پیش نوشت صفر: اگر قبل از این متن، گام اول و گام دوم و گام سوم را مطالعه نکردهاید، پیشنهاد میکنم لطف کنید و ابتدا آنها را مطالعه کنید تا فضای بحث، برای شما شفافتر شود.
پیش نوشت یک: حدود یازده سال پیش بود. از طرف شرکت به عنوان مترجم و کارشناس همراه تیم ایرانی، به یک دورهی آموزشی اعزام شده بودم. چندمین بار بود که در چنان ماموریتهایی شرکت میکردم و رابطهی خوبی با کارشناسان مرکز سرویس در آن شرکت داشتم.
اما این بار یک اتفاق مهم افتاد:
مسئول آموزش تیم ما، آقای شومبرگر، پیرمردی حدوداً شصت ساله بود. کسی که به خاطر تجربهاش در حوزهی مکانیک، رشد و پیشرفت کرده بود و آنقدر که انتظار میرفت از مدارهای الکترونیکی و سیستمهای کنترلر منطقی سررشته نداشت.
از طرفی من عاشق سیستمهای کنترل منطقی بودم. در حدی که معمولاً روزهای آموزش PLC، به جای ترجمه کردن، درس میدادم و مسئول آموزش هم، در کلاس مینشست و استراحت میکرد.
شومبرگر گفت: رضا. یک گروه ژاپنی در اتاق کناری هستند و امروز، نوبت آموزش PLC است. دوست داری بعد از ظهر که گروه شما را به بازدید کارگاهها میبریم، تو به آنها سیستم کنترل منطقی دستگاه را آموزش بدهی؟ اینها زیادی به جزییات گیر میدهند و سوال میپرسند.
ضمناً یک ایرانی در کارگاههای ما هست که میتواند به جای تو، کار ترجمه را برای گروه ایرانی انجام دهد.
با هیجان قبول کردم. کارگاه نیم روزهی ما، یک روز و نیم طول کشید. فردا هم – مثل بسیاری از دورههای آموزشی خارج از کشور که کارشناسان ما مشتاقانه میروند – به بازدیدی تفریحی از شهری در آن نزدیکی میگذشت و عملاً به همراهی من با گروه نیازی نبود. به خاطر همین، در مرکز سرویس ماندم و با ژاپنیها تمرینهای عیب یابی سیستم را انجام دادیم.
هفتهی بعد، در مسیر ایستگاه راه آهن، شومبرگر پاکتی را از داشبورد ماشین در آورد و گفت: رضا. این هم بازخورد اپراتورهای ژاپنی درباره تدریس توست. چون میدانستم که برایت جذاب و مهم است، از آنها خواستم که بازخورد PLC را جداگانه بنویسند تا هم بخوانی و هم یادگاری برای خودت نگه داری.
گفتم: پیتر. میتوانم آنها را نگیرم؟ دوست ندارم آنها را بخوانم یا داشته باشم.
کمی با تعجب پرسید: چرا؟
گفتم: من عاشق درس دادن هستم. دوست دارم همیشه درس بدهم و معلمی کنم. واقعیت این است که اگر اینها از من تعریف کرده باشند، انگیزهام بیشتر از چیزی که الان هست نمیشود و بنابراین، خواندن بازخوردها کمکم نمیکند.
اگر هم ایراد گرفته باشند و انتقاد کرده باشند، ممکن است کمی بی انگیزگی (حتی موقت) در من ایجاد کند که اصلاً دوست ندارم آن را تجربه کنم.
همین که در خاطرهام، تجربهی درس دادن به این تیم باقی میماند، کافی است و ممنونم که این فرصت را برایم فراهم کردی.
گفت: خوب. پس این را بگیر و نگه دار. بعدها بخوان.
پاسخ دادم: ممنون. من صندوقچه ندارم (خودش صندوقچهای از همهی مدارک قدیمی و عکسها و خاطراتش داشت و مدام به آنها ارجاع میداد و در وقتهای استراحت، از آنها خاطره میگفت).
خندیدیم و جدا شدیم.
اصل بحث: اکثر ما، وقتی میتوانیم چیزی را بدانیم، نمیتوانیم از دانستن آن صرف نظر کنیم. الان خیلی از ما، از اینستاگرام و تلگرام استفاده میکنیم.
فرض کنید دو قابلیت جدید دراین نرم افزارها اضافه شود:
قابلیت اول در اینستاگرام: در جایی از پروفایل، به شما نشان دهند که چند نفر (یا چه کسانی) در ۲۴ ساعت اخیر، به صفحهی شما سر زدهاند، اما هیچ عکس و مطلبی را لایک نکردهاند.
قابلیت دوم در تلگرام: چه کسانی، در طول یک روز گذشته، آرشیو گفتگوهای گذشتهی خودشان را با شما، مرور کردهاند.
به نظر شما، از فردا صبح، چند میلیون نفر ساعت از وقت ملت شریف ایران، صرف سر زدن به این دو گزینه و مرور اطلاعات آنها خواهد شد؟
ما تا امروز، این قابلیتها را در اختیار نداشتهایم و مشکلی هم نداشتیم و همه چیز به خوبی پیش میرفت. اما حالا که فرصتی هست که چیزی را بدانیم حیف است آن را ندانیم! به هر حال، اطلاعات ارزشمندی است و میتواند مفید باشد.
برای این رفتار و رفتارهای مشابه با آن، میتوان توضیحات و توجیهات زیادی ارائه کرد که من الان قصد ندارم وقت شما را با فهرست کردن آنها بگیرم. اما توجه به یک مورد از این انگیزهها، میتواند برای ما مفید و آموزنده باشد:
افزایش تسلط و کنترل ما بر محیط
بسیاری از ما، تمایل داریم که تسلط بیشتری بر دنیا و محیط اطراف خود داشته باشیم. این میل به تسلط به عنوان انگیزهای قدرتمند، بر روی بسیاری از رفتارها و تصمیمهای ما تاثیر میگذارد.
به همین علت، کم نیستند مدیرانی که اگر این امکان را داشته باشند که صفحه نمایش کامپیوتر همکاران خود را با استفاده از نرم افزارهای خاص، ببینند، از چنین امکانی استقبال میکنند. یا بسیاری از مدیران، نمایشگرهای بزرگی را در اتاق خود نصب میکنند و تصاویر ویدئویی بخشهای مختلف شرکت را در آن مشاهده میکنند. خیلی از این افراد، حتی در حضور مهمانان نیز، این نمایشگرها را روشن نگه میدارند و با لذت و غرور به آنها نگاه میکنند.
مثالهایی از این جنس کم نیستند. احساس تسلط بر محیط لذت زیادی دارد که اکثر ما، به شکلی آن را تجربه کردهایم. به هر حال، فکر میکنم قبول داشته باشید که ایستادن بر قلهی کوه و نظاره کردن بر کوهپایه، جذابتر از ایستادن در کوهپایه و خیره شدن به قلهی کوه است!
اگر این مفروضات من را بپذیرید، میتوانیم فرض کنیم که یکی از علتهای اینکه ابهام برای ما دوست داشتنی نیست، این است که ابهام این پیام را برایمان دارد که: تو آن قدرها هم که فکر میکنی، بر محیط خود و زندگی خود و دنیای خودت تسلط نداری.
اگر هم مفروضات من برایتان چندان پذیرفتی به نظر نمیرسد، میتوانید در مورد مفهوم Intolerance of Uncertainty در گوگل جستجو کنید و مطالعاتی که در زمینهی سنجش و اندازه گیری آن انجام شده و پرسشنامه IUS و چیزهای دیگر را بخوانید، امیدوارم بعد از آن، مفروضات من را بپذیرید 😉
به هر حال، نداشتن کنترل بر محیط و پیش بینی ناپذیر بودن آینده، برای بسیاری از ما، تجربهی شیرینی نیست. برنامه ریزی، زمانی این ادعا را داشت که میتواند این تسلط بر آینده را بیشتر کند و به دلیل همین ادعا (که در عمل هم اثبات شد) ارج و قرب زیادی یافته بود و سالها بر تخت سلطنت، تکیه زده بود.
این روزها – مانند بسیاری از دیدگاههای سنتی که به تدریج بازنشسته میشوند – برنامه ریزی هم، باید بپذیرد که در مقایسه با وقت و انرژی که از ما میگیرد، نمیتواند برای ما، کنترل چندان زیادی بر روی حال و آینده، ایجاد کند. مگر آنکه نامش را حفظ کند، اما بپذیرد که روح و جانش دچار تحولی بنیادین شود و تعریفی دیگر و هویتی دیگر و روشهایی دیگر و مصداقهایی دیگر برای آن بیابیم.
در این میان ما چه باید بکنیم؟ ما چگونه برای یک زندگی بهتر و تجربیات شیرینتر و عمیقتر در دنیا، برای تجربهی موفقیت (نماد بیرونی پیروزی) و رضایت (نشانهی درونی پیروزی)، تلاش کنیم؟
شاید یکی از مهمترین باورهایی که باید به تدریج در #مدل ذهنی خود تعبیه کنیم این است که:
موفقیت و رضایت، الزاماً حاصل کنترل بیشتر بر یک محیط نیستند. بلکه حاصل انتخابهای بهتر در آن محیط هستند.
دقیقاً نمیدانم و هر چه فکر میکنم نمیفهمم که چه شد که خیلی از ما به این باور رسیدیم که موفقیت و رضایت، دستاورد تسلط بر محیط و تسخیر محیط است.
حتی اگر هم فرض کنیم که انسانهای برنده و پیروز، تسلط بیشتری بر محیط و زندگی خود پیدا میکنند، باز هم این بازی را نمیتوان به شکل وارونه انجام داد.
ابهام، بخش جدایی ناپذیر زندگی است و اگر دقیقتر بگوییم، خود زندگی است.
به جز مردگان، تنها کسی که ابهام را تجربه نمیکند، کسی است که در زندان به حبس ابد محکوم است. او غذای هر روز و برنامه هر روزش را میداند و دنیایش به اتاقی کوچک محدود شده و تنها چیزی که در مورد آینده نمیداند، زمان مرگ است که آن هم مهم نیست. چه آنکه او، از هم اکنون مرده است و در جایی کمی بزرگتر از یک گور، حبس شده است.
اگر بارقهای از زندگی هم در او هست، امید به ابهام در آینده است و اینکه شاید چیزی خارج از انتظار روی دهد و او از این حبس، رهایی یابد.
البته احتمالاً در اینکه به هر حال ابهام در زندگی وجود دارد و نمیتوان آن را حذف کرد، همهی ما هم عقیده هستیم. اما چیزی که من میخواهم بر آن تاکید کنم، یک گام بیشتر است:
هدف ما در زندگی، کاهش این ابهامها نیست. بلکه یادگرفتن هنر زندگی در این ابهام هاست.
این زمین مه آلودی که بر روی آن راه میرویم، هیچ نقطهای ندارد که به مه، آلوده نباشد. گذر زمان هم قرار نیست این مه را فروبنشاند.
آنها که در مسیر یادگیری و علم آموزی حرکت میکنند، همگی گواهی میدهند که دانستن بیشتر، فقط حجم نادانستهها را بزرگتر میکند و کسی که امروز یک سوال را حل میکند، امشب با ده سوال بزرگتر میخوابد.
همین مسئله، در مورد زندگی سازمانی هم مصداق دارد. با کمی اغماض و بی دقتی میتوان گفت که غیرمبهم ترین زندگی را در یک شرکت، پایینترین ردهی آن مجموعه دارد و بیشترین ابهام، مربوط به مدیران ارشد خواهد بود.
به همین دلیل، شاید بد نباشد به این گزارهی پیشنهادی من فکر کنیم که:
هنر ما، فرار از ابهام یا حتی توانایی کاهش آن نیست. بلکه پذیرش ابهام و زندگی در آغوش آن است. ابهام، درست مثل هوایی که تنفس میکنیم، اطراف ما را گرفته است. هدف ما نه کاهش ابهام و نه افزایش ابهام و نه اندازه گیری ابهام است. هدف ما تجربهی بهتر از زندگی است که میتواند کاملاً مستقل از میزان ابهام موجود در زندگی باشد.
فقط ممکن است از من بپرسید: دیوانه! اگر ابهام مهم نیست و کم و زیاد آن هم فرق نمیکند، چرا الان چهار گام از این سی گام خودت را به بحث در مورد آن اختصاص دادهای و ما را سر کار گذاشتهای؟
حق با شماست. اما این کار من علتی دارد: اگر نیاموزیم که ابهام را دوست داشته باشیم و از تنفس در هوای ابهام لذت نبریم، بخش عمدهی زندگی ما به یکی از دو شکل زیر خواهد گذشت:
- توقف – در این حالت میگویم: بگذار کمی بیشتر منتظر بمانم و ببینم چه میشود! فعلاً که هنوز دانشگاه نرفتهام و تکلیف آیندهام معلوم نیست. فعلاً که هنوز دانشگاه تمام نشده و نمیدانم کار پیدا میکنم یا نه. فعلاً که نمیدانم شریک زندگیام را کی و کجا پیدا خواهم کرد یا اصلاً قصد ساختن زندگی مشترک دارم یا نه. فعلاً که نمیدانم میخواهم در این شرکت بمانم یا نه. فعلاً که نمیدانم قرار است در ایران بمانم یا مهاجرت کنم. فعلاً که بحث برجام است. بحث فرجام را به زمان دیگری بگذاریم. همهی انسانهای فعلاً نمیدانمها در کنار جادهی زندگی میمانند و فعلاً میدانمها از کنار آنها عبور میکنند و میروند.
- انتخاب گزینههایی که کنترل را افزایش و ابهام را کاهش میدهد – بسیاری از انتخابهای زندگی ما، به جای اینکه در راستای موفقیت و رضایت باشد، در راستای کاهش ابهام است. آن هم معمولاً از طریق گزینههای اشتباه. مثلاً فکر میکنم کسی که کارشناسی ارشد میخواند، در مقایسه با کسی که کارشناسی خوانده، ابهام کمتری در آیندهاش وجود دارد. انتخاب شغلم را هم بر اساس کاهش ابهام در آینده انجام میدهم. همینطور در رابطهی عاطفی هم، به دنبال کنترل بیشتر طرف مقابل هستم، چون فکر میکنم نقاط ابهام رابطه و زندگیام کمتر میشود.
اینجا کسی را لازم داریم که با نگاه مهندسی فریاد بزند: دوست عزیز من. اصلاً هدف معادلهی زندگی، بهینه کردن متغیر ابهام نیست. ابهام، حتی جزو شرایط مرزی این معادلهی دیفرانسیل پیچیده هم نیست. اصلاً ابهام هیچ چیز نیست. ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی را حل میکنی!
پی نوشت ۱: اکثر ما، جملهی معروف رینولد نیبور را شنیدهایم که حدود یک قرن و نیم پیش نوشت: پروردگارا. به من این متانت را عطا کن که چیزهایی را که نمیتوانم تغییر دهم، بپذیرم. به من انگیزهای عطا کن تا چیزهایی را که میتوانم تغییر دهم، بهبود بخشم و شعور و شناختی عطا کن، تا فرق این دو را بفهمم و بتوانم آنها را از هم تفکیک کنم!
ما این جمله را نقل میکنیم، اما کمتر حوصله میکنیم به تبعات و حاشیههایش (که بخش بسیار کوچکی از آن را در این چند سطر گفتم، فکر کنیم. یاد ماجرای هنر خواندن جملات کوتاه، بخیر!)
پی نوشت ۲: اگر حوصله داشتید بحث میکرواکشنها در متمم را مرور کنید و اینجا، میکرواکشنهایی برای آشتی با ابهام و تحمل بیشتر ابهام بنویسید و پیشنهاد بدهید. من هم دراولین فرصت، مواردی را در پایین همین بحث مینویسم.
جناب شعبانعلی عزیز به نظرم دراینجا شما دچار یک خلط مبحث بین برنامه ریزی با مفاهیم بی ربط به برنامه ریزی مثل ابهام شده اید این که من به هردلیلی برنامه ریزی برای وقت وانجام اقدامات لازمه روزانه یا هفتگی ام نتوانم یا نخواهم انجام دهم،چرا صورت مسئله راپاک یا بازنشسته می کنید؟ مفهوم ابهام وکارکرد این مفهوم بسیارابهام آفرین است اما برنامه ریزی وقصد و هدف گزاری یا هدف بینی هنوز از اصول کارکردی هستند. ابهام به تکثروسرعت شدید پدیده ها بستگی دارد اما به نظر کنارگذاشتن برنامه ریزی وهدف گزاری یعنی تسلیم محض دربرابر نابخردی خودمان مقابل تکثر و شتاب پدیده ها ومسایل روزمره است.این مطلب شما یک روح منفعلانه وافسرده دارد
سلام
تا الان یاد گرفتیم که باید ابهام رو دوست داشته باشیم و بدونیم که در شرایط مه الود هر چه قدر جلوتر بریم صحنه های جدیدی ظهور خواهند کرد (که تصمیماتمون رو باید بر اساس اون ها بگیریم.)
اما خب با این وضع به نظر میرسه که در این شرایط اصلا برنامه ریزی نکنیم مفیدتره و در هر گام سعی کنیم بهترین تصمیم رو بگیریم بدون برنامه ریزی قبلی.
پی نوشت :
در پست سوم گفته بودید که قراره در این پست راجع به “راهکارهای برنامه ریزی در عصر مه آلود ابهام” صحبت کنید. لطفا در مورد راهکار ها بیشتر صحبت کنید. تا الان بیشتر نا امید شدم از برنامه ریزی در شرایط ابهام.
سلام بر مرد اندیشه ها
من با شما در مورد ابهام کاملا موافقم ،فضایی که در ان سیر می کنم را علی رغم تمام برنامه ریزیها و استراتژیها چه در حوزه خرد و چه کلان ،آنچنان به نتیجه نمی رسد که کلمه مناسب آن همان زندگی کردن در فضای ابهام می شود. تعبیر دیگری که به ذهنم می رسد این است که زندگی را نمی توان آرزو کرد زندگی را میبایست زندگی کرد.
اگر این نوع از برنامه ریزی که شما از ابتدا با عنوان آن متفاوت آغاز کردید که می خواهد ختم به موفقیت شود بخواهم توصیف کنم این است :
زندگی در شرایط ابهام نسخه ای وطنی برای رسیدن به اهداف است.
خواندن روزنوشته های شما برای من همیشه ارزشمند و مغتنم است.
دوست دار شما
میکرواکشن هایی که به ذهنم میرسه:
۱٫ بی مقدمه قدم اول رو برداشتن: برای جواب دادن به تمرین این مطلب، نشانگر ماوس رو اینجا کلیک کردم و بی مقدمه شروع کردم به نوشتن.
۲٫ اگه میخوای قورباغه تو قورت بدی زیادی بهش خیره نشو (بعلاوه چندتا پشه یدکی هم داشته باش که اگه نتونستی، لااقل اونارو بخوری): برای خریدن دفترچه برای درس پرورش استعدادها در متمم، بدون اینکه فک کنم این دفتر چه شکلی باشه، چندبرگ باشه، چه سایزی باشه، یکی از همین روزا یه ساعت وقت بذارم و برم چندتامغازه (که اونم تعیین نکردم دقیقا کجا باشه)بگردم و طبق احساس لحظه ایم همونجا خرید کنم. یه لیست خرید دیگه هم دارم که اگه تو این یکی موفق نشدم اونارو انجام بدم. اگه بازم به نتیجه نرسید لااقل تونستم یکی دو ساعتی پیاده روی کنم.
فعلا چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه. اگه لازم بود بازم میام تکمیلش می کنم.
هر چی میگذره من به این نتیجه میرسم که رفتار انسان ها تو زندگیشون رو میشه با complex system ها مقایسه کرد و شباهت های زیادی داره .حالا ماها دوست داریم بر اساس ترس هایی که ناشی از رفتارهای خانواده ،وضعیت اقتصادی و … که در ماها وجود داره این سیستم پیچیده رو خطی کنیم که برای ما آرامش فیک به بار بیاره .به نظرم این مطلب خیلی خوبه در شرح این که چطور میتونیم با ابهام کنار بیایم ولی یه چیز پایه ای تر این هست که انسانی که خودش رو بشناسه ترس هاشو بشناسه و بدونه که از چه context ای اومده با یه احتمال زیادی مشتاق ابهام هست و میدونه تنها راه رشدش تو همین ابهام و حق انتخابایی هست که میتونه داشته باشه
نکته ای که من بعد از خوندن این خاطره شما بهش رسیدم این بود که شما چندان درگیر بازخوردها و نظر دیگران نیستید وقتی به کار خود ایمان دارید و این سبب افزایش تمرکز و کارایی فرد میشود
میدونم یکی از علل به تعویق انداختن های من(در شروع کار روزانه) ترس از ابهامه و وقتی شروع میکنم، ترس میریزه. با این حال انگار اونقدر که باید عبرت نمیگیرم. میکرواکشن: به مدت ۷ روز حتما ساعت هشت تا هشت و نیم کار میکنم. حتی اگه بعدش هیچ کاری نکردم، اون نیم ساعت رو انجام میدم.
فکر میکنم در متن درباره ضروری نبودن تسلط، اغراق شده. از اینکه هرچقدر بیشتر میدونیم، بیشتر به این پی میبریم که نمیدونیم، نمیشه نتیجه گرفت که دنبال دانستن نریم. هدف از کسب آگاهی، نفس کسب آگاهیه که از جمله نتایجش افزایش میزان کنترل ماست، نه “احساس” آگاه بودن. آگاهی پیدا میکنیم و احساس نا آگاهی میکنیم. اینکه عیبی تداره.
تولد دو سالگي متمم مبارك !
اميدوارم كه با همراهي متمم بتوانيم پرده هاي ابهام را يكي پس از ديگري كنار بزنيم و تجربيات ارزشمندي براي رسيدن به مقصود كسب كنيم.
آشتی با ابهام و تحمل بیشتر ابهام؟؟؟
کامنتهای دوستان رو که خوندم گیج شدم چون حس می کنم من ی جورایی حتی شاید از اون ور بوم افتادم!
من نقاشم و بیشترین لذتی که می برم اون لحظه ایه که به بوم یا کاغذ سفید خیره می شم و اصلا نمی دونم که آخرش چی می شه. آخرش گاهی حس می کنم کار خوبی شده و نگهش می دارم و گاهی دوستش ندارم و پاره اش می کنم. اصلا برام مهم نیست که چی می شه یا بعدا دیگران چگونه نقد خواهند کرد. یا وقتی که داستان می نویسم و نمی دونم سرنوشت هر کدوم از شخصیت ها چی میشه. این ابهامه که برای من لذت بخشه و منو وادار می کنه حتی در حالیکه از خستگی چشمهام باز نمی شن باز هم ادامه بدم. یادم نمیاد سفری رو با برنامه ریزی رفته باشم. همین چند وقت پیش کوله ام رو برداشتم رفتم ترمینال. آقایی داد می زد سنندج و بعد اومد بهم گفت خانوم سنندج می ری؟ من هم گفتم آره و رفتم. یا اینکه تو محل کارم بیشتر از سه ماه قرارداد نمی بندم و بیشتر قراردادهایی که می بندم پروژه ای یا یک ماهه هست و خیلی کارهای دیگه که در حوصله دوستان نمی گنجه. کلا عاشق ابهام و مه هستم و بیشتر وقتها هم پیاز داغش رو زیاد می کنم که لذت بیشتری ببرم. هر وقت که ابهام تو زندگیم کم می شه واقعا لذت کمتری می برم. چرا ما باید ابهام به این خوبی رو تحمل کنیم؟
سلام
میاحثی که فرمودید برای میکرواکشن عالی بودند. بهتر نبود در بحث میکرواکشن می گفتین که همه استفاده کنند؟
در متمم ذیل درس میکرواکشن، پیرامون نصب « تخته خلاقیت » نوشتم که چند روز قبل «مقـوای یک متری» در نهارخوری حل کارم نصب کردم و برای شروع دو سوال مطرح کردم:
۱) تا عید امسال، مهمترین اقدامات ما چه می تواند باشد ؟ ۲) چه کنیم که در محیط کار بیشتـر لذت ببریم؟
.
برای پس انداز کردن و جلوگیری از خرج کردن بی رویه، یک حساب بلند مدت و کوتاه مدت ویژه باز کردم و علاوه بر پس انداز بخش از پولم، ماهیانه مبلغی را تعیین کردم که باید پس انداز کنم.
.
برای رسیدن به بسیاری از اهدافی که در آینده دارم سایت شخصی خود را راه اندازی کردم
.
برای کاهش فاصله زمانی بین مطالعات مکتوب خود، از فن اعتیاد مثبت استفاده کرده و هر شب حداقل یک ساعت قصـد دارم مطالعه کاغذی داشته باشم. اولین گام ها را هم برداشته ام.
.
برای ذخیــره وقت و آرامش بیشتر، اکانت اینستا و فیس بوک را از دسترس خارج کرده و تلگــرام را هم همیشه در logOut کرده و در وقت نیاز وارد سیستم می شوم. در محل کار هم گوشی را بجای روی میز، داخل کشو می گذارم.
.
برای ورزش کردن، قدم زدن حداقل یک ربعی را جلوی پارک خانه یا به بهانه های خرید دیگر ، برای خود تعیین کرده ام که لذت می برم.
.
برای تقویت «مـذاکره» و «صحبت کردن» خود، پس از هر مذاکره و صحبت شاد و خشنی، فورا در ذهنم می پرسم: نقاط ضعفم من و قوت من چه بود؟ روش بهتر چه می توانست باشد؟
.
برای یادگیری بهتر، یادداشت برداری را اجباری کرده ام و همچنین آرشیوی از آنچه می آموزم درست کرده ام
.
برای تقویت روحیه و خـروج از بی حالی، از «خـرید درمانی جزئی یا کلی» استفاده میکنم. لیست نیازهایم را هم در طی هفته می نویسم
.
برای دسترسی به منابع بهتر، بسیار از کتابهای خوانده و نخوانده خود را از دسترس خارج و همه منابع اطلاعاتی خود را هم بازنگری کرده و می کنم به به مرور منابع جدید اضافه میکنم.
.
چند وقت پیشنهاد هوشمندسازی سامانه و سایت را به محل کارم دادم، گفتند که باید در جلسه عمومی توضیح هم بدهی، میکروو اکشن من این بود که همان لحظه یک کاغذ برداشته ام و همه آنچه به ذهنم می رسید را در طول روز و حین کار، در آن اضافه کرده ام.
.
برای اینکه لذت ببرم، یک ادکلن کوچک در کیفم گذاشته ام که هرگاه اجساس کنم بهش لازم دارم استفاده میکنم!
.
برای مشارکت آینده احتمالی با یک دوست، حداقل ماهی سه بار دیداری تازه میکنم و از اتفاقات روزها و برنامه ها برای هم می گوییم. «میکــرواکشن در میــکرواکشن» یعنی اینکه من در این دیدارها تا می توانم در خلاقیت و روش های نو و…. برایشان بدون هیچ چشمداشتی می گویم و همانجا می نویسم!
.
برای خــرید ماشین، اولین کارم این بود که این هفته یکبار به نمایشگاه ها سر زده ام و خودروها را دیده ام.
.
و…. که به نظرم همین ها بتواند کمکی بکند.
با توجه به نوع کارم چندین نسخه از یک فایل را با ویرایش های متفاوت در اختیار دارم که نظم دادن به آنها سرعت و دقت کارم را بالا می بره. با ارادت به متمم عزیز این مشکل را با او هم دارم ، بهتره بگم داشتم. البته مدتی است تغییر در طبقه بندی فایل ها ندیدم و وسواس من برای داشتن آخرین فایل ها در هر بخش زمانبر بود.
وقتی مطلب “زندگی در شرایط ابهام” رو در اینجا خوندم هیچ وقت فکر نمیکردم که بیش از ۶۰ سال پیش Else Frankel-Brunswik مفهومی رو با عنوان “تحمل ابهام” معرفی کرده و تحقیقاتی درباره این موضوع انجام داده، و اینکه الان حتی ادبیاتی درباره تحمل ابهام (TA) وجود داره.
کمی که بیشتر جستجو کردم دیدم که قدرت تحمل ابهام یعنی پذیرفتن عدم قطعیت به عنوان بخشی از زندگی، یعنی توانایی ادامه حیات با دانشی ناقص درباره محیط و تمایل به آغاز فعالیتی مستقل، بدون اونکه بدونیم آیا موفق خواهیم شد یا نه.
جالب اینکه بین ایده تا نتیجه نردبانی به نام ابهام قرار داره که جنس آن از عواطف و هیجان است و گاهی این نردبان آن قدر کوتاهه که صاحب ایده از به نتیجه رسیدن محروم میمونه (منبع).
و جالبتر اینکه برای تشخیص تحمل ابهام تستی هم وجود داره و برای بوجود آوردن تحمل ابهام راهکارهایی هم وجود داره (منبع):
– خنثی ماندن و متوقف کردن قضاوت درباره موضوعات و تاخیر در بیان عقیده مثبت یا منفی درباره موضوعات.
– لذت بردن از شلوغی و بهم ریختگی. نیازی نیست که همیشه همه اطرافمون مرتب و تمیز باشه.
– در دنیایی که همه با سرعت کار میکنن، کمی کندتر کار کردن و لذت بردن از آن، تا این فرصت رو برای خودمون فراهم کنیم تا سوالهای بیشتری از خودمون بپرسیم و ایدههای بیشتری به ذهنمون بیاد.
– به طور موقت سراغ گزینهها و انتخابهای ممکن رفتن و ببینیم که اونها مفید هستند یا نه.
و نکته آخر که فهمیدم و برای خودم خیلی آموزنده بود اینه: “ایجاد کردن ظرفیتی برای تحمل ابهام و تلاش نکردن برای مسیرهای میانبر و کوتاه، باعث بوجود آمدن دیگاههای جدید و فرصتهای متمایزی برای نوآوری میشه”.
و جستجوهای من درباره ابهام همچنان ادامه دارد 🙂
من به جای “تحمل بیشتر ابهام” عبارت “بازی با ابهام” رو جایگزین می کنم، شاید مدل ذهنیم رو هم عوض کنه و وادارم کنه از زاویه مناسبتری به موضوع نگاه کنم. زندگی حقیقتا مثل یه بازیه، بازی تخته نرد، من فکر می کنم و سعی می کنم بهترین خودم باشم اما تاس ها روی حرکت من تاثیر دارن و روی نتیجه هم. تنها چیزی که برام روشنه اینه که من باید از بازی لذت ببرم.
همینکه فکر نکنم برداشت دیگران از حرفی که نوشتم چه خواهد بود و فقط اونو منتشر کنم یه میکرو اکشن برای من به حساب میاد، حتی اگه هر دو ساعت چک کنم ببینم چندتا لایک یا دیسلایک خورده بازم با پذیرش ابهام تضادی نداره.
سلام استاد گرامی خداقوت
لطفا اگر برای شما امکان دارد منابعی برای یادگیری plc معرفی کنید
با تشکر و سپاس
محمد عزیز، به نظر میرسه موضوع جالبی که مطرح کردین نیاز به باز کردن داشته باشه یا برای من کمی مبهمه؟ موفقیت ساختار نظام اقتصادی سییسی و اجتماعی امروز مبتنی بر میزان غلبه اونها بر فضای مبهم پیرامونشون پایه ریزی شده. رصد کردن دنیای خبری به منظور تسطه بر رفتا مالی دنیا و انتخاب استراتژی مناسب در زمان مناسب از فواید تسلط بر ابهام هست. دانشمندان در حوزه های مختلف در راستای غلبه بر ابهام ها اکتشافات مختلفی انجام میدن، مثلا مریخ نورد کنجکاوی همینطور که از اسمش پیداست در صدد از بین بردن ابهامات دنیای دوردست برنامه ریزی شده. به نظر میرسه جنس ابهامی که شما ازش یاد میکنید با ابهامات از جنس پایه علمی متفاوته.
زندگی در آغوش ابهام، در دنیای امروز _که برپایه حذف ابهامات پیش رو تا حد نهایت پایه ریزی شده_ به تعارضی دهشتناک خواهد انجامید و ی انیازمند سبک زندگی متفاوتی خواه بود که لایه های فضای مبهم اطراف رو طبقه بندی کنه و غلبه بر لایه های بی مورد رو از اولویت خارج کنه و شاید اون موقع بشه زندگی درآغوش برخی از ابهامات بیضرر (دونستن تعداد قدمهای من در سیستم سلامتی سامسونگ) رو تجربه کرد.
سلام
معلم ارزشمندم… از شما خواهش كردم كه لطفا كتابي معرفي فرماييد…
میکرواکشنهای من برای آشتی با ابهام و تحمل بیشتر ابهام:
۱- با هر قدمی که برمیدارم workflow تهییه می کنم + نبض خودم رو میگیرم که در مسیر هستم یا نه
۲-اولویت بندی می کنم وظیفه هایی رو که قراره انجام بدم
۳-مراحلی رو که قراره برای رسیدن به هدف طی کنم رو مشخص می کنم
۴-نوشتن یک جدول زمانی (timeline) و معلوم کردن اینکه چه زمانی در کدام گام از رسیدن به هدف باشم
۵-در صورتی که چند هدف داشته باشم اون ها رو به صورت جداگانه برسی می کنم و مراحلی که گفتم رو طی می کنم
۶-زنجیره میکرو اکشنم رو برسی می کنم :
الان کجا هستم->کجا قراره برم->چه طور باید به اونجا برسم->اقدام کنم
۷-طی کردن مسیر نیاز به اقدام های زنجیروار داره درواقع بحث اصلی Micro Action هم همینه وگرنه بی فایده خواهد بود
۸-من شرایط ابهام را به درستی درک نکردم چون ۲ مثال توی ذهنم شکل گرفت
مثلا اگه قرار باشه در اتاقی که کاملا تاریک قدم بردارم توی یک شرایط کاملا مبهم هستم پس احتیاط بیشتری می کنم دقتم را افزایش میدم ناگهانی عمل نمی کنم اهسته و پیوسته قدم برمی دارم چون نمی تونم مسیر جلوی خودم رو ببینم
مثال ۲:گروه کوهنوردی رو فرض بگیرین که تازه برای اولین بار قراره برن کوه نوردی …عاقلانه ترین کار اینه که اینکه گروه از یک راهنما کمک بگیرن چون دارن پا توی شرایط مبهمی می گذارند راهنما یا استفاده از یک فرد با تجربه که مسیر رو طی کرده باشه با چالش های پیش رو قبلا مواجه شده باشه و راهکار داشته باشه خیلی کمک کنده برای ادامه ی مسیر هست
۹-سعی می کنم در هر حال امادگی خودم رو بیشتر کنم هرچند این جمله کلی هست بگذارین بیشتر توضیح بدهم مثلا شما اگه قراره با کسی هم صحبت بشین اگه اطلاعات عمومی زیادی داشته باشین( و در ضمینه های مختلف )همین کمکتون می کنه تا بتونین توی صحبت هاتون با فرد مقابل نقطه مشترکی از علایق اون فرد با اون اطلاعاتی که خودتون دارین رو پیدا کنید و این باعث شروع گفتوگوی دوستانه ی شما و به نتیجه رسیدن بحث می شه
میکرو اکشن:
دسته بندی ابهامات!
ابهامات دورنی و بیرونی
با توجه به این حرفت: “ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی را حل میکنی!”
ابهامات بیرونی رو کاغذه میدونم. ابهامات درونی رو هم جزئی از معلومات معادله زندگی میدونم که قابل برطرف کردن هستند و حل معادله رو ساده تر میکنن.(به عنوان مثال: ابهام اینه من درونگرا هستم یا برونگرا قابل رفع شدنه و حل معادله زندگی رو ساده تر میکنه)
راستش آشتی با ابهام اینقدر برام سنگینه که فعلا هیچ میکرواکشنی به فکرم نمیرسه!
اگر ابهام کاغذیه که ما توش داریم بازی میکنیم پس نمیشه گذشته را خیلی نقد کرد و به خاطر انتخابهای گذشته خیلی خودمون سرزنش کنیم؟ به هرحال ما احتمالا فکرمیکردیم بهترین تصمیم را در میان انتخابهای موجود در اون زمان دارای ابهام میگرفتیم. حالا که زمان گذشته و ابهامات روشن شده نمیشه حسرت خورد…
سلام
زندگی واقعی؛ بعد از مرگ مردم(درذهن ودل ما)آغاز می شود
محمد رضا از امروز به بعد این جمله تو زندگی خیلی بدردم میخوره
“وقتی بر چیزی نمی توانی کنترل داشته باشی هیچوقت نگرانش نباش” آنتونی رابینز
مشکل خیلی از ما اینه که لحظات “امروز” مون بخاطر ابهامات، تصورات و نگرانی از “فردا”(ها) از دست میدیم.
تو امروز را خوب زندگی کن قطعاً فردای خوبی هم خواهی داشت.
و یک مایکرو اکشن ی که مدتی دارم اجرا میکنم خیلی نتایج موفقیت آمیز و رضایت بخشی داشته:
صبر میکنم تا حرفهای طرف مقابلم تا آخر تمام شود بعد شروع به حرف زدن میکنم.
این مایکرو اکشن تاثیر فوق العاده ای بویژه در درگیری ها با اطرافیان دارد. وقتی گوینده بدون وقفه حرف می زند و حرفش قطع نمی شود انگار دوسوم اختلاف با تخلیه شدن او حل و فصل میش. جالبه که چنین عملی در مناظرات رسانه های ما منفورِ و هرکسی که بپرِ وسط حرف دیگری بحثِ داغ تلقی میش!
حامد عزیز
یک میکرو اکشن خواسته شده شما یک مایکرو اکشن جواب داده اید ، یک خطای تایپی است یانه ؟
“دوست عزیز من. اصلاً هدف معادلهی زندگی، بهینه کردن متغیر ابهام نیست. ابهام، حتی جزو شرایط مرزی این معادلهی دیفرانسیل پیچیده هم نیست. اصلاً ابهام هیچ چیز نیست. ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی را حل میکنی!”
مسیر افراد موفق برای غلبه بر نااطمینانیها
مغز ما برای تطبیق با زندگی مدرن امروز با دشواری روبهرو است. این امر بهخصوص زمانی که صحبت از مواجهه با نااطمینانی میشود، بیشتر قابل درک خواهد بود. اگر بخواهیم واضحتر توضیح دهیم اگر شما ترفندهای درست را بدانید، میتوانید بر خواستههای غیرمنطقی مغزتان غلبه کنید و بهطور موثر نااطمینانی را کنترل کنید.
زمانی که مغز ما با نااطمینانی روبهرو میشود، خودش را با آن وفق میدهد چرا که مغز انسان برای عکسالعمل در برابر ترس برنامهریزی شده است. در مطالعه اخیر، کاتک یک متخصص در اقتصاد مبتنی بر عصبشناسی(Neuroeconimcs یک شاخه جدید از دانش است که نقطه تلاقی روانشناسی، اقتصاد و عصبشناسی است و هدف از آن بررسی تصمیمات انسان از دید این علوم است) مغز انسان را هنگامی که مجبور به شرطبندی نامطمئن میشود، مورد پژوهش قرار داده است. شرطبندیهایی که مجبور بودیم در مبنای منظمی در کسب و کارمان آنها را اتخاذ کنیم.هر چه افراد، اطلاعات کمتری برای شروع داشته باشند، احتمال اتخاذ تصمیمات نامعقول بیشتر میشود. ممکن است تصور کنید که عکس این قضیه باید درست باشد یعنی هر چه اطلاعات کمتری داشته باشیم، در ارزیابی صحت اطلاعات بادقتتر و منطقیتر خواهیم بود. اما چنین نیست. هرچه نااطمینانی افزایش یابد، مغز افراد کنترل را به سیستم کنارهای (limbic system) جایی که احساساتی مانند اضطراب و ترس در آن جمع میشود، میکشاند. این تغییر جهت سریع مغز قرنها قبل به خوبی عمل میکرد، زمانی که غارنشینان به یک منطقه ناآشنا وارد میشدند و نمیدانستند چه کسی یا چه چیزی ممکن است پشت بوتهها باشد. احتیاط و ترس زیاد بقا را تضمین میکرد. اما امروزه این موضوع مطرح نیست. این مکانیزم مانعی در دنیای کسبوکار است؛ در کسبوکار، قوانین نااطمینانی و تصمیمات مهم باید هر روزه با حداقل اطلاعات گرفته شود.هنگامی که با نااطمینانی روبهرو میشویم، مغزمان ناخودآگاه واکنش زیادی از خود نشان میدهد. افراد موفق میتوانند بر این مکانیزم غلبه کنند و تفکر خود را در یک مسیر منطقی پیش ببرند. این کار نیاز به هوش هیجانی (emotional intelligence) دارد و جای شگفتی نیست که از بیش از یک میلیون نفری که موسسه تحقیقاتی TalentSmart مورد آزمون قرار داده است، ۹۰ درصد از افراد با کارآمدی بالا از هوش هیجانی بالایی برخوردار هستند. آنها بهطور متوسط ۲۸هزار دلار در سال بیش از همکارانی که هوش هیجانی پایینی دارند، بهدست میآورند.برای افزایش هوش هیجانی خود، باید بتوانید در مواجهه با نااطمینانیها تصمیمات درستی بگیرید؛ حتی زمانی که مغزتان علیه این موضوع در ستیز است. اما نترسید، استراتژیهای اثباتشدهای وجود دارند که زمانی که احساساتتان بر قضاوت شما سایه میافکند، میتوانید برای بهبود کیفیت تصمیماتتان از آنها استفاده کنید. آنچه در پی میآید، ۱۱استراتژی برتر است که افراد موفق در این موقعیتها از آنها استفاده میکنند.
۱٫ آنها سعی میکنند سیستمهای کنارهای مغز را آرام نگه دارند
عکسالعمل سیستم کنارهای به نااطمینانی با ترس همراه است و ترس مانع از تصمیمگیری خوب میشود. افرادی که در مواجهه با نااطمینانی خوب عمل میکنند از این ترس آگاهند و به محض شروع آن را تشخیص میدهند. در این مسیر، آنها میتوانند پیش از اینکه از کنترل خارج شود، آن را بازدارند. وقتی آنها از این ترس آگاه هستند، همه تفکرات غیرمنطقی و مبهم را که موجب ترسهای غیرعقلانی و نه واقعی میشوند، تشخیص میدهند. سپس میتوانند با دقت بیشتر و معقولانهتری بر اطلاعاتی که باید طبق آن برنامهریزی کنند، تمرکز کنند. در سراسر این فرآیند، آنها خودشان را به یاد میآورند که یک بخش اولیه از مغزشان در تلاش برای مسلط شدن است و آن بخش منطقی باید کنترل امور را در دست بگیرد. به عبارت دیگر، آنها به سیستم کنارهای مغزشان دستور آرامش میدهند.
۲٫ آنها مثبتاندیش هستند
تفکرات مثبت، ترس و تفکرات غیرمنطقی را با تمرکز بر توجه مغز بر چیزهایی که کاملا از استرس رها هستند، از خود دور میکنند. شما باید با انتخاب محتاطانه افکار مثبت، به مغز سرگردانتان کمک کنید. هر تفکر مثبتی برای بازتمرکز توجه شما مفید خواهد بود. زمانی که همه چیز خوب پیش میرود و اوضاع روحی شما هم خوب است، این کار نسبتا آسان است. زمانی که استرس یک تصمیم دشوار را دارید و ذهن شما غرق در افکار منفی است، این میتواند یک چالش باشد. در این مواقع، در مورد اتفاقهای روزتان فکر کنید، ببینید طی روز چه اتفاق مثبتی هر چند کوچک برایتان افتاده است. اگر نمیتوانید به چیزی در روز فعلی فکر کنید، به روز یا روزهای قبلتر یا حتی هفته قبل بیندیشید تا یک اتفاق مهیج پیدا کنید. نکته مهم این است که شما باید نکته مثبتی داشته باشید، تا زمانی که بهدلیل استرس نااطمینانی دچار تفکرات منفی میشوید، توجهتان از تفکرات منفی منحرف شود.
۳٫ آنها به دانستهها و نادانستههای خود عالمند
زمانی که نااطمینانی تصمیمگیری را دشوار میکند، آسان است که تصور کنید همه چیز مبهم است اما به ندرت همیشه این طور است. افرادی که در مدیریت نااطمینانی بهتر هستند با ارزیابی دانستهها و نادانستههای خود و تعیین عامل اهمیت هر کدام شروع میکنند. آنها همه واقعیتهای موجود را جمعآوری میکنند و تمام سعیشان را در گردآوری لیستی از آنچه نمیدانند انجام میدهند؛ برای مثال، استراتژیای که یک رقیب بهکار خواهد برد. آنها تا جای ممکن برای شناسایی بسیاری از این مسائل تلاش میکنند، چرا که موجب افزایش قدرت آنها میشود.
۴٫ آنها آنچه را که نمیتوانند کنترل کنند، با آغوش باز میپذیرند
همه ما دوست داریم تحت کنترل باشیم. بهرغم انتظارات، افرادی که همیشه منتظر کمک اطرافیانشان هستند، هرگز به جایی در زندگی نمیرسند، اما زمانی که هر چیز غیر قابل کنترلی را میبینید یا آن را به عنوان شکست شخصی نمیبینید، این نیاز به کنترل میتواند نتیجه معکوس دهد. افرادی که در مدیریت نااطمینانی برتر هستند، از دانستن علت آن نمیهراسند. به عبارت دیگر، افراد موفق در دنیای واقعی زندگی میکنند. آنها هر موقعیتی را بهتر یا بدتر از آنچه واقعا هست نمیبینند و حقایق را با توجه به آنچه هستند، تحلیل میکنند. آنها میدانند تنها چیزی که آنها واقعا کنترل میکنند فرآیندی است که به تصمیماتشان میرسند. این تنها راه منطقی برای کنترل ناشناختهها و بهترین راه برای کنترل بر خود است. از برخاستن و گفتن این جمله که «این چیزی است که ما نمیدانیم اما ما میخواهیم بر مبنای دانستههایمان پیش برویم. ممکن است در این مسیر اشتباه کنیم، اما این خیلی بهتر از ماندن و درجا زدن میتواند کمککننده باشد».
۵٫ آنها تنها بر آنچه مهم است، تمرکز میکنند
برخی تصمیمات بر شکست یا موفقیت شرکت شما تاثیرگذار خواهد بود. باید بدانید که اکثر آنها چندان اهمیتی ندارند. افرادی که در تصمیمگیری در مواجهه با نااطمینانیها بهترینند، زمان خود را در پافشاری بر تصمیماتی که بزرگترین ریسک در آن وجود دارد، صرف نمیکنند. میتوان گفت تقریبا هر تصمیمی حداقل یک عامل کوچک از نااطمینانی را دربردارد؛ این بخش اجتنابناپذیری از انجام کسب و کار است. با این کار میآموزید که توازن درست بین بسیاری از تصمیمات کاریتان ایجاد کنید و به شما اجازه میدهد تا بر انرژی خود تمرکز کنید و آن را صرف موضوعاتی کنید که اهمیت زیادی دارند و در نتیجه انتخابهای بهتری داشته باشید. این کار همچنین فشار غیرضروری و اختلالاتی که توسط نگرانیهای کوچک ایجاد میشود را رفع میکند.
۶٫ آنها به دنبال کمال نیستند
افرادی با هوش هیجانی بالا رسیدن به کمال را به عنوان هدفشان در نظر نمیگیرند، چرا که به این موضوع واقفند که هیچ تصمیم کاملی در موقعیت نااطمینانی گرفته نمیشود. به این جمله فکر کنید: انسان، فیالنفسه جایزالخطا است. زمانی که تکامل هدف شما باشد، همواره حس سرزنش شکست با شما همراه خواهد بود و بهجای لذت بردن از آنچه توانستهاید بهدست آورید، زمانتان را صرف تاسف از آنچه در انجام آن شکست خوردید و آنچه باید بهطور متفاوت انجام میدادید میکنید.
۷٫ آنها بهدلیل مشکلات از ادامه راه بازنمیایستند
جایی که توجهتان را متمرکز میکنید، وضعیت احساسی شما را تعیین میکند. زمانی که بر مشکلات پیشرویتان تمرکز میکنید، احساسات و استرس منفی در خود ایجاد میکنید که مانع از عملکرد شما خواهد شد. زمانی که بر عملکردتان در جهات بهتر شدن خودتان و شرایطتان تمرکز میکنید، احساسی از سودمندی ایجاد میکنید که احساسات مثبت تولید میکند و عملکردتان را بهبود میبخشد. افرادی با هوش هیجانی بالا به خودشان اجازه نمیدهند که گرفتار نااطمینانیهای پیشرو شوند. بهجای آن، آنها همه توجه و تلاششان را بهرغم ابهامات بر آنچه میتوانند انجام دهند متمرکز میکنند تا موقعیت خود را بهتر کنند.
۸٫ آنها میدانند که چه زمانی به قدرت خود اعتماد کنند
اجداد ما برای بقا، بر درک مستقیم خود از همه چیز(غرایز خود) متکی بودند. چون بیشتر ما هر روزه با تصمیمات مرگ و زندگی روبهرو نیستیم، باید بدانیم که چگونه از این غرایز در جهت منفعت بهره ببریم. اغلب ما وقتی به ندای درونیمان گوش نمیدهیم، دچار اشتباه میشویم. افرادی که با موفقیت با نااطمینانی روبهرو میشوند، قدرت غرایز درونیشان را تشخیص داده و میپذیرند.
۹٫ آنها برنامههای احتمالی دارند
افراد موفق در کنترل نااطمینانیها، از پذیرش اشتباهات نمیهراسند و این امر آنها را به سوی برنامهریزی احتمالی جزئی، منطقی و شفاف پیش از عمل کردن سوق میدهد. افراد موفق میدانند که آنها الزاما همیشه تصمیمات درست نمیگیرند. آنها میدانند که چگونه اشتباهات را درک کنند تا بتوانند تصمیمات بهتری هنگام شکست خوردن بگیرند. آنها هرگز به اشتباهات اجازه نمیدهند تا برای مدت طولانی آنها را زمین بزند.
۱۰٫ آنها نمیپرسند «چه میشد اگر؟»
عبارتهایی مانند «چه میشد اگر؟» بنزینی به آتش استرس و نگرانیهای ما میریزد. اما اگر برنامههای احتمالی خوبی را در جای خودش داشته باشید، جایی برای این افکار در ذهن شما نیست. همه چیز میتواند در مسیرهای متفاوت بسیار زیادی پیش رود، اما شما بیشتر وقتتان را صرف نگرانی در مورد احتمالات میکنید و زمان کمی را روی تمرکز بر عملکردی که شما را آرام کند و استرس شما را تحت کنترل درآورد، صرف میکنید. افراد موفق میدانند که پرسیدن این جمله که «چه میشد اگر؟» تنها آنها را به جایی میرساند که نمیخواهند یا به آن نیازی ندارند.
۱۱٫ زمانی که دیگران شکست میخورند، آنها نفسی به راحتی میکشند
برای تصمیمگیری خوب در مواجهه با نااطمینانی آرام بمانید. یک راه آسان برای انجام این کار، کاری است که هر روز انجام میدهید؛ نفس کشیدن. با این کار مغز شما برای تمرکز بر وظایفش دم دستتر تمرین میکند و افکار مخرب را از خود دور میکند. زمانی که احساس دستپاچگی میکنید، چند دقیقه بر نفس کشیدنتان تمرکز کنید. در اتاق را ببندید، سعی کنید همه آنچه موجب حواسپرتی شما میشود را از ذهن خود دور کنید و فقط روی صندلی بنشینید و نفس بکشید. هدف گذراندن کل زمان با تمرکز تنها بر تنفس است که مانع از سرگردانی ذهن شما میشود. فکر کنید چگونه نفستان را به داخل و خارج ریههایتان بفرستید. به نظر ساده میآید اما این کار برای بیش از یک یا دو دقیقه دشوار خواهد بود. اگر ذهنتان به سمت دیگر منحرف شد، هیچ اشکالی ندارد؛ در ابتدای کار این اتفاق میافتد و شما تنها نیاز به تمرکز دوباره بر تنفس دارید. تلاش کنید تا هر دم و بازدمتان را تا ۲۰ بشمرید و سپس دوباره از اول شروع کنید. اگر حساب شمارش از دستتان در رفت نگران نباشید؛ میتوانید همیشه از اول شروع کنید. ممکن است این کار به نظر بسیار آسان یا حتی اندکی احمقانه بیاید، اما از احساس آرامشی که پس از آن بهدست میآورید شگفتزده خواهید شد و خواهید دید که چگونه افکار مخرب که به نظر بهطور همیشگی در مغز شما بیتوته کردهاند، دور میشوند. برای غلبه بر نااطمینانیها سعی کنید همه موارد بالا را انجام دهید. توانایی مدیریت استراتژیک نااطمینانی، یکی از مهمترین مهارتهایی است که میتوانید در یک محیط متغیر کسب و کار ترویج دهید. استراتژیهای بالا را تمرین کنید؛ آنگاه خواهید دید که توانایی شما در کنترل نااطمینانیها موجب خواهد شد تا قدم بزرگی در مسیر درست بردارید.
http://www.donya-e-eqtesad.com/news/997523/
پیش نوشت:این روزها ذهنم شدیدا درگیر بحث برنامه ریزی شده ,از طرفی با مطرح شدن بحث در اینجا و از طرف دیگر علاقه ی شخصی خودم خیلی پیگیر این مطلب غیر اینجا و در کتابها هستم به هر حال اینقدر سوال برایم پیش آمده که شدیدا منتظر همه ی پاسخ هایم هستم .
اصل مطلب:۱-محمد رضا جان یاد شعری از رابرت برنز افتادم “The best laid plans of mice and men often go astray”ابهام رو می شد در شعر حس کرد ,اینکه به هر حال اهمیتی نداره چقدر دقیق برنامه ریزی کرده باشیم چون همیشه احتمال داره چیزی اشتباه پیش بره
۲-این برام خیلی جالب بود که بیشتر مردم تعطیلاتشون رو بهتر از زندگیشون برنامه ریزی می کنند ,شاید به این دلیل که فرار کردن آسونتر از تغییر کردن باشه
۳-َاینکه گاهی اوقات دیگاهای متفاوت وجود داره در واقع در یک نوع گیجی در میان انبوهی از اهدافی که داشتیم و عدم تصمیم گیری بین هدفهامون یا خواستن اینکه همزمان به چند هدف برسیم هستیم
۴-اینکه جایگاه گذشته در برنامه ریزی چیه؟همیشه برنامه ریزیهامون به امکانات الان و اهداف اینده محدود شدن.
۵-تا کی برای برنامه ای که می ریزیم پایبند بمونیم؟ایا تغییر برنامه در طول مسیر کار درستی هست یا نه؟
۶-یکی از ایرادات خودم در برنامه ریزیم این بوده شاید مقصد اصلی اون هدف نهایی نباشه شاید هدف اون طول مسیر باشه ,شاید هدف طی کردن مسیر باشه نه رسیدن… و تشخیص مرز مابین این دو
۷-به این مسله فکر می کنم زمانی که نوح کشتی می ساخت باران نمی بارید …چی شد مردم حاضر به اجرای اون کار شدند؟
۸-امیدوارم در گام های بعدی در مورد چالشهایی که در خود برنامه ریزی و اجرای اون پیش میاد بحث بشه …
سلام معلم عزیز
از من خواسته شده، کتابی (نو، ناب، و عالی) معرفی کنم
تا بخرند و به عنوان هدیه به پنجاه تن از جوانان نخبه و خلاق و دانشی ( دختر و پسر ) در شهرم تقدیم بشه
خواهشمندم شما، کتابی برای این رویداد مهم فرهنگی و ارزشی معرفی و پیشنهاد بفرمایید
تا مبلغی که هزینه میشود، حیف و پوچ نشود…
متشکرم…
و
منتظرم… ….
سلام.
من تو اینستاگرام خیلی ها رو فالو نکردم اما هر از گاهی شاید دو سه ماه یکبار که یادم بیاد به صفحشون سری میزنم، اینکار رو دیگه انجام نمیشم.
یه نکته دیگه هم هست که شاید میکرواکشن نباشه و بیشتر به مدل ذهنی ربط داره، فک میکنم نگاه بلند مدت و متمرکز بودن روی هدف باعث میشه با ابهامات محیط اطراف رابطه بهتری داشته باشیم
با سلام چند سوال برام پیش آمد اینکه گفتید “موفقیت و رضایت، الزاماً حاصل کنترل بیشتر بر یک محیط نیستند. بلکه حاصل انتخابهای بهتر در آن محیط هستند.”
آیا این مسله رو می تونیم بر روی کنترل بر محیط درون یا خودمون هم در نظر بگیریم؟
آیا نمی شود با تسلط بر خودمون در یک محیط مبهم قدم برداریم؟
آیا شرایط مبهم برای محیط درون فابل تعریف هست؟
و اگر هست آیا شرایط مبهم درون خودمون رو هم باید در اغوش بکشیم؟
اکثر ما، وقتی میتوانیم چیزی را بدانیم، نمیتوانیم از دانستن آن صرف نظر کنیم
به نظرم میشه تعمیمشم داد اینکه وقتی یه حقی بهمون تعلق میگیره لزوما معنیش این نیست که باید ازش استفاده کنیم
سلام معلم عزيز
از من خواسته شده، كتابي (نو، ناب، و عالي) معرفي كنم
تا بخرند و به عنوان هديه به پنجاه تن از جوانان نخبه و خلاق و دانشي ( دختر و پسر ) در شهرم تقديم بشه
خواهشمندم شما، كتابي براي اين رويداد مهم فرهنگي و ارزشي معرفي و پيشنهاد بفرماييد
تا مبلغي كه هزينه ميشود، حيف و پوچ نشود…
متشكرم…
و
منتظرم…
پوریا جان لطفا سری به اینجا بزنید
http://goo.gl/Ycul3I
سلام جناب شعبانعلی عزیز
راستش سوالی که چند وقتی ذهنم رو درگیر کرده رو میخواستم ازتون بپرسم. در رابطه با ادامه تحصیل. البته اگر محبت کنید و پاسخ بدید.
خب من تازه با شما آشنا نشدم. اغلب نوشته هاتون رو خوندم و لذت بردم. دلایل دکتری نخواندن و … . اماخب اونوقت که اون مطلب رو می خوندم در موقعیت تصمیم گیری نبودم اما الان به شکل دیگری هستم.
در همان پست دکتری که دوباره داشتم میخوندم، شما گفتید: “مثلاً من مکانیک خوانده ام، سالها در صنعت کار میکنم، میبینم حوزه کنترل و اتوماسیون حوزه جذابی است که دانش من در آن محدود است. به دانشگاه برمیگردم تا دانش خودم را در آن حوزه خاص ارتقاء دهم.”
سوال من اینه که، اصلا چرا باید برای ارتقای دانش به دانشگاه رفت؟ حتی برای کارشناسی ارشد؟ امروز که دیگه زمانی نیست که علم فقط محصور به دانشگاه باشه و در اون چهار دیواری. هر کتابی و هر دانشی، در بیرون از دانشگاه وجود داره و منابع رو به روش های مختلفی میشه به دست آورد. در واقع چیزی که من در کارشناسی تجربه کردم، (از اونجایی که یکی از شانس های زندگی من تحصیل در پیام نور بود و این خیلی ذهنم رو باز کرد.) این بود که من هر چیزی رو بخوام می تونم خودم و حداقل بدون وجود فردی که خط به خط بهم درس بده یاد بگیرم و واقعا هم تونستم و حتی کتب خارج از درسی خوندم. شاید تو دبیرستان خواب همچین چیزی رو هم نمیتونستم ببینم که وقتی نیاز دارم ۱۰ صفحه کتاب تاریخ رو حتما معلم توضیح بده، چطوری میخوام کتاب های رشته مهندسی رو خودم بخونم. (البته منظورم عنوان مهندسی نبود.) و البته از محدودیت فکری در دبیرستان صحبت کردم و اِلا الان میگم اصلا کار سختی نبود.
میخواستم بدونم به نظر شما، برای مطالعه کتبی که در کارشناسی ارشد تدریس میشه و به دست آوردن اون دانش (یعنی دانش عمقی و تخصصی تر)، لازمه حتما به دانشگاه برم؟ راستش من نمی تونم همچین محدودیتی برای ذهن خودم بذارم. اما مطمئن هم نیستم چون اون دوره رو تجربه نکردم. اما شما تجربه کردید و قطعا و بدون شک میتونید من رو کمک کنید که از این وضع بیرون بیام.
بینهایت ممنون میشم اگر راهنمایی بفرمایید.
دوباره بحث تکراری برنامه ریزی مطرح شده است. اما به نظرم این دفعه، متفاوت با دیگر بارها می باشد. تفاوت این دفعه به خاطر تفاوت دیدگاه یک نفر می باشد. ولی این دلیل کاملی نیست. شاید شرط لازم باشد ولی کافی نیست.
بار ها دیده ایم آدم هایی که با صدای بلند گفته اند حرف جدیدی دارند ولی پس از مدتی،رنگ حرفشان می رود و ما تازه شباهتش رو می بینم(مثال: کلاه برداری هایی که ممکن است هر روزه ببینید). من این فرد را تا اکنون از نزدیک ندیده ام، با او صحبت نکرده و فقط چند باری توسط فایل صوتی، صدایش را شنیده ام. اما از او تا به حال زیاد خوانده ام. اگر فرض کنیم کار معلم به خود آوردن دانش آموز باشد، تا کنون یکی از بهترین معلم های من بوده است. این چند خط را گفتم تا بگویم این بار دلیل کافی وجود دارد.
به نظرم اکنون که این معلم حاضر شده برای دانش آموز هایی که تا حالا ندیده است، ۳۰ قدم بردارد. حداقل کار دانش آموزان این هست که در این راه، او را همراهی کنند. هرچند از وسط راه، همراه شده باشند. من هم تصمیم گرفتم به شیوه خودم همراه باشم.
من تعداد بی شماری تصمیم به برنامه ریزی گرفتم و تنها به یک مورد می توانم افتخار کنم. بیشتر تلاش های من به خارج از ۲ روز تجاوز نکرده است ولی تنها یکی نزدیک به ۳۲ هفته طول کشید. از این تلاش بیشتر یادم هست، چون بیشتر از قبلی ها نوشته شده است. هدف من در این تلاش، گذاشتن حداقل وقت برای کارهایی بود که از آن ها لذت می بردم. هر هفته جدولی داشت و من ساعات رو در آن یادداشت می کردم. آخر هر هفته ام چند خطی در باره اون هفته می نوشتم. یکی از لذت هاش برای من، همین چند خط بود. زیرا هر از چند گاهی جملات خوبی می شد. مثلا من جایی به عنوان فلسفه این برنامه نوشتم :
“(هفته پنجم)(فلسفه) نکته بعدی درباره جدی تر شدن هست و فلسفه این برنامه. خیلی ها برنامه ریزی می کنند تا به کار های جدیتر شان برسند و تفریحاتشون کم تر بشه و خوب این چیزی خوبی هست اما فعلا من بهش احتاجی ندارم و امیدوارم هم بهش احتیاج پیدا نکنم. دلیل من از ایجاد این جدول ها این هست که به کار های که دوست دارم انجام بدم، برسم و وقتم رو الکی را اصراف نکنم. قطعا کتاب خواندن و سریال دیدن کار مهمی( مثل کار های خفن دیگران) نیستند، اما برای من جالب بود که چرا من تویه هفته به کار های دانشگاه نمی رسم و حتی کتاب هام رو هم نمی خونم. پس من این وقت کوفتی رو کجا دارم دور میریزم. فلسفه این جدول اینه که من وقتم رو بی فایده خرج نکنم.”
الان که به این تلاش فکر می کنم، از ادامه ندادنش ناراحت می شوم. فکر می کردم که بازه زمانی هفته کم می باشد و در تلاش بعد سعی کردم این بازه را به یک ماه گسترش بدم تا استرس کمتری در هفته داشته باشم. اما در عمل باعث شد که در تکاپوی روزمرگی برنامه رو فراموش کنم و الان ۲ ماهی هست که دیگر پایبند به این برنامه نیستم.
غیر از مواردی که گفتم، تلاش های دیگر شکست محض بودند. همین باعث می شود که من عصبی بشوم. چند روزی هست که امتحان های پایان ترم تمام شده و من در تعطیلی بین ۲ترم هستم. برای این زمان ایده هایی زیادی داشتم. کار هایی را می خواستم شروع کنم که مطعمنا از آن ها لذت می برم ولی در این ۳-۴ روز هیچ انجام نداده ام. فقط روز را شب کرده ام. این روند هست که من را عصبی می کند. من این روند را از زمانی که هدف داشته ام و آن را بیاد دارم(دوم دبیرستان)، در حال تجربه آن هستم. امروز هم نمره یک درس را که رویه ۱۷ آن حساب کرده بودم، دیدم، ۶ شدم. این هم دلیل دیگر بر ناراحتی من شد و من از ایده که برای امروز داشتم باز موندم. وقتی دیدم که در قدم چهارم هم هنوز هیچ راه حلی ارایه نشده است از امروز به کل نا امید شدم. از ابهام حرف زدید. فکر کنم منظور شما همین ماجرا ها باشد.
این ساعت ها در زندگی من بار ها تکرار شده اند و من بار ها در تغییر این روند شکست خورده ام. حال که تصمیم به یپمودن این راه گرفته ام، برای پایبند کردن بیشتر خودم، تصمیم گرفتم در هر قدم از کار ها و اتفاقاتی که برایم افتاده بنویسم. هم شاید برای دیگران نکته خوبی داشت(هرچند بعید می دانم)، هم این تلاش من نوشته می شود تا رنگ و بوی واقعیت بگیرد.
برای میکرواکنش هم به نظرم وقتی با مفهوم ابهام آشنا شدیم، انجام دادن هر کاری به پذیرش بیشتر ابهام کمک می کند.(چیزی شبیه به مرگ) توصیه من این هست کاری انجام بدهید که احتیاج به تمرکز دارد. برای من کتاب خوندن می باشد. می توان ۱ ساعت کتاب خواند.
امیدوارم من هم تا قدم ۳۰ ام با بحث باشم، چون در اون صورت تازه ممکن است، تغییری کنم. اگر یک تجربه از تمام شکست های قبلی ام در برنامه ریزی برایم مانده باشد این هست که تغییر یک شروع نیست بلکه یک مسیر هست.
پ.ن۱:ما در هوش مصنوعی بحثی به نام جست و جوی محلی داریم. در این حالت ما فرض می کنیم عامل(انسان) نمی تواند در فضای مسعله(زندگی) جست و جو کند و بعضی حالت ها پیش بینی کند، ما فرض می کنیم عامل در هر مرحله فقط به یک همسایه از حالت فعلی می تواند برود(دیدن جلوی پا). انتخواب همسایه بر اساس تابع سنجش(تجربه + حرف های دیگران) می باشد. احتمالا در نگاه کلی زندگی هم یک جست و جوی محلی می باشد. (تلاش کردم نوشته شما را به زبان رشته خودم بگویم. شاید برای دوستانی این تناظر جالب باشد، و حتی برای جالب تر شدن آن می توانند به مفهوم بهینه محلی در این نگاشت فکر کنند.)
پ.ن۲: برای خودم آرزو می کنم تا قدم ۳۰ ام با بحث بمونم :).
دوست عزیز سروش
با یاداشت شما لازم دیدم که یکبار دیگر مروری بر کل این مطالب چند جلسه گذشته داشته باشم ،شاید درک کنم از کجا شما به این نتیجه رسیده اید ؟ خواهشمند است یک بار دیگر با حوصله از اول مطالب را مروری داشته باشید و یک مقداری خلاصه تر بنویسید .