پیش نوشت ۱: معمولاً عادت دارم که حرفهایم را در قالب داستان و خاطره و رویدادهایی که برایم اتفاق افتاده است تعریف میکنم. اما حرف امروز من حرف سادهای است. اکثر ما هم آن را میدانیم. اما گاهی رعایت نمیکنیم. به طرز شگفت انگیزی، در طول هفته گذشته دوستانم چهار مورد کاملاً متفاوت و نامربوط از مشکلات محیط کار را با من مطرح کردند که ریشه آنها، به نوعی مشابه بود.
پیش نوشت ۲: نمیدانستم آن را باید چگونه طبقه بندی کنم. میتوانستم اسمش را بگذارم قوانین کسب و کار. چون به نظر خودم، یکی از مهمترین قوانین کسب و کار در همه جای جهان است. میتوانستم بگویم اخلاق. چون به نظرم از سادهترین اصول اخلاقی است. میتوانستم بگویم اصول مذاکره. چون به نظرم رعایت آن دستاوردهای بسیار بزرگی را در محیط کار و زندگی ایجاد میکند. میتوانستم بگویم اتیکت. چون قبلاً به شکلی در فایل صوتی اتیکت هم به آن اشاره کردهام. اما در نهایت، همان عنوان قوانین کسب و کار را برایش انتخاب کردم. اگر چه هنوز هم، همه عنوانهای دیگر را برای این حرف، درست و قابل اطلاق میدانم.
اصل ماجرا: ما انسانها همیشه برای هم، پله میشویم. من پای خودم را بر شانه دیگری گذاشتهام و بالا آمدهام. تو هم پایت را بر شانه من میگذاری و بالاتر میروی. آن “دیگری” هم که تکیه گاه بالا آمدن من شد، دیر یا زود، لازم دارد که جایی پا بر روی شانه تو یا من بگذارد و بالاتر برود. تمام بازی کسب و کار در این است که وقتی پا بر روی شانه کسی گذاشتیم و بالا رفتیم، در نهایت لگد بر سر او نزنیم و اگر هم شانهای شدیم تا پا بر روی شانه ما قرار دهند، در میانه راه پشیمان نشویم و شانه نلرزانیم!
فرض کنیم که من متخصص نرم افزار و طراحی سیستم هستم. شما کارشناس یک شرکت بزرگ بازرگانی بین المللی هستید. آنها به دنبال یک برنامه نویس میگردند و شما من را به شرکت خود معرفی میکنید.
من میآیم و آنجا کار میکنم و چون حرفهای هستم، رضایت کارفرما را هم به خوبی جلب میکنم و کم کم به جایگاهی در آن شرکت دست پیدا میکنم. پروژهها یکی پس از دیگری میآیند و کارها و درآمد بیشتر و بیشتر میشوند. حالا حتی گاهی من را به جلسه هیات مدیره شرکت هم دعوت میکنند تا در مورد زیرساختهای فنآوری در شرکت و نحوه توسعه آنها نظر بدهم. اتاق هیات مدیره اتاقی است که شما – که پنج سال است کارشناس شرکت هستید – هرگز به آنجا راه نداشتهاید.
اجازه بدهید راحتتر بگویم: حتی آسانسور شرکت که شما از آن استفاده میکنید، در طبقه پنجم که متعلق به جلسات هیات مدیره است، توقف ندارد!
در اینجا دو رفتار غیرحرفهای میتواند اتفاق بیفتد:
رفتار غیرحرفهای من، ممکن است بیتوجهی به شما باشد. کم کم ارتباطات من در آن شرکت به حدی خوب میشود که هیچ نیازی به شما ندارم. سرگرم کارهای خودم میشوم. حتی شاید فرصت نکنم به شما سر بزنم. حتی شما گاهی میبینید که از طبقه هم کف و کمی دورتر از پارتیشن شما، در حال عبور به سمت آسانسور برای رفتن به طبقه چهارم یا پنجم هستم. اما باز هم – عمداً یا سهواً – فرصتی برای گفتگو پیش نمیآید.
کار سختی نیست که ده دقیقه زودتر از جلسه بیایم و لحظاتی در اتاق شما بنشینم. کار سختی نیست که اگر موضوع جلسه محرمانه یا استراتژیک نیست، شما را در جریان موضوع آن (نه جزییات آن) قرار دهم. حتی اگر در این زمینه محدودیت وجود دارد (که احتمال آن کم نیست) سخت نیست که قبل از آمدن، یک پیام یا پیامک برایتان بفرستم و بگویم که در فلان ساعت به جلسهای در سازمان شما دعوت شدهام و یادآوری کنم که در خاطر دارم که نخستین بار، شما برای یک پروژه من را به آنجا دعوت کردید و هنوز هم، هر بار که کار جدیدی پیش میآید، دردلم شما را دعا میکنم و قدردان شما هستم.
وقتی که در جریان هیچ چیز نیستید و میبینید که من از درب شرکت وارد شدم، احساس خوبی نخواهید داشت. اما با همان دو سطر پیامک، احساس بسیار متفاوتی را تجربه خواهید کرد. وقتی من را از دور میبینید – حتی اگر نزدیک نیایم و احوال پرسی نکنم و مستقیماً از راهروها عبور کنم – حال بهتری را تجربه خواهید کرد. میگویید شاید دیر شده بود. شاید ملاحظاتی داشت. اصلاً مهم نیست. اما خوشحالم که موفق شده و پروژههای بیشتر گرفته و خوشحالم که هنوز هم احساس خوبی به من و کمکی که به او کردم دارد.
این حال خوب که من در شما ایجاد میکنم، فقط برای ثواب آخرت و شب اول قبر نیست. این حال خوب، منطق دارد. من به شما یادآوری میکنم که قدردان شما هستم. شما همیشه دنبال فرصتهای دیگری خواهید بود تا آنها را هم به من معرفی کنید.
شما به دوستانتان میگویید که شعبانعلی، آدم قدرشناسی است و خاطرات و مثالهای خود را توضیح میدهید. دوست شما هم ممکن است برای من فرصت های جدیدی ایجاد کند.
هیات مدیره، وقتی بارها و بارها رفتار و گفتار قدرشناسانه من را نسبت به شما میبینند، با خود میگویند که اگر فرصت کار در شرکتهای دیگر هم بود، به او بگوییم. او قدردان و قدرشناس است و فراموش نمیکند که ما پلهای برای بالا رفتنش شدیم. این کار حتی ارادت و علاقه او را به ما بیشتر میکند. و به همین سادگی، حلقهای از رشد و پیشرفت آغاز میشود که به سادگی متوقف نخواهد شد.
رفتار غیرحرفهای شما هم میتواند به این رشد متقابل آسیب بزند. شما به تدریج موقعیت من را میبینید. میبینید که درآمد من بهتر شده. جایگاه بالاتری دارم. شاید بعد از مدتی ماشین یا خانهام تغییر کرده و اینها به شما فشار میآورد.
من قبلاً هم گفته بودم که ما دوستانی داریم که حاضرند ما همیشه پیشرفت کنیم به شرط اینکه از آنها بیشتر پیشرفت نکنیم! دوستانی داریم که عاشق کمک کردن به ما هستند. اما به شرطی که هرگز نیازمند کمک به ما نشوند و همیشه موضع بالاتر خود را حفظ کنند. دوستانی که دوست دارند دوستانشان بزرگ باشند. اما خودشان، بزرگترین فرد در میان دوستانشان بمانند.
کم کم موفقیت من به شما فشار میآورد. این فشار را به شکلهای مختلف میتوان مشاهده کرد.
گاهی در جمع دوستانتان مینشینید و میگویید: شعبانعلی؟! یادش بخیر. یک زمانی وقتی به شرکت ما سر میزد، پراید تصادفی خودش را هشت خیابان بالاتر پارک میکرد که کسی نبیند. الحمدلله! الان با سانتافه میآید و مدام از راه دور زنگ میزند که پارکینگ خالی داریم یا نه (همه خوب میدانیم که این الحمدلله، نه سپاس است و نه خطاب به خداوند. پیامهای تحقیرآمیز دیگری در خود دارد).
گاهی پشت سر مینشینید و توضیح میدهید که: شعبانعلی؟! همان که شرکت نرم افزاری دارد و تحلیل سیستم میکند؟ زحمت کشیده. اما شنیدهام پرونده دارد. میگویند در این اختلاس آخر که هنوز لو نرفته (چون همیشه اختلاسی وجود دارد که لو نرفته باشد!) نقش داشته. اصلاً همه پولها را از طریق زیرساختی که اینها درست کردهاند جابجا کردهاند. البته خدا میداند! من که فقط نقل میکنم. گناهشان پای خودشان! (ما گاهی اوقات گناهان را هم مثل چک پشت نویسی میکنیم و انتظار داریم که بارگاه الهی، گوش به فرمان ما آنها را جابجا کند).
یکی از دوستانم (که صداقت و خودافشایی زیادی دارد و بخشی از مثال را از او به عاریت گرفتهام) به شوخی میگفت: من خودم زانتیا دارم و او پراید داشت. خواستم به پژو برسد. فکر نمیکردم که با چهار تا پروژه، پراید او سانتافه بشود و من زانتیا سوار بمانم!
خلاصه اینکه شاید یکی از معیارهای توسعه یافتگی فرهنگی، داشتن شانههایی محکم برای پاهای دیگران باشد و نیز، داشتن پاهایی که فرق شانه و سر را بدانند و وقتی پا بر شانه دیگری گذاشتند و یک و نیم متر بالا آمدند، برای ده سانتیمتر بالاتر رفتن، وسوسه نشوند که پا بر روی سر دیگری بگذارند…
سلام محمدرضای عزیز
پیرو مطلب بسیار مهمی که نوشتی سوالم اینه که چطوری میشه فهمید که همچین اخلاقی میتونه در ما وجود داشته باشه و اگر زمانی اتفاق افتاد و مثل یک کمبود در تمام وجود ما شکل گرفت ، چطور میتونیم کنترلش کنیم ؟ آیا ازالان باید تصوری برر رفتار در شرایطی که هنوز پیش نیامده و هنوز نمیدونیم این رفتار در ما وجود داره یا نه داشته باشیم و راهکار براش بسازیم ؟ یا باید در موقعیت قرار بگیریم و اونجا به فکر مهار این مشکل داشته باشیم .
چون به نظر من واقعاً تا بوجود نیاد نمیشه درست فهمید که رویکردی خواهیم داشت .
ممون میشم راهنمایی کنی
سلام محمدرضا
داشتم این مطلب را با خاطرات خودم تطبیق می دادم و مثال صدقش را پیدا می کردم. این ابهام برام پیش اومد که یه جایی گفته بودی وقتی اولویت هات را مشخص کردی، ارتباط با آدم های اطرافت را هم بر اساس آن تنظیم کنی. خوب مشکل من اینجاست توی اولویت امروز من یه شخصی دیگه جایگاهی برای ارتباط نداره و از طرفی به خاطر محبت ها و لطف هایی که به من داشته و موقعیت های رشدی که برای من ایجاد کرده به نوعی خودم را مدیون اون میدونم. نمی دونم باید به خاطر اولویت هام اون را کنار بذارم یا به خاطر قدردان بودن ارتباط را حفظ کنم؟
سلام محمد رضا جان
میتونم یه خواهش داشته باشم به این سوال من پاسخ بدهی.
سوال
چرا بیشتر کارخانه دارها و پول دارها سواد اکادمیک ندارند ولی پول بسیار بدست اورده اند ولی من که رفتم دانشگاه باید برای او کار کنم و او را پولدار کنم؟
او چگونه توانسته یه کارخانه با کلی امکانات و کلی مشتری داخلی و خارجی مانند از ایرانخودرو و سایپا گرفته تا نمایندگی های مجاز و غیرمجاز داخلی از او خرید میکنند؟
با این که خودش در جلسه سال گذشته در یک سخنرانی که همه کارگران و کارشناسان و مدیران را جمع کرده بود و میگفت ترنول مالی شرکت ۲ میلیار تومان است و سود شرکت ۱٫۲ میلیارد تومن است با اینکه سودی به این زیادی بدست می اورد چرا حقوق پرسنل را دو ماه دیرکرد میدهد؟
من مقاله های زیادی از تو خوندم مثلا عقیده تو بین ثروتمند و پولدار خیلی اندیشه عمیقی است ولی ته دلم راضی به قبول کردنش نیستم مثلا گفته بود که یه فروشی داشته بودی که رقم بالایی به شرکت سود رسید و شرکت پاداش خیلی کمی به تو داده بود و تو خود را اینگونه قانع کردی که درست است او همه پول را برد و او پولدار است ولی چون من فرایند فروش را انجام دادم و با تمام تکنیکها تسلط پیدا کردم ثروتمند هستم و متخصص هستم
و می گفتی که بین پولدار و ثروتمند تفاوت وجود دارد.
شاید ان گفته ها و مقاله ات را به این مقاله بتوان ربط داد .
ولی خوشحال می شم پاسخ سوال های من را بدهی استاد گرانقدر.
محمدرضاى عزيزم،سلام؛
تابحال نديدمت،يعنى ازنزديك نديدم ولى اينقدرخودم رو بهت نزديك حس مى كنم كه حتى حست روازوراى قلم وصدات مى فهمم؛
مدتيه كم حوصله وكمى عصبى به نظرمى رسى دوست عزيزم واقعاًنگرانتم اونقدر وجودنازنينت زلال وپر عاطفه است كه حس درونيت مثل سنگريزه هاى ته جوى آب كاملاًبرام مشخصه،ولى نمى دونم چرا؟
حتى توآخرين فايل صوتيت هم اين حس مشهود بود ومن -بازهم مى گم-چون دليلش رو نمى دونم برات نگرانم آخه تازه پيدات كردم برادر مهربان ودلسوزم!يادش به خير اولين باراين كلمه-استريوتايپ-بودكه منو به تورسوند وحالا اين لغت رودوست دارم وبراى هميشه درذهنم حكش كردم..
ببخش كه نظرم ربطى به موضوع پستت نداشت.آخه چيزى نداشتم بگم يعنى راستش روبخواى چيزى نمى تونم بگم نه اينكه مثل جوانهاى كم تجربه شيفته وار محو حرفات بشم ومثل بزاخفش سرموتكون بدم نه اتفاقاًخيلى جاهاهم راجع به نظراتت حرف دارم ولى اونقدربرام عزيزى كه اول دوست دارم خيالم بابت سلامتى جسم وروحت وآرامش درونى وبيرونيت راحت بشه بعد حسابى باهم مچ بندازيم،اگه صلاح نيست ناراحت نميشم جوابموندى ياحتى كامنتمو تأييد نكنى ولى لطفاً هميشه خوب باش …
هميشه سلامت وتندرست باشى مرد..
سلام محمد رضا
خیلی وقت از حال و احوال یک دوست خیلی خوب دیگه برامون چیزی نگفتی
از تراست زون
محمد رضا من رو ببخش اما صرف نظر از موفق بودن یا نبودن تراست زون برام مهم بود توی یک پست جدا گونه نا گفته هات رو از تراست زون و اینک ایا می تونیم به هم اعتماد کنیم یانه رو بدونم.
میخواستم بدونم چه قدر دیگران حاضر بودند پله هایی بشن برای رشد تراست زون و تراست زون برای اونها
من این کودک زیبا رو خیلی دوست دارم(( هر چند احساس میکنم که دیگه الان خیلی بزرگ شده)) و داره مشتاقانه به این فکر میکنه که چه قدر خوشحال هست که خواهر و برادر های کوچکترش از خودش موفق تر شدن.
خوب یادم میاد زمانی که فایل عزت نفس رو گوش دادم، خیلی بهم فشار اومد؛ این رو وقتی می فهمم که به جای اینکه ببینم خودم چه قدر به اون مشکلات دچارم سعی می کنم اطرافیانم رو بر اساسش قضاوت کنم! فایل عزت نفس خیلی دردناک بود و بعد از اینکه دردش آروم شد و با حقیقت خودم رو به رو شدم تصمیم گرفتم بارها و بارها دوباره بهشون گوش کنم و تغییر کنم. فایل اتیکت و گفت و گوهای دشوار هم در نوع خودشون دردناک بودن برام. این پست رو که می خوندم داشتم همزمان فکر می کردم که مونای امروز رو چه قدر از مونای دو سه سال پیش بیشتر دوست دارم و همونطور که همیشه گفتم این رو واقعا به شما مدیونم. این روزا دارم تمام تلاشم رو می کنم که آدمای اطرافم هم با این جریان فکری آشنا بشن و این چرخه جریان داشته باشه. مطمئنم که این تغییر برای خیلی از خواننده های اینجا افتاده. و واقعا آدم کلمه کم میاره برای ستایش این حرکت ارزشمندتون.
راستی، اگر وقتتون اجازه داد برای ضبط فایل صوتی در این زمینه شک نکنید. فایل های شما همیشه دنیا رو جای بهتری کرده برای زندگی!
سلام
محمدرضا، حرفت خیلی آشناست، شاید این موضوع به حساب فراموش کاری انسانها باید گذاشت.
آقای شعبانعلی،
با سلام
نزدیک یکسال هست که خواننده خاموش مطالب ارزشمند شما هستم. خواستم بابت زحمت شما تشکر کنم و بگم که این کار شما شبیه کاشتن بذر تحول فرهنگی در ذهن و روح هموطنان هست. به امید روزی که این بذر به ثمر بشینه.
ز یزدان و از ما بر آنکس درود/ که تارش خرد باشد و داد پود
سلام و درود بر شما
پاراگراف پایانی این پست تون رو خیلی دوست دارم. انشااله همگی به این درک برسیم.
سلام به محمدرضا و همکاران و دوستان او.
جمله ی « ما انسانها همیشه برای هم، پله میشویم…» رو خوندم و یاد جمله ی ازاستادم افتادم که بهم گفت
درعرصه سیاست بازی ها،همین طور که از اسمش پیداست.همیشه به عنوان بازی میشناسن.
سیاست بازی ها،اغلب وسیله ای برای بالارفتن از پله ی شما.من نمیگم دست کسی رو نباید گرفت
اما پله نشویم.چون زندگی رو برای یک تعداد منفعت طلب دیگه فنا خواهید کرد.
قدردان بودن رو همیشه در کنار صداقت و احترام سه اصل حتمی و ثابت زندگی دونستم.
چراغ دلت روشن مرد، که چراغ دل خیلیا رو روشن میکنی.
باسلام
جناب شعبانعلی عزیز
زیاد اهل کامنت گذاشتن نیستم ولی لازم دیدم اینجا چند کلمه ای بگم. حالا که دارم می نویسم بهتره ابتدا از شما بابت تلاشی که در راه اعتلای فرهنگی ،علمی و اقتصادی کشور می کنید و تجربیاتی که در اختیار ما قرار می دهید تشکر کنم. در پیش نوشت ۲ فرموده اید عنوان نوشته را می خواستید اخلاق بگذارید. به نظر بنده همین عنوان قوانین کسب و کار مناسب تر است زیرا درست است که تشکر و قدرشناسی اخلاقی است، ولی اگر با این نیت انجام شود که بعدا موقعیتی یا منافعی ایجاد کند دیگر اخلاقی نیست، بلکه کسب و کار است. راستش انگیزه ی اولیه ی نوشتنم این جمله ی شما بود : “این حال خوب که من در شما ایجاد میکنم، فقط برای ثواب آخرت و شب اول قبر نیست. این حال خوب، منطق دارد. من به شما یادآوری میکنم که قدردان شما هستم. شما همیشه دنبال فرصتهای دیگری خواهید بود تا آنها را هم به من معرفی کنید.” این نگاه به نظر همان نگاه معامله گرایانه است که خودتان هم همین جا در یکی از کامنت ها مطرح فرموده اید. البته فکر می کنم حتی با همین نگاه هم، توجه به ثواب آخرت منطق بالاتری دارد، چرا که پنج سال و ده سال و پنجاه سال بعد کجا و ابد کجا؟ هر چند همین نگاه به آخرت هم خودش معامله ی دیگری است و افقهای بالاتری هم هست. خلاصه حرفم اینه که اخلاق را این قدر تنزل ندهیم و کم همت نباشیم.
در کنار موضوع قدرشناسی که به خوبی بهش اشاره کردید، من مدتی است که نگاهم معطوف شده به همان بخش شانه های محکم شدن.
یکی از مفاهیم خیلی جالبی که به دنیا آمده است بحث نرم افزارهای open source می باشد که به نظرم خیلی نگاه عمیقی می طلبد و میشه گفت که به سختی در فرهنگ ما میشه این نگاه رو پیدا کرد. این که کلی زحمت بکشی و به صورت رایگان و گسترده و بدون چشم داشت در اختیار افراد دیگر جامعه قرار دهی، کاری نیست که ما زیاد دیده باشیم و تجربه کرده باشیم. (البته قطعا نتیجه این تلاش ها به شکل غیر مستقیم بسیار مفید و سودمند هستند)
یا حتی بعضا دقت می کنم که چه تعداد سایت و ویدیو آموزشی رایگان به زبان انگلیسی در اینترنت وجود دارد. چه تعداد سایت های بسیارفعال و رایگان برای کمک به یکدیگر شکل گرفته (مثل community بسیار گسترده و سریع سایت stackexchange) که با میزان درصد سایت های فارسی زبان ما در این رابطه به نسبت کل سایت ها و کاربرهای ایترنتی ایرانی به هیچ عنوان قابل مقایسه نیست.
قطعا تاثیر این نوع نگاه های متمدنانه توانسته است سرعت پیشرفت در دنیا را سرسام آور کند که قطعا ما هم برای پیشرفت کشور بهش نیاز داریم.
البته سایت متمم شما هم از معدود سایت های فارسی زبان است که نزدیک به این نوع نگاه عمل می کند.
سلام و درود بر شما
برحسب اتفاق با سایت شما آشنا شدم و بعد هم با متمم
تنها جایی که احساس می کنم قریب به اتفاق خوانندگان تجربیاتشون را کم و بیش در لابه لای نوشته های شما مشاهده می کنند و در لحظه اول این احساس خوشایند در من و آنها ایجاد میشه که “منم همین شرایط را داشتم،منم همین حس را داشتم،منم همین فکر را داشتم،منم . . . ”
امیدوارم که قلم شما همیشه و همیشه رونده و پرجوهر باشه
خوشحالم از اینکه در فضایی که اخلاقیات همه جوره زیر سواله انسان بزرگواری وجود داره که بدون اینکه پا روی شانه های کسی بذاره ، دست دوستانش رو هم میگیره تا اونها رو هم در مسیر کمالی که روز به روز خودش داره بهش نزدیک میشه بگیره و راهنمای این مسیر سخت براشون باشه . از اینکه این همه حرف های خوب جمله های خوب رفتارهای خوب به من و سایر دوستان بدون پا گذاشتن روی شانه هامون هدیه میدین بسیار بسیار سپاسگزارم. در ضمن خیلی دوست دارم از قلم یا صدای شیوای شما در مورد شکست و پس از آن مطلبی بیاموزم چون به هر حال با این سن و سال همه ما تجربه چندین شکست رو در ابعاد مختلف داشتیم و شاید بلد نبودیم باهاش عالمانه رفتار کنیم . جاودان باشید.
با احترام به نظر شما میخواستم یه قانون دیگه هم اضافه کنم و اون هم رشوست.تا رشوه ندی کار از پیش نمیره.همین هفته پیش رفتیم که یه پروژه ای رو تو واوان بگیریم خود کارفرما گفت اگه این کار و میخواین اول ۳۰ میلیون به حسابم بریزین.این خصوصیشه، دولتیشم دست کمی نداره و اونجا باید به ۱۰ نفر رشوه بدی.موندم واقعا حروم چیه حلال چیه.مملکت اسلامی همینه؟بین بدون کار موندن و رشوه دادن و کار گرفتن موندم.بد قانونیه بد.
سلام
ممنون از این مطلب بسیار زیبا وآموزنده که تلنگری محکم به پستوی خاطرات من زد و خاطره ای را به ذهنم آورد که با شما و دوستان در میان می گذارم . پانزده سال پیش که در سازمانی کار میکردم همکاری داشتم که در مرز و سن بازنشستگی بود و همیشه سعی میکرد که ما جوانها را نصیحت بکند . از جمله نصایحی که داشت و امروز با خواندن مطلب شما به یادم آمد ، این بود که می گفت هیچ موقع برای ارتقای یک دوست یا همکار شانه هاتون رو در اختیارش نگذارید که پا بر روی شانه های شما بگذاره بالا بره چون اون موقع ممکنه اگه قدش نرسید خواسته یا ناخواسته پا روی سر شما بگذاره و بپره اون ور دیوار… دیواری که اگر پرید دیگه دست شما به اون هیچ وقت نمی رسه. به جای اون پیشنهاد می کرد که اگه میخواهید کمکی به کسی بکنید دستاتون رو قلاب بکنید تا از اون طریق بالا بره . این حالت دو حسن داره ، اولش که اگه وسط کار پشیمون بشید با جدا کردن دستا از هم یارو برمیگرده جای اولش و دوم اینکه اگه قدش نرسید تازه اون موقع پاش رو میگذاره رو شانه شما و هر دو حالتش بهتر از حالت قبلیه.
البته این توصیه اون همکارم بود و اینکه چقدر کاربردیه حداقل من نمیدونم چون همیشه شونه من برای پیشرفت رفقا به کار رفت و فرصت قلاب گرفتن برام پیش نیومد .
سلام
ممنون محمدرضا شعبانعلی عزیز بابت مطلب قشنگ و آموزنده
این مساله زیاد واسم اتفاق افتاده و وقتی این مطلب رو خوندم خاطرات مرور شد برام
اینقدر مطالبتون مفید و آموزنده است برام که بعضی روزها الویت رو اول سر زدن به سآیت شما میزارم(هرچند که مدت کمی هستش با این سایت اشنا شدم و بطور اتفاقی بود ) بعد کارهای دیگه ام ،بعضی وقتها دوستام میگن خسته نمیشی اینقد سایت متمم سر میزنی امیدوارم بتونم این استمرار رو داشته باشم و بتونم بیشتر مشارکت کنم تو بحثها و تمرینها
سلامت باشی همیشه و برقرار
خیلی خوب توضیح دادید برای همین منم که تجربه ای به این شکل نداشتم خیلی خوب می تونم لمس کنم.البته تو موقعیت های خیلی کوچکتر و تو روابط دوستی بعضی جاها هم حسادت خودم رو دیدم و هم حسادت دوستام رو.به نظرم وقتی قبول می کنیم که یه مقدار حسادت داریم راحت تر باهاش کنار میاییم.مثلا وقتی خودم به کسی حسودی کنم به خودم میگم داری حسودی می کنی و بعدش سعی می کنم یه راهی برای بهتر شدن حالم پیدا کنم ولی وقتی قبول نمی کنیم اونوقت دنبال راهشم نیستیم که بخواییم حالمون رو بهتر کنیم.بعدم این حس بد رو به طریقی به طرف منتقل می کنیم و حال اونم بد می کنیم.
محمدرضا استفاده کردن از صفات آدماها برای نامگذاریشون رو دوست دارم.
یاد مثال های کتاب فنون مذاکره می افتم. البته یاد شخصیت های کارتون های
قدیمی هم می افتم! پسرشجاع، خرس مهربون،کپل، بارباپاپا و …
محمدرضا، خیلی از اقوام ما هم پا روی شونه های پدرم گذاشتن که الان
اون بالابالاها هستن. اما انگار صفت فراموشی به خوبی توی شخصیتشون
رشد کرده و دیروز رو یادشون رفته که پدر من حتی به جای اون ها بیل زده تا
اونها از کار اخراج نشن! و امروز پیمانکارهای میلیاردی هستند و…
وقتی شخصیت پدرم رو با اونها مقایسه میکنم، چیزی در وجود من رشد میکنه
که بدون دریافت دیالوگی از پدرم، میفهمونه بهم که چطور شانه نلرزانم. و چطور سرو صورت لگد نکنم!
سلام به جناب آقای شعبانعلی عزیز که در زندگی من بسی تاثیر گذار بوده است.
ممنونم که هستی و بدون چشم داشت مطلب های راگشا می گذاری.
می خواستم خواهش کنم لطف کنید و کلمه فروتنی برای من توضیح دهید که نه خودم را تحقیر کنم و نه خسارت به دیگران بزنم
ممنون محمد رضا
سلام
وقتی داشتم این مطلبو میخوندم یاد کتاب دره سیلیکون افتادم. تو یکی از مصاحبه ها مصاحبه شونده میگفت کسب و کارهایی که روی محدودیت های جامعه بنا میشن دوامی ندارن. آقای پنهان چی هم با مخفی کردن کتاب میخواسته کسب و کار خودشو حفظ کنه اما وقتی این محدودیت ها از بین برن (مثلا با دسترسی به اطلاعات از طریق اینترنت) دیگه اساس کسب و کار میریزه به هم.
اون ده سانت لعنتی
سلام
اقای شعبانعلی و متممی های عزیز در دوران تحصیل دانشگاهی استادی داشتم که هنوز که هنوز است روش ومنشش الگو وراهنمایم است.ایشان در لطفی که به من داشتند وبنا به بررسی های خودشان مرا دز پروژه ای تحقیقی قرار دادند و فرصت های خوب یادگیری برایم فراهم شد هرچند هیچ یک از آن تجربه ها منتج به استخدام ویا ربط مستقیم به کار وحرفه امروز من ندارد ولی تجربه کار تیمی و هزار تجربه ریز و درشتی که کسب کردم در لایه های ذهنیم آنقدر اثر داشته که به نوعی خودم را مرهون ایشان بدانم.با این وجود هم آن زمان و هم اکنون وقتی از ایشان قدر دانی وسپاسگزاری میکردم وخشیت استاد وشاگردی را رعایت میکردم ایشان همیشه معتقد بودند کاری نکرده اند و فقط خودم باعث پیشرفت بوده ام و مرتب به من یاداوری میکردند که فقط خودت فقط خودت. واین کار ایشان به من یک پیام میداد (پس چرا در این دانشگاه این تویی که مرا میبینی واین اعتماد را به من میکنی؟)ومن به او میگفتم نه فقط شما.در واقع ما غرور یکدیگر را نوازش میکردیم و نمی گذاشتیم غول خفته ای که در درون همه ی ماچنبره زده خودنمایی کند.از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل ما میتوانیم از سه منظر به موضوع نگاه کنیم .آنجه که در مثال شما مشخص است نگاه کودکانه کودک پنج ساله ای است که اسباب بازیش را ازو گزفته باشند مترصد انتقام ، فرصت طلبی در هر دو سوی رابطه چه آن که با لطفش پیشنهاد کاری داده و چه آن که کار را گرفته و یادش رفته از کجا .اگر هر دو سوی این رابطه با نگاه بالغانه به موضوع نگاه میکردند حتی اگرتنها یک سوی رابطه حتما رابطه شان شکل دیگری میگرفت .البته شکل بهتری.اگر در چنین مواقعی از بالغمان کمک بگیریم شرایط کاری آسانتر میشود.
سلام
انقدر این موضوع ملموسه برای من که کلمه کلمه اونو کاملا بلعیدم.
اون پشت نویسی چک گناهان هم واقعا خلاقانه بود، وسط هجوم اون خاطره های تلخ کلی منو خندوند. حق با شماست.
اما نمیدونم این رفتار حرفه ای چطور میتونه شکل بگیره، به یه فرهنگ تبدیل بشه و حسادتها و خودبینی ها رو کنار بزنه؟
و در آخر سپاس بخاطر همه آموخته هایم از شما.
سلام کیمیا جان.
یه مدت اینجا کامنت نمیگذاشتی فکر کردم دیگه به من سر نمیزنی. البته توی متمم میدیدمت. اما روزنوشتهها رو میگم.
خوشحال شدم که دیدم هستی.
فکر میکنم همه ما به شکلهای مختلف با این موضوع سر و کار داریم و البته طبیعتا زمانی که ignore میشیم و دیده نمیشیم بیشتر از زمانی که دیگران رو نمیبینیم دردمون میاد.
حتی فکر میکنم که خیلی از این فراموشیها – حداقل در شکل ساده اونها – عمدی نیست.
یه مدت زیادیه دارم فکر میکنم که بسیاری از قوانین اخلاقی (شبیه حرف بالا) در افق زمانی متوسط و بلندمدتُ چقدر میتونن منافع ما رو تامین کنند و شاید اگر ما به جای نکوهش خودخواهی، تلاش میکردیم که خودخواهی هوشمندانه رو ترویج کنیم، شاید دنیای اطرافمون دنیای بهتری میشد.
منظورم از خودخواهی هوشمندانه اینه که من به عنوان دوست تو، واقعا به منافع خودم فکر کنم. اما نه برای امروز و فردا. برای اینکه پنجاه سال دیگه هم دوست من بمونی و بتونم منافع خودم رو از طریق تو تامین کنم! خود به خود، به نظرم این دوستی برای تو هم میتونه شیرین و جذاب باشه.
افق زمانی کوتاه در حل مسئله.
حرف ساده و تکراری من که فکر میکنم همه محتاج توجه بیشتر به اون هستیم.
سلام
چقدر خوشحال شدم که دیدم هنوزم منو یادتون هست، چون من فراموش شدنی هستم اما شما نه. محاله که فراموش بشید. کسی که با تمام وجودش، دلسوزانه عشق میورزه به کارش و به یاد دادن و آموزش به فرزندانش و همزمان خودش رو از یادگرفتن بی نیاز نمیبینه، کسی که هم عاشق یاد دادنه و هم یاد گرفتن، مگه فراموش میشه.
اینجا خونة امید ماست (به قول ما شیرازیا!) و سر زدن به سایت شما یکی از اعتیادهای مثبت منه(سپاس خدای را).
حتی وقتی خیلی سرم شلوغه از همون قانون «۵دقیقه دیگه/بیشتر» استفاده میکنم و تلاش میکنم که محروم نمونم از این نعمت.
کاش فرصت بشه بتونید یه روزنوشته هم اختصاص بدید به خودخواهی هوشمندانه! فکر کنم خیلی لازمش دارم.
از شما و همه ی عزیزان زحمتکش و دلسوز تیم متمم و همه ی دوستان نادیده ی هم خونه ممنونم. برای همگی سلامتی همراه با آرامش و شادکامی آرزو دارم، به خصوص شما استاد عزیز و گرانقدر.
بازم ممنون.
ممنونم
سوژه خیلی خوب و البته قابل لمسی بود.
اینکه من بتونم از کسی که برام کاری کرده تشکر کنم، یعنی بتونم از خود محوری ام فاصله بگیرم و دیگری رو هم ببینم!
که لازمه اش اینه که قبل از این که دیگری رو دوست داشته باشم و بهش احترام بذارم، خودمو دوست داشته باشم.
حوزه روانکاوی مثبت هم از “احساس قدر دانی به عنوان یک منبه قوی نیروی روانی” یاد می کنه و می گه:
انسانهای قدردان و سپاسگزار راضی تر، خوشبخت تر و اجتماعی تر از افرادی هستند که با دقت تمامی جهات منفی زندگی خود را موشکافی و بایگانی می کنند اما جهات مثبت را نادیده می انگارند.
.
اما خوب بنظر می رسه این بیشتر از لایه های شخصیتی افراد سرچشمه می گیره، برای این حدسم یه سرچ مختصر کردم و دیدم بیشترین ارتباط قدر دانی با مولفه “توافق” (از ۵ عامل شخصیت) پیدا شده یعنی آدمایی که :
۱- راحت تر به دیگران اعتماد می کنند
۲- رک تر و بی شیله پیله ترن
۳- حس همدلی و همنوایی رو بلدن
۴- متواضع تر و بی غرور کاذب اند
۵- دل رحم تر و احساسی ترن
اما شاید اگه بازم به لایه های عمیق تر شخصیت بریم به بحث احساس ایمنی و احساس حقارت برسیم.
اینکه می تونیم از کسی تشکر کنیم یعنی از حس و دلبستگی ایمنی برخورداریم و از حس حقارت و در نهابت برای جبران اون حس برتری طلبی خودمون استفاده منفی نمی کنیم.
اما اینکه تشکر نمی کنیم یا واکنش طرف مقابل اینه که “نباید کسی از ما بالاتر بره” یعنی من ناایمن ام و احساس حقارت در من کمی به عقده حقارت نزدیک شده و حالا بیشتر به دنبال برتری طلبی ام!!
.
بازم ممنونم که هستین و سوژه های جالبتون من رو به سمت مطالعه درباره دلایل روانشناختی قضایا هدایت می کنه
تا بیشتر و بهتر یاد بگیرم…
سلام
جالب بود وقتی مثال هاتون رو میخوندم یجور انگار مثل این فیلما با صدای خودتون بود.خنده م گرفت وسط خوندن.
کاملا ملموسه این قضیه این روزا.
جالبه آدمایی که خیلی هم خوب و سالمن هم دلشون نمی خواد بالاتر از خودشون بری. :/
سلام استاد. همینجا مراتب سپاس و قدر دانی خودمو از شما هم بعنوان یک استاد و هم بعنوان یک دوست اعلام می کنم . و همیشه به یاد دارم آنچه از شمافراگرفته ام چه در کلاسهای بهار و چه در برنامه سفر از جهنم (متین آباد) و چه سمینار ها و همایشها و چه همین سایت همواره مثل چراغی فراروی من و مسیر زندگی من است.
….شاید یکی از معیارهای توسعه یافتگی فرهنگی، داشتن شانههایی محکم برای پاهای دیگران باشد و نیز، داشتن پاهایی که فرق شانه و سر را بدانند و وقتی پا بر شانه دیگری گذاشتند و یک و نیم متر بالا آمدند، برای ده سانتیمتر بالاتر رفتن، وسوسه نشوند که پا بر روی سر دیگری بگذارند…
سلام علیرضا جان.
خوشحال شدم دیدم اینجا کامنت گذاشتی. دلم برات تنگ شده.
یادش بخیر. همهی اون روزهای خوب که بخش فراموش نشدنی زندگی من هستند.
وقتی خستگیها و بیحوصلگیهای این روزهای خودم رو میبینم، میگم کاش در اون روزهای خوب، به جای اینکه از فشار برنامهها و کارها و تنشها ناراحت باشم و آرزو کنم که وارد مرحله آرومتری از زندگی بشم، از تجربه اون روزها و لحظات، لذت بیشتری میبردم.
کامنت تو این مسئله رو در ذهن من زنده کرد که دوست داشتم زمانی در مورد شکست و ماجراهای پس از اون بنویسم. چیزی که هم تم اصلی برنامه سفر از جهنم بود و هم یک بار چند سال پیش در سمینار پس از شکست در موردش حرف زدم.
هنوز صحبت کردن از موفقیت رایجتره. اما فکر میکنم صحبت کردن در مورد شکست لازمتر باشه.
همین روزها شروع میکنم ببینم چی میشه.
امیدوارم شاد و راضی باشی و مثل گذشته همیشه دستت در کار خیر باقی بمونه که به قول امام حسین، از نعمتهای خداوند اینه که مردم نیاز و خواستهشون رو با آدم مطرح کنند و دست انسان، حل کننده خواستهها و تامین کننده نیاز دیگران باشه.
نمي دونم اصل اين جمله مال چه كسي هست اما من اين جمله رو از آقاي اميرحاج رضايي(كارشناس فوتبال)شنيدم كه گفت: بُرد هزار تا پدر و مادر داره اما شكست هميشه يتيمه ..
محمدرضای عزیز معلم مهربان و دلسوز من خوشحال میشم از شکست بنویسی. من بینهایت دوست دارم بشنوم حرفاتو تا مثل همیشه حالم رو خوب کنه.
ممنون محمد رضای عزیزاز اینکه پاسخ دادین .من از مشتریان همیشگی و پرو پا قرص سایت شما هستم. و خوشحال میشم مطالب جدیدتون رو بویژه در مورد شکست و پس از اون بخونم و عقیده دارم شکست و موفقیت دوروی یک سکه اند. موفقیتی که از شکست نگذشته باشه سکه تقلبیه.
من هم برای شما آرزوی شادی وخرسندی دارم . و باور دارم با زلالی و صداقتی که در وجود شما هست این روزهای خستگی و بی حوصلگی هم خواهد گذشت. همیشه شاد و پیروز باشید.
سلام وسپاس
فکرمیکنم علاوه برشانه های محکم برای پاهای دیگران داشتن خیلی خوبه والبته سخت که لطفی که کردیم روفراموش کنیم وبرای دل خودمون وانسانیت وحس خوبش اینکاروبکنیم ودرصدکمیش برای خودفردباشه تااینطوری توقع جبران نداشته باشیم .
بعضی ازآدما هستن اگه لطفی درحقت کردن باوجودقدردانی وتشکرت اونقدراون لطف روتکرارمیکنن وباکوچکترین کم توجهی به رخت میکشن که دوست داری بگی چی کارکنم اون لطف شماتسویه شه تاازشرمنتاش خلاص شی وگاهی به این نتیجه میرسی کاش لطفی درحقت نمیکردن.
سلام
من اين دست موارد رو ديدم
تجربه ي كم من تو اين موضوع باعث شد به يه نتيجه برسم
اين رفتار حرفه اي و اخلاق مناسب سازماني تا حدودي تو ذات و طبيعت ماهاست
كسي كه خورده شيشه داره خيلي سخت مي تونه زير آبي هايي رو كه عادت كرده نره. به هر حال هر كسي براي پيشرفت خودش تلاش مي كنه و بعضي ها در اين مسير سخاوتمند تر از بقيه هستند تا در كنار خودشون بقيه هم رشد كنند
من به شخصه از پيشرفت بقيه لذت ميبرم حتي اگر ايده ي اون پيشرفت رو من داده باشم
چقدر خوب… تازگیا یه پروژه بهم دادن که با توجه به سن و تجربه ی کمم، بیشتر جنسش نزدیک به “لطف” بود. کارفرما بعضی وقتا خیلی اذیت میکنه. خیلی از دستش عصبانیم و برای همین، طوری که بهش بر نخوره از شخص ثالثی برای حرف زدن باهاش استفاده میکنم. اما حالا که فکر میکنم میبینم عصبانی بودن من درست نیست، و چقدر دوست داشتنی میشه بعد تموم شدن پروژه از فرصتی که بهم داده تشکر کنم! ممنون
سلام
ممنون از زحمات شما من تازه فايل مبينا را شنيدم و بعد با دوستام در مورد حسرت مشترك خواندن رمان ها صحبت كردم و دوستم پيشنهاد داد كه روزي يك صفحه از روماني كه دوست دارم بخونم شايد در سال يك كتاب بخوانم ولي يك كتاب بهتر از هيچي حالا نظر شما چيست
معلم عزیزم، بسیار کاربردی بود ، مثل همیشه. به ویژه پاراگراف آخر که جان کلام را به زیباترین شکل بیان کردین.
گاهی ما آدم ها فراموشکار میشیم.یک فراموشکاری در اکثر مواقع عمدی که گمان میکنیم با قدردانی از کسی که لطف و محبتی نسبت به ما داشته و برای ما قدمی برداشته یا خیروبرکتی خواسته ، چیزی از وجود ما کم میشه.شاید با در نظرگرفتن اون حلقه رشد و پیشرفت هم که شده قدری بیشتر حس قدرشناسی رو در خودمون تقویت کنیم.
و گاهی بخیل میشیم نسبت به رشد و موفقیت دیگران و حتی دوستانمون.در حالیکه پیشرفت بقیه شاید بتونه ،به طور غیر مستقیم ،به پیشرفت ما هم کمک کنه.
به امید توسعه فرهنگی هرچه بیشتر جامعه مون( که شما یکی از مصادیقش رو اینجا ذکر کردین )که توسعه یافتگی فرهنگی میتونه زیربنای توسعه و پیشرفت در همه حوزه های یک مجموعه باشه.
باز هم ممنونم .ازینکه از تعلیم و آموزش دست نمیکشین.
سلام.
من فایلهای نقطه شروع را گوش دادم. نمیتونم به این پست شما، جوابی بدم، چون تو چند مرحله قبل گیر کردم.
جناب شعبانعلی میخواستم بپرسم وقتی به نا امیدی و بی هدفی در کار و حرفه ای که در آن کار میکنی میرسی، امکان خروج و شروع کار جدیدی رو نداری، احساس میکنی خیلی عقب ماندی از دانش روز حرفه و شغلت! داری درجا میزنی، و دچار بیتفاوتی شدی، چه کار باید بکنی. چه بکنم، تا از حالت بی تفاوتی رها بشم! احساس بدی دارم وقتی هر روز سال باید یک رویه را در پیش بگیرم.
اگر فرصت داشتید، سپاسگزار میشم، کمی راهنمایی فرمایید.
سلام
اگه ممکنه لطفا یه راهنمایی کنید که در هر دو مورد وقتی با این رفتارهای غیرحرفه ایی مواجه شدیم چکار باید بکنیم. من دانشجوام و متاسفانه در محیط دانشگاه در روابط متقابل با بعضی اساتید و همچنین دانشجوها از این جور رفتارها میبینم. بعضی وقتا یه جوی ایجاد میشه تا یه مدت جرات نمیکنی نه به کسی کمک کنی و نه از کسی کمک بگیری.
ممنون بابت همه ی بحثهایی که مطرح میکنید و نکاتی که یادآوری میکنید.
ميدونم كه تحليل رفتار آدمها بخصوص در فرهنگ پيچيده ما خيلي سخته ولي منم در حد شعور كم خودم سعي ميكنم نظرمو بگم.
رفتار حرفه اي من:
شايد بهتر باشه قبل از پيشنهاد دادن هر فرصت يا موقعيتي به دوستان يا اطرافيان خودمان ، به بهترين حالتي كه ممكنه اين پيشنهاد ما براي طرف مقابل ايجاد كنه فكر كنيم ببينيم تحملشو داريم يا نه! چون به نظر من اگر تحملشو نداريم پيشنهاد نديم بهتره(هم براي خودمون و هم براي دوستمون)
شايد اينطوري بتونيم كمي منصفانه تر قضاوت كنيم. من صرفاً يك پيشنهاد دهنده بودم و اگر رشد و پيشرفتي براي دوستم اتفاق افتاده از زحمت و تلاش خودش بوده يا حتي از شانس خودش.
ميگن كه تو نيكي ميكن و در دجله انداز// كه ايزد در بيابانت دهد باز-ولي يادشون رفته بگن كه اگر كسي در بيابان نيكي تو پس نداد چي؟(شايد اين بيت بيشتر در مورد شريك تجاري مصداق داشته باشه)-پس بهتره قبلش با خودمون فكر كنيم كه آيا وجودشو داريم كه بدون توقع بازگشت به كسي نيكي كنيم يا نه؟ اگر نداريم نيكي نكنيم چون كسي مجبورمون نكرده كه! ولي اگر توانايي اين نوع نيكي كردن رو داشته باشيم خود به خود خيلي از مسائل بعدي كه ممكنه پيش بياد حل ميشن…
شايد بهتر باشه اگر توقع منافعي از كمكمون داريم همون اول شفاف و بدون پيچ و خم هاي رفتاري ابرازش كنيم تا طرف مقابل هم بتونه منظور ما رو بفهمه-ولي ما ظاهرا برعكس عمل ميكنيم(اولش ،با اينكه كلي توقع و انتظار از طرف داريم اداي مرام و معرفت رو در مياريم ولي بعد انقدر چكش مرام و معرفتمونو تو سر طرف ميكوبيم كه نميدونه از كدوم آسانسور استفاده كنه!)
رفتار حرفه اي تو:
در هر صورت اين موقعيت رو طرف مقابل براي من ايجاد كرده،يعني اگر اون نبود اين موقعيت هم وجود نداشت.اگر دوستمه بهتره قدرشناسيمو بهش نشون بدم و ابرازش كنم حتي اگر اون هيچ توقعي از من نداشته باشه(حتي توقع قدر شناسي)
اينطوري حال خودمم بهتر ميشه(چون گاهي نشون ندادن قدر شناسي ما ناشي از اينه كه فكر ميكنيم سطح انتظارات طرف ممكنه بالاتر از اينها باشه يا خيلي وقتها چون خودمون هم با موقعيت جديدمون راحت نيستيم از طرف مقابل هم فرار ميكنيم)
و اگر طرف با انتظار منافعي اين موقعيت رو پيشنهاد داده بهتره از همون اول شفاف باهاش صحبت كنيم تا بعدا حسش بد نشه(من پيشنهاد ميكنم كه حتي بعد از تامين انتظارات درست و منطقي طرف باز هم قدرشناسيمونو بهش نشون بديم)
هنوز خيلي حرف در اين زمينه دارم ولي ديگه بيشتر از كپنم حرف زدم
سلام به همه دوستان،
آقاي شعبانعلي باز هم مثل هميشه مرسي از مطلب بسيار جالبتون، و مرسي از كاري كه دارين انجام ميدين،
راستش درباره اين متن شما دو نكته به ذهن من ميرسه: نكته اول) يك نظريه اي هست در علوم اجتماعي به نام نظريه خير محدود، به طور خلاصه اين نظريه مي گه كه در كشور هاي جهان سوم انسان ها موفقيت و پيشرفت و به طور كلي خير و بركت رو متعلق به يك نفر و يا يك گروه خاص مي دونند. مثلا توي يك سازمان اگر كسي پيشرفت كرده و موفقيتي به دست آورده، به احتمال غريب به يقين فرصتِ پيشرفت و موفقيت رو از بقيه سلب كرده. در نتيجه سعي ميكنند با همون به قول شما شانه خالي كردن يا لگد زدن توي سر افراد زيرين، موقعيت خودشون رو حفظ كنند. الان كه تقريبا ۵ ماهه دارم كار دولتي رو تجربه ميكنم، اين قضيه رو هر روز به چشم ميبينم و اميدوارم بتونم كاري هر چقدر كوچيك در جهت فرهنگ سازي در اين مورد براي اين سازمان انجام بدم.
مطلب ديگه اي كه به ذهنم ميرسه اينه كه دقيقا پيرو همين نظريه، اگر كسي موقعيت خوبي برامون پيش آورد و باعث پيشرفت ما شد، “ما موظف ميشيم” تا عمر داريم ازش تشكر كنيم و هر بار كه داريم به جلسه اي توي دفتر هيات مديره اش ميريم يك پيامكي براش بزنيم كه دستت درد نكنه و مرسي و ممنون و به يادت هستم و …! براي اينكه به آن آدم نشون بديم كه هنوز كه هنوزه يادمونه كه اين موقعيت و پيشرفت رو مديون اون هستيم و خداي نكرده فكر نكنه ما جاي اون رو گرفتيم و موقعيت هاي پيشرفت اون رو از بين برديم. من شخصا اميدوارم بتونيم اونقدر سطح فرهنگ و دانش خودمون رو بالا ببريم كه ياد بگيريم اگر كاري براي كسي انجام ميديم لازم نيست هر روز منتظر تشكر و قدرداني باشيم و بدونيم كه به همين صورت ديگران هم براي پيشرفت ما هر كاري از دستشون بر بياد انجام خواهند داد. البته اين به اين معني نيست كه اصلا قدردان زحمات ديگران نباشيم ولي منظورم اينه كه ياد بگيريم و سعي كنيم بدون چشم داشت و براي پيشرفت جامعه مون افراد مناسب رو در جاي مناسبشون قرار بديم.
ممنون از تريبوني كه در اختيارم گذاشتين 🙂
نگار،
سلام.ممنون از مطلب خوبتون. این مسئله جدای از محیط کار، توی زندگی روزمره هم خیلی پیش میاد. برای من که بارها پیش اومده چه از موضع قدرنشناس بودن و چه از موضع مورد قدردانی قرار نگرفتن. زمانی که دانشجوی لیسانس بودم دوستی داشتم که تا چند سال بعد از اون دوران هم رابطه دوستانه صمیمی با هم داشتیم. اون زمان من اون رو به همه مهمونی های خونوادگیمون می بردم و به همه دوستام معرفیش می کردم و در واقع شده بود جزئی از خونواده من. بعد از فارغ التحصیلی هم در اون شهر موند و من اون رو به مرکزی که طرحم رو شروع کرده بودم معرفی کردم و اون هم شروع به کار کرد. تقریباً ۱ سال بعد، تصمیم گرفتیم برای کنکور ارشد خودمون رو آماده کنیم، حالا بگذریم از اینکه اون یواشکی کلاس کنکور می رفت، چون هر دومون یک جا کار می کردیم به هردومون با هم مرخصی نمیدادن تا بتونیم تمام انرژی مون رو در ماه آخر با مرخصی گرفتن فقط روی درس خوندن بذاریم. تصمیم گرفتیم که اون بعد از تعطیلات عید خروج از طرح بگیره و من ماه آخر رو مرخصی بگیرم چون اون قصد داشت بعد از کنکور به شهرشون برگرده. خلاصه تعطیلات عید تموم شد و من چندین بار راجع به این موضوع باهاش صحبت کردم ولی اون هی حرف رو عوض می کرد و آخرش نمی فهمیدم که نتیجه چی شد. تا اینکه یه روز سر کار که بودم مدیر اونجا بهم گفت که به خانم فلانی بگو که با مرخصیش موافقت شده بیاد کاراشو انجام بده!!!من خشکم زده بود، متعجبانه پرسیدم مرخصی؟گفت آره تقاضای مرخصی بدون حقوق کردن ایشون!!!! بگذریم از احساسات اون لحظه و روزهای بعد از اون، برخورد دوستم خیلی خوب بود خیلی راحت گفت می خواستی زودتر اقدام کنی، هیچ وقت منتظر کسی نمون!!!!من انقدر حالم بد شده بود که اون سال نتونستم به درس خوندن ادامه بدم ولی اون ارشد قبول شد. روزی که برای آخرین بار با هم صحبت کردیم بهش گفتم من این همه به تو خوبی کردم تو چرا اینطوری رفتار کردی و دوستیمون رو انقدر راحت فروختی؟ حتی اگه به من می گفتی از تصمیمت منصرف شدی و نمی خوای خروج از طرح بگیری می نشستیم با همفکری یه راه حل پیدا می کردیم ولی این زیر آبی رفتنه همه رابطه دوستیمون رو به باد داد. اونم خیلی راحت گفت همینه که هست. من باورم نمی شد و هنوزم باورم نمیشه که اون دوست خوب من این رفتار رو کرد. ولی این اتفاق به من یاد داد که آدم ها برحسب منافعشون چقدر می تونن تغییر کنن و خودخواه باشن و از احساس و اخلاق به راحتی بگذرن. در واقع اون آسیبایی که دیدم سبب شد که توی ذهنم حک بشه که تحت هر شرایطی قدردان زحمات دیگران باشم از خانواده ام بخاطر حمایتهاشون، از استادی که به من علم یاد میده از راننده تاکسی که من رو جا به جا می کنه و هزاران آدم دیگه که هر روز باهاشون سر و کار دارم. و امروز بعد از گذشت تقریباً ۳ سال از اون اتفاق، من خیلی خوشحالم بخاطر اون چون درس هایی رو بهم یاد داد که شاید هیچ کجای دیگه نمی تونستم اونها رو یاد بگیرم.
سلام محمدرضا
ممنون، از مطلب مفیدتون.
سلام
بعضی آدما وقتی به یکی کمک میکنن تا ده سال بعد به همه میگه من این کارو واسش جور کردما که حرف درستی هم هست، اما برای آدمی که چند سال از کارش گذشته سنگینه
سلام محمدرضا
متنت من را یاد تجربه خودم انداخت دقیقا شبیه این داستانی که تعریف کردی چند سال پیش به سفارش یکی از دوستان وارد یک شرکت شدم از تجربیاتی که در آنجا بدست آوردم خیلی راضیم حتی از دوستم با اینکه در نهایت برای حفظ رابطه دوستیم تصمیم گرفتم از شرکت جدا بشم الان چند سالی از آن جریان گذشته و من دیگه زیاد علاقمند نیستم با سفارش دوستان و آشنایان در مورد فرصت های شغلی که پیشنهاد میدن فکر کنم ولی هنوز رابطه دوستیم پابرجاست.
میخوام بشینم و به قدرشناسی فکر کنم. ببینم که چرا آدم هایی رو که به من لطف داشتن رو فراموش کردم. این که قدرشناسی من حال اون رو خوب می کنه و برای من یه حلقه مثبت رشد و پیشرفت می سازه.
متشکرم که یه تلنگر جانانه به من زدید.
با سلام
با تشکر از مطلبتون
گاهی انتظاراتی پیش میاد مثلا طرفی که صرفا ما رو معرفی کرده به نوعی انتظار داره درصدی از درآمد اون پروژه رو به ایشون بدیم
به نظر شما این انتظار بی جا نیست ؟
یا اصلا به نظر شما چه نوع برخوردی بهتره با این انتظار فرد مقابل داشته باشیم ؟
سلام پویا جان.
نمیدونم با نظر من موافقی یا نه.
به نظر من، دوست تا لحظهای دوست هست که وارد پروسهی معامله نشده. اگر وارد این پروسه شد، یک شریک تجاری محسوب میشه و قواعد ماجرا خیلی فرق میکنه.
البته منظورم این نیست که تو اگر دوست من هستی، حق نداری هرگز برای کمکهایی که به من میکنی، منافع مالی طلب کنی.
اما منظورم اینه که اگر برای کاری که میکنی، منافعی از این دست انتظار داشته باشی، در اون حوزهی خاص دیگه دوست من نیستی. شریک یا پارتنر تجاری منی.
قواعد شراکت با قواعد دوستی بسیار فرق داره.
اگر چه هر دو مورد بر اساس اعتماد شکل میگیرند. اما در دوستی، ما اعتماد بر پایهی شناخت رو داریم و در شراکت اعتماد بر پایه محاسبه.
همه اینها رو گفتم که بگم اگر تو برای من کار یا فرصتی جور میکنی و به من کمک میکنی تا رشد کنم، تا زمانی که انتظار مادی نداری، دوست منی.
اما وقتی از پورسانت حرف زدی، یک معامله آغاز شده.
حالا باید بنشینیم و با هم حرف بزنیم و چانه بزنیم و ببینیم که تو چقدر امتیاز میخوای و من چقدر امتیاز حاضر هستم بدم و در نهایت، با چه ترکیبی از تقسیم منافع، پروژه میتونه به شکلی اقتصادی و درست اجرا بشه.
مثالهای زیادی در ذهن منه که دو دوست وارد چنین تعاملی شدهاند و به خاطر رابطه دوستی، در این تقسیم منافع خیلی ملاحظهکارانه یا احساسی برخورد کردهاند و در نهایت هم به مشکلات رسمی یا دلگیریهای غیررسمی منجر شده.
موقعیت: یک شرکت بزرگ ،با سابقه و سودده
زمان….اهمیتی داره؟ شاید….. حدود ۵ سال پیش
شخصیت های اصلی: X با ۱۰ سال تجربه در همان سازمان و همان مدیر روز اول و Y با کمی تجربه و مهارت بیشتر در خارج از مجموعه
یک روز مدیر شرکت تصمیم گرفت با توجه به تغییر شرایط و استرانژی های سازمان و فرار از تنش های داخلی و جنگهای فرقه ای ! Y را از تو کوچه! بیاره و در راس آن واحد و به نوعی نفر بعد از خود قرار بده.
از اینجا مشکلات Y آغاز شد. X خودش را مستحق این جایگاه میدانست .با بغضی که از مدیر ۱۰ ساله خودش داشت یک جنگ روانی بر علیه Y به راه انداخت. Y برای آرام کردن همکارش باوجود اینکه به بی کفایتی آن باور داشت سعی کرد تا حداقل شرایط مالی بهتری برایX طلب کند که با عدم موافقت مدیر این کینه همچنان ادامه دارد.
نمیدانم Y کار درستی کرد یا نه. اگر او به شرکت نمی آمد یکی دیگر ولی قطعا آن آدم X نبود. او سعی کرد تا حداقل رابطه دوستانه ای با X باشه و به او حس خوبی بده ولی….
ممنون محمد رضا ، اعتراف میکنم که گاهی اوقات دچار حسادت میشم و با خودم کلنجار میرم که این اخلاق رو کمرنگ و کلا از بین ببرم که به نظرم پیشرفت داشتم تو این چند سال
سلام …معلم عزیز …برای من هم این مشکل پیش آمده … یک طوری با خواندن این مطلب حالم بد شد … ولی چرا انسانها فراموش کار میشوند ؟ ولی البته متذکر بشم در عوض اینکه اون دوستم پا روی سرم گذاشت … من چیزی بهتر گیرم آمد…مادی نبود ولی ارزش معنوی آن قابل قیاس نیست ….با تشکر از شما
شاید بشه گفت عزت نفس پایین باعث میشه ما افرادی باشیم که “دوست دارند دوستانشان بزرگ باشند. اما خودشان، بزرگترین فرد در میان دوستانشان بمانند.”
قطعا فردی با عزت نفس بالا و غنای درونی، این خصوصیت بارز اکثریت ما را ندارد 🙂
سلام محمدرضا جان
متن جديدت منو ياد يكي از جملات جبران خليل جبران انداخت. ايشون ميگه:
و کساني هستند که مي بخشند و از رنج و لذت فارغ هستند و سوداي فضيلت و تقوا نيز در سر ندارند همچون درخت عطر آگين (مورد) که در دره اي دور شميم جان پرورش را بر هر نفس به دست نسيم مي سپارد. خداوند با دستهاي چنين بخشندگاني با آدميان سخن مي گويد و از پشت چشم آنان بر زمين لبخند مي زند.
خيلي خوبه ما اينجوري باشيم و بي منت ببخشيم و كمك كنيم. اما از اونجا كه هيچكدوممون(يا حداقل من) بچه ي امامزاده نيستيم خب دلمون ميخواد بابت كمكي كه ميكنيم از ما قدرداني بشه. حتي با همون يه خط پيامك. اين حركت چنان انرژيي به آدم ميده و چنان حال خوبي نصيب آدم ميكنه كه دلش ميخواد بازم اين حس رو تجربه كنه پس بيشتر كمك ميكنه. بيشتر خوبي رو بسط ميده.
موفق باشي
سلام معلم عزیزم
وقتی مطلب تموم شد لبخندی زدم چون برای من یاد آور حرفی بود که قبلا از خود شما شنیده بودم و اون این مسئله بود که اگر فرزندی داشتم میخواستم روی شانه های من بایسته تا دنیا رو بهتر ببینه
ممنونم به خاطر این نوشته ی زیبا که تنها درسی روی کاغذ نیست، بلکه مصداق هاش رو میشه همیشه و همه جا دید و توصیش رو بکار بست
بهترین آرزوها