پیش نوشت اول: این مطلب هفتمین مطلب از سلسله مطالب سرشت و سرنوشت محسوب میشه.
پیش نوشت دوم: این روزها مصادف با شهادت امام علی است. بعید است کسی اهل مطالعه باشد و نهج البلاغه را نخوانده باشد. اما در کنار این کتاب گرانقدر، دو کتاب دیگر هم هست که همیشه گفتهام و باز هم تکرار میکنم که به نظرم در مورد امام علی، باید خوانده شوند. یکی کار گرانقدر استاد مطهری در کتاب جاذبه و دافعه علی علیه السلام و دیگری کار دکتر علی شریعتی در کتاب علی.
البته بخش قابل توجه هر دو کتاب، حاصل پیاده سازی سخنان آن بزرگواران است و بعداً بخشهای مکتوبی هم به آنها افزوده شد. اجازه بدهید قبل از شروع صحبتهایم، دو مطلب از دو کتاب نقل کنم:
استاد مطهری در اوایل کتاب جاذبه و دافعه، به جای اینکه فقط به محبوبیت امام علی اشاره کنند، به بغضی که نسبت به ایشان هست هم اشاره میکنند و توضیح میدهند که استقرار عدالت، بغض و عداوت هم میآفریند. ایشان میگویند:
افرادی که نه جاذبه دارند و نه دافعه. نه کسی آنها را دوست دارد و نه کسی دشمن دارد، نه عشق و علاقه را برمیانگیزند و نه عداوت و حسادت و کینه و نفرت کسی را. بی تفاوت در بین مردم راه میروند، مثل اینکه یک سنگ در میان مردم راه برود.
این یک موجود ساقط و بی اثر است. آدمی که هیچ نقطه مثبتی در او وجود ندارد (مقصود از مثبت تنها فضیلت نیست، بلکه شقاوتها هم در اینجا منظور است) نه از نظر فضیلت و نه رذیلت، حیوانی است که غذا میخورد و خوابی میرود و در میان مردم میگردد. همچون گوسفندی که نه دوست کسی است و نه دشمن کسی و اگر هم به او رسیدگی کنند و آب و علفش دهند برای این است که به موقع از گوشتاش استفاده کنند.
او نه موج مخالف ایجاد میکند و نه موج موافق. اینها یک دسته هستند: موجودات بی ارزش و پوچ و انسانهای پوچ و تهی. زیرا انسان نیاز دارد که دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم میتوانیم بگوییم که نیاز دارد که دشمن بدارد و او را دشمن بدارند.
حرفهای استاد مطهری، نه فقط در مورد این بزرگمرد تنهای تاریخ مصداق دارد، واقعاً که اگر امروز در میانمان بودند، درسی بزرگ در حوزه مدیریت و برندسازی بود و افسوس که از حضور این بزرگان در میانمان محروم گشتهایم. اجازه بدهید از دکتر علی شریعتی هم متن کوتاهی از سخنرانی علی تنهاست را بیاورم:
محبت به علی، اگر او را نشناسیم، برابر است با محبت همه ملتهای دیگر به هر کس دیگر. علی اگر معلوم نباشد که کیست، چه میگوید و چه میخواهد و تشیعی که معلوم نیست اصولش چیست، هدفش چیست و راهش کدام است، از نظر تاثیرش روی بشر و جامعه و زندگی، مساوی است با هر شخصیت و هر مذهب دیگر. علی مجهول مساویست با هر انسان یا هر قهرمان ملی دیگر که مجهول است. زیرا محبت به خودی خود نجاتبخش نیست. این معرفت است که نجات میبخشد.
پیش نوشت سوم: اتفاق بسیار خیری که در طول این سالها – به نظر من – رواج بیشتری هم یافته است، توجه به شبهای قدر و شب زندهداری در این شبهاست. جالب اینجاست که کسانی را میشناسم که باور دینی محکمی هم ندارند، اما این شبها بیدار میمانند و به فکر کردن در مورد خودشان و زندگیشان میپردازند و میکوشند تقدیر بهتری را برای خود مقدر کنند. خیر بزرگی است که یک آیین فراتر از مرزهای پیروان خویش را هم تسخیر کند. آنهم برای ما که زندگانی به معنای واقعی از میانمان رخت بربسته و زنده مانی و مردهگانی شیوه رایج گذران عمر در میانمان است و این فرصتهای کوتاه، بهانهای برای بیشتر تفکر کردن و توقف در مسیری که اگر آن را آگاهانه نشناسیم، حرکت در آن – با هر سرعتی که باشد – ما را به هیچ منزلگاهی نمیرساند. اینها را از باب موعظه ننوشتم که من آیین موعظه را نمیدانم. اما گفتم شاید این یادآوریها به خودم، مخاطب دیگری هم بیابد.
اصل مطلب: داستان تاریخی جبر و اختیار، ماجرایی نیست که به سادگی پایان داشته باشد. باور قلبی من این است که بحثهای سطحی، پایان قطعی دارند و بحثهای عمیق برای همیشه باز میمانند. در این میان جمله امام بزرگوارمان را هم به خاطر داریم که از «چیزی در میانهی این طیف» (لا جبرو لا تفویض، بل امر بین امرین) میگفتند.
هر بحثی را میتوان در لایههای مختلف تحلیل کرد. از سطحی تا عمیق.
جبر و تفویض هم قاعدتاً مستثنا نیست.
به سطحیترین لایهها فکر کنید: به اینکه امروز شما نمیتوانید سر کار نروید یا اگر بخواهید نروید مجبورید که برگه مرخصی ببرید و تایید بگیرید. از سوی دیگر به صورت مطلق هم مجبور نیستید و حتی ممکن است استعفا بدهید و امروز و هر روز در خانه بمانید. یا در شرایط خاص و اتفاقهای ناگوار مثل فوت نزدیکان، مجبور به پر کردن فرم مرخصی و طی کردن نظام بروکراتیک نخواهید بود. اینجا هم جایی در میانه جبر و اختیاریم.
لایههای بعدی همین مسئله نگارش است: من در نوشتن آزادم و هر چه میخواهم مینویسم. اما به صورت مطلق آزاد نیستم. من به دامنه واژگان فارسی و به دامنه واژگانی که میدانم و به دامنه واژگانی که مخاطبم میداند محدودم. نه اسیرم و نه آزاد. بلکه به تعبیر زیبای احمد شاملو در باغ آیینه، این میان خوش دست و پایی میزنم!
در لایه بالاتر به تصمیمهای فردی میرسیم و بعد تصمیمهای اجتماعی. بعد به مسیر یک جامعه و در بالاترین لایهها شاید به مسیر تاریخ و مسیر تکوین عالم هستی و بحثهای دیگری که من نمیدانم و نمیفهمم.
اما من در این میانه میخواستم به نکتهای در سطحی ترین لایه جبر و اختیار، یعنی به جبر و اختیار در زندگی روزمره اشاره کنم. از بس که تکرار کردهام خسته شدهام. اما باز هم میگویم که آنچه در اینجا میگویم صرفاً تجربه شخصی است و چون در زندگی شخصی من مفید بوده گفتم شاید برای زندگی دیگران هم مفید باشد. بنابراین اگر خواندید و آن را اثربخش نیافتید، لطفاً ما را معذور دارید و بیآنکه شرمسارمان کنید عبور کنید. اگر هم مفید یافتید که من خوشحال میشوم که این حرف، جایی هر چند کوچک به کار آمده و بیتاثیر نمانده است.
بعضی وقتها میبینم که دوستانم میگویند: محمدرضا. دلت خوش است. کتاب خواندن کجا. ما تا ساعت یازده شب سر کاریم. میآییم مثل جنازه میافتیم تا صبح هم دوباره سر کار برویم. جبر زمان است. زندگی خرج دارد. اجاره داریم. بدبختی داریم. خرج غذا و پوشاک را میدانی؟ هزینه ثبت نام مدرسه را میدانی؟
دوست دیگری که فرزندش از بیتوجهی پدر و مادرش گله داشت به من میگفت: خودت انصاف بده. من با این خستگی کی میتونم وقت برای اینها بگذارم؟ از بیست و چهار ساعت شبانه روز، تقریباً بیست و دو ساعتش در اختیار من نیست. ساعت کار معلومه. ساعت کار دوم معلومه. حداقل ساعت مورد نیاز برای خواب معلومه. کی بشینم با این فیلم ببینم؟
دوست دیگری که دانشجوست به من میگفت: همیشه دوست داشتم مطالعه خارج از درس و حتی مطالعه تکمیلی در کنار درس داشته باشم. اما محمدرضا نمیشود. درسها خیلی زیاد است. جزوهها خیلی زیاد است. همینطوری هم همیشه و هر شب بیدارم و تازه بهترین نمرهها را ندارم. نمرههای متوسط دارم.
دوست دیگری در رابطه عاطفیاش شبیه همین بحثها را مطرح میکرد.
خلاصه ماجرا این است که: همه معتقد هستند که تا حدی گرفتار جبر هستند (نه به معنای فلسفی آن. به معنای لغوی آن). از یک سو احساس میکنند شاید در هزینه کردن ۹۰% درآمد خود اختیاری ندارند. نمیشود لباس نخرید. نمیشود قبض آب و برق نداد. نمیشود اجاره نداد.
از یک سو معتقدند که در تخصیص زمان خود دست باز ندارند و شاید هشتاد تا نود درصد از وقتشان عملاً خارج از اختیار آنهاست. از زمان خواب که اجبار فیزیولوژی است و از زمان کار که در اختیار قانون کار است و از زمان ترافیک که در اختیار هیجکس نیست بگیر و بیا تا برسی به زمانهای دیگر. میماند شاید شبی یکی دو ساعت.
این مثال را در حوزههای دیگر هم میتوان مطرح کرد و مطئنم که موارد مشابهی هم در ذهن شما وجود دارد.
خود من هم مدتها گرفتار همین مسئله بودهام و هنوز هم هستم. فلان دوست که مدیر یک سازمان بزرگ یا مسئول یک نهاد مهم است، تماس میگیرد که بیا با تو کار داریم. تمام شد! من که برای صرفه جویی در وقتم از تعداد دستشویی رفتن و غذا خوردن کم میکنم، هفت ساعت روزم به یک جلسه میگذرد که خبری هم در آن نیست و همه یکدیگر را نگاه میکنند و همین که وقت میگذرد خوشحالند!
مادرم همیشه به من میگوید محمدرضا کمتر رفت و آمد کن به خانه ما. همین تلفنی حرف میزنی خوب است. چهار تا کامنت جوانترها را جواب بده مردم خوشحال شوند شاید به کار کسی بیاید (خودشان هم اخیراً اسمارت فون خریدهاند و میخوانند!). من که از وقت خانوادهام زدهام و نشستهام کامنت جواب میدهم میبینم یکی ایمیل زده آقا ما فلان جا وام گرفتیم. خوردیم تموم شده. الان نمیخوایم پس بدیم. میشه ما رو راهنمایی کنید؟ چون شنیدیم کارتون مذاکره است! بعد هم همه جا پیغامهای جورواجور که زکات علم نشر آن است و تو خسیس شدهای! (ما هم جلوی مردم عذرخواهی میکنیم و خجالت میکشیم که صورت مسئله را بگوییم!).
بگذریم. همه از این ماجراها داریم. خلاصهاش میشود که قسمت عمدهای از وقت روزانه ما صرف سر و کله زدن با دیگرانی میشود که بخش قابل توجهی از آن اجتناب ناپذیر است (یا حداقل در کوتاه مدت قابل حذف نیست و در بلندمدت هم حتی اگر اینها را مدیریت کنی، چالشهای جدیدی برایت وجود خواهد داشت).
چند ماهی است که برای زندگی خودم به یک نتیجه جالب رسیدهآم و خیلی هم تاثیر خوبی داشته. من (در افق زمانی کوتاه مدت) به اینکه این چه وضعی است و چرا بخش عمدهای از زمان من در اختیار خودم نیست و به کارهایی که دوست ندارم صرف میشود فکر نمیکنم و اعتراض نمیکنم.
به آن ۵% یا ۱۰% یا ۱۵% از زمان که در اختیار خودم است و جبری روی آن وجود ندارد فکر میکنم و تلاش میکنم آن زمان را بهتر مدیریت کنم. چون به نظرم همه بزرگانی هم که ما میشناسیم بخش عمدهای از زمانشان در اختیار خودشان نبوده و به شیوههای مختلف هرز رفته است. تفاوت آن بزرگان با ما کوچکان در این است که از آن حداقل اختیاری که داشتهاند چه استفادهای کردهاند.
باشه. بیست و دو ساعت وقت تو اسیر جبر اجتماعی است. دو ساعت برای خودت داشتی و ده دقیقه آن را سرگرم واتس آپ و تلگرام بودی. نمیگویم چرا. فقط سوالم این است:
آیا میتوانی بیست گزینه مختلف برای صرف آن ده دقیقه فهرست کنی؟ و آیا به نظرت این گردش مجازی بهترین گزینه بوده؟ باور من بر این است که در اکثر موارد ما بهترین گزینه را انتخاب نمیکنیم. به عبارتی ما در مدیریت این اختیار حداقلی هم ناشایسته و ناتوانیم و بعد میگوییم که اگر به من به جای دو ساعت آزاد چهار ساعت آزاد یا چهل ساعت آزاد میدادند چهها که نمیکردم.
حسابداری داشتیم که همیشه میگفت: من میخواهم تمام سن بازنشستگی را مطالعه کنم. مدیرم به شوخی میگفت: آقای فلانی. شما شماره تلفن این تخلیه چاه و لوله بازکنی که روی در هست را هم تا حالا نخواندهای. آخر ده کلمه بخوان که من باور کنم علاقه ذاتی به خواندن داری!
این مسئله در مورد پول هم وجود دارد. در مورد رابطه هم هست. در مورد مطالعه هم هست. در مورد قدرت هم هست. در مورد نعمت هم هست.
اینکه میگویم باور شخصی است. هیچ استدلالی برای آن ندارم. اما من به آن ایمان دارم: کسانی که اختیار حداقلی خود را به شیوهای هوشمندانه و آگاهانه مدیریت میکنند، به تدریج حوزه اختیارشان گسترش مییابد و اثر جبر محیطی بر روی آنها کمتر و کمتر میشود.
پی نوشت: کمتر پیش آمده که من بخواهم به صورت رسمی دعا کنم. دعا هم شخصی است. هر کس دعا و دغدغه خودش را دارد. اما من را ببخشید که این بار، سنت همیشگی را میشکنم و در اینجا دعا مینویسم:
ای خدای بزرگ. صفات تو به اراده تو و توسط همه اجزای عالم هستی که خود آفریدهای و ما هم بخشی از آن هستیم در تمام عالم جاری میگردد. اجازه بده که قاهر بودن و جابر بودنت سهم ما نباشد. سخت است و دشوار و طاقت فرسا. اجازه بده که رحمان بودن و رحیم بودنت سهم ما باشد و اگر قرار است کسی خیر یا خوبی یا نعمتهای تو را تجربه کند، عاملاش ما باشیم. و در این زمینه هم، ما را در موقعیتی بیشتر از ظرفیتمان قرار نده تا آبرویمان پیش تو حفظ شود.
آمین.
کسانی که اختیار حداقلی خود را به شیوهای هوشمندانه و آگاهانه مدیریت میکنند، به تدریج حوزه اختیارشان گسترش مییابد و اثر جبر محیطی بر روی آنها کمتر و کمتر میشود.
آقاي شعبانعلي
نوشته بسيار مفيدي بود
مخصوصا جمله بالا كه به تكرار در اينجا نوشته ام كليد مشكلي بود كه با آن مواجه بودم و تقريبا دو روز بود كه فكرم را كاملا درگير كرده بود و اينكه دقيقا ديشب درباره اين موضوع و يافتن راه حل آن به مجادله سختي رسيده بودم.
امروز آن جواب را از شما گرفتم
ممنون و زنده باشيد
بنام خدا
سلام
امشب اولین شبی است که با شما آشنا شدم و ار این آشنایی خدا را شاکرم
نحوه آشنایی هم اینگونه بود که در یک صفحه واتس آپ ،دوستی متن دردنامه شما را گذاشته بود بدون نام که نمیشناخت
برایم بسیار زیبا آمد در جسنجوی نویسنده در گوگل به وبلاگ و فیس بوک شما دسترسی پیدا کردم در صفحه فیس بوک شما پسند گذاشتم که فرصتی باشد برای ارتباط و بهره مندی بعد از این آشنایی.در صفحه دوستانم شما را هم معرفی کردم این مطلب شما را در خصوص استفاده از حد اقل اختیارات خواندم که آنرا تحسین میکنم
در فرصت های بعد بیشتر با هم گفنگو خواهیم کرد
برادر شما قیامی قم
اینروزها برای من هم که دانشجوم و شاید در تابستان ۲-۳ ساعت در اتاقم کار میکنم وقتی میشنوم خانواده ام از نبودن من در جمعشان اعتراض می کنند خیلی به فکر فرو میرم و به خودم میگم آخه کی از مادرت مهمتر تو چیکار میکنی مگه ؟؟؟
میبینم من فقط در زبان ٬مادرم برایم مهمترین موجود زمین است
به همان اندازه که خواب مادرم را گوش میدهم و سعی میکنم نشان دهم با جزییات کامل اورا شنیده ام
به دوستم مشورت صدباره میدهم که نوشتن پروژه واقعی را شروع کند
یا گپ و گفت را در ۳ گروه همزمان دنبال میکنم و سعی میکنم در همه جا حضور داشته باشم
باید اولویت هایی را مشخص کنیم و به اولویت ها عمل کنیم
و بهترین زمان هارو به اولویت هامون بدیم .
بازهم تشکر میکنم از اینکه وقت میزاری و مینویسی و اجازه میدهی نوشته هایت را بخوانیم
دعاتون عالی بود ممنون
يه جمله خيلي خوبي رو جناب استفان كاوي ميگه با اين مضمون كه اگه به انتخاب يه سر چوبي رو بلند كني اون سر چوب هم جبرا بلند ميشه. بسياري از چيزهايي كه ما به عنوان جبر ازون نالانيم محصول انتخابهاي اكثرا ناآگاهانه و كمتر آگاهانه ماست. كمتر تحصيلكرده اي رو ميشناسم كه حتي پس از گذشت دهها سال از فارغ التحصيلي به مهاجرت فكر نكرده باشد. كمتر نخبه اي رو ميشناسم كه به رشته هاي علوم انساني بيانديشد. كمتر ايراني رو ميشناسم كه سوداي زندگي در پايتخت رو نداشته باشد و هزاران مورد ازين مثنوي هزارمن كاغذ. نتيجه انتخابهامون وضعيت امروز جامعه مونه. تمامي بخشهاي رفاه اجتماعي و خدمات شهري توسط فارغ التحصيلان دانشگاهي انجام نميشه و حيرانيم كه چرا كيفيت خدمات رفاهي شهري متناسب با ما نيست. در حاليكه تقريبا همگي بالاتفاق خواهان زندگي در تهرانيم حسرت ميخوريم كه چرا محل آبا و اجداديمون در حال تخليه و شايد نابوديه و چرا كسي به ايران نميرسه و ايران در حال از دست رفتنه و … همه ما عاشق پشت ميزنشيني هستيم. رفاه و كار نكردن و ارزش توليد نكردن و در عين حال متعجبيم كه چه سيستمي بر اين مملكت حاكم شده كه ما رو به قهقرا داره ميبره و به اين فكر نميكنيم كه واقعا بايد اين ميزها رو رها كرد و ارزش آفريني براي مملكت نمود. در حاليكه به شدت به منفعت فردي خودمون فكر ميكنيم و هر روز در حال احقاق حق خودمون در شگفتيم كه چه شده كه همه در حال تجاوز به حقوق ما هستند و…. من اعتقاد دارم مقوله جبر و اختيار يه مفهوم لغوي صرف و خارج از نوع نگاه ما نيست و تلقي و معنابخشي ذهن ماست كه مرزهاشو مشخص ميكنه.
ببخشين كه يه كم به حاشيه رفتم. و عذر ميخوام بدون داشتن صلاحيت نقدواره اي بر ايراني اواخر قرن چهاردهم داشتم. ضمن اينكه يادآور بشم اولين مخاطب انتقاداتم مثل هميشه شخص خودم هستم. به اميد روزي كه مثل ژاپن بعد جنگ جهاني به مصالح كشور فارتر از منافع فردي بينديشم
“جهان سوم جایی است که اگر بخواهی خانه آباد داشته باشی باید مملکت را خراب کنی و اگر بخواهی مملکت آباد داشته باشی باید خانه ات ویران کنی.”
نقل شده :از یه آدم بزرگ شاید دکتر حسابی
محمدرضا جان مهربان ممنون بابت این نوشته ی خیلی زیبا.خیلی کم پیش میاد روزنوشته ها کامنت بذارم آخه وقتی مطالب رو میخونم افق جدیدی در ذهنم ایجاد میشه و هیچ جای تحلیل یا نقد یا حتی سوال جدیدی باقی نمیمونه.ظاهرا فعلا فقط باید ساکت باشم و بیاموزم.کامنت گذاشتم حداقل اعلام حضور کنم تو روزنوشته ها؛) و یه تشکر ساده بکنم که بدون چشم داشت علمت رو در اختیار ما میگذاری.ممنون برای بودنت و خدا قوت.
محمدرضاي عزيز
كه البته هميشه معلم من هستي و به اصرار شخص عزيزت “محمدرضا” خطابت ميكنم. اميد دارم حمل بر جسارت يا گستاخي من نشه. 🙂
اينكه دقيقاً مطلبي رو ميذاري كه مدتها ذهنم رو به خودش درگير كرده واقعاً برام دوست داشتنيه و مثل هميشه : ” مرسي كه براي ما مي نويسي”
اما يك سوال دارم، من حداقل روزي ٦٠ صفحه مطالعه دارم اما به بعضي از اقدامات مربوط به اهدافم نميرسم. اين حرف تكراريه و من مزاحم زمان ارزشمندت نخواهم شد، امكانش هست لطف كني و من رو راهنمايي كني كه ” حالا كه من از خستگي فكري و انرژي هاي منفي طول روزم يا مشغله ها و استرس هاي (كمتر قابل كنترلم) قادر به تمركز نيستم، ايا راهي رو ميتوني به من معرفي كني كه شبها هم از وقتم سودمند استفاده كنم؟”
درمجموع آدم آروم و بيخيالي هستم اما بعضي از موضوعات واقعاً تمركزم رو ميگيرند كه نميتونم حذفشون كنم، لااقل موقتاً نميتونم.
مرسي مرسي مرسي
با آرزوي سلامتي براي مادر عزيزت
چند جمله از سخنرانی علی تنهاست دکتر علی شریعتی:
درد علی دو گونه است: ما تنها بر دردی میگرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقش احساس می کند، اما این درد علی نیست. دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است “تنهایی” است که ما آن را نمیشناسیم. باید این درد را بشناسیم نه آن درد را، که علی درد شمشیر را احساس نمی کند و ما درد علی را احساس نمی کنیم…
.
چگونه ممکن است کسی علی را بشناسد و به او عشق نورزد و او را نستاید؟ این محبت معلول شناختن علی و آشنا شدن با زیبایی های عظیم یک روح، شکوه یک روح و عظمت و پاکی یک انسان بزرگ است. محبتی که معلول این معرفت است نجات بخش است و روح زندگی یک جامعه است.
.
از این دردناکتر که علی در میان پیروان عاشقش نیز تنهاست. ملتی که تمام هستی اش را در راه عشق علی نثار کرده از او کلمه و سخنی درست نمی شناسد. تنهایی مگر چیست؟ و این است که علی در میان پیروانش هم تنهاست…
.
و علی انسانی است که در ابعاد مختلف و حتی متناقض که در یک انسان جمع نمی شود، قهرمان است. هم مثل کارگر ساده قنات حفر می کند، هم مانند حکیم می اندیشد، هم یک معلم اخلاق است و هم … و هم یک پدر است، و هم یک دوست بسیار وفادار و هم یک همسر نمونه…
بین متن های تکراری و شعارگونه که این شبا دست به دست می چرخه و ادم میلی به خوندنشون نداره متن شما چقدر به دل میشینه…
ممنون
درود
بسیار عالی بود و قابل تامل . سخنان دوستان هم عالی بود . این مساله به خیلی مسایل مثل همون هدف داشتن در زندگی بستگی داره .
من با یه بیان دیگه میگم . مساله ی مهم اینه که فلسفه ی زندگی رو درک کنیم . بفهمیم که چرا به این دنیا اومدیم . چرا اینجا هستیم . وقتی که ماموریت و رسالت زندگیمون رو درک کنیم از لحظه لحظه ی اون به بهترین شکل استفاده خواهیم کرد.
شاید بزرگترین تفاوت علی با من میلاد قانع همین بوده که پاسخ اینها رو میدونسته .
اون فایل نیایش هم عالی بود با تشکر از پرنیان.
با سپاس
درین لحظات گرانقدر، از صمیم قلب برات رضایت از زندگی، آرامش و عاقبت خیر طلب می کنم.
اینها ارزشمندترین ارزش ها در ذهن من هست و امیدوارم که برای شما هم ارزشمند باشه. از خداوند سپاس بیکران دارم که سالی که گذشت رو همراه نوشته هات بودم و امیدوارم شب قدرم رو طوری رقم بزم که هم قدردان تو و امثال تو باشم و هم بیشتر بشه در پای صحبت همچون تو عزیزی شاگردی کنم
سخاوتمندي در خانواده شما ارثي است محمدرضا
دراين شب قدر ازاعماق وجودم براي سلامتي خودت وپدر ومادر گراميت دعا ميكنم
محمدرضا نمیدونم این پستت چه حکمتی داره.
امروز صبح به این فکر میکردم که تو جریان روزمره ی زندگی اختیاراتم چقدر کم شده.
با خوندن این مطلب یاد بحث “حلقه نفوذ و حلقه نگرانی ها” که استفان کاوی به عنوان یکی از ویژگی های افراد موثر ذکر میکنه افتادم
بهره گرفتن از محدوده اختیار، حتی اگه محدود هم باشه موضوع بسیار دقیق و مهمیه.
تشکر میکنم از این تذکر بسیار خوب و به موقع در این شبهای قدر بلکه ما هم در مورد گذران عمرمون بیشتر فکر کنیم.
برای من که سنگین ترین جملاتی که تو زندگیم خوندم ، وصایای امام بود؛ اوایل متن (پیش نوشت ها) خیلی کمرشکن بود ولی با شروع اصل مطلب ، خوشبختانه به تموم کردن متن امیدوار شدم!
محمدرضا جان به نظر من شما، قبل از اینکه یک مذاکره کننده قهار یا یک معلم دلسوز، باشید یک مترجم بی همتا هستید که سنگین ترین مفاهیم رو به ساده ترین جملات و آشناترین مثال ها ترجمه می کنی و همین هم باعث دلنشین شدن حرفاتون میشه.
و به اصطلاح در “دام دانش خودتون” نمی افتین.
به شخصه با دیدن قسمتی از نوشته های مرحوم مطهری ، اگر ۱ % قصد مطالعه کتابی از ایشان رو داشتم، الان به یقین میدونم که اصلا سراغش هم نخواهم رفت!
دکتر شریعتی:
کدام عبارت ؟ کدام جمله ؟ آن ۲۵ سال سکوت علی است .
اکثرا دنبال ارتباط دادن بین خونده ها و شنیده هام ، فکر میکنم پیوند معقولی بین سکوت حضرت علی و ۱۵% های در اختیار باشه که شاید شامل این سکوت هم بشه .
گاهی بهترین تعریف از آدمهای بزرگ همون ۱۵ % های تحت اختیارشونه
ای خدای بزرگ. صفات تو به اراده تو و توسط همه اجزای عالم هستی که خود آفریدهای و ما هم بخشی از آن هستیم در تمام عالم جاری میگردد. اجازه بده که قاهر بودن و جابر بودنت سهم ما نباشد. سخت است و دشوار و طاقت فرسا. اجازه بده که رحمان بودن و رحیم بودنت سهم ما باشد و اگر قرار است کسی خیر یا خوبی یا نعمتهای تو را تجربه کند، عاملاش ما باشیم. و در این زمینه هم، ما را در موقعیتی بیشتر از ظرفیتمان قرار نده تا آبرویمان پیش تو حفظ شود. آمین
بدون اغراق باید بگم توی زندگیم خیلی موثر و مفید بودی و با نوشته هات خوبی ها رو بهم انتقال دادی و خیلی از تنهایی و هدر رفت لحظه هام فاصله گرفتم. محمد رضای عزیز بخاطر حضورت از خدا متشکرم
با آرزوی سلامتی برای تو معلم خوبم و همه عزیزانت
سلام
چند شب پیش طی گشت و گذارم در کمدِ در هم و برهم دنیای وب به فایل زیر برخوردم…خواستم همان شب(شب ۱۹ام ماه مبارک) این فایل را با دوستان همخانه ایم به اشتراک بگذارم ولی زمان را مناسب ندیدم…
حالا که خودتان در ابتدای درس دلچسب امروز به معلم بزرگوار علی شریعتی اشاره ای کردید گفتم شاید بد نباشد این فایل سخنرانی که درباره پیروان علی و رنج هایشان است به دوستانم تقدیم کنم…شاید آنها هم مثل من حال شبِ قدرشان متفاوت شود…
http://s6.picofile.com/file/8198029926/niayesh.mp3.html
پرنیان عزیزم. الان دانلودش کردم و گوشش دادم. البته منم مثل تو قدیمها گوش داده بودم. اما بعضی چیزها رو همیشه میشه گوش داد و بارها میشه گوش داد.
ممنونم ازت.
یک دنیا.
” آنگاه که تقدیر واقع نگردیده و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست، خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه ی اندام ها و نیروهای روح و با قدرتی که در «صمیمیت» هست تجلی کند، اگر همه ی هستی مان را یک «خواستن کنیم»، یک «خواهش مطلق» شویم و اگر با هجوم ها و حمله های صادقانه و سرشار از یقین و امید و ایمان بخواهیم – پاسخ خویش را خواهیم گرفت.
و وقتی «عشق» فرمان می دهد، «محال» سرِ تسلیم فرو می آورد.
خدایا: به من قدرت تحمل عقیده ی «مخالف» ارزانی کن.
خدایا: مرا در ایمان، «اطاعت مطلق» بخش، تا در جهان «عصیان مطلق» باشم.
خدایا: به روشنفکرانی که اقتصاد را اصل می دانند بیاموز که «اقتصاد» هدف نیست، و به مذهبی ها که «کمال» را هدف می دانند، بیاموز که اقتصاد هم اصل است.
خدایا: در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهی می کشاند، مرا با «نداشتن» و «نخواستن» روئین تن کن.
خدایا: به هر که دوست می داری بیاموز که: عشق از زندگی کردن بهتر است،
و به هر که دوست تر می داری، بچشان که: دوست داشتن از عشق برتر!
خدایا: به جامعه ام بیاموز که تنها راه به سوی تو از زمین می گذرد، اما به من بیراهه ای میان بر را نشان بده.
خدایا: به من زیستی عطا کن که در لحظه ی مرگ، بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم.
بگذار تا آنرا من خود انتخاب کنم اما آنچنان که تو دوست داری.
خدایا: «چگونه زیستن» را تو به من بیاموز، «چگونه مردن» را خود خواهم آموخت…”
… نیایش زیبای دکتر علی شریعتی رو من هم وقتی سالها پیش برای اولین بار بهش گوش دادم، اونقدر منو تحت تاثیر قرار داد که احساس می کردم به طور کامل، مسخ اون کلمات، عبارات و جمله ها شدم و هنوز هم وقتی میخونمش باز همون احساس رو دارم…
ممنون از پرنیان عزیز بخاطر این لینک، اگرچه سرعت اینترنت من امشب انقدر پایینه که هنوز موفق شدم کامل دانلودش کنم و بهش گوش بدم. و ممنون از محمدرضای عزیز …
همیشه یه سوال در مورد یک نفر تو ذهن من بوده و اون اینه که،اگه دکتر شریعتی تو این روزا حضور داشت چی میگفت و چیکار میکرد؟
“خدایا: مرا، درایمان، “اطاعت مطلق” بخش تا در جهان “عصیان مطلق” باشم.
خدایا: مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان، اضطراب های بزرگ، غمهای ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن.
خدایا: اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار، و پلید “شبه آدمهای اندک” را متوجه شوم.
خدایا: آتش مقدس “شک” را آنچنان در من بیفروز تا همه “یقین”هایی را که در من نقش کرده اند، بسوزد. و آنگاه از پس توده این خاکستر، لبخند مهراور بر لبهای صبح یقینی، شسته از غبار، طلوع کند.
خدایا: مرا ازاین فاجعه پلید “مصلحت پرستی” که چون همه گیر شده، وقاحتش از یاد رفته و بیماریی شده که از فرط عمومیتش، هر که از آن سالم مانده، بیمار می نماید مصون بدار، تا: “به رعایت مصلحت، حقیقت را ذبح شرعی نکنم”.
خدایا: رحمتی کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد، قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم، تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار می کنند، نه از آنها که پول دین! را می گیرند و برای دنیا کار می کنند.” دكتر علي شريعتي .
خيلي خوب بود ، خيلي ممنون از لينك .
پرنیان ممنونم ازت
من اولین بار بود گوش میدادم، ممنون پرنیان…خیلی ممنون
مثل همیشه عالی…ای کاش همه ی ما یاد بگیریم که بجای ناله کردن و مرثیه سرایی بابت نداشتن وقت و کارهای زیاد برای انجام دادن از همون بر فرض ۲قیقه وقتمون جوری استفاده کنیم که بهره ای داشته باشد..بیشترین وقت این روزهای ما به جای بودن با خانواده و دوستان رسیدگی به دوستان مجازیست…باز هم متشکرم استاد عالی بود و تاثیر گذار..
مثل همیشه عالی…ای کاش همه ی ما یاد بگیریم که بجای ناله کردن و مرثیه سرایی بابت نداشتن وقت و کارهای زیاد برای انجام دادن از همون بر فرض ۲قیقه وقتمون جوری استفاده کنیم که بهره ای داشته باشد..بیشترین وقت این روزهای ما به جای بودن با خانواده و دوستان رسیدگی به دوستان مجازیست…باز هم متشکرم استاد عالی بود و تاثیر گذار..
” رنج بزرگ یک انسان این است که عظمت و شخصیت او ، در قالب فکر های کوتاه در برابر نگاه های پست و پلید ، و احساس او ، در روح های بسیار آلوده و اندک و تنگ قرار گیرد .
علی در میان پیروان عاشقش نیز تنهاست ! او را همچون یک قهرمان بزرگ ، یک معبود و اله می پرستند ، اما نمیشناسدش و نمی دانند کیست ، دردش چیست ؟ حرفش چیست ؟ رنجش چیست و سکوتش چراست؟
در زبان فارسی ما ، هنوز نهج الباغه ای که مردم بخوانند وجود ندارد! ”
به همه ی دوستان خوبم پیشنهاد میکنم که اگر فرصت دارید ، در این شبها به جای قرآن سر گرفتن ،متن سخنرانی ها و نوشته های دکتر شریعتی رو در این شبها مرور کنیم. به خصوص هیوا و zoorba.booda که قبلا در نوشته هاشون دیدم که قبلا علاقه ای به شریعتی نداشتن و یا اگر علاقه ای بوده ، حسش رو نداشتن .امیدوارم این علاقه شکل گرفته باشه و این شب ها حس و حال خواندن این نوشته ها رو داشته باشین .
علی تنهاست
زندگی علی پس از مرگش
علی انسان تمام
علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر
مکتب ، وحدت ، عدالت ، علی
روش برداشت از قرآن
و …..
یکی از قوانین زندگی ام این بوده. که ،به چیزهای که تغییر دادن اون دست من نیست فکر نمی کنم، حال شما مثال وقت رو زدید من هیچ شکایتی از خدا ندارم چرا ۱۴۴۰ دقیقه در روز به من وقت داده ،شکایت از خودم دارم که چرا هنوز نتونستم این وقت رو مدیریت و براش برنامه ریزی کنم و چرا هنوز قدر این دقایق رو نمی دانم…شاید شب قدر تلنگری باشه از سمت خدا که به ما رو بفهمونه قدر هر شب و هر لحظه رو بدونیم …وبه ما بگه این تجربه ای که هر سال در این روز های خاص هست می تونه تکرار بشه …و هر شب و هر روز ما قدر باشه
محمدرضا! مرسی که بطور رسمی دعا کردی،حتی دعا کردن رو هم باید ازت یاد گرفت.بنظرم فردی که هدف داره و عاشق رسیدن به هدفش هست کمتر اتلاف وقت داره چون از هر فرصتی برای تلاش استفاده می کنه اما اونی که فکر می کنه هدف داره و در اصل آرزویی بیش نداره اتلاف وقت زیادی داره و اصلا نمی دونه داره چکار می کنه فقط روز و شب رو میگذرونه این هم برای خودم پیش آمده و هم در اطرافم زیاد دیدم، یک مدت کوتاهی خیلی درگیر بازی های کامپیوتری شده بودم برای امور روزمره هم وقت نداشتم وقتی به خودم آمدم و روش زندگیم رو تغییر دادم دیدم چقدر زندگی نکردم و الان خیلی خوب این متن رو درک می کنم.بازم ممنون.
ممنونم محمدرضا بابت دعاي زيبايت كه حالم را شديدا دگرگون كرد .
آموختم آن حداقل زمان كه به اختيارم است را هوشمندانه مديريت كنم تا جبر را و همچنين اثرش را كمرنگ و كمرنگ تر كنم .
مي دانم بهترين راهي ست كه اعتماد و اميد را در دلم زنده مي كند و مي پروراند و از غرزدن ها و سرزنش هاي خودم دست برميدارم !
به نظر من این بحث مربوط به هزینه منابع هستش. اینکه شخصی از منابع هر چند کوچک که در دسترس خودش هست استفاده نمی کنه و معتقد هستش که حتما باید برای انجام کاری منابع بیشتری داشته باشه. یادم هست شما تو فایل مدیریت منابع در رادیو متمم ( http://www.motamem.org/?p=8001 ) این موضوع رو به خوبی توضیح می دید و اشاره می کنید: “زمانی به دنبال جذب سرمایه ی جدید باشید که سرمایه ی قبلی رو درست مصرف کرده باشید”
الهی آمین.
بحثهای سطحی، پایان قطعی دارند و بحثهای عمیق برای همیشه باز میمانند.
واقعا همینطوره و به نظرم بحثهای مذهبی هم برای همیشه باز میماند چون بحث های عمیقی هست ، البته اگر خوانندگان وب سایت و یا شما از من ناراحت نمی شوند باید بگویم من اهل مطالعه هستم و برای مطالعه هم وقت دارم ولی هیچ وقت سراغ کتابهای مذهبی یا نهج البلاغه نرفته ام و اعتقادی هم دارم و ترجیح میدهم وقتم را به کارهای دیگر و خواندن کتابهای دیگری اختصاص دهم .
فواد عزیزم.
این مسئله که تو سراغ کتابهای مذهبی یا نهج البلاغه یا هر کتاب دیگری نروی یا بروی – لااقل در نگاه من – به خودی خود اتفاق بد یا خوبی نیست.
مولف پس از تالیف عملاً زایشی رو انجام میده و دیگه اون نوشته دقیقاً مانند یک فرزند، ازش جدا میشه و به زندگی مستقل خودش در جامعه ادامه میده.
البته ژنهایی از والد در خودش داره و برای کسی که هوشمند باشه در میان انبوه نوشتهها قابل شناسایی است. حتی اگر شناسنامهاش در جیباش و کیفش نباشه.
بنابراین بعد از تولد یک کتاب یا نوشته یا هر مطلبی، عملاً آنچه میماند ترکیبی از «متن» و «محیط» و «مخاطب» است.
این سه مورد درست مانند سه چرخ دنده هستند که اگر با هم جفت یا چفت نشوند، متن به تنهایی هیچ خاصیتی نخواهد داشت.
اگر متنی بهت حال خوب نمیده، فشار خودت یا اصرار دیگران بر خوندنش – لااقل در نگاه معلم کوچکی مثل من – کاری خلاف اخلاقه. نه به خاطر تحمیلی که به وجود میاد. بلکه به خاطر تخریبی که ممکنه به وجود بیاد.
روزی که محیط تو و خود تو نیازمند یک «متن» باشید، مطمئناً اون متن در پیش چشم تو زنده میشه و با تو حرف میزنه و روح در اون دمیده میشه و واژگانش تک تک در برابر چشمانت میرقصند و خودنمایی میکنند.
منظورم از محیط مفهومی محدود به دوستان یا آشنایان نیست. منظورم شرایط تو، روزها و هفته و ماهها و سالهای گذشته تو و دغدغههای تو و نگاه تو به دنیا و چشماندازی است که از آیندهی خودت در پیش چشم داری.
آرزو میکنم همیشه بخوانی و بیش و بیشتر بخوانی و خواندن برایت زاینده باشد.
یا افق جدیدی از زمین را برایت بگشاید یا افق جدیدی از زمان را یا افق جدیدی از خواستهها و آرزوها و دغدغهها را.
و البته این دو سطر آخر رو به عنوان آرزو برای خودم هم تکرار میکنم…
آرزو میکنم همیشه بخوانی و بیش و بیشتر بخوانی و خواندن برایت زاینده باشد.
این بهترین آرزوی ممکن است که شما نوشتی استاد ، من هم برای شما سلامتی و عشق بی انتها آرزو دارم و با این پشتکار و نیرویی که شما دارید قطعا یک عاشق واقعی هستید و گرنه دوام نمی آوردید و این چنین با پشتکار نمینوشتید . این یعنی عشق و شما بهترین خصلت و نعمت رو دارید .
باور دارم این چیزی که شما فرمودید یه قانونه.
بارها شنیدیم که آیت الله بهجت در جواب افرادی که از ایشون دعا یا ذکر خاصی رو برای نزدیک شدن به خدا درخواست میکردن فقط یک جمله ثابت میفرمودن “به هر آنچه میدانید عمل کنید، مابقی را دریافت خواهید کرد”
نقل قول استاد مطهري منو ياد يه جمله از لنين انداخت كه ميگه: از آدم دولتي نه انقلابي خوبي در مياد نه ضد انقلاب خوب .
“کسانی که اختیار حداقلی خود را به شیوهای هوشمندانه و آگاهانه مدیریت میکنند، به تدریج حوزه اختیارشان گسترش مییابد و اثر جبر محیطی بر روی آنها کمتر و کمتر میشود.”
منم اين اصل رو قبولش دارم و فكر ميكنم شايد از اصولي ترين راه هاي رشد و توسعه دامنه اختيار مون(به معناي مورد نظر اين مطلب) باشه. بعضي وقتها اگر اون آرزويي كه برخي افراد براي داشتن وقت و اختيار زياد و فراوان! دارند برآورده بشه معمولاً بيشترش هدر ميره و تلف ميشه ،چون اون مسيري كه براي ساختن اون اختيارات و فراغتها مي بايست طي بشه،طي نشده (درست مثل بحث مديريت منابع-وفور نعمتها!)