دوستان خوب من که لطف میکنند و نوشتههای طولانی و کم خاصیت من را دنبال میکنند به خاطر دارند که ما تا به حال سه بار در مورد این غول شوم صحبت کردهایم.
در نخستین نوشته به مفهوم کامیونیتی اشاره کردم و توضیح دادم که کامیونیتی یا جامعهای که خودمان را به آن متعلق میدانیم میتواند نقش بسیار موثری در مسیر زندگی شخصی و شغلی ما داشته باشد.
در نوشته دوم به شیوه تلخ مواجهه مردم با کسانی که میخواهند مفروضات آنها را به هم بریزند اشاره کردم. تجربهای که شاید در خاطرات بسیاری از ما، مصداقهای متعددی داشته باشد و هر کسی که به تغییری در زندگی خودش یا در محیط اطراف فکر میکند، احتمالاً چنین فضایی را تجربه کرده است.
در نوشته سوم با توجه به سوالات و کامنتهای دوستان خوبم، توضیحاتی نوشتم و تلاش کردم توضیح دهم که چرا به سمت نگارش این سلسله مطالب تحت عنوان غولی به نام مردم، رو آوردم و قول دادم که پس از آن توضیحات (که شبیه جمله معترضه در داخل یک جمله بزرگتر بود) دوباره به ادامه بحث بازگردم.
امروز میخواهم به سراغ همان مفهوم کامیونیتی بازگردم. متاسفانه تا جایی که من میدانم برای تفکیک Society و Community در فارسی واژهای نداریم که فهم عموم ما از آن یکسان باشد. به نوشتههای دیگران که مراجعه کردم دیدم که با استفاده از واژههای جامعه و اجتماع و انجمن و گروههای همعقیده و … کوشیدهاند این تفکیک را بیان کنند. اما به هر حال چون اتفاق نظر قطعی وجود ندارد و چون معنایی که من از این واژه مد نظر دارم کمی با معنای مصطلح آن متفاوت است اجازه بدهید که من از واژه قبیله استفاده کنم.
این کار را عمداً انجام میدهم تا بخشی از سوابق ذهنی که ما از انجمن و جامعه و اجتماع و تیم و گروه داریم پاک شود و سوگیریهای ذهنی مرتبط با آنها وارد بحثمان نشود. ضمن اینکه این واژه اخیراً در ادبیات دنیا هم در حال رواج است و احتمالاً اگر مطلبی را که در وبمایندست در مورد کتاب Tribes نوشتهام خوانده باشید شما هم یک سابقه ذهنی مثبت نسبت به این کلمه دارید.
ویژگی مهم قبیله در کوچک بودن آن است. قبیله به خاطر کوچک بودن میتواند از اعضای خود حمایت کند و همچنین نیازمند مکانیزمهای خیلی رسمی برای تعامل میان اعضا نیست. اگر تمام اعضای کره زمین را در یک قبیله بزرگ به نام انسانها گرد آوریم، اگر چه کار زیبایی انجام دادهایم اما هویت قبیله را از بین بردهایم. آنچه باقی میماند صرفاً مردم هستند. همان غولی که از آن ناراضی هستیم و میخواهیم در نبرد با آن پیروز باشیم.
اساساً قبیله زمانی شکل میگیرد که قبیلهها موجود باشند و نه یک قبیله.
در واقع من زمانی میتوانم شما را بشناسم که ببینم شما خودتان را عضو کدام قبیلهها میدانید و به واسطهی این عضویت، جزو کدام قبیلهها نیستید!
در اینجا برخی از مواردی را که در زمینه این قبیلهها به ذهنم میرسد برایتان مینویسم. تقدم و تاخر این مطالب ارتباطی به اهمیت آنها ندارد و صرفاً به ذهن آشفته من بازمیگردد:
باید نام قبیلهای را که به آن تعلق داریم به صورت شفاف و مشخص بدانیم. آیا من ایرانی هستم؟ آیا برنامه نویس هستم؟ آیا دانشجو هستم؟ آیا سرباز هستم؟ آیا بازرگان هستم؟ آیا اهل مطالعه هستم؟ آیا سنتی هستم؟ آیا مدرن هستم؟ آیا از علاقمندان فلان برنامه تلویزیونی هستم؟ آیا طرفدار فلان تیم ورزشی هستم؟
طبیعی است که ما به خاطر فرهنگ خاصی که در جامعهمان حاکم است فکر میکنیم اگر قرار است عضو یک قبیله باشیم، باید خیلی قبیله فاخر و شیک و معناداری باشد. مثلاً قبیله علاقمندان به حفظ محیط زیست یا حمایت از گربههای بیسرپرست. اما الزاماً چنین نیست.
خوب یادم هست که در مونیخ یک کامیونیتی (یا به قول خودمان قبیله) وجود داشت به نام: علاقمندان به ماگهای یک لیتری! همه یک ماگیکلیتری داشتند و ویژگی مشخص آنها هم این بود که ماگ یک لیتری را به ماگ نیم لیتری ترجیح میدادند. همین! به همین سادگی و مسخرگی!
اما مهم است که بدانیم به کدام قبیله تعلق داریم. احمدرضا در فایل صوتیاش جملهای از کورت ونه گات نقل میکرد و میگفت: مراقب باشید که خودتان را چگونه وانمود میکنید. چون شما همان کسی میشوید که وانمود میکنید هستید. شبیه همین حرف در نهج البلاغه خودمان از حضرت علی هم نقل شده که میگویند: فانه قل من تشبه بقوم الا اوشک ان یکون منهم (کم پیش میآید که کسی خود را به قومی شبیه سازد و به تدریج از آنان نشود). از پیامبر هم به شکل دیگری همین مفهوم (در روایت اهل سنت) نقل شده. همین مفهوم به نوعی در ادبیات روانشناسی اجتماعی هم تحت عنوان Peer Pressure مطرح است. Peer یعنی فرد یا افرادی که من آنها را هم سطح و همرده و همگروه و همعقیده و به هر حال مشابه خودم میدانم.
اگر من به طور مشخص ندانم که به کدام قبیله تعلق دارم، ناخودآگاه خودم را به بزرگترین جامعه ممکن (یعنی کل انسانها) متعلق خواهم دانست و صفات مشترک آنها در من نهادینه خواهد شد. و همچنانکه قبلاً هم اشاره کردهام اگر چه تک تک انسانها ویژگیهای خوب زیادی دارند اما جامعه بزرگ انسانی (لااقل در مقطع زمانی کنونی و در این چند ده هزار سال فعلی) چندان ویژگیهای مثبت خاصی ندارد و در واقع همان غولی است که تلاش میکنیم با آن مواجه شویم.
همچنین بدیهی است که دلیلی ندارد که ما فقط عضو یک قبیله باشیم.
یک نفر ممکن است خود را عضو قبیله کتابخوانهای حرفهای بداند و از سوی دیگر خود را عضو قبیله علاقمندان به روانشناسی بداند و از سوی دیگر خودش را متعلق به قبیله ایرانیان یا مسلمانان یا تحصیل کردگان یا مردان اهل خانواده یا زنان علاقمند به خانواده یا زنان مستقل یا تاجران موفق یا کارآفرینان بداند.
پذیرش جدی عضویت در یک قبیله ناخودآگاه باعث میشود که عقاید و رفتار و گفتار و منش ما تغییر کند و حتی درک بهتری از قوتها و ضعفهای خودمان و فرصتها و تهدیدهای محیطی داشته باشیم و در تحمل یا مواجهه با آنها راحتتر باشیم.
یکی از دوستانم که چند سال پیش به کشور دیگری مهاجرت کرده بود با من از سختیهایش حرف میزد. از مشکلات کار و اقامت و چالشهای مالی و حقوقی. پرسیدم: با این حال تصمیم داری بمانی؟ گفت: بله. جامعه مهاجران در این کشور همیشه چنین وضعیتی را داشته. اکثر آنها در سالهای نخست سختیها و دشواریها و تحقیرهای زیادی را تحمل کردهاند اما بعداً به موقعیتهای تاثیرگذاری – در حوزه فعالیت خود – دست یافتهاند.
این دوست من، عملاً خود را متعلق به قبیله مهاجران میداند و حالا تحمل و درک و تفسیر شرایط برایش سادهتر است. برخوردهای نامطلوبی که میبیند برخورد با او نیست. برخورد با جامعه مهاجران است و سرنوشتی که برای خود متصور است هم شوم و تلخ نیست. بلکه سرنوشت نسبتاً رایج در میان جامعه مهاجران است.
اگر با حرفهای من تا اینجا همراه شده باشید، وقت آن است که با هم به مرور توصیههایی در مورد تشخیص و انتخاب قبیلههای مناسب بپردازیم. طبیعی است که همچنانکه من بارها و بارها گفتهام چنین حرفها و نظراتی کاملاً شخصی هستند و به تجربههای فردی بازمیگردند. بنابراین حتی اگر تمام آنها در نگاه شما غیرمنطقی باشد، باز هم دیدگاه شما برای من منطقی است. فقط امیدوارم که این بحث، فرصتی ایجاد کند که شما هم – حتی اگر با این حرفها موافق نیستید – بتوانید وقت بگذاریم و به قوانین و توصیههایی که خودتان باور دارید، فکر کنید.
پیشنهاد اول: ما در سادهترین معرفیهایی که از خودمان ارائه میکنیم مشخص میکنیم که خودمان را جزو چه قبیله یا قبیلههایی میدانیم. پس کمی در مورد آن دقیق باشیم و به سادگی وارد هر قبیلهای نشویم.
وقتی یک نفر در بالای صفحه پروفایل خود در شبکههای اجتماعی مینویسد: یک تیرماهی خالص! کاملاً مشخص است که مهمترین قبیلهای که خودش را به آن متعلق میداند چیست. به هر حال ایشان چند کلمه بیشتر برای معرفی خود فرصت نداشتهاند و مهمترین چیزی که به نظرشان آمده این است.
پیامهای عضویت در این قبیله مشخص است. اول اینکه فردی که با او مواجه هستیم خودش را دارای ویژگیهایی میداند که به ماه تولدش بازمیگردد و طبیعتاً از کنترل و اختیار خود او خارج است. دوم اینکه احتمالاً من و شما را هم بلافاصله به قبیلههای دیگری (مثلاً در مورد من قبیله متولدین ماه مهر) متعلق میداند و برهمان اساس در مورد ما قضاوتهای مثبت و منفی خواهد داشت. به عبارتی اگر بنده در یک جلسه در یک رستوران مانند بوف یا پدرخوب بنشینم و حرف بزنم، اطلاعاتی که در کف سینی در مورد من نوشته شده است از اطلاعاتی که خودم با رفتار و گفتارم نشان میدهم معتبرتر خواهد بود (کف سینیها معمولاً ویژگیهای متولدین هر ماه را مینویسند).
طبیعی است که من نمیتوانم در این زمینه خاص دیدگاه خودم را به شما تحمیل کنم. حتی نمیتوانم به صورت مطلق بگویم که تعلق به چنین قبیلهای خوب یا بد است. آنچه من میگویم: انتخاب آگاهانه قبیلههاست.
فرد دیگری هم در صفحه پروفایل خود مینویسد: مشاور مدیریت. این هم بهتر یا بدتر از متولد ناب تیرماه نیست. بلکه صرفاً یک دادهی مهم و جدید است. اینکه یک فرد خودش را بیش و پیش از هر چیز متعلق به کدام قبیله میداند. یا اگر بخواهم کمی دقت علمی را افزایش دهم باید بگویم: دوست دارد در این شبکه اجتماعی مشخص، بیشتر با ویژگیها و صفات کدام قبیله شناخته شود.
پیشنهاد دوم اینکه ترجیحاً مناسبتر است که خودمان را صرفاً به یک یا دو قبیله متعلق ندانیم. بر خلاف دنیای کهن که هر کس تنها میتوانست عضو یک قبیله باشد و همراهی و همدلی با قبیله دیگر حتی ممکن بود به معنای خیانت، تعبیر شود در دنیای امروز به سادگی ممکن است یک نفر به صورت همزمان عضو چند قبیله باشد. ممکن است کسی خودش را عضو قبیله دهه شصتیها بداند و همزمان عضو قبیله پزشکان و همینطور عضو قبیله عاشقان کتاب هم باشد.
اما فراموش نکنیم که با خودمان صادق باشیم و خیالپردازیهای کودکانه نکنیم. در دنیایی که ما زندگی میکنیم برداشتن هر چیزی به معنای فروگذاشتن چیزی دیگر است. اولویتبندی چیزی نیست که قابل حذف باشد. حتی اگر من عضو پنج قبیله مختلف هم باشم مشخصاً آنها برای من اولویتهای مختلفی خواهند داشت. در لحظات مختلف زندگی مجبور میشوم تصمیمهایی بگیرم که در یک قبیله پسندیده است و در قبیله دیگر ناپسند. یا اینکه موقعیت من را در یک قبیله بهبود میبخشد و در قبیله دیگر تضعیف میکند. پس منطقی است که اگر شما خودتان را عضو شش قبیله میدانید، من از شما بخواهم که آنها را به ترتیب اهمیت فهرست کنید.
پیشنهاد سوم به خاطر داشته باشیم که عضویت در قبیلههای مختلف، بخشی از زندگی نیست. بلکه تمام زندگی است. قبیلههایی را برای زندگی انتخاب کنیم که اگر چیزی شبیه کشتی نوح درست شد و همه قبیلههای دیگر را آب برد و فقط قبیلههای مرتبط با ما را سوار کشتی کردند، دنیای بهتری برایمان ساخته شود.
پیشنهاد چهارم اینکه به خاطر داشته باشیم که هیچکس جز خود من و شما نمیتواند تعیین کند که خودمان را عضو کدام قبیلهها بدانیم. اینکه من درس مهندسی خواندهام به خودی خود باعث نمیشود که عضو قبیله مهندسان باشم. حتی اگر شما چنین قضاوتی را در مورد من داشته باشید. مهم این است که آیا من خودم را عضو قبیله مهندسان میدانم یا نه. اولین نقطهای که مار جامعه نیش خودش را در پوست ما فرو میکند همینجاست. اصرار بر اینکه من میدانم تو جزو کدام قبیلهها هستی و جزو کدام قبیلهها نیستی و جزو کدام قبیلهها خواهی ماند و عضو کدام قبیلهها نخواهی شد.
وقتی چند سال پیش تصمیم گرفتم کسب و کارم را رها کنم و به معلمی بپردازم، برخی دوستانم میگفتند: تو یک مهندسی! این حیف است. واقعاً حیف است. تو در کار خودت خبرهای. تو باید فعالیت مهندسی کنی. معلمی و معلمان دنیای دیگری دارند.
چند سالی گذشت و بعد که تصمیم گرفتم معلمی – به شکل رسمی آن را – برای همیشه رها کنم و به دنبال فعالیتهای دیگر بروم و به قبیلههای دیگری ملحق شوم، باز آمدند و گفتند: تو را زادهاند که معلم باشی. هر کار دیگری بکنی خیانت در حق خودت است. اشتباه نکن. تو در این کار هم درآمد خوب داری و هم موقعیت اجتماعی. وقتی چند ماه پیش نوشتن وبلاگ انگلیسی را آغاز کردم عدهای دیگر گفتند: در ایران نشستهای و وبلاگ انگلیسی مینویسی؟ مریضی! یا برو بیرون ایران و درست و حسابی کار کن یا اینجا بنشین و فارسی بنویس. آنها این بار هم مرا بر اساس قبیلههایی که خود میشناسند و میفهمند طبقهبندی میکنند. در حالی که مثلاً شاید برای من قبیله علاقمندان به استراتژی محتوا و دنیای دیجیتال، قبیلهای جذاب باشد و چون زبان غالب در میان آنها انگلیسی است، چارهای نداشته باشم که حرف زدن با آن زبان را آغاز و تمرین کنم.
پیشنهاد پنجم: وقت خود را بیشتر با کسانی بگذرانیم که حداقل در برخی حوزهها با ما همقبیله هستند. فرصت دنیا محدود است. آنقدر زمان نداریم که پای حرف همه بنشینیم و همه را ببینیم و با همه بگوییم و بخندیم و روابط اجتماعی برقرار کنیم. اگر قرار است مرد یک قبیله باشیم، نباید دختران زیباروی قبیلههای دیگر دل ما را بربایند. البته بدیهی است که منظورم زن و مرد بودن نیست. منظورم بیتعهدی به یک قبیله و جستجوی فرصتها و جذابیتهای قبیلههای دیگر است.
چند پیشنهاد دیگر هم دارم که به صورت یک مطلب جداگانه مینویسم. تا همینجا هم باید از وقت و حوصلهای که به خرج دادهاید تشکر کنم.
[…] زمانی ما را دچار مشکل میکند که احساس کنیم باید در هر قبیله عضو دائم باشیم و بودن درقبایل مختلف نه تنها مزیت نیست […]
سلام محمدرضای عزیز
من تازه با سایت شما و مطالبتون آشنا شدم. انگار که گمشده ای رو یافته باشم. فعلا دارم تمام مطالبی که نوشتین رو میخونم خط به خط. تا بعد که به متمم بپیوندم.
خیلی خوشحالم از این آشنایی که حتما نقطه عطفی در رندگیم خواهد بود.
سلام. شايد اين كليپ به اين مبحث ربط داشته باشه.
http://www.namasha.com/v/CLYraDzj
جالب بود
خارج از ایران مفهمومی مثل کلاب وجود داره که به نظرم تقریبا شبیه مفهوم کامیونیتی که اینجا تعریف شده. خوبی اش اینه که آدم ها دور هم جمع میشن و در مورد ارزش ها، ضد ارزش ها، ویژگی ها و شرایط کامیونتی شون صحبت می کنن و می توانن به یک جمع بندی و تعریف از کامیونیتی شون برسن
اما تو ایران اگر که خودت را متعلق به یک کامیونتی بدونی، از اونجایی که اغلب با افراد هم گروه خودت در تماس نیستی، تصورت از کامیونتی، ارزش ها و ویژگی هاش به شدت به برداشت شخصی خودت وابسته میشه.
به عنوان مثال ممکن یک نفر با مطالعه صد صفحه در سال خودش را جز قبیله کتاب خوان ها بدونه و دیگری با خواندن صد صفحه در روز. درسته که هر دو با وزن های مختلف جز قبیله کتاب خوان ها هستند، اما اثری که این عضویت بر هر کدوم داره خیلی متفاوت.
و خلاصه این که به نظرم اگر که با افراد هم قبیله خودتون در تماس نباشین، امکان این وجود داره که برداشت تون شخصی باشه و انتظاراتی از عضویت قبیله داشته باشین که در عمل برآورده نشه.
و در آخر این که هر چند در ایران مفهوم کلاب به معنی حضور فیزیکی افراد وجود نداره، اما به نظرم اینترنت امکان ایجاد کلاب های مجازی را فراهم کرده و افراد می توانن در وایبر، تلگرام، فیس بوک، کلوب …. دنبال آدم های هم قبیله خودشون بگردن.
متن مفیدی بود با قدرت بیان عالی
متشکرم
موفق باشید
ممنونم آقای شعبانعلی.
وقتی مشهور شدم حتما بدون صف به شما امضا می دم.
الان خودم و جزو قبیله ی در حال رشد می بینم که قراره بدون در نظر گرفتن مسئله ی شهرت به عشق کارش تن بده و بعد بدون صف به افراد تاثیر گذار زندگیش امضا هم بده.
البته اسم قبیله ام یکم طولانیه اماچون خودم تاسیسش کردم به شدت معرکه ست.
“پیامهای عضویت در این قبیله مشخص است. اول اینکه فردی که با او مواجه هستیم خودش را دارای ویژگیهایی میداند که به ماه تولدش بازمیگردد و طبیعتاً از کنترل و اختیار خود او خارج است. دوم اینکه احتمالاً من و شما را هم بلافاصله به قبیلههای دیگری (مثلاً در مورد من قبیله متولدین ماه مهر) متعلق میداند و برهمان اساس در مورد ما قضاوتهای مثبت و منفی خواهد داشت. به عبارتی اگر بنده در یک جلسه در یک رستوران مانند بوف یا پدرخوب بنشینم و حرف بزنم، اطلاعاتی که در کف سینی در مورد من نوشته شده است از اطلاعاتی که خودم با رفتار و گفتارم نشان میدهم معتبرتر خواهد بود (کف سینیها معمولاً ویژگیهای متولدین هر ماه را مینویسند).”
خیلی این حرف ها را قبول ندارم! چونکه آن هایی که خودشان را در چنین جاهایی را با چنین جملاتی معرفی میکنند، لزوما اینقدرها هم به حرف خودشان فکر نکرده اند که ما داریم تفسیرش می کنیم!
شما هم اونقدر که این “مثال” رو جدی گرفتید، جدی نبود.
ميدوني چيه محمدرضاي عزيز، تو اغلب نوشته هات و حتي فايل هاي صوتي كه داري تمام مطالبت يكطرف اون پاراگراف آخر در نوشته هات و آخرين فايل صوتي از كل فايلهاي يك موضوع يكطرف.. احساس ميكنم بعداز توضيحات كاملت، چكيده تمام احساس واقعيت رو تو همين چند خط هاي آخر به زبون يا به قلم مياري. البته اين حس منه و ميخوام بدوني چقدر اين حس و اين حرفهاي نهاييت رو دوست دارم.
سلام و سپاس بابت دیرآموخته ها
واقعا توقع داشتم به مناسبت سالگرد ارتحال شریعتی بزرگ متن درخوری بنویسی محمدرضای عزیز!
هنوز هم دیر نشده
سلام
باتشکر
میشه به جای واژه قببله ،از گروه استفاده کرد
آیا گروههایی که تو جامعه هستن،چه واقعی چه مجازی
واقعی مثل،اتحادیه ها
و سندیکاها
مجازی مثل،گروههای وایبر،اینستا…،تلگرام و…
همون معنی که شما از قبیله انتظاردارید،ندارند؟
البته ،من بالشخصه گروههای مجازی رو ترجیح میدم،چون بر اساس روحیات و نیازهام عضوشون میشم،هر وقت هم احساس کنم،بدردم نمیخورن ،ترکشون میکنم،از اظهار نظر دیگران هم در امان هستم!
گاهی،بخاطر موانع قراردادی جامعه نمیشه تو قبیله(گروه) مورد علاقه ات باشی!!! پیشنهادتون بعنوان راه حل چیه؟
گاهی بخاطر پیشرفت مجبوریم خود رو،عضو قبیله ای کنیم که صد در صد قبولشون نداریم!
این کار درستیه؟با این پیش فرض که،با گذشت زمان ما هم مثل قبیله خواهیم شد!!!
بازم ممنون
فرقی نمی کنه اهل کدوم قبیله باشی همیشه تو اونی که نیستی بیشتر خوش میگذره … :))
تنها زمانی بدون حس بد می تونم از واژه ی “همیشه” استفاده کنم که میگم: همیشه, همیشه شنیدن و همیشه گفتن به شدت من و می ترسونه.
خیلی جالب بود؛ این نوشته من رو یاد این بیت از مولانا انداخت که
من به هر جمعیتی نالان شدم جفت خوش حالان و بدحالان شدم
برداشت من این هست که مفهومی که از قبیله مراد کردی همون مفهومی هست که مولانا از جمعیت منظور کرده و برای پاسخ به شوریدگی هاش دنبال جمعیت مناسب می گشته. از همون اول که داستان «غولی به نام مردم» شروع شد، تصویر مولانا جلوی چشمم بود که از وقتی تونست ظرفیت درونی خودش رو به فعل برسونه که از غول مردم فاصله گرفت، جایگاه صلب اجتماعی خودش رو شکوند، از مجتهد فقیه تبدیل شد به عارف رقصان و اون وقت بود که تونست حقایق رو اونطور که درونش به اجازه می داد بیان کنه.
ممنون بابت این بحث آموزنده
سلام وممنون از راهنماييهاي گام به گامتون
بعد ازخوندن متن سوالی برام پیش اومد،دوست دارم بدونم واکنش شما در برابر افرادی که نظرهای بدبینانه ومنفی درتغییرات شغلی شما وشاید زندگیتون داشتند چی بوده؟چون اغلب ما از وجود چنین افرادی در محیط کار وحتی نزدیکانمون بی نصیب نیستیم.
سلام
من که با افتخار خودم را عضو قبیله متمم می دانم
اگرچه عضو اين قبيله تاثیرات زيادي روي من خواهد داشت،(مثل.مو،ريش،گردن بند،هد زدن) ولي در نهايت من در عالي ترين درجه کپي شده از افراد اين قبيله هستم،(دقیقا شبيه وضع موزيک در کشورمون) و از دل اين قبيله ها راجر واترز يا کمل بوجود نميياد….بودن، و در آینده شدن تنها در بي قبيلگي اتفاق مي افتد!!
البته اين نسخه من براي اندک شماري که توانايي اين رو دارن که خودشون قبيله ساز بشن،فقط جواب ميده و به قول اين ضرب المثل زيباي دويچ
Man muss sich mit Mondschein begnügen, wenn man keinen Sonnenschein hat
وقتي آدم از نور آفتاب محروم هست به نور مهتاب کفايت کنه، بهترين نسخه هست.
با احترام به محمد رضای عزيز
امیر عزیز.
اجازه بده که اول یک پیش نوشت کوتاه داشته باشم:
بچهها گفتند که در کامنتهای اینستاگرام از لغت «سانسورچی» استفاده کردهای.
مستقل از اینکه چه جملهای گفته باشی جمله سازی با این لغت در شان تو و در شان من نیست. امیدوارم خودت بروی و آن کامنت را پاک کنی و از دفعه بعد از کلمات ملایمتری استفاده کنی.
تو صرفاً سوالت این بود که کامنت من تایید نشده و دلیلش را نمیدانم و میخواهم بدانم.
این سوال را میتوان با لحن بسیار نرمتری هم پرسید. خصوصاً برای تو که متممی هستی و شان متممیها فراتر از آن است که جملهای بگویند که چنین خشونت کلامی در آن نهفته باشد. البته شاید هنوز درس تو به قسمت زبان زندگی نرسیده باشد:
http://www.motamem.org/?p=1820
پیش نوشت دوم: معمولاً وقتی کامنتی مطرح میشود که نیازمند جواب است و بچهها احساس میکنند خوب است حتما برایش پاسخ بنویسیم، آن را زود تایید نمیکنند تا من در فهرست تایید نشدهها ببینم و بتوانم همزمان با تایید کردن پاسخ دهم و کامنت در میان انبوه کامنتها گم نشود.
البته گاهی توجه بیش از حد به کاربران، باعث کملطفیهایی هم میشود. چون به هر حال بخواهیم یا نخواهیم، ادعا کنیم یا نکنیم، بسیاری از ما به قبیله افزاد شتابزده منفی نگر تعلق داریم و اظهار نظرهای ناپخته زیادی میکنیم.
من کامنت تو را از روی صفحه اینستاگرامم پاک نکردم و اساساً کامنتی را پاک نمیکنم. اما خوشحال میشوم به احترام وقتی که الان میگذارم و بیش از ده برابر اصل کامنت تو برایت مینویسم، خودت در زیر آن کامنت توضیحی بنویسی تا هم بچههایی که تو را در اولویت قرار دادند انگیزه بگیرند و هم من از وقت گذاشتن برای این قبیله شتابزده منفی نگر که تو ظاهرا عضوش هستی، ناامید نشوم.
به قول روحانیون: اما بعد….
عصیان موجود در نگاه تو و حرف تو را میفهمم. فکر نمیکنم عصیان موجود در نگاه و اندیشه من را تا کنون حس و لمس نکرده باشی. کافی است نگاهی به برخی از نوشتههای من بیندازی.
از شکلات تلخ که برای پدر و مادرها در عصر ایران نوشتم:
http://www.asriran.com/fa/news/329460
تا دلایل دکترا نخواندنم:
http://www.shabanali.com/ms/?p=1136
که این روزها در شبکههای اجتماعی دوباره دست به دست میشود
تا بسیاری از نوشتههای دیگرم که دیدهام خودت در اینستاگرام و جاهای دیگر میبینی تا نامههای به رها و بحثهای سرشت و سرنوشت که دوستان خودم اجازه مطرح کردنش را به من در مراسمشان ندادند و مجبور شدم اینجا بنویسم.
پس اگر من از قبیله حرف میزنم انتظار دارم که تو به یاد عشیره نیفتی و همچنانکه من به ست گادین و مک لوهان رفرنس دادم، تو با همان معنا آن را متوجه بشوی وگرنه به قول مولانا شیر همه جا شیر نوشته میشود.
وقتی کسی مثل من از ایجاد قبیله یا نابودی قبیله حرف میزند چیزی در عمق و جدیت Retribalization و Detribalization مک لوهان است و نه ریش گذاشتن و نگذاشتن که دغدغه بچههای لوس خیابانی این روزهای ماست.
طبیعی است که اگر بخواهیم حرف تو را کمی نرمتر کنیم (چون اساساً شدت و حدت تحلیل در متن تو هم مانند کامنت تو وجود دارد) شاید بی قبیله بودن یا بی قبیله شدن انسانها و آن چیزی که نیچهی عزیز و بزرگوار به عنوان ابرانسان میگفت کمی حالت حدی تاریخ باشد.
عبارتی که کمی نرم تر و مستندتر است این است که:
انسان در مسیر توسعه خود، از جمع گرایی به سمت فردگرایی حرکت کرده و میکند و چنین است که زندگی قبیلهای سنتی، به سمت زندگی فردگرایانه و Individualistic امروزی حرکت کرده و چنین است که در جوامع توسعه یافته، مواردی مثل زندگی شخصی، حریم شخصی و فردگرایی، بیش از جوامع کمتر توسعه یافته به رسمیت شناخته میشود.
اما آنچه گفتهام قبیله به معنای رییس قبیله داشتن یا تقلید از کسی کردن یا سوژهی تقلید دیگران شدن نیست. بلکه یک جامعهی کوچکتر (به عنوان زیرمجموعهای از جامعه بزرگ انسانی) است که در برخی صفات مشترک هستند.
اگر تو خودت را قائل به فردگرایی میدانی و معتقدی که انسانها باید از آن وضعیت تولید انبوه انسانهای مشابه خارج شوند و به هویت مستقل خویش دست یابند، باز هم تنها نیستی. دیگرانی هستند که اگر چه در اقلیت هستند اما مانند تو فکر میکنند. آنها هم انسان را هویتی مستقل میدانند که نباید در پای ارزشهای قبیلههای ریشه گرفته در توسعه نیافتگی قربانی شود.
اینشتین زمانی در حل مسائل و مدلسازی گفته بود:
Simplify, Simplify, simplify, but not oversimplify
من هم در حوزه رفتار انسانی میگویم:
Individualize, Individualize, Individualize, But not overindividualize
ارزشهای مشترک زیادی وجود دارند که هنوز بر گرد آنها میتوان قبیلههای جدید را ساخت. یکی از این ارزشها این است که ارزشهای مشترک زیادی وجود ندارند و هر کسی میتواند تا حد زیادی برای خود ارزش آفرین باشد.
پی نوشت: من به سهم خودم دوباره از همکاران خوبم که به من و تو لطف داشتند و پذیرفتند که سانسورچی خطاب شوند اما این فرصت باقی بماند که من و تو حرف بزنیم تشکر میکنم و دستشان را میبوسم که شبانه روزی تلاش میکنند تا امثال ما با کمترین تنش و دردسر، گرد هم بیاییم. بی آنکه تشنه نامی یا نانی باشند.
سلام و عرض ادب
چند مرتبه اين متن را خواندم،ولي يه چيزي تو متن بود که يه احساسه بدي رو بهم ميداد.نميدونم چيه که نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم ولي فکر ميکنم که بر ميگرده به يکي از اساسي ترين ديدگاه من، يعني قبول نکردن هيچ قيد و بندي!به نظرم وارد قبيله اي شدن کار افرادي است که سطح متوسطي در همه زمينه هاي شخصيتي دارن،دقيقا مثل قبول يک ایدئولوژي.و قبول ایدئولوژی همانند فردي هست که گوسفندي براي خوردن دارد،ولي به علت قبول اين ديدگاه بايد تمام وکمال ،با پشم و شاخ و ..بخوردش، ولي در مقابل انساني که خودشو تحت هيچ فکر و افکاري نگذاره ميتونه فقط راسته اين حيوان نجيب رو بخوره!
قبول قبيله،همان طور که گفتي باعث تغيير رفتار فرد در بلند مدت ميشود،(ولي مگر خوبه اين اتفاق!)
استاد عزيز،تاريخ سازي در گروي قبول نکردن هيچ قبيله اي انجام ميگيره،
مثالی بزنم.فرض من خودمو جز قبيله موسيقي زنان راک و هارد متال ميدونم، ادامه کامنت بعد
آدم همیشه وقتی توی یک قبیله س فکرش توی قبیله ی دیگر است بعد وقتی میره قبیله جدید یاد قبیله قدیمی می افته و دوباره میخواد برگرده و الی آخر ..
سلام
آقا محمدرضا بعضی آدما خودشونو داخل یه رود رها میکنن تا که تو مسیر،اهالی یه قبیله از آب بگیرنشون و تا آخر عمر تو همون قبیله بمونن.یا حتی تو مسیر به هر قبیله ای که میرسن التماس میکنن که از آب بگیرنشون.اصلا براشون مهم نیست که اون قبیله با افکارو عقایدشون سازگاره یا نه.چون تغییر رنگ دادنو خوب بلدن.
راستش تا حد زیادی باهات موافقم، عضو برخی قبیله ها بودن مزایای زیادی ممکنه برای ما و قبیله مون داشته باشه.
ولی اگر عضو بودن در قبیله ای باعث بشه که اسیر اون بشم و برخی زنجیرهای نامرئی به فکر و روحم بزنم ،بعید میدونم تفاوت زیادی با غول مردم داشته باشه،فقط ممکنه مقياسش متفاوت باشه
من به سختی میتونم “رهایی ” رو در قبیله بودن پیدا کنم ،شایدم بشه ولی من تابه حال تجربه ش نکردم
شاید طبق صحبت تو عضو چند قبیله بودن بتونه تا حدی این مسئله رو حل کنه ،شایدم نتونه…
سلام
سوالی که پیش میاد اینه که چطور قبیله هامون رو پیدا و انتخاب کنیم؟
برای مثال در مورد خودتون که مثال زدید (فارغ از دلایل شخصی و خصوصی که داشتید)، روش فکری که شما رو به نتیجه می رسونه که قبیله مهندسها رو ترک و به قبیله معلمها و قبیله معلمها رو ترک و به قبیله تحلیلگران محتوا بپیوندین چی بوده؟
آیا سایر اعضای قبیله موجود می تونه از دلایل ترک قبیله باشه؟
آیا دورنمای منافع قبیله آتی در قیاس با قبیله موجود می تونه دلیل ترک قبیله باشه؟
آیا لذت از مراسم دور آتیش شبانه در قبیله آتی می تونه از دلایل باشه؟
آیا هیجان پیوستن به قبیله ای جدید و از نو در سلسله مراتب قبیله جنگیدن و بالا رفتن از دلایل پیوستن به قبیله جدیده؟
خواهشم اینه که در صورت صلاحدید با مورد خودتون یا هر مثالی که صلاح می دونید، به مساله دلایل ترک و پیوستن و نشانه های لزوم ترک و پیوستن نظرتون رو بفرمایید
محمدرضا به نظرم اکثر جملات اول نوشته هات بار منفی داره. لااقل برای من که خوشایند نیستند!
ضمن اینکه برعکس آموزه های خودت هستند! ابنکه از برچسب های کم خاصیت بودن،
عقل ناقص، حافظه ضعیف، و… استفاده میکنی، ذهنیت مخاطب رو به سمت پیش داوری های
متفاوتی سوق میده. اگر چه قالب های ذهنی مخاطب نیز تعیین کننده نوع قضاوتش هستند
اما چرا باد محتوای به این “خوبی” یا “ناخوبی” رو تحت شعاع جملات جهت دار قرار بدی؟
وقتی تلاش میکنی خنثی و بدون نتیجه گیری بنویسی خیلی خوشحال میشم.
اما این شکسته نفسی اول نوشته هات و این برچسب گذاری ها برعکسه تلاشیه که
برای خنثی نوشتن داری. به نظرم جاهایی که اشاره میکنی که نوشته هات نظر یا تجربه شخصیه
و اصرار و تاکیدی بر صحتشون نداری بیشتر کمک میکنه که مخاطب برای خوندن مطالب رغبت پیدا کنه
و برای نتیجه گیری به فکر وا داشته بشه.
اگر قرار است مرد یک قبیله باشیم، نباید دختران زیباروی قبیلههای دیگر دل ما را بربایند.
جمله ای بسیار زیبا .ممنون از شما
آقای شعبانعلی عزیز
بنده یک ایمیل درخواست کمک و راهنمایی به آدرس info@shabanali.com فرستادم.
خواهش می کنم زحمت بکشین و بنده را راهنمایی کنین. از وقتی که می گذارید سپاسگزارم.
از اینکه اینجا نوشتم عذر خواهی میکنم، میدونستم اینجا رو حتما میخونین. فکر کردم شاید ایمیلم در بین ایمیل های دیگه دیده نشه.
محمد رضای عزیز
ضمن تشکر از بابت نوشتن سری مطالب غولی به نام مردم، در مورد جمله کورت ونه گات (که خیلی جمله عمیقی بود) به نظر میرسه با توجه به تفسیری که ما ایرانی ها از عبارت “وانمود کردن ” داریم؛ این تصور در مخاطب ایجاد بشه که اگه قراره مثلا خودمون رو جز جامعه هنرمندان ( به طور خاص حوزه سینما یا موسیقی !) بدونیم؛ لازمه مثلا از فردا مدل ریش و سبیل و لباس پوشیدنمون رو عوض کنیم. در حالی که منظور این جمله بیشتر اشاره به “وانمود کردن درونی” داره تا “وانمود کردن بیرونی” یا همون ژست های کاریکاتوری بیرونی
خیلی خوب بود ممنون که به این موضوع پرداختید و در موردش مطلب می نویسید.
اتفاقا دیروز در سایت TED یک ویدیو دیدم (http://www.ted.com/talks/young_ha_kim_be_an_artist_right_now) که موضوع اون هم به شکلی “مواجه با غولی به نام مردم بود”! و توضیح می داد که گوش کردن به حرف مردم چجوری باعث نابودی خلاقیت می شود و ما در مواجه با اون چه کاری باید بکنیم. ویدیوی مفیدی بود که به نظرم دیدنش خالی از لطف نیست.
(ویدیو همراه با زیر نویس فارسی است)