خانه » قوانین زندگی من (4) – فقط یک گام بیشتر!‍

قوانین زندگی من (4) – فقط یک گام بیشتر!‍

توسط محمدرضا شعبانعلی

خانم مروتی را خوب یادم هست. اگر چه سیزده سال از آخرین باری که او را دیدم گذشته است. برای تایپ بخش‌هایی از کتاب انسیس (اولین کتاب تالیفی زندگیم) با او آشنا شدم. زرنگار می‌دانست. برای دوستانی که جوان‌تر هستند و زرنگار برای آنها نام آشنایی نیست باید بگویم که زرنگار برنامه ای برای تایپ و صفحه بندی بود که در آن سالها خیلی رایج بود. آن روزها هنوز Quark و Word و InDesign رایج نبودند و صفحه بندی متون فارسی در زرنگار و برنامه‌های مشابه انجام می‌شد.

البته کار صفحه بندی توسط او به دلایلی انجام نشد و نهایتاً به دست ناشر انجام شد. اما آنچه برای من از خانم مروتی ماند، خاطره‌ی یک غروب زمستانی در زیرزمین‌ یکی از پاساژ‌های خیابان انقلاب بود که هنوز هم برایم درس است و می‌کوشم آن را همیشه رعایت کنم.

سرد بود و تاریک و من از راه دانشگاه به خانم مروتی سر می‌زدم که ببینم همه چیز خوب است یا نه. خصوصاً اگر در تایپ فرمول‌ها مشکلی داشت و سوالی داشت، کمکش می‌کردم.

با هم نشستیم و متن‌ها را تطبیق دادیم و کار من تمام شد. خسته بود. آن روز زیاد کار کرده بود. این را می‌شد از چهره‌اش فهمید. کیفش را کنارش گذاشته بود و آماده‌ی رفتن بود. گفتم: شما هم تشریف می‌برید؟ گفت: خسته‌ام. اما یک پاراگراف دیگر تایپ می‌کنم و بعد می‌روم.

به احترام او ایستادم تا وقتی که آن مغازه‌ی کوچک را در آن پاساژ خلوت تعطیل می‌کند، کنارش باشم و لااقل تا پله‌های بالا با او بیایم. وقتی پاراگراف را تایپ کرد به من رو کرد و گفت:

پدر خدابیامرز من قهوه خانه داشت. همیشه شب‌ها که خسته می‌شد و ساعت کار تمام می‌شد و می‌خواست قهوه خانه را ببندد، می‌گفت: به اندازه‌ی یک مشتری دیگر صبر می‌کنم و بعد می‌بندم.

او حریص نبود. ثروتمند هم نبود. پولش را هم راحت برای دیگران خرج می‌کرد. اما می‌گفت: تمام زندگی در آن یک قدم آخری است که بعد از خسته شدن بر می‌داری.

من هم به سبک او، وقتی که خسته می‌شوم و آماده می‌شوم که همه چیز را برای امروز تمام کنم، به یاد پدرم، یک گام دیگر برمی‌دارم. یک پاراگراف بیشتر می‌نویسم و این روزها که مرور می‌کنم، می‌بینم پدرم راست می‌گفت. زندگی در همین یک قدم آخر است.

شاید امروز این حرف برای شما خیلی ساده یا بدیهی یا مسخره بیاید. نمی‌دانم. اما برای من آن روز یک حرف عجیب بود. از این حرف‌هایی که گاهی احساس می‌کنی ابر و باد و مه و خورشید و فلک گرد هم آمده‌اند تا تو در لحظه‌ای، حرفی را بشنوی و از غفلت برخیزی.

همان شب با خودم قرار گذاشتم: یک گام بیشتر…

از آن روز هر وقت زبان می‌خواندم و ذهنم خسته می‌شد، می‌گفتم: باشه. فقط یک جمله‌ی بیشتر می‌خوانم.

از آن روز وقتی کتاب می‌خوانم و مطالعه می‌کنم و چشمان خواب آلودم می‌سوزند می‌گویم: فقط یک پاراگراف بیشتر.

از آن روز وقتی پیاده روی می‌کنم و خسته می‌شوم و می‌خواهم برگردم می‌گویم: یک دقیقه‌ بیشتر.

از آن روز وقتی از کسی به خاطر لطفی که به من کرده است تشکر می‌کنم با خودم می‌گویم: یک جمله بیشتر.

امروز دیگر «یک گام بیشتر» قانون زندگی من شده است. وقتی خسته و فرسوده می‌شوم و می‌خواهم دنیا متوقف شود تا استراحت کنم، یک گام بیشتر بر می‌دارم.

خانم مروتی راست می گفت. پدرش زندگی را خوب فهمیده بود. زندگی در همین یک گام بیشتر است. همین گامی که ذهنت به جسمت یادآوری می‌کند که حاکم من هستم. نه تو.

سالها بعد، این راز ارزشمندم را به دوستی که خیلی اهل فکر و تحلیل بود گفتم. لبخندی از سر تمسخر زد و گفت: این بازی پایان ندارد. در آخر گام بعد هم اگر بخواهی قانون خودت را رعایت کنی، باز باید گام بیشتری برداری. تازه بعد از مدتی تنبل می‌شوی و از قبل به اندازه‌ی یک گام کمتر قدم برمی‌داری.

اما من می‌دانم. می‌دانم که قانونم را خوب می‌فهمم. می‌دانم که منظورم از آن یک گام بیشتر چیست. این را مطمئنم. و باور دارم که آن دوست اهل سفسطه، هنوز هم هیچ گامی در مسیر بهبود زندگی خود و اطرافیانش برنداشته است…

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

104 دیدگاه

نازنین فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۲

همیشه یه ترس پنهان از اینکه زیر مطالب کامنت بزارم در من وجود داشت شاید دلیل عمده این قضیه خواندن چندتا از کامنت ها بود اینکه تقریبا تمامی افراط از سطح قابل توجه ای تحصیلات و مطالعه برخوردارند و من نظر خودم رو اونقدر جدی تصور نمی کردم که کامنت بگذارم.
تا اینکه از طریق یکی از دوستان کتاب«اثر مرکب» دارن هاردی به دستم رسید.
حالا اشاره می کنم به بخشی از این کتاب که دقیقا ارتباط زیادی با این نوشته داشت.
رشد واقعی با تکرارهایی اتفاق می افتد که بعد از رسیدن به نقطه ی محدودیت ،انجام می دهید.

پاسخ
milaaaaaad فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۱۹:۴۳

سلام
خواشتم تشکر کنم بابت این جمله ی خوبی که از این کتاب با ما در اشتراک گذاشتین.
و به عنوان یکی از اعضای این خونه امیدوارم بازم شاهد کامنتای خوب شما باشیم.
بازم ممنون
بهترین آرزوها

پاسخ
محمد معارفی فروردین ۲۴, ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۹

نازنین عزیز، سلام
راستش اینجا خیلی شبیه متمم نیست که کامنتت حتما باید حاوی مطالب علمی باشه و حتما باید ارزش افزوده ( به معنای عرفیش) ایجاد کنی.حداقل برداشت من این شکلیه. همین که حرفی بزنی و حس خوبی ایجاد کنی به نظرم کار کمی نیست.
بذار دلیل خودم رو در مورد اینکه چرا اینجا رو دوست دارم برات بنویسم که خیلی هم به چیزی که بهش اشاره کردی ربط داره.
یه زمانی، هرکی تحصیلات سطح بالا در یه دانشگاه خیلی مطرح داشت، برای من آدم خاصی تلقی میشد و برام احترام زیادی ایجاد می کرد و خلاصه در حضور اون فرد کلاً خودمُ عددی نمیدیدم. یواش یواش وقتی چند تایی از این آدما رو از نزدیک دیدم متوجه شدم که تحصیلات سطح بالا الزاماً به معنای عمق زیاد نگاه فرد به زندگی نیست. حتی جالبترش اینه که الآن برای من آدمی که کتابهای کمی خونده اما در مورد همون کتابهای کم، میتونه تحلیل و نگاه خودش رو پرزنت کنه به مراتب ارزشش از آدمی که دهها کتاب خونده و فقط جملاتشون رو حفظ کرده محترم تره و ارزشمند تر… من خودم یکی از کم مطالعه ترین بچه هایی هستم که میان اینجا کامنت میذارن. البته به این قضیه افتخار نمیکنم و باید سطح مطالعه م بیشتر بشه گرچه به عمقش بیشتر اهمیت میدم. اما این مطالعه ی کمم معنیش این نیست که عمق نگاهم به زندگی از بقیه لزوماً کمتره و یا فلسفه و نگاه خودم رو برای ارتباط با آدمها و زندگی ندارم.
من اینجا رو دوست دارم چون صاحب این نوشته ها برای تک تک چیزهایی که در مورشون حرف میزنه یک نگاه عمیق داره. جالبتر وقتیه که حرفهایی رو که خودش میگه که علمی نیست و صرفا ً برداشت خودشه بیشتر دوست دارم تا حرفهایی که از مراجع علمی و معتبر نقل میکنه. فکر میکنم صاحب این نوشته ها میدونه کجاست و چرا اینجاست در حالی که استاد دانشگاهی که استنفورد درس خونده ممکنه خودش هم ندونه چطور تصمیم گرفت اونجا بره و هیچ فلسفه یا عمق خاصی توی نگاهش به زندگی وجود نداشته باشه. البته میدونی که منظور من از گفتن این حرفا رد کردن درس خوندن توی دانشگاه های سطح بالای دنیا یا خوندن کتابهای زیاد نیست… فقط میخوام بگم که مهم اینه که حرفی که میزنی، کاری که میکنی عمق داشته باشه و از وجود خودت بیرون اومده باشه…
به نظر من ،داشتن تحلیل خاص خودت و به دور از نگاه تقلیدی از جامعه و دیگران نسبت به مطالعه خیلی زیاد یا سطح تحصیلات خیلی بالا اهمیت بیشتری داره. هرکسی میتونه نگاه عمیق داشته باشه اگر بخواد…
خوشحالم که کامنت گذاشتی
همیشه تندرست و شاد باشی

پاسخ
نازنین فروردین ۳۱, ۱۳۹۴ - ۹:۳۴

سلام
ممنون از شما که وقت گذاشتید و نظرتون رو برام نوشتید،خیلی برام ارزشمند بود.

پاسخ
سیامک کاظم زاده فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۷

اگر در تمام کارها این قانون رعایت بشه.در نهایت هزاران گام جلو تر رفته ایم.و گاهی یکی از همین گامهای بیشتره که همه چیزمونو تغییر میده.میشه گفت گاهی یک گام بیشتر مانند یک شانس بیشتر عمل میکنه.توضیح اضافه :البته منظورم این نیست که وقتی داریم سم مهلکی میخوریم یک جرعه بیشتر بخوریم.لطفا دنبال مثال نقض نگردید.مفهوم یک گام بیشتر روشنه.

پاسخ
علیرضا داداشی فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۰

سلام.
در کتاب «اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید» حکایتی آمده:
روزی شیخ ابوسعید ابوالخیر برای سخنرانی و ارشاد و موعظهی خلق به مجلسی وارد شد و جمعی از مریدان شیخ در مجلس انتظار وی را میکشیدند. شیخ در حالی که عبای خود را زیر بغل خود گرفته بود و عبایش بر زمین کشیده میشد در مجلس وارد شد. ازدحام جمعیت جایی برای ورود تازه واردان در مجلس نگذاشته بود.
یکی از مریدان برخاست و بلند آواز داد که: «خدا رحمت کند کسی را که برخیزد و قدمی پیش نهد» .
… شیخ که در حین بالا رفتن از منبر بود به سوی پایین روانه شد و از مجلس خارج شد … مریدان را از فعل شیخ تعجب آمد و علت را پرسیدند.
شیخ گفت: هر آنچه امروز میخواستم بگویم این مرد گفت. «خدا رحمت کند کسی را که برخیزد و قدمی پیش نهد.»

از وقتی این حکایت را خوانده ام قبل از هر توقفی، مکثی می کنم و از خودم می پرسم:« یعنی واقعاً بیشتر نمی تونی؟»
ممنون.

پاسخ
علیرضا دورباش فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۹:۴۰

سلام و درود بر همه متممی ها و عرض ادب ویژه به محمدرضای عزیز!
یه متنی تازگی از یکی از این افراد اثرگذار در لینکدین می خواندم که نوشته بود خلاقانه ترین ایده ها و تاثیرگذراترین ایده ها اکثرا وقتی فکر و جسم خسته است به ذهن آدما می رسه و استدلال آورده بود که وقتی که سرحال و هوشیاریم طبق قواعد بخش آگاه ذهنمان به مسائل و چالشش ها می نگریم و لذا افق دید محدودی هم داریم اما در حالت خستگی، این بخش ناخودآگاه ذهن ما است که راحت تر ظهور می کنه و بدون قرار گرفتن در قید و بند مفروضات و محدودیت های متعدد و عمدتا نه چندان قطعی ذهن خودآگاه ما، بسیار خلاقانه تر به مساله و راه حل اون می پردازه
این هم در تایید فرمایش جنابعالی محمدرضا خان!

پاسخ
جواد فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۹:۲۸

سلام استاد فرهیخته
مدتهاست که با روزنوشته هات آشنا شدم و سعیم بر اینه که اونها رو با نظراتی که دوستان دربارش میدن بخونم و چیزهای زیادی یاد بگیرم. یکی از شاخصهای روز نوشته هات مقدماتیه که شما برای طرح موضوع اصلی میگید و اون باعث میشه مخاطب با عمق بیشتری مطلب رو بفهمه و در خاطراتش مرور کنه و مثالهایی مانند اون رو در زندگی شخصی خودش ببینه.
روزنوشته هات به من میگه که همون اتفاقات ساده زندگی اگه کمی فقط کمی بیشتر از قبل بهش توجه و تامل بشه میتونه ما رو از اونچه هستیم خیلی پخته تر کنه.

پاسخ
محمدعلی شمس فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۹:۲۴

سلام
بیشتر ما ها در مواقعی این روش را داریم مثلا همانطور که احسان در بالا اشاره کرد در حمل کیسه نایلون های خرید یا برداشتن آن ها , در پیاده روی و. .. ولی من اینجا می خوام به چنبه منفی این روش در رانندگی اشاره کنم . در رانندگی پیش میاد که احساس خواب الودگی می کنیم و پلک ها سنگین می شود و باید فورا اتومبیل را متوقف کرده و کمی استراحت کنیم اما مکان یا زمکان توقف را یک گام یک گام جلوتر می بریم .. حالا اون پیچ رو رد کردم میزنم کنار … .. یک کم تحمل کن برسیم به یک جای خوب … و رستوران فلان نزدیکه برسم انجا توقف می کنم و و الی آخر. که متاسفانه گاهی هزینه سنگینی به بار می اره….

پاسخ
وحید فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۰:۲۱

2 تا چیز یاد گرفتم:1- دقیق شنیدن چقد مهمه تو تک تک لحظات زندگی
2- الان که این متن و خوندم می تونم به جرات بگم یه گام به جلو برداشتم

پاسخ
پريسا فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۲۳:۳۹

سلام بعد از يك سكوت طولاني كه از سر اجبار بود…حال خوبي برايت آرزو دارم هرچند كه خود پر از اضطرابم…
نردبان اين جهان ما و مني ست
عاقبت اين نردبان افتادني ست
ابله است آنكس كه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شكست

پاسخ
مسعود راسخ فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۲۳:۳۷

سلام محمدرضای عزیز.
بیش از یک سال که از مخاطبان خاموش رسانه شما هستم.
تازه امروز فهمیدم که این سابقه مخاطب بودن به کتاب انسیس برمیگرده.
سپاس فراوان بابت هر آنچه که از شما آموختم.

پاسخ
شهرزاد فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۲۳:۳۵

درس خیلی خوبی بود محمدرضای عزیز. مرسی که به ما هم گفتی.
من هم یه چنین قانونی با یه جمله ی دیگه، برای خودم دارم که توی شرایط سخت که احساس میکنم دارم کم میارم (چه مثلا شرایط جسمی توی ورزش یا … یا توی شرایط روحی …) که تو اون لحظات به خودم میگم و خیلی بهم قدرت میده.. و اون جمله اینه: “مقاومت کن. مقاومت کن….”
این جمله رو از یه فیلمی که خیلی قدیما وقتی بچه بودم تلویزیون نشون میداد و متاسفانه اسم فیلمش هم یادم نیست، الهام گرفتم. فقط یادمه که یه مردی تنها توی کولاک و برف و سرمای خیلی بدی گیر افتاده بود و موها و ریش و سبیلش همه پر از بلورهای یخ شده بود و میخواست از سرما خوابش بگیره واگه می خوابید میمرد… هیچکسی هم نبود به دادش برسه. دستهاشم یخ زده بود و فقط یه جعبه کبریت توی جیبش داشت و هرچی میخواست روشنشون کنه و آتیش روشن کنه هم دستهاش توان نداشت و هم کبریتها خیس شده بودن. خلاصه توی این شرایط سخت فقط مرتب به خودش میگفت: “مقاومت کن مت. مقاومت کن.”(اسمش “مت” بود اگه اشتباه نکنم)… و همین جمله توی اون شرایط سخت، بهش قدرت داد و تونست دوام بیاره… بعد هم نجات پیدا کرد… و از اونموقع این جمله ی جادویی ش توی ذهن من حک شده ….

پاسخ
زهرا فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۲۱:۰۷

به من خیلی کمک کرد…از روزی که این پستو خوندم به خودم قول دادم هر وقت خیلی خسته بودم و دخترم اومد سراغم که باههم حرف بزنه یا باهاش ی بلزی کوچیک 5 دقیقه ای کنم و من از فرط خستگی و بی حوصلگی دنبال ی گوشه دنج میگردم ی تلنگر به خودم بزنم و بگم مامان یک گام بیشتر
مرسی محمدرضا

پاسخ
Mah فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۲۳:۳۵

سلام
چقدر خواندن مطالب اين وبلاگ برايم لذت بخش است.
اين عملكرد شما كه سعي ميكنيد از تك تك تلنگرهايي كه در زندگيتون اتفاق افتاده در جهت رشد تون استفاده كنيد و به راحتي از كنارشون رد نشيد يكي از بزرگترين درس هايي هست كه من سعي ميكنمممممم كه در جهتش حركت كنم.
خيلييييييي ممنون كه براي ما هم مينويسيد.

پاسخ
mohammadreza فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۲۲:۳۷

سلام استاد عزيز :
باز هم نوشته اي ارزشمند از شما برايم خاطره اي را تداعي كرد كه :
در زمان كنكور زماني كه نيمي از زمان كنكور گذشته بود سر كلاس دين و زندگي بودم ، كه خستگي باعث شده بود كه به درس توجهي نداشته باشم. استاد گفت : ( محمدرضا بدو هر وقت خسته شدي راه برو ) در آن روز درس را نفهميدم ولي درس زندگي را فهميدم.
اسناد عزيزم هميشه سلامت و شاد باشي.

پاسخ
مريم فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۲۲:۲۴

مطلب خوبي بود ممنون. سعي مي كنم من هم از امروز اين قانون رو توي زندگيم رعايت كنم.
خاطره اي دارم كه شايد بي ارتباط با اين قانون هم نباشه.
چند سالي بود كه زندگيم فراز و نشيب زيادي به خودش مي ديد و خسته م كرده بود. بهمن ٩٢ بود كه خستگي از پا درم آورده بود و تصميم داشتم يه جوري تمومش كنم زندگي رو. اما به خودم گفتم تا آخر سال صبر كن اين دو سه تا كار نيمه تمام رو هم تمام كن بعد اگر خواستي اون موقع تمومش كن. همين شد كه موندم و الان پر انرژي تر از هميشه مشغول زندگيم.
اين مطلب رو كه خوندم ياد اون موقع افتادم و انگار تمام كردن كارهاي نيمه كاره يه جورايي همون يك گام بيشتر بود و براي زندگي من كه فوق العاده موثر بود.
باز هم ممنون. و مرسي از اينكه هستين و مي نويسين.

پاسخ
سمیرا فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۲۱:۵۷

سلام استاد
خسته نباشید
مثل همیشه واقعا عالی و تاثیر گذار بود. از این خوشم می آید که از کنار هر گفته ای راحت نگذشته اید. برخلاف خیلی ها بیخیال حوادث، رویداد ها، شنیده ها و دیده های اطرافتان نیستید. این رفتار از نشانه های افراد خردمند است. خوشحالم که گفته های چنین فردی را میخوانم.

پاسخ
علیزاده فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۲۱:۲۹

سلام خیلی زیبا و کاربردی بود.
ممنونم که تجربیات خودتان را در اختیار ما میگذارید.
با ارزوی موفقیت روز افزون برای شما.

پاسخ
مژده فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۹:۵۹

سلام،

من فکر می کردم از پارسال با شما آشنا شدم و از نوشته ها و فایل های صوتی شما استفاده می کنم. امروز فهمیدم که من از سال ها پیش از مطالب شما استفاده کردم؛ وقتی تو دوران لیسانس کار با انسیس رو شروع کردم و کتاب شما کتابی بود که خیلی به ما کمک کرد.

پاسخ
محمد مجتبی کامل منش فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۹:۰۲

و اگر اون گام آخر و نذر دیگران کنیم…

پاسخ
reza فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۸:۳۳

سلام
امروز داشتم رادیو گوش میدادم ،گوینده یه جمله ای گفت که برام خیلی جالب بود :”یک ساعت صحبت با یک انسان فرزانه ،بهتر از هزاران ساعت مطالعه در تنهایی است.”معنای این جمله رو با مطلبی که امروز ،از شما خوندم، بیشتر درک میکنم و بدون اغراق احساس میکنم با رعایت همین یک نکته شاید هزاران ساعت جلو بیفتم.
ممنون

پاسخ
صادق فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۸:۲۳

متن زیبائی بود. در ورزش هم همینطور است، مربیان میگن که بعد از اینکه کاملا خسته شدی اگه ورزشت را ادامه بدی ماهیچه ها رشد میکنن

پاسخ
احسان م فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۷:۵۸

من وقتی میخواستم پیاده برم خرید در راه برگشت وقتی نزدیک خونه میشدم و دستم خسته شده بود و میخواستم نایلکسهای خرید را از این دست به اون دست بدهم از این قانون استفاده میکردم (البته آنرا برای خودم به شکل قانون درنیاورده بودم) فقط به خودم میگفتم فقط صد متر دیگه مونده تحمل کن الان میرسیم! حتی اگر جایی تو این صد متر هم از خستگی نایلکسها را روی زمین میگذاشتم باز هم چندین متر بیشتر از آن نقطه‌ایی که فکر میکردم خسته شدم و دیگه نمیتونم رفته بودم و کم کم توی ذهن‌ام این مطلب جا می‌افتاد که وقتی خسته هستم هنوز انرژی برای ادامه دادن دارم

پاسخ
رسول ايرانشناس فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۷:۴۳

من فكر مي كنم در دو گروه فعاليت اين قانون ميتونه كمك باشه :
1- فعاليتهاي تجربه شده و نسبتا منظم مثل تايپ كردن ، تمرين آموزش هنر، ورزش و … ، توليد يك محصول و يا يك خدمت كه قبلا در بازار وجود داشته و … كه قانون آقاي مروتي باعث ميشه وظيفه شناسي و مسئوليت پذيري فردي ارتقا پيدا كنه و ديگران(مديران ، كارفرمايان و …) ميتونن روي اون شخص حساب ويژه اي رو بازكنن .
2- فعايتهاي پروژه اي و نياز مند پشتكار و تلاش و خلاقيت مثل كارآفريني ، برنامه ريزي و اجراي پروژه هاي دورن سازمانها و …كه قانون آقاي مروتي باعث ميشه بعد از امتحان راههاي در دسترسي و شكستهاي احتمالي ، اميد به پيدا كردن راهكاري جديد و موثر وجود داشته باشه .
محمد رضا جان در صورت صلاحديد لطف ميكني نظرت رو بنويسي .

پاسخ
سارا فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۳

حکایتی است از یکی از بزرگان عرفان;
در مجلس وعظ ایشان جمعیت زیادی بودند و جا نبود. بنده خدایی از انتهای جمعیت فریاد زد خدا رحمت کنه هرکسی رو که هرجا هست یه قدم بره جلو. جمعیت جلو رفت و جا باز شد. شیخ رفت روی منبر و گفت “بسم الله الرحمن الرحیم. خدا رحمت کند هر بنده ای را که هرجا هست، یک قدم برود جلو. والسلام.”

پاسخ
roza فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۸:۲۸

این حکایت در مورد ابوسعید ابو الخیر نقل شده است. پس از آنکه مردم یک قدم جلو می آیند او از منبر پایین می آید و زمانیکه دلیل انصراف او را از وعظ میپرسند میگوید تمام حرف من هم این بود که هر کس از آنجا که هست قدمی پیش نهد.

پاسخ
مجتبی مهاجر فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۳

سلام.
کوتاه بود و مختصر.خیلی ساده یادم میمونه و به راحتی میتونم بهش عمل کنم.
خیلی ممنون.

پاسخ
فاطمه صفایی فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۴:۵۲

ممنون آقای شعبانعلی که تجربیات ارزشمندتون رو در اختیار ما قرار میدید.
باشد که بهره‌مند شویم

پاسخ
آزاده فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۱

با سلام و احترام خدمت جناب آقای شعبانعلی
از لطفی که نسبت به آدمهای اطرافتون دارید، سپاسگزارم. از اینکه حتی تجربه های زندگیتون رو با دیگران به اشتراک میگذارید تا شاید راهگشای دیگران باشه ممنونم. برای شما آرزوی موفقیت روزافزون میکنم و ایمان دارم بارش مهربانی، عشق و توجهی که نسبت به آدمها دارید، به زندگی خودتون سرازیر میشه.

پاسخ
جعفر فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۳:۴۴

سلام استاد و اقعا جالب بود اینکه من باید زمانی که دیگران دیگه وایستادند یک گام دیگر بردارم و این تفاوت من با اون آدمها است و دیگه اینکه روحم باید حاکم بر جسمم بشه اگه شده به اندازه یک گام بیشتر …. عجب انرژی مثبتی با این حرفهات منتقل میکنی شعبانعلی

پاسخ
آزاده م فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۲

سلام
مدتی هست که شرایط کاری من به کلی تغییر کرده و این تو روزهای اول خیلی برام خسته کننده است. و حالا بعد مدتی از محل کار جدیدم وارد روزنوشته ها شدم که حالم خوب بشه و خستگیم برطرف بشه که با این پست مواجه شدم.:)
برم یه گام بیشترم رو بردارم:)
من همیشه از روزنوشته ها درس یاد میگیرم.
خدا قوت.

پاسخ
الیاس میرزائیان فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۳:۲۴

سلام محمدرضای عزیز
پررویی می کنم من رو ببخش
ولی چرا اینقدر کم بود؟
راستش رو بخواین جا خوردم . توقع نداشتم
به امید متن های طولانی
شاد باشی معلم عزیزم

پاسخ
مهشید م فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۹:۱۸

سلام

+دوست عزیز چقدر جالبه که در آخرین فایل صوتی رادیو متمم دقیقا به همین موضوع اشاره شده…
http://www.motamem.org/?p=8155

+سبز باشید و برقرار

پاسخ
الیاس میرزائیان فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۰:۴۸

سلام مهشید
ممنون از لینکی که گذاشتی
آره من فکر می کنم قدرت عجیبی می خواد که بتونی یه جورایی برخلاف روند دنیا حرکت کنی
البته هوش محمدرضا هم به نظر من نباید دست کم گرفت
اکانت اینستا ، توییتر و فیس بوک و متن های کوتاه در روزنوشته ها مصداق نظر من هست
و روزنوشته ها و متمم مسیر محمدرضا هستند برای این که :
ببینید یک جامعه حدود 20-30 هزارنفری هست{اگر اشتباه نکنم-امیدوارم بیشتر باشه} که برخلاف روند دنیا متن های بلند رو دوست داره
به نظر من اتفاق خوبیه
برای محمد رضا و تیم متمم و شما مهشید دوست خوبم که پیگیر سایت خوبی مثل متمم هستی آرزوی موفقیت کنم
باز هم ممنونم ازت

پاسخ
مهشید م فروردین ۲۴, ۱۳۹۴ - ۲۱:۲۸

سلام

+شما نظرتون رو گفتید. و به دلیل اینکه با متن طولانی تر چون ذهنتون بیشتر درگیر موضوع میشه، احساس رضایت بیشتری می کنید.

+امیدوارم از این فایل صوتی هم نهایت استفاده رو برده باشید.

+ممنون بابت آرزوی خوبتون….

+سبز باشید و برقرار

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۹:۵۷

الیاس جان.
راستش خودم هم با متن‌های طولانی راحت‌ترم. دلایلش زیاده. شاید مهم‌ترین دلیلش اینکه خودم وادار میشم بیشتر فکر کنم و از جنبه‌های مختلف به یک مسئله نگاه کنم. وقتی متن کوتاه می‌شه یک جنبه خیلی پررنگ می‌شه و جنبه‌های دیگه رنگ می‌بازند یا مجالی برای مطرح شدن پیدا نمی‌کنند.

ضمن اینکه به نظرم مطالب طولانی نوعی فیلتر کردن مخاطب هم هست. کسانی که حوصله‌ی کمتری دارند، خود به خود خسته می‌شن و به سراغ رسانه‌های دیگه می‌رن. اینجا کسانی می‌مونند که وقت و حوصله‌ی بیشتری دارند.

اما از طرف دیگه، طولانی نوشتن باید با زیاده گویی مرز مشخصی داشته باشه. من توی این مطلب، واقعاً حتی جمله‌ای نداشتم که احساس کنم اضافه کردنش ارزش افزوده‌ای ایجاد می‌کنه.

راستی! یکی از اون مثبت‌ها رو من دادم!‌ چون منفی‌ها زیادتر بود، گفتم گم نشم اون وسط!

پاسخ
الیاس میرزائیان فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۰:۵۸

ممنون محمدرضای عزیز
آره .من هم یه جورایی فکرم بیشتر درگیر می شه با مطالب طولانی. البته از جنس محمدرضا
چون می دونم یه چیزی دستگیرم می شه

بی ادبی می کنم و یه پیشنهاد می دم : از حاشیه ها بیشتر بگو
خودتون بیشتر واردین من دیگه زیاد حرف نمی زنم

ممنون ازت
خوشحالم کردی با جواب دادن به کامنتم

پاسخ
نیما فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۱۲:۴۳

سلام جناب مهندس
یادتون میاد قبلا یه موقع گفتید شرایط موجود در فضای مجازی باعث شده به مرور خواننده و مخاطب حوصله ی خوندن متن های بلند رو از دست میدن ؟
من د رچند ماه گذشته دقیقا همین حس رو تجربه کردم ، خیلی دردآوره . اخه میدونی که به دونستنش احتیاج داری ولی حوصله نمیزاری واسه خوندنش و خودتم اینو میدونی!!!
چند هفته ست دارم تمرین میکنم و به مرور وقت میزارم برای خوندن متن های نسبتا بلند و بیشتر اوقات از مطالبی که توو قسمت “این نوشته‌ها را دوست دارم…. ” شروع میکنم و گاهی از یه مطلب به یه مطلب خوب دیگه میرم .
پروزه ی بعدی م هم ، جایگزین کردن کتابهای کاغذی بجای خوندن پی دی اف هست . خصوصا که بسیاری از کتابهایی که مجلد شو دارم فایل پی دی اف شو هم دارم .

تغییر حس خیلی خوبی میده . 🙂

پاسخ
احسان فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۲۰:۲۱

دوست عزیز شما کیلویی مطلب میخونی ؟

پاسخ
الیاس میرزائیان فروردین ۲۳, ۱۳۹۴ - ۱:۰۲

سلام احسان جان
بیشتر سعی می کنم کلمه کلمه بخونم تا سیراب شم
پس از این آب گوارا اگر جای دیگه سراغ داری لطفا من رو خبردار کن
ممنونم از کامنتی که گذاشتی

پاسخ
محسن نوری فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۶

ممنونم محمدرضا. یک گام بیشتر درس بزرگیه. سعی میکنم من هم از این به بعد یک گام بیشتر رو رعایت کنم

پاسخ
فرحناز دهقان فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۴

مثل همیشه درس گرفتم جناب شعبانعلی سپاسگزارم
امیدوارم لیاقت کسب فیض بیشتر از محضرتونو داشته باشم

پاسخ
علی صلاحی نژاد فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۴

سلام اقای شعبانعلی بسیار عالی و کاربردی بود منهم به خودم قول دادم یک قدم بیشتر
اما این قضیه مرا یاد داستان افراد دنبال گنج انداخت که اگر این روش را می دانستند و یک کلنگ بیشتر را اجرا میکردند قطعا به گنجشان رسیده بودند
بازهم از انتشار مطالب قشنگ تون سپاسگزارم

پاسخ
نیما فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۰

# می نویسم تا در نهادم بماند :

* یک گام بیشتر
* ذهن عزیزم ؛ من حاکم هستم ،نه تو .
* گامی در مسیر بهبود زندگی خود و اطرافیان م .

پاسخ
ناشناس فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۹

آقا نیما، فکر کنم اشتباه نوشتید، باید می نوشتی:
جسم عزیزم؛ من حاکم هستم، نه تو.

پاسخ
hooman فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۹:۲۱

سلام..
قانون قشنگیه..مصداق های زیادی هم میشه براش تو زندگی پیداکرد..
متشکرم ازتون محمدرضا و تیم محترم و پرتلاشتون

پاسخ
محمدحسن بهرامی فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۸:۳۴

سلام، محمدرضا چرا حرف هات هیچ وقت کهنه نمی شوند چرا همیشه حرف جدید برای زدن داری، هر روز یک بار سر می زنم که ببینم چی جدید داری!!! محمدرضا خیلی خاطرۀ جالبی بود برای دوستی که گفته چیزهایی که مضر و یا لذت داره نمیشه این قانون رو رعایت کرد به نظر من برای اون هم از این قانون می شود استفاده کرد فقط در جهت منفی ها، منظورم یک گام کمتر ، این قانون دو کلمه ای فکر کنم می تونه امثال من که اختلال کمال گرایی منفی داریم رو حالمو بهتر کنه ضمناً خیلی کاربردیه چون همیشه مسیرها از یک گام یک گام ساخته می شوند (راستش الان فکر می کنم با این قانون می شه آدم خودش مجاب کنه کمی به خود مسیر فکر کنه نه به انتهای مسیر )
امثال آن پدر (پدر خانم مروتی) را هم خودم دیده ام چون پدربزرگ من هم به شدت کار می کرد و بعد به راحتی هم کار خیر انجام می داد عموی من اون موقع می گفت خوب مجبوری این قدر کار کنی که بعد هم پول زیادی بیاری بدهی به نیازمندها و مدرسه !!!!

پاسخ
فرجی فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۸:۲۵

خیلی تلنگر حوبی بود ، آرزو می کنم برای خودم که همیشه این الگو رو رعایت کنم
ممنون

پاسخ
نسرین فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۴:۲۴

عااالی بود آقای شعبانعلی
واقعا جمله ی عجیبیه… امیدوارم منم بتونم از این به بعد بتونم رعایتش کنم

پاسخ
فائزه فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱:۴۴

امشب برای اولین بار از این قاتون استفاده کردم، وقتی کاملا خسته بودم و میخواستم بخوابم تصمیم گرفتم یک گام بیشتر بردارم و مطلبی که همین امشب با عنوان “بوی کاغذ: بررسی طبقه کتابها با موضوع شادمانی” روی سایت متمم منتشر شده بود رو بخونم و واقعا احساس کردم که چرا همه زندگی در همین یک قدم آخر است، وقتی کاملا خسته هستی اما تصمیم میگیری یک گام بیشتر برداری انگار خودت رو مدیون اون گام بیشتر میدونی، به خاطر اینکه در اوج خستگی داری اون کار رو انجام میدی نمیتونی بی تفاوت ازش بگذری و سعی میکنی حداکثر استفاده رو ازش ببری، و من احساس کردم وقتی متن “بوی کاغذ ” رو میخوندم -با وجود خستگی شدید- تمرکز بیشتری نسبت به قبلش داشتم.
(اما اعتراف میکنم نوشتن این کامنت مصداق دو گام بیشتر بود!)

پاسخ
سپیده.ر فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱:۲۹

سلام،
1- مدتی بود که نشد کامنت بزارم ، ولی نوشته ها رو مطالعه میکردم. با کمی تاخیر سال نو رو به شما تبریک میگم. امسال وقتی داشتم سال گذشته ام رو بررسی میکردم یکی از آیتم هایی که یادداشت کردم، «آشنا شدن با وبسایت محمدرضا شعبانعلی و مطالعه آن و …». قبلا فقط نوشته چرا دکترا نمیخوانم رو از شما خوانده بودم. این آشنایی روی من بسیار تاثیر مثبت داشته. ممنون که مینویسی خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد. شاید باورتون نشه ولی حتی از خدا تشکر کردم بابت آفرینش شما! اینها رو فقط محض این میگم تا بدونی حضورت چقدر موثره.
===========
2- من این گام اخر رو تو ورزش همیشه پیاده میکردم، چون شنیده بودم برای قوی تر شدن و جلو رفتن باید زمانی که خسته شدی یک مقدار دیگه تلاش کنی. خیلی عالیه.
منم منظور این جملات رو میفهمم. شاید از این به بعد کم کم تو موقعیت های دیگه هم اجراش کنم تا تاثیرش رو ببینم.

پاسخ
محسن فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱:۱۹

سلام استاد عزیز محمد رضا
ممنونم با تمام وجود این قانون را در وجود تو می بینم و عمل به این قانون ،شاید نمیخواستی نظر آن دوست اهل سفسطه ات را که هنوز گامی برای اعتلای خودش و دیگران برنداشته بنویسی ولی بازهم برای آن یک گام بیشتر آن را نوشتی تا جلوی خیلی از سفسطه بازی ذهن انسانها را بگیری .
شاد باشی مرد

پاسخ
مرتضی فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۱:۱۲

جالبه که همه مثال هایی که زدین برای یک گام بیشتر برای چیزهای مثبته و این که بعضی افراد ممکنه تو چیزهای مضر این قانونو به کار ببرن و بیراهه برن.فقط این که: این چیز هایی که مثال زده بودین واضح بود که چیزهای مثبتی هستند .در حالی که تو زندگی واقعی شاید نتونیم رو خیلی از چیزها اینطور راحت اظهار نظر کنیم.الان به نظر شما این قانونو واسه چه چیز هایی به کار ببریم؟(مثلا واسه اون چیزایی که از انجام اونا لذت میبریم یا این که چیزهایی که جامعه اونا رو میخواد و یا چه پیشنهادی دارین؟)به نظرم سوال مهمی واسه این قانون باشه.
ممنون میشم جواب بدین.

پاسخ
فواد انصاری فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۸:۲۴

سلام به نظرم چیزهای مثبت یا منفی رو خود شخص تعیین میکنه چیزی که ما فکر میکنیم منفی است شاید اون برای اون شخص مثبت باشه یا بخواهد بهش برسه

پاسخ
کمال حیدری فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۰:۴۸

سلام.این مطلب در مورد ورزش های قهرمانی هم صدق میکنه مثلا علت ماندگاری و آمادگی فوق العاده احمد رضا عابدزاده این بود که بعد از تمرین گروهی و زمانی که همه میرفتند ,میماند و ساعتی بیشتر تمرین میکرد.نقل قولی هم از مایکل شوماخر هست که میگه راز موفقیتم این بود که اونجا که همه ترمز میکردند( مثلا سر پیچها) من گاز میدادم.البته این با حریص بودن و طمع کردن فرق میکنه.

پاسخ
مرتضی فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۰:۴۷

سلام
من این روزها یه کار جدیدی خارج از ساعت کاری روزانه ام قبول کردم و فکر میکنم به این زودی تمام نشود. خیلی از کارهایی که قبلاً (مثل خواندن روزنوشته و متمم) با فراغت انجام می دادم، الان یا انجام نمیدهم یا با سختی و بیداری بیشتر انجام میدهم. اگر درست فهمیده باشم، خواندن روزنوشته ها برای من امشب از جنس یک گام بیشتر بود.

پاسخ
محمد خدادادی فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۰:۳۴

یاد این پاراگراف افتادم:
« وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی یک راند دیگر مبارزه کن.
وقتی بازوهایت چنان خسته اند که قدرت گارد گرفتن نداری یک راند دیگر مبارزه کن.
وقتی که خون از بینی ات جاری است و چشمانت سیاهی می رود و چنان خسته ای که آرزو می کنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار را تمام کند یک راند دیگر مبارزه کن
و به یاد داشته باش مردی که همواره یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نمی خورد. » منتسب به جیمز کوربت
این روزها هر وقت کم میارم به خودم میگم فقط یک راند دیگه !

پاسخ
یاسین اسفندیار فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۰:۳۳

باسلام به دوستان عزیز

این داستان را که خوندم یاد قسمتی از کتاب توانگران چگونه می اندیشند افتادم. رفتم از قفسه کتابخانه برداشتم و تصمیم گرفتم آن قسمت را برای شما دوستان عزیز به اشتراک بگذارم.

آگستی مندینو در کتاب الهام بخش بزرگترین تاجر دنیا اهمیت پایداری را در راه هدف این چنین زیبا بیان می کند.
دستاوردهای شیین زندگی همیشه در پایان مبارزه ها پدیدار می شود نه در آغاز
آنقدر قدرت پیش بینی ندارم که بدانم چند قدم دیگر به هدف بیش نمانده است.
ممکن است در هزارمین قدم نیز با شکست روبرو شوم و موفقیت در پس پیچ بعدی باشد
بنابراین هرگز نخواهم دانست که چه اندازه به آن نزدیکم، مگر آن پیچ را نیز پشت سر گذرانم
پس همواره گامی دیگر به جلو برخواهم داشت و اگر کافی نباشد گامی دیگر و گامی دیگر، تا به سرمنزل مقصود برسم
براین حقیقت واقفم که،
پیشروی گام به گام، دشوار نیست.

پاسخ
سیمین ابراهیمی فروردین ۲۲, ۱۳۹۴ - ۹:۱۶

سلام دوست خوبمون یاسین اسفندیار
ممنونم که زحمت کشیدید و این مطلب رو برامون نوشتید.
کاملا تاثیر گذار، روان و دلنشین بود.
امیدوارم همگی در راههایی که قدم برمی داریم مقاوم، پرتلاش، صبور و استوار باشیم.

پاسخ
آرام فروردین ۲۱, ۱۳۹۴ - ۲۲:۵۷

قانون بسیار خوب و زیبایی ست…
کاملا هم قابل درک و اتفاقا لذتبخش هست…
احساس خوشایندی که شاید حاصل برتری دادن ذهن بر جسم هست بسیار عمیق و واقعیه…
یک جور حس من توانستم!! به آدم القا میکنه. حتی اگر به اندازه یک گام یا یک پاراگراف یا…باشه.
ممنون …یادآوری خوبی بود تا این روش خوب رو جدیتر بگیریم…

پاسخ
بهرام (پخش) فروردین ۲۱, ۱۳۹۴ - ۲۰:۵۵

زیبا نوشتید.
قبلا هم این مفهوم را در کلیپی با نام درد خوب از استاد معظمی دیده بودم که نوشته شما باعث شد که بیشتر از قبل یک گام بیشتر بردارم.

استاد عزیزم اگر صلاح میدانید لطفا در مورد مسئله ازدواج خودتون و تجربیاتی که بدست آوردید برامون و بنویسید.

دوست دار شما(بهرام پخش)

تشکر

پاسخ
امید فروردین ۲۱, ۱۳۹۴ - ۱۹:۳۵

همیشه آدم یک قدم دیگر بودم و هستم، آنجا که دیگر از نفس افتادی و رمقی برایت نمانده. این روزها یا بهتره بگویم این شبها وقتی درس های متمم را می خوانم فقط با سوزش چشمهایم به ساعت نگاه میکنم، ساعت سه و نیم. ولی باور کن، می گویم فقط یک درس دیگر.

پاسخ
هومن کلبادی فروردین ۲۱, ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۹

با سلام به دوستانم
در بسیاری از کارها ، بدون دونستن این قانون ، این کار رو توصیه میکنن :
مثلا زمانی که در حال تمرین و ورزش ، به منظور کاهش وزن هستیم ، توصیه میشه که درست زمانی که در نهایت خستگی بدنی هستی ، یک حرکت اضافه تر یا چند لحظه بیشتر همون حرکت رو ادامه بده . الان که این خاطره عالی رو خوندم ، به این نتیجه رسیدم که فلسفه این کار به احتمال زیاد همون اثبات برتری و حاکمیت ذهن بر جسم هست و شاید به نوعی میشه این کار رو ، تقویت نیروی اراده دونست
روحشون شاد باشه آقای مروتی
سپاس

پاسخ
milad فروردین ۲۱, ۱۳۹۴ - ۱۸:۳۰

چقدر جالب. امروز کنکور ازمایشی سنجش بود ازمون خوبی ندادم در کل و عصبانی بودم ازین که برا جواب دادن به درس شیمی هم ادم باید متن کتاب رو حفظ کنه یه ابم روش و این که محاسبات سنگین و وحشتناک انجام بده تو استوکیومتری که یعنی شیمی بلده. خسته شدم و ناراحت از سیستم اموزشی خشک و حفظی کشور که نمیفهمد که اقا حفظ کردن تا کجا. دام تستی تا کجا.اما از امروز من هم این قانون را رعایت میکنم فقط یک روز بیش تر دوام‌ میاورم.

پاسخ
مریم فروردین ۲۱, ۱۳۹۴ - ۱۷:۵۹

سلام استاد محمدرضای عزیز
دقیقا همین الان می خواستم از زیر این کاری که هیچ علاقه ای بهش ندارم و مجبورم تا دو ماه دیگه برای فارق التحصیلی انجامش بدم در برم که با این توصیه به جای شما دیگه اگر بخوام هم وجدانم قبول نمیکنه!
استاد تجربه های ارزشمند شما که در لابه لای حرفاتون به طور نامحسوس در وجود ما ذره ذره ذخیره میشه توی این دو سالی که من با شما آشنا شدم شخصیت من را جلا داده جوری که اگر این آشنایی صورت نمیگرفت به نظرم شاید سالها بیراهه میرفتم.

پاسخ
1 2

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.