چون در مطلبی تحت عنوان داستان دو نگهبان یکی از جانورهای دوستنداشتنیِ کوچه رو معرفی کردم، گفتم اینجا عکس یکی از جانورهای دوستداشتنی کوچه رو بذارم.
تجربهی مواجههی بسیاری از ما با روباه – در صورتی که در شهر زندگی کرده باشیم – به حرفهایی برمیگرده که دختر و پسرهای شکستخوردهی عاطفی در اینستاگرام توی دهن روباهِ شازده کوچولو میذارن.
البته روباهِ شازده کوچولو، اخیراً غیر از مسائل عاطفی، در مسائل اجتماعی و فلسفی و سیاسی هم اظهار نظر میکنه. مثلاً وقتی ازش میپرسن کی همه چی درست میشه؟ میگه وقتی بفهمی همهچیز به خودت بستگی داره (واقعاً دلم برای #اگزوپری میسوزه).
اما اینها رو گفتم که بگم، من این شانس رو دارم که با یه روباه همسایه باشم و اتفاقاً الان بهتر میفهمم که چرا حیوانی که باید در شازده کوچولو از اهلی شدن حرف میزده، روباه بوده.
بر اساس تجربهی من (که فقط روی یک نمونه روباه انجام شده و هیچ نوع ارزش علمی نداره) روباهها اگر کمی محبت و کمی امنیت ببینن به سادگی اهلی میشن و همسایهی کسانی که چنین حسی رو براشون ایجاد کردهان.
روباه همسایهی من با دوربین خیلی راحت نیست، به خاطر همین معمولاً عکسهایی که ازش دارم از فاصلهی خیلی نزدیک نیست.
البته من در تهران، غیر از روباه قرمز (همین همسایهی خودم)، روباه شنی هم زیاد دیدهام؛ ولی معمولاً توی شب و کمی ترسوتر از روباههای قرمز هستن. حداقل تا حالا هیچکدومشون وقتی من رو دیدن، خوشحال نشدن 😉
محمدرضا. اینو دیدی؟ 🙂
Cute Fox
یاد لحظه نگارهای زغال و زغالچه افتادم. راستی چند وقتی میشه ازشون خبر نداریم.
سلام محمدرضاجان
نوشته هایی که اینطوری درباره ی محل زندگیت منتشر میکنی و روایت های مختلفی که ازش تعریف میکنی رو پیگیری میکنم. امیداورم یه آدم باهوش بتونه با قرار دادن این ویژگیها کنار همدیگه بتونه سردربیاره که آدرس خونت کجاست. بنظرم جالب میشه:))
پی نوشت: اعتراف میکنم که بدجنسی زیادی موقع نوشتن این کامنت دارم.
چه کوچه آپشن داری هست.
بیشتر مرکزی برای مطالعات هستی شناسیه!
از دیروز صبح که دیدن روباه همسایه تون کلی بهم انرژی داده هربار اومدم نظر بگذارم نشدـ
روباه قرمز دم سفید از شخصیتهای خیلی محبوب منه که فکر میکنم میشه روی اون حساب کرد. اگه داشتن حیوان خانگی کار مناسبی بود یه روباه از اولین گزینه هام بود.
محمدرضا اخیرا یک پارک پیدا کردیم که گویا گذر انسان به اونجا نمیوفته. من روباه رو وسط شهر تا حالا ندیده بودم اما داخل اون پارک، گذرشون زیاد میوفته. پارک خیلی خیلی خلوتیه و تقریبا بزرگه اما نمیدونم چرا همیشه خالی از انسانه. انتهای پارک شیب چمنی داره و برج میلاد هم روبروته. گفتم که خودت یا دوستانی که به این جور طبیعیتهای بکر! و خلوت علاقه دارن، سری بهش بزنن. لااقل اگه قراره شلوغ بشه، متممیها شلوغش کنن 🙂 بزرگراه چمران، خیابان ملاصدار، انتهای خیابان خوارزمی.
محمدرضا ! منم روباه زیاد دیدم . فوق العاده زیبا هستن . بسیار ظریف و دوست داشتنی .راستی معمولا با زوج اینور و اونور میرن . این چرا تنهاست ؟!
یکی از گرفتاریهای ما اینه که حیوونا رو با صفات من درآوردی تو ذهن ما حک کردن :((
روباه مکار !
جغد دانا ! (در اصل از کم هوشترین حیوونا)
شیر سلطان جنگل ! (اصلا تو جنگل زندگی نمیکنه)
کلاغ سیاه ! (منظور عامل بدبختی)
…
آقا معلم وقتی عکس این روباه رو میگذارید با این زمین آشنا، وقتی از خیابان با درخت های تو در تو حرف میزنید و نشانه های دیگر، همش میگم وای خدا نکنه آقا معلم همین همسایگی خودم هست که انقدر این نشانه ها برام آشناست، البته بعدش میگم نه، مطمئن باش که نیست. البته خب میدونم که در هر صورت دستم بهتون نمیرسه : ((دلم میخواد یبار ببینمتون و باهاتون صحبت کنم) البته مهم این هست که خانه در قلبم گزیدی آقا معلم.
این کامنت یک بهونه بود برای اینکه بگم عادت دارم بعضی وقتها به خودم با گرفتن چیزهایی که دوستشون دارم کمی سخت میگیرم، اینبار به مدت یک ماه کامنت گذاشتن در وبلاگ شما رو از خودم میگیرم(شنیدم تو دلتون گفتید خداروشکر ; ) ).
چون میدونم اینکار برام سخت هست و مطمئنا باز پستهایی خواهد بود که من به شدت دلم بخواهد بنویسم، مطرح کردنش با شما باعث میشه که بهش پایبند بمونم. البته باز هم روزی n بار وبلاگتون رو رفرش خواهم کرد اما ساکت یک گوشه میشینم.
ممنون برای همه چیز.
نمیدونم شما هم اینطوری فکر میکنید یا نه ولی به نظرم کتاب خلبان جنگ و پرواز شبانه از شازده کوچولو خیلی بهتره.
درودو خدا قوت
روباه ها چالاک هستند و خلاق.
فقط از این میترسم زندگی شهری هم روی آنها اثر بگذارد .بالاخره چیزی که مشخص نیست شاید حرف و قضاوت مردم هم روزی براشون خیلی مهم شد!
این حیوان زیبا و دوست داشتنی هم عجب گیری کرده. بعضی ها یا دارن به قول شما پاشو به مسائل عاطفی، اجتماعی و … باز می کنن و حرفش میشه سند. بعضی ها هم جور دیگه ای بش بهتون میزنن.
مثلا چندی پیش داشتم کتاب اساطیر چین(از آنتونی کریستی) رو می خوندم که می گفت توی افسانه های چینی، روباه منشاء مصائب زیادی برای انسانه. به طوری که روباه می تونه خودش رو توی هر شکل و ظاهری در بیاره و پایان ناخوشی رو برای انسان رقم بزنه. حالا علت این اعتقاد افسانه ایشون چی بود؟ اینکه یه دهقان میاد کلبه اش رو جابجا کنه، در همین حین، لونه ی روباهی رو به این خاطر ویران می کنه و روباهه هم در صدد انتقام بر میاد.
یک موضوع دیگه ای هم که هست اینه که معمولا بعضی از ماها وقتی یکهو یک جمله ی اینچنینی رو دریافت می کنیم، میگیم”عه چقدر به موقع بود!” حالا هر موقع که باشه کلا این حرف رو می زنیم. شب، صبح، اول سال، آخر سال و … فرقی نداره.
فقط خدارو شکر که این زیبا رو خودش خبر نداره ما آدما چی می گیم دربارش.
پی نوشت: خوشا به حالتون بابت این همسایه دوست داشتنی. ایشالا که دیگه از دوربینتون هم نترسه. به قول روباه اگزوپری همهچیز به خودت بستگی داره:)
من فکر می کردم روباهه پس از سرقت قالب پنیر زاغک به کانادا فرار کرده، پس اونجاست!