راهکارهای مفید و غیرمفید زیادی برای تجربهی کوتاه مدت حال خوب هست. از الکل تا زاناکس و چرخیدن در کافی شاپ تا شرکت در پارتیهای شبانه. از رفتن به سینما تا نشستن پای تلویزیون.
اما پیشنهاد من اینه که اگر فرصت کردید این راهکار من رو هم امتحان کنید.
غذا دادن به حیواناتی که در خیابان سرگرم جستجوی غذا یا گردش هستند.
در مقایسه با هر تفریح دیگری که میشناسم، بسیار ارزون قیمت هست (اون بستهی غذا که میتونه طی یک یا دو هفته مصرف شه از یک فنجان چای در یک رستوران یا کافیشاپ ارزونتره) و حس خوبی هم که به ما میده ماندگارتره.
پی نوشت ۱: تجربهی تعامل با سایر حیوانات، خیلی تجربهی آموزندهایه. به نظرم در حد سفر به کرهی ماه (یا شاید حتی سفر به بیرون از منظومهی شمسی).
انسان با خارج شدن از کرهی زمین، با نگاه کردن به زمین از فاصلهی دور، با خیره شدن به جایگاه خودش از نقطهای بیرون از منظومهی شمسی، تازه فهمید که زمین مرکز عالم نیست و ما هم در میان انبوهی ستاره و سیاره و تودههای متراکم و غیرمتراکم، در فضای نامتناهی زندگی میکنیم و میآییم و میمانیم و میمیریم و قرار نیست که “عالم، دور زمین بچرخد”.
وقتی با حیوانات تعامل داریم و دنیای آنها را میبینیم و خصوصاً مرامها و اخلاقهای نیکو و پسندیدهی حیوانی (مانند احترام به همنوع، نکشتن هم نوع، تقسیم منافع با هم نوع، حرص نزدن، پس انداز نکردن برای نسل بعد به قیمت گرسنه ماندن همسایه) را میبینیم، جدای از اینکه یادآوری بزرگی برای رشد و تکامل خودمان است، لحظهای هم یادمان میآید که در این دنیای بزرگ، اینچنین خودمان را مرکزعالم نبینیم.
توجه بیش از حد ما به خودمان و بی توجهی به محیط زیست و دیگران، شکل پیچیدهتر و حتی خطرناکتری از خودشیفتگی است.
پی نوشت ۲: باور نمیکنم تا زمانی که کبوتر و سگ و گربه در شهر ما، با دیدن ما انسانها، وحشت زده میشوند و میگریزند، زیستن ما شهروندان در کنار یکدیگر، با آرامش و امنیت و احترام، قابل تصور باشد.
محمدرضا مدت زياديه به اين كارمشغولم وبه معناي واقعي مصداق “حال خوب” هست.امروز داشتم به اين فكرمي كردم كه ازشناخت انسان ها يا زده شدم يا سيرشدم يا بي توجه ورفتم تونخ گربه ها.كه مثلا اين گربه سياه داخل حياطمون(bleck) جديدا داره ميو ميو باحالت خاصي مي كنه دقيقا يا تقريبا چشه؟! ضمن لذتي كه ناشي ازسيرشدنشون به آدمي دست ميده حس قدرداني ،كنجكاوي،رفتارشناسي و…روهم تحت تاثير قرارميده اين كار.
من از خیلی از آدمها زده شدم مثل شما آقای رضایی و شما رو درک میکنم . البته با پرنده و ماهی میانه ام بهتر است و دوست دارم اونها رو ببینم یا نگه دارم مخصوصا کبوتر ولی برام امکانش وجود نداره باید دنبال جایی باشم که بتونم از نزدیک ببینمشون پارک یا جایی شبیه این.
ترکیه نرفتم ولی میگن استانبول محل واقعی پرنده هاست پرنده های رنگارنگ از هر نوعی که دلت بخواد. در فصل معینی فکر کنم بهار به قدری زیاده که آسمون رو رنگارنگ میکنند یکی از آرزوها رفتن به اونجاست و دیدن این منظره که فقط در موردش خوندم و ندیدم.
من هم غذا دادن به حیوانات رو دوست دارم. تجربه خیلی خوبیه. به نظرم اون حیوان بالاخره تا پایان روز یک جوری خودشو سیر میکنه، اما چه بهتر حداقل روزهایی باشه که من، دستی باشم برای سیر کردن اونها.
جالبه وقتی به این کار عادت کردم نسبت به اون حیوانات حساستر هم شدم. مثلا من تعدادی از گربهها و گنجشکهای محلمون رو به خوبی میشناسم و اگر یه مدتی از اونها خبری نشه، با خودم میگم نکنه براشون اتفاقی افتاده باشه.
در سفرهای بین شهری هم با تعدادی سگ آشنا شدم که اضافه بعضی از غذاها مثل استخوان مرغ یا ماهی رو در راه براشون میذارم.
الان که نزدیک عید نوروز هست و بازار خریدن ماهیهای قرمز گلی داغ هست، یاد یه خاطره افتادم. وقتی که بچه بودم طبق رسم هر ساله، مادرم برای من و برادرهام، ماهی خرید و بلافاصله هر کسی مسئولیت یک ماهی رو بعهده گرفت که هر روز بهش غذا بده و آب تنگ شو عوض کنه. متاسفانه ماهی من بعد از یه هفته مُرد و من از این بابت حسابی ناراحت شدم، گریه کردم و غصه خوردم. مامانم به من گفت حالا که مُرده باید بندازیش دور. ولی من اصلا دوست نداشتم این کار رو انجام بدم. برای همین رفتم و ماهی قشنگمو تو باغچه خونمون دفن کردم و براش یک علامت گذاشتم. تا مدتی میرفتم سر خاکش و یادی ازش میکردم. همه میگفتن این دختره دیوانه شده!
به هر حال تا به امروز باور دارم که محبت کردن به حیوانات و انس گرفتن با اونها، دست کمی از روابطی که بین انسانها برقرار میشه نداره.
http://s6.picofile.com/file/8241053776/12346.png
http://s7.picofile.com/file/8241053384/1256.png
در کامنت قبلی کد نوشتم، اما گویا روزنوشته ها کد قبول نمی کنه.
اولین کامنت بعد از تغییر قوانین کامنت گذاری در روزنوشته ها بود، اما صفرا فزود! 🙂
فکر کنم ایمیلی که اینجا میزنی، ایمیلی نیست که توی متمم دادی سمانه. البته فقط حدس میزنم.
بچهها فردا پیگیری میکنن.
ایمیل ها یکی هستن آقا معلم ، از اولین روزی که اینجا و متمم کامنت نوشتم همیشه این ایمیل بوده و هیچ وقت تغییر نکرده ، حتی زمانی که بازیگوشی کردم، ایمیلم رو تغییر ندادم که عوامل پشت صحنه روزنوشته در جریان باشن که کامنت متعلق به منه و برای یه غریبه نیست : )
منظورم کد html برای دو تا تصویری بود که در کامنتم گذاشتم. میخواستم به صورت لینک نباشه و تصاویری که قرار دادم، در کامنت لود بشه (شبیه تصاویری که در کامنتهایی که در متمم قرار میدیم) اما گویا کدهایی که در روزنوشته ها مینویسیم(خصوصاً کدهایی که مربوط به تصاویر باشن) تبدیل نمیشه.
ولی از این جهت که کامنتم نیاز به کانفرم داشت، منتظر پیگیری دوستان هستم. سپاسگزارم.
سلام منم این مشکل رو امروزبا گوشی اندرویدی داشتم ولی الان از لب تاپ (ویندوز) شد .
یه کاری که من انجام میدم هر وقت میرم مرغ و ماهی تازه میخرم بعد از پاک کردنش به فروشنده میگم قسمتهای اضافی که جدا کرده به من بده که برای گربه ای که هر روز دم در محل کارم پرسه میزنه بیارم خیلی دوست داره مادرم هم غذای اضافی را میزاره برای من که بیارم برای گربه البته همه اینا از رفتار مادرم با پرنده هاست که همیشه براشون غذا میریزه میگه پرنده ها واسش دعا میکنن.
چقدر كار قشنگي كردين ، به نظرم جزو “شادي هاي كوچك زندگي” هم قرار ميگيره .
ازتون ممنونم و فكر كردم شايد فضاي مناسبي باشه تا از كساني كه اين روزها دغدغه ي حمايت از حقوق حيوانات رو دارند تشكر كنيم .
خوشحالم كه در ايران جمعيت هاي متعدد و مختلفي براي اين امر هست كه مستمر و با برنامه ريزي از حيوانات حمايت ميكنند .
من خودم علاوه بر غذا دادن به حيوانات توي خيابون و پارك ، به صورت منظم با يكي ازاين مراكز همكاري ميكنم و
ميتونم حس خوب شما رو درك كنم .
واقعا تجربه ای هست، که لذتش و آرامشی که به آدم میده ، خیلی شیرین و دلچسبه.
من این کارو از پدرم یاد گرفتم که کلا غذا دادن به گربه های جلوی خونه و گنجشیکای خونه براش خیلی مهمه. ما دیگه اسم گذاشتیم برا غذاها( غذای گربه ها ، غذای گنجیشکا) ، حتی تنها نوه ی خونه مون که ۲ سالشه، هر وقت میاد، اصرار داره خودش غذای پرنده ها رو ببره ( یه بار تو راه ۳ بار غذاها رو ریخت ولی آخر برد پیششون).
خودمم سعی میکنم که هر جمعه که برا دو میرم پارک طالقانی، برم پارک آب و آتش ( پارک کناریش که اسمش قبلا منظومه شمسی بود ، الان نمیدونم چیه اسمش) و توی هفته خرده های نون رو جمع میکنم و جمعه میرم به مرغابیا و قوها غذا میدم. دیگه منو میشناسن , وقتی منو می بینن، از دور میان سمتم و خیلی با اونا آرامش می گیرم.
اولین تجربه های کاریم تو یک مجموعه فرهنگی،تفریحی واقع در کردان کرج بود. یک بخشی از فضای اون مجموعه باغ پرندگان و بخش حیوانات بود. بعضی اوقات که همکاران فرزندانشون رو به مجموعه می آوردن من بعنوان تنها خانم مجموعه به همراه بچه ها برای گشت و گذار باهاشون می رفتم. دختر یکی از همکارانم به نام پارمیدا ۷ ساله بود و حیونها رو خیلی دوست داشت، چند هفته ای بود که چند تا سگ پا کوتاه به مجموعه آورده بودند وقتی با پارمیدا به دیدنشون رفتیم. می دیدم که چطور سگ ها رو تو بغلش می گیره و نازشون می کنه و بهشون غذا میده. کلی اصرارم کرد که خاله نترس، بیا امتحان کن و بهشون غذا بده، بیا نازشون کن، خاله بیا، اون ها کاری ندارن نترس. به اصرار پارمیدا اون روز این کار رو امتحان کردم و دیدم چقدر تجربه لذت بخش و دوست داشتنی ایه. حالا هر روز صبح برای پرنده ها پشت پنجره ارزن می پاشم و تو اداره سعی می کنم برای گربه ها غذایی چیزی ببرم. ماست خوردن گربه ها خیلی بامزه است 🙂
همانطور که معصومه جان هم گفتن ، عده ای وقتی میان کوه نوردی برای گربه ها و سگها غذا میارن . یادمه اون دوره ای که موشک میزدن و خیلی ها از تهران به اطراف رفته بودن، ما هم به اطراف تهران رفته بودیم. چند تا سگ اونجا بودن . برادر من غذاشو نمی خورد ، میگفت سیرم بعدش میبرد میداد به این سگها ،البته بعد از یکی دو بار بهش اطمینان خاطر دادن که سهم این سگها هم کنار گذاشته میشه و غذات رو بخور . اون سگها هم با ما حسابی دوست شده بودن . وقتی داشتیم بر میگشتم تهران یکی از اونها تا کیلومترها همراه ماشین اومد . حال و روز برادرم هم فکر نکنم نیاز به گفتن داشته باشه. بعد از اون هر چند وقت یکبار میرفت به همون محل و برای اون سگ غذا میبرد تا اینکه یکبار رفت و دید نیست . ار اهالی پرس و جو کرد. گفتن که چون سگ ولگرد به حساب میومده غذای سمی دادن که بکشنش!
به نظرم انسانها دنیا رو جوری تغییر دادن که دیگه محل زندگی برای حیوانات نباشه . یک مستندی به نام Racing Extinction هست که میگفت زورتر از آنچه انتظار میره نسل یکسری حیوانات داره توسط انسانها منقرض میشه . پرنده ای نر را نشون میداد که داشت آواز میخوند تا نوع ماده را به خودش جذب کنه ولی قسمت غمگین ماجرا این بود که تنها پرندهء باقیمانده از اون نوع بود و بعد از چند وقتی صدای اون پرنده هم قطع شد. اینها رو گفتم که نتیجه بگیرم به عقیده من رسیدگی به حیوانات وظیفه انسانهاست .
لینک مستند : http://www.mydatir.net/post/racing-extinction
براي آدمهايي مثل من كه كه خيلي لطافت روح ندارن ،بودن كسي كه لطافت روح داره در كنارشون موهبت بزرگيه.
همسرم هميشه كمي بيشتر از مقدار غذايي كه ميخوريم درست ميكنه كه اون مقدار غذاي اضافه رو براي كبوترها بريزه( البته اشتباه برداشت نكنيد ما كفتر باز نيستيم!)
خيلي تجربه جالب و لذتبخشيه. مثلا ما الان ميدونيم كه غذاي مورد علاقه كبوترهاي محله ما چيه(كه در عرض چند ثانيه ميخورنش) و اينكه برعكس من كه نون تازه و ماست خيلي دوست دارم، كبوترهامون اصلاً خوششون نمياد:)
بعضي وقتها هم كه سردشونه يا گرسنه شونه ميان و خودشونو ميچسبونن به پنجره و خودشونو لوس ميكنن كه بهشون توجه كني!
پي نوشت: احتمالا الان دوستان پشت صحنه روزنوشته ها ميگن كه سامان جان درسته كه بهت كد داديم ولي نگفتيم كه مجبوري هميشه ازش استفاده كني:)
این عکس را دیروز در مرکز لندن گرفتم. چقدر خوب میشد اگر حیواناتی که در ایران زندگی میکنند هم از این «بشر دوپا» این قدر نمی هراسیدند و آزادانه میتوانستند با فاصله کمی از ما زندگی کنند.
http://s6.picofile.com/file/8240982626/IMG_7136.JPG
خیلی جاها نوشته ام که دوستان عزیز «انسان» ما فقط ۱ میلیون سال است که به طور جدی و رسمی روی سیاره زمین حضور داریم و به طور خلاصه از زمان «صاحب طبیعت بودن» مان حتی ده هزار سال هم نگذشته است. این سیاره برای زندگی همه موجودات است و نه صرفا ما. گاها دوستانی را میبینم که از دیدن یک عنکبوت یا عقرب چنان وحشت زده می شوند و چنان قدرتی برای کشتنشان به خرج می دهند که انگار اگر این حیوان را از بین نبرند، روزشان شب نمیشود. جالب است که بدانیم عقرب ها حدود ۶۰۰ میلیون سال روی زمین زیسته اند و اساسا در اکوسیستم نه تنها خطری تلقی نشده اند که بسیار هم مفید بوده اند. حال چرا ما انسان هایی که جز آلوده کردن و از بین بردن سیاره کار دیگری بلد نیستیم این قدر به «شرارت» این موجودات تأکید داریم، سؤالی است که همیشه برایم مطرح بوده است.
ما خیلی وقتها که کوه می ریم خانومی با خودش آب اضافی میاره و چاله چوله های روی سنگهای بزرگ رو پر از آب می کنه برا پرنده ها که تشنه نمونن، خیلی وقتها هم براشون غذا میاره…و خیلی هم نسبت بهشون احساس مسئولیت می کنه انگار وظیفه ذاتیشه و میگه حیوانات یه سهمی تو زندگی ما دارن به خاطر اینکه مظلوم و بی زبانن…
معصومه عزیز، با خوندن کامنت شما یاد یه مستند افتادم که در اون نشون میداد، در قدیم در برخی از شهرها روی سنگهای قبر، دایرههایی با عمق کم کندوکاری میشد و اونها رو پر آب میکردن تا جانوران تشنه که از اون مکان عبور میکنن بتونن تشنگی خودشون رو برطرف کنند.
واقعا دوست دارم بعد از مرگم روی سنگ قبرم به جای نوشتههایی که هیچ خاصیت و منفعتی برای مَیت نداره، تعدادی از این حفرهها وجود داشته باشه، تا لااقل اگر کسی بر سر مزار من اومد و آبی ریخت، حیوانات از این آب بینصیب نمونند.
سلام
من سالهای خیلی زیادی از همه حیوانات می ترسیدم. اصلا نمی دونم دلیلش چی بوده حتی وقتی خواهرم تابستونها جوجه می خرید و ازشون مراقبت می کرد من دوست نداشتم بهشون دست بزنم.
ازت تشکر می کنم به خاطر تغییری که در مدل فکر کردن و نگاه من ایجاد کردی. از همون روزها که عکس حیوانات مختلف رو روی اینستاگرام می گذاشتی یا مطالبی که در مورد حیوانات و نگاه ما انسانها بهشون مینوشتی باعث شد نگاهم به اونها از یه موجود ترسناک به یه موجود پر رمز و راز و بسیار بسیار زیبا که اتفاقا میشه فهمیدش و باهاش ارتباط برقرار کرد تغییر کنه.
الان واقعا خوشحالم از اینکه می تونم کنار پسرم بشینم و ببینم که حیوانات رو نوازش می کنه و خوشحالم از اینکه بهش یاد میدم حیوانات رو هم مثل انسانها دوست داشته باشه.
چقدر دیدن این عکسها این اول صبح، حالم رو خوب کرد.
چقدر برام جالب بود دیدن این پست، اونهم در مورد موضوعی که دوباره همین دیشب فکرم رو مشغول کرده بود. من هم دیشب چنین تجربه ای با دو تا گربه داشتم. دیشب اومدم آشغالها رو بذارم جایی که همیشه بیرون خونه میذاریم. یه گربه واقعاً مثل اینکه در حال دویدن باشه، خودش رو رسوند نزدیک من ببینه چی براش آوردم. آخه یه جورایی منو دیگه میشناسن… اونموقع هیچی نبود که بهش بدم. یکی دیگه شون هم خودش رو رسوند. انقدر عذاب وجدان گرفته بودم که خدا میدونه. کلی ازشون عذرخواهی کردم…! ولی همینطور با چشمای قشنگشون بهم خیره شده بودن… سریع رفتم بالا تو خونه یه چیزایی از توی یخچال از نوع گوشتی جور کردم، براشون آوردم. انقدر گرسنه بودن که همه رو سریع خوردن. آخرش هم انگار با یه نگاه پر از قدردانی بهم نگاه میکردن. یه کم نشستم کنارشون و نازشون کردم. شب که سرم رو بالش گذاشتم، با اینکه سرم خیلی درد میکرد.. ولی خیلی حس خوب و آرومی داشتم که میدونستم حداقل شکم این دو تا گربه امشب هم سیر شد و راحت تر میخوابن…