پیش نوشت 1: دیشب باید یک مسیر نسبتاً طولانی، در تهران رانندگی میکردم. مسیر رانندگی من، ترکیبی از خیابانهای تنگ و باریک و اتوبانهای عریض و پرترافیک بود. فرصت مناسبی بود که به الگوهای رانندگی نگاه کنم. با وجودی که مشاهدات من برای شما تازگی ندارد، اما خیلی دلم میخواست آنها را اینجا بنویسم.
پیش نوشت 2: فکر میکنم شیوه رانندگی ما، در مقیاس میکرو و ماکرو اطلاعات بسیار ارزشمندی به ما میدهد. مقیاس میکرو به این معنا که به نظرم برای ازدواج با یک نفر، یک ساعت نشستن در کنار او و مشاهده رانندگی او در شهر، بسیار بیشتر از دهها ساعت مشاوره و انواع آزمونهای روانشناسی و شخصیت شناسی از MBTI تا MMPI ارزش دارد. من زمانی برای استخدام افراد در مجموعه خودمان، در مرحله نهایی (که مثلاً سه یا چهار نفر باقی ماننده بودند) بعد از اینکه جلسهای در دفتر برگزار میشد، پیشنهاد میکردم که سری به فروشگاههای مختلف بزنیم و بازار را از نزدیک ببینیم و همیشه فضایی ایجاد میکردم که کاندیدای جدید، با ماشین خودش تا مقصد رانندگی کند و ما را به آنجا برساند.
تقریباً و تحقیقاً به این نتیجه رسیدهام که کسی نمیتواند یک ساعت در خیابانهای شلوغ شهر رانندگی کند و ویژگیهای شخصیتی خود را پنهان کند. حتی اگر مستقیماً بداند که در معرض سنجش و نظارت قرار دارد!
پیش نوشت 3: مطالبی که در اینجا مینویسم، صرفاً چند نمونه هستند و فکر میکنم میتوان این فهرست را بسیارکاملتر کرد. اینها را هم، نه بر اساس اهمیت، بلکه بر اساس ترتیبی که به ذهن آشفتهی من میرسد، فهرست کردهام. قاعدتاً با چنین مطلبی میتوان به دو شکل برخورد کرد: یکی اینکه بخوانیم و متاسف شویم، دیگر آنکه امروز یا هر روزی که پشت فرمان ماشین نشستیم و خواستیم رانندگی کنیم، بر روی عادتهای رانندگی خود متمرکز شویم و ببینیم که ما چه عادتهایی را در رانندگی رعایت میکنیم و هر یک از این عادتها ریشه در چه فرهنگ و باوری دارند.
اصل مطلب: در اینجا، بخشی از این فهرست ناتمام را خدمت شما ارائه میکنم.
سطح درک و هوش من بیشتر از دیگران است: در حال رانندگی در خط دوم اتوبان هستم و ترافیک زیاد است. احساس میکنم خط سوم کمی روانتر است. بلافاصله با هزار بدبختی، سر این خر آهنین را کج میکنم و بعد از شنیدن انواع بوقها و ایجاد مانع در مسیر ماشین بغلی و بروز احتمال تصادف با پیتزا موتوری که با سرعت از بین خط دوم و سوم در حال حرکت است، به خط سوم میروم.
فکر میکنم فقط به عقل من رسیده و من این شعور را داشتهام که خط سوم بهتر از خط دوم است. غافل از اینکه بقیه هم، به همین مسئله توجه داشتهاند و همین کار را انجام دادهاند و به خط سوم آمده اند و الان خط دوم خلوتتر است!
حالا دوباره بازی آغاز میشود و فکر میکنم که فقط شعور من است که به این مسئله میرسد که میتوان به خط دوم بازگشت و سریعتر به مقصد رسید. اما دیگران هم به همین نتیجه رسیدهاند.
نتیجه هم همین عکسهایی است که از بالا از خیابانها و اتوبانهای ما در ساعات پر ترافیک منتشر میشود. همه در حال حرکت از خط دو به سه و از سه به دو هستیم و در هم گره خوردهایم!
این عادت را در فرهنگ اقتصادی و اجتماعی هم میشود دید. از پرداخت مالیات دولت فرار کرده و خوشحال است. راهی برای یک دزدی کوچک پیدا کرده و خوشحال است. یاد گرفته که یواشکی مدرک بخرد و دکتر یا مهندس بشود و خوشحال است. تز ارشد یا تحقیق دکترایش را خریده و از زیرکی خود در صرفهجویی در وقت خوشحال است.
فراموش میکند که او تیزهوشترین فرد این جامعه نیست و همه دارند به همین میانبرها فکر میکنند. او تقلب میکند و مهندس میشود و وقتی تصادف کرد، زیر دست کسی که تقلب کرده و درس خوانده جراحی میشود و در نهایت هم، در یک زلزله معمولی، زیر آوار خانهای که مجوزش با تقلب صادر شده فوت میکند و باید کسی با تقلب، برایش قبری در یک جای خوش آب و هوا و نسبتاً آباد بخرد!
همیشه باورم بر این بوده که یکی از دلایل از بین رفتن اخلاق در هر جامعهای، این است که من فکر میکنم که خیلی زیرکتر از متوسط جامعه هستم و فراموش میکنم که آن چیزی که به عنوان یک راهکار یا راه میانبر برای کوتاه کردن مسیر به ذهن من رسیده، به ذهن خیلی افراد دیگر هم خواهد رسید و در نهایت، از یک وضعیت پیچیدهی امروزی، به یک وضعیت پیچیدهی جدید تغییر مکان خواهیم داد. درست مثل جابجایی از خط دوم به خط سوم و تجربهی ترافیک قدیمی در لاین جدید!
استفاده از ابزارهای نامربوط برای تخلیه عقدههای اجتماعی: جامعهی ما – به هر دلیلی که در اینجا جای بحثش نیست – یک جامعه بسیار جنسیت زده است. بخش عمدهای از ذهن و زبان ما، به بحثهای جنس مخالف اختصاص یافته است. حتی وقتی میخواهیم از خاطرات شرکت خود برای دیگری نقل کنیم، میگوییم: “یه دختره هست تو شرکت ما…” یا “یه پسره هست تو شرکتمون…” و بعد وقتی تا آخر قصه گوش میدی میبینی که ماجرا ربطی به دختر و پسر بودن نداشته. میتونسته بگه “یکی از همکارهای ما…”.
این جنسیت زدگی را در جاهای دیگر هم میتوان دید. قبلاً نوشتم که اگر لغت “چطور” یا لغت “راههای” را در گوگل بنویسید و یکی از حروف فارسی را به انتخاب خود بعد از آن، تایپ کنید، میتوانید دغدغههای غالب “مغز ایرانی” را بهتر و زیباتر و واقعیتر بشناسید.
طبیعی است که همین دغدغه، وارد حوزه رانندگی هم میشود. به “دور دور کردن” که بخشی از رفتارهای شگفتانگیز ما برای پیدا کردن شریک عاطفی است و معمولاً هم با “جریمه کردن” و “قرار دادن جرثقیل” مدیریت میشود، کاری ندارم.
مردان زیادی را میبینید که وقتی میبینند ماشینی که میخواهد خط عوض کند، رانندهی خانم دارد، با جرات و جسارت بیشتری مسیر او را قطع میکنند و مانع حرکت او میشوند. وقتی هم که یک خطای رانندگی از زنان میبینند، برخورد بسیار شدیدتری میکنند و وقتی مشابه همان خطا را از مردان دیدند، همدلانهتر برخورد میکنند.
البته اینها تا وقتی است که هر دو طرف، سوار ماشین باشند. وگرنه همیشه دیدهایم که جامعهی ما دلسوزی و توجه خاصی نسبت به زنان پیاده دارد. هر وقت یک خانم کنار خیابان منتظر ماشین است، این توجه را میبینیم. همه ماشینها میخواهند کمک کنند که ایشان زودتر به مقصد برسند. نوع پوشش و وقار و سنگینی هم، ظاهراً تغییری در این حس نوع دوستی ما ایجاد نمیکند!
بگذریم از پارک کردن خانمها که عموماً میبینید که مردان، شروع به راهنمایی و فرمان دادن میکنند و نمیگذارند که هیچ زنی، در پارک کردن تنها بماند.
آن سمت ماجرا هم هست. همان خانمی که هنگام خروج از اتوبان به او راه نمیدانند و مجبور شد مدت بیشتری منتظر بماند، دقیقاً در لحظه خروج از تنگنا، با یک پراید تصادفی از همه طرف فرو رفته، با سرعتی چنان زیاد از کنار من عبور کرد که مطمئنم آن شب، منزل آخرت را قبل از منزل پدری مشاهده خواهد کرد. بررسی آماری در این زمینه ندارم. اما در میان دوستان و آشنایان خود زیاد دیدهام که این نگرش اجتماعی به “جنس ضعیف!” در جامعه رانندگان مرد، با رانندگی تهاجمی زنان در شرایط غیرضروری جبران میشود. کاش یک سری از این دوستانی که از بیکاری، مجبور به ادامه تحصیل در مقطع ارشد و دکترا میشوند، حالا که وقت آزاد دارند و کار دیگری ندارند، در این زمینه تحقیق جدی بکنند و ببینیم که چقدر از برداشت ما صحیح است و چقدر از آن، به همین نگرش جنسیت گرای افراطی در جامعه ایرانی باز میگردد.
به هر حال با مشاهده این الگو، میتوان فرهنگ محیط کار در جامعه را حدس زد. ارزیابیها و قضاوتها و تحلیلها و روایتها، همه و همه به شدت تحت تاثیر عامل جنسیت قرار میگیرند.
من حاضرم حتی وقتی سود نمیبرم، به تو ضرر بزنم! اگر من برای کسب یک میلیون تومان سود، به تو یک میلیون تومان ضرر بزنم، احتمالاً یک انسان خودخواه یا بی اخلاق هستم. اگر برای کسب یک میلیون تومان سود، به تو ده میلیون تومان ضرر بزنم، احتمالاً مظهر فساد اجتماعی یا اقتصادی هستم.
اما اگر بدون احتمال یا انگیزه کسب سود، به تو یک میلیون تومان خسارت بزنم و دائماً این کار را تکرار کنم، چه عنوانی برای من شایسته است؟
این وضعیت را در دوربرگردانها، در تغییر مسیرها، در چهارراهها و نقاط دیگر زیاد میبینیم.
میداند که چراغ قرمز است، اما یک متر جلوتر میآید و بدون اینکه منافعی برای خودش ایجاد شود، مسیر ماشینی را که میخواسته از لاین کناری عبور کند و به خروجی چهارراه برسد میبندد.
میبیند که ترافیک است و جلویش بسته است. اما قبل از چهارراه توقف نمیکند. تا میانه چهارراه میآید. حالا خودش معطل است و ماشینی که میخواسته عمود بر مسیر او از چهارراه عبور کند و مسیرش هم خالی و خلوت است، باید منتظر بماند.
اثرات بلندمدت رفتارهای کوچک را نمیبینم. این را قبلاً هم در اینستاگرام نوشته بودم. میبینم که کودکی با ترس و لرز دست پدر یا مادرش را گرفته و میخواهند از خیابان عبور کنند. اما حاضر نیستم به احترام آنها کمی عقبتر توقف کنم.
فراموش میکنم که برای آن کودک، پدر یا مادر مظهر مراقبت و امنیت هستند. او در خانه و مدرسه و لااقل تا میانهی دههی دوم زندگی، لازم دارد که آنها را پناهگاه امن و آسیب ناپذیر ببیند. اما چنان با سرعت جلو میروم و اجازه عبور به آنها نمیدهم یا چنان نزدیک به آنها ترمز میکنم که فرزند، از فشار دست پدر و مادر یا لرزش او یا جهیدن او به عقب یا جلو، پیام ناامنی را میگیرد و میفهمد که به دنیایی چنان بیرحم و سخت وارد شده که پدر و مادرش، از حمایت او و حتی از حفظ جان خویش ناتوان هستند.
برای من توقف در فاصله سه متری با فاصله سی سانتیمتری فرقی ندارد. اما همین فاصله، میتواند تاثیراتی بر روی فرزند بگذارد که تا سی سالگی هم از بین نرود.
این فهرست خیلی طولانی است. الان که به این نقطه رسیدم میبینم که ملاحظات زیادی وجود دارد که نمیتوانم آن را کامل بنویسم. شاید روزی، تمام آن را یک فایل صوتی یک ساعته کردم که در مسیر خانه به کار یا کار به خانه، قابل شنیدن باشد. اما خلاصهی حرفم دو نکته است:
آن چیزی که در سطح کلان یک جامعه دیده میشود، انعکاس همان رفتاری است که در سطح خرد انجام میدهیم. میتوانیم عکس این ماجرا را هم ادعا کنیم و بازی مرغ و تخم مرغ راه بیندازیم. اما در خلوت خودمان، وقتی هیچکس نیست میدانیم که رانندگی ما، بیش از آنکه ضعفهای سیستمهای کلان اجتماعی را منعکس کند، منعکس کننده حرصها و حقارتها و کمبودها و عقدههای خود ماست. تغییر آنها هم دشوار نیست. هر کدام از ما میتوانیم هر روز یک تغییر بسیار کوچک، در الگوی رانندگی خود ایجاد کنیم. حتی شاید ده دقیقه زودتر از خواب بیدار شدن، سبک رانندگی صبحگاهی ما را به شدت متحول کند.
نکته دوم اینکه شاید فرهنگ زیرکیهای حقیر، یکی از بزرگترین گرفتاریهای امروز همهی ما باشد. کسی که در پمپ بنزین، به جای انتخاب لاین مشخص، بین دو خط میایستد تا هر ماشینی که زودتر رفت، جای آن را بگیرد، زیرک نیست. حقیر است. چنین فردی، به صورت بالقوه یک جنایتکار خطرناک فاسد است. او همین الگوی فرصتطلبانه را در محیط کار هم رعایت خواهد کرد:
در بین گفتگوی دو معاون شرکت، حتی وقتی میداند که حق با کدام است، وقتی نظر او را میپرسند، باز هم موضع میانه میگیرد. چون نمیداند که کدامیک از آنها مدیر خواهند شد و ترجیح میدهد که آینده خود را در معرض ریسک قرار ندهد و چنین است که فرصت طلبی پمپ بنزینی در قالب محافظه کاری سازمانی، بازآفریده میشود.

133 دیدگاه
“چگونه خ” رو سرچ کردم واقعا گریم گرفت!چرا ما اینطوری شدیم :((
من هر روز به این موضوع فکر میکنم تا حدی که به پلیس راهنمایی رانندگی تهران بزرگ هم رفتم و تعدادی از پیشنهاداتم را در خصوص ایمنی ترافیک مطرح نمودم.
یکی از تخلفاتی که به نظرم یک جنایت بزرگ است دنده عقب آمدن در اتوبان است هنگامی که راننده به اشتباه خروجی را رد کرده است به قول یکی از دوستان مگر قرار است برویم آمریکا دور بزنیم؟!
چندی پیش در آلمان یکی از هموطنان ما این خلاف را انجام میدهند و منجر به تصادف می شود پلیس که در صحنه حاضر میشود با وجود اینکه میگوید دنده عقب آمده باور نمیکند و خودوری پشت سر را جریمه می کند!
واقعا حرف دل ما رو زدین در بزرگراهی که همه فلاشر زدند جلو تصادف شده طرف پاش روی گاز از لاین سه میره خط کناره؟!
یا چون لاین سه دوربین کنترل سرعت هست می ان لاین یک سرعت بالا آخه عزیز من یک آن احتمال نمیدی یه دست انداز یا مشکل اسفالت باعث عدم کنترل ماشین بشه ؟! فاصله ایمنی بین ماشینها که اصلا معنی نداره به محض اینکه بیشتر از یک وجب فاصله بگیری یکی میخواد از لاین کناری خودشو فرو کنه که خطر بیشتری رو متوجه آدم می کنه … هر کار خطرناکی رو میکنن و یه دفعه می آن جلوی ماشین بعد که چراغ میزنی دستشو می اره بیرون مثلا معذرته این؟! آخه بابا جون تو با این کارات همه رو با خطر مواجه می کنی .نمیدونم چرا همه فکر میکنن اونی که راهنما میزنه ناشیه وباید ازش جلو زد .نمیدونم چرا فرهنگ ما اینطوری شده …واقعا ناراحتم
اخ که حرف دل منو زدی: “فاصله ایمنی بین ماشینها که اصلا معنی نداره به محض اینکه بیشتر از یک وجب فاصله بگیری یکی میخواد از لاین کناری خودشو فرو کنه” … “همه فکر میکنن اونی که راهنما میزنه ناشیه وباید ازش جلو زد”
البته اینها توجیه نمیشه که من راهنما نزنم و فاصله رو رعایت نکنم و بجای پشت خط عابر برم روی اون و راه عابرین احتمالی رو سد کنم یا نزدیک دوربرگردون در صورت امکان از لاین دوربرگردون خارج نشم که بقیه بتونن از دوربرگردون برن …
افرین: “فاصله ایمنی بین ماشینها که اصلا معنی نداره به محض اینکه بیشتر از یک وجب فاصله بگیری یکی میخواد از لاین کناری خودشو فرو کنه” … “همه فکر میکنن اونی که راهنما میزنه ناشیه وباید ازش جلو زد”
البته اینها توجیه نمیشه که من راهنما نزنم و فاصله رو رعایت نکنم و بجای پشت خط عابر برم روی اون و راه عابرین احتمالی رو سد کنم یا نزدیک دوربرگردون در صورت امکان از لاین دوربرگردون خارج نشم که بقیه بتونن از دوربرگردون برن …
آره واقعا رانندگی یه نفر میتونه شخصیتشو بریزه رو دایره. در مورد رفتار تهاجمی موقع رانندگی خانمها دقیقا همینه که گفتین … ما خانمها تو جامعه حس امنیت نداریم. نه سواره نه پیاده … میدونید شاید خنده دار باشه ولی من و خیلی از دوستام رانندگی یاد میگیریم به هوای اینکه دیگه از شر مزاحمت خیابونی و بوق و چراغ زدن و ..موقعی که کنار خیابون منتظر تاکسی هستیم یا حتی همون تاکسی گرفتن هم راحت شیم .ولی متاسفانه همون مزاحمتا رو به یه شکل دیگه موقع رانندگی هم باید تحمل کنیم.برا آقایون درک این قضیه خیلی سخته. مسلما کشواری دیگه هم با همچین قضایایی یه زمانی سر و کار داشتن. ولی براش فرهنگ سازی کردن.یادمه چند سال پیش فرانسه برای اینکه بتونه این نگاه جنسیتی رو کمرنگ کنه و آزار و اذیتهای خیابونی رو کمتر کنه یه کلیپ خیلی کوتاه چند دقیقه ای ساخته بود.که برای یک روز جای زنا و مردا تو جامعه عوض شده بود و مردا همه اون اتفاقا و عدم امنیتی که یه زن هر روز باش مواجه میشد رو تجربه میکردن…در مورد فرهنگ کلی رانندگی تو ایران الان برنامه هایی ساخته میشه مثل همون جریان کمربند که بالاخره جا افتاد و یا مثلا رانندگی تو لاین مشخص …ولی برنامه ای برا جا انداختن فرهنگ نگاه فرا جنسیتی… نمیدونم به عمر ما قد میده یا نه
درتائید فرمایش مریم جان, میخواستم راجع به موضوع فرعی تر دراین پست ولی شاید بنیادی تر یاحداقل هم تراز موضوع موردبحث, دیدگاهم را بادوستان خوب اینجا به اشتراک بگذارم.حقیقتش اینکه فکرمیکنم مسئله جنسیت زدگی درجامعه ماواقعاشاید به اوج خودش رسیده باشه به ویژه درشهرهای بزرگ که این معضل خیلی عیان وپررنگ دیده میشه!ترجیح میدم تحلیلی کوتاهی ازبخشی ازاین رفتارهای نابهنجارکه متاسفانه تقریباجزء انکارناپذیر فرهنگ ماشده است رابیاورم,پیشاپیش بابت طولانی شدن این کامنت از دوستانم پوزش میطلبم!
“در جامعههای مردسالار که رابطه بین دو جنس زن و مرد، نشانگر نابرابریهای جدی است این نابرابری در مناسبات قدرت، در قالب زبان هم بازتاب مییابد به بیان دیگر زبان ارتباط بین زن و مرد هم آکنده از مناسبات نابرابر قدرت بین آن دو در جامعه است. یکی از بارزترین شکلهای این رابطەی نابرابر را میتوان درمتلک گویی مشاهده کرد.کلا متلک گویی عملی تخریبی است که بار توهینی و جنبه تحقیر و بی احترامی دارد. آنچه که در هر دو گروه متلک گویان (هم توهینی وهم تعریفی)بارز است، تجاوز به حریم شخصی و خصوصی زن است و زن را در حد موجودی زیبا و خواستنی اما در خدمت مرد تحقیر می کند. به نظر می رسد متلک گویی و آزار دادن های خیابانی زنان بخشی از فرایند مردانگی و جز نمودهای آن در جامعه است.
تقریبا اکثریت مطلق زنان جامعەی ما در طول زندگیشان تجربه تلخ متلک شنیدن و سکوت در مقابل آنرا دارند. سکوتی که از عجز و ناتوانی نیست بلکه از تحمیل قوانین نوشته و نانوشتەی جامعەی مرد سالاراست . جامعەای که زن قربانی را مقصر و گناهکار تصور می کند و برای آن توجیهات دینی، سنتی، فرهنگی و اخلاقی دارد.
جامعه سنتی و مرد محور نیاز به تغییر عادت واژه ها دارد، یعنی تغییر هنجارها و منش ها و رفتارهای سنتی که در جامعه ارزش خوانده می شوند. این ارزشهای سنتی باید باز تعریف شوند تا زمانی که از دید جامعه زن فرودست باشد، نگاه ابزاری به زن که صرفا وسیله ای برای لذت بردن مرد است از بین نمی رود و به تبع آن آزار خیابانی علیه زنان هم در جامعه ادامە پیدا می کند…”
خیلی علاقه مند بودم اقای شعبانعلی بزرگوار هم کمی بیشترمسائلی ازاین دست را مورد تحلیل وتفسیربه سبک ونگاه ارزشمندخود قرارمیدادند.ولی شاید متاسفانه گفتمان پیرامون چنین معضلاتی به قول خود ایشان”به هر دلیلی که در اینجا جای بحثش نیست “مجالی برای اندیشیدن ودادن ایده ها وراه حل هایی برای رهایی ازانها رافراهم نکند):
سلام
مثل همه، من هم خيلى با اين موضوع درگيرم و بارها براى خودم درموردش نوشتم. تمام موارد بالا رو قبول دارم و البته همونطور که خودتون فرموديد ميشه به فهرست بلند بالاترى تبديلش کرد.
خيلى به اين رفتارها و دلايلشون فکر کردم و حتى بيشتر به واکنشى که بايد نشون بدم. بعد از مدتها تفکر! و يافتن دلايل و آزمايش واکنش هاى مختلف (از فحاشى تا راه ندادن و رانندگى تهاجمى) به نکته جالبى رسيدم. از ديد من در اين مسئله پارامتر کليدى وجود داره که ناديده گرفتنش يکى از عوامل اصلى رانندگى و تعاملات اجتماعى نادرست است. زير پا گذاشتن قانون در جامعه ما که از زمان قانون گريز شدن برخى از مسئولين روز به روز بيشتر شد، يک افتخار به حساب مياد. عموما قانون رو چيزى براى نقض شدن مى دونيم.
توى جاده در حال رانندگى پشت يک کاميون هستى،کاميون در شرايطى که خط بين دو طرف جاده ممتده راهنما مى زنه و اشاره مى کنه برو. موضوع من ايمنى و کمک و همدلى و ناکافى بودن قانون نيست. بحث من اينه که چطورى راننده کاميون خودش رو بالاتر از قانون مى بينه؟ تازگى هم مده ورود ممنوع مى آيند و با واکنش هاى شوماخرى در سوراخ سمبه هاى کوچه مخفى مى شوند تا ماشين هاى مقابل عبور کنند تا بدين گونه هم حق آن ها را ادا کرده باشند و هم خودشان مسير مطلوبشان را طى کنند و دقيقا مصداق اين جمله است که مى گويد من راضى، تو راضى…
به گفته شما اين بى قانونى رو ميشه به تعاملات ديگه تو زندگى هم تعميم داد.
به نظر من قانون امروز جاى خودش رو به مصلحت انديشى داده، صلاحى که حداقل ذينفعان براى اکثريت، تعيين مى کنند (آن هم چه صلاحى!صلاحى که کاملا براساس سلايق و حد تفکر فرد يا افراد قانون گريز است).
با تقديم احترام و خيلى ممنون از توجهتون
درود
خیلی خوب بود ، حرف دل بود
همیشه اعتقادم این بوده که اشخاص باید ابتدا خودشونو اصلاح کنن بعد در مورد دیگران قضاوت(کما اینکه شخصن قضاوت رو یک مورد خصوصی می دونم که کمتر جایی باید بیان بشه) ولی واقعیت امر همینه که کسی در رانندگی به عنوان مثال اخلاق انسان وارانه نداشته باشه نباید انتظار داشت که در زندگی شخصی نیز همینطور باشه.
امروز بر حسب اتفاق در منزل در مورد همین مسائل صحبتی بود بعد از مدت طولانی در عدم استفاده از وسایل نقلیه عمومی سوار تاکسی شده بودم ، متاسفانه بوی فوق العاده نا مطبوعی توی ماشین بود پیش خودم گفتم این راننده ساعت طولانی ای رو در این ماشین جهت کسب درآمد هست چرا حداقل یکم به نظافت خودش یا ماشینش نمیرسه ؟ توی خونه خودش هم همین وضعه؟ برای مسافرینی که سواره ماشینش میشن ارزش قائله؟ چرا نمی خواد از بیشترین ساعت مصرفی زندگیش حداقل لذت رو با کمترین امکانات ببره؟
در کل ما اگر برای خودمون ارزش قائل نباشیم و در امتداد اون برای اطرافیانمون ، نباید از کسی هم انتظار داشته باشیم
پیرو صحبت شما همه چیز به خودمون بر میگرده
گیله مرد گفت : قیمتت رو نیت وعملت مشخص می کنه…
محمدرضا این نوشته ات مقاله “روان آسیب شناسی ترافیک در ایران” از کتاب “مطلق در ذهن ایرانی” نوشته دکترآذر دخت مفیدی رو برای من زنده کرد بطوری که مجبور شذم برم یه بار دیگه بخونمش که چند وقت پیش خونده بودم و البته خوندن این کتاب کوچیک و کم حجم رو به دوستان توصیه می کنم.
بخش هایی از مقاله ای که گفتم بدین صورته:
.. هم شخصیت ظاهری انسان در رانندگی او دخالت می کند و هم تعارضات ناحودآگاه از طریق رانندگی زمینه ظهور پیدا می کند. بنابراین رانندگی نه تنها نمودار شخصیت انسان است بلکه نمودار بسیاری از تعارضات ناخودآگاه وی نیز می باشد..
در مواردی قدرت کاذبی که فرمان اتومبیل و هم چنین سرعت به راننده می دهد باعث تمایل به جبران احساسات فروخورده در وی شده و چنین رفتارهای غیر انطباقی جبرانی را در خیابان ها و جاده ها اعمال می کند..
هرچه حس ناخودآگاه یا ناخودآگاه انسان نسبت به خویشتن خود نابسامان تر باشد و احساس بی ارزشی و عدم عزت نفس بیشتری داشته باشد نیاز به این حشو و زواید در اون بیشتر می شود و به عبارتی هرچه ظرف خود او خالی تر باشد با ابزار های مادی بیشتری آن را پر می کند …….
سلام
تقل به مضمون ومقروض از سخنان استاد اینکه :
((مطلق گرایی و دیدگاه مطلق داشتن منتج به واقعیت بی اثر ویا دورغ موثر خواهد شد .))
راه حل ناهنجاریها اصلاح رفتار فردی است یا مدیریت صحیح افراد ؟
وجود این دونظریه وموافقان ومخالفان متقابل آن , عملا چه آثاری را داشته ؟
اعتقاد به تاثیر رفتار فردی در اصلاح جامعه ( مطلق گرایی ) ویا اعتقاد به نظریه مخالف آن نتیجه ای جز قاعده فوق را نخواهد داشت .به هر حال هر دوعامل مکمل همند .
آیا به کسی که در زمین بسیار ناهموار راه می رود می توان گفت : توشخصا راه رفتن خودرا اصلاح کن تا به تبع آن افراد اصلاح شوند .
رفتا شخص ما می تواند در درا ز مدت تاثیر در رفتار افراد جامعه بگذارد اما در جایی که شرایط برای تغییر رفتار فراهم باشد .
نکته مهم :
استاد عزیز : زمانی که لوازم برای بروز رفتار اجتماعی صحیح فراهم بوده وشخص دایم به دنبال زرنگی ناشی از حقارت میگردد با زمانی که شرایط فرد را به رفتار نامتعارف سوق میدهد متفاوت است .
خلاصه اینکه اگر روزی امکانات برای عدم استفاده از وسایل شخصی برای سفرهای تک نفره درون شهری فراهم باشد انگیزه برای بروز رفتار صحیح اجتماعی بیشتر خواهد بود .
لذا هر دو عامل در اصلاح آن موثر خواهد بود .
ممنون , راستش الان که خوندم رفتم تو فکر , گواهینامه دارم ولی چون ماشین ندارم رانندگی نمیکنم ولی بعضی موقع ها میگم اصلا ماشین بگیرم یا نه !
این مردم به خودشون هم رحم نمیکنن چه برسه به بقیه , سوار تاکسی میشی 40 درجه گرما , حاضر نیستن کولر رو روشن کنن ,
کمربند رو نمیبندن , الکی میندازن رو خودشون , پلیس جریمه نکنه !
این مردم خودشون دلشون میخواد بمیرن , چه برسه به بقیه !
ممنونم که تصمیم گرفتید دغدغه های روزمره تون رو بیشتر با ما شریک بشید. یه بار از رادیو شنیدم که همه ی ما یه جورهایی فکر می کنیم خودمون خیلی خوب قوانین رو رعایت می کنیم و این بقیه هستند که درست رانندگی نمی کنند.بعد من به خودم گفتم چقدر جالب ولی من اینطوری نیستم. حدور چند ماه پیش یه مهمون از هلند داشتم وقتی بعد از چند روز تو خیابانهای تهران رانندگی کردن همین بحث رانندگی و رعایت قوانین پیش اومد گفتم اره متاسفانه مردم رعایت نمی کنن.گفت دقیقا !اگه تو توی هلند همینجوری رانندگی کنی حتما پلیس جریمت می کنه.خیلییی تعجب کردم و همون لحظه هم یاد حرف رادیو افتادم 🙂
با سلام مجدد
در ابتدای امر من نمی دانم شما را چگونه خطاب کنم؟ از طرفی با شنیدن ساعت ها صدای شما احساس برادرگونه دارم. از طرفی اصلا همدیگر را نمی شناسیم بهمین روی آقای شعبانعلی عزیز می گویم.
آقای شعبانعلی عزیز خارج از بحث، دلیلی که واژه بدون هیچ قیاسی آوردم، چون واقعاً قیاسی نکردم که اگر می کردم، مع الفارق می بود( اگر خواستید دلیلشو در جایی دیگر براتون عرض می کنم). تنها می خواستم حتی اگر صحبت های نامبرده را شنیدید، فارغ از موافقت یا مخالفت یکبار گوش دهید،همین.
آقای شعبانعلی عزیز در مورد تفکر سیستمی شما درست می گویید. تا اینجا هم فکر می کردم باید مشاهده و حس جلو رفت، اما در آخر به این نتیجه رسیدم که باید مطالعه گسترده ای انجام دهم. و اتفاقا وقتی را خالی کردم تا کتاب هایی که در اینستاگرم معرفی کرده بودید را بخوانم. که اگر پیشنهاد دیگری دارید کاملاً پذیرای افکار و تجربیات شما هستم.
آقای شعبانعلی عزیز در مورد آوردن سخن حضرت علی به دنبال ایجاد حکمی متقن نبودم، به صرف اینکه برای کوتاهی سخن کلام من را برساند، کفایت می کند. اگر این موضوع برداشت شده که می خواهم به کلام شما ضربه بزنم، عذر خواهی میکنم.
آقای شعبانعلی عزیز من به دنبال توجیه مشکلات دیگران نیستم اما برخورد به این شکل نه تنها روندی مثبت ایجاد نمی کند بلکه به خودمان اجازه می دهیم تا افراد را براحتی از گیوتین قضاوت خویش رد کنیم ویا به شکل ساده تر برای رانندگی دیگران حکم صادر می کنیم. من قبول دارم که شما اول خودتان را مسئول می دانید و انگشت اتهام را به طرف خودتان می گیرید ولی آیا در دنیایی که نقد ارزششو از دست داده هم به این شکل پذیرای صحبت های حضرتعالی می شود ویا ابتدا باید بستر نقد و انتقاد شکل گیرد؟ارایه طریق بدین شکل موجب اصلاح رانندگان مخاطب مخاطبین قرار می گیرد؟ ویا به آنها اجازه می دهد تا راحت تر از آنها متخلف پر رو بسازد و در نهایت تنش را بالا ببرد؟
در نهایت آقای شعبانعلی عزیز در کلاس آیین نامه به من یاد داده شد که من وظیفه ادب کردن دیگران را ندارم بلکه باید راهم را بروم و اگر کسی با من تصادف کرد من به اندازه خسارتم حق دارم. با این تفاسیر اگر شما می پذیرید که برآیند این مطالب روند مثبتی ایجاد می کند، بنده هیچ بحثی ندارم. گذشته از تخصص شما، اینجا وبلاگ شماست و من صرفا مهمان هستم.
البته من دارم خدمت شما تلمذ می کنم. تعارف هم نمی کنم واقعا من هر روز دارم فایل هاتون رو گوش می دهم و الآن شاگرد شما هستم به همین جهت هم جسارت مرا ببخشید هم خلل کار مرا بگویید.
با احترام
پیام مهدی زاده
سلام شما هم فکر نکنید خیلی زرنگید که از روی رانندگی ادم ها می تونید بفهمید چی جوریند شما که میگین از روی رانندگی ادم ها استخدام می کردید تا به حال نشده کسی رو هم که درست رانندگی کرده بندازین بیرون؟
محمد رضای عزیز مطالب بسیار دقیق و قابل تامل است. در شهر های بزرگی مثل تهران رانندگی شبیه نوعی رفتار رقابتی شده که منجر به بروز رفتارهای خشونت امیز در بین راننده های محترم ما میشود.به نظر من رانندگی با خصوصیات رفتاری و خلق و خوی ا انسانها ارتباط دارد,دربعضی مواقع اثرات تصادف و خسارت های ان خیلی کمتر از اسیب هایی که ما با نوع رفتارمون بر اثر رخ دادن این امر بر افراد مگذاریم هست. حتی سالیانه بیش از 1500 نفر بر اثر حملات خوشنت امیز بعد از تصادف باعث مرگ طرف مخالف می شوند.که می توان عوامل محیطی را هم علاوه بر خلق و خو در این امر دخیل دانست و ان هم عوامل محیطی اعم از اب و هوا ,ترافیک سنگین, حرکات ناگهانی راننده های دیگر و رعایت نکردن قوانین و ….که باعث خشونت و رخ دادن رفتارهای نا مناسب در زمان رانندگی و یا هنگام تصادف میشود.به نظر باید هنگام صدور گواهی نامه مرحله ای وجود داشته باشه که به بررسی عوامل روان شناختی الگو های رفتاری افراد بپردازد. با تشکر از مطالب زیبای شما.
سلام به آقا معلم و دوستان!
——خیلییییی طولانی نوشتم،امیدوارم خسته نشید! ——-
این پست خصوصا راجبه رانندگی درس صفر “تفکرسیستمی” و “سیستم داینامیک” برای من بود، اگرچه شما میگید اینجا علمی نیست، ولی واسه من یکی هست، باورم اینه که این وبلاگ مقدمه و نقطه شروع توسعه فردیست، حتی مقدم برمتمم، اون بحث سطح کلان و خرد من را یاد پستی با تیتر “دولت ها آینه تمام نمای ملتها” انداخت، به دوستان پیشنهاد میکنم یک بار دیگه بخونند. http://www.shabanali.com/ms/?p=1402
بالاخره شما معلم من بودید، زبونم تا حدی تند و تیز شده،البته به نظر خودم تند نیست، به قول شما داستانه ادبیات ماخوذ به حیای ما و نقل واقعیت ها در قالب داستان ملانصرالدین و خرش هست:
اینجا وبلاگ شخصی ست، دوست داشتم در مورد شریک عاطفی و دوست دختر پسر، ازدواج معمولی و سفید از شما بیشتر بخونم!
همونطور که این وبلاگ برای ما خوراکی برای فکر کردنه، بنظرم کامنتها هم خوراکی برای نوشتن شما !
داشتم به روابط عاطفی خودم و در پی اون روابط عاطفی موجود در جامعه و قالب آنها فکر میکردم! به فراوانی آماری تعداد روابط عاطفی با جنس مخالف در طول زندگی یک فرد!
کار با دولت هم خیلی ندارم، در مورد مسائل دیگه هم نداشتم، چون قد و قواره و قدرتش را نداشتم تا الان !
ولی شما ببینید دید خونواده ها چیه ؟!
چقدر درها رو به روی بچه ها میبندند، خصوصا برای دخترها.
خانواده که فضای امن هست و این اتفاق میفته، خب اون پسر یا دختر کجا بره !
مدرسه- دانشگاه- (سربازی)- از اینجا به بعد به دید عوام دو دسته میشیم: ازدواج حماقت است و ازدواج سربه راه شدن هست و مسلما من هم با جفتش مخالفم !
در هر دو صورت:
بنظرم وجود رابطه عاطفی از یک جایی که طرف تو جامعه گشته و تلاش کرده دنیا و آدمها رو بفهمه و ارزشهاش تا حدی برای خودش مشخصه لازمه !
شاید اگر طلاق ارتداد شدن محسوب نمیشد خصوصا برای دختران جامعه، افق دیدمون بازتر بود.
به هر حال، (بطور متوسط در جامعه اطرافیان من) یک سری فضای داشتن رابطه عاطفی را در قالب دوست دختر یا پسر دارند که معمولا میگن واسه چی ازدواج کنیم و از تعابیر جالبی مثل اینکه آدم واسه یک لیوان شیر گاو نمیخره و آدم تو رستوران میره با خودش غذا نمیبره استفاده میکنند و میگند باید تجربه کسب کنی، معمولا هم نمیگند دقیقا تجربه ی چی ! یک سری هم که این فضا را ندارند (و البته (باز بطور متوسط در جامعه اطرافیان من) از دغدغه هاشون با همون معیارهای قشنگ در تلگرام پیداست، در حدی که آدم روش نمیشه یه سری گروه های تلگرام جز در تنهایی شب تو اتاقش زیر پتو باز کنه! ) چاره ای جز ازدواج نمیبنند که اون هم هفت خوان رستمه و باید “قول بدی” که طرف رو “خوشبخت” میکنی اونم نه با ارتباط موثر و روش حل مسئله و گفتگو، با حقوق مکفی و ماشین و اجاره خونه و کارت پایان خدمت و تمکن خرید و سفر و آشپزی و کارهای خونه و خیانت نکردن! من قول دادن رو واقعا در ازدواج نمیفهمم، تعهد یعنی قول یا عشق !
من دیگه بیشتر از این وارد دسته بندی آدمها نمیشم تا همینجا پوزش میخوام! البته همیشه برام جای سوال بوده که واقعا رابطه ای بین چارچوبهای خونواده ها (چارچوب های مذهبی در رابطه با رابطه فرزندان با جنس مخالف) و وضعیت مالی خونواده وجود داره یا نه ؟ بنظرم بی ربط نمیاد لااقل برای دهه شصت.
منم مثل خیلی ها این حس که شما هم اتفاقا میگید دارم:
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کین کدام است
واقعا آدمی که شریک عاطفی (حالا تو هر قالبی) انتخاب میکنه چه معیارهایی برای انتخاب میتونه داشته باشه ؟
وقتی انقدر خانواده و جامعه فضا را برای آشنایی بسته، اصلا تلاشی نمیشه کرد برای درک آدمها !
معیارهایی که من میبینم ایناست، نمیدونم معقوله یا نه، من باهاشون مشکل دارم:
آهن پرستی (ماشین)، شغل بابای طرف، محدوده زندگی، میزان دسترسی خصوصا شب، زیبایی و مشتقاتش (فیس، تیپ لباس، اندام و…..) که به لطف شرکت های آرایشی بهداشتی از پسر دختر تبلیغاتی میسازه! (یاد پست فریبایی و فریبندگی افتادم)
همین یک ماه پیش شده یک جمع دانشگاهی دختر پسر میز کناری من ناهار نوش جان میکردند، من هم به ناچار حرفهاشون را میشنیدم، مثل انیشتین که میگن 90 درصد وقت رو به تعریف مسئله اختصاص میداد، 90 درصد حرفا هم راجبه آرایش کردن بود و جالب اینکه پسرها بیشتر مشارکت میکردند و حتی اطلاعات داشتند !
کلا چیزی بنام “مغز، دیدگاه، نگرش و بینش” واقعا جزو معیارها نیست، چون فرصتی و مجوزی برای گفتگو نیست، فقط داریم میدویم، حالا بماند که جهتش معلوم نیست !
یک کتاب دوسال پیش خوندم بنام “درجستجوی عشق زندگی” از انتشارات جیحون خریدم، آقای کتاب فروش خیلی تعریف کرد از کتاب، من گفتم نویسنده ایرانی باشه نه آمریکایی (نویسنده نیک کلارک وارن یود)، که با فرهنگ قشنگمون همخونی داشته باشه، گفت برو بخون راضی نبودی بیار !!!!!
واقعیت این کتاب حرفای کاملا منطقی و معقولی میزد و هیییییچ ربطی به معیارهای فرهنگ ما نداشت و اصلا از معیارهایی که ما دنبالشیم حرفی نزده بود.
با هم که حرف نمیزنیم، خیلی پیگیر باشیم میریم یه تست MCMI میدیم که اونم شما در مقدمه توضیح دادید !
خب بنظر شما واقعا “امید” یا به تعبیری فکر کردن به آینده، “خوش بینی” و “انگیزه” چه معنی پیدا میکنه ؟!
اختلاس و شرایط اقتصادی هم واقعا فشار را بیشتر میکنه و خب باورم اینکه بیشتر از دولت و نظام خودمون مقصریم !
ممنون که واسه خوندن این کامنت وقت گذاشتید، خودم فکر نمیکردم بتونم انقدر بنویسم!
این شعر لال فریدون مشیری خواندنیه:
ز تحسینم خدا را لب فروبند
نه شعر ست این بسوزان دفترم را
مرا شاعر چه میپنداری ای دوست
بسوزان این دل خوشباورم را
سخن تلخ است اگا گوش میدار
که در
گفتار من رازی نهفته است
نه تنها بعد از این شعری نگویند
کسی هم پیش ازین شعری نگفته است
مرا دیوانه میخوانی دریغا
ولی من بر سر گفتار خویشم
فریب است این سخن سازی فریب است
که من خود شرمسار کار خویشم
مگر احساس گنجد در کلامی
مگر الهام جوشد با سرودی
مگر
دریا نشیند در سبویی
مگر پندار گیرد تار و پودی
چه شوق است این چه عشق است این چه شعر است
که جاان احساس کرد اما زبان گفت
چه حال است این که در شعری توان خواند
چه درد است این که در بیتی توان گفت
اگر احساس من گنجید در شعر
بجز خاکستر از دفتر نمی ماند
گر الهام می
جوشید با حرف
زبان از ناتوانی در نمی ماند
شبی همراه این اندوه جانکاه
مرا با شوخ چشمی گفتگو بود
نه چون من های و هوی شاعری داشت
ولی شعر مجسم چشم او بود
به هر لبخند یک حافظ غزل داشت
به هر گفتار یک سعدی سخن بود
من از آن شب خموشی پیشه کردم
که شعر او خدای
شعر من بود
یکی از دوستام می گفت وقتی راهنما می زنم ماشینها کمتر بهم راه می دن تا وقتی بدون راهنما خط عوض می کنم. انگار پیش خودشون فکر می کنند این راننده که راهنما زده، حتما آدم با شعوری و حتما داره به آینه اش نگاه می کنه و می پیچه ،پس اگر من بهش راه ندم سعی کنم با سرعت رد بشم حتما ترمز میکنه و من می تونم رد بشم و طبیعتا در موقع راهنما نزدن برعکس این را تصور می کنند..
سلام.
چقدر دلم چنین نوشته ای می خواست.
به این دلیل:
این داستان را بارها بطور مشخص در ایستگاه مترو (چهارراه) ولیعصر تهران شاهد بوده ام.
در این ایستگاه، به خصوص در ساعت های اولیه ی صبح، مسافران زیادی قصد خروج از ایستگاه دارند.
یک طبقه ی پله برقی را که طی کنید، از گیت خارج می شوید و بعد باید دو طبقه ی دیگر پله برقی را بروید تا به محلی برسید که خروجی های مختلفی برای ورود به خیابان و پیاده رو و ایستگاه اتوبوس و .. تعبیه شده است.
همشهریان من، طبقه ی اول پله برقی را به سرعت طی می کنند و با رسیدن به بالای آن، با چنان سرعتی به سوی خروجی و پله های بعدی حرکت می کنند که اگر اتفاقی به کسی برخورد کنند، حداقل سه، چهار تا از دنده هایش خواهد شکست.
نحوه ورود به پله های بالاتر هم جالب است.
چون افراد زیادی قصد ورود به دهانه ی پله برقی را دارند، برای جلوگیری از تجمع، مدیران مترو تصمیم گرفته بودند به اندازه ی عرض پله، طنابی(!) بکشند. راه حل همشهریان: جابجایی این طناب تا جایی که هرکس خودش بتواند زودتر به پله برسد.
بعد جای طناب، میله (!) کشیدند. راه حل مشابه: جابجا کردن میله ها.
تراکم که بیشتر شد، میله ها و طناب ها را تا دو سه متری امتداد دادند یعنی از دو سه متر مانده به پله برقی باید صف تشکیل می شد.
راه حل تازه ی همشهریان: پیدا کردن راهی از کنار این طناب، با دور زدن بقیه کسانی که در صف ایستاده اند.نتیجه اینکه، دهانه ی ورودی پله برقی حدود یک و نیم متر عرض دارد ولی صف مسافران، عرضی حدود سه متر پیدا می کند.
یک عده هم که فکر می کنند تنها عاقلان این وادی هستند همچنان از کنار این گروه به دهانه خروجی اضافه می شوند، یا از روی طناب می پرند و گاهی آن قدر تجمع در دهانه ی ورودی پله برقی زیاد می شود که مسافرانی که از سوی دیگر با پله ی رو به پایین قصد ورود به ایستگاه را دارند راهی برای ورود پیدا نمی کنند و درگیری پیش می آید.
برای احترام به نگاه تفکر سیستمی:
فاصله ی پاگرد بین دو طبقه پله برقی هم آن قدر کم است که مسافران پله پایینی با رسیدن به پاگرد حتماً به افرادی که جلوتر بوده اند برخورد می کنند. نه کسی به پاگرد طولانی تر فکر کرده و نه مسافران حاضرند روی این پاگرد کمی تندتر گام بردارند، تا زمینه برخورد با پشت سری ها از بین برود.
به نظر شما ،این رفتار شبیه رانندگی ما نیست؟ مثلا کسانی که با اطلاع از ساعت شلوغی جاده ها، با سرعت غیر مجاز جان دیگران را به خطر می اندازند، اگر لازم شد، از مسیر خاکی می روند و به دیگران خاک می خورانند، هر جا هم پلیس رسید، بقیه که خاک خورده اند باید صبر کنند و راه بدهند تا او از جلوی آنها – نه از پشت- وارد جاده شود و همه ی این روش ها فقط به شلوغی بیشتر جاده و طولانی تر شدن مسیر منتهی می شود.
—
خیلی نوشتم . درباره فلسفه ی صف یه دونه ای نانوایی ها هم نظری دارم که اینجا نمی نویسم.
ببخشید .
ممنونم.
با عرض سلام
واقعیت امر این است که از دید شما نسبت به محیط اطراف لذت بردم ولی با این وجود اختلاف نظر مرا با تحلیل آخرتان پذیرا باشید: ببینید مسائل این چنینی را شاید باید خودمان رعایت کنیم و به اصطلاح “لایف استایل ” درستی اتخاذ کنیم ولی برای تعمیم آن شاید بهترین عبارت این باشد: “الناس علی دین ملوکهم ” و باید از بالا به پایین تغییر داده شود. به دور از هر گونه قیاسی، تغییرات در ” لایف استایل” مرا یاد طرز تفکر جبهه پایداری و بالاخص سخنرانی های رحیم پورازغدی می اندازد. البته بنده جسارتا عرض کردم و قابل ذکر است که بنده ارادت خاصی به شما دارم.
مع الوصف افکار بنده خالی از خلل نیست. خوشحال می شوم تا ایرادات بنده را گوشزد فرمایید.
پیام مهدی زاده
پیام عزیز.
فکر میکنم در پاسخ این جنس دیدگاه شما، تا کنون صدها هزار کلمه گفتهام و نوشتهام و کافی است با عنوان “تفکر سیستمی” جستجو کنید و گوش دهید یا بخوانید.
قاعدتاً تکرار چنان حجمی از گفتهها در چنین فضایی، هرز و بیهوده است.
همیشه گفتهام که فکر میکنم استفاده از سخنان معصومان برای مسلج کردن استدلالاتمان، خیانت و جنایت به ایشان است. چون به نوعی Text out of Context محسوب میشود و به نظرم، اخلاقی نیست.
چنانکه در روایتی که مطرح کردید مشخصاً از “دین” نام برده شده و “دین”، جدای از معنای خاص خود، در معنای عام خود هم، از محدوده باور فراتر نمیرود و ترجمه کردن “دین” به “لایف استایل”، در جمله فوق، نوعی مصادره معصوم به مطلوب است.
اگر قرار به بازیهای کلامی باشد، میتوانیم از این سمت هم بگوییم “ان الله لا یغیر ما بقوم…”.
اما بهتر است به جای قرآن و روایت بر سر هم کوبیدن و زیر پا گذاشتن حرف بزرگان برای اینکه چند سانتیمتر قد استدلالمان بالاتر برود، خودمان روی پنجه بایستیم.
مشخصاً چند نکته کوچک به ذهن من میرسد:
اول اینکه من حق ندارم با توجیه “وضعیت کلان سیستم”، اشتباهات شخصی خودم را توجیه کنم. اما میتوانم اشتباهات دیگران را توجیه کنم. من این شیوه را حذف خطای شناختی Attribution مینامم (که البته شخصی است).
به عبارتی وقتی شما برای من بوق میزنید در دلم میگویم: حق دارند بوق بزنند. عصبی هستند. فضای جامعه انسانها را عصبی میکند و …
اما خودم وقت بوق زدن، این حق را به خودم نمیدهم.
اصلاً برایم مهم نیست که جامعه اصلاح میشود یا نمیشود،ما اساساً مسئول اصلاح جامعه نیستیم. برایم احساس خوبی که در خودم ایجاد میشود مهم است، عزت نفسی که پیدا میکنم مهم است. و البته تصور اینکه شاید روزی این روند بیشتر از گذشته توسعه و ترویج پیدا کند. حتی اگر ما آن روز نباشیم.
روزی در دفاع از یک زباله گرد معتاد به دوستم میگفتم:
حق نداری به او توهین کنی. او ادامه ی زندگی ماست. بخشی از جامعه ماست. همه چیز دست به دست هم داده که او معتاد باشد.
پرسید: با این استدلال، آیا اگر روزی خودت هم معتاد شوی، از آن اعتیاد دفاع میکنی؟ گفتم: نه! من حق ندارم مشکلاتم را به صورت شیمیایی در این لایه حل کنم. قدرت بیشتری دارم. مشکلات بزرگ قابل مقایسهام را هم اینچنین حل نکردهام و دشواری نمیتواند برای پناه بردن به ابزارهای شیمیایی به جای ابزارهای شناختی، قابل دفاع باشد. اما برای من! تو اگر معتاد شدی، من کنارت میایستم و از اعتیاد تو دفاع میکنم و خودم و دیگران را به عنوان بخشی از مشکل میبینم.
نکته دوم، بحثی در سیستمهای پیچیده است که قطعاً فراتر از اینجاست و اتفاقاً در چرکنوشتهها به آن اشاره داشتم و روزی که احساس کنم مخاطب حوصله دارد در اینجا هم خواهم نوشت. در سیستمهای پیچیده که از تعامل میلیونها جزء به وجود میآیند، مفهوم “از بالا به پایین” یا “از پایین به بالا” معنا پیدا نمیکند. چون مرکزیتی وجود ندارد. چون محوریتی وجود ندارد.
یک ویژگی و یک رفتار در کل سیستم Emerge میشود. ظهور پیدا میکند.
این در نگاه من (که البته اصراری بر صحت آن ندارم ولی ایمان بر صحت آن دارم) همان خطایی است که سالهای سال، ما را گرفتار تحلیلهای اشتباه در مورد “احساسات در انسان” کرد.
از یک طرف میگوییم این رفتار اعضای بدن است که در نهایت به صورت احساسات در مغز بروز میکند و از سوی دیگر عدهای آن سمت قصه را میگیرند و میگویند که این تحلیلها و واکنشهای مغز است که به صورت ویژگیهای بدن بروز میکند.
از همان جنس دعواهایی که جیمز-لانگ را در روانشناسی روبروی کنن- بارد قرار میدهد و دو “فرقه” ی روانشناسی احساسی را بنا میکند.
در حالی که بدن انسان، نمونه یک سیستم Complex است و در یک سیستم Complex، احساس یک ویژگی یا Property کلان است که صرفاً “ظهور” میکند و تعمیم دادن آن به اجزا یا تلاش برای جستجوی نقطهی شروع، میتواند گمراه کننده باشد.
بنابراین، تفکر مقصر یابی یا جستجوی نقطه شروع و تاکید بر “اصلاح از بالا به پایین” و یا “تاکید بر اصلاح از پایین به بالا” به نظر من، همگی به یک اندازه از حقیقت به دور است و آنها که نتوانستهاند حقیقت سیستم های پیچیده اجتماعی را ببینند، اینگونه “ره افسانه” زدهاند.
ما نقطهای از کل این سیستم پیچیده هستیم و در مواجهه با یک پارادوکس شگفت. از یک سو سیستم کلان از ما تاثیر می گیرد و ما هم از سیستم کلان تاثیر میگیریم، از سوی دیگر با حذف ما، هیچ چیز از روح سیستم کم نخواهد شد و تحول و بالندگی یا زوال خود ادامه خواهد داد.
اما میتوانیم همچنان خودمان را مورد بررسی و مداقه قرار دهیم و بکوشیم جزء بهتری از کل باشیم.
نتوانستم دلیل تشبیه شما را، حتی با “توجیه” بدون قیاس بودن بفهمم. اما به هر حال، نظر و طبقه بندی شماست و هیچکس نمیتواند از شما بخواهد که طبقه بندی ذهنی خود را توجیه کنید.
اگر چه در مورد شخص خودم باور دارم که رستگاری و سیاه بختی، جز در تفاوت شیوههای طبقه بندی ما، حاصل نمیشود.
محمدرضا جان، من به این نوع کامنتهایی که میگذاری خیلی خیلی خیلی احتیاج دارم.
با سلام و احترام،
واقعاً لذت بردم از خواندن این مطلبی که در پست نوشتید که عالی بود و از آن بهتر این کامنت شما که مرا به وجد آورد. محمدرضا جان در مورد این احساسات دقیق دقیق یک هفته است که ذهنم مشغول هست خواستم در مورد آن از طریق NLP متوجه شوم با سرچ در اینترنت مطالبی یافتم اما جوابگوی من نیستند البته مطالبی که رایگان بود، دوره های آموزشی هم وقت می خواهد که متاسفانه فرصتی نیست.
البته مطالب NLP سایت وزین متمم را چندین بار خوانده ام و متاسفانه مطالب NLP ادامه دار نشد.
احساسات چیه؟ احساسات برای چیه؟ چه فرقی با منطق داره؟ آیا از ضمیر ناخودآگاه ما نشات می گیره؟ آیا با نیمکرۀ راست پردازش می شود؟
چون در بعضی مواقع واقعاً احساساتی می شوم و در آن موقع هست که پیش خودم می گویم بهترین موجود برای هیپنوتیزم هستم!
چگونه می توان این احساسات که می دانم در بسیاری موارد خوب است تحت کنترل باشد؟ (کاربرد دو گانۀ چاقو)
باور می کنی داره این فکر که کامنت هات در لیستی موجود باشد که آنها را چند وقت یک بار بخوانیم برایم آرزو می شه! (مثل سایت آموزشی وزین متمم)
می رم که سومین بار کامنت شما را بخوانم.
با تشکر
سلام محمد رضای عزیز
همیشه از دوران نوجوانی این دغدغه ذهنم بود که چرا مثلا در زیارت عاشورا لعن به …میفرستیم!(عذر میخوام که رو پنجه ام وانستادم!)جه لزومی به ذکر این لعن ها داریم شاید مناسب تر بود تنها به رشادت ها و جوان مردی ها میپرداختم و بشر را از ظلم ها اگاه می کردیم(این گونه توجیه کردم شاید برای منع جوامع از خشونت ها و خون ریزی و مظلوم کشی بوده؟)اما هنوزه هنوزه ایمان پیدا نکردم تا اینکه نوشته ات را خواندم و این تردید افزایش یافت.اگر مرا در این تردید اگاه کنی سپاس گزارت خواهم بود(عذر می خواهم که نا مرتبط سخن راندم!)
سلام بر محمدرضا عزیز
از اینکه با بیان مشاهداتتون کمک می کنید با دیدگاه و مدل ذهنی شما بیشتر و بهتر آشنا بشیم ممنونم. مطالعه ازین دست مطالب همیشه به من کمک کرده تا نگرش شخصیم و اشتباه های رفتاریم رو اصلاح کنم. نمونه اش اینکه در فایل های صوتی مربوط به اتیکت یک خاطره تعریف کردین در مورد حرکت آمبولانس و ماشین هایی که پشتش با سرعت حرکت میکنند هر بار این صحنه رو می بینم یاد صحبت شما می افتم. به نظر من اینگونه خاطرات و مشاهده ها مصداق یادگیری در حاشیه ای هستند که قبلا خودتون مفصل در موردش صحبت کردید.
سلام
نکات خیلی خوبی را یاد اوری کردید، من خودم بعد از شنیدن فایل های صوتی اتیکت اون جایی که در باره ی نحوه ی رانندگی صحبت کردید خیلی تغییر توی رانندگیم ایجاد کردم و خیلی ازتون ممنون چون موقع رانندگی دیگه یه حس ارامش دارم.
اما اخیرا من هم یه بررسی بر رانندگی ها داشتم و اونا توی بخش های دیگه جامعه هم بررسی کردم و متوجه شدم ماها برای اینکه مانع این بشیم که کسی حقمون را بخوره حاضریم حق دیگران را پایمال کنیم.برای مثال پشت چراغ قرمز روی خط عابر پیاده توقف میکنیم بخاطر اینکه ماشین کناری چراغ که سبز شد نتونه جلوی ما بپیچه اما ما با این کار باعث شدیم حق اون پیاده ای که میخواد از رو خط عابر پیاده عبور کنه را پایمال کنیم …
در یک شرکت سرمایه گذاری کار می کردم که مدیر عامل اون یک فرد عرب بود. البته از اون جمله افرادی که به شایستگی مستحق پذیرفتن این پست شده بود و نه صرفا به خاطر سرمایه فامیلی. تحصیل کرده انگلیس و آمریکا.
در زمینه های مختلفی دنبال فرصتهای سرمایه گذاری بودیم و ایشون علیرغم اشتیاقی که نسبت به سرمایه گذاری و بعضا خرید شرکت ها داشتند و علیرغم تحلیل های خوبی که در مورد اون سرمایه گذاری دریافت می کردند، سخت گیری زیادی در مورد شرکا و اعتبار تحلیل ها داشتند. یه بار ازش پرسیدم دلیل این همه سخت گیری چیه؟ 8 سال پیش جوابی به من داد که به شدت نزدیک به مطلب حاضر هست و من رو خیلی منقلب کرد.
“گفت حامد، من هر وقت از فرودگاه به سمت دفتر میام، در طی مسیر آدم های بسیار زیادی رو می بینم که حتی برای یک متر جلو رفتن حاضرند حق همدیگه رو ضایع کنند و به هم بی احترامی کنند! این برای من به این معنیه که عموم ایرانی ها برای پیشرفت کردن، حتی به اندازه یک متر حاضرند حق دیگران رو ضایع کنند؛ پس نمی تونم به راحتی بپذیرم که حق من و مجموعه من مورد احترام قرار بگیره. پس مجبورم خودم در این مورد سخت گیری کنم و با آدمها و سیستم هایی که کاملا مورد تاییدم باشن کار کنم”
ما به سادگی از قومیت ها و اقوام مختلف نقد می کنیم و بسیاری رو با صفت های دون توصیف می کنیم؛ اما اگه کمی به رفتار و کردار خودمون تمرکز کنیم، حتما چیزای زیادی رو می بینیم که مستحق اصلاح اساسی باشند.
من خیلی به این دیدگاه تون:
” این نگرش اجتماعی به “جنس ضعیف!” در جامعه رانندگان مرد، با رانندگی تهاجمی زنان در شرایط غیرضروری جبران میشود.”
فکر کردم و به نظرم کاملا درسته. ما نمونه های بسیار دیگری از این نوع عکس العمل های اغراق شده و بعضا تهاجمی را در مسائل دیگر و در گوشه های دیگر اجتماع هم می بینیم، زنانی که رفتارهای شان برای نشان دادن ،من ضعیف نیستم، به سمت مردانگی و تهاجم می رود، و به نظر من این نوع رفتار در زنان و دختران نتیجه ی مستقیم “تحقیر” لطافت و ظرافت آنها به جای “تقدیر و پذیرش” آن است.
تحقیرهایی که از صبح که بیدار می شویم از جک های گروه های مجازی مان شروع می شود تا نگاه و حرف هایی که توی مسیرمان تا محل کارمان می بینیم و می شنویم و… و به همه ی اینها باورهایی را که از اعصار گذشته برایمان به یادگار گذاشته اند را نیز اضافه کنید.
از متن شما مثل همیشه لذت بردم، ممنون
عالی بود ممنون از متن های پرمحتوایتان
نگاه خیلی منطقی و عمیقی به این موضوع داشتید.
مثل همیشه عالی.
من آنقدر از رانندگی در تهران وحشت دارم که اصلا سراغ گرفتن گواهینامه نرفتم. هر بار هم که خواستم خودم را راضی کنم آنچنان اتفاقهای وحشتناکی در خیابان افتاد که دوباره منصرف شدم. پیشنهاد میکنم یکبار هم راه رفتن در پیاده رو شلوغ را تجربه کنید. همان اتفاقهای هنگام رانندگی موقع راه رفتن هم رخ میدهد و یک موضوع کلافه کننده این هست که اکثر اوقات قردی که از روبرو میاد حاضر نیست کمی بدن خودش را کج کند تا از یک راه نسبتا باریک بشود عبور کنی یا اینکه بایستد تا طرف مقابل رد شود.
حق با شماست به نظر من، عابرین پیاده نه تنها مصون نیستند بلکه _مانند پلانگتونهای انتهای زنجیره غذایی_ در انتهای زنجیره “رقابت خیابانی” قرار دارند. جایی که هم از سمت ماشین، هم از سمت موتورسوار تهدید می شود و تازه همزمان باید به لوکوموتیو های 2پایی که گویی روی ریل حرکت می کنند و قادر به تغییر در مسیرشان نیستند نیز، دقت داشته باشد.
در ادامه نظر شما و در تصدیق مطلب “محمدرضا شعبانعلی”، میشه گفت:
معمولاً سایه سنگین برتری خودرو بر دوش موتورسواران در خیابان،
با حکمرانی موتورسوارها بر پیاده روها جبران می شود.
دارم فکر میکنم که من چند درصد مصداق مشاهدات محمدرضا هستم؟
در پاسخ به کامنت رضا چقدر اصطلاح بازی با “چرک و کثافت” تعبیر زیبایی برای جزیی نگری بود. مشکلی که من هم در مواردی به آن مبتلا هستم.
مریم جان.
حرفی که برای رضا گفتم، قبل از رضا در مورد خودم مصداق داره. هفتههای پیش، تصمیم گرفتم بنشینم و کتاب لویاتان رو بخونم. یه گزارش خیلی کوچیک هم در موردش توی وبمایندست نوشتم.
من همیشه نقل قولهای مختلفی رو از توماس هابز خونده بودم. میشناختمش و بهش احترام میگذاشتم. اما وقتی کتاب رو کامل خوندم، دیدم چقدر من این آدم رو متفاوت میشناختم.
در واقع آدمی که میشناختم فقط اسمش توماس هابز بوده، اما هیچ شباهتی با هابز واقعی نداشته.
به خاطر همونه که اخیراً اصطلاح “منظومه فکری” رو بیشتر از گذشته جدی میگیرم. اینکه اگر میخوام حرفهای کسی رو بفهمم، باید منظومه فکری اون رو بشناسم و برای اینکار باید حجم زیادی از افکار و گفتار و نوشتههای اون فرد رو و همینطور محیط و شرایطی که اون حرفها مطرح شده رو بشناسم. در غیر این صورت، هیچ درکی از فضای او پیدا نخواهم کرد.
بعداً فکر کردم که همهی اعضای بدن ما، حتی در سطح سلولی، برای زنده موندن باید به پیکر اصلی وصل باشند و وقتی جدا میشن، دیگه “چرک” هستند. باید شسته بشن و دور ریخته بشن.
یک تک جمله جدا شده از داخل یک نوشته، یک نوشته از داخل یک وبلاگ، یک وبلاگ از داخل تعداد زیادی کتاب و مقاله، تعداد زیادی کتاب و مقاله از داخل یک زندگی، یک زندگی جدا شده از داخل بستر اجتماعی، یک جامعه جدا شده از تاریخ، یک تاریخ جدا شده از طبیعت، همه و همه، ما رو به سمت “چرک شناسی” میبره و نه معرفت و شناخت هستی.
واقعا مدل ذهنی و منظومه فکری چند نفر رو میشه سعی کرد شناخت ؟ با 6 ساعت خواب و 8 ساعت کار و رفت و آمد و غذا و نماز و…..
من و فکر میکنم خیلی های دیگه مثل شما نیستم که یک وعده غذایی کم کنیم تا زمان ذخیره کنیم.
سلام،
من حدود ۵-۴ ماهه که با شما آشنا شدم. داستان آشنایی من با شما هم به فایل صوتی «نقطهی شروع» برمیگرده که دوستی برام فرستاده بود و بعد از گوش دادن اش اسم «محمدرضا شعبانعلی» رو گوگل کردم. یادمه شبی که این اسم رو گوگل کردم، تا صبح بیدار بودم و تا امروز روزها و شبهای زیادی رو اینجا سپری کردم. دلیلی که تا امروز (به جز یک مورد راهنمایی دوستان) به خودم اجازه ندادم اینجا کامنت بگذارم، همون حرفیه که شما به رضای عزیز زدی: باید محمدرضا شعبانعلی رو خیلی بیشتر بشناسم تا اجازه داشته باشم توی وبلاگ شخصی اش حرفی بزنم.
محمدرضا شعبانعلی برای من دوست داشتنیه، چون به جزئیاتی توجه میکنه که خیلی وقتها من بیتفاوت از کنارش میگذرم و شاید همین جزئیات باشه که شعور و انسانیت رو میسازه؛ چون فکر میکنم اخلاق رو نه صرفاً برای آدم خوب بودن، بلکه برای موفق بودن و راضی بودن مون از زندگی توصیه میکنه و چون به نظرم بیشتر از خیلیها درد مسئولیت «شازده کوچولو» رو فهمیده.
امشب این متن خیلی به دلام نشست. وقتی به آخرهای این متن رسیدم و جملهی «کسی که در پمپ بنزین، به جای انتخاب لاین مشخص، بین دو خط میایستد تا هر ماشینی که زودتر رفت، جای آن را بگیرد، زیرک نیست. حقیر است.» رو خوندم، متن رو برای کسایی که دوستشون داشتم، فرستادم؛ ولی واقعیتاش ترکیب «پراید تصادفی از همه طرف فرو رفته» برخلاف بقیهی متن خیلی حالام رو خوب نکرد. اصلاً کاری به جنسیت رانندهی پراید ندارم و واقعیتاش قبل از اینکه کامنت رضای عزیز رو بخونم، اصلاً متوجه جنسیتاش نشدم؛ ولی به جای این که توی ذهنام پشت فرمون اون پراید، یه آدم حقیر توی ذهنام بیاد، یه آدم بدبخت توی ذهنام اومد: آدم بدبختی که کافیه بیست دقیقه پای حرفهاش بشینی تا بزنه زیر گریه! آدم بدبختی که از صبح تا شب داره کار میکنه و باز هم پول کافی نداره تا پراید تصادفی اش رو ببره صافکاری. آدم بدبختی که شاید من با کارهایی که میکنم باعث گوشهای از این بدبختیاش شده باشم …
این حرف رو برای محمدرضای عزیز نوشتم؛ چون با خوندن نوشتههای قدیمیتر و گوش دادن به فایلهای صوتیاش فهمیدم که خودش زمانی «پراید تصادفی از همه طرف فرو رفته» داشته؛ چون میدونم روی تکتک کلمههایی که توی نوشتههاش به کار میبره، حساسه و چون بابت تمام نکات خوبی که بهم یادآوری کرده، در برابرش مسئولام.
با سلام
این تجربه حرکت پشت آمبولانس و سر و دست شکستن برای استفاده از فضای خالی که ایجاد میکنه واقعا جزء عجایب خلقته. یا حرکت در لاین خروجی از اتوبان (که معمولا تردد سریع تری داره) و در لحظه آخر کج کردن سر ماشین و به زور وارد لاین اصلی شدن. من تجربه دوم رو به صورت خود جوش دو هفته ای هست که سعی کردم انجام ندهم. برای شروع فکر می کنم تصمیم خوبیه.
درود محمدرضا….
چه زیبا گفتی،آنچه در سطح کلان جامعه دیده میشود برایند یا انعکاس رفتار ما در سطوح خرد در جامعه است و خیلی از آشفتگی ها و اختلالات و ناهنجاری ها در جامعه ما ناشی از همین رفتار ماست نه خیلی از افراد و تصمیمات کلان سیاسی
آدم نا خودآگاه لذت بیشتری می بره وقتی می بینه استادش یا الگوی فکری و رفتاری اش نظرش با اون موافقه
گرچه این خودش خطای شناختی تایید رو به ذهن میاره اما خوب من راجع به هر شخض معمولی نمی گم راجع به “آدم بزرگ” ها می گم
این حس وقتی بهم دست داد که خوندم بهتره به جای تست های MBTI و MMPI یک روز رانندگی شخص رو زیر نظر بگیریم، یا حتی رفتارش با کارکنان و خدمه رستوران ها، هتل ها، کارگرها، نحوه رفتار و علاقه اش به حیوان ها و البته و صد البته طرز برخوردش و جهت گیری های ذهنی اش درباره “جنس ضعیف”
راستش به نظرم تمام مواردی که مطرح کردین تحت یه عنوان قابل جمع بندی باشه
اونم “”فرهنگ زرنگ بازی”” است همیشه سعی کردیم یه طوری رفتارکنیم که انگار از بقیه زرنگ تریم!
تمام حرف هامون برای تربیت فرزندانمون اولش این جمله رو داره:
“بچه جون زرنگ باش”
ببین فلانی چه جوریه… ببین چقدر زرنگه! یاد بگیر!
کافیه یه نگاهی به فرهنگ رعایت نوبت در صف نگاه کنیم!
همه به فکر راه میانبری در دور زدن سف و نوبت هستن
از ترافیک شهری و چراغ قرمز تا صف نان در نانوانی صف خودپردازهای بانک ها، پمپ بنزین ها،
یا وقتی از پرواز خارجی برمی گردی صف تحویل دادن پاسپورت و گرفتن چمدون تا صف گرفتن تاکسی، خیلی خوب می تونی ببینی!!!
همه این آدم ها مدعی خارج رفته و قشر مرفه جامعه چطوری در به در دنبال اثبات زرنگی خودشون و گرفتن یه تاکسی زودتر از بقیه هستن
اینجاهاست که شرمت میاد بگی اینا قشر مرفهه جامعه با فرهنگ ایرانی هستند
اینجاست جواب اونی که فقر رو دلیل بر بی فرهنگی و تولید عقده در مردم می دونه!!
یا نه
در دانشگاه ها صف چاپلوسی برای استاد
ارائه های زودتر از هنگام
همه یه پیغام رو دارند
ما زرنگیم!
آره خیلی زرنگیم
این یعنی همون احساس حقارتی که از درون در ما وجود داره
حالا شده عقده حقارت و چاره عقده حقارت هم هیچی نیست جز “برتری طلبی” به هر قیمتی
و این یعنی ترویج بیشتر فرهنگ “زرنگ بازی”…….
و میدانید جالب ترین بخشش کجاست؟ این هم وطنان زرنگ، به محض این که به یک کشور پیشرفته وارد می شوند، آن قدر در رعایت قوانین، صف ایستادن و پشت چراغ قرمز ایستادن دقیق عمل می کنند که گاهی فراموش می کنم همان زرنگ هایی هستند که چند ساعت پیش در فرودگاه ، آن قدر هل می دادند و شلوغ می کردند که گویی دارند به اجلاس سران ژنو می روند و یک ثانیه دیرکردشان برابر میلیاردها دلار خسارت است. فراموش می کنم که ساده ترین توجیهش شاید این باشد: «هیچ کسی رعایت نمی کند که من بخواهم رعایت کنم.» در حالی که استدلال صحیح این است: « من رعایت می کنم تا همه رعایت کنند» چون همه، من هایی هستند که کنار هم جمع می شوند.
درک ما از این قضیه کاملا برعکس است. ما من را در «همه» بی ارزش می دانیم و کارکرد منفردی برایش قاییلیم. انگار باید حتما یک الگوی تحمیلی باشد، انگار باید مثلا اتوبوسی باشد که همه اش «ردیف اول» باشد و «ردیف های بعدی» وجود نداشته باشند. دقت نمی کنیم که «رسیدن» در یک مسیر صورت می پذیرد و نیازمند «زمان» است.
بسیار زیبا بود.
درکشورهای پیشرفته برای عایر پیاده احترام وارزش قاعلند وماشین ها چند مترقبل از عابر ایست میکنند .چه خوبه که ماهم این تغییر رادر کشورمان ایجاد کنیم .
مشکل اینجاست که در فرهنگ جا افتاده اونکس که زیرو رو کش و حق خوره زرنگ فرض میکنن و اونکس که قانون رو رعایت میکنه و موازین اجتماعی رو رعایت میکنه بی دستو پا و بی عرضه حساب میکنن…
تو همین بحث رانندگی به فرض شما باشیو چهارتا سرنشین , شما بخوای موارد رو رعایت کنی هر کس یه چیز میگه, میگه بابا تو راننده نیستی همیشه مثلا از فلان لاین رفت ,اون یکی میگه بنداز تو فلان لاین ,چراغ سبزه به چهارراه که میرسی قرمز میشه میگه ای بابا خب میرفتی…
خلاصه اینجا جایی که اینطور تو ذهن ادم هاش جا افتاده که اگه نخوری خورده میشه پس بخور تا خورده نشی
سلام، مطلبي خوندم خيلي جالب بود، يكي از بزرگترين دغدغه هاي فكري كه تو ٣ سال گذشته داشتم اين موضوع بود، حتي گاهي اوقات به فكر نصب كردن يك استيكر پشت ماشين شخصيم بودم با متن “خواهش ميكنم در زمان ترافيك بين خطوط برانيد”، بجاي بيمه … و عشقم ….و حتي متون و دعا هاي عربي، اين مطلب بايد به صور عمومي تر و كامل تر ، شايد هم با جذابيت هاي آموزشي عامه پسندتر نشر پيدا كنه.
يك نكته البته تجربي كه شايد هم درست نباشه، من به اين نتيجه رسيدم افرادي كه اتومبيل هايي در بازه قيمتي متوسط جامعه سوار هستند ، پايبندتر به قوانين و مقررات هستند، اينها همون كسايي هستند كه كار ثابت با در آمدهاي منطقي دارند و در طول زندگي با سعي و تلاش سالم خودشون زندگشون رو پيشرفت ميدن، و البته موفق هم هستند.
زمانی که ۱۸ روزه گواهی نامه می گیریم دو ازمون ۲۰ سوالی از ما میگیرند که با وجود اینکه ساده ترین سوال ها رادارد و جواب های سوالات را هم در برگه ازمون افسر مشخص کرده تا قبول شویم و حد اکثر زمان ازمون عملی برای هر فرد ۱۵ دقیقه است چه انتظاری دارید ؟! چه چیز را از ما ازمون بگیرند؟! اخلاق ، قوانین و…
این ها تجربیات اخیر خودم بود که هفته پیش ازمون گواهی نامه دادم گاهی نامه را صلواتی به همه می دهند قوانین هم دردی دوا نمی کند نه جریمه ها سنگین است و نه طرح تشویقی وجود دارد همه ما دیوانه وار رانندگی می کنیم… در این ۱۸ روز چه چیزی را به ما یاد بدهند اخلاق قوانین ؟! کدام فصل کتاب ایین نامه به اخلاق و فرهنگ اختصاص داده شده …
وقتی منبعی نیست چه انتظارهای از مردم دارید …
چرا همش انتظار داريم همه چيز را در قالب آيين نامه و قانون به ما بدهند؟ يك سري از مطالب مثل اينكه وقتي چهارراه شلوغه صبر كنيم و جلو نرويم تا راه مسير متقاطع بند نيايد خيلي بديهي هستند. اينكه نبايد رانندههاي خانم رو اذيت كرد و باهاشون بد برخورد كرد نياز به خواندن كتاب اخلاق داره؟
در جایی که ما هم چشم برای دیدن داریم و هم عقل برای فکر کردن و هم همه ی ما تجربه ی پیاده و سواره بودن را داریم فکر میکنم کمی نظر شما فرافکنی باشد.درست است که در بسیاری جاها که باید به ما آموزش داده شود آموزش صحیح داده نمی شود ولی ماهم فقط با ذره ای فکر کردن و خود را در موقعیت دیگران قرار دادن می توانیم رفتار صحیحی از خود بروز دهیم که نه تنها نیاز به آموزش نداشته بلکه می تواند منبع آموزشی برای دیگران( خصوصا اگر کودکی کنار دستمان باشد) باشد!
من الآن دارم اموزش رانندگی میرم و موارد جالبی میبینم یکی ازون ها موتوری ها هستن که تا تابلوی تحت تعلیم رو میبینن میان به سرعت میپیچن جلوی ماشین فکر نمیکنن که آخر آدم نادون من که تسلط درست ندارمرو ماشین اگر بزنم لهت کنم که خب تا آخر عمر باید حسرت این رفتارت روبکشی صرفا برای اینکه میخواستی منو بترسونی.یا مثلا یک سری ماشینا تا تحت تعلیم آن چنانمیان از پشت سپربه سپر میکنن و شروع میکنن بوق زدن که اگر من یه ترمز الکی بگیرم ماشین طرف نابود و مقصر هم پشت سری میشه.
یک جورایی انگار هر کس دوست داره قدرت خودشو برخ بکشه حتی اگر چیز پیش پا افتاده ای مثل رانندگی بلد بودن باشه.
انقدر هم کسی چیزی بلد نیست که توانایی های دست پا افتاده و سطح پایین شده برای ما قدرت و به رخ کشیدنش مثلا دونستن اصطلاحات و فحش های… که کسی که تو گروه ایناروبلد نیست و میگه چی گفتین همه میخوان به رخ بکشن که بیسواد برو فلان یا مثلا به رخ کشیدن زیبایی هاشون که اصلا خودشون نقشی توش نداشتن یا حتی قدرت و توانایی ج،س،ی که آره برو تا …. .یجورایی مثل حیوونا شاید موقع جفت گیری برای جلب جنس مخالف حتی بدون حضور جنس مخالف گاهی.
توی فایل اتیکت هم به این موضوع اشاره شده، همه دوست دارن در موضع قدرت باقی بمونن، هرچند اگر اون قدرت خیلی ساده و بی ارزش باشه.
زمان خروج از پارک افراد وقتی کس دیگه ای میخواد اونجا پارک کنه، ۱.۵ برابر میشه!
واقعا جای تاسف داره
من حس می کنم در جمله “با یک پراید تصادفی از همه طرف فرو رفته” نوعی تمسخر در مورد نحوه رانندگی خانم ها مستتر هست. البته این یک اتهام نیست و من چیزی که اون لحظه در ذهنت می گذشته رو نمی دونم، صرفاً برداشت من بود.
رضا جان.
هر متنی مانند یک انسان است. روح دارد. وقتی یک سلول آن را برمیداری و در موردش فکر میکنی و حرف میزنی، دیگر مشغول بازی با یک سلول مرده شدهای. بازی با “چرک و کثافت”. سلول تا به بدن وصل است، هویت و معنا دارد.
.
مشخصاً روح متن نشان میدهد که اگر هم سوگیری در آن باشد، بسیار زیاد به سمت خانمهاست و نه آقایان.
ضمن اینکه هر کسی دیده است که خراب بودن بدنهی خودرو در شهرهای ما جنسیت پذیر نیست و اگر باشد، احتمالاً سهم آقایان بیشتر است.
دلیل تاکید بر تصادفی بودن هم اشارهای بر این است که این الگوی رفتاری، احتمالاً تکرار شده. چون اگر ماشین کاملاً سالم باشد، ممکن است این رانندگی پرشتاب بی دلیل، صرفاً همان یک مورد باشد و نمیتوان آن را به “رفتار تهاجمی در رانندگی” نسبت داد.
.
دلیل تاکید بر پراید بودن هم این است که اگر مازراتی بود، میشد دلیل گاز دادن بی دلیل را فهمید. آن فرد آن ماشین را گرفته که گاز بدهد و از صدای آن لذت ببرد. حتی اگر وقت محدود و شتابزدگی در میان نباشد. اما کسی مثل ما که ماشینهای متعارف را سوار است، قاعدتاً به سادگی مصداق چنان تفسیری قرار نخواهد گرفت.
.
سلام
جالبه. من برداشت متفاوتی از آقا رضا داشتم. با اینکه یک خانم هستم
برداشت من دقیقا همین بود که این رفتار تهاجمی بارها تکرار شده و هدف شما از تاکید بر تصادفی بودن همین تکرار رفتار تهاجمی است.
متن ها روح دارند. عااااااااااااالیه استاد.
چقدر کیف می کنم وقتی نوشته های شما رو می خونم
من خودم نویسنده و مترجم هستم
اما نظر من چیز دیگه ایه، من وقتی در مورد یک جز از نوشته نظر میدم معنیش این هست که با کلیت نوشته موافقم و صرفاً با بخش مذکور مشکل دارم. از این گذشته همونطور که تو برای بهبود سطح تفکر منِ نوعی تلاش می کنی من هم درست یا غلط برای خودم این حق رو قائل میشم که اگر نکته ای به نظرم اشتباه اومد اون رو عنوان کنم تا شاید جرقه ای باشه برای بهبود. (این موضوع رو اگه کامنتهای من رو از روی ایمیل جستجو کنی بهش می رسی) در حقیقت در این متن خاص، وقتی من دیدم که این یه قسمت داره به قول خودت به روح مطلب صدمه میزنه خواستم تذکر بدم اما…
برای من جنسیت زدگی خیلی آزار دهنده وتعجب برانگیز هست، که البته در شهرهای مختلف و حتی قسمتهای مختلف یک شهر هم متفاوت است، مثلا پیش آمده برای ماشینی که عرض خیابان را به جای طولش طی می کرده بوق اخطار زدم کیلومترها دنبال ماشین حرکت کرده گاهی در سرعت جلوی ماشین ترمز کرده و … تا به خیال خودش حال مرا بگیرد.
خيلي عالي بود.ممنون
سلام
اثرات بلند مدت رفتارهای کوچک عالی بود، تا بحال به آن فکر نکرده بودم، البته من رانندگی نمیکنم 🙂
فکر میکنم امثال من کم نیستن، لطفا باز هم این قسمت از داستان را ادامه دهید.
سلامت باشید و روزنوشته هاتون پایدار
ممنونم بسیار عالی و کارآمد
درود بر شما
اعتراف میکنم که در حال رانندگی بعضی وقتا قوانین رو رعایت نمیکنم. از این زرنگ بازی ها هم قبلا داشتم الان کمتر
سلام. مثل همیشه بسیار شفاف و درست نوشتید و من مثل همیشه از خوندنش لذت بردم و البته بحال جامعه افسوس خوردم. مشکلاتی که همه ما هرروز با آنها روبرو میشویم و متاسفانه کم کم درحال تبدیل شدن به فرهنگ غالب افراد جامعه بدون توجه به سطح تحصیلات و… است. خود من از جمله کسانی هستم که به جرات میتونم بگم بخاطر این فرهنگ دارم قید همه چیز رو میزنم و از کشورم میرم!
به امید روزی که همه ما به همون اندازه که به بروز بودن گوشی موبایلمون اهمیت میدیم، به به بروز بودن فرهنگی مون هم اهمیت بدیم.
سپاس
استاد بزرگ اونقدر زيبا و ظريف نكته ها را ميبينيد و با ما به اشتراك ميگذاريد كه حقيقتا سپاسگزار شما هستم .
با خواندن مطالب شما ، ديدن را ياد ميگيرم .
سلام. عالی بود. به امید روزی که این فرهنگ بین همه ما ساخته شود.چون بسیار دیدم که این امر مختص قشر خاص نیست و زیاد هستند افراد جوان تحصیل کرده و پر ادعا بابت فرهنگ که همه این حرکات را انجام می دهند و همیشه نقد بر بی فرهنگی دیگران می کنند.
متشکرم بابت حرفهای خوبتان
یا اشباه الرجال و لا رجال…
تا بوده همین بوده محمد رضا جان…
بسیار خوب بود بخصوص قسمت جنسیت زدگی اجتماعی
من بارها به این موضوع فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که بخش بزرگی از رانندگان ما تا زمان اجرای یک پیمان نانوشته دست از این زیرکی حقیر برنمیدارند. آن پیمان هم این است: شخص دیگری در مسیر من زرنگی نکند!
(مسئله همان زانتیا داریست که کمک کند دیگری پرایدش را پژو کند، نه بیشتر)
مثلاً در مورد ایستادن در سی سانیمتری عابر پیاده، راننده به خیال خود از این خطر جلوگیری میکند که رانندهی دیگری حق مسلمش (مسیر پیش رو) را اشغال نکند. در مثال چهارراه نیز همین ترس وجود دارد، به این ترتیب که اگر راه را باز بگذارد، رانندهی دیگری میتواند آن را اشغال کند. پس چرا راهی که مالکیت تام آن را دارد برای مدتی واگذار کند تا بعد با ریسک بتواند آن را بازپس گیرد؟
مسئله دیگر فکر کردن و محاسبه است: شاید قشر فنی و فرهیخته جامعه حوصلهی حساب و کتاب در رانندگی را داشته باشد. مثلاً حساب کند که در یک خیابان باریک، من به هر حال پشت سر خودروی جلویی هستم و اجازه عبور دادن به عابر پیاده یا ماشین خیابان فرعی، ضرری متوجه من نمیکند (ترسهای گفته شده در بالا مصداق نداشته باشد). اما یک رانندهی بیحوصله و گرما خورده دارای عقدهی اجتماعی از یک الگوریتم ساده تبعیت میکند: خر آهنی را در فضای خالی پیش رو جا کن!
با تلفن حرف زدن وپیام فرستادن راننده تاکسی منو خیلی عصبی میکنه..بعضیاشون رسمن اس ام اس بازی میکنن موقع رانندگی..یبار باعث شد تصادف کنیم،خداروشکر اتفاقی برای کسی نیفتاد اما مجبور شدیم سوار ماشین دیگه ای بشیم، محل تصادف جایی بود که دیگه تاکسی گیر نمیومد..
از کنار ماشین های بزرگ که رد میشی، بهت راه میدن اما انقدر راه نمیدن که با خیال راحت رد بشی.. بارها من متوجه این موضوع شدم، شاید اتفاقیه و قصدی ندارند ولی خب بارها اتفاق افتاده..
راستی من یک ساله باهات دوستم 🙂 خیلی چیزها تو این مدت یاد گرفتم..
“بهت راه میدن، اما انقدر راه نمیدن که با خیال راحت رد بشی” وای که چقدر این جمله مصداق داره 🙂
گاهی یه کاری میکنیم، لطفی میکنیم، ولی نه به اندازه کافی!
اینکار شبیه کسیه که تو پمپ بنزین بین دو خط می ایسته! هم خوشحاله که لطف کرده و ایرادی بهش وارد نیست، هم ماشینش رو رد کرده و وقت گرانبهاش رو هدر نداده!
جناب شعبانعلی گرامی
نظیر این بحث و مطالب را البته قبلا در فایل های صوتی “تفکر سیستمی” هم مطرح کرده بودید. خوشحالم که آن ها را بیشتر و بهتر تشریح کردید و در واقع از بیان آن همه اصطلاح سنگین تر به سمت توضیحات ساده تر و دقیق تر متمایل شدید.
جدا عرض کنم که فرهنگ رانندگی ما، نه تنها نشانگر کمبودها و عقده ها که نشانگر حافظه تاریخی هزار سال استبداد زدگی، بی مسئولیتی، بی توجهی، عدم احترام به شخصیت خود، عدم درک و شناخت صحیح از خود و فرهنگ انطباق انگلی با هر شرایطی هم هست.
راه حل هایی که ارائه می شوند (البته با احترام به جامعه شناسانی نظیر قاضی مرادی، زیباکلام، عجم اوغلو، رابینسون، لیپمن و …) اساسا در بطن خود «سیستمی» نیستند، به مانند آن است که فیلی در اتاق مجاور باشد و ما هر کدام از گوشه ای دستمان را به سویش دراز کرده باشیم، اگرچه در مجموع همه ما بخش های مختلف “فیل” را در دست داریم و از طریق لامسه به شناخت می رسیم، اما در مجموع هیچ بخشی از شناخت های ما باز هم کل موضوع “فیل” را در بر نمیگیرد و اگر به صورت صد در صدی راهکاری ارائه کنیم، هرگز تمامیت و وحدت مشکل را از بین نمی بریم؛ بلکه فقط بخش دلخواه و مزاحمی که جلوی دیدمان را گرفته رفع می کنیم. به مانند آن که مشکل برف حیاط را با ریختن آن در خانه همسایه مان حل کرده باشیم.
از هر تیکه از حرفاتون برام چند نکته تداعی شد بعضی هاش که مفید تره به نظرم نوشتم. مثلا از
“آن چیزی که در سطح کلان یک جامعه دیده میشود، انعکاس همان رفتاری است که در سطح خرد انجام میدهیم. میتوانیم عکس این ماجرا را هم ادعا کنیم و بازی مرغ و تخم مرغ راه بیندازیم.”–برداشت من– تفکر سیستمی
“وقتی هیچکس نیست میدانیم که رانندگی ما، بیش از آنکه ضعفهای سیستمهای کلان اجتماعی را منعکس کند، منعکس کننده حرصها و حقارتها و کمبودها و عقدههای خود ماست. تغییر آنها هم دشوار نیست.”—-مرکز کنترل درونی
“در بین گفتگوی دو معاون شرکت، حتی وقتی میداند که حق با کدام است، وقتی نظر او را میپرسند، باز هم موضع میانه میگیرد. چون نمیداند که کدامیک از آنها مدیر خواهند شد و ترجیح میدهد که آینده خود را در معرض ریسک قرار ندهد و چنین است که فرصت طلبی پمپ بنزینی در قالب محافظه کاری سازمانی، بازآفریده میشود.”—http://www.shabanali.com/ms/?p=5738
به نظرم راه حل اینه از ادعای بزرگی و متمدن بودن پایین بیاییم (چه در حوزه فردی چه در حوزه تعلق اجتماعی) و تنها کمی بهتر رفتار کنیم.کمی هم سیستمی فکر کنیم. سنگ بزرگ هم برنداریم و نخوایم از فردا متحول بشیم . یه ذره بهتر شدن هر روزه هم پایدار تره و هم مفید تر و ممکن تر.