی از همکاران من از دیدن روابط من با این دو، خیلی با تأسف و تعجب نگاه می کرد. فکر می کنم به نظرش یک مرد بیست و چند ساله نباید این برخوردها رو در مواجهه با دو بچه گربه از خودش نشون می داد. اما من بی توجه به این موضوع به کارِ خودم می رسیدم به اونها غذا می دادم و نوازششون می کردم. هم من و هم اون دوتا بچه از این رابطه راضی بودیم و کِیف می کردیم. به هر حال وقتی محل شرکت رو تغییر دادیم دیگه از اون دوتا بچه خبری نبود.
اصل مطلب: چند ماهی که از نقل مکان کردن به محل جدید شرکتمان نگذشته بود که در محوطه ی محل جدید هم سه بچه گربه به دنیا آمدند. آنها کم کم بزرگ می شدند ولی من صرفا نظاره گر رشدشان بودم.
از طرفی کارهای شرکت که بیشتر شد، مسئولیت های همکار (متعجب و متأسف) من هم بیشتر شد و ایشان نیاز بیشتری به ارتباط برقرار کردن با همکاران و کارفرمایان پیدا کردند. اما هم خودشان و هم من در این موضوع اتفاق نظر داشتیم که خشکی و عدم لطافت لازم در کلام و برخورد ایشان توی ذوق می زند و باید کاری برای آن کرد. راهکارهایی از جمله مطالعه مطالب مفید و کلاس های مرتبط هم مورد بررسی قرار گرفت.
چند روزی گذشت و من همچنان به راه حل سریع و “اثر بخش” فکر می کردم که خبر دار شدم “احمدرضا نخجوانی” عزیز در صندوق ماشین “تن ماهی” برای گربه ها با خودش همراه داره.
خلاصه اینکه همون شب قبل رفتن به منزل برای همکارم یه برگه روی میز گذاشتم و ازش خواستم که از فردا پلن “T” رو اجرا کنه، و هیچ توضیحی هم ندادم. فردا صبح وقتی از من پرسید پلان “T” مربوط به کدوم پروژه است، براش توضیح دادم که ازت می خوام از همین امروز روزی یه بار برای این سه تا بچه گربه یه تن ماهی (که با هزینه ی شرکت تهیه شده) رو بجوشونی و برای سه تا بچه گربه ی محوطه سرو کنی و وایستی تا غذاشون تموم شه. ضمنا در گزارش روزانه هم از عکس العمل ها و کارایی که حین خوردن غذا انجام می دن برام بنویس.
حالا یک ماهی از اجرای پروژه “تی” (اول حرف تن) می گذره و همکارم به نظرم خیلی دوستانه تر با اطرافیانش و “آدم” ها برخورد می کنه. فکر می کنم پلان تی مؤثر بوده.
واقعا این موجود چهار دست وپا ( گربه) خیلی دوست داشتنی تر از خیلی از موجودات دوپا هستند.
در همسایگی ما هم ۳ بچه گربه دوست داشتی هستند که از روی دیوار حیاط با احتیاط و ترس و ناشيانه به پشت بام رفت و آمد میکنند، گاهی اوقات از پریدن به پشت بام احتیاط می کنند و چند دقیقه ای روی دیوار می مانند…
سلام
با خوندن این لحظه نگار ۲ تا خاطره برام تداعی شد.
– خاطره ای از بچه گربه تو شهرک آپادانا. چند ماه پیش یک بچه گربه بود که حسابی خودش رو لوس میکرد و دور و برمون میپلکید با مزه این بود که گاهی تو اسانسور دیده میشد یا اگه در باز میموند تو طبقات می دیدمش، یکدفعه دم در ورودی براش یک تیکه مرغ گذاشتم اینقدر از خوردنش لذت بردم که حسابی نوازشش کردم و بعد از خواهرم خواستم براش ماست بیاره در حین خنده و غرزدن تو ظرف کوچیک ماست آورد بچه گربه با ولع ماست رو کامل خورد بعد برای تشکر مدام دور و برمون میچرخید که البته بیشتر منو می ترسوند.
– یک خاطره هم مربوط به محل کار قبلی ام هست اونجا مرکز تفریحی و اردوگاهی در کردان کرج بود منطقه سرسبز و خوش اب و هوایی داشت. یک روز ظهر موقع ناهار متوجه حضور یک عقاب پشت پنجره اتاقم شدم کمی پنجره رو باز کردم براش مقداری از گوشت غذام رو براش ریختم، وقتی دیدم اومد سمت پنجره و شروع کرد به خوردن خوشحال شدم، بعد از اون روز سعی میکردم مقداری گوشت یا مرغ براش بذارم. جالب بود تا برام ناهار می آوردن صدای بال و پر و راه رفتنش روی برگها رو میشنیدم، حسابی آن تایم و به موقع پیداش می شد;-) بخاطر هیبت و صدای پاش اسمش رو گذاشته بودم رستم، همکارها هم به همین اسم صداش میکردن:-)
آقا اجازه منم یه خاطره گربهای از دیروزم میگم –خداییش خجالت میکشم هرچی میگید بدوبدو میام همذاتپنداری کنم باهاتون و بگم منم بله. از بس دوستون دارم اینجوری میشه دیگه- علی ایحال؛ همین دیروز بعد از ظهر برای برداشتن وسیله ای به سرعت خودم رو به خونه رسوندم. به قدری عجله داشتم که در حین رد شدن از لابلای ماشینای همسایهها، کیف و دست و پام با خودرویی که درست مقابل در که به فاصله کمتر از دو متر پارک شده بود، برخورد کرد(اصلنم درد نداشت 🙂 )
در همین حین گربه ای رو دیدم که در ریلکسی کامل، زیر خودرو لم داده بود و حتی ذره ای از این برخورد و سرو صدای ایجاد شده، از جاش تکون نخورد. ولی از اونجایی که ترسیدم گربه ازم بترسه فاصلم رو حفظ کردم و فورا ازش عکس گرفتم چون خیلی بامزه دراز کشیده بود.
کمی جلوتر رفتم بازم تکون نخورد. متوجه شدم که جناب گربه اصلا منو آدم حساب نمیکنه. ازین بابت کلی خوشحال شدم و به فاصله نیم متریش نشستم. حدود پنج دقیقه نگاش کردم و به زبان میومیویی سعی کردم باهش وارد مذاکره بشم ولی جوابم رو نداد(آخه گاهی از قبلیا جواب گرفته بودم)، فقط در آخر که حوصلش ازم سر رفت یه چشمش رو تنگ کرد و نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و منم اینطور بهش معنا دادم:
برو که نه قیافت به آدمیزاد می خوره و نه خودت حرف دهنتو میفهمی چه برسه به من 🙂
اینم سه عکس از آغاز تا پایان خاطره: yon.ir/8OnE
[…] عنوان مطلب: لحظه نگار: باز هم گربه همسایه […]
بقیه گربه ها مثل خودمون از خیابون رد میشن.
😀
مدتی هست که یه گربه مهمون حیاط خونه ما شده.
دقیقا میره جایی استراحت میکنه که من میتونم از تو پنجره اتاقم اونو خوب ببینم (بالای یه کمد قدیمی که تو حیاط هست). بیشتر برای استراحت کردن و خوابیدن میاد تو حیاط خونمون. الان ساعت رفت و آمدش رو دقیق بدست آوردم.
اولین دفعه که اومده بود داشتم کارهام رو انجام میدادم که یه دفعه احساس کردم یکی زل زده داره بهم داره منو نگاه میکنه. سرم رو که آوردم بالا دیدمش.
هیچ عکسالعملی نشون نداد. بعد از چند ثانیه سرش رو آورد پایین و گرفت خوابید.
بعد از چند روز به نگاه کردن و زل زدن تو چشمهاش عادت کردم. به نظرم تو زندگیم به این اندازه تو چشمهای یه موجود زنده چه از نوع حیوانی و چه از نوع انسانی، خیره نشده باشم 😉
بامزه است چند روز پیش که یه جورایی همه جا آروم و ساکت بود، صدای خروپُفش رو هم میشنیدم. اولش اصلا باورم نمیشد. فکر کردم صدای شاخ و برگ درختهاست ولی وقتی رفتم تو حیاط و آروم بهش نزدیک شدم، دیدم که واقعا صدای خودشه.
از طرفی چون خیلی هم براش غذا گذاشتم دیگه از من نمیترسه و فرار نمیکنه.
یه چیز جالب دیگه اینه که من ذائقه غذاییش رو هم کشف کردم و میدونم از چه غذایی بیشتر خوشش مییاد و اون غذا رو تا ته میخوره.
متاسفانه الان ساعت خوابش تموم شده و رفته. ولی حتما چند روز آینده که بیاد و فرصت کنم، یه عکس خوشگل ازش میگیرم و اینجا براتون میذارم.
این هم عکس گربهای که بهتون گفتم. طفلکی نخواستم مزاحمش بشم، گفتم وقتی خوابیده یه عکس ازش بگیرم، اما زود متوجه شد و از خواب بیدار شد.
عکس اول – عکس دوم
عکس گربه خوابآلود از محمدرضا زمانی عزیز. (۰٫۶ مگ)
http://s9.picofile.com/file/8275002650/MrZamani_cat.jpg