پیش نوشت ۱: دیشب باید یک مسیر نسبتاً طولانی، در تهران رانندگی میکردم. مسیر رانندگی من، ترکیبی از خیابانهای تنگ و باریک و اتوبانهای عریض و پرترافیک بود. فرصت مناسبی بود که به الگوهای رانندگی نگاه کنم. با وجودی که مشاهدات من برای شما تازگی ندارد، اما خیلی دلم میخواست آنها را اینجا بنویسم.
پیش نوشت ۲: فکر میکنم شیوه رانندگی ما، در مقیاس میکرو و ماکرو اطلاعات بسیار ارزشمندی به ما میدهد. مقیاس میکرو به این معنا که به نظرم برای ازدواج با یک نفر، یک ساعت نشستن در کنار او و مشاهده رانندگی او در شهر، بسیار بیشتر از دهها ساعت مشاوره و انواع آزمونهای روانشناسی و شخصیت شناسی از MBTI تا MMPI ارزش دارد. من زمانی برای استخدام افراد در مجموعه خودمان، در مرحله نهایی (که مثلاً سه یا چهار نفر باقی ماننده بودند) بعد از اینکه جلسهای در دفتر برگزار میشد، پیشنهاد میکردم که سری به فروشگاههای مختلف بزنیم و بازار را از نزدیک ببینیم و همیشه فضایی ایجاد میکردم که کاندیدای جدید، با ماشین خودش تا مقصد رانندگی کند و ما را به آنجا برساند.
تقریباً و تحقیقاً به این نتیجه رسیدهام که کسی نمیتواند یک ساعت در خیابانهای شلوغ شهر رانندگی کند و ویژگیهای شخصیتی خود را پنهان کند. حتی اگر مستقیماً بداند که در معرض سنجش و نظارت قرار دارد!
پیش نوشت ۳: مطالبی که در اینجا مینویسم، صرفاً چند نمونه هستند و فکر میکنم میتوان این فهرست را بسیارکاملتر کرد. اینها را هم، نه بر اساس اهمیت، بلکه بر اساس ترتیبی که به ذهن آشفتهی من میرسد، فهرست کردهام. قاعدتاً با چنین مطلبی میتوان به دو شکل برخورد کرد: یکی اینکه بخوانیم و متاسف شویم، دیگر آنکه امروز یا هر روزی که پشت فرمان ماشین نشستیم و خواستیم رانندگی کنیم، بر روی عادتهای رانندگی خود متمرکز شویم و ببینیم که ما چه عادتهایی را در رانندگی رعایت میکنیم و هر یک از این عادتها ریشه در چه فرهنگ و باوری دارند.
اصل مطلب: در اینجا، بخشی از این فهرست ناتمام را خدمت شما ارائه میکنم.
سطح درک و هوش من بیشتر از دیگران است: در حال رانندگی در خط دوم اتوبان هستم و ترافیک زیاد است. احساس میکنم خط سوم کمی روانتر است. بلافاصله با هزار بدبختی، سر این خر آهنین را کج میکنم و بعد از شنیدن انواع بوقها و ایجاد مانع در مسیر ماشین بغلی و بروز احتمال تصادف با پیتزا موتوری که با سرعت از بین خط دوم و سوم در حال حرکت است، به خط سوم میروم.
فکر میکنم فقط به عقل من رسیده و من این شعور را داشتهام که خط سوم بهتر از خط دوم است. غافل از اینکه بقیه هم، به همین مسئله توجه داشتهاند و همین کار را انجام دادهاند و به خط سوم آمده اند و الان خط دوم خلوتتر است!
حالا دوباره بازی آغاز میشود و فکر میکنم که فقط شعور من است که به این مسئله میرسد که میتوان به خط دوم بازگشت و سریعتر به مقصد رسید. اما دیگران هم به همین نتیجه رسیدهاند.
نتیجه هم همین عکسهایی است که از بالا از خیابانها و اتوبانهای ما در ساعات پر ترافیک منتشر میشود. همه در حال حرکت از خط دو به سه و از سه به دو هستیم و در هم گره خوردهایم!
این عادت را در فرهنگ اقتصادی و اجتماعی هم میشود دید. از پرداخت مالیات دولت فرار کرده و خوشحال است. راهی برای یک دزدی کوچک پیدا کرده و خوشحال است. یاد گرفته که یواشکی مدرک بخرد و دکتر یا مهندس بشود و خوشحال است. تز ارشد یا تحقیق دکترایش را خریده و از زیرکی خود در صرفهجویی در وقت خوشحال است.
فراموش میکند که او تیزهوشترین فرد این جامعه نیست و همه دارند به همین میانبرها فکر میکنند. او تقلب میکند و مهندس میشود و وقتی تصادف کرد، زیر دست کسی که تقلب کرده و درس خوانده جراحی میشود و در نهایت هم، در یک زلزله معمولی، زیر آوار خانهای که مجوزش با تقلب صادر شده فوت میکند و باید کسی با تقلب، برایش قبری در یک جای خوش آب و هوا و نسبتاً آباد بخرد!
همیشه باورم بر این بوده که یکی از دلایل از بین رفتن اخلاق در هر جامعهای، این است که من فکر میکنم که خیلی زیرکتر از متوسط جامعه هستم و فراموش میکنم که آن چیزی که به عنوان یک راهکار یا راه میانبر برای کوتاه کردن مسیر به ذهن من رسیده، به ذهن خیلی افراد دیگر هم خواهد رسید و در نهایت، از یک وضعیت پیچیدهی امروزی، به یک وضعیت پیچیدهی جدید تغییر مکان خواهیم داد. درست مثل جابجایی از خط دوم به خط سوم و تجربهی ترافیک قدیمی در لاین جدید!
استفاده از ابزارهای نامربوط برای تخلیه عقدههای اجتماعی: جامعهی ما – به هر دلیلی که در اینجا جای بحثش نیست – یک جامعه بسیار جنسیت زده است. بخش عمدهای از ذهن و زبان ما، به بحثهای جنس مخالف اختصاص یافته است. حتی وقتی میخواهیم از خاطرات شرکت خود برای دیگری نقل کنیم، میگوییم: “یه دختره هست تو شرکت ما…” یا “یه پسره هست تو شرکتمون…” و بعد وقتی تا آخر قصه گوش میدی میبینی که ماجرا ربطی به دختر و پسر بودن نداشته. میتونسته بگه “یکی از همکارهای ما…”.
این جنسیت زدگی را در جاهای دیگر هم میتوان دید. قبلاً نوشتم که اگر لغت “چطور” یا لغت “راههای” را در گوگل بنویسید و یکی از حروف فارسی را به انتخاب خود بعد از آن، تایپ کنید، میتوانید دغدغههای غالب “مغز ایرانی” را بهتر و زیباتر و واقعیتر بشناسید.
طبیعی است که همین دغدغه، وارد حوزه رانندگی هم میشود. به “دور دور کردن” که بخشی از رفتارهای شگفتانگیز ما برای پیدا کردن شریک عاطفی است و معمولاً هم با “جریمه کردن” و “قرار دادن جرثقیل” مدیریت میشود، کاری ندارم.
مردان زیادی را میبینید که وقتی میبینند ماشینی که میخواهد خط عوض کند، رانندهی خانم دارد، با جرات و جسارت بیشتری مسیر او را قطع میکنند و مانع حرکت او میشوند. وقتی هم که یک خطای رانندگی از زنان میبینند، برخورد بسیار شدیدتری میکنند و وقتی مشابه همان خطا را از مردان دیدند، همدلانهتر برخورد میکنند.
البته اینها تا وقتی است که هر دو طرف، سوار ماشین باشند. وگرنه همیشه دیدهایم که جامعهی ما دلسوزی و توجه خاصی نسبت به زنان پیاده دارد. هر وقت یک خانم کنار خیابان منتظر ماشین است، این توجه را میبینیم. همه ماشینها میخواهند کمک کنند که ایشان زودتر به مقصد برسند. نوع پوشش و وقار و سنگینی هم، ظاهراً تغییری در این حس نوع دوستی ما ایجاد نمیکند!
بگذریم از پارک کردن خانمها که عموماً میبینید که مردان، شروع به راهنمایی و فرمان دادن میکنند و نمیگذارند که هیچ زنی، در پارک کردن تنها بماند.
آن سمت ماجرا هم هست. همان خانمی که هنگام خروج از اتوبان به او راه نمیدانند و مجبور شد مدت بیشتری منتظر بماند، دقیقاً در لحظه خروج از تنگنا، با یک پراید تصادفی از همه طرف فرو رفته، با سرعتی چنان زیاد از کنار من عبور کرد که مطمئنم آن شب، منزل آخرت را قبل از منزل پدری مشاهده خواهد کرد. بررسی آماری در این زمینه ندارم. اما در میان دوستان و آشنایان خود زیاد دیدهام که این نگرش اجتماعی به “جنس ضعیف!” در جامعه رانندگان مرد، با رانندگی تهاجمی زنان در شرایط غیرضروری جبران میشود. کاش یک سری از این دوستانی که از بیکاری، مجبور به ادامه تحصیل در مقطع ارشد و دکترا میشوند، حالا که وقت آزاد دارند و کار دیگری ندارند، در این زمینه تحقیق جدی بکنند و ببینیم که چقدر از برداشت ما صحیح است و چقدر از آن، به همین نگرش جنسیت گرای افراطی در جامعه ایرانی باز میگردد.
به هر حال با مشاهده این الگو، میتوان فرهنگ محیط کار در جامعه را حدس زد. ارزیابیها و قضاوتها و تحلیلها و روایتها، همه و همه به شدت تحت تاثیر عامل جنسیت قرار میگیرند.
من حاضرم حتی وقتی سود نمیبرم، به تو ضرر بزنم! اگر من برای کسب یک میلیون تومان سود، به تو یک میلیون تومان ضرر بزنم، احتمالاً یک انسان خودخواه یا بی اخلاق هستم. اگر برای کسب یک میلیون تومان سود، به تو ده میلیون تومان ضرر بزنم، احتمالاً مظهر فساد اجتماعی یا اقتصادی هستم.
اما اگر بدون احتمال یا انگیزه کسب سود، به تو یک میلیون تومان خسارت بزنم و دائماً این کار را تکرار کنم، چه عنوانی برای من شایسته است؟
این وضعیت را در دوربرگردانها، در تغییر مسیرها، در چهارراهها و نقاط دیگر زیاد میبینیم.
میداند که چراغ قرمز است، اما یک متر جلوتر میآید و بدون اینکه منافعی برای خودش ایجاد شود، مسیر ماشینی را که میخواسته از لاین کناری عبور کند و به خروجی چهارراه برسد میبندد.
میبیند که ترافیک است و جلویش بسته است. اما قبل از چهارراه توقف نمیکند. تا میانه چهارراه میآید. حالا خودش معطل است و ماشینی که میخواسته عمود بر مسیر او از چهارراه عبور کند و مسیرش هم خالی و خلوت است، باید منتظر بماند.
اثرات بلندمدت رفتارهای کوچک را نمیبینم. این را قبلاً هم در اینستاگرام نوشته بودم. میبینم که کودکی با ترس و لرز دست پدر یا مادرش را گرفته و میخواهند از خیابان عبور کنند. اما حاضر نیستم به احترام آنها کمی عقبتر توقف کنم.
فراموش میکنم که برای آن کودک، پدر یا مادر مظهر مراقبت و امنیت هستند. او در خانه و مدرسه و لااقل تا میانهی دههی دوم زندگی، لازم دارد که آنها را پناهگاه امن و آسیب ناپذیر ببیند. اما چنان با سرعت جلو میروم و اجازه عبور به آنها نمیدهم یا چنان نزدیک به آنها ترمز میکنم که فرزند، از فشار دست پدر و مادر یا لرزش او یا جهیدن او به عقب یا جلو، پیام ناامنی را میگیرد و میفهمد که به دنیایی چنان بیرحم و سخت وارد شده که پدر و مادرش، از حمایت او و حتی از حفظ جان خویش ناتوان هستند.
برای من توقف در فاصله سه متری با فاصله سی سانتیمتری فرقی ندارد. اما همین فاصله، میتواند تاثیراتی بر روی فرزند بگذارد که تا سی سالگی هم از بین نرود.
این فهرست خیلی طولانی است. الان که به این نقطه رسیدم میبینم که ملاحظات زیادی وجود دارد که نمیتوانم آن را کامل بنویسم. شاید روزی، تمام آن را یک فایل صوتی یک ساعته کردم که در مسیر خانه به کار یا کار به خانه، قابل شنیدن باشد. اما خلاصهی حرفم دو نکته است:
آن چیزی که در سطح کلان یک جامعه دیده میشود، انعکاس همان رفتاری است که در سطح خرد انجام میدهیم. میتوانیم عکس این ماجرا را هم ادعا کنیم و بازی مرغ و تخم مرغ راه بیندازیم. اما در خلوت خودمان، وقتی هیچکس نیست میدانیم که رانندگی ما، بیش از آنکه ضعفهای سیستمهای کلان اجتماعی را منعکس کند، منعکس کننده حرصها و حقارتها و کمبودها و عقدههای خود ماست. تغییر آنها هم دشوار نیست. هر کدام از ما میتوانیم هر روز یک تغییر بسیار کوچک، در الگوی رانندگی خود ایجاد کنیم. حتی شاید ده دقیقه زودتر از خواب بیدار شدن، سبک رانندگی صبحگاهی ما را به شدت متحول کند.
نکته دوم اینکه شاید فرهنگ زیرکیهای حقیر، یکی از بزرگترین گرفتاریهای امروز همهی ما باشد. کسی که در پمپ بنزین، به جای انتخاب لاین مشخص، بین دو خط میایستد تا هر ماشینی که زودتر رفت، جای آن را بگیرد، زیرک نیست. حقیر است. چنین فردی، به صورت بالقوه یک جنایتکار خطرناک فاسد است. او همین الگوی فرصتطلبانه را در محیط کار هم رعایت خواهد کرد:
در بین گفتگوی دو معاون شرکت، حتی وقتی میداند که حق با کدام است، وقتی نظر او را میپرسند، باز هم موضع میانه میگیرد. چون نمیداند که کدامیک از آنها مدیر خواهند شد و ترجیح میدهد که آینده خود را در معرض ریسک قرار ندهد و چنین است که فرصت طلبی پمپ بنزینی در قالب محافظه کاری سازمانی، بازآفریده میشود.
من خیلی به این دیدگاه تون:
” این نگرش اجتماعی به “جنس ضعیف!” در جامعه رانندگان مرد، با رانندگی تهاجمی زنان در شرایط غیرضروری جبران میشود.”
فکر کردم و به نظرم کاملا درسته. ما نمونه های بسیار دیگری از این نوع عکس العمل های اغراق شده و بعضا تهاجمی را در مسائل دیگر و در گوشه های دیگر اجتماع هم می بینیم، زنانی که رفتارهای شان برای نشان دادن ،من ضعیف نیستم، به سمت مردانگی و تهاجم می رود، و به نظر من این نوع رفتار در زنان و دختران نتیجه ی مستقیم “تحقیر” لطافت و ظرافت آنها به جای “تقدیر و پذیرش” آن است.
تحقیرهایی که از صبح که بیدار می شویم از جک های گروه های مجازی مان شروع می شود تا نگاه و حرف هایی که توی مسیرمان تا محل کارمان می بینیم و می شنویم و… و به همه ی اینها باورهایی را که از اعصار گذشته برایمان به یادگار گذاشته اند را نیز اضافه کنید.
از متن شما مثل همیشه لذت بردم، ممنون
عالی بود ممنون از متن های پرمحتوایتان
نگاه خیلی منطقی و عمیقی به این موضوع داشتید.
مثل همیشه عالی.
من آنقدر از رانندگی در تهران وحشت دارم که اصلا سراغ گرفتن گواهینامه نرفتم. هر بار هم که خواستم خودم را راضی کنم آنچنان اتفاقهای وحشتناکی در خیابان افتاد که دوباره منصرف شدم. پیشنهاد میکنم یکبار هم راه رفتن در پیاده رو شلوغ را تجربه کنید. همان اتفاقهای هنگام رانندگی موقع راه رفتن هم رخ میدهد و یک موضوع کلافه کننده این هست که اکثر اوقات قردی که از روبرو میاد حاضر نیست کمی بدن خودش را کج کند تا از یک راه نسبتا باریک بشود عبور کنی یا اینکه بایستد تا طرف مقابل رد شود.
حق با شماست به نظر من، عابرین پیاده نه تنها مصون نیستند بلکه _مانند پلانگتونهای انتهای زنجیره غذایی_ در انتهای زنجیره “رقابت خیابانی” قرار دارند. جایی که هم از سمت ماشین، هم از سمت موتورسوار تهدید می شود و تازه همزمان باید به لوکوموتیو های ۲پایی که گویی روی ریل حرکت می کنند و قادر به تغییر در مسیرشان نیستند نیز، دقت داشته باشد.
در ادامه نظر شما و در تصدیق مطلب “محمدرضا شعبانعلی”، میشه گفت:
معمولاً سایه سنگین برتری خودرو بر دوش موتورسواران در خیابان،
با حکمرانی موتورسوارها بر پیاده روها جبران می شود.
دارم فکر میکنم که من چند درصد مصداق مشاهدات محمدرضا هستم؟
در پاسخ به کامنت رضا چقدر اصطلاح بازی با “چرک و کثافت” تعبیر زیبایی برای جزیی نگری بود. مشکلی که من هم در مواردی به آن مبتلا هستم.
مریم جان.
حرفی که برای رضا گفتم، قبل از رضا در مورد خودم مصداق داره. هفتههای پیش، تصمیم گرفتم بنشینم و کتاب لویاتان رو بخونم. یه گزارش خیلی کوچیک هم در موردش توی وبمایندست نوشتم.
من همیشه نقل قولهای مختلفی رو از توماس هابز خونده بودم. میشناختمش و بهش احترام میگذاشتم. اما وقتی کتاب رو کامل خوندم، دیدم چقدر من این آدم رو متفاوت میشناختم.
در واقع آدمی که میشناختم فقط اسمش توماس هابز بوده، اما هیچ شباهتی با هابز واقعی نداشته.
به خاطر همونه که اخیراً اصطلاح “منظومه فکری” رو بیشتر از گذشته جدی میگیرم. اینکه اگر میخوام حرفهای کسی رو بفهمم، باید منظومه فکری اون رو بشناسم و برای اینکار باید حجم زیادی از افکار و گفتار و نوشتههای اون فرد رو و همینطور محیط و شرایطی که اون حرفها مطرح شده رو بشناسم. در غیر این صورت، هیچ درکی از فضای او پیدا نخواهم کرد.
بعداً فکر کردم که همهی اعضای بدن ما، حتی در سطح سلولی، برای زنده موندن باید به پیکر اصلی وصل باشند و وقتی جدا میشن، دیگه “چرک” هستند. باید شسته بشن و دور ریخته بشن.
یک تک جمله جدا شده از داخل یک نوشته، یک نوشته از داخل یک وبلاگ، یک وبلاگ از داخل تعداد زیادی کتاب و مقاله، تعداد زیادی کتاب و مقاله از داخل یک زندگی، یک زندگی جدا شده از داخل بستر اجتماعی، یک جامعه جدا شده از تاریخ، یک تاریخ جدا شده از طبیعت، همه و همه، ما رو به سمت “چرک شناسی” میبره و نه معرفت و شناخت هستی.
واقعا مدل ذهنی و منظومه فکری چند نفر رو میشه سعی کرد شناخت ؟ با ۶ ساعت خواب و ۸ ساعت کار و رفت و آمد و غذا و نماز و…..
من و فکر میکنم خیلی های دیگه مثل شما نیستم که یک وعده غذایی کم کنیم تا زمان ذخیره کنیم.
سلام،
من حدود ۵-۴ ماهه که با شما آشنا شدم. داستان آشنایی من با شما هم به فایل صوتی «نقطهی شروع» برمیگرده که دوستی برام فرستاده بود و بعد از گوش دادن اش اسم «محمدرضا شعبانعلی» رو گوگل کردم. یادمه شبی که این اسم رو گوگل کردم، تا صبح بیدار بودم و تا امروز روزها و شبهای زیادی رو اینجا سپری کردم. دلیلی که تا امروز (به جز یک مورد راهنمایی دوستان) به خودم اجازه ندادم اینجا کامنت بگذارم، همون حرفیه که شما به رضای عزیز زدی: باید محمدرضا شعبانعلی رو خیلی بیشتر بشناسم تا اجازه داشته باشم توی وبلاگ شخصی اش حرفی بزنم.
محمدرضا شعبانعلی برای من دوست داشتنیه، چون به جزئیاتی توجه میکنه که خیلی وقتها من بیتفاوت از کنارش میگذرم و شاید همین جزئیات باشه که شعور و انسانیت رو میسازه؛ چون فکر میکنم اخلاق رو نه صرفاً برای آدم خوب بودن، بلکه برای موفق بودن و راضی بودن مون از زندگی توصیه میکنه و چون به نظرم بیشتر از خیلیها درد مسئولیت «شازده کوچولو» رو فهمیده.
امشب این متن خیلی به دلام نشست. وقتی به آخرهای این متن رسیدم و جملهی «کسی که در پمپ بنزین، به جای انتخاب لاین مشخص، بین دو خط میایستد تا هر ماشینی که زودتر رفت، جای آن را بگیرد، زیرک نیست. حقیر است.» رو خوندم، متن رو برای کسایی که دوستشون داشتم، فرستادم؛ ولی واقعیتاش ترکیب «پراید تصادفی از همه طرف فرو رفته» برخلاف بقیهی متن خیلی حالام رو خوب نکرد. اصلاً کاری به جنسیت رانندهی پراید ندارم و واقعیتاش قبل از اینکه کامنت رضای عزیز رو بخونم، اصلاً متوجه جنسیتاش نشدم؛ ولی به جای این که توی ذهنام پشت فرمون اون پراید، یه آدم حقیر توی ذهنام بیاد، یه آدم بدبخت توی ذهنام اومد: آدم بدبختی که کافیه بیست دقیقه پای حرفهاش بشینی تا بزنه زیر گریه! آدم بدبختی که از صبح تا شب داره کار میکنه و باز هم پول کافی نداره تا پراید تصادفی اش رو ببره صافکاری. آدم بدبختی که شاید من با کارهایی که میکنم باعث گوشهای از این بدبختیاش شده باشم …
این حرف رو برای محمدرضای عزیز نوشتم؛ چون با خوندن نوشتههای قدیمیتر و گوش دادن به فایلهای صوتیاش فهمیدم که خودش زمانی «پراید تصادفی از همه طرف فرو رفته» داشته؛ چون میدونم روی تکتک کلمههایی که توی نوشتههاش به کار میبره، حساسه و چون بابت تمام نکات خوبی که بهم یادآوری کرده، در برابرش مسئولام.
با سلام
این تجربه حرکت پشت آمبولانس و سر و دست شکستن برای استفاده از فضای خالی که ایجاد میکنه واقعا جزء عجایب خلقته. یا حرکت در لاین خروجی از اتوبان (که معمولا تردد سریع تری داره) و در لحظه آخر کج کردن سر ماشین و به زور وارد لاین اصلی شدن. من تجربه دوم رو به صورت خود جوش دو هفته ای هست که سعی کردم انجام ندهم. برای شروع فکر می کنم تصمیم خوبیه.
درود محمدرضا….
چه زیبا گفتی،آنچه در سطح کلان جامعه دیده میشود برایند یا انعکاس رفتار ما در سطوح خرد در جامعه است و خیلی از آشفتگی ها و اختلالات و ناهنجاری ها در جامعه ما ناشی از همین رفتار ماست نه خیلی از افراد و تصمیمات کلان سیاسی
آدم نا خودآگاه لذت بیشتری می بره وقتی می بینه استادش یا الگوی فکری و رفتاری اش نظرش با اون موافقه
گرچه این خودش خطای شناختی تایید رو به ذهن میاره اما خوب من راجع به هر شخض معمولی نمی گم راجع به “آدم بزرگ” ها می گم
این حس وقتی بهم دست داد که خوندم بهتره به جای تست های MBTI و MMPI یک روز رانندگی شخص رو زیر نظر بگیریم، یا حتی رفتارش با کارکنان و خدمه رستوران ها، هتل ها، کارگرها، نحوه رفتار و علاقه اش به حیوان ها و البته و صد البته طرز برخوردش و جهت گیری های ذهنی اش درباره “جنس ضعیف”
راستش به نظرم تمام مواردی که مطرح کردین تحت یه عنوان قابل جمع بندی باشه
اونم “”فرهنگ زرنگ بازی”” است همیشه سعی کردیم یه طوری رفتارکنیم که انگار از بقیه زرنگ تریم!
تمام حرف هامون برای تربیت فرزندانمون اولش این جمله رو داره:
“بچه جون زرنگ باش”
ببین فلانی چه جوریه… ببین چقدر زرنگه! یاد بگیر!
کافیه یه نگاهی به فرهنگ رعایت نوبت در صف نگاه کنیم!
همه به فکر راه میانبری در دور زدن سف و نوبت هستن
از ترافیک شهری و چراغ قرمز تا صف نان در نانوانی صف خودپردازهای بانک ها، پمپ بنزین ها،
یا وقتی از پرواز خارجی برمی گردی صف تحویل دادن پاسپورت و گرفتن چمدون تا صف گرفتن تاکسی، خیلی خوب می تونی ببینی!!!
همه این آدم ها مدعی خارج رفته و قشر مرفه جامعه چطوری در به در دنبال اثبات زرنگی خودشون و گرفتن یه تاکسی زودتر از بقیه هستن
اینجاهاست که شرمت میاد بگی اینا قشر مرفهه جامعه با فرهنگ ایرانی هستند
اینجاست جواب اونی که فقر رو دلیل بر بی فرهنگی و تولید عقده در مردم می دونه!!
یا نه
در دانشگاه ها صف چاپلوسی برای استاد
ارائه های زودتر از هنگام
همه یه پیغام رو دارند
ما زرنگیم!
آره خیلی زرنگیم
این یعنی همون احساس حقارتی که از درون در ما وجود داره
حالا شده عقده حقارت و چاره عقده حقارت هم هیچی نیست جز “برتری طلبی” به هر قیمتی
و این یعنی ترویج بیشتر فرهنگ “زرنگ بازی”…….
و میدانید جالب ترین بخشش کجاست؟ این هم وطنان زرنگ، به محض این که به یک کشور پیشرفته وارد می شوند، آن قدر در رعایت قوانین، صف ایستادن و پشت چراغ قرمز ایستادن دقیق عمل می کنند که گاهی فراموش می کنم همان زرنگ هایی هستند که چند ساعت پیش در فرودگاه ، آن قدر هل می دادند و شلوغ می کردند که گویی دارند به اجلاس سران ژنو می روند و یک ثانیه دیرکردشان برابر میلیاردها دلار خسارت است. فراموش می کنم که ساده ترین توجیهش شاید این باشد: «هیچ کسی رعایت نمی کند که من بخواهم رعایت کنم.» در حالی که استدلال صحیح این است: « من رعایت می کنم تا همه رعایت کنند» چون همه، من هایی هستند که کنار هم جمع می شوند.
درک ما از این قضیه کاملا برعکس است. ما من را در «همه» بی ارزش می دانیم و کارکرد منفردی برایش قاییلیم. انگار باید حتما یک الگوی تحمیلی باشد، انگار باید مثلا اتوبوسی باشد که همه اش «ردیف اول» باشد و «ردیف های بعدی» وجود نداشته باشند. دقت نمی کنیم که «رسیدن» در یک مسیر صورت می پذیرد و نیازمند «زمان» است.
بسیار زیبا بود.
درکشورهای پیشرفته برای عایر پیاده احترام وارزش قاعلند وماشین ها چند مترقبل از عابر ایست میکنند .چه خوبه که ماهم این تغییر رادر کشورمان ایجاد کنیم .
مشکل اینجاست که در فرهنگ جا افتاده اونکس که زیرو رو کش و حق خوره زرنگ فرض میکنن و اونکس که قانون رو رعایت میکنه و موازین اجتماعی رو رعایت میکنه بی دستو پا و بی عرضه حساب میکنن…
تو همین بحث رانندگی به فرض شما باشیو چهارتا سرنشین , شما بخوای موارد رو رعایت کنی هر کس یه چیز میگه, میگه بابا تو راننده نیستی همیشه مثلا از فلان لاین رفت ,اون یکی میگه بنداز تو فلان لاین ,چراغ سبزه به چهارراه که میرسی قرمز میشه میگه ای بابا خب میرفتی…
خلاصه اینجا جایی که اینطور تو ذهن ادم هاش جا افتاده که اگه نخوری خورده میشه پس بخور تا خورده نشی
سلام، مطلبي خوندم خيلي جالب بود، يكي از بزرگترين دغدغه هاي فكري كه تو ٣ سال گذشته داشتم اين موضوع بود، حتي گاهي اوقات به فكر نصب كردن يك استيكر پشت ماشين شخصيم بودم با متن “خواهش ميكنم در زمان ترافيك بين خطوط برانيد”، بجاي بيمه … و عشقم ….و حتي متون و دعا هاي عربي، اين مطلب بايد به صور عمومي تر و كامل تر ، شايد هم با جذابيت هاي آموزشي عامه پسندتر نشر پيدا كنه.
يك نكته البته تجربي كه شايد هم درست نباشه، من به اين نتيجه رسيدم افرادي كه اتومبيل هايي در بازه قيمتي متوسط جامعه سوار هستند ، پايبندتر به قوانين و مقررات هستند، اينها همون كسايي هستند كه كار ثابت با در آمدهاي منطقي دارند و در طول زندگي با سعي و تلاش سالم خودشون زندگشون رو پيشرفت ميدن، و البته موفق هم هستند.
زمانی که ۱۸ روزه گواهی نامه می گیریم دو ازمون ۲۰ سوالی از ما میگیرند که با وجود اینکه ساده ترین سوال ها رادارد و جواب های سوالات را هم در برگه ازمون افسر مشخص کرده تا قبول شویم و حد اکثر زمان ازمون عملی برای هر فرد ۱۵ دقیقه است چه انتظاری دارید ؟! چه چیز را از ما ازمون بگیرند؟! اخلاق ، قوانین و…
این ها تجربیات اخیر خودم بود که هفته پیش ازمون گواهی نامه دادم گاهی نامه را صلواتی به همه می دهند قوانین هم دردی دوا نمی کند نه جریمه ها سنگین است و نه طرح تشویقی وجود دارد همه ما دیوانه وار رانندگی می کنیم… در این ۱۸ روز چه چیزی را به ما یاد بدهند اخلاق قوانین ؟! کدام فصل کتاب ایین نامه به اخلاق و فرهنگ اختصاص داده شده …
وقتی منبعی نیست چه انتظارهای از مردم دارید …
چرا همش انتظار داريم همه چيز را در قالب آيين نامه و قانون به ما بدهند؟ يك سري از مطالب مثل اينكه وقتي چهارراه شلوغه صبر كنيم و جلو نرويم تا راه مسير متقاطع بند نيايد خيلي بديهي هستند. اينكه نبايد رانندههاي خانم رو اذيت كرد و باهاشون بد برخورد كرد نياز به خواندن كتاب اخلاق داره؟
در جایی که ما هم چشم برای دیدن داریم و هم عقل برای فکر کردن و هم همه ی ما تجربه ی پیاده و سواره بودن را داریم فکر میکنم کمی نظر شما فرافکنی باشد.درست است که در بسیاری جاها که باید به ما آموزش داده شود آموزش صحیح داده نمی شود ولی ماهم فقط با ذره ای فکر کردن و خود را در موقعیت دیگران قرار دادن می توانیم رفتار صحیحی از خود بروز دهیم که نه تنها نیاز به آموزش نداشته بلکه می تواند منبع آموزشی برای دیگران( خصوصا اگر کودکی کنار دستمان باشد) باشد!
من الآن دارم اموزش رانندگی میرم و موارد جالبی میبینم یکی ازون ها موتوری ها هستن که تا تابلوی تحت تعلیم رو میبینن میان به سرعت میپیچن جلوی ماشین فکر نمیکنن که آخر آدم نادون من که تسلط درست ندارمرو ماشین اگر بزنم لهت کنم که خب تا آخر عمر باید حسرت این رفتارت روبکشی صرفا برای اینکه میخواستی منو بترسونی.یا مثلا یک سری ماشینا تا تحت تعلیم آن چنانمیان از پشت سپربه سپر میکنن و شروع میکنن بوق زدن که اگر من یه ترمز الکی بگیرم ماشین طرف نابود و مقصر هم پشت سری میشه.
یک جورایی انگار هر کس دوست داره قدرت خودشو برخ بکشه حتی اگر چیز پیش پا افتاده ای مثل رانندگی بلد بودن باشه.
انقدر هم کسی چیزی بلد نیست که توانایی های دست پا افتاده و سطح پایین شده برای ما قدرت و به رخ کشیدنش مثلا دونستن اصطلاحات و فحش های… که کسی که تو گروه ایناروبلد نیست و میگه چی گفتین همه میخوان به رخ بکشن که بیسواد برو فلان یا مثلا به رخ کشیدن زیبایی هاشون که اصلا خودشون نقشی توش نداشتن یا حتی قدرت و توانایی ج،س،ی که آره برو تا …. .یجورایی مثل حیوونا شاید موقع جفت گیری برای جلب جنس مخالف حتی بدون حضور جنس مخالف گاهی.
توی فایل اتیکت هم به این موضوع اشاره شده، همه دوست دارن در موضع قدرت باقی بمونن، هرچند اگر اون قدرت خیلی ساده و بی ارزش باشه.
زمان خروج از پارک افراد وقتی کس دیگه ای میخواد اونجا پارک کنه، ۱.۵ برابر میشه!
واقعا جای تاسف داره
من حس می کنم در جمله “با یک پراید تصادفی از همه طرف فرو رفته” نوعی تمسخر در مورد نحوه رانندگی خانم ها مستتر هست. البته این یک اتهام نیست و من چیزی که اون لحظه در ذهنت می گذشته رو نمی دونم، صرفاً برداشت من بود.
رضا جان.
هر متنی مانند یک انسان است. روح دارد. وقتی یک سلول آن را برمیداری و در موردش فکر میکنی و حرف میزنی، دیگر مشغول بازی با یک سلول مرده شدهای. بازی با “چرک و کثافت”. سلول تا به بدن وصل است، هویت و معنا دارد.
.
مشخصاً روح متن نشان میدهد که اگر هم سوگیری در آن باشد، بسیار زیاد به سمت خانمهاست و نه آقایان.
ضمن اینکه هر کسی دیده است که خراب بودن بدنهی خودرو در شهرهای ما جنسیت پذیر نیست و اگر باشد، احتمالاً سهم آقایان بیشتر است.
دلیل تاکید بر تصادفی بودن هم اشارهای بر این است که این الگوی رفتاری، احتمالاً تکرار شده. چون اگر ماشین کاملاً سالم باشد، ممکن است این رانندگی پرشتاب بی دلیل، صرفاً همان یک مورد باشد و نمیتوان آن را به “رفتار تهاجمی در رانندگی” نسبت داد.
.
دلیل تاکید بر پراید بودن هم این است که اگر مازراتی بود، میشد دلیل گاز دادن بی دلیل را فهمید. آن فرد آن ماشین را گرفته که گاز بدهد و از صدای آن لذت ببرد. حتی اگر وقت محدود و شتابزدگی در میان نباشد. اما کسی مثل ما که ماشینهای متعارف را سوار است، قاعدتاً به سادگی مصداق چنان تفسیری قرار نخواهد گرفت.
.
سلام
جالبه. من برداشت متفاوتی از آقا رضا داشتم. با اینکه یک خانم هستم
برداشت من دقیقا همین بود که این رفتار تهاجمی بارها تکرار شده و هدف شما از تاکید بر تصادفی بودن همین تکرار رفتار تهاجمی است.
متن ها روح دارند. عااااااااااااالیه استاد.
چقدر کیف می کنم وقتی نوشته های شما رو می خونم
من خودم نویسنده و مترجم هستم
اما نظر من چیز دیگه ایه، من وقتی در مورد یک جز از نوشته نظر میدم معنیش این هست که با کلیت نوشته موافقم و صرفاً با بخش مذکور مشکل دارم. از این گذشته همونطور که تو برای بهبود سطح تفکر منِ نوعی تلاش می کنی من هم درست یا غلط برای خودم این حق رو قائل میشم که اگر نکته ای به نظرم اشتباه اومد اون رو عنوان کنم تا شاید جرقه ای باشه برای بهبود. (این موضوع رو اگه کامنتهای من رو از روی ایمیل جستجو کنی بهش می رسی) در حقیقت در این متن خاص، وقتی من دیدم که این یه قسمت داره به قول خودت به روح مطلب صدمه میزنه خواستم تذکر بدم اما…
برای من جنسیت زدگی خیلی آزار دهنده وتعجب برانگیز هست، که البته در شهرهای مختلف و حتی قسمتهای مختلف یک شهر هم متفاوت است، مثلا پیش آمده برای ماشینی که عرض خیابان را به جای طولش طی می کرده بوق اخطار زدم کیلومترها دنبال ماشین حرکت کرده گاهی در سرعت جلوی ماشین ترمز کرده و … تا به خیال خودش حال مرا بگیرد.
خيلي عالي بود.ممنون
سلام
اثرات بلند مدت رفتارهای کوچک عالی بود، تا بحال به آن فکر نکرده بودم، البته من رانندگی نمیکنم 🙂
فکر میکنم امثال من کم نیستن، لطفا باز هم این قسمت از داستان را ادامه دهید.
سلامت باشید و روزنوشته هاتون پایدار
ممنونم بسیار عالی و کارآمد
درود بر شما
اعتراف میکنم که در حال رانندگی بعضی وقتا قوانین رو رعایت نمیکنم. از این زرنگ بازی ها هم قبلا داشتم الان کمتر
سلام. مثل همیشه بسیار شفاف و درست نوشتید و من مثل همیشه از خوندنش لذت بردم و البته بحال جامعه افسوس خوردم. مشکلاتی که همه ما هرروز با آنها روبرو میشویم و متاسفانه کم کم درحال تبدیل شدن به فرهنگ غالب افراد جامعه بدون توجه به سطح تحصیلات و… است. خود من از جمله کسانی هستم که به جرات میتونم بگم بخاطر این فرهنگ دارم قید همه چیز رو میزنم و از کشورم میرم!
به امید روزی که همه ما به همون اندازه که به بروز بودن گوشی موبایلمون اهمیت میدیم، به به بروز بودن فرهنگی مون هم اهمیت بدیم.
سپاس
استاد بزرگ اونقدر زيبا و ظريف نكته ها را ميبينيد و با ما به اشتراك ميگذاريد كه حقيقتا سپاسگزار شما هستم .
با خواندن مطالب شما ، ديدن را ياد ميگيرم .
سلام. عالی بود. به امید روزی که این فرهنگ بین همه ما ساخته شود.چون بسیار دیدم که این امر مختص قشر خاص نیست و زیاد هستند افراد جوان تحصیل کرده و پر ادعا بابت فرهنگ که همه این حرکات را انجام می دهند و همیشه نقد بر بی فرهنگی دیگران می کنند.
متشکرم بابت حرفهای خوبتان
یا اشباه الرجال و لا رجال…
تا بوده همین بوده محمد رضا جان…
بسیار خوب بود بخصوص قسمت جنسیت زدگی اجتماعی
من بارها به این موضوع فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که بخش بزرگی از رانندگان ما تا زمان اجرای یک پیمان نانوشته دست از این زیرکی حقیر برنمیدارند. آن پیمان هم این است: شخص دیگری در مسیر من زرنگی نکند!
(مسئله همان زانتیا داریست که کمک کند دیگری پرایدش را پژو کند، نه بیشتر)
مثلاً در مورد ایستادن در سی سانیمتری عابر پیاده، راننده به خیال خود از این خطر جلوگیری میکند که رانندهی دیگری حق مسلمش (مسیر پیش رو) را اشغال نکند. در مثال چهارراه نیز همین ترس وجود دارد، به این ترتیب که اگر راه را باز بگذارد، رانندهی دیگری میتواند آن را اشغال کند. پس چرا راهی که مالکیت تام آن را دارد برای مدتی واگذار کند تا بعد با ریسک بتواند آن را بازپس گیرد؟
مسئله دیگر فکر کردن و محاسبه است: شاید قشر فنی و فرهیخته جامعه حوصلهی حساب و کتاب در رانندگی را داشته باشد. مثلاً حساب کند که در یک خیابان باریک، من به هر حال پشت سر خودروی جلویی هستم و اجازه عبور دادن به عابر پیاده یا ماشین خیابان فرعی، ضرری متوجه من نمیکند (ترسهای گفته شده در بالا مصداق نداشته باشد). اما یک رانندهی بیحوصله و گرما خورده دارای عقدهی اجتماعی از یک الگوریتم ساده تبعیت میکند: خر آهنی را در فضای خالی پیش رو جا کن!
با تلفن حرف زدن وپیام فرستادن راننده تاکسی منو خیلی عصبی میکنه..بعضیاشون رسمن اس ام اس بازی میکنن موقع رانندگی..یبار باعث شد تصادف کنیم،خداروشکر اتفاقی برای کسی نیفتاد اما مجبور شدیم سوار ماشین دیگه ای بشیم، محل تصادف جایی بود که دیگه تاکسی گیر نمیومد..
از کنار ماشین های بزرگ که رد میشی، بهت راه میدن اما انقدر راه نمیدن که با خیال راحت رد بشی.. بارها من متوجه این موضوع شدم، شاید اتفاقیه و قصدی ندارند ولی خب بارها اتفاق افتاده..
راستی من یک ساله باهات دوستم 🙂 خیلی چیزها تو این مدت یاد گرفتم..
“بهت راه میدن، اما انقدر راه نمیدن که با خیال راحت رد بشی” وای که چقدر این جمله مصداق داره 🙂
گاهی یه کاری میکنیم، لطفی میکنیم، ولی نه به اندازه کافی!
اینکار شبیه کسیه که تو پمپ بنزین بین دو خط می ایسته! هم خوشحاله که لطف کرده و ایرادی بهش وارد نیست، هم ماشینش رو رد کرده و وقت گرانبهاش رو هدر نداده!
جناب شعبانعلی گرامی
نظیر این بحث و مطالب را البته قبلا در فایل های صوتی “تفکر سیستمی” هم مطرح کرده بودید. خوشحالم که آن ها را بیشتر و بهتر تشریح کردید و در واقع از بیان آن همه اصطلاح سنگین تر به سمت توضیحات ساده تر و دقیق تر متمایل شدید.
جدا عرض کنم که فرهنگ رانندگی ما، نه تنها نشانگر کمبودها و عقده ها که نشانگر حافظه تاریخی هزار سال استبداد زدگی، بی مسئولیتی، بی توجهی، عدم احترام به شخصیت خود، عدم درک و شناخت صحیح از خود و فرهنگ انطباق انگلی با هر شرایطی هم هست.
راه حل هایی که ارائه می شوند (البته با احترام به جامعه شناسانی نظیر قاضی مرادی، زیباکلام، عجم اوغلو، رابینسون، لیپمن و …) اساسا در بطن خود «سیستمی» نیستند، به مانند آن است که فیلی در اتاق مجاور باشد و ما هر کدام از گوشه ای دستمان را به سویش دراز کرده باشیم، اگرچه در مجموع همه ما بخش های مختلف “فیل” را در دست داریم و از طریق لامسه به شناخت می رسیم، اما در مجموع هیچ بخشی از شناخت های ما باز هم کل موضوع “فیل” را در بر نمیگیرد و اگر به صورت صد در صدی راهکاری ارائه کنیم، هرگز تمامیت و وحدت مشکل را از بین نمی بریم؛ بلکه فقط بخش دلخواه و مزاحمی که جلوی دیدمان را گرفته رفع می کنیم. به مانند آن که مشکل برف حیاط را با ریختن آن در خانه همسایه مان حل کرده باشیم.
از هر تیکه از حرفاتون برام چند نکته تداعی شد بعضی هاش که مفید تره به نظرم نوشتم. مثلا از
“آن چیزی که در سطح کلان یک جامعه دیده میشود، انعکاس همان رفتاری است که در سطح خرد انجام میدهیم. میتوانیم عکس این ماجرا را هم ادعا کنیم و بازی مرغ و تخم مرغ راه بیندازیم.”–برداشت من– تفکر سیستمی
“وقتی هیچکس نیست میدانیم که رانندگی ما، بیش از آنکه ضعفهای سیستمهای کلان اجتماعی را منعکس کند، منعکس کننده حرصها و حقارتها و کمبودها و عقدههای خود ماست. تغییر آنها هم دشوار نیست.”—-مرکز کنترل درونی
“در بین گفتگوی دو معاون شرکت، حتی وقتی میداند که حق با کدام است، وقتی نظر او را میپرسند، باز هم موضع میانه میگیرد. چون نمیداند که کدامیک از آنها مدیر خواهند شد و ترجیح میدهد که آینده خود را در معرض ریسک قرار ندهد و چنین است که فرصت طلبی پمپ بنزینی در قالب محافظه کاری سازمانی، بازآفریده میشود.”—http://www.shabanali.com/ms/?p=5738
به نظرم راه حل اینه از ادعای بزرگی و متمدن بودن پایین بیاییم (چه در حوزه فردی چه در حوزه تعلق اجتماعی) و تنها کمی بهتر رفتار کنیم.کمی هم سیستمی فکر کنیم. سنگ بزرگ هم برنداریم و نخوایم از فردا متحول بشیم . یه ذره بهتر شدن هر روزه هم پایدار تره و هم مفید تر و ممکن تر.