پیش توضیح: کمتر نوشتهای دارم که تا این حد بیسر و سامان باشد. چند بار خواستم منتشرش نکنم. اما چون طولانی بود و برای نوشتنش وقت زیادی گذاشته بودم حیفم آمد. شما هر جا خسته شدید رها کنید و ادامه ندهید. تقصیر از من است و نه حوصله شما!
پیش نوشت: یادم میاد وقتی که سر کلاس میخواستم بالغ شدن رو تعریف کنم همیشه یک تعریف به ذهنم میرسید: اینکه انسان چقدر میتونه برآورده شدن خواستههای خودش رو به تاخیر بندازه (این مفهوم رو معمولاً در ادبیات علمی تحت عنوان Delayed Gratification مورد بحث قرار میدن).
یک مثال ثابت هم همیشه در ذهن من هست: نوزادی که تازه متولد میشه، تحت هیچ شرایطی نمیتونه فاصله بین احساس نیاز و برآورده شدن نیاز رو تحمل کنه. به تدریج در سن دو سه سالگی این تحمل فاصله زمانی و تاخیر بهتر میشود حالا وقتی مادر به فرزندش میگه: «الان دارم ناهار درست میکنم، چند دقیقه صبر کن تا بیام» فرزندش هم سکوت میکنه و منتظرمیمونه. این فاصله تحمل چند دقیقهای در دوران دبستان به چند ساعت تبدیل میشه. حالا از لحظهای که وارد مدرسه میشیم مینشینیم و منتظر میمونیم تا این چند ساعت لعنتی تموم بشه و دوباره به دامن زندگی برگردیم!
این چند ساعت به تدریج به چند سال تبدیل میشه. نزدیک کنکور میگیم این یکی دو سال رو درس میخونم تا بعد که رفتم دانشگاه دیگه زندگی عادی رو ادامه بدم و خوش بگذرونم و این مسئله به همین شکل ادامه پیدا میکنه.
بعدها که دوستیهای بیشتر و فضاهای کاری متنوعتر رو تجربه کردم دیدم که این ماجرای صبر کردن و به تاخیر انداختن، اگر چه بسیار بدیهی و ساده به نظر میرسه اما در عمل خیلی رعایتش نمیکنیم. قطعاً دلایل متنوع و متفاوتی رو برای این رفتار میشه مطرح کرد اما به نظرم یکی از دلایلش اینه که اکثر ما معمولاً خدایان کلی گویی هستیم و از وارد شدن به جزییات و مصداقها میترسیم یا حوصله اونها رو نداریم.
هیچکس با اصل جملهی دروغگویی زشت است مشکل نداره. اما اگر بگیم: «آیا نگفتن بخشی از واقعیت، دروغگویی محسوب میشود؟» دیگه ماجرا سخت میشه! حالا یه عده میگن که بله این مصداق دروغ و فریبه. عدهی دیگهای با هیجان میگن: نه اینطوری نیست. اصلاً شاعر گفته: «جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت». یه مدت با هم بحث میکنیم و چون به نتیجه مشخص نمیرسیم دوباره برمیگردیم روی همون قانون کلی که: دروغگو دشمن خداست. اما جزییاتش دیگه بر پایه اجتهاد شخصی شما!
قانون صبر و به تاخیر انداختن هم مشمول چنین چیزی است. در کلیات همه قبولش داریم. اما از جزییاتش کمتر حرف میزنیم یا به دلیل اینکه میتونه محل اختلاف نظر باشه ترجیح میدیم که واردش نشیم. اما من تصمیم گرفتم یه سری مثالهای این قانون رو در محیط کار و زندگی- طبیعتاً به شکلی که به عقل ناقص خودم میرسه – مطرح کنم و خواهش کنم که همهمون کمی بیشتر بهش فکر کنیم.
اصل مطلب: اگر بخوام قانون صبر رو با ادبیاتی که خودم میفهمم فرموله کنم چنین چیزی میشه:
دنیا (چه در حوزه کسب و کار و چه در حوزه زندگی) مکانیزمهای زیادی داره که تاخیر آفرین هستند. بسیاری از رویدادها به زمان نیاز دارند. بسیاری از تغییرات به زمان نیاز دارند. بسیاری از اتفاقات به زمان نیاز دارند. دور زدن این فاصلههای زمانی و تلاش برای جستجوی میانبر و دستیابی لحظهای به خواستهها، اخلاق جادوگران و شعبدهبازانه. اگر میخواهیم در محیط خود تاثیرگذار باشیم و جایگاه مناسبی پیدا کنیم باید میزان تاخیرهای محیط رو بفهمیم و متناسب با اون رفتار کنیم و تصمیم بگیریم. کسانی که عجولانه در انتظار پاسخهای سریع هستند در زندگی شخصی و در محیط زندگیشون فساد ایجاد میکنند. البته طبیعتاً در آن سوی طیف هم کسانی که حاضرند یک عمر برای رویدادها منتظر بمانند احتمالاً نقش و جایگاه مورد انتظارشون رو پیدا نخواهند کرد.
این حرفهایی که گفتم حرفهای عجیبی نیست. هم تاکید دارم بر همان ضرب المثل قدیمی که گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی و هم تاکید دارم که اگر چند سال منتظر موندیم و دیدیم که از چنین غورهای چنان حلوایی برنمیآید خوشبینانه و سادهاندیشانه تا ابد در انتظار ننشینیم و راهکار دیگری را برای حلواسازی جستجو کنیم!
در اینجا ما به یک هنر خیلی پیچیده نیاز داریم و اون تشخیص زمان مناسب و انتظار کشیدن فعال برای رسیدن به اون زمانه.
اجازه بدید که من این دو تا لغت رو از دیدگاه خودم تعریف کنم:
تشخیص زمان مناسب: فرض کنید در یک مسئله خاص دنیا رو به دو قسمت تقسیم کنم: خودم و محیط اطرافم. هم خود من و هم محیط اطراف من بسته به موضوع و شرایط، تاخیرهایی داریم و نمیتوانیم به صورت ناگهانی و پلهای- حتی با فشار و تلاش زیاد – تغییر کنیم. زمانی که درس مدیریت پروژه میخوندیم مثال معروفی بود که میگفت: اگر یک زن برای فرزنددار شدن به ۹ ماه زمان نیاز داشته باشه نمیتونیم با کمک همزمان ۹ زن در یک ماه یک بچه ایجاد کنیم! شکل مدرنش میشه اینکه: اگر من با ۱۰ تا بیلبورد در یک ماه میتونم ۱۰% افزایش فروش ایجاد کنم معنای این مسئله این نیست که میتونم با ۴۰ تا بیلبورد در یک هفته به همون ۱۰% برسم یا بدتر از اون با ۲۸۰ تا بیلبورد در یک روز به همون نتیجه دست پیدا کنم. شاید به نظرتون این حرف من بدیهی بیاد اما نگاهی به اطراف بندازید ببینید که چقدر از انسانهای اطراف ما چه در محیط کار و چه در زندگی در حال تلاش بر اساس همین تئوری ۹ زن و یک بچه هستند!
البته همه چیز به محیط مربوط نیست و خود ما هم به زمان نیاز داریم. شاید دیده باشید کسانی که به سرعت به پول زیادی دست پیدا میکنند چون از لحاظ ذهنی و فکری توانایی درک و مدیریت اون پول رو ندارند نمیتونن از اون پول، ثروت واقعی بسازند (ثروت واقعی یعنی چیزی که باهاش راحت باشی. یعنی حالت رو خوب کنه. یعنی جلوی مردم بتونی بهش افتخار کنی).
بدیهیه که مترها و معیارهای زمان و تاخیر در فضاهای مختلف هم متفاوت هستند. به عنوان مثال تاخیر در فضای آنلاین و دیجیتال کمتر از فضای فیزیکیه. اگر در کسب و کار فیزیکی بعد از سه سال هنوز رونق خیلی زیاد نداشته باشیم ممکنه هنوز با صبر کردن به نتایج خیلی خوب برسیم. اما در فضای آنلاین ممکنه در چند ماه بشه در مورد سرنوشت یک کسب و کار نتیجه گیری کرد. در همون فضای فیزیکی هم زمان برای یک سوپرمارکت سریعتر میگذره تا یک شرکت تولیدکننده محصولات پتروشیمی.
انتظار کشیدن فعال: یعنی اینکه من منتظر بمونم تا خودم و محیطم به تدریج به نقطهی مطلوب و مورد انتظار من نزدیک بشیم و در تمام این مدت مراقب باشم که از اون نقطه عبور نکنیم. درست مانند مسافری که در ماشین استراحت میکنه تا به مقصد برسه. یک نقطه مشخص برای پیاده شدن هست. چه زودتر پیاده شوم و چه دیرتر سرنوشتی جز سرگردانی نخواهم داشت. ضمن اینکه در طول این مدت، اگر انحراف یا اشتباهی در مسیر میبینیم اصلاحش کنیم تا از مسیر اصلی منحرف نشیم. در محیط کسب و کار، شاخصهای عملیاتی و شاخصهای استراتژیک برای همین هدف طراحی میشن و دائماً مورد بررسی و توجه قرار میگیرند (این مشاوران باکلاس و شیک، میگن: شاخصها به صورت منظم پایش میشن!)
فکر کنم مقدمههای من خیلی طولانی شد. حالا یه تعداد مثال میزنم از پیچیده به ساده.
مثال اول – راه اندازی کارخانجات و شرکتها: مستقل از اینکه در مورد چه صنعتی صحبت میکنیم به نظر میرسه کارخانجات و شرکتهای بزرگ رو میشه به دو دسته کلی تقسیم کرد. اونهایی که به صورت طبیعی زاییده و متولد شدهاند و رشد ارگانیک دارند و اونهایی که با فشار دولتها یا سرمایهگذاران بزرگ خصوصی به صورت ناگهانی متولد شدهاند و رشد مکانیکی رو تجربه میکنند. اولی مثل کاشتن یک دانه میمونه که در ابتدا رشد کندی داره اما بعد از یه مدت با سرعت بسیار زیاد رشد میکنه و بزرگ میشه. دومی شبیه این میمونه که بخواهیم با زور و فشار و حمایت مالی و استفاده از روابط، یک درخت کاج بزرگ رو همین الان بگیریم و به زور در یک گلدان فرو کنیم!
شرکتهای بزرگ و موفق در ایران و جهان عموماً رشد ارگانیک داشتهاند و دارند. از یک نطفه کوچک شروع شدهاند. به تدریج رشد کردهاند. بزرگتر و قدرتمندتر شدهاند. محیط را به تدریج شناختهآند و محیط هم آنها را شناخته. از درون هم توسعه پیدا کردهاند و در نهایت، امروز قامت رعنایی دارند و علفهای هرزی که در اطراف اونها یا به حمایت اونها یا به تقلید از اونها روییدهاند به سایه بلند اونها رشک میبرند. حتی شرکتهایی مانند گوگل و فیس بوک هم که ما امروز آنها را سمبل رشد لحظهای و ناگهانی میدانیم چنین نیستند و در استاندارد متعارف فضای وب، زمان نسبتاً طولانی را انتظار کشیدهاند تا به موقعیت امروزی خود برسند.
اما شرکتهای دیگری هم وجود دارند که به صورت ناگهانی با اراده دولتها خلق شدهاند. یا سرمایهگذاران بزرگ که از صبر و حوصله بیبهره بودهاند به صورت ناگهانی آنها را خلق کردهاند. سرمایهگذارانی که فکرمیکردند نوزاد فیل از روز اول باید در قد و قواره یک فیل بزرگ باشد و فراموش کردند که آن نوزاد فیل هم مدتها به زندگی سلولی خود در رحم مادر مشغول بوده و به تدریج رشد کرده است.
این شرکتها دقیقاً مثل بچههای خانوادههای پولداری هستند که پدر و مادر بی حساب و کتاب آنها را غرق منابع کردهاند (البته معدود خانوادههای ثروتمندی را میشناسم که این چنین نیستند). اگر رشد کنند که ادعا میکنند همه چیز حاصل زحمت و لیاقت خودشان بوده و اگر شکست بخورند و دچار مشکل بشوند، همیشه گلایهای از والدین دارند که در لحظات حساس از آنها حمایت نکرده و مانع رشدشان شده! گاهی هم از محیط و مردم گله مند میشوند که لیاقت و شایستگی آنها را ندارند!
حتی در بزرگترین کارخانههای صنعتی که مقیاس تولید مهم و حیاتی است، همیشه راه اندازی به صورت فاز به فاز و با بخشی از ظرفیت اسمی آغاز میشود. به تدریج که کارخانه خودش را پیدا کرد و شناخت و کارکنان محیط را شناختند و مشتریان کارخانه را شناختند و روابط اقتصادی و حقوقی و اجتماعی شکل گرفت و زیرساختها فراهم شد، فازهای دوم و سوم و … راه اندازی میشوند.
مثال دوم – ایجاد برندآگاهی یا Brand Awareness: اگر من امروز دستمال کاغذی شعبانکس (مثلاً بر وزن کلینکس) رو تولید کنم و ظرف مدت چند روز تمام کشور را با تبلیغات خودم اشباع کنم، نمیتوانم انتظار داشته باشم که همه مردم شعبانکس در دست بگیرند. مواجهه زیاد و گسترده با یک برند در یک مدت زمانی کوتاه، حتی به فرض اینکه هجوم مقطعی مشتریان را ایجاد کند اعتماد بلندمدت آنها را جلب نخواهد کرد. یکی از مهمترین شاخصهایی که در این شرایط مورد توجه قرار میدهند نرخ Conversion است. اگر من اسمم رو به گوش ده میلیون نفر برسانم و امروز ده هزار نفر از دستمال کاغذی شعبانکس استفاده کنند که هنرنیست. پایدار هم نیست. پس فردا که بخواهم ظرفیت کارخانهام را برای تامین صدهزار مشتری توسعه دهم نیازمند صد میلیون مخاطب هستم و چارهای ندارم که دل به زاد و ولد مردم خوش کنم. هنر این است که اگر یک میلیون نفر برند من را شناختند و من میدانم که بخش قابل توجهی از آنها از دستمال کاغذی استفاده میکنند بتوانم چند صد هزار نفر از آنها را به تدریج به مشتری خود تبدیل کنم.
البته میدانم که الان عدهای میگویند که تبلیغات گسترده و هجمه حجیم ما فشار اولیه است و کمی که کار رشد کرد خودش به رشد خودش کمک میکند. اما کافی است به روند این شرکتها نگاه کنید و ببینید به کجا میرسند. متاسفانه آنقدر در این شرکتها دوست و آشنا دارم که نتوانم اسم ببرم. اما مطمئنم مثالهای زیادی در ذهن دارید. پیتر دراکر در کتاب مدیریت آینده میگوید شرکتهایی که از صندوقهای بازنشستگی و تامین اجتماعی تغذیه میشوند بیش از سایر شرکتها در معرض چنین خطراتی هستند. دلیلش هم مشخص است. چون این صندوقها میخواهند از نخستین روز فیل بزایند و حاصلش یک بزغاله گیج و ناتوانی میشود که هر روز باید دولتها با کمک قانون و مقررات مراقب باشند که این حیوان ضعیف و نحیف که البته به اندازه فیل خورده است و به اندازه مورچه هم توان ندارد، زیر دست و پای فیلهای دیگر له نشود.
مثال سوم – کسب و کارهای آنلاین: باز هم نمیخواهم مثال بزنم. اما به برخی از کسب و کارهای آنلاین نگاه کنید. از آنهایی که مجله های تصویری میسازند تا آنها که سیستمهای فروش گسترده طراحی میکنند. یا با وایبر و سیستمهای مشابه خودشان را در چشم و گوش مردم فرو میکنند (دقیقاً اصطلاح همین است) و بعد هم به هیچ روشی به تو اجازه رهایی نمیدهند. به یکی از آنها متاسفانه از دوستان هم بود و از همه جا سرقت میکرد و با وایبر به زور خودش را به مردم تحمیل میکرد هم به صورت مستقیم گفتم و هم در قالب مطلب سایتهای تشنه کلیک. گفت ما بزرگترین رسانه ایرانیم و میدانیم چه میکنیم. امروز باید رتبه آنها را ببینید و متوجه شوید که رتبه دو رقمی الکسا دولت مستعجل بود و امروز با رتبه چهار رقمی باید در آرزوی یک نفر به شتابزدگی و سطحی نگری خودشان بنشینند تا شاید درآمدی از تبلیغ کسب کنند. مثال دیگری هم دارم که متاسفانه به آنها هم تذکر دادم که این حق دریافت کننده ایمیل است که در پایین ایمیل به او اجازه بدهید آدرسش را از فهرست شما حذف کند. اما آنها اصرار دارند که (به قول پاشایی مرحوم) این جاده، یک طرفه است و کسی که یک بار به تور ما گرفتار شد باید تا ابد در آن دست و پا بزند.
همه این شیوهها در کوتاه مدت بسیار موفق هستند و موجب رشد سریع میشوند. اما این رشد سریع ناشی از استراتژی خوب و قدرتمند نیست. بلکه ناشی از فشار مکانیکی به یک سیستم است که مانع رشد ارگانیک آن میشود. گفتم شاید اگر با همین خط خراب و بیدقتی هندسی خودم، روی کاغذ برایتان نموداری بکشم این حرف من واضحتر شود:
محور افقی را زمان در نظر بگیرید. محور عمودی میتواند خیلی چیزها باشد از جمله:
میزان درآمد سالیانه یک نفر، میزان دانش و اطلاعات یک نفر، تعداد مشتریان یک شرکت، تعداد کارکنان یک سازمان، میزان فروش محصول، تعداد جمعیت انسانهای کره زمین، تعداد سلولهای یک گیاه، تعداد فالورهای فیس بوک یا اینستاگرام، شبکه ارتباطی یک نفر (در ادامه ماجرای شبکه سازی که قبلاً گفتم)، تعداد بازدیدکنندگان یک سایت و …
اولین چیزی که باید بپذیریم این است که به هر حال انتهای چنین نموداری افقی است. هیچ انسانی و هیچ کسب و کاری، لوبیای سحرآمیز نیست که تا ابد رشد کند و متوقف نشود. محیط همیشه اشباع میشود. لبریز میشود. اقناع میشود. زمین ظرفیت مشخصی دارد. بازار یک محصول در یک کشور سقف مشخصی دارد. حجم یک انسان یا تعداد سلولهای یک گیاه در یک نقطه متوقف میشود و دیگر تغییر جدی نمیکند.
البته هنر ما به عنوان یک فرد و به عنوان مدیر در یک کسب و کار این است که با اقدامهای جدید و حرکتهای جدید، دوباره فضای بزرگتری را برای رشد ایجاد کنیم و درواقع منحنی دیگری را بر روی منحنی اول سوار کنیم. شاید مراقبتهایی که از کره زمین انجام میدهیم، شاید تغییر سبک زندگی انسانها و شاید سفر به کرههای دیگر، دوباره منحنی دیگری را بر روی منحنی فعلی جمعیت انسانها سوار کند (شاید هم جنگ یا بیماری، کره زمین را خلوتتر کند و دوباره مجبور بشویم این منحنی را از میانهها یا از ابتدای آن طی کنیم).
شرکتی که به صادرات فکر میکند، به عرضه محصولات جدید فکر میکند، بازارهای جدید را جستجو میکند و یا میسازد در تلاش برای رهایی از قسمت افقی این منحنی است. اما به هر حال، بحث من الان در مورد قسمت افقی انتهایی نیست. در مورد قسمت ابتدایی است.
رشدی که ما برای خودمان یا کسب و کارمان در نظر میگیریم یا با الگوی مکانیکی خواهد بود و یا با الگوی ارگانیک. در شکل ارگانیک درست مثل تولد و رشد یک انسان، در ابتدا روند کند است و بعد شدت میگیرد. در رشد مکانیکی رشد حبابگونه را میبینیم. در ابتدا رشد سریع است و بعد کند و متوقف میشود.
آنهایی که صبر را به رسمیت نمیشناسند و قبول ندارند، در ذهن خود یک رویای مکانیکی از رشد را شکل دادهاند. رویایی که هرگز به سرانجام نمیرسد. اینکه ما در ابتدا با فشار مکانیکی رشد را ایجاد کنیم و بعد بخواهیم در اواسط و انتهای مسیر هم مشابه یک سیستم ارگانیک رشد کند!
مثال چهارم – حضور در شبکههای اجتماعی: چند روز پیش در اینستاگرام یک اکانت را دیدم که به جد میتوانم بگویم مدیر آن بهره چندانی از شعور نبرده بود! در همه جا و زیر صفحه همه تبلیغ میکرد که از صفحه ما بازدید کنید. ما فلان کاره هستیم و ما این کار را میکنیم و آن کار را میکنیم و ما چنین هستیم و ما چنان هستیم.
به صفحهاش سر زدم دیدم که سه تا عکس گذاشته و صفحه دیروز شروع به کار کرده! با خودم فکر کردم که انسان نفهم! تو مگر چند بار میتوانی مخاطب را به این صفحه بیاوری که الان این کار را میکنی و او را میسوزانی. حداقل صد عکس بگذار. یک محتوایی ایجاد کن. بعد به سراغ دیگران برو و از آنها برای بازدید صفحهات دعوت کن! این همان مسئله صبر است. ما حوصله نداریم صبر کنیم. ما نمیتوانیم صد مطلب منتشر کنیم و تعداد کمی آن را ببینند. ما اصلاً یاد نگرفتهایم که در سکوت کار کنیم و تلاش کنیم و مدتها خسته و فرسوده شویم و بعد ببینیم مردم برایمان دست میزنند و تشویقمان میکنند. بلکه دوست داریم همان ابتدا که شروع به کار میکنیم مردم بیایند و تشویقمان کنند تا ما ادامه دهیم.
یکی از دلایلی که من بحث غولی به نام مردم را نوشتهام و مینویسم همین است. موفقیت از فاز تشویق شروع نمیشود. از فاز تحقیر شروع میشود. باید صبر کرد. صبر کرد و صبر کرد. باید تلاش کرد و تحمل کرد. تا نخستین نشانههای موفقیت پدیدار شود.
مثال دیگری هم از حضور غیر صبورانه در شبکههای اجتماعی دارم. میدانید که من هر از چند گاهی در اینستاگرام صفحات خوبی را که میبینم معرفی میکنم. دوستان دیگری هم دارم که این سنت را انجام میدهند. چند وقت پیش صفحه یکی از دوستانم را معرفی کردم. بعد فهمیدم که او صفحه دیگری هم دارد و بلافاصله یک اسکرین شات از صفحه دیگرش گذاشته که به خیال خودش حالا که مردم به صفحهاش سر میزند آنها را به جای دیگری هم هدایت کند و از فرصت استفاده کند! موارد مشابه دیگری هم دیدم. یکی از دوستان دیگرم صفحهی یکی از همکاران دیگرم را معرفی کرد و آن همکار عزیز، بلافاصله پست گذاشت که: بشتابید! بشتابید که از دستتان نرود. کلاس دارم. سمینار دارم. خوب دارم. عالی دارم. بشتابید!
من نمیگویم تبلیغ بد است. انتظار ندارم که همه مثل من در شبکههای اجتماعی میمون و قورباغه به اشتراک بگذارند. هر کس روزیاش را به شکلی کسب میکند و این هیچ مشکلی ندارد. اما حرفم این است که این نوع رفتار، نشان میدهد که ما اهل صبر نیستیم. دوست من! حالا که مخاطب جدید داری زحمت بکش و چند روز و چند هفته برایشان وقت بگذار. برایشان مطالب خوب بگذار. حرفهای مفید بزن. وقتی که به تو عادت کردند پیشنهاد بده که صفحه دیگر تو را هم دنبال کنند یا اینکه بشتابند و در کلاسهایت شرکت کنند.
مثالهای دیگر بسیارند. از رابطههای عاطفی که میخواهیم خیلی زود به سرانجام برسند. از کتابهایی که مطالب درسی را به صورت فشرده آموزش میدهند و ما فکر میکنیم که در مسیر تحصیل و یادگیری جلو میافتیم. از معلم خصوصی گرفتن با هدف افزایش سرعت یادگیری (که اگر چه ممکن است موثر باشد اما مکانیزمهای یادگیری طبیعی در مغز را تضعیف میکند). از تلاش برای مشهور شدن. از تقلیدهای کورکورانه از دیگران. از شتاب دولتها برای ایجاد توسعه سریع علمی و فرهنگی و اقتصادی در مردمی که هنوز ظرفیت آنها را پیدا نکردهاند. از شتاب مردم برای اصلاح دولتها قبل از آنها ساختارهای لازم ایجاد شود و فرهنگ لازم شکل بگیرد. از ادامه تحصیل که آن را به عنوان جهادی برای یادگیری و کسب علم نمیدانیم و بیشتر به عنوان میانبری در مسیر رشد و پیشرفت میشناسیم. از خواندنها و نوشتنهای شتابزده که نه برای نوشتنش وقت میگذاریم و نه دیگران برای خواندنش. از تجربهی فشردهی لذت که چقدر حرف در موردش دارم و تک تک کلماتش ممنوعه است و اگر در نوشتارم به کار ببرم، همچون سیبی که آدم خورد مرا از بهشت اینترنت کشور(!) به برهوت بی اینترنتی اخراج میکند و گرفتار هبوط میکند.
صبر چیز عجیبی است. معجزه میکند. اما چه باید کرد که حتی مفهوم و واژه معجزه نیز در نگاه ما چیزی از جنس سرعت در خود دارد. رشد تدریجی گیاهان و تکامل تدریجی انسان و تولد و رشد نوزاد برایمان معجزه نیست. معجزه وقتی است که در لحظهای، از هیچ، انسانی پدید آید و روبرویمان بایستد!
آخرین دیدگاه