خانه » سبک زندگی یا سطح زندگی؟ گران‌ترین چوب لباسی دنیا (گام پنجم)

سبک زندگی یا سطح زندگی؟ گران‌ترین چوب لباسی دنیا (گام پنجم)

توسط محمدرضا شعبانعلی

پیش نوشت صفر: این مطلب در ادامه‌ی چهار مطلب قبلی (گام اول، گام دوم، گام سوم، گام چهارم) نوشته شده و در صورتی که فرصت نکرده‌اید چهار مطلب قبلی را بخوانید، پیشنهاد (و در واقع خواهش) من این است که ابتدا سری به آنها بزنید.

پیش نوشت 1: گران ترین چوب لباسی دنیا

با یکی از دوستانم در مورد دستگاه تردمیل حرف می‌زدیم، گفت: ما تردمیل خریدیم و برای مدت کوتاهی از آن استفاده کردیم. اما به سرعت، شور و شوق آن از بین رفت و به یک چوب لباسی در کنار اتاقم تبدیل شده.

تردمیل‌های چوب لباسی شده، قبلاً هم به چشمم آمده بودند. اما شاید چون کسی برایشان نامی نگذاشته بود، آنها را ندیده بودم. چیزهای زیادی هست که به چشم می‌آید اما دیده نمی‌شود. همچنانکه صداهای زیادی به گوش می‌رسد اما شنیده نمی‌شود.

طی این مدت، با هر یک از دوستانم صحبت می‌کردم که در خانه‌اش تردمیل داشت، در مورد چوب لباسی می‌پرسیدم و بسیاری از آنها، حرفم را تایید می‌کردند.

این داستان را فعلاً تا همین‌جا نگه داریم و به سراغ بحث اصلی برویم.

پیش نوشت دو: رویای بازنشستگی

دوستی دارم که هر وقت من را در حال مطالعه می‌بیند می‌گوید: محمدرضا. برنامه دارم که وقتی بازنشسته شدم، تقریباً تمام وقتم را به مطالعه بپردازم.

من هم همیشه به شوخی، واقعیتی جدی را به او یادآوری می‌کنم و می‌گویم:

اگر سری به بهشت زهرا بزنی و متوسط سن فوت شدگان تهران را ببینی، متوجه می‌شوی که احتمال اینکه بازنشستگی را ببینیم، چندان زیاد نیست. به نظرم اگر برنامه‌ای داری همین روزها انجام بده!

او هم همیشه می‌گوید:

اگر قرار است تا این حد زود بمیرم، به نظرم گزینه‌های بهتری در مقایسه با کتابخوانی وجود دارد! (گزینه‌اش را هم می‌گوید. اما من خجالت می‌کشم بگویم. همان چیزی است که شما هم احتمالاً الان دارید به آن فکر می‌کنید).

آخرین جمله‌ی من هم این است که:

اگر دانش دغدغه‌ات نیست، لااقل به بهداشت توجه داشته باش!

این مکالمه، بارها بین ما انجام شده است.

پیش نوشت 3: تمام آنچه در این مطلب می‌گویم، صرفاً‌ یک تجربه‌ی شخصی است. تجربه‌ی یک مشاهده‌گر. هیچ استدلالی برای آن ندارم. اما اگر کسی بود که به من می‌گفت: محمدرضا به تو اعتماد دارم و حاضرم یکی از صدها و هزاران حرف و نوشته‌ات را بدون استدلال علمی و پشتوانه‌ی تحقیقات آکادمیک بپذیرم، از او خواهش می‌کردم که آن اعتماد را در اینجا سرمایه گذاری کند. چون نمونه‌هایی که در تایید این حرفهایم دیده‌ام کم نیستند و به بخشی از باورهایم تبدیل شده است.

اصل بحث:

فرض کنید امروز می‌خواهیم برای سالهای آتی خود، برنامه ریزی و هدف گذاری کنیم. هیچ کس هم افکار ما و نوشته‌های ما را نمی‌بیند. در خلوت خودمان هستیم و فکر می‌کنیم و می‌نویسیم.

بالای صفحه نوشته‌ایم: توصیف یک هفته از زندگی معمولی و روتین من در ده سال (یا بیست سال)‌ بعد.

به فرض اینکه ذهن خود را آزاد بگذاریم و به موانع عملی دسترسی به این رویاها فکر نکنیم می‌توان حدس زد که در برگه‌ی بسیاری از ما، چیزهایی از این جنس ظاهر می‌شود:

آن روز شرکت خودم را دارم.

دیگر مثل الان، به این در و آن در نمی‌زنم. خانه‌ی بزرگی در بهترین نقطه‌ی شهر دارم. صبح بیدار می‌شوم. در باغ بزرگ خانه‌ام پیاده روی می‌کنم. شاید هم روی تردمیل خانه‌ام که روبروی پنجره‌ای رو به یک باغ بزرگ قرار داده شده، بدوم. بعد هم چای یا قهوه درست می‌کنم و می‌نشینم و آن را می‌نوشم و کمی مطالعه می‌کنم. بعد کم کم (حدود 11 صبح) ماشین گرانقیمت خودم را برمی‌دارم و به دفتر کارم می‌روم و کمی با همکارانم در مورد پروژه‌های بزرگی که داریم صحبت می‌کنم.

عصرها، زودتر از کار بیرون می‌آیم و با کسی که دوستش دارم، عصرانه‌ای می‌خورم یا قدم می‌زنم.

دوست دارم هر هفته،‌ حداقل یک شب، به تئاتر یا کنسرت بروم. حتماً قبل از خواب، در اتاق مخصوصی که در خانه‌ام برای کتاب و کتابخوانی درست کرده‌ام، تنم را روی کاناپه رها می‌کنم و چند صفحه‌ای کتاب می‌خوانم. به نظرم آخر هفته‌ها را هم، باید مهمانی‌های بزرگ بگیرم و همه‌ی دوستانم را دعوت کنم تا دور هم خوش باشیم.

مطمئنم که بسیاری از دوستانی که الان، این نوشته را می‌خوانند، حداقل یک بار در طول زندگی، این شکل از هدف‌گذاری را انجام داده‌اند:

ترسیم چشم اندازی چشم نواز از آینده و نوشتن آن بر روی کاغذ

واعظان موفقیت می‌گویند اگر اهدافت را بنویسی، احتمال عملی شدن آنها بیشتر است. حتی اگر هر روز آنها را مرور کنی، احتمال اینکه کائنات هم – از روی مهر یا ترحم – با تو همراهی کند زیاد است. حتی می‌گویند راز بزرگ عالم هم، همین تصویرسازی‌های ذهنی و نیندیشیدن به موانع احتمالی است.

نمی‌خواهم بگویم اینها درست نیست یا دروغ است. اما باور دارم که ساده‌سازی‌های زیادی در این توضیحات انجام شده.

کسی که امروز، دیر از خواب بیدار شده و شتابزده از این سو به آن سو می‌دود و لقمه‌اش را در راه می‌خورد و دنبال آخرین اتوبوس یا تاکسی می‌دود تا به آن برسد و تمام راه در استرس دیر رسیدن به یک جلسه کلاس یا جلسه‌ی کاری است، حتی اگر (به فرض محال) روزی رولزرویز فانتوم هم سوار شود، آن تصویر رویایی هالیوودی را تجربه نخواهد کرد: مرد یا زن اتوکشیده‌ای که روزنامه در دست دارد و در صندلی عقب ماشین، سر در کاغذ فرو برده و با آرامش و وقار و کاریزمای خاصی، اخبار را نگاه می‌کند.

بلکه احتمالاً با همان ماشین لوکس، پشت چراغ قرمز ایستاده. مدام بوق می‌زند تا شاید دل پلیس بسوزد و وضعیت چراغ را تغییر دهد. به زمین و زمان فحش می‌دهد و درست مانند سگی که در قفس افتاده، بال بال می‌زند.

کسی که امروز، وقتی از خواب بیدار می‌شود، نرمش یا پیاده روی نمی‌کند. کسی که برای رفتن به نانوایی کوچه بالایی هم به دنبال سوییچ ماشین می‌گردد،‌ اگر روزی حیاط خانه‌اش باغی بزرگ باشد و اتاق خوابش هم به تردمیل مجهز باشد، نه در آن باغ قدم خواهد زد و نه بر روی آن تردمیل رو به باغ، خواهد دوید.

کسی که امروز، کتاب نمی‌خواند و فرصت خلوت خود را در شبکه های اجتماعی پرسه می‌زند، در بازنشستگی هم، کتاب نخواهد خواند. بلکه به دنبال شیوه‌های جدید خاله زنک بازی خواهد رفت.

دانشجویی که امروز دنبال جزوه‌ی خلاصه درس است تا مجبور نشود کل کتاب درسی را بخواند، اوج مطالعه‌ی سالهای بعدش هم، خواندن جملات کوتاه و نقل قول خواهد بود و در زمان پیری هم، به یک مغز چروکیده‌ی تعطیل با حرف‌ها و تحلیل‌های کوتاه و تکراری تبدیل می‌شود که فرزندان و نوه‌ها، اگر هم به فرض پای حرفش بنشینند و به او لبخند بزنند یا از سر ترحم است و یا تحقیر.

جدای از تجربه‌های زیادی که – لااقل برای من – چنین فرضی را تایید می‌کند، می‌توان استدلالی هم برای آن پیدا کرد.

سبک زندگی ما، بر اساس الگوهای ارزشی و مدل ذهنی ما شکل می‌گیرد. به عبارتی، معیارهای ذهنی به کندی و به سختی تغییر می‌کنند و آنچه در دنیای واقعی تغییر می‌کند، مصداق‌های آن معیارهاست.

من اگر امروز برای سلامت خودم وقت نمی‌گذارم (حتی در حد نرمش ساده داخل خانه) می‌توان نتیجه گرفت که در نظام ارزشی ذهن من، سلامت جایی ندارد و یا لااقل اولویت ندارد.

تصویر ذهنی باشگاه رفتن یک روز در میان و داشتن استخر بزرگ در پشت بام و یا باغ بزرگ اختصاصی برای پیاده روی، حتی اگر از لحاظ مالی قابل دستیابی باشد، از آنجا که با الگوی ارزشی ذهن من سازگار نبوده و نیست، جایگاهی در زندگی‌ام نخواهد یافت.

کسی که امروز، خواندن چند صفحه کتاب را  نمی‌تواند در برنامه روزانه‌اش قرار دهد و مدام از گرفتاری‌ها حرف می‌زند، آن روزها هم از آمد و رفت فرزند و نوه و انجام یک پروژه کاری به عنوان کمک خرج بازنشستگی حرف خواهد زد.

کسی که امروز، نمی‌تواند موبایلش و چراغ‌های اتاقش را یک ساعت خاموش کند و یک آلبوم موسیقی را تمام و کمال و با روح و جان بشنود، در اوج رفاه و ثروت هم، کنسرت جزو برنامه‌های زندگی‌اش نخواهد شد و اگر هم بشود، گپ‌های قبل از کنسرت و اتفاق‌های بعد از کنسرت است که در زندگی‌اش سهم خواهد یافت.

کسی که امروز، نمی‌تواند حوصله کند و یک نمایشنامه را از اول تا آخر بخواند، اگر روزی ثروتی داشته باشد که بتواند نمایشی اختصاصی را صرفاً‌ برای خودش روی صحنه‌ی سالن مرکزی تئاتر شهرشان ببرد، باز هم احتمالاً‌ چنین کاری نخواهد کرد.

کسی که امروز، نمی‌تواند در پارک اطراف خانه‌اش قدم بزند و از دیدن درختان لذت ببرد، اگر سالها بعد در ونگن سوییس و در دامنه آلپ هم باشد، از آنجا دستاوردی جز چند سلفی نخواهد داشت.

کسی که این روزها، نمی‌تواند نیم ساعت در روز را خالی کند تا با شریک عاطفی‌اش، تلفنی یا حضوری حرف بزند و یا حتی، چت کند (بدون اینکه 55 نفر دیگر هم همزمان مسیج بزنند و سه کار موازی هم انجام دهد) اگر سالها بعد در اوج رفاه و ثروت هم باشد، آن لذت قدم زدن روزانه با معشوقه‌اش را تجربه نخواهد کرد.

سطح زندگی ما به تدریج تغییر می‌کند اما سبک زندگی ما آنقدر که در ابتدا به نظر می‌رسد، تغییر نخواهد کرد. یا اگر بخواهم دقیق‌تر و قابل دفاع‌تر بگویم:

بر خلاف تصور عامه‌ی مردم، تغییر سبک زندگی دشوارتر از تغییر سطح زندگی است.

ضمن اینکه تغییر سطح زندگی، زمان نسبتا‌ً‌ زیاد می‌خواهد و تغییر سبک زندگی، اراده‌ی زیاد.

مسئله اینجاست که اگر بپذیرم که سبک زندگی خود را بررسی کنم و تغییر دهم، سهم زیادی از بار زندگی بر دوش خودم خواهد افتاد و این برای بسیاری از ما شیرین نیست.

بهتر است برای سطح زندگی هدف گذاری کنم. این کار دو مزیت دارد: اول اینکه مربوط به زمان‌های دور است و این خود به معنای نوعی به تعویق انداختن و اهمال کاری است. پس می‌توانم فعلاً هدف بگذارم و هیچ کار خاص بزرگی نکنم.

دوم هم اینکه می‌توانم بعداً خیلی‌ها را مقصر اعلام کنم. مثل همان دوست من که در توجیه رشد نکردن و شکست‌هایش می‌گفت بیل گیتس هم اگر در ایران بود، دور میدان ولیعصر، سی دی می‌فروخت!

پی نوشت یک : دوستانی که اینجا توضیح می‌دهند که فشار زندگی زیاد است و هزار بدبختی داریم و این حرف‌ها زیادی رویایی است و …، به نظرم بد نیست که بحث اختیار حداقلی را بخوانند.

پی نوشت دو: به فرض که بعضی دوستان، اصل بحث من را پذیرفته باشند که سبک زندگی و مدیریت و تغییر آن مهم است، حق دارند بگویند که: تا اینجا به عنوان یک حرف خوب یا شعار خوب، این را می‌پذیریم. اما با حرف نمی‌شود کاری کرد.

تعریف دقیق‌تر تو از سبک زندگی چیست؟ اگر می‌خواهیم آن را تغییر دهیم، چگونه باید این کار را کرد؟ آیا می‌شود تغییراتی را از الان شروع کنیم که تا همین عید (که تو از آن حرف می‌زنی) اثراتش را ببینیم؟

این بحث، موضوع گام ششم خواهد بود.

پی نوشت سه: چند وقت پیش، همین حرف‌ها را به شکل خلاصه در اینستاگرام گذاشته بودم.

سبک زندگی یا سطح زندگی

شاید حالا که این همه پرحرفی من را دیدید، بهتر درک کنید که چرا اینستاگرام را برای تنفس، تنگ دیدم و رها کردم و به اینجا آمدم.

پی نوشت 4 – این چیزی که نقل می‌کنم، مستقیماً ربطی با بحث‌های فوق ندارد. اما بعد از نوشتن این بحث، جمله‌ای از آقای علیرضا داداشی دوست متممی خوبمان به یادم آمد:

اگزوپری که من می‌شناسم، اگر خلبان هم نمی‌شد، باز هم دنیا را از آسمان می‌دید.

برنامه ریزی

 

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

97 دیدگاه

amir mohammad ۸ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۳:۴۰

محمد رضای عزیز من معمولا از کامنت گذاشتن بدم میاد ولی اونقدر دو تا مطلب اخیرت خوب بوده که باید حتما حتما تشکر میکردم
یکی زندگی در شرایط ابهام عالی بود و یکی هم همین تغییر سبک زندگی به شدت منتظر گام ششم و راهکارهای تغییر سبک زندگی هستم
البته یکسالی هست که با موضوع عادت ها و تغییرشون درگیرم و به نظرم سبک زندگی هم یه مجموعه از عادت های ماست و باید دونه دونه تغییرشون داد شاید باورت نشه ولی تغییر عادت ها و خود کنترلی به نظرم سخت ترین کار دنیاست حتی برنامه های 30 روزه برای تغییر دونه دونه آماده کرده بودم از پارسال و از آسون ترینا هم شرو کردم مثلا اینکه به یه مدت طولانی شاید دو ماه شبا راس 12 میخوابیدم و صبح راس هفت بیدار باش و خیلی خوش حال بودم از تغییرم ولی بعد از اینکه رفتم سراغ تغییر عادت بعدی دوباره برگشت بد خوابی های شبانه یعنی نهادینه نشده بود
تغییر عادت بعدی هم با شکست مواجه شد و هی از کیسه ی اعتماد به نفس ما کمتر میشد
کتاب قدرت عادت نوشته که عادت هارو نمیشه از بین برد تو خوشبینانه حالت میشه عادت های بد رو به عادات خوب تغییر داد
نمیدونم والا جدیدا تصمیم گرفتم از یه مشاور رفتار درمانی کمک بگیرم ولی راستش به اونم امیدی ندارم چون اولا اونقدر تو ایران مدرک گرفتن دانشگاه آسون شده که نمیشه تشخیص داد که آیا واقعا ایشون توانا هست تو این زمینه یا نه و اینکه با مراجعه من به ایشون و احتمال اشتباه ایشون آیا من دیگه میتونم به کس دیگه ای اعتماد کنم
یه مساله یادم رفت بگم که من تو دو مورد هم موفق عمل کردم و منجر به تغییرات بنیادی تو خودم شدم یکی اینکه به شدت رو خودم کار کردم که حسودی رو بزارم کنار و بسیار موفق عمل کردم و دومی هم اینکه سعی کردم دوستامو حفظ کنم براشون وقت بزارم بدون هیچ چشمداشتی و این مساله روابطمو دگرگون کرده
به قولی سعی در مهربان بودن بیشتر میکنم و موفق بودم
ولی نمیدونم فرق این دو نوع عادت در من چیه که نوعی که عمل بیرونی من رو نیاز داره رو نتونستم تغییر بدم مثل همون به موقع خوابیدن ولی عادات و خصایص درونی رو موفق بودم مثلا درک اینکه آدما هم خوبن هم بد و باید بدی هاشون رو هم پذیرفت
به هر حال لطفا زودتر گام ششم رو منتشر بنما ای عزیز دل برادر جیگر خان شعبانعلی

پاسخ
محمدحسین بهرامی ۸ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۳

سلام محمدرضاجان،
آنقدر از نوشته ات لذت بردم تحمل نتوانستم بکنم تاآخر بخوانم خواستم تشکری کرده باشم. لم یشکر الخالق لم یشکر المخلوق
امیدوارم موفق باشی و بیشتر از لایف استایل بگویی

پاسخ
سمانه ۸ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۲:۴۵

این مطلب خوب نبود عالی بود. مخصوصا برای این روزهای من… متاسفانه این روزها سبک زندگی ام به نسبت 5، 4 سال پیش تغییر کرده، و متاسفانه افت داشته، من رشته ام فنی و مهندسیه، کارمم همینه. ولی همیشه به رشته های علوم انسانی و هنر علاقه بیشتری داشتم. (الان بحثم این نیست که انتخاب رشته اشتباه کردم و چرا الان کارمو و رشته مو عوض نمیکنم و سراغ علوم انسانی و هنر نمیرم).الان مشکل من این شده که سمانه ای که تا چندسال پیش ساعت ها میتونست چه کتاب فنی و چه کتاب های دیگه رو بخونه الان 5 دقیقه نمیتونه اینکارو بکنه؟؟؟ چرا سمانه ای که خیلی پشتکار داشت و دایم تلاش میکرد مثل قبل نیست و الان انقدر از خودش ناراضیه؟؟؟؟ سمانه ای که ورزش میکرد، خلاصه یه زمانی رو برای تمرین خط خالی میکرد،چی شد؟ چرا سبک زندگی من انقدر افت کرده ؟؟؟
به گذشته ام با حسرت نگاه میکنم و دغدغه آینده هم ندارم نگران حالمم…
مشتاقانه منتظر قدم بعدی هستم که چگونه میشه سبک زندگی رو تغییر داد و به سبک بالاتری رسید…
پی نوشت: خیلی خوشحالم که اینجا مینویسید و چون اگه اون چند جمله رو تو اینستاگرام میدیدم، فقط میگفتم چه قشنگه و اصلا نمیفهمیدمش 🙂

پاسخ
جواد زاهدی ۸ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۳

سلام محمدرضای عزیز
خیلی لذت بردم. من همیشه اینجوری بودم که سعی می کردم اصلا به جبر ها فکر نکنم و در نظر نگیرمشون ویا اگر خیلی زیاد بودن طبق عادتی که داریم و یادگرفتیم دور بزنمشون.نمی گم جبر نیست که خودم خیلی زیاد اسیر این جبرها بودم و هستم و خواهم بود، ولی همیشه باور داشتم سهم جبرهایی که ما برای خودمون می سازیم بیشتر از اون قسمتیه که واقعا هست و چاره ای جز تحملش نداریم.
حرف زدن از جبر ها و تاثیرشون در تصمیم ها و اتفاقات بیشتر توجیهی بر ناکارآمدی رفتار و تصمیم های خودمونه.
ممنوون.

پاسخ
زهره ۸ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۴

محمدرضای عزیز سلام
این سری هم مثل بحث مدل ذهنی احساس عجیبی رو در من بوجود میاره، حرفایی که بیشتر میشه پذیرشش رو به درد تشبیه کرد
یه احساسی که مثل بحثای دیگت نمیشه گف دل نشین و دوست داشتنی . این حرفا دیگه حرفایی نیست که ادم با خوندنش لذت ببره. نمی دونم چه حسیه ولی وقتی میخوام بهش عمیق فکر کنم و عمل کنم بیشتر دوس دارم ازش فرار کنم و اون شاید به خاطره اینه که دیگه راهی برای اهمال کاری نمیزاره ، برنامه ایه که باید همین حالا پیاده سازی بشه
با این احساس درد و ناتوانی باید چیکار کرد؟؟

پاسخ
علی خلاقی ۸ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۱

برای من تغییر سبک زندگی مثل تغییر دکوراسیون خونه میمونه، اگه می خوایم سبک زندگی متفاوتی که برامون لذت بخش هستش رو داشته باشیم باید جرات بیرون انداختن چیزای اضافه ای که کل فضای زندگیمون رو اشغال کردن و اجازه ورود سبک و شیوه ای نو به ما نمیدن رو داشته باشیم.
واقعا چطور میشه خونه ای داشت که نصفش رو دیگران بچینن (با سلیقه های متضاد) و بقیشم خودمون هر تیکشو بدون هیچ ربطی با هم و فقط با تقلید از زندگی اطرافیان (آنهم نه از روی زندگی انسانهایی موفق) مثل کلاژی بی سروته بسازیم. فراموش میکنیم شاید مبلی و میزی در خانه دیگری زیبا باشد ولی هیچ سنخیتی با ما و سبک زندگیمان نداشته باشد.
فقط کپی و پیست میکنیم. و باز چشممان دنبال چیزی جدید میگردد، یا آنکه دیگر دست از تلاش برمیداریم زیرا در این مسابقه از دوست یا فامیلی عقب افتاده ایم و آنگاه فقط غر میزنیم.
مسابقه بی انتها و بی معنی.

عمر ما چیزی جز از بهم وصل شدن همین ۲۴ ساعت روزانه که فضای محدودی مثل یک خونه داره نیست، باید بتوانیم همین روزانه های ۲۴ ساعته خودمون رو متفاوت باشیم تا زندگیمون متحول بشه.
برای من سبک زندگی یعنی کارایی که هر روز به صورت عادت و روتین و تکراری و بدون صرف انرژی مضاعف انجام میدهم.
اینو توی این مدت فهمیدم که نمیشه از ۲۴ ساعت روزانه ۲۳ ساعتش رو بی معنی گذروند و فقط با۱ ساعت صرف انرژی فراوان متفاوت بود و دنیایی متفاوت خلق کرد. شاید ۱-۲ ساعت برای شروع بنظر خوب باشد ولی واقعا وقتی پیوسته از حجم کارهای بیهوده نکاهیم و به رفتاری سازنده تبدیل نکنیم، فقط آن یکساعت مثل یک مسکن مارا آرام میکند و کرخت .
راه حل من برای خودم این بود که در ابتدا فضای زندگیم را از چیزهایی که به وضوح جاگیر و مضر بودن خالی کردم. حذف تلویزیون (کاملا به صورت فیزیکی)، قطع دوستی های بی معنی و بدون حاصل، عدم وقت گذرانی با بازیها و سایتهای و شبکه های اجتماعی، عدم ورود به بحث های بی سروته با اطرافیان، عدم مطالعه مطالب بیفایده و سطحی، راضی نشدن با درآمدهای زودگذر و کاذب و ده ها مورد دیگر که هرکدام شاید فقط یکربع در روز وقتم را میگرفتن، ولی بیهوده بودن. حذف این موارد به وضوح تصویر خانه ای خالی از چیزهایی که فقط جا گرفته بودن را نشانم داد (مسلما این کارها پروسه ای زمان بر و انرژی گیر بود ولی واقعا می ارزید) بعد نوبت جایگزینی آنها با عادات روزانه مفید بود،
مطالعه و آموزش سازنده و پیوسته، سلامتی و بهداشت، برنامه ریزی واقعگرایانه، ارتباطات مفید و مثبت، شاد زیستن، قانع بودن، رشد و … عاداتیکه باور بسیاری از ما که اینجاییم و از دل نوشتها (و عقل نوشته های) محمدرضای عزیز بهره میبریم هستند.
آیا من الان کامل ترینم و الان بهترین کارهای ممکنه یک انسان کامل رو انجام میدم؟
هرگز.
به هیچ وجه مهم نیست که بهترین نیستم،
فقط مهم اینکه من از قبل خودم بهترم و یک پله بالاتر رفته ام و این راه را ادامه میدهم.
موفقیت برای من خود مسیر و سبک زندگی است که هم اکنون داخلش هستم و زندگیش میکنم، نه هدفی در دوردست و سطح زندگی رویایی در آینده.
Hope for the Best,
Prepare for the worst,
Expect Nothing….
Live in happiness.

پاسخ
محمدجواد علیمحمدی ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۲۳:۴۲

عالی بود ….
اینکه برای سبک زندگی هدف گذاری کنیم خیلی ملموس تر و شفاف تر هست تا اینکه برای سطح زندگی برنامه ریزی کنیم .
چه زیبا گفته است امام صادق که مدادالعلماء افضلُ من دماء الشهدا ….چرا که علما پیامبرانِ عصر خوداند. مطالبی را که گویی از عالَمی دیگر برایمان می آورید و تذکرها و درس هایی به ما می دهید که جان را زنده می کند.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۸ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۲:۴۹

محمد جواد جان.
چیزی که می‌نویسم ربط مستقیمی به حرف شما ندارد.
راستش ربط مستقیمی حتی به حرفی که خودم در دلم دارم ندارد!
اصلاً ربط ندارد.
اما گاهی اوقات، بعضی حرف‌ها، بعضی کلمه‌ها، بعضی آدمها، برای انسان، مفاهیم زیادی را تداعی می‌کنند.
تنوع و تکثر آدمهایی که من با آنها در اینجا و هر جا، سر و کار دارم، مرا عادت داده است که زمانی که از پیامبر یا امامان صحبت می‌شود، از آنها به عنوان “مصلحان اجتماعی” یاد کنم.
این تعبیری است که می‌دانم طرف مقابل مستقل از مرام و مسلک و مذهبی که دارد، نمی‌تواند به حاشیه برود و از اصل بحث دور شود.
وقتی در کنار عناوین رسمی و رایج مذهبی، عنوان مصلح را در مورد این بزرگان به کار می‌بریم، نوعی “درد” شدید را تجربه می‌کنیم.
اگر چه ما درد فیزیکی را بیشتر می‌بینیم و “رنج” را کمتر مورد توجه قرار می‌دهیم.
برای امام حسین، آنچه در روزهای آخر نقل می‌کنیم و گریه می‌کنیم، بیشتر از جنس درد است.
همچنانکه برای امام علی و برای امام رضا و امام صادق و دیگر بزرگانمان.
ما رنج آنها را کمتر می‌بینیم.
Pain برای ما خیلی بزرگ است. اما Suffering، کمتر مورد توجه‌مان قرار می‌گیرد.
به عنوان یک آدم (نه یک عالم)، وقتی زندگی این بزرگان را می‌بینم، احساس می‌کنم که:
درد بزرگ امام حسین، در تاسوعا و عاشورا نبوده. تشنه بودن و تشنه کشته شدن، چیزی نبوده که دل این بزرگان را به درد بیاورد. اتفاقاً برایشان “لذتی شگفت را داشته است”. بازی به پایان می‌رسیده. “رنج”‌ها رو به اتمام بوده و پایان “رنج”، گاهی نیازمند “تحمل درد” است. آنان، به تعبیری که از همان خاندان نقل شده است، در آن روزها چیزی جز زیبایی ندیده‌اند و به تعبیر حافظ، اگر هم غمی بوده، “رقص کنان” به زیر شمشیر آن غم می‌رفته‌اند.
هر کس که کوچکترین تلاشی برای بهبود محیط اطرافش می‌کند و در این تلاش، چیزی فراتر از منافع مستقیم مادی را جستجو می‌کند، خوب می‌داند که مرگ، “خط پایان” شیرینی است که گاه سالهای سال، آن را انتظار میکشد. همان چیزی که امام علی با “فزت و رب الکعبه” فریاد کرد.
اگر ذکر مصیبتی هست، شاید باید برای خطبه‌ی منای امام حسین باشد. آن روز را باید تعطیل کرد و گریست.
اگر قرار است برای امام علی گریه کنیم، شاید باید پای خطبه‌ی شقشقیه گریه کنیم. نه روز ضربت.
اگر چه بزرگان دینی ما، عمدتاً ترور شده‌اند و با شهادت از دنیا رفته‌اند، اما رنج زندگی آنها و درد “اصلاح” برایشان آنقدر زیاد بوده که مرگ، برایشان تجربه‌ای سبک کننده و آرام بخش باشد.
مصلح، برای اصلاح تلاش می‌کند و “نفس اصلاح” برایش ارزشمند و لذتبخش است و خود را جز “یادآوری کننده و مذکِّر” نمی‌بیند و اگر تلاشی می‌کند، برای این یادآوری است.
بنابراین مصلح، هرگز شکست نمیخورد. شکست و پیروزی، اگر هست برای جامعه ای است که مصلح برای اصلاحش تلاش میکند.
آنچه ماجرای اصلاح گران بزرگ تاریخ را دردناک می‌سازد، سرنوشت جوامع آنها و علاقمندان و محبان آنهاست.
امروز که تعبیر امام صادق را می‌خواندم، برای لحظه‌ای (شاید کمتر از یک ثانیه)، تمام تصویری که از آن نسل مصلحان در ذهن داشتم، در پیش چشمم مجسم شد.
آنها که مشتاق علم بودند. علم برایشان فراتر از “چند دستورالعمل محدود در حوزه‌های محدود” بود. عاشق تکنولوژی بودند. رفاه برایشان مهم بود.
در شکستن بت‌های باور دیگران، لحظه‌ای تردید نکردند و ژست “احترام به عقاید دیگران” و یا “باورهای کهنه‌ی پیشینیان” مانع ‌آن نشد که تبر در دست بگیرند و بر فرق “کهنه پرستی” بکوبند.
آنها که بندگی و بردگی، رنجشان بود. آنها که معاش را در حد معاد مهم می‌دانستند.
می‌دانم که اگر امروز بودند، هرگز حاضر نمی‌شدند جامعه‌شان،‌ در هیچ حوزه‌ای از حوزه‌های علم و تکنولوژی، پیشتاز نباشد. می‌دانم که می‌کوشیدند در اقتصاد و سیاست و تعامل با دیگران پیشتاز باشند. همچنانکه مدرسه‌ی امام صادق بود.
و بعد، نگاهی به خودمان می‌کنم. به خودم و اطرافیانم و حالم بد می‌شود.

پی نوشت نامربوط: دیروز سوار یک تاکسی پراید شدم. دود شدید می‌کرد. خیلی شدید.
سیاهی پشتش در حرکت بود.
روی شیشه‌ی عقب، بزرگ چسبانده بود: یا ابا عبدالله.
به او گفتم: چقدر برای چسباندن آن برچسب هزینه کرده‌ای؟
ممکن است، من پولش را بدهم و آن را بکنی و برداری؟
گفت: از این جوان‌های مخالف مذهب هستی؟ تحت تاثیر ماهواره‌ای؟
گفتم: نه. اما درست نیست تنها ماشینی که در این اطراف، حال مردم را بد می‌کند و دود سیاهش، آنها را در این روزهای آلودگی عصبی می‌کند، نام امام حسین را روی خود داشته باشد.
برداشتنش، خدمت بزرگ‌تری است.
انسان روشنی بود.
پیاده شدیم. آن برچسب را کندیم.
آخر مسیر گفت: وقتی تنظیم موتور رفتم، با پولت یک دانه‌ی دیگر می‌چسبانم. ثوابش مال تو.
لبخندی زدم و جدا شدیم.

نامربوط بودن حرف‌هایم را ببخش. تداعی است دیگر. مغز پریشان را درمانی نیست.

پاسخ
مظفر زهانی ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۲۳:۲۸

سلام.
ممنونم ازت، محمد رضای عزیز بابت این نوشته و بقیه‌ی آموزشات.
من یکی از چیزایی که بهش الان و همین الان می‌تونم افتخار کنم اینه که توسط یک مرورگر تونستم معلم‌های بزرگ و عزیزی مثل شما و همچنین علی صاحبی برای خودم پیدا کنم. و تو مسیر یادگیریِ همیشگیم ازتون استفاده ببرم.

از کامنتای بچه‌ها هم واقعا استفاده کردم.

تعهد: من از امروز به مدت هفت روز، روزی یک پست به همراه تمام کامنتای اون پست که پر از دانشه خواهم خواند و الان و همین الان می‌خوانم.
[بعد هفت روز و طی مسیر تعهدم رو ارتقا خواهم داد.]

پاسخ
رضا ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۲۳:۱۰

نمی دانم چگونه بگویم .
وقتی یک پزشک سیگار می کشد این به سبک زندگی زیاد مربوط نیست ،در حقیقت نشان دهنده «اختیار شخص در انجام هر عملی » می باشد.
و خیلی مثال دیگر ، وقتی من با توجه به طرز فکرم و امکانات و شرایط زندگی تصمیم به انجام کاری می گیرم حتی اگر اشتباه باشد ، این «تصمیم شخصی خودم» هست ، ولا غیر
اما وقتی شرایط جامعه به تو یک سبک زندگی تحمیل می کند ،اینجاست که تصمیم شخصی از بین می رود.، مگر در جامعه اسلامی با فضای بسته ی رسانه ای چند تا سبک زندگی وجود دارد؟
فقط همین قدر بگویم بدون حق انتخاب ، تغییر سبک زندگی بحثی انحرافی است.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۸ بهمن، ۱۳۹۴ - ۷:۱۶

رضا جان.
اول اینجا برایت کمی حرف و درد و دل نوشتم، اما خیلی طولانی شد و احساس کردم بهتر است در مطلب مستقلی منتشر شود:
http://www.shabanali.com/ms/?p=6544

پاسخ
سروش ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۲۱:۳۴

از قدم بعدی تا به امروز ساعات خوب و بد زیادی داشتم. اگر تلف کردن وقت را زیر مجموعه ساعت بد در نظر بگیریم، بیشتر اوقاتم را من بد گزرانده ام. وقتی کلافه می شدم، راه حل اولم چک کردن سایت، برای خوندن قدم جدید بود. ناکام که می ماندم، فیلم و سریال ایده هایی خوبی بودند. اوایل سعی کردم یک در میان(به سادگی تمام) زندگی کنم. فیلم و سریال و بازی و کتاب در مقابل کد، وب. یکم این روند رو ادامه دادم و این چند روز اخیر فقط بازی کردم. نه اینکه از کد لذت نبرم، برعکس وقتی کمی درگیر می شوم، سطح لذتم بسیار بیشتر است. ولی خوب …. .
این چند روز بسیار کلافه بودم. کلافه از تکراری بودن. کلافه از اینکه می خواستم در این زمان بین 2 ترم کلی کار انجام بدهم ولی حیف که یک روز بیشتر از این 2 هفته نمانده است. این یکی از چند 10 تا دلیل است که می خواهم این قدم ها را طی کنم.
اما در این قدم هم پیشرفت خاصی نبود و همچنان هدف آن به وجود آوردن سوال بود. سوال ها به وجود آمدند.
من فکر می کنم سبک زندگی یعنی مجموعه ای از عادت های روزمره. و برای تغییر باید تک تک این عادات رو تغییر داد.

به دنبال قدم بعدیم

پاسخ
علی ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۲۰:۲۶

محمد رضای عزیز
چند سالی هست که تمام نوشته های این وبلاگ رو میخونم و همه جا می بینم که در مورد مدل ذهنی و اهمیت ش برای ما نوشتی، میخواستم در زمینه تغییر مدل ذهنی کتاب و راهکار معرفی کنی تا بیشتر بتونیم تو این زمینه کار کنیم.

ارادتمند

پاسخ
فهيمه ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۹:۲۷

بسيار عالي بود من هم به فكر فرو رفتم چوب لباسي گران قيمتم را فعلا خالي از لباس كردم

پاسخ
رضا سبحاني ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۸:۱۲

سلام محمدرضا..
خيلي اين مقاله ات رو دوست دارم. سعي من هم اينه كه روي سبك زندگيم تمركز داشته باشم. به عنوان مثال ورزش و سلامت جسماني هميشه يكي از ارزش هام بوده، و هميشه هم در اين راستا فعاليت كرده ام. حالا اگه بهم بگن رضا، الان بايد از اين دنيا بري، راضي هستم چون ارزشم را حفظ كرده ام و يك لحظه هم به سطح مالي ام فكر نميكنم.
در واقع سطح زندگي خودش رو بر اساس سبك زندگي من و رضايتي كه من انتظارش رو دارم تطبيق ميده.. به نظرم در نهايت و در لحظه ي مرگ اين سبك زندگيمون و اينكه آيا بر اساس اون عمل كرديم يا نه، رضايت مارو شكل ميده نه سطح زندگيمون. پس حالا كه اصل سبك زندگي هست، پس چه بهتر كه روي اين جنبه از زندگيمون تمركز بيشتري داشته باشيم. درست ميگم؟

پاسخ
زهره ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۶:۲۸

سلام..سپاس از شما..اگر بدانید..چقدر این درس های شما برای من کاربردی بود..همینطور کامنت های دوستان شما که زحمت میکشند.و.بهترین نظرات رو میدهند..موفق باشید.

پاسخ
محمد علي هشيار ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۷

پس محمد رضا با اينكه در ظاهر از حرف دوستت نميتونم طرفداري كنم
ولي به نظر مياد اون خيلي اگاهانه سبك زندگيش رو به دوران بازنشستگي برده و ديگه نيازي به دعوا نيست.
به مطلوبش رسيده شايد توي دوران بازنشستگي هم ارزش اين كار براش بيشتر از كتاب خواندن باشه

از اين هم ميشه دفاع كرد؟؟؟

پاسخ
نادر آرین ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۵:۴۲

محمدرضا میدونی که من بیشتر نوشته هاتو دوست دارم. اما این یکی خیلی به دلم نشست! شاید به قول خودت دلیلش این باشه که ما حرفایی که به مدل ذهنی و اعتقادات خودمون نزدیک تر باشه رو بیشتر می پسندیم.

“در برگه‌ی بسیاری از ما، چیزهایی از این جنس ظاهر می‌شود: …….. ”
خوشحالم که جنس حرفهای من چندان به متنی که نوشتی شبیه نیست.
و خوشحالیتر هستم از اینکه حداقل نسبت به خیلی ها، کمتر به تغییر سبک زندگی نیاز دارم و دلیل تلاشم برای تغییر سطح زندگی رسیدن به حداقل زیرساخت های سبک بهتر زندگی است.

پاسخ
زهرا ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۶

سلام

خیلی ممنون از مبحث بسیار فوق العاده ای که به خوبی بیان کردید.
در خصوص سبک زندگی یکی از مثال های بارزی که در شغل ام باآن روبرو هستم بیماری ها ومشکلاتی است که مردم با آن مواجه اند وبحث داغ تمام سایت ها وهمه اساتید نوظهور چاقی واضافه وزن …بسیاری از مردم حاضرهستند دم مارمولک وبال مگس راباهم هر روز به صورت جوشانده میل کنند ولی اندکی تغییر در سبک زندگی خود ایجاد نکنند..واین خود تجارت پرسودی شده که بسیاری سبک زندگی راهم قرص آماده کرده ومی فروشند تا شمالاغرشوید…

پاسخ
آرام ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۸

ممنون
واقعا بحث بسیار مهمی هست اینکه سبک زندگی خیلی سخت عوض میشه. خب البته امکان داره تفاوت قابل توجهی بین افراد در تغییر وجود داشته باشه اما باز هم نیروی کشش قوی به ارزشها و روال گذشته غالبا خیلی حاکم هست. با تمرین با میکرواکشن های مناسب شاید در طی زمان تغییراتی در ما حاصل بشه و تفکرات و عادات جدیدی پیدا کنیم. اما اگر اراده و تلاش مناسب نداریم عمدتا مصداقها هستند که طی زمان تغییر میکنند و زمینه اصلی ثابت هست.
اگر من بعنوان کسی که تصویر ذهنی یک آدم همواره رو به جلو یا کسی که نمی‌تواند سکون داشته باشد از خودم دارم باید مراقب باشم در شرایطی قرار نگیرم که تصویر مطلوب از من چیز متضادی هست. چون بعید هست که تغییر جدی در سبک من ایجاد شود و مصالحه کردن هم در این شرایط کار بسیار دشواری ست و اگر هراندازه تلاش کنم تا رضایت محیط یا افراد دور و برم را کسب کنم نتیجه چندان موفقیت آمیز نخواهد بود و همزمان خودم هم مستهلک میشوم.
یا اگر تصویر مطلوب و باورم از رابطه عاطفی یک صمیمیت همه جانبه و هزینه کردن وقت و انرژی و احساس و …برای طرف دیگر هست و اینگونه احساس رضایت میکنم باید مراقب باشم رابطه عاطفی با کسانی که تصاویر خیلی متفاوتی از ارتباط عاطفی دارند و آن را بخش کوچک و کم اهمیتی از زندگی میدانند بسیار دردسر ساز خواهد بود. چون میتواند احساس اجحاف در من ایجاد کند و در طرف دیگر احساس گرفتارشدن و احتمالا مواجهه با اعتراضاتی که برایش قابل درک نیست یا اگر درک میکند و ابراز همدلی هم میکند اما سبک او چندان قابل تغییر نیست.
نکته مهمتر اینکه غالب ما تصویری از خود داریم که شاید واقعی نباشد. کشف واقعیت خود کار مهمی هست که نیاز به هوشیاری و رصد عملکردها و احساسات مان در شرایط مختلف دارد. اتفاقات و تصمیمات اگر دقت کنیم آینه ای میشوند تا در آن خود واقعیترمان را ببینیم. کم و کاستی ها و نقاط قوت همه در عمل و به تدریج با نگاه محوری به روندهای مورد استفاده مان آزموده میشود.

پاسخ
محمد(بچه محل) ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۳

سلام جناب شعبانعلی عزیز؛ من بعد از انتشار” دکترا نمی خوانم ساعت رولکس…” میهمانت شدم؛ روز به روز شعفم از همراهی و شاگردی شما بیشتر شد؛ آنقدر که موضوع را با دوستانم در میان گذاشتم و بعضی از آن عزیزان مثل علی درستکار دوست داشتنی، هوشمندانه با درک تمایز فوق العاده فضای ذهنی شما با … به این جمع صمیمی پیوستند یا ملاقاتت کردند. اما می خواهم تجربه شخصی ام در این مدت آشنایی را با شما درمیان بگذارم و مثل همیشه کمک بخواهم؛ خوشبختانه این چند مطلب تازه درباره سبک زندگی راه را برایم هموارتر کرد. راستش سوال اساسی من این است که : حس می کنم یک استاندارد نانوشته ای از سبک زندگی میان شما و کسانی که اینجا کامنت می گذارند وجود دارد و متاسفانه چون من عادت دارم در هر فرآیندی که وارد می شوم راجع به پیشینه اش بدانم الان دچار سردرگمی غریبی شده ام؛ سوالاتی که الان در ذهن دارم و بی جوابی آنها خیلی اذیتم می کند را بازگو کنم:
اصلی ترین و اولویت دارترین فعالیت شما که دوست دارید از طریق وب آموخته های مرتبط با آن را منتشر کنید چیست؟ اصول مذاکره، کسب و کار یا…
مخاطبانی که به دنبال ……….. هستند بیشترین فایده را از مطالب شما می برند.( سوالم همان جای خالی است)
پیش فرض شما برای تعریف یک مخاطب یا متممی خوب چیست؟ چه کتاب های داخلی یا خارجی را باید خوانده باشد؟
من در طول عمرم درباره سبک زندگی و سطح زندگی مثل همین مطلبی که به تازگی افشاندید نخوانده بودم و لذت نبرده بودم اما سوالم این است که دقیقا جای “روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی و متممش” در سبک زندگی وحتی سطح زندگی میهمانانش کجاست؟ دیگران را نمی دانم اما من آمده ام تا آگاه شوم و مشکلات “خود تعریفم” را حل کنم؛ ممنون از شما

پاسخ
مهدي خاني ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۶:۰۵

سلام
من تااينجا به همه حرفاتون اعتماد دارم(گفتم تا اينجا چون خودتون يادم داديد در مورد اينده قاطعانه قضاوت نكن)
قبل اذ متمم مطالعه ام محدود بود به موارد كاري ممنونم از شماكه اين سبك زنگيم را تغييرداديد
راستي اگه به امار بهشت زهرا شاغلين وبازنشسته هاي روي تختهاي بيمارستان روهم اضافه كنيم فاجعه بيشتر ميشه
اگه اجازه داشته باشم ميگم محمدرضايي كه من ميشناسم اگرچه خلباني نمي كنه (نمي دونم خلباني هم بلده يانه)ولي علاوه براينكه دنيارواز بالا ميبينه نورافكن دستشه وراه رابراي من و امسال من روشن ميكنه اي كاش به بحرفاش بيشترعامل باشم

پاسخ
علیرضا علیمردانی ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱:۱۰

تفکیک بسیار استادانه شما نگاهم رو به برنامه ریزیهام عوض کرد.و تجربه 6سال برنامه ریزی و اجرای موفقیت آمیزم رو به ابهام برد.تشکر عمیق بنده رو پذیرا باشید.

پاسخ
iVahid ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۰:۴۵

بعضی از حرفاتون برای من مثل تو دهنی میمونه! به نظرم به این تو دهنی های ذهنی نیاز دارم. ممنونم از این بابت. وقتی از توصیف یک هفته از زندگی روتین ده سال بعد گفتید من بدون اینکه ادامه رو بخونم برای خودم رو کاغذ همچین توصیفی نوشتم. خوشحالم که چیزایی که برای خودم نوشتم بیشتر از جنس تغییر سبک زندگی بود تا تغییر سطح زندگی. البته به نظرم برای تغییر سبک زندگی باید یه آستانه حداقلی از سطح زندگی طی شده باشه. یعنی اگر سطح زندگی ما به یه آستانه حداقلی مشخص(که برای هرکس با توجه به ویژگیهای شخصی و محیطی خودش متفاوت از بقیه خواهد بود) نرسیده باشه، صحبت از تغییر سبک زندگی برای اون شخص بیهوده خواهد بود. (البته شاید یه آستانه حداکثری هم بشه برای سطح زندگی تعریف کرد که اگر کسی از اون آستانه بالاتر باشه دیگه کلا نیازی به تغییر در هیچ زمینه ای احساس نکنه:) ). بی صبرانه منتظر قسمت بعدی هستم.

پاسخ
فاطمه ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۰:۴۲

خیلی موافقم باهاتون و بارها برام پیش اومده که گفتم اگر فلان چیز رو داشتم اینکار رو تو برنامه روزانم میذارم و بارها این اتفاق افتاده که صاحب اون چیز خاص شدم اما چون تو برنامه روزانم قبلا هیچ جایی نداشته، بعدها صرفا به یه جالباسی تبدیل شده .
و برای تغییر سبک زندگی خیلی فکر کردم بارها ،
و یسری عادات رو خیلی دوس دارم داشته باشم .
یکیش سحرخیزیه که هروقت خاستم نشد ، کلاروزی که صبح زودپاشم تاشب حالم بده همش،
مطالعه دارم همیشه، اما سطح دغدغه مطالعاتیم بیشتر از ساعتیع که برای مطالعه وقت میذارم و اگر صبحها زود پاشم ، خب میتونم مطالعمو بیشتر کنم.

پاسخ
ماهک ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۰:۴۱

سلام اقای شعبانعلی .. واقعا درسته باید سبک زندگی عوض بشه واون مستلزم تغییر مدل ذهنیه ولیجالبه که بگم (چون خودم چند وقته دارم روش کار می کنم ) تغییر مدل ذهنی فقط از تغییر تفکر سرچشمه نمی گیره در بسیاری از موارد همون قضیه ای که ما به یک نحوی عمل کردیم واز عملکرد خودمون ناراحتیم اگر از دید نظاره گر بیرونی بهش نگاه کنیم می گوییم اینکه کاری نداره اگر مسیر 1 رو بری به اینجا میرسی ومسیر 1 به اینجا ولی در مقام عمل ایقدر قضایا راحت نیست …بعضا با فکرت چیزی زا می فهمی ولی چون وجود ما متشکل از فکر واحساس وفرهنگ وتربیت و……… هست نمیتونیم عکس العمل درست وعاقلانه داشته باشیم. وتغییر عادات وفرهنگ واحساسات بسیار بسیارکند وآهسته هست. اقدامات هیجانی وانقلابات روحی ناشی از انگیزش حاصل از سخنرانی یا یک اتفاق در زمان کوتاه کاربرد داره ولی منجر به تغییر مدل ذهنی نمیشه و این همون نکته مهمه!!

پاسخ
سپیده ۷ بهمن، ۱۳۹۴ - ۰:۳۱

این خط از متن فوق العاده بود:”به زمین و زمان فحش می‌دهد و درست مانند سگی که در قفس افتاده، بال بال می‌زند.” (:
انقدر متن زیبا و دقیق بیان شده که انگار برای همه تجدید خاطره شد! خیلی لذت بردم.
مطلب من و یاد این جمله انداخت که محمدرضای عزیز قبلا در روزنوشته ها نوشته بود :”در مورد عادت‌های کوچک زندگی‌ات فکر کن و آنها را آگاهانه انتخاب کن. چون اتفاق‌های بزرگ زندگی‌ات را عادت‌های کوچک زندگی‌ات می‌سازد.” من همون موقع لیستی از عادتهای کوچک خوب نوشتم و تا الان به چند مورد از لیست پایبند هستم (خصوصا عادتهای مربوط به زندگی در فضای مجازی) هرچند بعضی موارد لیست هنوز به عادت تبدیل نشدند و نیازمند توجه بیشترند.
با توجه به این آموخته ها من فکر می کنم تغییر سبک زندگی با تغییر عادت های کوچکمان شروع میشود و با پیگیری ما به مرور و با گذشت زمان سبک جدید و متفاوتی در زندگی ما ایجاد می شود که قبلا دور از ذهن به نظر می رسیده.
مطالب زیبایی در همین رابطه در متمم منتشر شده مثل لیست پیشنهادی بچه ها در متن “عادتهای کوچک برای زندگی بهتر” http://motamem.org/?p=9024
این مطلب متمم هم جالب هستhttp://motamem.org/?p=3040
یه نکته دیگه که خودم تجربه کردم این بوده که معمولا وقتی مشغله زیادی دارم و سعی می کنم در بین کارهام وقتی رو برای قدم زدن یا رفتن به یه پیک نیک یا دیدن یه دوست قدیمی ایجاد کنم، بیشتر قدر اون لحظات رو می دونم و در کل رضایت بیشتری بهم دست میده معمولا هم تفریحات هیجان انگیز تر و بهتری به ذهنم میرسه اما وقتی اوقات فراغت زیادی در اختیارم هست معمولا هدر میره یا خیلی کیفیت بالایی نداره. شاید باید حتما فشار و رهایی در کنار هم قرار بگیرند تا ما از فراغتمون لذت ببریم! در نتیجه به نظرم نباید خیلی منتظر لذت های زمان بازنشستگی بشینیم(:

پاسخ
MARYAM ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۲۳:۳۱

تو بی نظیری محمدرضا.
من سالهاست که نوشته هاتو میخونم و دیدگاههای جدیدی به خیلی چیزا پیدا میکنم.
مطمئنم ایتا تجاربیه که اگه خودم بخوام بهش دست پیدا کنم باید بعضا بهای سنگینی بابتش بدم
شاید به سنگینی گذر سالها عمر……………………………………………..

پاسخ
مرتضی ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۲۳:۲۶

سلام
همان طور که پست بالا رو میخوندم سبک زندگی ام را از کودکی تا الان در ذهنم مرور می کردم، به نکات خوبی برخوردم اینکه سطح زندگی می تونه تو شرایط خاص به سرعت تغییر کنه. دوران متوسط که بودم یه درسی داشتیم به نام “آیین زندگی”؛ این درس تو سبک زندگی من خیلی تاثیر داشت خوب یادمه اون سال ها هر شب نماز جماعت و مطالعه دو صفحه از قران جز برنامه ی روزانه ام بود به وضوح تاثیرش رو تو زندگی ام می دیدم اینکه اصلا تو خونه درس نمی خوندم یا خیلی کم می خوندم و نمره های خوبی که می گرفتم از حواس جمعی تو کلاس درس بود و استفاده کاملا از زمان های پرتی (داخل اوتوبوس، تو راه مدرسه و…) در سال اخر متوسطه و شب کنکور برای رسیدن به هدف هایی بود که برای خودم ترسیم کرده بودم. اون سال من با رتبه خوب وارد دانشگاه شدم ولی به سرعت سبک زندگی من تغییر کرد

پاسخ
شیوا ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۲۳:۲۱

این حرفی که می نویسم شاید خیلی ربط مستقیمی به نوشته “گام پنچم” نداره اما زیاد در کامنت های برنامه ریزی می بینم که دوستان میگن: “وقتی یه اتفاق غیرمنتظره میفته و همه چیز رو به هم می ریزه، چی کار کنیم؟”. من حرف این دوستان رو درک میکنم، خودم هم همیشه به اینکه خیلی محیط روی تصمیم و زندگی آدم ها تاثیر میذاره معتقدم. حتی شاید در حدی که بهم این انتقاد وارد میشه که مرکز کنترل درونی رو دریاب و انقدر به شیوه مرکز کنترل بیرونی فکر نکن ولی… همین من با این سبک فکر، به شدت به یه چیز دیگه هم معتقدم. یه کم صبر کنین، میگم به چی.
خیلی وقت ها جمله های زیبایی می شنویم به این مضمون که “شاید اون مواقعی که به هدف های برنامه ریزی کرده ات نمی رسی یا خدا جواب دعاهات رو برای اون اهداف محقق نمی کنه، خدا داره برنامه ریزی میکنه که اتفاق بهتری برات رخ بده و در آینده برنامه بهتری برات پیش بینی کرده”. حدس می زنم، شبیه به این مضمون رو خیلی هامون شنیدیم ولی فکر می کنم بیشترمون هیچ وقت باورش نکردیم
نمی خوام بحث رو خیلی اعتقادی اش کنم ولی واقعا بهم ثابت شده، در بیشتر مواقعی که اتفاقات غیرمنتظره (حتی بد و ناگوار) برام پیش اومده یا برنامه هام به هدف نرسیده، وقتی که درست به اتفاقه نگاه کردم، کلی خیر ازش برداشت کردم. کلی اتفاق های خوب افتاده که اگر اون اتفاق بد نمی افتاد پیش نمی اومد. خیلی وقت ها این اتفاق های غیرمنتظره بهم ثابت کرده که راه رو داری اشتباه میری یا هدف رو اشتباه پیدا کردی و باعث شده که هدفم رو اصلاح کنم.
بنابراین، به این معتقدم که: خیلی وقت ها، نباید از اتفاق های غیرمنتظره ناراحت شد یا به خاطرشون متوقف شد، بلکه باید فکر کرد که شاید یه فرصت جدید/یه راه جدید/یه آدم همراه که تا حالا نمی شناختم/… سر راهم قرار گرفته. حداقل اش اینه که این اتفاق های غیرمنتظره، تجربه و ظرفیت آدم رو زیاد میکنه. شاید یه چیزی رو در درون آدم برای خودش روشن میکنه که تا دیروزش اصلا ازش باخبر نبودیم. حالا من این شکلی بهش نگاه می کنم که به قول یکی از استادای دوست داشتنی ام “دنبال رد پای خدا تو زندگی ام می گردم” و دنبال اینکه جدیدا چه طوری راهنمایی ام کرده، شاید یکی دیگه با تحلیل های منطقی و تفکر سیستمی و نظریه آشوب و این قبیل موارد بهش برسه. فکر می کنم یه مکثی بکنیم و به اتفاقای غیرمنتظره رخ داده نگاه کنیم، می بینیم شاید خیلی هاش بد نبوده یا حداقل خیلی هم بد نبوده و فقط معدودی اتفاق خیلی بد که همه اش ضرر بوده داشتیم

پاسخ
امین ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۲۳:۱۷

منم یاد این جمله افتادم:
تا روزت تغییر نکند، روزگارت عوض نخواهد شد.

پاسخ
حامد صیادی ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۲۳:۱۵

بازم میگم که خوندن هزاران کتاب و گرفتن دهها مدرک دانشگاهی فقط مارو از لحاظ دانشی “فربه” میکنه آنچه مهمه اینه که این “جمع مندی” دانش چقدر منو به “معرفت” نزدیک کرده. همه کسانی که سیگار میکشن دانش اینو دارن که سیگار برای سلامتی مضر هست اما هنوز به این آگاهی نرسیدن که ترکش کنن. ممکنه این دانش اندوزی سالها ادامه پیدا کنه و هیچوقت هم به معرفت ختم نشه. بقول مولانا:
دائما محبوس، عقلش در صور…از قفس اندر قفس دارد گذر

پاسخ
امیر ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۲۰:۲۰

با سلام
تغییر سبک زندگی نیاز به جراحی روحی داره که برای خیلیها دردناکه. وقتی میبینیم که باید خیلی بایدها و نبایدها رو در مورد خودمون و دیگران رعایت کنیم، به عبارت دیگه دست به عمل بزنیم، ترجیح میدیم که به نقل قول های اخلاقی و پند و اندرز بسنده کنیم و خوش باشیم.

پاسخ
فواد انصاری ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۲۰:۱۹

عجیبه که این صحبتها دغدغه این روزهای من و خیلی از کسانی که میشناختم بوده . خیلی برام جالبه که این مطالب رو مینویسید نوشتن این مطالب از زبان کسی که شناخته شده است واقعا جسارت میخواد چون به قدری نامشخص و پیچیده است که اصولا کسی سراغش نمیره و اگر کسی هم نظری داشته باشه هزاران نفر میان و یک مثال نقض پیدا میکنه خوشحالم که شما این مطالب رو مینویسید مطالبی که تو کتابها با این وضوح و زیبایی به پرداخته نشده کسی جرات ندارد در موردش حرف بزند و اگر دغدغه ی من باشد نمیدانم از کی بپرسم اگر اینجا هم نمیخواندم قطعا به این زودیها نمی فهمیدم و تجربه های با ارزشتون خیلی با ارزشه . من در مورد سبک زندگیم بسیار تلاش مکینم و باز هم ادامه میدم زود خوابیدن و زود بیدار شدن و حذف تلگرام از سیستمی که توی خونه دارم . شام سبک خوردن و نوشتن در سایت شخصی به جای نوشتن در فیس بوک از تغییراتی است که چند ماهیه شذوع کردم و تبدیل به عادت یا سبک زندگی شده برام . قبلا هم با تکیه بر نوشتنهای شما تغییرات دیگری رو داده بودم . ازتون ممنونم .

پاسخ
جواد زاهدی ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۹:۵۵

سلام محمدرضا
همه دوستان از این حرف میزنند که تغییر مدل ذهنی و سبک زندگی کار سختیه …
به نظر منم کار سختی بود و شاید هم هست ولی هرچی بیشتر راجبش میخونم و بهش فکر می کنم میبینم می ارزه و روز به روز بیشتر برای تغییر دادنشون تلاش می کنم .. خیلی از این مدل های ذهنی و سبک زندگی ارثی به ما رسیده و ما هم هیچوقت فکر نکردیم که میتونیم تغییرشون بدیم ، اصلا لزومی نمی دیدیم که بخواهیم تغییرشون بدیم و یا شاید اینکه به زهنمون نمی رسیده که جور دیگه ای هم میشه زندگی کرد…
به قول شما تغییر سبک زندگی اراده می خواد بنابراین شاید خیلی هم سخت نباشه به شرطی که به این باور برسیم که جایی که داریم به سمتش حرکت می کنیم ارزشش رو داره
شاید اینکه تو قرآن هست : ”ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم” به همین مسئله برگرده که سبک زندگی ما همینی که هست میمونه مگر اینکه خودمون تلاش کنیم و تغییرش بدیم.
ممنون

پاسخ
تارا اخوان ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۴

تجربه شخصی من هم نظرتو تایید میکنه. خانمهای زیادی دیدم که به بهانه اشتغالات خانه و بعد بچه و بعد ….ورزش نمیکنن یا درس نمیخونن یا کار نمیکنن یا اصلا مطالعه نمیکنن! یا اقایونی می شناسم که اهمیت به سلامتی و مطالعه وحتی بالابردن توانایی های فنی مربوط به کارشون نمیدن و بهانه شون کار و خرج روزانه است. به هرحال منم فکر میکنم اگر امروز به مسایلی فراتر از نیازهای اولیه اهمیت ندیم احتمالا هیچ وقت اهمیت نمیدیم.
راستی عیر از چوب لباسی گرانقیمت که در خانه اطرافیان منم هست اسمارت فونهایی هم هست که کاربردشان فقط فرستادن استیکرهای گوناگون به ادمهاست. کسی را می شناسم که تا مدتها نمیدانست گوشی گلکسی نوت اش قلم داره!! بسیاری از دوستان حتی بلد نیستن که یکی از شبکه های اجتماعی را نصب کنن تا لاگین کنن. مگه اسمارت فون جز لایک کردن غذاهای خوشمزه و خانمهای س ک س ی کاربرد دیگری هم دارد؟!;)

پاسخ
شراره ش ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۸:۱۳

اینجا که نوشته بودین ” بر خلاف تصور عامه‌ی مردم، تغییر سبک زندگی دشوارتر از تغییر سطح زندگی است.” منو یاد این ضرب المثل انداخت ” خر همون خره ، پالونش عوض شده” . ببخشید اگر کمی بی ادبیه.

پاسخ
mojgan ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۶:۳۳

این مطلب علیرغم درست بودن حقیقتی هست که اکثرا به دلایل مختلف ازش فرار میکنیم. زیر بار نمیریم که باید سبک زندگیمونو تغییر بدیم .
به نظرم برای تغییر سبک زندگی تنها خواستن کافی نیست، در زندگی ما نقطه عطفی وجود داره که ارزش خودمونو و زندگی و فرصتی که داریم، میفهمیم و همین باعث میشه واقعا دست به عمل بزنیم و سبک زندگیمونو تغییر بدیم، حداقل برای من اینطور بوده. ممنون از شما استاد عزیز برای تمام تجربیاتی که در اختیار ما قرار میدین.

پاسخ
رضا علامیر ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۶:۲۸

سلام محمد رضا جان
حرفهایت را قبول دارم و تایید میکنم خب چگونه سطح زندگی کم و بیش بهتر از گذشته خواهد شد با یکم بیشتر کار کردن.سوال اینجاست چگونه سبک زندگی را تغییر دهیم؟
وقتی چشم باز کردیم اطرافیانمون می گفتند مانسل سوخته ایم ایا به این سوختگی ادامه دهیم یا پمادی بسازیم که این سوختگی را ترمیم کند.
دوستی دارم که در شرکت خصوصی کار میکند و کارمند است ولی همش از کارافرینی حرف می زند روزی از او پرسیدم تو که از کارافرینی حرف می زنی ایا کتابی در این باره خوانده ای ؟ گفت کتاب خواندن نیاز نیست کافیه یه مغازه داشته باشی بعد لباس و کفش بریزی بعد کلی پول بدست میاری ، خب در جواب این شخص سکوت بهترین باسخ است. من هم مثل خیلی از انسانها رویای کارافرینی دارم ولی چند سال پیش در کتابی خوندم که نوشته بود اگر کارمند خوبی و تاثیرگذار نباشیم کارافرین نخواهیم شد کارافرین ، کارمندی خودش است . اگر وظایف معمولی خود را انجام نمیدهیم انتظاری برای کسب سود از وظایف نباید داشت.

پاسخ
محمد رضا تشویر ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۵:۳۰

سلام
من معمولا کمتر پاسخ به مباحث میدم (شاید چون حس نوشتن رو ندارم!!!!!) ولی برام خیلی جالب بود.
فردا تولد 47 هفت سالگیم رو پست سر میزارم .
جند ساعت پیش وقتی ار جلسه با کارفرما خارج میشدم تو فکر بودم در 50 سالگی باید چقدر پول داشته باشم پیش خودم گفتم 10 میلیارد بعدش پیش خودم گفتم قرار بود تا آخر امسال یک میلیارد داشته باشم ولی هنوز پروژه های 150 میلیونی هم تمام نکردم شاید هم تا بعد از عید هم طول بکشه ، در آخر به خودم گفتم بای بجنوبم
وقتی مطالب بالا خوندم دیدم کاملا درست هستند من در سن 47 سالگی با 90 کیلو وزن فقط توی ماه های رمضان هست که 3-4 کیلو می توم وزن کم کنم ولی چند ماه بعدش باز همون آش و همون کاسه می شد به اضافه2 یا 3 کیلو بیشتر
بی صبرانه مشتاق رسید گام ششم هستم
برای همه آرزوی موفقیت میکنم
1394/11/06 ساعت 15:39

پاسخ
شیرین ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۷

سلام آقای محمدرضای عزیز
هرچه بیشتر میخوانم بیشتر علاقه مند و البته روشن میشوم.
به نظر من این گام فوق العاده تر بود و واقعا وقتی این سوالات رو از خودم پرسیدم که “وقتی من الان….چطور در آینده….؟” شرمنده و البته بازهم روشن میشوم. این حال انتقالی از تاریکی به سمت روشنایی رو دوست دارم.
واقعا این “سبک زندگیه” که امروز رو زیبا می کنه و باعث میشه توی یه فردای زیبا، از دیروز هم به خوبی یاد بشه درحالیکه بازهم همه چیز خوبه.
من از همین لحظه در مورد سبک های زندگیم بیشتر فکر میکنم، اونهارو مینویسم و اگر اشتباها (که قطعا کم نیستن اون اشتباها) شروع به اصلاح می کنم.
راستی بازهم میگم بدون شبکه های مجازی، زندگی و حالم خیلی بهتره، اولین نتیجه عالیشم اینه که باعث میشه بیشتر صدای پدر مادرمو بشنوم (بجای چت). (تشکر ویژه از جناب محمدرضا)

پاسخ
jalal ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۴:۱۸

خیلی خوبو دقیق توضیح دادین . چیزی که من متوجه شدم این بود که احتمالا ما (اگه بتونیم )در آیندمون تو هرکاری که الان میکنیم بهتر و عمیقتر میشیم .
یا به تعبیری دیگه که سخنرانای انگیزشی بهش زندگی کردن رویا میگن و توضیح میدن که هرکاری که آرزوی انجامش را دارید در کوچکترین مقیاس و از الان شروع کنید که با مفهوم میکرو اکشن هم تقریبا همپوشانی داره.

پاسخ
علی کریمی ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۲

محمدرضا در کنار مطالبی که گفتی، می خواستم به یک نوع خطای شناختی انسان ها (از دید خودم) اشاره کنم. ما برای هزینه و منابعی که برای رسیدن به سطح زندگی تعریف شده خودمان صرف می کنیم، بسیار “دست دل باز” هستیم. یعنی آنها را به حساب نمی آوریم. ولی در مقابل برای هزینه و منابعی که برای بالا بردن با تغییر سبک زندگی هزینه می کنیم، به شدت حساس و “خسیس” هستیم. خیلی مواقع اتفاق می افتد برای سطح زندگی با مدرک دکتری چقدر هزینه و زمان و انرژی می گذاریم و اصلا در نظرمان نمی آید (اگر به آن سطح زندگی هم نرسیم خیلی ناراحت نمی شویم) ولی برای خرید یک کتاب (که می دانیم حتماَ برای ما مفید است) می گوییم پول و زمان کافی نداریم. برای خریدن یک تردمیل آخرین مدل، پول و انرژی و زمان داریم ولی برای دویدن بروی آن وقت و انرژی نداریم. در کل نسبت به هر چیزی که امکان داشته باشد به مدل ذهنی ما خدشه یا آسیبی بزند، حساس، حواس جمع و چرتکه به دست هستیم.
پی نوشت: یکبار دوستی در کامنتی از تو پرسیده بود (به مضمون): بعد یک ماه خواندن کانال تگرام، به چه چیزی باید می رسیدیم؟ نتیجه چی؟
اگر این فرد، همین انرژی را برای پرسیدن سوال از مسئولان سیستم آموزشی می گذاشت که بعد 15 سال آموزش چه بدست آوردیم؟ احتمالاَ تا حالا سطح زندگی بهتری داشتیم.

پاسخ
بهروز مطیع ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۰

همه حرفهایتان را میپذیرم استاد
بحث عالی اختیار حداقلی را هم 2 بار خواندم و قصد دارم 6 بخش باقیمونده سرشت و سرنوشت را هم طی یه هفته یخونم
امیدوارم سخنم توجیه و بهانه قلمداد نشه
فقط اینکه آیا همه تاثیرات محیطی را باید منکر شد ؟
بخاطر این میپرسم که خیلی از ماها مواقعی بوده که تاثیرات محیطی را منکر شده ایم ولی حاصل اش جز حال خراب چیز دیگری نیوده ، چون شرایط محیطی به هر حال وجود دارند
مرز بین این دو کجاست ؟
کجاها باید منکر تاثیرات محیطی بشویم و کجاها باید جبر محیط را پذیرفت ؟
در واقع دانش یا خردی که در اون دعای معروف گفته میشه که : دانشی عطا کن تا این دو را از یکدیگر بازشناسم چه جوری بدست میاد ؟

پاسخ
وحید محمودی ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۷

سلام
متن مثل همیشه عالی و اشاره صحیح به مشکل بسیاری از آدمها. فقط یک نکته: برنامه ریزی براساس واقعیت، توانائیها و شرایط محیطی انجام می شود. چشم انداز مشخص شده و منتظر نتیجه هستی که ناگهان اتفاقات غیر منتظره مثل اتوبوس جهانگردی که سالی یک بار رد میشه میاد و همه چیز را بهم میریزد!!! ناامیدی نسبت به همه چیز و دل خوش کردن به اینکه قسمت همین بود…
“واعظان موفقیت می‌گویند اگر اهدافت را بنویسی، احتمال عملی شدن آنها بیشتر است.” به نظر میاد این واعظان هدف پر شدن جیبشان را به خوبی ترسیم کرده اند…

پاسخ
شاهین کلانتری ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۸

حیرت انگیز بود، کلمه به کلمه ی این نوشته مثل همه نوشته های خوب شما پر از فکر و دقت و تجربه بود.
یادداشت برداری از این مطلب برای من یک تجربه ی با شکوه بود و باعث شد طی دو سه ساعت به مسائل زیادی از جنبه های مختلف فکر کنم.
سپاس از زحمت با ارزش شما برای نگارش این مطلب

پاسخ
zoorba.booda ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۴

محمد رضا، معمولاً تيتر مطالبي كه توي روز نوشته ها مينويسي رو اول نميخونم.از توي شعبانعلي دات كام نگاه ميكنم ببينم مطلب جديدي نوشتي و بعد ميام مطلب رو ميخونم.بعضي وقتها پيش مياد كه چيز زيادي نميفهمم از مطلب،اونوقت ميرم ببينم تيترش چيه!
امروز كه پيش نوشت ها رو خوندم ديگه ادامه ندادم و گفتم يه كاري كنم: ببينم ميتونم حدس بزنم محمدرضا در ادامه ميخواد چي بگه؟
پيش نوشت اولو كه خوندم، گفتم حتماً ميخواد از اهدافي بگه كه تنها كاركردشون “تزئين طاقچه اتاق زندگيمونه”

پيش نوشت دومو كه خوندم به اطمينانم بيشتر اضافه شد و سومي رو كه خوندم گفتم اگه درست حدس نزده باشم يعني اصلاً نتونستم محمدرضا رو بشناسم.
اين به اين معنيه كه تو در انتقال مدل ذهنيت خيلي خوب داري عمل ميكني معلم جان
ولي خارج از اين داستان بي خاصيتي كه گفتم يه خواهشي ازت دارم:
اگر بتوني در اين سي قدمي كه تا عيد قراره با هم برداريم خودت هم بيشتر در فضاي كامنتها مشاركت كني ،فكر ميكنم تاثير خيلي زيادي در تفهيم مطلب براي ما داره (كه مثل كانال تلگرام يك طرفه نشه)
شايد وقتي داري به كامنت دوستي كه چالشي داره جواب ميدي ،مسئله براي ما هم بهتر روشن بشه و سطح درگيري با مطلب رو خيلي بيشتر ميكني

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی ۹ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۶:۳۶

حرفت رو کامل قبول دارم.
من تمام کامنت‌ها رو می‌خونم. شاید قبلاً بعضی‌ها از زیر دستم در می‌رفت. اما الان چند هفته‌ای است که می‌توانم با قطعیت بگویم که همه‌ی کامنت‌ها را خوانده‌ام.
فکر می‌کنم روند نوشته‌ها هم نشان می‌دهد که در بسیاری از آنها، نظرات و صحبت‌های اخیر دوستان، دیده شده.
تنها بخشی از رفتارم که باید آن را اصلاح کنم، کمال طلبی بیش از حد در جواب دادن به کامنت‌هاست.
بسیاری از اوقات، کامنت‌هایی را می‌بینم که می‌شود با یک یا دو یا پنج سطر، به آنها توضیح داد، اما ترجیح می‌دهم و علاقه دارم که پاسخ کامل‌تری برای آنها بنویسم.
این وسواس و کمال طلبی باعث می‌شود که همان جواب کوتاه را هم ننویسم.
تمرین می‌کنم که از این به بعد از کمال‌طلبی خودم کم کنم و تعامل در کامنت‌ها را – حتی اگر در حد پاسخ‌هایی کوتاه‌تر و نه چندان بلند – افزایش بدهم.
همین الان هم خیلی حرف زدم.
کافی بود در جواب تو بنویسم: “چشم”

پاسخ
Zoorba.booda ۱۰ بهمن، ۱۳۹۴ - ۰:۳۱

چشمت بی بلا. ازت ممنونم ( یه صورت شاد رو که در حال قدردانیه به میل خودت تصویر کن! )

پاسخ
امیرحسین ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۱

تغییر سبک زندگی کار سختی است. در واقع تغییر مدل ذهنی را می طلبد تغییری که ممکن است بسیار سخت باشد. چون باید با منطقی که به شما می گوید این سبک زندگی درست است و به آن عادت کرده مبارزه کنیم.
من مدتی است که واقعا در پی تغییر سبک زندگی هستم به عنوان یک جوان 20 ساله که حس می کند عمرش در نظام آموزشی در حال تلف شدن است.شاید باورنکنی اما شب هایی بوده که ساعت ها نخوابیدم… اما به این نتیجه رسیدم که مهم ترین کار تعیین هدف نهایی است تا از روی آن هدف های بعدی چیده شوند. اما متاسفانه بدترین چیز این است که حس پوچی کنی این که این دنیا بدون حضور تو فرق چندانی ندارد.
این جا بود که حس کردم این افکار سمی است و امید را از بین می برد. باید تلاش کرد. چندان نباید به پایان فکر کرد. باید ایمان قلبی به خدا داشته باشم! این بود که برگه ای گرفتم یک سری قانون سخت گیرانه رویش نوشتم و الان در حال اجرای آنم! البته نمی دانم چرا در شرایط حساس به سبک زندگی قبلی برمی گردم!
پدرم معلم است بارها داستان زندگی اش در یک شهر غریب و شرایط سخت را توضیح داده این که روزها از ساعت 4 بیدار می شد و شروع به مطالعه می کرد… از تفکرات جوانی اش برایم گفته که سطح زندگی برایش مهم نبود فقط هدفش کمک به جامعه بود.برایم گفته که پیشنهاد چند کار با درامد بالا را داشته اما طبق هدفش شغل معلمی را انتخاب کرده تا فرزندان این ملت را درست تربیت کند. اما به من می گوید امروز جایگاه معلم آن جایی که باید نیست. جایگاه اجتماعی را دارایی تعیین می کند… به من می گوید من پشیمان نیستم اما حواست به سطح زندگی آینده ات باشد. البته من افسوس می خورم چرا من اینقدر فکرم محدود است و هدف های پدرم تا این حد بزرگ هستند.
نتیجه این که احساس می کنم سطح زندگی از این جهت می تواند بر سبک زندگی موثر باشد در واقع ارتباط متقابل دارند توانایی اصلی ما تطابق سبک و سطح زندگی است.
ببخشید پرحرفی کردم و از این تریبون برای دلنوشته هایم استفاده کردم!
استاد ممنون به دلیل وقتی که در این جا می گذارین من عاشق سایتتون و متمم هستم!

پاسخ
حسام ۸ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۴

براي من هم اين اتفاق افتاده كه بعد از وضع كردن قوانين جديد و تجربه ي سه ماه خيلي متفاوت تو زندگيم نمي دونم چي شد كه بر گشتم به شرايط زندگي قبليم.البته خيلي از كار هايي كه قبل از اون سه ماه انجام ميدادم الان برام اصلا جذاب نيست و عملا احساس بدي واسم دارن و حذف شدن.تو اون سه ماه خواب تنظيم،ساعات مطالعه بالا،افكارم همه مرتبط با اهداف و برنامه هام.
حالا دارم يكي يكي پارامترهايي كه باعث شده بود اون وضعيت رو تجربه كنم بررسي ميكنم تا بتونم دوباره تجربش كنم.
الان كه ديدم امير حسين هم اين جمله رو نوشت،كه در شرايط حساس به سبك زندگي قبليش برميگرده،خواستم بپرسم چرا اين جوريه؟آيا عموميت داره اين روند؟ راه حل داره كه وقتي از شرايط ايده آل خارج شدي سريع تر بتوني برگردي به اون حالت.

پاسخ
حسین احمدیار ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۰

تازه دو زاریم افتاد این مطلب تو اینستا خیلی سریع از جلو چشم رد شد ولی الان با دلو جون اعتماد میکنم
مرسی که هستی

پاسخ
امید چهره نگار ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۶

سلام محمد رضای عزیز
ممنونم از متن زیبا و مفیدی که نوشتی.
این نوشته واقعا مطابق با تجربیات من (هم خودم و هم در ارتباط با دیگران) هم هست.
وقتی با بعضی از دوستانم صحبتی در مورد کمکهایی که می تونیم از لحاظ مالی و … به کسانی که نیازمندند بکنیم داشتم, بعضی از دوستانم از کمکهایی که وقتی ثروتمند شدند خواهند کرد صحبت می کنند با وجود اینکه الان هیچ اقدام خاصی حتی اندک انجام نمی دهند و جواب من همیشه این است که: اگر الان کمکی نمی کنی, به احتمال زیاد وقتی هم که ثروتمند شدی تغییر زیادی در این شیوه ی رفتار ایجاد نخواهد شد.
ما همیشه می خواهیم در فرداها چیزی یا کسی باشیم که الان هیچ تلاشی برای بودن یک نمونه ی حتی آزمایشی از اون شخص ایده آل نیستیم.

پاسخ
هادی ق ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۴

مطلب فوق العاده ای بود مثل بقیه نوشته ها تون
متشکرم به خاطر روشن کردن شمعی در ظلمات دنیای ما

پاسخ
محمدجواد مقومی ۶ بهمن، ۱۳۹۴ - ۹:۵۶

سلام.من بعد از خواندن حرف های سابق شما استاد عزیزم درباره تغییر سبک زندگی و تاکید بر استفاده از لحظه ها و حتی اشاره دقیق به مورد چگونگی استفاده از اینترنت، یه کار کوچک انجام دادم که خودم انتخاب میکنم که چه وقت آنلاین بشم و هیچوقت دیگه همیشه گوشیم رو با وجود اینترنت پرسرعت فراهم در خانه و محل کار جز در مواقع استفاده روشن نمیگذارم.واقعا تاثیر خوبی در تمرکزم گذاشته.ممنونم ازتون.مساله مهم تری که برام اتفاق افتاد این بود که باور تاثیر تغییر کوچک در زندگی در من تقویت شد.

پاسخ
1 2

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.