نام سوازیلند را بعد از چند سال دوباره به صورت تصادفی در یکی از جستجوهای اینترنتی دیدم و چند روز اخیر، بخشی از وقت استراحتم را به پیگیری رسانهها و خبرهای سوازیلند اختصاص دادم (اگر به خاطر داشته باشید آقای احمدی نژاد زمانی پیامی به اعلیحضرت مسواتی سوم فرستاده بودهاند و پادشاهی ایشان را تبریک گفته بودند)
سوازیلند (Swaziland) یک دولتِ مستقل است که بین دو کشور آفریقای جنوبی و موزامبیک قرار دارد.
سوازیلند حدود ۱۷۰۰۰ کیلومتر مربع وسعت دارد و جمعیت آن کمی بیش از یک میلیون نفر است. این کشور حکومت پادشاهی دارد و البته دارای قوه های اجرایی و قانون گذاری و سیستم قضاست.
همچنین شاید برایتان جالب باشد که بقایای زندگی انسانی از صدهزارسال قبل در این ناحیه پیدا شدهاند. این کشور بیشترین تعامل را با کشور آفریقای جنوبی دارد و البته از رابطه تجاری خوبی با آمریکای شمالی و اتحادیه اروپا نیز برخوردار است.
دو نشریهی تایمز سوازیلند و سوازیلند آبزرور اخبار آن را منعکس میکنند و مطالعهی آنها میتواند به شما نشان دهد که چگونه جوانانی با رویای رشد در کنار افرادی مسن با رویای زندگی در گذشته، در کنار هم زندگی میکنند و این شکاف، چه نوع چالشها و تنشهایی را برای کسانی که در دو انتهای طیف هستند ایجاد میکند.
سرود ملی این کشور کوچک – که از هر ده نفر مردمش ۷ نفر کمتر از یک دلار در روز درآمد دارند – چنین شروع میشود (+):
خداوندا. ای کسی که نعمت را به سرزمین ما هدیه کردهای؛ به خاطر همهی بخت خوبی که داریم از تو سپاسگزاریم و پادشاهمان را میستاییم و تحسین میکنیم.
شاید برای شما جالب باشد که دپارتمان پروازهای غیرنظامی دولت سوازیلند در سال ۲۰۱۳ قانونی در مورد منع برخی پروازها تصویب کرد که شامل Droneها و هلیکوپترهای کوچک و البته پیرزنهای جادوگر میشود.
پیرزنهای جادوگر طبق این قانون حق ندارند با جاروهای خود به ارتفاع بالای ۱۵۰ متر پرواز کنند.
بخش قابل توجهی از مردم سوازیلند به شدت به جادو معتقدند و البته هیچ گزارش رسمی مبنی بر پرواز پیرزنان جادوگر بر روی چوب جارو وجود ندارد.
اما به هر حال قانونگذاران سوازیلند معتقدند که نباید به بهانهی نبودن شواهد عملی، به باورهای مردم بیتوجهی شود.
قبلاً هم در جایی نوشته بودم که هر از چندگاهی، به بهانهای، این مسئله در ذهنم پررنگتر میشود که خطاست اگر معاصر بودن را به معنای زندگی در یک مقطع زمانیِ تقویمی در نظر بگیریم. چه بسیار هستند در میان ما که معاصرانشان مردهاند و البته هستند کسانی که معاصرانشان هنوز به دنیا نیامدهاند.
سلام
وقتی این نوشته رو خوندم یاد اتفاق چند روز پیش در فضای ورزشی کشور افتادم . مطمئنا همه میدونیم این جنس باورها و اعتقادات شاید با مقیاسی کوچکتر (البته فقط شاید کوچکتر چون مطمئنا سوازیلند به اندازه ایران رمال و دعانویس و فالگیر نداره) در کشور خودمون هم وجود داره .به هر حال ما هم متعلق به سرزمینی هستیم که توسط خیلی از مردم دیدن گربه سیاه بدشگون محسوب میشه و یا اینکه اگه قیچی رو چند بار پشت سرهم باز و بسته کنیم دعوا میشه یا اون اتفاق عجیبی که در فضای فوتبالمون افتاد که یک باشگاه چون اعتقاد داشت دروازه حریفان رو یک سری افراد طلسم کرده اند بین دو نیمه ادرار یک نوجوان توپ جمع کن رو توی یک لیوان پلاستیکی کردند و ریختن تو دروازه حریف تا طلسم شکسته شه .اینه که همونطوری که شما تو خط آخر نوشتتون فرمودین هستند افراد زیادی که دوران معاصرشون هنوز شروع نشده . فقط امیدوارم اگه یه ورزشی نویسی اون سر دنیا تصمیم گرفت این اتفاق طلسم دروازه رو شکستن با اون شکل شرم آور رو توضیح بده آخر نوشتش مارو در کنار سوازیلند قرار نده:))
سلام.
ما هر دو مدل را تجربه کرده ایم.
هم کسی داشته ایم که معاصرانش مرده بودند و هم کسی که معاصرانش هنوز به دنیا نیامده بودند – و هنوز هم نیامده اند.
غریب مردمانی هستیم.
—-
با اینکه معاصرِ آیندگان بودن، خیلی سخت است ولی همه ی ترسم این است که معاصرانم – ولو در یک بعد – مرده باشند.
ممنون.
سلام.
ممنون خیلی جالب بود.
این سرود ملی که حرف نداره واقعا. بخت نیک ملت با این شعارهای توخالی کامله.
تصور پرواز جاروها با سواران در هم چروکیده با اون دماغهای دراز و بالاپوش کلاهدار تیره چند وقته که راحت شده. توی سالهای اخیر بازار جادوگران و ارباب طلسم و این بازیها توی ایران داغه.
هرچی زمان جلوتر رفته انگار مردم تکیه گاههای درونی ضعیفتری دارن و بیرون از خودشون دارن به بد جاهایی چنگ میندازن.
فال و فالگیری و خرافات هزارن ساله دیگه یه طرف، امروز ابزار موفقیت و شکست عده زیادی شده مراجعه به دعانویسان و دغلبازان. و همانا موفقیت قطعی از آن دعانویسان است.
جالب و مایه تاسفه که بسیاری از جوونای دهه هفتاد توی این بازیها افتادند. به تایید این جمله که معاصر بودن اون معنای ساده هم تقویم بودن رو نداره. ظواهری مدرن شده ولی افکاری متعلق به هزاره های قبل.
از اینکه تصوراتم فقط در قالب حسی و فیزیکی محدود باشه ناراحت میشم اما ماجراهایی که همه چیز رو به گردن قدرتی خارج از تفکر و عملکرد و تعاملات و کنش و واکنشهای انسانی بندازه واقعا خطرناکه.