دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

سوال مصاحبه استخدامی

جلسه‌ای خدمت یکی از دوستان با تجربه‌ام بودم. چند نفر برای مصاحبه استخدامی آمده بودند. قرار بود که تعدادی از آنها به عنوان فروشنده انتخاب شوند.

به هر حال، لطف کردند و اجازه دادند من هم در اتاق بمانم.

منتظر بودم که سوالات استاندارد رایج را بشنوم. جنس سوالات مصاحبه استخدامی تقریباً مشخص است.

عده‌ای از مدرک تحصیلی و آموزش‌هایی که دیده‌ای می‌پرسند. عده‌ای دیگر در مورد سابقه کارت حرف می‌زنند. بعضی هم، آخرین آزمون روانشناسی را که در موردش شنیده‌اند روی داوطلب بدشانس پیاده و اجرا می‌کنند (چند وقت پیش، شنیدم در مصاحبه‌ای، شش خودکار به شرکت کنندگان می‌داده‌اند و می‌گفته‌اند: هر جور که می‌پسندی آنها را کنار هم بگذار! بعد هم بر همان اساس، فرد داوطلب را تایید یا رد می‌کرده‌اند! این روزها هر آزمونی را که سوال آن به نتیجه‌ی آن ارتباط قابل درکی نداشته باشد، یک آزمون روانشناسی می‌دانند!).

بگذریم.

در این مصاحبه استخدامی هم، بخشی از سوالات متعارف مطرح شد. اما چیزی که برای من آموزنده بود، نخستین سوال مصاحبه بود.

دوست بزرگواری که بیش از چهار دهه به کار فروش و کسب و کار مشغول بود، خیلی آرام و با حوصله پرسید:

مهم‌ترین چیزی که در زندگی‌ات ساخته‌ای چیست؟

شرکت،‌ شرکت صنعتی بود و تجهیزات تولیدی آن، ماشین آلات اتوماسیون صنعتی. به همین دلیل ذهن فرد مصاحبه شونده (و البته ذهن من که شنونده بودم) به سمت ماشین‌های صنعتی رفت.

مصاحبه شونده گفت: من تا به حال دستگاه صنعتی نساخته‌ام. زمینه‌ی کارم ماشین آلات صنعتی نبوده. واقعیت این است که سن من هم هنوز برای چنین کارهایی کم است. من هنوز دهه‌ی سوم زندگی را تمام نکرده‌ام.

مصاحبه کننده گفت:

منظورم ماشین آلات صنعتی نیست. فقط می‌خواهم بدانم مهم‌ترین چیزی که “ساخته‌ای” چیست. شاید یک جمع ده نفره ساخته‌ باشی که هفته‌ای یک بار با هم بیرون می‌روند. شاید روزنامه دیواری مدرسه. شاید یک کتاب. شاید یک نرم افزار ساده برای موبایل.

حالا دیگر صورت سوال واضح بود. اگر چه هنوز، هم برای من و هم برای آن دوستی که مراجعه کرده بود، ربط سوال مشخص نبود!

مصاحبه کننده، آرام توضیح داد:

کسی که چیزی ساخته است، لذت خلق را می‌داند. احساس مالکیت را تجربه کرده است. در کسب و کار فرد دیگری هم که برود، لذت آن فرد را نسبت به کسب و کارش و محصولش بهتر می‌داند.

کسی که چیزی ساخته است، احتمالاً برای فروش آن هم اقدام کرده. فروش نه به معنای پول گرفتن. به معنای عرضه کردنش به دیگران. به معنای معرفی کردنش. به معنای دفاع کردن از ارزش آنچه ساخته. به معنای توصیف اهمیت آن یا زیبایی آن یا قابلیت‌های آن یا انگیزه‌ی ساختن آن.

کسی که چیزی ساخته است، احتمالاً نقد هم شنیده. ایراد گرفتن را هم دیده. خوب می‌داند که زبان مردم، به اعتراض بازتر است تا تشکر. به تحقیر بازتر است تا تحسین. چنین فردی، برای فروش محصول یک مجموعه هم، مقاومت کردن را بهتر می‌داند و پاسخ‌های منفی را بهتر تحمل می‌کند.

برای کسی که چیزی ساخته، ارزش ذاتی آن چیز بیشتر از ارزش اقتصادی است. او همه چیز را ریال و تومان نمی‌بیند. محصول را یک واحد محصول می‌بیند. نه چیزی که با فروش‌اش، یک صد تومان یا یکصد هزار تومان یا یکصد میلیون تومان، به جیبش می‌رود.

آن جلسه، به هر حال تمام شد. اما سوالی که در آن جلسه مطرح شد، هنوز هم در ذهن من، بارها و بارها تکرار می‌شود. سوالی که شاید همه‌ی ما بتوانیم از خودمان بپرسیم: مهم‌ترین چیزی که در زندگی‌ام “ساخته‌ام” چیست؟

پی نوشت: اگر به بحث‌های مربوط به مصاحبه استخدامی علاقه دارید، شاید بد نباشد مطالب مربوط به #مصاحبه شغلی در متمم را مرور کنید. عنوان برخی از مطالبی که در‌ آن‌جا مطرح شده را در این‌جا آورده‌ام:

 

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


71 نظر بر روی پست “سوال مصاحبه استخدامی

  • حمید گفت:

    چند بار تجربه مصاحبه شدن داشتم و یادم نمیره که یکی از مدیران سابقم سوالاتیو تو مصاحبه از داوطلبین مطرح میکرد که بعد از اتمام مصاحبه ، مصاحبه شونده ها گیج بودند که چرا این سوالارو پرسید. یکی از سوالاش این بود که آیا شب ها خواب های س/ک/س/ی هم میبینی و یا اگه کسی تو پروژه بهت ناسزای خانوادگی گفت چه فحشایی نثارش میکنی ؟

  • vahid rasouli گفت:

    سلام محمد رضای عزیز.
    به نظر من شخص مصاحبه کننده می خواسته با یه سوال به تمام پاسخ هاش برسه.در واقع آدم ها خیلی پیچیده ترند.شاید کسی علاقه ای به ساختن نداشته باشه ولی از ساخته دیگران شدیدا لذت ببره.مثل کسی که فوتبال دوست نداره بازی کنه ولی پیگیر فوتباله شدید!!!!
    به نظر بنده قبولی در مصاحبه استخدامی بعد از توانایی فنی و نوع present کردن در جلسه به سلیقه مصاحبه کننده بسیار مرتبطه…
    با تشکر
    آقای شعبانعلی شما از معدود اشخاصی هستین که بنده حقیر قبولشون دارم و در حین اینکه به business خودتون توجه دارین از محتوی دور نمیشین,فقط تنها نگرانی بنده از کار شما پراکندگی مطالبه که تا چند سال دیگه اینقدر سر فصل باز کنید که قابل جمع و جور کردن نباشه.

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.
    بعد از مدتها آمده ام اینجا که عرض کنم:
    آخرین چیزی که یادم می آید ساخته ام، «یک تیم کاری» بود که سال گذشته همین موقع ها ساختمش.
    یک تیم کاری برای «تدوین سند راهبردی ده ساله ی یک موسسه ی آموزشی- فرهنگی» وابسته به وزارت ارشاد.
    افراد تیم را شخص دیگری پیشنهاد داد ولی هدایت تیم، آموزش های کوتاه مدت و مقطعی، تقسیم کار، گزارش گیری، زمان بندی و کلاً هدایت مجموعه با من بود.
    به عنوان کسی که چیزی ساخته، من از ساختن این تیم آموختم که:
    – آدم های سرزمین من، خیلی مواقع قول می دهند ولی عمل نمی کنند.
    – خیلی افراد رعایت جایگاه و شأن خودشان را هم نمی کنند.(مرتب باید مثل کودکان دبستانی به کار وادارشان کنی.)
    – همه چیز را به همه کس نمی شود گفت، آن چه را هم می شود به عده ای گفت باید با مهارت بگویی و در زمان و مکان و به شکل مناسب خودش. شکل مناسبی که اقتضایی است و در همان شرایط خاص آن جور معنا می دهد.
    – ممکن است بتوانی از خلاءهای زمانی به خوبی استفاده کنی و وظیفه های کوچکی برای بعضی افراد د رمسیر پروژه طراحی کنی.
    – و نیز، ممکن است شش ماه تمام زمان بگذاری و با همه ی دشواری های کار تیمی در چنین فضایی، کار را شسته و رفته تمام کنی و تحویل بدهی اما با گذشت چندین ماه (فعلا شش ماه) از اتمام آن پروژه، به دلیل تغییرات متعدد و متنوع مدیریتی در مجموعه ی کارفرمای دولتی، هیچ حق الزحمه ای دریافت نکنی. تو بمانی و تیم .
    اینها همه تجربه است، البته.
    برقرار باشید.

  • رسول ايرانشناس گفت:

    اين پست يه اصطلاح عجيب و مخرب رو كه بين كاركنان سازمانهاي بزرگ(عموما دولتي) وجود داره يادم آورد و اون كاركردن در حد خوردن نون و ماست و كار به چيزي نداشتنه . انگار زمان و جان آدمي كه دو تا از مهمترين منابع در دسترس هر فرديه و صاحبان اين مدل ذهني رو نابود مي كنه براشون ارزشي نداره و متوجه اون نيستن . وقتي هم به اونها دوستانه خطر اين نوع فكر كردن رو تذكر ميدي مثل خيلي از آدمهاي محافظه كار تغييرات اساسي در آينده نامعلوم رو به عنوان برنامه خودشون اعلام و مي كنند و چقدر عجيبه اين نوع عملكرد!؟

  • رضا سبحاني گفت:

    سلام..
    من هم اين سوال زيبا و درست را تحسين ميكنم. چه بسيار مديراني كه كارمندان خود را تنها بر اساس تجربه يا تحصيلات استخدام كرده و الان پشيمان هستند. اتفاقاً مديران باتجربه خوب مي دانند كه ريشه و ذات انسان ها و همين طور توانايي آنها در برقراري ارتباط مناسب با ديگرهمكاران و سازگاري با شرايط است كه آنان را انساني موفق يا ناموفق مي كند.
    متشكرم از محمدرضا كه تجربيات ارزشمند خود را با دوستان خود به اشتراك ميذاره.

  • صابر گفت:

    ” برای کسی که چیزی ساخته، ارزش ذاتی آن چیز بیشتر از ارزش اقتصادی است. او همه چیز را ریال و تومان نمی‌بیند. ”

    امروز اگه در محافل اقتصادی و غیراقتصادی و اقتصادزده به صحبتها دقت کنیم یک واژه بیشتر از همه چیز به گوش میرسد: رکود اقتصادی. تقریبا همه معتقدند که “هیچ” کار اقتصادی نمیشه کرد. نه بورس رشد خاصی داره و نه میشه توی بازار ارز و سکه و طلا سرمایه گذاری کرد. مسکن هم که خوابیده و …. ظاهرا همه به این نتیجه رسیدن که همه چیز قفله. همه با حسرت از دوران چهار پنج سال گذشته یاد می کنن که مثلا ” چه فرصتهای طلایی توی آتی سکه بود و چقدر راحت میشد با خرید و فروش ملک و طلا و ارز پول به دست آورد و …”

    حتما این جملات رو شنیدیم و توی این شرایط استاد میاد از “ساختن” صحبت میکنه. ساختن به ساده ترین معنا و بدون نیاز به هیچ تفسیری.
    و من فکر می کنم که “ساختن” و یا شاید ” نساختن” مشکل قفل شدگی اقتصاد ما نیست؟ آیا روحیه سوداگری و دلالی ما به این علت نیست که از ساختن فراری هستیم؟ آیا اون بیزینسمنی که استاد ازشون توی مصاحبه استخدامی یاد می کنه به ظرافت متوجه نشده که اشکال ما ایرانیها اینه که نمیسازیم؟ اکثر دوستانی که من دارم منتظرن از تورم اقتصادی در مسکن، ارز، طلا و … نوسان گیری کنن تا پول دربیارن. پول در بیارن تا به عنوان یه فرد موفق در جامعه شناخته بشن. به نظر من که معیار موفقیت این روزهای جامعه ما مثلا روابط بهتر با همسر و یا تربیت بهتر فرزند نیست بلکه پول در آوردنه. حتی صنعت رشد و بهبود فردی هم در خدمت تعیین معیار جعلی “پول بیشتر ارزش بیشتره”.
    نتیجه؟ ساختن به هیچ وجه ارزش نخواهد بود و کسی اونقدر بیکار نیست که بره مثلا کمپ متین آباد رو توی بیابون با تموم سختیهاش بسازه . کسی اونقدر بیکار نیست که بره توی شالیهای شمال کمر خم کنه بخواد روزیشو از دل خاک در بیاره. کسی اونقدر بیکار نیست که…
    و نتیجه اونکه ملت ایران به شدت اربیتراژگرن.

    پ.ن: نمیدونم شاید هم من دارم اشتباه می کنم.

  • سایه گفت:

    سلام، مهم ترین چیزی که تاکنون ساختم شخصیتم بوده ، اینکه از یک شخص همیشه عصبانی به یک شخص آرام تبدیل شدم هرچند تا این ساختن صورت گیرد هزینه ها پرداختم که همه از دست دادن بود.
    یک نکته هم می خواهم بگویم در مورد محمدرضا جان و آن هم این است:
    محمدرضای عزیز، بی هیچ اغراقی یک نابغه است، همان وقت و در همان سنی که تنها فکر من و دوستانم از صبح تا شب دوچرخه بازی بوده، ایشان کتابهایی را خوانده و تفکراتی داشته که هم سن و سالانمان هیچ درکی از آن نداشتند و شاید هم اکنون هم، خودم را عرض می کنم به درکش نرسیده باشیم.
    خواستم یادآوری کنم اگر طرز فکر محمدرضا شعبانعلی را متوجه نشدیم نیازی نیست در مقابلش بایستیم و خودمان را روشنفکر جلوه دهیم.
    من تفاوت اعتراض و مخالفت منطقی را با کلامی که تنها می خواهد در مقابل بایستد متوجه میشوم چرا که من هم روزگاری اینگونه بوده ام.
    اینجا تاکنون فضایی بوده که همه با هم دوست بوده اند و نقدشان بهم از سر دوستی بوده، فضایی که وقتی وارد می شوی انگار از جامعه مهاجرت کرده ای، پر از حس خوب. امیدوارم آن عده بسیار اندک که نمی دانم جدید هستند یا قدیمی بگذارند این فضا همانگونه که بود بماند.
    متشکرم

  • سیدرسول گفت:

    سلام.تشکر نامه از تو و داستان من
    محمد رضا ممنون که هستی. چقدر خوب نوشته ای بود لااقل برای من شاید به این خاطر که این روزها بشدت با این موضوع درگیرم هم ذهنی و هم در عالم واقع. محمد رضا بی شک این گونه که می گویی دوست شما انسانی با تجربه بوده است و در پی سوالش به دنبال مفهومی بوده است اما این روزها با یک اپیدمی مواجه هستیم این اپیدمی اینه (که هر بزرگی کاری می کند من هم انجام دهم حتما خوبه که اون انجام می دهد) مثلا شما این سوال را مطرح کردی یا دوست شما از فردا در هر جلسه مصاحبه ای بروی طرف می پرسد در زندگیت چه ساخته ای؟؟ فقط به این دلیل که محمد رضا شعبانعلی این را تائید کرده است حالا سوال کننده می داند مواجه با آن چیست ؟چگونه است ؟ دوست شما با چهل سال تجربه پی چیزی در وجود آدمهایی که می آیند می گردد که با این سوال یانش می کند و مقایسه می کند با کار و رفتار خودش جور باشد یعنی به عبارت دیگر به کارش بخورد . نه اینکه داستان گوش دهد. اما مصاحبه کنده های حرفه ای(آدم های که فراخوانی می شوند که من چه می خواهم تو پیدایش کن) هم امروز اینگونه نیستند. مصاحبه کننده های که از بیرون سازمان می آیند آدم یا ربات استخدام کند. بگذریم در جلسه مصاحبه ای مصاحبه کننده ای سوالاتی پرسید که جنسش نبود بگذار هرچند طولانی نمونه ای عینی برایتان بیاورم من به دلایل اینکه واحدی که مسئولیت آن با من بوده است و بعد از تغییر مدیریت بطور کامل برچیده شده است در حال حاضر در خلا سازمانی بسر می برم مدیران جدید علاقه ای به اخراج من ندارند و بعلت نزدیکی با مدیریت سابق علاقه ای هم به ارتقاء من ندارند یعنی گزینه خلا را برگزیده اند من هم به خوبی می دانم که این خلا یا من را خواهد کشت یا به سیب زمینی تبدیل خواهد کرد. شروع کردم به تحلیل شرایط با توجه به اینکه مدتی در حوزه مدیریت به عنوان دستیار مدیرعامل و دبیر دپارتمان استراتژیک فعالیت کرده بودم تصمیم گرفتم این بار به قسمتی از سازمان بروم که با تغییرات مدیریتی مثل صندوقچه اسرار و بمب بهم نگاه نشه توقعات مالی و توقعات جایگاهیم را کاهش دادم و با تحیلی های نیم بند خودم به این نتیجه رسیدم که باید به صنعت دیگری بروم، که از ابتدا هم به آن علاقه مند بودم و بعد از تحیلی نیم بندتر به یکی از شرکتهای معروف رسیدم از قضای روزگار آنها هم انگار اطلاعیه درخواست نیرو زده بودند(البته این را من بعد از مطالعه سایتشان دیدم یعنی قبلا آنها را انتخاب کرده بودم) چون می دانم فرآیند استخدام از طریق واحدهای سازمانی سخت است متوصل به راهی میانبر شدم و به مدیر سازمان ایمیل زدم و رزومه خودم را برا ایشان ارسال کردم (البته گرفتن ایمیل مدیر سازمان آن هم از خودشان فرآیندی داشت که داستانی دراز دارد) ایشان هم در کمال مهربانی که از کمتر مدیر ایرانی من دیده ام جواب ایمیل را با لحنی مهربان دادند و به من گفتند یکی از همکارانشان با من مصاحبه ای خواهند داشت خیلی از اینکه توانسته بودم تا آنجا پیش بروم خوشحال بودم. یعنی سازمان را انتخاب کردم، با مدیریت تماس برقرار کردم، نظر موافق مدیریت را جلب کردم خیلی خوب بود. برای اینکه احساسم را انتقال دهم به مدیریت سازمان ایمیل ارسال کردم و تشکر کردم.(به هیچ وجه تملق گویی و تاثیر بر روند مصاحبه نبود احساس قلبی من بود) چند روز بعد از دفتر مدیر تماس گرفتند و اعلام نمودند که خود مدیر عامل می خواهند با من مصاحبه داشته باشند دیگه احساس می کردم هیچ کس خوشبخت تر از من نخواهد بود که اینقدر توانایی ارتباطات دارم از این حرفا دیگه … روز مصاحبه اینقدر هیجان داشتم که دو ساعت زودتر به محل رسیدم از ترس دیر نرسیدن. روزهای قبل یه چند باری هم فایل مصاحبه کاری رادیو مذاکره شمارو گوش دادم چندتا از فایل های دیگه که به مصاحبه ربط داشت (رادیو مذاکره) رو هم گوش دادم سایت شرکت رو بالا پایین کردم رزومه کاری مدیر رو بررسی کردم، صنعت رو مورد بررسی قرار دادم، بازارهای هدف، شروع به نوشتن یه نقشه راه برای خودم و سازمان در آینده کردم. خلاصه بعد از چند سال سابقه کار انگار اولین بار بود که مصاحبه می رفتم و اولین کارمه … هیجان داشتم خلاصه وارد سازمان شدم حراست در خیلی با ادب برخورد کرد مسئول دفتر مدیریت اینقدر با ادب و خوش برخورد بود که اصلا ندیده بودم فرم ها رو به من داد که پر کنم بعد من رو به اتاق کنفرانس راهنمایی کرد تا اینجا همه چیز خوب بود …. ناگهان مسئول دفتر گفت مدیریت امروز حضور ندارند !!!! کس دگه ای با شما مصاحبه خواهند کرد در صورتیکه روزی که برای مصاحبه با من هماهنگ شد ایمیلی ارسال کردند که حاوی زمان مصاحبه، مکان مصاحبه و افراد حاضر در جلسه بود که چهار نفر بودند که با تحقیقاتی که کرده بودم مدیر عامل و دستیارانش بودند. خلاصه بعد از چند دقیقه خانم بسیار جوانی (حداقل چند سالی از من جوان تر) وارد شدند اول خودشون رو دستیار یکی از معاونت ها معرفی کردند بعد شروع به سوال پرسیدن کردند من هنوز تو شوک اولیه بودم که شک دومی وارد شد فردی که برای مصاحبه با من آمده انگار اولین بارهایی باشه مصاحبه می کنه استرس داشت یا خسته بود یا اصلا نمی دونست کاری که داره می کنه چقدر برای نفر روبروش مهمه انسان نیک طینتی بود اما مصاحبه کننده خوبی… نمی دانم. سوالات را خطی می پرسید انگار امتحان می گیره و بعد جواب آره یا نه می خواست من شروع به توضیح دادن که می کردم احساس می کردم اصلا گوش هم نمی دهد حتی یه جایی ازشون پرسیدن توضیح بدم گفت ببخشید من حواسوم نبود چی گفتید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واقعا داشتم حس می کردم کارم درستی بود بعد از اینکه گفتند مدیرعامل نمی یاد موندم یا نه … خلاصه سوالات پیش می رفت جایی همین سوال رو از من پرسید البته توی پرسشنامه هم همین سوال بود]البته قالبش یکم فرق داشت اما محتوی همین بود ) … نا گفته نماند رزومه من رو حتی ندیده بود یک رزومه که همراهم داشتم به ایشان دادم چون تو رزومه من داستان زندگیم هست. من در مورد چیزهایی که تا کنون ساختم شروع به صحبت کردم … فکر می کنید واکنش چی بود ؟ (شما کلا خیلی پر چونه هستید!!!!) گفت بزرگترین عیب تون رو چی می دونید. من گفتم خیلی نمی تونم تو کار به همه اعتماد کنم (از نظر توانایی در انجام کار) یعنی حتی اگه کاری رو به کسی بدم انجام بده باید چک کنم. یا بعبارتی تفویض اختیار من ضعیفه و دارم سعی می کنم درستش کنم . می دونید برداشتش چی بود؟ وسواسی هستید؟؟ داشتم دیوانه می شدم. بماند سوالات دیگر بعد شروع کردن از آفیس سوال کردن منو هارو می پرسید؟ منو…. نه اینکه مثلا این کار رو چطوری انجام می دهند.. منو فلان چیست. منی که از زمان ویندوز ۳٫۱ با ورورد (نویس)کار می کنم هیچ وقت نرفتم منو هارو حفظ کنم معمولا مثل رانندگی تجربی کارهامو انجام می دم … خلاصه بعد از یه کابوس جلسه تمام شد بعد خانم جوان تشکر کرد و گفت اگه مدیریت شما رو تائید کرد که تماس می گیریم اگه نه دیگه منتظر نباشد کفتم یعنی حتی تماس عدم قبولی .. گفتن مزاحمتون نمی شیم دیگه … از جلسه که بیرون اومدم اگه اولش برخوردها اینقدر خوب نبود ناراحت نمی شدم اما ناراحتی های بسیاری برام بوجود آمد بعد از مصاحبه ایمیل دادم و از مدیریت تشکر کردم دیگه حتی هیچ جوابی ندیدم … حالا از داستان بگذریم نکته ای که می توان بگم دعا می کنم چیزی که در جلسه مصاحبه از هرکسی پرسیده می شود هدفمند باشه و من مصاحبه شونده حس کنم طرف مقابلم داره چیزهایی رو که می گم می فهمه بقول خود شما طرف با چیدن خودکار رنگی نخواد منو انتخاب کنه من ربات نیستم انسانم انسان پیچیدگی هایی داره که با آزمون ها و پرسش های تیپ نمی شه بهش پی برد مثلا شاید واقعا من بدرد اون سازمان نمی خوردم اما نه خاطر اینکه منو های آفیس رو حفظ نبود نه بخاطر اینکه … بخاطر تنبلیم که هنوز زبانم رو هنوز علمی و خوب درست نکردم با این همه ادعا نتونستم تصمیم درست بگیرم، بخاطر اینکه با یه ایمیل یه مدیر بزرگ اینقدر هیجان زده شدم که نتونستم به هیجانم کنترل کنم بخاطر اینکه مثل ندید بدید ها ایمیل تشکر دادم که طرف مقابل حس کنه من اینقدر لنگ کارم که حاضرم هر کاری بکنم یا خیلی چیزهای دیگه .مصاحبه کننده باید مثل دوست شما اگه از ۱۰۰ نفر این سوال و پرسید با تحیل خودش که یه انسانه این انسان و تحلیل کنه نه با شابلن…. ممنون ببخشید محمد رضای عزیز اینقدر نوشتم از بس دلم گرفته بود و تو هم نوشتی….. ولی ناگفته نمونه این مدیر اینقدر برام عزیزه هنوز دوست دارم باهاش کار کنم با هر جایگاهی . محمد رضا خوبه که هستی…

    • حامد گفت:

      دوست عزیز گفتن کامنت گذاری نه رمان نویسی. برای اینکه دیگران هم بتونن راحت از نظرات شما و تجربیات تون مطلع بشن خیلی بهتره که خلاصه و مفید کامنت بزاریم. پاینده باشی

  • اهورا هاشمی گفت:

    نگاه به کار مفیدم ، کس نمی کند!
    هزار دیده منتظر یک اشتباه من است!

    استاد عزیز ما جناب آقای شعبانعلی ٬این یکی از نوشته هام بود که نمیدونم چرا فکر کردم بقول کتاب کنکوری ادبیات گاج با این نوشته قرابت معنایی داره!

    اگه چیز مهمی می دونی از حرف زدن نترس! اونچه رو که می دونی در اختیار دیگران هم قرار بده حتی اگر به قیمت دیوانه لقب دادنت تمام بشه چرا که یه روزی همه اینها می گذره و هیچ چیزی زیباتر از این نمی تونه باشه که ببینی حالا جماعتی که دیروز به حرف های تو می خندیدن امروز از اهمیت هاش صحبت می کنن. مهم این نیست که دیگران تو رو باعث و بانی ترویج اون ذهنیت می دونن یا نه، مهم اینه که تو شروعش کردی و حالا دیگران ادامه ش می دن. شاید کمی از قدرنشناسی ها غمگین بشی اما در حداقل های ممکن به خودت می بالی که تو خالق اونها بودی. به قول مادرم که همیشه می گفت “زمستون می گذره اما روسیاهیش به ذغال می مونه!”
    مهم اینه که تو همون کسی باشی که بذری رو می کاره تا بهار زیباتر بشه.
    *اهورا.ه با اقتباس*

    و حالا که خوب فکر میکنم٬میبینم چقد ساخته‌ام و چقد ناسپاسی دیدم.

    • رضا مس کار گفت:

      کامنت شمارو که خوندم یاد یه مسئله ای افتادم.
      من خیلی آدم فعالی هستم.و همیشه دوست دارم به دیگران کمک کنم.هروقت میدیدم کاری از دستم برمیاد ، کمکی میتونم بکنم ، هرچند کوچک و ساده میرفتم و میگفتم.بعد ها فهمیدم خیلی از اطرافیانم از این رفتار من بدشون میومده.یه جوری فضولی تو کارشون میدونستن.الان دیگه خیلی وقته تا کسی ازم کمک نخواسته من نمیرم سمتش.این برای خودم آزار دهنده ست ، اما دیگران راضی ترن.
      نمیدونم چرا اینجا و در جواب شما این حرف ها رو نوشتم 🙂

  • آنت گفت:

    به تازگی توی یه مصاحبه استخدامی شرکت کردم. قبلش یه فرمی دادن که پر کنم. یکی از سوالاتش درباره مهمترین دستاوردهای زندگی بود. هرچی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید. در پاسخ نوشتم دستاوردهای من بیشتر شخصی و درونی بوده. شاید جوابم نادرست نبود و از شما چه پنهون اون لحظه حتا خودمم کمی کیف کردم از این جواب رندانه ام! اما یه چیزی درونم بهم می گفت که این حرف خیلی ریاکارانه ست. چون بنظرم خیلی کلی هست و احتمالا ظاهر خیلی خوبی هم داره و چیزی از جنس خودسازی محسوب میشه و خب همه هم قبول دارن که خودسازی خیلی چیز خوبیه!
    از طرفی چون در دنیای خارج از خودم چیزی رو نتونسته بودم بسازم اینو نوشتم. آیا اگه مثلا کتابی نوشته بودم، یا محصولی رو ایجاد کرده بودم یا هر چیزی خارج از دنیای درونی خودم رو ساخته بودم که ارزش به ظاهر مادی داشت، باز هم این جوابو می نوشتم؟
    خلاصه که توی مصاحبه قبول شدم اما از اون روز مدام ذهنم مشغول بود و سعی می کردم به روی خودم نیارم تا اینکه دوباره به همچین سوالی (اینجا هم توی فضای مصاحبه!) برخوردم و عجیب اینکه باز هم داشتم به همون پاسخ فکر می کردم 🙁
    حالا واقعا نمیدونم همچین جوابی چقدر میتونه درست یا غلط باشه. بنظر شما درست یا نادرست بودنش به چه عواملی بستگی داره؟

  • ابی گفت:

    این ازون سوالهای کلی که می شه نقدش کرد. امروز سازندگان سیگار تسلیحات انواع فیلمهای غیر مفید آثار به اصطلاح هنری تجهیزات کشتار نهنگ و حیوانات بمب افکن ب ۵۲ و … به ساخته شون افتخار می کنند. بهتر بود می پرسید تا حالا چیز مفیدی ساختی ؟

    • ماريتا گفت:

      دوست عزيز به نظر من سوال مصاحبه كننده مشكلي نداشته. اتفاقا خيلي بهتر از اين بوده كه مي پرسيده چه چيز مفيدي ساختي. به هرحال هر جوابي كه شخص مصاحبه شونده بده بخش بزرگي از جهان بيني اون شخص رو مشخص مي كنه. من اگر جواب بدم بزرگترين كاري كه كردم ساختن يه گروه چهارنفره از هكرهايي هست كه خيلي دركارشون موفقن و بر فرض سايت دو تا بانك معروف رو هم هك كردن مطمعنا اين معنا رو نمي ده كه چون من همچين چيزي ساختم شايسته تحسين هستم.

    • رضا ملتفت گفت:

      سلام ابی جان
      فقط میخوام بگم که شاید بشه کلمه ساختن رو برای بمب و سیگار استفاده کرد. ولی این نباید باعث بشه که این کلمه رو از دایره لغاتمون حذف کنیم. نادیده گرفتن هر کلمه ای باعث میشه قسمتی از دستاوردهامون از ما گرفته بشه. پیشنهاد میکنم متن “درباره باختن” رو از روزنوشته های همین سایت مطالعه کنی. اگه برداشت اشتباهی از کامنت تو داشتم منو ببخش.
      موفق باشی

    • حامد گفت:

      یک تعدادی از کارها و ساخته ها ممکنه «جالب» باشن ولی الزاما «مفید» نیستند. البته باید مراقب بود که این مفیدگرایی شما را به افسردگی و وسواس فکری نکشونه چون تجربه ش داشتم.

  • محسن گفت:

    سلام دوستان
    ساختن همیشه مارو یاد ساختن چیزهای فیزیکی میندازه ولی اگه فقط معنای فیزیکی یا همون ظاهریشو نبینیم در واقع همه ما سازنده ایم، سازنده خوب و بد سازنده بزرگ یا کوچیک سازنده یک مانع برای پیشرفت کسی یا یک انگیزه برای پیشرفت کسی وووو… همش میشه ساختن. البته این نظر شخصی منه اگه از این دید نگاه کنیم خیلی بد میشه چون مارو برای ساختن چیزهای مهمتر تنبل میکنه. یعنی با خودم میگم من برای دیگران انگیزه میسازم برای دیگران پیشنهاد میسازم و… پس سازنده ام و وظیفه انسانیمو انجام دادم.
    ما انسانها تا موقعی که ما یه جیزی نسازیم که قابل دیدن باشه و قابل ارزش گذاری مادی باشه در واقع سازنده نبودیم بلکه بنظرم فقط مصالح بودیم برای ساخته شدن یک چیزی، برای خلق شدن چیزی، این خوبه ولی بمعنای سازنده بودن نیست.

  • تینا گفت:

    اگه از من این سوال رو بپرسند ، میگم، ارزشمندترین چیزی که کمی فقط کمی ولی با سختی زیاد ساختمش، “خودم” بودم !
    هرچی فکر کردم هیچ جواب دیگه ای برای این وسال پیدا نکردم ..

  • وحید گفت:

    سلام
    مثل همیشه جذابیت موضوع نبود بلکه نوع بیان شما ب موضوع جذابیت میده
    راستی کامینتی که در جواب آقای ملک از چند موضوع اصلی سایت برای من درس های بیشتری داشت
    اینبار حاشیه نویسیتون بهتر از اصل بود.
    ممنونم از دید جدیدی ک ب دنیا بهمون میدین

  • سعید محمدی گفت:

    محمدرضای عزیز

    این بار هم از نوشته هات حظ بردم، یه شعر ترکی هست که وقتی حرفاتو می شنوم یادش می افتم:
    بیز جام می ایچیندده یار عکس گورموشوک عاقل اولان نه آنیاجاخ جام لذتین

    یه فکری ذهنم رو مشغول خودش میکنه و اونم اینه که همه ی ماها توو یه مرحله ای از خودفریبی به سر می بریم!
    شاید سطوحش فرق داشته باشه، نمی دونم این فکر چقدر درسته یا شایدم از اساس غلطه!! تو خوب میتونی مفاهیم این شکلی رو توصیف کنی. ممنون میشم اگه سوالمو شایشته جواب بدونی.
    پی نوشت:شاید بیت بالا با انحراف معیار خیلی زیاد تقریبأ نزدیکه به این شعر حافظ:
    ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما

    ارادتمند.

  • سارا گفت:

    چیزایی که من ساختم فاقد معیارهای خوبی هست که اینجا گفته شده چون همیشه معیار ریال و تومان روی اونا حکم فرما بودند. ولی من هنوز امیدم بر این هست که ساخته هام رو مهمتر از اینی که هست کنم. یکی از ساخته های خوبم که حاضر شدم بدون هیچ ترسی ارائه اش بدم یک پارگراف در مورد صفات خوب و بد خودم بود. چون نوشتن اون پارگراف کلی وقت از من گرفت و باعث شد بفهمم هنوز من قادر نیستم درست خودم رو توصیف کنم و حتی بلد نیستم درست در مورد کسی که خودم هستم نظر بدم! ولی چه بی محابا همیشه راجع به دیگران و خوبی ها و بدی هاشون نظر می دهم.

  • حامد صیادی گفت:

    الهی قمشه ای جایی گفتند: در آثار ادبی ایران تاکید بر”ظلم نکردن به دیگران” هست اما این ۵۰ درصد زندگیه و نیمه دیگرش که مهمتر “خدمت کردن به دیگران” هست. و خیلی از ما هم چگونگی انجام ایندو را میدانیم.فقط “عمل” کردنش مسئله ست.

  • مهدي خاني گفت:

    رضاي گرامي بحث اقاي ملك به نظرم هيچ ارتباطي با موضوع روز نوشته نداشت مصاحبه كننده پرسيده تا كنون چه چيز با اهميتي ساخته اي وتوضيح دادند كه هدف از پرسيدن اين سوال كاملا مربوط به موضوع استخدام هست
    شما به عنوان مصاحبه شونده ايا حق طرح سوال ياتغيبر سوال داريد؟
    بعضيها حتي اگر متاهل باشند چون هزينه تشكيل خانواده را پدرشون داده يادشون نمياد كه يك زنگي ساخته اند
    همين طور هزينه تحصيل رو وقتي ديكري برعهده دارد سوادت را ساخته دست خودت نمي دوني
    باطرح اين موضوع توسط اقاي شعبانعلي خيلي چيز ها برايم تداعي شد از تعمير ونگهداري دوچرخه دوران كودكي كه هنوز هست تا اولين خانه اي كه ٧٠درصد كارهاي ساختمانيش را بدليل كم پولي خودم انجام داده بودم وهركس به خانه مان مي امد با افتخار عنوان مي كردم كه مثلا اسكلت كابينتش پروفيل است وفقط درهايش چوبيست وغيره
    واقعا ساختن به ادم حس رضايت ميده
    وادم ساخته ناقص دست خودش رو بيشتر از هر مصنوع كاملي دوست داره

  • میثم گفت:

    دقیقا میفهمم
    روزی روزگاری تصمیم گرفتم برنامه نویسی بخونم و از اونجا که به زبان علاقمند بودم منابع لاتین پیدا کردم و شروع به خوندن کردم و چونکه فراموشکار بودم هر آنچه که یاد میگرفتم به زبان فارسی یادداشت میکردم تا اینکه فکر نوشتن کتاب به سرم زد و در نهایت تمام آموخته هامو در قالب کتاب به تحریر دراوردم بعد یه ناشر آشنا پیشنهاد داد تا برای اینکه زحمامو ناشرای دیگه نخورن خودم کتاب رو با هزینه خودم چاپ کنم و اونم تو پخش کمک کنه من ساده هم گول حرفاشو خوردم و واسه اینکار پول غرض کردم و درنهایت کتاب چاپ شد لحظه خیلی قشنگی بود حس لمس صفحاتی که خودت تمام زحمتشو کشیدی ولی بدبختی از همینجا شروع شد چونکه هیچ کس حاضر به پخش کتاب نشد و خودم دست به دامن کتابفروشا شدم و مقدار خیلی کمی (کمتر از ۲۰۰ جلد) با سود حداقل فروختم تا اینکه دوباره اومدم تهران واسه پیدا کردن پخش که یه ناشر پیشنهاد داد حق نشر کتاب رو بهش بفروشم و اونم کل کتاب ها رو ازم میگیره و بعد از عوض کردن جلد کتاب میفروشه و ۱ سال بعد پولو میده، موضوع رو با ناشرم درمیون گذاشتم گفت نه اینکارو نکن تو اینجور ناشرا رو نمیشناسی اینا کلاه بردارن و کلا قضیه منتفی شد الان چند ساله که میگذره و من دیگه هیچی نفروختم و ناشرم هم هیچ کمکی در جهت پخش نکرد و من هر وقت این همه جلد کتابو تو گوشه انباری میبینم با خودم میگم کاش داده بودم به ناشر تهرانیه حتی اگه تمام پول فروش کتابارو میخورد و بهم هیچی نمیداد باز هم راضی بودم تا اینکه ببینم حاصل دسترنجم داره یه گوشه واسه خودش خاک میخوره
    ببخشید سرتونو درد اوردم-
    ممنون استاد که انقدر قشنگ بیان کردی:
    “برای کسی که چیزی ساخته، ارزش ذاتی آن چیز بیشتر از ارزش اقتصادی است. او همه چیز را ریال و تومان نمی‌بیند. “

  • ((محمدرضا)) گفت:

    سلام
    زمانی که که این مطلب شما و سوال مهمی که مطرح شده رو خوندم، منتظر بودم ببینم چند تعداد که به سوال پاسخ میدن: مهم ترین چیزی که تاکنون ساخته ام خودم بوده ام. و همین اتفاق هم افتاد.
    به نظر من سخت ترین پاسخ (شاید صفت سخت ترین، بیشتر برازنده واژه سوال باشه تا پاسخ، به هر حال. ) که بشه به این سوال داد همینه که بگیم خودسازی مهم ترین چیزی بوده که ساختم. “نظر شخصی” م رو میگم: اگر من روزی قرار باشه بگم بزرگترین چیزی که تا اون روز ساختم خودم بوده، احتمالا باید در همون لحظه آماده مرگ باشم. چون دیگه قراری و قراردادی با این دنیا ندارم. بزرگترین و با کیفیت ترین و با ارزش ترین هدفی که انسان میتونه تو زندگی داشته باشه خودسازیه. چرا که اگر ساختن های “مانا” و “ماندگار” دیگری نیز هدف باشند، بی شک با پاس کردن پیش نیاز خودسازی محقق میشوند.
    ضمن این که وقتی بپذیریم که چیزی ساخته شد، (برای مثال اگر خانه را در نظر بگیریم)، از لحظه کامل ساخته شدن به بعد، خانه در معرض فرسودگی قرار میگیرد. و فکر کنم بشه این رو به خودسازی ارتباط داد. اگر من بپذیرم که روزی ” “خودم” ساخته شد، از آن روز به بعد احتمالا باید شاهد خرابی “خودم” باشم.
    من هیچ وقت نمیگم و نمیتونم بگم بزرگترین چیزی که ساختم خودم بوده. ولی میتونم بگم بزرگترین چیزی که در حال ساختنش هستم خودم است.
    ممنون.

  • رضا گفت:

    ارزشمندترین چیزی که من تو زندگیم ساختم …
    راستش تا حالا به این سوال فکر نکرده بودم.همین منو کمی به فکر فرو برد.
    شاید بهترین چیزی که ساختم رابطه های دوستانه ای بوده که دارم.
    همین رابطه ها جدای از اینکه برام خیلی لذت آفرین بوده ، باعث بوجود اومدن کلی دستاوردهای فیزیکی برای خودم و دیگران شده.و جدای از اینها ، تو بوجود اومدن منی که الان هستم و ازش لذت میبرم خیلی نقش داشته.
    اولش شخص خودم و بعدش یکی از همون دستاوردها به ذهنم رسید اما بیشتر که فکر کردم دیدم اگر این رابطه ها نبودن شاید اون دستاورد هم هیچوقت بوجود نمیومد.

  • علیرضا حقگو گفت:

    ای داد بی داد !!! از ظهر هر چی فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیاد . واقعا یعنی اینقدر بی خاصیتم ؟ عجیب ذهنم چند ساعته درگیره . هر چی فکر میکنم آخه یه چیز مادی ای و یا حداقل یه محتوای ذهنی ای که خودم ساخته باشم چیزی به ذهنم نمیرسه . آقای شعبانعلی ! حقیقتا حالم گرفته شد . حالا فردا از اطرافیانم سوال میکنم ببینم یه تولیدی از من میتونن نام ببرن .

  • سمیه گفت:

    سلام. به نظرم برای همه ی مطالبی که بعنوان پست میزارید حداقل چند روزی زمان لازمه تا عصاره ی مطلب بچکه حداقل برای شخص من !ربطی هم به درک کردن یا نکردن مطلب نداره فقط ترجیح میدم هضم بشه پس فعلا راجبش چیزی نمیتونم بگم! چند روز پیش دوباره دیر اموخته هاتون رو خوندم, رسیدم به این قسمت که (( فکر کردن خوب است اما برای انکس که به دانش و قدرت تحلیل و تفکر انتقادی مجهز نیست ,فکر کردن به تثبیت بیشتر جهل و ندانی منجر میشود.)) جالبه که دفعات پیش برام جای تامل نبود اگه صادق باشم! اما این دفعه احساس گیجی میکنم و با خودم میگم کجاها با توهم اینکه صرفا فکر کردم , فقط جهلم رو تثبیت کردم؟! ممنون میشم در این مورد کمی توضیح بدین

  • بهروز گفت:

    سئوال جالب و قشنگی بوده به نظر من
    اجازه بدید به موارد بالا اضافه کنم که کسی که چیزی ساخته باشد میداند که ساختن چقدر میتواند سخت و زمان بر باشد و خراب کردن در یک لحظه و یا در یک فاصله خیلی کوتاه زمانی میتواند اتفاق بیفتد

    یه سئوال هم از من توی یک مصاحبه استخدامی شد که دوست دارم تجربه اش را با شما سهیم بشم .
    در یک مصاحبه از من خواستند خودم را در ۳ دقیقه معرفی کنم ، من هم که دستپاچه شده بودم نفهمیدم منظورشون از این سئوال چی بود ! آیا باید در مورد خودم و شخصیتم و علایقم حرف میزدم ؟ درباره رزومه کاری ام می گفتم ؟ یا از گذشته و اتفاقاتی که در زندگی شخصی و کاری ام برایم افتاده بود تعریف میکردم ؟
    چشمتون روز بد نبینه سه نفری “بازجویی استخدامی” جانانه ای از من کردند
    بر حسب اتفاق مدیر منابع انسانی اون شرکت هم “متممی” بودند و من این را نمیدونستم ، همون جا از من پرسیدند چه مطالعاتی داری .اول اسم یه کتاب دهن پرکن بازاریابی را گفتم و بعد گفتم البته متمم هم میخوانم . ایشون پرسیدند : فایل صوتی مصاحبه استخدامی را هم گوش داده ای ؟ من در جواب گفتم : بله اتفاقا توی مسیر هم که می آمدم توی گوشم بود و گوش اش میدادم (اینجاشو فک کنم سوتی دادم)
    بعد از جلسه راستش ته دلم محمدرضا را فحش میدادم و گله میکردم که هرچی که توی مصاحبه استخدامی به ما یاد داده بدل اش را هم به مصاحبه کننده ها یاد داده 🙂 🙂

  • سهند گفت:

    سلام
    خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم از اینکه در مورد ساختن و تلاش برای عرضه و یا فروش اون صحبتی به میان آمد. دارم چندین سال گذشته خودم رو مرور میکنم! خیلی چیزها ساختم، خیلی بیشتر از آنها خراب کرده ام، خیلی برای فروششان این ور و آن ور رفتم (حتی شده برای اینکه بتونم در موردی خاص آنچه رو ساختم بفروشم، مجبور شدم بیشتر از یک ماه از جلوی صنف خریدار پیاده رد شوم تا به من عادت کنند و موقع خرید از من به یکباره احساس بی اعتمادی نکنند). تجربه ساختن در مورد من همراه بوده با درک درد و لذت خلق. خلق کردن لذتی دارد که کمتر حسی میتواند حس مشابهی داشته باشد، ولی جالب است که این به اصطلاح “ساختن” و به تعبیری دیگر خلق کردن رو اغلب مواقع برای کسب منفعت و در محیط های کاری مطالبه میکنن!!! ای کاش خلق کردن رو میتوانست در جایگاه های دیگری سنجید و مورد تحسین قرار داد…

  • سعیده گفت:

    چیزایی که ساختم طبق این سوالی که پرسیده شده:
    بچه که بودم با گل ظرف، کیک و شیرینی می ساختم. با چادر خونه درست می کردم. با پارچه عروسک میساختم.
    تو دوران مدرسه روزنامه دیواری ساختم. کاردستی زیاد می ساختم علاقه زیادی به این کار داشتم و حتما انجام میدادم.
    تو دوران دانشگاه برنامه می نوشتم. بنابر رشته ای که میخوندم پروژه های برنامه نویسی داشتم که اینم نوعی ساختن میشه. درسته؟
    در اواسط دانشگاه بودم که وبلاگم رو ساختم.
    آخر کارشناسی پایان نامه نوشتم. اگر پایان نامه نوشتن هم نوعی ساختن باشه!
    اخر ارشد هم پایان نامه نوشتم.
    بعد از همه ی اینا چند تا نرم افزار برای موبایل نوشتم.
    در تمامی این سالها هنوز هم عروسک درست می کردم و هنوز هم کارهای هنری گهگاهی درست می کردم که به نظرم نوعی ساختن باشه.
    خوب حالا شاید این نگاه من سطحی بوده باشه. شاید باید فکر می کردم چه چیزایی می تونستم بسازم و نساختم و چه چیزایی می تونستم بسازم و نخواستم. چه چیزایی می تونستم بسازم که حواسم نبوده بهشون.
    ولی به یاد نمیارم به منظور هدفی گروهی از افراد ساخته باشم.
    البته اگر آشپزی رو هم نوعی ساختن در نظر بگیریم در این زمینه دستی بر آتش دارم و غذا میسازم (میسازم یا درست می کنم! مسئله این است)
    🙂

    • سعیده گفت:

      دوباره سلام
      شاید به نظر موضوع مهمی نباشه ولی از دیروز که دیدم نوشته ام منفی خورده حالم گرفته شده. فکر می کنم چی چیز اشتباهی نوشتم که باید منفی بگیره. راستش خودم هم به خودم منفی دادم تا نظرم مخفی بشه. ولی دوست داشتم حداقل یه نفر اشکال کارم رو بگه. اگر اشتباه نوشتم خودم رو اصلاح کنم.

      • Mareza گفت:

        سلام سعیده
        این پاسخ رو به این دلیل برات نوشتم که بهت بگم به نظر من متن ات ایراد خاصی نداره. بیخودی نگران نباش. حتی اگه ۱۰۰ تا هم منفی بخوره، نیاز نیست زیادی راجع بهش خیلی خودت رو اذیت کنی.. میدونی، به نظرم آدمها ٢ دسته هستن: کسانی که حرف مردم براشون اهمیت زیادی داره، و دسته دوم که تقریبا بی تفاوت به قضاوت های دیگران هستن. بیشتر آدم ها جزو دسته اولن و اونهایی هم که نظرات دیگران “خیلی” براشون فرقی نداره، یه روزی جزو همون دسته اول بودن که با تمرین تونستن نسبت به نظر مردم بی تفاوت (یا بهتره بگم کم تفاوت) بشن. (اگه بخام درگوشی بگم، منم دارم سعی می کنم کم کم جزو دسته دوم بشم! ..سخته، ولی ممکنه!)
        راستی، محمدرضا تو مباحث “غولی به نام مردم” خیلی خوب اینو توضیح داده. حتمن بخونش.

    • رضا گفت:

      فکر می کنم به این خاطر هست که منظور از ساختن ساختنی بوده که بعد از اون اقدام به فروشش کرده باشی و فروش اون رو درک کرده باشی. من خودم الان چند محصول ویدیویی ساخته ام و به فروش آن هم رسیده ام و کمی مزه فروختن و نقد محصول و بدگویی و خوب گویی درباره محصول را شنیدم. با توجه به نوشته این پست بیشتر این مفهوم مد نظر بوده است که مسیر را تا آخر چشیده و درک کرده باشی.

    • صابر گفت:

      سلام. کامنتهای زیبای دوستان رو مرور می کردم تا به کامنت شما رسیدم. دوباره خوندمش. به نظر من که اشکالی نداره . منتها شما چیزهایی رو میسازی که فیزیکی و لمس شدنی و به قولی tangible هستند و این روزها خودسازی و ساختن شخصیت و چیزهای intangible موردپسند و مد روزه. به گمون من شمردن مثبت و منفیها خیلی مهم نیست. شما مجالی پیدا کردین که ارتباطی رو که با این نوشته گرفتین با ادبیات خودتون با ما share کنین.
      راستی من هم این روزها توی دنیای اندروید غوطه میخورم. دوست دارم بتونم چیزی توی این حیطه بسازم.

      • سعیده گفت:

        راست میگید شاید هم همین طور باشه. من به مد بودن یا نبودنش توجهی نکردم. ولی مثل اینکه از این به بعد باید توجه کنم که حرفای بزنم که مد روز باشه:) بله همین که اینجا هستم و چیز یادم میگیرم خیلی مهمه.
        راستی خیلی خوشحالم که وارد دنیای اندروید شدید من هم چند ماهی نیست که وارد این حوزه شدم. امیدوارم هم خودم هم شما موفق باشید و ایده های خوبی به ذهنمون برسه در اندروید:)

    • رضا مس کار گفت:

      سعیده عزیز
      به نظرم خیلی از کسایی که میان اینجا هدفشون این هستش که چیزهایی موافق نظرشون ببینن و هرچیزی ، هر چیزی مخالف با دیدشون به مسئله باشه رو نفی میکنن.
      به نظرم شما خودتو ناراحت نکن.سعی کن از رای دیگران ، حداقل اینجا ، فیدبک نگیری و راه خودتو بری.و تهش به اون چیزی که خودت میخوای فکر کن و برس.
      من فکر میکنم همه ما میایم اینجا که یه چیزایی بخونیم ، یاد بگیریم و در نهایت خشنود و خوشحال باشیم.
      فرصت کردی نوشته محمدرضا راجب غولی به نام مردم رو هم بخون.

    • فاطمه گفت:

      سلام دوست خوب من

      زیاد ناراحت نباش! بابا اصن دنبال تایید دیگران هم نباش! خودت باش. حالا چون چند نفر امتیاز منفی دادن، دلیل نمیشه تو اشتباه کرده باشی!

      • سعیده گفت:

        نمی تونم بگم دنبال تایید دیگران نیستم ولی حداقل اینجا بین کسانی که نمی شناسم خیلی دنبال این تایید نیستم ولی خیلی برام جالب بود که نظر شخصی من که نه انتقادی بود و نه پیشنهاد این طوری منفی بگیره. آخه با ذوق و شوق نوشته بودم:) برای همین دوست داشتم علتش رو بدونم. هرچند دیگه برام مهم نیست. مثل دنیای بیرون از اینجا که میای با ذوق و شوق برای فردی، چیزی رو توضیح میدی و میزنه تو ذوقت:)

        • عباسعلی ملک گفت:

          آخی!
          سعیده جان شما اگه جای من بودی و این همه منفی میگرفتی فکر کنم خودکشی میکردی! فضا مجازیه، به دل نگیر

  • شراره ش گفت:

    از صبح که این نوشته رو خوندم ذهنم حسابی درگیرش شده . واقعا جواب دادن به این سوال برام سخته. خب چیزهای کوچکی بوده که ساختم و شاید خیلی هاش از جنس فیزیکی نبوده . ولی هیچکدام مهمترین نبودن برام (هر چند که گاهی ایده ای را با دوستام مطرح کردم و براشون جالب بوده و بعدا بهم گفتن که خودشان هم در زندگی پیاده کردن). یک چیزی که برام عجیب بود اینه که اگر میپرسید مهمترین چیزی که خرابش کردی چی بوده بهتر میتونستم جواب بدم.

    • فاطمه گفت:

      سلام ،افکار من هم تقریبا مثل فکر و نظر شماست، البته برای من ناراحت کننده بود که چیزهایی که خراب کرده بودم بیشتر توی ذهنم میومد.
      از اون ناراحت کننده تر چیزی بود که چند سال برایش تلاش کردم و صبر کردم اما ساخته نشد و به نتیجه ای نرسید. درسته که ممکنه دستاوردهایی داشته باشه اما بعضی وقتها در مورد تلاشهایی که به ساختن منجر نشدن، نمیشه حتی حرفی زد. منظورم اینه برای جواب دادن به همچین سوالی به کار نمیان.
      مطرح شدن این سوال باعث شد به عمری که تلف کردم فکر کنم.

  • آرام گفت:

    سوال بزرگی ست که فکر کردن به اون راحت نیست.
    مهمترین چیزی که ساخته ام شاید خودم باشم.

    • بهروز گفت:

      آرام عزیز
      تونی بازان در کتاب نیروی نبوغ فیزیکی نقل قولی را از آرنولد شوارتزنگر می گوید :
      یه مصاحبه کننده از آرنولد می پرسد ” تو چه جوری این ورزش طاقت فرستا را انجام میدهی ؟”
      آرنولد در جواب میگه ” من عاشق این ورزش هستم و به اندازه روابط ج.ن.س.ی از این ورزش لذت میبرم . دلیل اش هم این است که من خودم را پیکر تراش میدانم ، من و میکل آنژ هردو پیکر تراش هستیم فقط ماده ای که با آن کار می کنیم متفاوت است . او از سنگ و چوب استفاده می کرد و من از عضله و گوشت و استخوان ”
      حالا چند تا جمله ای که موقع خواندن کتاب خوشبینی آموخته شده مارتین سلیگمن در صفحه اولش نوشته ام را دوست دارم برای شما هم بازنویسی کنم : من به روان شناسی علاقه مندم و مشغول خواندن صفحه به صفحه و نوشتن فصل به فصل این کتاب در دفترم هستم ، برای اینکه میخواهم پاسخ یک سئوال را بفهمم :
      آیا من یا هر انسان دیگری می تواند پیکرتراش دیگری باشد ؟ با این تفاوت که این دفعه “بدن روانی” خودش را بتراشد
      موادی که او با آنها کار می کند چیست ؟

  • مریم گفت:

    سلام محمدرضا جان

    یادم یه بار در نامه ای به رها گفتی:
    رهای عزیزم شخصیت تو مهمترین ساخته دست توست و تو انتخاب کرده ای که در ساختنش، کدامیک از مصالح اطرافت را به کار گیری، و کدامیک را به کناری بگذاری.
    وقتی این سوال ” مهم ترین چیزی که در زندگی ام ساخته ام چیست؟” مطرح میشود من جز شخصیتم چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسد. چون تمام مواردی که اشاره شده را میتوان در آن یافت. ما شخصیتمان را همان طور که خودمان میخواهیم شکل می دهیم با وجود اینکه خمیر مایه آن تحت تاثیر محیط اطراف و وراثت است ولی یقین دارم که خودمان با تصمیمات و انتخاب های خودمان و موقعیت هایی که گه گاه خداوند برای راهنمایی در مسیرمان قرار می دهد میتوانیم به آن شکل که خود میخواهیم به آن صورت دهیم. پس لذت خلق را چشیده ایم. و اما در مقابل نقد هایی که همیشه بر این ساخته دست خودمان وجود داشته و دارد و خواهد داشت باید مهارت فروش و عرضه را حرفه ای تر کسب کنیم. و شخصیت از آن دسته چیز هایی است که اگر ارزشمند شود تنها ارزش ذاتی دارد و ارزش اقتصادی را نمیتوان برایش متصور شد.

  • نادر آرین گفت:

    در جواب آقای عباسعلی ملک:
    فقط یه جمله دارم: “رفیق تو از اونور بوم افتادی!”

    محمدرضا اولش یه کمی جواب دادن سخت بود برام که واقعا من چی ساختم!
    اما با کمی فکر کردن جواب رو پیدا کردم. مهم ترین چیزی که من در زندیگ ساختم خودم بودم.
    معنی این حرف این نیست که خودم مهمترین چیز یا باارزش ترینم بلکه ارزش این ساختن برام بالا و مهم بوده.
    هر ساختن دیگه ای زیر مجموعه خودسازی ام بود.
    لازم بگم، متمم هم که محل بسیار خوبیست برای خودسازی.

    • عباسعلی ملک گفت:

      دوست عزیز،
      امیدوارم شما از اون ور بوم نیافتی

      این حرف محمدرضا شعبانعلی خیلی به دلم چسبید که گفت: ” “راز آلوده” کردن بیهوده، کار شیادان و خودفریبان است. بر ماست که بکوشیم از این دو قشر، دور باشیم.” به شما هم پیشنهاد میکنم شما هم از این قشر به دور باشی.
      من یک سوال از شما دارم: مگر شما خراب بودید که خودتان را ساختید؟ چرا عدالت خداوند را زیر سوال میبرید!
      نه دوست من! همه ی ما دارای فطرت پاکی هستیم و فقط باید آنرا خراب نکنیم. ما قبل از اینکه به این جسم مادی بیایم میدانستیم که پاک ساخته شده ایم ولی به محض اینکه وارد این جسم مادی شدیم همه چیز یادمان رفت، مثل شما که فکر میکنید از ابتدا خراب بودید و دارید خودتان را میسازید.
      دوست من، شما از طریق خراب نکردن فطرت پاکتان (که خداوند با چیزهایی که آنرا خراب میکند آزمایش میکند) خود را ساخته اید و کم کم به یاد خواهید آورد که از اول کامل ساخته شده بودید و فقط این شکاف (جسم) باعث فراموشی موقت شما شده است.
      ببخشید ولی حالم از تعصب یا ارادت کورکورانه به چیزی یا کسی بهم میخوره و منو یاد بت پرستان دوره جاهلیت می اندازه.

  • یاور مشیرفر گفت:

    این سؤالات شماست که باعث می شود ذهن به نوشتن تحریک شود. موضوع جالبی است. حتما امشب چند صفحه ای در موردش می نویسم و همینجا پستش میکنم. ممنونم.

  • رویا حسینی گفت:

    محمدرضا با خوندن این مطلب یادم افتاد کوچولو که بودم توی یه کارتون دیدم پدره که تصمیم داشت پسر تنبلش رو به کار کردن مجبور کنه، از پسرش خواست هر روز صبح زود بره دنبال کار و تا دستمزدش رو نگرفته به خونه برنگرده. مادر که می‌دونست پسر نازپروردش هر روز تا لنگه ظهر ‌خوابه و جز خوردن و خوابیدن کاری بلد نیست، یه سکه کف دست پسرش گذاشت و گفت: صبح زود به شهر برو، عصر با لباس‌های خاک‌آلود به خونه برگرد و این سکه رو به پدرت نشون بده و بگو که تمام روز مشغول کار بودی و این هم دستمزدته.
    پسر سکه رو گرفت و رفت یه گوشه‌ی خوش آب و هوا زیر سایه درختی چرت زد و بعد از ظهر به خونه برگشت و سکه رو به پدرش نشون داد. پدر نگاهی به سکه کرد و چهرشو در هم کشید و ناگهان سکه رو در آتش انداخت. مادر و پسر نگاهی به هم انداختند و چیزی نگفتند.
    این داستان هر روز تکرار می‌شد تا اینکه بالاخره روزی پسر به خودش اومد و تصمیم گرفت کاری انجام بده. با این فکر به شهر رفت و به کاری مشغول شد و شب‌هنگام مزدش رو گرفت و خسته ولی خوشحال به خونه برگشت و مثل روزهای قبل سکه رو به پدرش داد. پدر سکه رو گرفت و باز هم اون رو در آتش انداخت. این بار اما پسر فورا دستش رو در آتش کرد تا سکه رو بیرون بیاره. دستان پسر سوخت اما وقتی چشمش به صورت پدر افتاد اشک شوق رو در چشمان پدر دید.
    پدر گفت: روزهای قبل وقتی سکه رو در آتش می‌انداختم، تو در سکوت می‌نشستی و کاری نمی‌کردی. معلوم بود که بابت آن سکه‌ها زحمتی نکشیده بودی که با از بین رفتنشان ناراحت شوی اما امروز به خاطر این سکه دستانت را در آتش سوزاندی تا دسترنج امروزت در آتش از بین نرود.

  • محمد جواد گفت:

    اگر رسیدن به صد هدف ماست و سخن گفتن از صد، قصد ما و به دلیل مجموع شرایط-کمداشت ها و ناتوانایی ها- نمیتوانیم مستقیماً تا صد بشمریم، چرا پنج بار از یک تا بیست نشمریم؟؟

    به گمان من هر آدمی را کله شقی هایش می سازد، یعنی به اعتبار کله شقی هایش آدم است. آدم کله شق آدمی است که به خاطر هدفی،ایمانی،اعتقادی،باوری…. حاضر است به راحتی زندگی و خودش را فدا کند.

    (ابن مشغله-نادر ابراهیمی)

  • مهران گفت:

    استاد گرامی،
    ضمن استفاده فراوان از نظرات شما، با خواندن نظر هر دو بزرگوار من هم نظرم رو می نویسم بدون اینکه قصد فلسفیدن داشته باشم.

    من فکر می کنم زندگی برای ما انسان ها، در بستر اثر گذاری جریان دارد.
    مگر نه اینکه تصمیم نگرفتن از جنس تصمیم گرفتن است پس شاید بتوان گفت خراب نکردن هم از جنس ساختن است به علت اثری که مترتب تصمیم نهفته در این رفتار است . من با وجود اینکه می توانم چیزی را خراب کنم تصمیم می گیرم که باشد پس از این به بعد در بودن و ساخت آن هم نقشی دارم. البته این مساله نسبی است.

    به نظر من می توان به جای استفاده از واژه های ساختن و خراب کردن، از واژه تاثیر گذار بودن استفاده کرد. پس کسی را می توان با س(ن)گ مقایسه کرد که با در نظر گرفتن پتانسیلش، اثری را در چرخه ی عمرش بر جای نگذاشته. حال می توان این اثر را با سکوت ، کلمه ای سازنده و یا مخرب بر جای گذاشت.

    حالا با توجه با اثر گذاری،‌ هر کسی می تواند با توجه به جهان بینی خودش بعد از اثر ما، واژه ی مخرب یا سازنده را استفاده کند.

  • حسین گفت:

    سلام
    آقای شعبانعلی به نظر من این حرف خیلی درستی نیست که “انجام ندادن کار” ارج و قرب نمی آورد
    اینکه انسان نفس خود را کنترل کرده و گناه نکند کاری از جنس “نکردن” است و البته نزد خالق و مخلوق پسندیده است. و مثال های ذکر شده ی بعد از آن لم هم به گونه ای سفسطه!
    البته بقیه حرف ها درست بود
    ممنون

    • نادر آرین گفت:

      سلام
      “اینکه انسان نفس خود را کنترل کرده و گناه نکند کاری از جنس “نکردن” است”
      به نظر شما کنترل “کردن” نفس از جنس “نکردن” است؟!
      دوست عزیز گناه نکردن یعنی مبارزه کردن با بعد منفی. چطور از جنس نکردن است؟
      به نظر میرسه شما دیدگاه شما اینه که چیزی که سیاه نیست، پس سفیده!

    • محمد معارفی گفت:

      سلام
      با وجود اینکه حرف شما رو در مورد گناه نکردن تاحدی میفهمم،اما این روزا کمی که به اطرافم (یا حتی خودم!) نگاه میکنم مبینم که خیلی از ما در چیزی که اسمش رو میذاریم گناه نکردن بیشتر از اینکه روی نفسمون کنترل داشته باشیم، روی مردم کنترل نداریم. اگه بخوام ساده تر توضیح بدم اینه که ما اگه کاری رو که اسمش رو میذاریم (یا میذارن) گناه نمی کنیم بیشتر به دلیل اینه که از حرف مردم و فشار جامعه نگرانیم، نه اینکه واقعا از عمق وجود (یا به تعبیری به دلیل کنترل نفس) نخوایم اون کار رو انجام بدیم. نمیدونم به جای کلمه ی “شهامت” چه کلمه ای به کار ببرم که درست باشه. اما با کمی (یا شایدم خیلی) تحریف معنی شهامت، بهتره بگم شهامت گناه کردن نداریم. کافیه اون چیزی که بهش میگیم گناه از نظر جامعه دیگه گناه نباشه، اون وقت دیگه این برچسبی به اسم “گناه” وجود نخواهد داشت. اصولاً به خاطر همین اتفاقه که خیلی از ما زندگی دوگانه ای داریم. دیدن کامنتهای شبکه های اجتماعی به راحتی این قضیه رو ثابت میکنه…
      به نظرم خیلی از ما وقتی میگیم که افتخار می کنم که گناه نکرده م اگر به درون ذهن و دلمون مراجعه کنیم مبینیم که شاید دلمون میخواسته اون کار رو انجام بدیم اما شهامتش رو نداشتیم…
      شاید این حرفم خیلی به کامنت شما ربط نداشت. شاید کامنت شما بهونه ای شد که در مورد چیزی که بهش فکر میکنم بنویسم. سوال بزرگ (که البته دیگه برای من بزرگ نیست) اینه که چیزی که اسمش رو میذاریم گناه و دوری از گناه و … مفهومش چیه.
      فکر نمیکردم زیر این پست که به ساختن ربط داره بحث گناه مطرح بشه…

  • سمیرا کرمی راد گفت:

    فکر می کنم از تاثیر همین ” ساختن ” است که وقتی پدر یا مادر می شیم ، ارزش خیلی چیزها در نظرمان یا قبل از پدر یا مادر شدنمان فرق می کنه ، انگار با خالق این جهان احساس هم دات پنداری می کنیم .

  • رضا گفت:

    وقتی نوشته عباسعلی ملک عزیز را خواندم حدس زدم جواب محمدرضا باید خیلی تند باشد، و وقتی نظر محمدرضا را خواندم دیدم چقدر خودش را کنترل کرده که مثل همیشه صریح ننویسد.

    به نظرم برای انسان بد نبودن ارزش نیست، خوب بودن است که ارزش می آورد و من و افراد دیگری که کم ساخته ایم یا نساخته ایم دنبال توجیهی برای بی عملی مان هستیم. ساختن سخت است، درد دارد، رنج دارد، سختی و شکست دارد، هزینه دارد؛ ولی فلسفیدن یا توجیه یا ادا درآوردن هم حس خوب و البته قلابی تمایز را می آورد و هم راحتی و ریسک نکردن را.

    علت اینکه نظرم را نوشتم این بود که من هم مثل عباسعلی عزیز فکر میکردم ولی الان تقریبا مطمئن هستم که دیدگاه اشتباهی هست و باید عمل کرد.

  • اکبر گفت:

    سلام محمدرضا جان
    یک سوال معمولی داشتم و آن این است که: من زمانی که به مطلبی که گفتی فکر کردم، توانستم برخی موارد را برای خودم نام ببرم. اما حس آزاردهنده برای من این بود که خیلی از چیزهایی که ساختم از جنس یکسانی نبودند تا بتوانم آنها را خوب با هم مقایسه کنم.
    ممنون میشوم که با من و سایرین همفکری کنی که مثلا ایجاد یک رابطه خوب با همسرم را چگونه با تولید یک مقاله علمی یا ساخت یک رسم جدید بین اعضای خانواده یا ایجاد یک حس خوب در دیگران مقایسه کنم؟

    ممنون و ارادتمند
    اکبر

  • مینا گفت:

    من هیچ چیزی که بتوانی ببینی و لمسش کنی نساختم، چیزی از جنس آنچه دوستتان گفتند. تنها چیزی که ساختم و
    بابت آن بهای زیادی دادم، زمان زیادی صرف کردم ،
    لذت ساختن و تاسف از اینکه یک وقتهایی آن طور که باید کار نکرد را با گوشت و پوستم و حتی روحم احساس کردم .
    تحسین شدم از سوی آنها که ظاهر این ساخته دستم را دیدند و سختی های پس آن را ندیدند ، دیدند و شاید به احترام تلاشم سکوت کردند.
    نقدم کردند ،زمانی که از فرط خستگی ، زبان به گلایه می گشودم .آن زمان که پس از کلنجار با سختی ها ، قطعات ساخته دستم کنار هم جا نمی گرفت واز نتیجه راضی نبودم
    و تنها یک پاسخ : این انتخاب تو بوده.
    زندگی که برای خود و همراهانم ساختم.

  • عباسعلی ملک گفت:

    مهم‌ترین چیزی که در زندگی‌ام “ساخته‌ام” چیست؟
    .
    .
    .
    به نظرم جایگاه این سوال اساسا اشتباه است و مثه این میمونه که بپرسی:

    آیا خدا میتونه سنگی بسازه که خودشم نتونه بلند کنه؟ که در پاسخ به این سوال دو حالت وجود داره.

    حالت اول اینکه بگی “آره میتونه بسازه” ولی بعدش این سوال پیش میاد که خب اگه خدا میتونه سنگی بسازه که خودشم نتونه بلند کنه که قدرتی نداره و خدا نیست. حالت دوم اینکه بگی “نه نمیتونه بسازه” ولی بعدش این سوال پیش میاد که خب اگه خدا نمیتونه سنگی بسازه که خودش نتونه بلند کنه که قدرتی نداره و خدا نیست.
    .
    .
    ما آدما سعی داریم هرچی که در اطرافمون میبینیم رو معنی بدیم. من این سوال رو اشتباه میدونم چون وقتی بهش فکر میکنم حس خوبی بهم دست نمیده، نه به این خاطر که فکر کنید تا به حال هیچی نساختم بلکه به این دلیل که من و همه ی شما چیزهای کمال گرایانه ای تو ذهنمون بوده که نساختیم و این اذیتمون میکنه. ما فکر میکنم همه ی باید مثل پیامبران انسانها رو راهنمایی کنیم و کارهای بزرگی انجام بدیم غافل از اینکه شاید اصلا هدف خدا از خلقت ما (من) این بوده که یک سنگی رو از تو خیابون بردارم که یه وقت ماشین از روش رد نشه که برتاپ بشه بخوره به سر یه نفری که خدا هدف مهمتری براش تعریف کرده

    مقابل کلمه ساختن کلمه خراب کردن قرار میگیره و به نظرم بهتر بود که این سوال اینطور مطرح بشه:
    .
    .
    .
    مهم‌ترین چیزی که در زندگی‌ام “خراب نکرده ام” چیست؟

    من “مهم‌ترین چیزی که در زندگی‌ام خراب نکردم” عزت نفسم بوده

    یه چندتا مثال میزنم
    من هیچ وقت سعی نکردم که برم با شخصیت های بزرگ عکس سلفی بندازم که برم تو شبکه های اجتماعی بذارم و یا به نسل های آینده م نشون بدم. من معتقدم اینایی که میرن با شخصیت های بزرگ عکس میندازن و بعد میرن به خانواده و دوستانشون نشون میدن یه پیام مهم دارند و اون هم اینه که : “من اصلا آدم نیستم مگر اینکه منو در کنار این شخصیت بزرگ ببینید.” و حواسشون نیست که دارن عزت نفس خودشون رو خورد میکنند.
    یادمه جونتر که بودم اکثر دوستام با این هدف میرفتن بسیج که کارت سبز (فعال) بگیرن که بعدا تو استخدامی و یا سربازی به دردشون بخوره ولی من هیچ وقت این کار رو نکردم نه به این خاطر که فکر کنید مخالف بسیج و بسیجی باشم، اتفاقا نسبت به اونا حضور پر رنگتری هم داشتم ولی این کار رو یه نوع ریا و دو رویی میدنستم و هیچ وقت هم دنبال این کارت نرفتم و نخواهم رفت چون دوست ندارم به عزت نفسم خدشه ای وارد بشه.

    • عباسعلی ملک عزیز.

      میشه لطفاً‌ در مورد اینکه “جایگاه سوال” چیست، برای من توضیح بدی؟
      چون من، درک و سواد و مطالعه‌ی زیادی ندارم و اولین باره که با چنین تعبیری مواجه می‌شم.
      در ادامه، مثالی که زدید، مثال یک پارادوکس بود.
      می‌خوام ببینم “سوال با جایگاه اشتباه” یعنی “سوال دارای پارادوکس”؟

      چون نمی‌خوام به هر چیزی که در اطرافم می‌بینم، “بیخودی” معنی بدم. پیشنهاد می‌کنم خودتون معنی “جایگاه سوال” و “جایگاه سوال درست”‌و “جایگاه سوال اشتباه” رو توضیح بدید.

      ضمناً فلسفیدن، بیماری عجیبی است دوست من. “توهم فکر کردن” خیلی خطرناک است.
      تعبیر عمیق کردن از حرفهای روزمره، من و شما را فیلسوف نمی‌کند. فقط نشان‌دهنده ی سطحی اندیشی ماست.

      نمی‌دانم چرا وقتی مفهوم پیش پا افتاده‌ای مثل ساختن مطرح می‌شود، تا حد پیامبران و اولیا بالا می‌روید؟
      دوست من. همین امشب اگر یک نفر با همسرش به بستر برود، “فرزند” ساخته می‌شود.
      وقتی یک نفر یک کسب و کار جدید ایجاد می‌کند، یک موجود جدید ساخته می‌شود.
      وقتی یک نفر، در محل کار خود، اتاقی می‌سازد که دیگران، بتوانند در آسایش و آرامش، نماز خود را بخوانند و دیگران مزاحمشان نشوند، چیزی ساخته می‌شود.
      وقتی یک نفر دستشویی سر راهی می‌سازد، چیزی ساخته می‌شود.

      اما چون از زدن حرف‌هایی که ظاهر عمیق دارند، لذت می برید، اجازه بدهید با ادبیات خودتان بگویم:

      “خراب نکردن” به اندازه‌ی همان “ساختن” می‌تواند نسبی باشد.
      شاید هدف از خلقت شما اصلاً این بوده که بروید با یک انسان بزرگی عکس سلفی بیندازید که وقت آن انسان بزرگ یک دقیقه گرفته شود و دیرتر به خیابان بیاید و زیر ماشین نرود.

      شاید شما با همین عکس سلفی نینداختن، تنها خاصیت خود در عالم هستی را از بین برده باشید!

      مطمئنم میفهمید منظورم چیست. می‌خواهم بگویم رازآلوده کردن بیهوده، مسئله را حل نمی‌کند. بلکه آن را دشوارتر می‌کند.
      می‌خواهم بگویم که اگر “ساختن”، مبدا سنجش مشخص ندارد، “خراب کردن” هم ندارد.

      ضمن اینکه خراب نکردن، معنایی از جنس محافظه‌کاری را در خود دارد. اگر هیچ چیزی را هیچ جا خراب نکرده‌ باشید، با سنگی که امروز در بیابانی دور افتاده وجود دارد، هم ارز و هم ارزش هستید.

      ساختن، در ذات خود خراب کردن هم می‌آورد. همچنانکه زندگی در عمق معنای خود با مرگ یکسان است.

      اینقدر سوال را پیچیده نکنید. “راز آلوده” کردن سوالات ساده، کار شیادان و خودفریبان است.
      بر ماست که بکوشیم از این دو قشر، دور باشیم.

      من خنده‌ام می‌گیرد که وقتی یک نفر می‌میرد می‌گویند: انسان خوبی بود. آزارش به هیچ موجودی نرسید.
      دوست من. از کارهایی که “کرده” بگو. کارهایی که نکرده احترام نمی‌آورد. ارج و قرب نمی‌آورد.

      خوب عزیز من. بگو سنگ بود. بگو از روز اول که به دنیا آمد مرده بود.
      بگو اسکلت متحرک بود.
      من سگ ولگردی را در کوچه مان می‌شناسم که تاکنون، هیچکس را گاز نگرفته است. همین!
      زندگی در “نفی” شکل نمی‌گیرد. چیزی از جنس “سلب” نیست. از جنس “ایجاب” است.
      اگر هیچ غلطی نکرده، حداقل ایرادش این است که جا را برای آنها که می‌خواستند کاری بکنند، تنگ کرده و مگر این جرم کمی است؟

      به نظرم، “انسان بودن” یعنی تلاش برای ساختن. و ساختن یعنی تلاش برای بهتر کردن دنیای اطراف. جوری که “به اندازه‌ی عقل و شعور خودمان” احساس کنیم آن را بهتر از قبل تحویل دیگران می‌دهیم. و البته نباید فراموش کنیم که ساختن، عموماً همزمان با خراب کردن شکل می‌گیرد و موارد زیادی هست که بدون خراب کردن، ساختن امکان پذیر نیست.

      به خداوند پناه می‌برم از روزی که آگاهانه یا ناآگاهانه معدود کلماتی که آموخته‌ام را برای توجیه “هیچ کاری نکردن” و “اغفال خود یا دیگری” به کار برم.

      • سعیده گفت:

        یاد کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) افتادم که اتفاقا برای مطالعه در باب شخصیت عظیم حضرت علی (ع) توصیه کرده بودید.
        افرادی كه نه جاذبه دارند و نه دافعه ، نه كسی آنها را دوست و نه‏ كسی دشمن دارد ، نه عشق و علاقه و ارادت را بر می‏انگيزند و نه عداوت و حسادت و كينه و نفرت كسی را ، بی‏تفاوت در بين مردم راه می‏روند مثل اين‏ است كه يك سنگ در ميان مردم راه برود . اين ، يك موجود ساقط و بی‏اثر است . آدمی كه هيچگونه نقطه مثبتی در او
        وجود ندارد ( مقصود از مثبت تنها جهت فضيلت نيست ، بلكه شقاوتها نيز در اينجا مقصود است ) نه از نظر فضيلت و نه از نظر رذيلت ، حيوانی است غذائی می‏خورد و خوابی می‏رود و در ميان مردم‏ می‏گردد همچون گوسفندی كه نه دوست كسی است و نه دشمن كسی ، و اگر هم به‏ او رسيدگی كنند و آب و علفش دهند برای اين است كه در موقع از گوشتش‏ استفاده كنند . او نه موج موافق ايجاد می‏كند و نه موج مخالف . اينها يك‏ دسته هستند : موجودات بی‏ارزش و انسانهای پوچ و تهی ، زير انسان نياز دارد كه دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم می‏توانيم بگوئيم نياز دارد كه دشمن بدارد و او را دشمن بدارند .
        سپاس فراوان

      • محمدجواد علیمحمدی گفت:

        از کجا بدانیم داریم واقعا فکر می کنیم یا داریم توهم می کنیم؟

      • عباسعلی ملک گفت:

        استاد عزیز و گرامی محمدرضا شعبانعلی
        از اینکه لطف کردید و وقت گذاشتید کامنت من را خواندید سپاسگذارم و اگر باعث رنجش خاطرتان شدم پوزش می طلبم
        امیدوارم که کامنت دومم حمل بر این نشود که انتقاد پذیر نیستم یا اینکه آمده باشم از خود دفاع کنم چرا که خود را در مقابل استاد مذاکره ای چون شما پیشاپیش شکست خورده میبینم بلکه آمده ام به پیشنهادتان، ابهاماتی که وجود داشته را برطرف سازم.
        بیاید در عبارت “جایگاه سوال” به جای واژه ی “سوال” واژه ی “انسان” را قرار دهیم تا از این طریق بهتر به جواب برسیم که این تعبیر، تعبیر اشتباهی نبوده و نیست.
        “جایگاه انسان”، یعنی جایگاهی که متعلق به انسان است، چه جایگاهی متعلق به انسان است؟ جایگاه انسان حیات طیبه است و هر چیزی که او را از این امر دور کند او را از جایگاهش دور کرده است. بر همین اساس، “جايگاه سوال”، یعنی جایگاهی که متعلق به سوال است. جايگاه سوال، جايگاه ندانستن و طلب پاسخ و علم از فرد مقابل است. البته تا فرد سوال كننده قانع نشود حق ادامه سوال و جواب را دارد.
        بیاید ریزتر شویم، جایگاه سوال از دو واژه جایگاه + سوال تشکیل شده است:
        معنای لغوی جایگاه: هر محلی که در آنجا چیزی ثابت شود (دهخدا)، هر نقطه و محلی که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد (عمید)
        معنای لغوی سوال: درخواست (دهخدا،معین)
        پس جایگاه سوال یعنی هر نقطه و محلی که در آنجا درخواست (سوال) ثابت شود (قرار بگیرد). و اگر ثابت نشود (قرار نگیرد) جایگاه آن سوال اشتباه است. به عبارت دیگه سوالی جایگاه درست داره که به طور مطلق (نه نسبی) چیزی رو ثابت کنه (یعنی به جواب برسه).
        جایگاه یک چیز، یعنی آن چیز در محل مطلق خود باشد نه اینکه در یک محل نسبی قرار بگیرد. مثالی که زدم کاملا جایگاه سوال رو نشان داده بود.
        “جایگاه سوال اشتباه” و “جایگاه سوال درست” رو با چند مثال در حد فهم خودم بیان میکنم.
        جایگاه سوال درست:
        ۱-دو دوتا چندتا میشود؟ چهار تا میشود (هر چند امروزه ریاضیدانان (که مثل من (به قول شما) بیماری عجیب فلسفیدن دارند) بیان میدارند که دو دوتا ممکنه ۵تا هم بشه)
        ۲-آب از چه مولکولهایی تشکیل شده است؟ اکسیژن و هیدروژن
        جایگاه سوال اشتباه:
        ۱-موبایل بهتر است یا تبلت؟ بنده ی خدا این چه سوالی هست که میبپرسی! بگو برای چه کاری میخواهی که بهت بگم کدوم بهتره
        ۲-پدرت رو بیشتر دوست داری یا مادرت؟ خب این چه سوال مسخره ای است که از طفل معصوم میپرسند! و کودک نمی تواند ثابث کند و میگوید هر دوتاشون
        ۳-اول مرغ به وجود آمده یا تخم مرغ؟
        وقتی شما در جواب کامنت من می نویسید: “خراب نکردن” به اندازه‌ی همان “ساختن” می‌تواند نسبی باشد.” این یعنی اینکه خودتون معترفید که جایگاه سوالی که مطرح شده اشتباه است. ضمنا بیماری عجیب فلسفیدن داشتن خیلی بهتر از بیماری ثبات عقیده و تفکر نداشتن در یک ساعت یا یک روز است. هر چند شما قبلا گفته اید که مسئولیت حرفهای دیروزتان را امروز قبول نمیکنید ولی این دو گفته متضاد در یک روز اتفاق افتاد و نمیدانم مسئولیتش را چه کسی بر عهده خواهد گرفت! اما میدانم در اینجا شما آگاهانه راه سیاست نوشتاری را از راه صداقت نوشتاری جدا کرده اید. شما نمي توانيد اسب را در وسط مسير عوض كنيد.
        .
        خودتان در مبحث مهارت یادگیری در متمم گفتید: یادگیری یک ویژه گی مهم دارد و آن هم آمادگی نقض شدن دانسته ها و مفروضات قبلی. ذات انسان حریص است چه در علم چه در ثروت. من نمیدانم چرا انسان سعی ندارد از دانسته های قبلی اش استفاده کند و فقط دنبال دانسته های جدید است!
        .
        در کامنتتان خطاب به من نوشتید: ” از زدن حرف‌هایی که ظاهر عمیق دارند، لذت می برید”. نمی دانم از چه سخن میگوید! لذت! اینکه از قبل میدانم که اگر از شما نقد کنم مخاطب کورکورانه مرا به علت ارادتی که نسبت به شما دارد دیسلایک میکند، لذت دارد! اینکه با ارزش ترین چیزی که خداوند به من هدیه داده (زمان) را از دست بدهم که بعدا به من بگوید ان الله لایحب المسرفین، آیا این لذت دارد! شاید طبق یکی از روز نوشته های خودتان (درباره مرگ مخاطب) که در آن نوشته بودید: “صاحب مقامی را به خاطر دارم که در یک مهمانی میگفت: مقام مانند ببر است. سوار شدن بر آن با خودت است، اما پیاده شدن، دیگر در اختیار تو نخواهد بود که ببر، از سوار خود، چیزی باقی نمی گذارد.صاحب مقامان دیگر در مجلس، آهی کشیدند و نگاه به زمین دوختند. اما آنها که گرفتار موقعیت و مقامی نبودند، اینگونه احساس کردند که پای کلامی شاعرانه و احساس ناشکری از سر دلخوشی، در میان است.”، شما به مانند صاحب مقامی باشید که از زدن حرف‌هایی که ظاهر عمیق دارند لذت می برید (یا می برده اید) و من چون گرفتار این مقام نشده ام حرفتان را درک نمی کنم! راست میگویند تجربه مادر مهارت هاست. شاید اگر آن کامنتی که در متمم در مورد داستان گرگ ها گذاشته بودم را میخواندید بسته ی اطلاعاتی ای میشد که این مدل ذهنی را نسبت به من پیدا نکنید که من از نوشته هایم لذت می برم چراکه من در آنجا این لذت ها را گرگ درون دانسته بودم. البته این ایراد بر شما وارد نیست چرا که شما یک نفرید و همه ی مخاطبان، شما و نوشته هایتان را در ذهن دارند ولی شما نمی توانید همه ی مخاطبان و نوشته هایشان را به یاد داشته باشید.
        .
        آنجا که نوشتید: ” شاید هدف از خلقت شما اصلاً این بوده که بروید با یک انسان بزرگی عکس سلفی بیندازید که وقت آن انسان بزرگ یک دقیقه گرفته شود و دیرتر به خیابان بیاید و زیر ماشین نرود.” من از کجا بدانم این هدفم بوده! شاید هدف از خلقت من این بوده که نروم با آن انسان بزرگ عکس سلفی بندازم تا زودتر (مثلا ۱۳:۴۵) از خیابان رد شود و به آن راننده ی بی احتیاط کامیون بزرگی که ساعت ۱۳:۴۶ قرار بوده رد بشود برنخورد و زیر آن نرود! در مورد چیزهای نسبی نمی شود قاطعانه حرف زد. با این حرف شما موافقم که: “راز آلوده” کردن بیهوده، کار شیادان و خودفریبان است. بر ماست که بکوشیم از این دو قشر، دور باشیم.
        .
        به جملاتی که در کامنتی که در جواب کامنت من نوشتید نگاه کنید:
        ” ضمناً فلسفیدن، بیماری عجیبی است دوست من. “توهم فکر کردن” خیلی خطرناک است.”
        ” اما چون از زدن حرف‌هایی که ظاهر عمیق دارند، لذت می برید، اجازه بدهید با ادبیات خودتان بگویم:”
        ” شاید شما با همین عکس سلفی نینداختن، تنها خاصیت خود در عالم هستی را از بین برده باشید!”
        ” اینقدر سوال را پیچیده نکنید. “راز آلوده” کردن سوالات ساده، کار شیادان و خودفریبان است.”
        مدل ذهنی من نسبت به جملات بالا این است که یک فرد قصد ترور شخصیتی مخاطب نقدکننده اش را در مقابل درب خانه اش داشته است آن هم جلوی چشم کیلو کیلو فالوئرهایش. اصولا اغلب آدما از تررو شخصیتی یکدیگر لذت میبرند و خودتون هم تو کانال تلگرام از قول دوست روانشناستون نوشتید “آدم اگر فکر کنه یکی مثل همه ی آدمهاست، اگر خودش رو متمایز با دیگران ندونه، اگر فکر نکنه که بالاتر از خیلی های دیگه است، به احتمال زیاد انگیزه ی زنده موندنش رو هم از دست میده!”. این جملات شما و لایک های دوستانی که بعد از خوندن هر روز نوشته بدو بدو میان دنبال کامنت شما میگردن و خوشحالن از این ترور شخصیتی و کامنت منو نخونده دیسلایک میکنند مثالی از این جنس هست. و این ترورها و دیسلایک ها اصلا مرا ناراحت نمی کند و به من بر نمی خورد و اگر هم خواست بربخورد به قول علی ضیاء جای خالی میدهم (این را با حالت گفتگوی صمیمانه بخوانید). نتیجه ی این پاراگرافم این است که کسی که خرما میخورد نمی تواند دیگران را از خوردن خرما منع کند.
        .
        راستی یک سوال مهم هم برایم پیش آمد که اگر وقت داشتید و دوست داشتید به آن جواب بدهید (پیشنهاد نمیکنم)؟ ما از کجا بدانیم که دچار توهم فکر کردن هستیم؟ در اولین پستی که در کانال تلگرام گذاشتید بیان کردید که؛ مهم این است که وقت بگذاریم و به نکته هایی که شما میگید فکر کنیم. ای کاهش قبلش در ممتم درسی را به نام “درست فکر کردن یا توهمی فکر نکردن” میگذاشتید که پیش نیاز ورد به کانال تلگرام باشد. آخر شما از کجا میدانستید که مخاطبانتان دچار توهم فکری نیستند! ناپلئون هیل در کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید میگه “به نظر ما چشمان دیگران به دلیل آنکه به چشمان ما شباهت ندارد عیب و ایراد دارد” و شما هم فکر میکنید چون نظر من به نظر شما شباهت ندارد من دچار توهم فکری هستم. نمیدانم کداممان دچار توهم فکری هستیم! این را مخاطب پیش خودش قضاوت خواهد کرد.
        .
        نمی‌دانم چرا وقتی مفهوم شاخصی مثل ساختن مطرح می‌شود، شما فقط به جنبه های مادی قضیه نگاه میکنید در صورتی اگه اگر مقداری تامل میکردید و با دقت کامنت من را میخواندید می دیدید که مثال های من روی جنبه ی غیر مادی قضیه متمرکز بود. به نظرتان کسی که چیزی را با دروغ میسازد آیا تابوی راست گقتن را خراب نمیکند (نمی شکند)؟ دانشجویی که با داده سازی مقاله ای را میسازد آیا راستگویی واخلاق را خراب نمی کند! به نظر شما اینهایی که میروند نرم افزارها را کرک میکنند آیا چیزی ساخته اند یا ارزشهای خلاقی را خراب کرده اند؟ اصلا بگذارید واضح تر بپرسم: ساختن هایی که با خراب کردن ارزش های انسانی صورت گرفته ارزشمندترند یا ساختن هایی که با خراب نکردن ارزش های انسانی؟ فرق این دو فقط در سرعت ساختن است. سرعت ساختن با خراب کردن ارزشهای اخلاقی بیشتر از سرعت ساختن با خراب نکردن ارزشهای اخلاقی است به همین دلیل است بعضی ها اغفال میشوند و میروند نرم افزار کرک میکنند. مطمئنم میفهمید منظورم چیست.
        .
        از ادیسون پرسیدند آیا تو از هزران شکستی که در راه ساختن لامپ خوردی دلسرد نشدی؟ گفت: من هزاران راه درست نشدن لامپ را یاد گرفتم و شکستی وجود نداشته است. درست است که او هزاران بار خراب کرده است که در نهایت لامپ را ساخت. ولی مهمتر از آن این بود که سعی کرد روحیه اش پس از هر بار شکست خراب نشود و ناامید نشد.
        .
        اگر اینطور که شما میگویید (همین امشب اگر یک نفر با همسرش به بستر برود، “فرزند” ساخته می‌شود) باشد، پس باید صنعت پلوار انسان راه انداخت! شما از کجا اینقدر مطمئن هستید فرزند آنها معلول به دنیا نخواهد آمد! آیا آن موقع باز هم میگوید که چیزی را ساخته اند! آنها (دو همسر) از ماه ها قبل برای خراب نکردن برنامه ریزی کرده اند که چیزی که میسازند سالم ساخته شود. (پی نوشت: نمی خواهم معلولیت را ساختن ننامم، الگوی ذهنی عامه از ساختن فرزند (سالم) را مدنظر گرفتم. احتمال این وجود دارد که معلولین از ما سالم تر باشند و این ما هستیم که نمیخواهیم آنچه را که نمیفهمیم باور کنیم، ما از روی حماقت خیال میکنیم که محدودیت های ما معیار سنجش هستند)
        .
        خیلی از ساختن ها هست که با خراب نکردن شکل میگیرد. به نظرتان آیا دونالد ترامپ (نامزد ریاست جمهوری آمریکا) با این حرف های مغرضانه اخیرش علیه مسلمانان چیزی را ساخت؟ بر فرض او با کسب ۷۰ درصد آرا در انتخابات برنده هم شود. آیا اگر وجه ی خودش را بین جامعه ی مسلمانان آمریکا و جهان خراب نمی کرد لذت کسب ۸۰درصد آرا بهتر از ۷۰درصد آرا نبود! (منظورم این است که شاید رای ۱۰ درصد مسلمانان را هم کسب میکرد آن هم با خراب نکردن). ما وقتی که با چیزی های که نمیخواهیم روبرو میشویم واضح تر میدانیم که چه چیزهایی میخواهیم. و این هیلاری کلینتون تیزهوش بود که با یک ناخواسته (خراب نکردن وجه خود) مواجه شد و فهمید خواسته اش (ساختن رای اکثریت) چیست و بعد اظهارات ترامپ را غیرمنطقی دانست. هرچند همه شان سروته یک کرباسند…
        .
        ای کاش سریعا جواب کامنت من را نمیدادید که ببینیم چند نفر مدل ذهنی مشابه من دارند. گمان میکنم خیلی ها مدل ذهنی شان را پس دیدن کامنت شما در جواب کامنت من، عوض کردند مثل حرفایی که گاهی اوقات آدم آنها را قورت میدهد یا مثل جلسات رای گیری که دو نفری که نظر مخالف دارند دستشان را یواش با خواراندن گوش پایین می آورند. پیشنهاد میکنم از این به بعد جواب کامنت هایی مثل کامنت من که به اصطلاح برخی دوستان تند و صریح هستند دیرتر پاسخ بدهید، مثلا بعد از نوشتن روز نوشته بعدی، تا آمار بهتری داشته باشیم.
        .
        مدل ذهنی من نسبت به شما، تا اینجایی که روز نوشته هاتون رو خوندم اینه که انتقادپذیر نیستید (که اینو خودتون هم در کامنتی اذعان کردید) و دیگه اینکه اغلب دید مادی دارید نسبت به اغلب چیزا.
        .
        بارها بوده که حس خوبی از خوندن نوشته هاتون بهم دست داده و (به قول خودتون) برام مثل واحه ای بودید و ناشکری هم نمیکنم و از شما سپاسگذارم. اما این بدین معنی نیست که صرفا به دنبال حس خوب باشم بلکه علاوه برحس خوب، همواره این سوال را از خودم میپرسم که آیا از این حس خوب (مطلب) چیزی هم یاد گرفتم یا نه؟ یا اینکه این یک حس خوب زودگذر است! به هر حال این خونه متعلق به شماست و ما مهمانیم و همیشه خودتون گفتید که تعامل یکطرفه مناسب نیست و در سیاست های کامنت گذاری هم به طور غیر مستقیم گفتید از پاچه خواری بپرهیزید. مثل اینکه من درست متوجه نشدم و دست به عمل خودزنی نوشتن کامنت نقد گونه کردم و باعث رنجش خاطر شما و خودم و سایر دوستان شدم. باور بفرمایید از اعماق وجودم عذرخواهی میکنم و دیگر کامنت نمیگذارم و یا حتی اگر خواستید به سایتتان هم سر نمی زنم فقط خبرش را به من بدهید. یا حداقل بگوید چه نوع کامنتی بگذارم که مناسب فضای سایت و سلیقه شما باشد.
        .
        در نهایت برداشت من از این بحث اینه که شاید بشه گفت: برون گراها معتقدند فقط از طریق ساختن و خراب کردن هست که میشه ساخت ولی درون گراها معتقدند از علاوه بر ساختن و خراب کردن، با خراب نکردن هم میشه ساخت.
        .
        به نظرم خراب نکردن برای ساختن مسیر شرافتمندانه تری برای ساختن است نسبت به ساختن برای ساختن و یا خراب کردن برای ساختن. من هیچ کدام از این سه مورد (خراب نکردن برای ساختن، ساختن برای ساختن و خراب کردن برای ساختن) را نفی نکردم ولی میان (among)، good و better و best همیشه best (خراب نکردن برای ساختن) را انتخاب خواهم کرد. اصلا “لکم دینکم ولی دین”. (پی نوشت: ببخشید که معادل فارسی به ذهنم نرسید، البته اهم و مهم به ذهنم اومد ولی گزینه سومی به ذهنم نیامد. امیدوارم دوباره متهم به لذت بردن از نوشتن حرفای ظاهرا عمیق نشوم)
        .
        در آخر پیشنهاد میکنم اگر عمری باقی بود ۱۰-۲۰ سال دیگر این روز نوشته تان و کامنت من و کامنتی که در جواب کامنت من نوشتید را بخوانید. گاها فرد غیرمتخصصی که در بیرون از یک مسئله تخصصی قرار دارد راه حل های بهتری ارائه میدهد.
        .
        قبل از هر عملی (خواندن هر مطلب، دیدن هر فیلم و …) با خود این دعا را زمزمه میکنم: اعوذ باالله من کل شی لاینفع – خدایا به تو پناه میبرم از هرچیزی که برای من فایده ای ندارد.
        پناه میبرم به خدا از آن روزی که فکر کنم که فقط این تفکر من هست که مطلقا درست است و با این توهم باعث ایجاد (تزریق) باور نادرست در ضمیر ناخودآگاه افراد شده و باعث گمراهی آنان شوم.
        ——-
        پی نوشت: نوشته شده ولی خوانده نشده

        • مرتضی جاوید گفت:

          این بخش برای شخص بنده واقعاً تکان‌دهنده است:
          «هر چند شما قبلا گفته اید که مسئولیت حرفهای دیروزتان را امروز قبول نمیکنید ولی این دو گفته متضاد در یک روز اتفاق افتاد و نمیدانم مسئولیتش را چه کسی بر عهده خواهد گرفت!»

          آیا واقعاً این‌طور است؟!

    • مجتبی گفت:

      سلام
      بنظرم ساختن دردی به مراتب بیشتر از خراب نکردن یا خراب کردن داره.
      کسی که سازندست باید درد و رنج بیشتری تحمل کنه.برای ساختن گاهی سالها تلاش و کوشش در سایه ی ابهام لازمه.تازه تضمینی وجود نداره که بعد ساختن کسی از راه نرسه و همه چیز رو خراب نکنه.!!!!!!! اگه سازنده ای نباشه چیزی وجود نخواهد داشت که ناخرابکاران به خراب نکردنش بنازند.یا بهتره از زبان سعدی بگم «بنازند فردا تواضع کنان»
      همه ی ما مختاریم هر سوالی رو که دوست داریم از خودمون و اطرافیانمون که قراره درکنار ما باشن بپرسیم.نوع سوالها جایگاه ما رو تو کل دنیا مشخص میکنه.

      سوال از ساختن یعنی حرکت رو به جلو
      سول از خراب نکردن یعنی محتاطانه در سایه ی دستاوردهای دیگران زیستن.

    • حسین گفت:

      دوست من، اگه شما معتقدی “در زندگی چی ساختی” سوال غلطی هست، دلیل بر این نمیشه که عکسش سوال خوبی باشه
      با همین منطقی که خودت میگی سوال اول اشتباهه، پس سوال دوم که خودت میپرسی هم باید اشتباه باشه.
      .
      شاید اگه کسی با آدم مشهوری عکس بگیره عزت نفسش رو زیر پا بذاره و پایین بیاد، ولی عکس ننداختن باهاشون دلیلی برای بالا رفتن عزت نفس نیست.
      به زبان ساده تر بگم که عزت نفس چیزی نیست که همه آدما داشته باشن و یه عده ای حفظش کنن و یه عده ای هم خرابش کنن. عزت نفس یه چیزیه مثل ثروت، آبرو، یا خیلی چیزای دیگه که ما با اعمالمون اون رو کم و زیاد میکنیم.
      در این زمینه احادیث زیادی هم داریم برای بالا بردن عزت نفس. مثل این حدیث از امام صادق(ع):
      “هيچ بنده اى خشم خود را فرو نخورد، مگر اين كه خداوند عزّوجلّ بر عزّت او در دنيا و آخرت افزود.”

      اگر مهمترین چیزی که شما ساختی عزت نفست بوده، لطفن بگو چطوری ساختیش که برای من و دوستان هم مفید باشه.

      • عباسعلی ملک گفت:

        حسین جان ممنون که نظر منو خوندی و نظرت رو گفتی
        گفتی که بگم چطور عزت نفسم را ساختم، باشه به روی چشم

        من یه مثال دیگه میزنم برات:
        من همیشه سعی کردم تا جایی که ممکنه نروم بین بحثی که بین دو نفر بوده و اون دو نفر رو به صورت کامل نمیشناختمشون دخالت کنم. چون این احتمال رو میدادم که یکی یا هر دوتاشون برگردند و به من بگند تو رو سننه! به تو چه ربطی داره! یا حداقل یک نگاه معنی دار بهم کنند. و اینطوری عزت نفسم خراب بشه. مطمئنم میفهمید منظورم چیست.
        آیا اگر شما در واقعیت برید بین بحثی که بین دو استاد دانشگاهتون برقراه دخالت کنید و طرف یکی دیگه رو بگیرید بهتون چی میگن! همین که یکی یا هر دوتاشون به شما به چشم یه آدم پررو و وقیح نگاه کنند بسه واستون و عزت نفستون خراب میشه.
        چون خیلی عطش یادگیری دارید یه مثال دیگه براتون میزنم:
        من هیچ وقت چه در فضای مجازی و چه در فضای حقیقی از بیان اسم و فامیلم شرم نداشتم و از طرفی اینجوری مسئولیت حرفام رو هم قبول میکنم. مسئولیت پذیری هم یکی از راه هایی هست که به افزایش عزت نفس کمک میکنه. برخلاف شما که در اینجا فقط اسم خودتون رو نوشتید حسین، اون هم بدون فامیل که اصلا معلوم نیست اسم حسین که نوشتید واقعی باشه یا نه؟ راستی اگه همیشه سعی کنید اسم و فامیل واقعی تون رو بنویسید ممکنه به مرور زمان برای خودتون برندی بشید.
        اگه کتاب هم در مورد عزت نفس خواستید میتونم بهتون معرفی کنم از کتاب های پل ژاکو گرفته تا کتابهای ناتانيل براندن یا کتابهای سید مجتبی حورایی خودمون. حتی محمدرضا شعبانعلی عزیز هم یک کتاب صوتی تو تراست زون به نام مسیر اصلی (عزت نفس) داره که به نظر من از همه ی اون کتابا بهتره و یه جور لمقه ی جویده شده است که شما فقط باید قورتش بدید.

    • رضا گفت:

      من به عباسعلی ملک مثبت دادم.
      چون به نظرم چیزی با ارزشی رو اینجا ساخت.همین که جرات کرد و حرف مخالفشو صریحا بیان کرد خیلی با ارزشه.
      به قول محمدرضا وقتی چیزی برامون درد داشته باشه مارو به فکر و یادگرفتن وامیداره.هرچند صددرصد مخالف و به نظرمون قطعا نادرست!
      خیلی ها مثل خودم وقتی جلوی آدم با مطالعه و هوشمندی مثل محمدرضای عزیز قرار میگیریم ، اگر نظر مخالفی هم داشته باشیم جرات بیان اون رو پیدا نمیکنیم ( البته یقینا مشکل از خود ماست ).
      به هر حال ایشون نظر مخالفش رو گفته و اگر تعداد منفی ها ده برابر هم بشه نظر ایشون پابرجاست …

      • آنت گفت:

        منم با شما موافقم.
        شاید به جرات بتونم بگم بیشترین و تاثیرگذارترین چیزهایی که توی روزنوشته ها یادگرفتم از همین پاسخهای صریح محمدرضا به اینگونه دیدگاههاست. با اینکه شاید این حرفم جالب نباشه و به مذاق کسی خوش نیاد، اما همیشه تو دلم یه آفرین به خالقان این دیدگاهها گفتم.
        چه بسیار افکار نادرست که در ذهن من جای گرفته اما از ترس روبه رو شدن با چنین پاسخ صریحی، از ترس منفی خوردن، از ترس افشا شدن سطحی اندیشی ام جرات بیانشون رو نداشتم. حتا در حد سوال پرسیدن!
        این کامنت رو در پاسخ به کامنت قبلی خودم (http://www.shabanali.com/ms/?p=6288&cpage=1#comment-66967) می نویسم. چون گمان می کنم این حرفها هم “بهانه” بودند برای کاری نکردن، نظری ندادن و نساختن!
        امیدوارم بتونم هرچه بیشتر از این پیله ی ترس و این ناحیه ی به اصطلاح امن خودم بیرون بیام.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser