قبلاً در مورد سهیل رضایی نوشته بودم. او در بنیاد فرهنگ زندگی در حوزهی روانشناسی فعالیت میکند و سالهای اخیر را صرف مطالعه در حوزهی کارهای یونگ و انتشار کتب مربوط به این مکتب روانشناسی به زبان فارسی نموده است. برخی از بهترین کتابهای این حوزه توسط بنیاد او منتشر شده است.
اگر چه او سالها به عنوان کارشناس در مراکز مختلف آموزشی و صدا و سیما فعالیت کرده و به آموزش مردم کمک کرده است، من در این گفتگوی ۹۰ دقیقهای، تلاش کردم یک جلسهی آموزشی با موضوع مشخص و متمرکز ایجاد نشود. دستور جلسه هم تنظیم نکردیم. نشستیم و حرف زدیم و باور من بر این است که حاصل این گفتگو یکی از دو یا سه مورد بهترین فایلهایی است که در رادیو مذاکره عرضه شده است. پیشنهاد میکنم شما هم به این فایل گوش بدهید. اگر هم سوال یا بحثی داشتید می توانید در زیر همین نوشته مطرح کنید تا من و سهیل رضایی بتوانیم پاسخگوی شما باشیم. سهیل رضایی صفحهی فیس بوکی هم دارد که گهگاه در آن مطلب مینویسد.
لینک دانلود فایل صوتی رادیو مذاکره: گفتگوی محمدرضا شعبانعلی و سهیل رضایی (۹۰ دقیقه)
پی نوشت: جدای از محتوای فایل، با توجه به تنوع موضوعات، این فایل نیازمند تنظیم و تدوین دقیق هم بود که زحمت آن را شادی قلی پور، دوست و همکار عزیز من بر عهده گرفت. کار طاقتفرسایی است که اگر فایل اول رادیو مذاکره را با این فایل مقایسه کنیم، میتوانیم این تفاوت را حس کنیم. امیدوارم به تدریج بتوانیم ضعفهای دیگر خود را نیز برطرف کنیم.
چرا این قدر دیر به دیر قسمت های جدید رادیو مذاکره را می گذارید؟
سلام
آقاي رضايي
همچنان منتظر پاسختون هستم.
ببخشید سوال شما را پیدا نکردم
آقای رضایی،سپاس بابت پاسخ به موقع و زیبایتان.
دوستانم سلام
اگر اجازه دهید به رسم تشکر و قدردانی از حضور ارزشمند جناب رضایی عزیز به اطلاع اهالی خونمون برسونم:
من یه پرسو جویی کردم، محصولات بنیاد فرهنگ زندگی در نمایشگاه امسال در مصلی، سالن شبستان، راهرو ۸ غرفه ۷ می باشد.
حدود بیست جلد کتاب و محصولات دیگر دارند که”جوجه اردک زشت” و “سایه ات را مالک شو” هم که ایشان معرفی کرده اند، با ده درصد تخفیف در بین کتابها موجوده و ارائه می شه.
آسمون دلتون آبی.
پی نوشت: جمله آخرو که نوشتم، کمی مکث کردم. شاید بعضی ها دوست داشته باشن قرمز باشه. باشه آسمون دلتون رنگی)
سلام
ممنونم و خدا قوت ، امروز بالاخره وقت شد و تونستم این فایل رو گوش کنم چون میخواستم با دقت و تمرکز زیادی گوش کنم
اما انتظارم خیلی بیشتر بود یعنی فکر میکردم از سهیل رضایی در این رادیو خیلی چیزها یاد بگیرم
اما … بهرحال ممنوم با خنده هاتون خندیدم و به یاد شما، دلم یک دوست قدیمی خواست که بنشینم و باهاش حرف بزنم و از ته دل بخندم و پر بشم از حس خوب
بخاطر حس خوب ممنونم
با سلام
اقا خیلی حال کردیم . واقعن جنس حقیقی شیرینی بود ، شکر مصنوع است شما خود عسل بودید. سپاسگذارم . نکات اساسی این گپ ” عمل کردن به آگاهی های نظری رستگاری، در دل رنج درسهای عمیق نهفته است، مبتلا شدن رمز موفقیت یک معلم واقعی، بزرکترین ره آورد یک معلم برای شاگردانش فراهم اوردن بستر تجربه عملی آن موضوع برای شاگردان. باغچه خود را بیل بزن و به مفهوم رضایت دستیاب. ساده زیستی و پرمعنا بودن بدور از تجملات باش. ”
امیدوارم درست درک کرده باشم. اما این موضوعات برای اکثریت آدمها این روزگار قابل لمس نیست اینرا از انعکاسات آنها می توان درک کرد.
من هنوز نتونستم گوش بدم
ولی وقتی آقای رضایی تو کلاس از این گفتگو گفتن و بخشی از اونو خیلی خوشحال شدم از این هدیه روز معلم
یعنی وقتی یه معلم تو روز و هفته خودش به شاگرداش هدیه میده عالیه
“من قدر این روزهای بیشتر از عادی زندگیمو میدونم”*
______
* از ویدئوهای آقای رضایی که میگن من قدر روزهای عادی زندگیمو میدونم
* هیچ کدوم از لینکها برام کار نمیکنه، یعنی همش ۲ دقیقه، دانلود هم نشد، فکر میکنم اشکال از اینترنتم و سرعتش باشه… همچنان امیدوارم
خیلی زیبا فرمودید آقای رضایی: افراد تا یه سنی مدام کفش عوض میکنن تا بالاخره… من به این جمله درحال حاضر دچارم ومیدونم که اقتضای سنمِ، اما نگرانم که وقتی ۳۰سالم شد هنوز در حال عوض کردن کفشم باشم یا از روی ناچاری برای اینکه بگم به ثبات رسیدم و از سردرگمی دربیام یه کفشی را به زور تو پام کنم.
امایک سؤال دیگه ازهردوی شمابزرگوار: آدما تاوقتی که به جایگاه مطلوبی در جامعه نرسیدن فلان رفتار را انجام نمیدن ،توی سخنرانی هر حرفی را نمیزنن با افراد صاحب سبک محتاط برخوردمیکنن، شاید به خاطر ترس از پذیرفته نشدن و افکار مردم.اما وقتی جای پاشون سفت میشه و جایگاه را به دست میارن سزشون رو بالا میگرن وبا افتخار میگن ما توی خانواده سطح پایین بزرگ شدیم ،ما ازپچگی کار کردیم ،ما چنین دردی کشیدیم یا دیگه راحت تر دربرابر دیگران برخود میکنن چون از این به بعد نه تنها بد نیست بلکه یک نقطه مثبته وباعث میشه بقیه هم حس بهتری به تو داشته باشن. حتی اون آدم صاحب نظر که اگر قبلآ از تو نظری را می شنید، حسابتم نمیکرد الآن همون نظر را با کلی به به چه چه میشنود .دیدگاهه تو تغییر نکرد ولی جایگاهت چرا..درسته؟؟؟
آقای رضایی بازهم دعوت دوستان را بپذیرید تا مجددأ لذت ببریم از حرف های دست دوم که از هر دست اولی برای ما دست اول تر است.ممنون که هستید.
چون روند زمان ارزش تازه ای به تجارب سربی شما میدهد . وقتی تو ایده های جالبی داری ولی هنوز عملیاتی نشده نمیتونی از جامعه درخواست ارزش گذاری بالا داشته باشی بنابرین انها را سربی وسنگین وکم ارزش تلقی خواهند کرد تا اینکه شما کم کم کیمیاگری میکنید واز آنها طلا میسازید.حالا طلای شما قیمت پیدا میکند پس خریداران صف میکشند وشما میتوانید گذشته خود را با نگاه امروز بازآفرینی کنید.
سلام
یکی از بهترین فایل های رادیو مذاکره بود. ۵ بار که گوش کردم و هر ۵ بار لذت بردم. جمله ای که به نظر من بسیار عالی بود این جمله می باشد.
تا شهامت باختن را نداشته باشی نمی توانی بردن را انتخاب کنی
آقای سهیل رضایی عزیز سلام
مشتاقانه منتظرتونیم.
اگه امکان داره می تونید کتابی در مورد سایه ها معرفی کنید؟
لطفا اسامی کتابهای موسسه رو هم برامون بنویسید.
خدارو شکر که بواسطه ی دکتر شیری عزیز با استاد شعبانعلی و به خاطر وجود گوهربار ایشون با شما بیشتر آشنا شدم.
برای شما و خانواده عزیزتون سلامتی و دل خوشی آرزومندم.
سلام کتاب جوجه اردک زشت ومالک سایه خود شدن عالیست وبرای اطلاع از کتب بیناد فرهنگ زندگی به سایت ما به همین نام مراجعه بفرمایید.
ممنونم از زمانی که گذاشتید و پاسخگو بودید.
تو کتاب جوجه اردک زشت میگه هدیه سایه خود را بپذیرید..مثلا هدیه قاتل بودن یا زودرنج بودن چی می تونه باشه؟.اصلا منظورش رو متوجه نمی شم
هذیه قاتل بودن این است که بدانیم این پتانسیل در ما هست بنابراین در جای خودش استفاده کنیم شما میتوانید با شکار یا کشتن یک رابطه یا ازبین بردن دوستی آن را تجربه کنید ودیگری به گونه ای دیگر. زود رنجی به شما نشان میدهد که آسیب پذیری دارید وباید بدانید که نادیده گرفتنش منجر به فروپاشی ناگهانی روح وروان شما تمام میشود چون شاید شما نمیخواهید ان را جدی بگیرید ویا دوست دارید این ویژگی را پنهان کنید واین آغاز شروع شکل گیری یک فاجعه خواهد بود به عنوان کتاب مکمل کتاب مالک سایه خود شدن را بخوانید.
امروز در حین گوش دادن این فایل صوتی یک دقیقه خودم را پیدا کردم که واقعا تا حالا به اون از این زاویه نگاه نکرده بودم. به قول استاد نزد کسی بنشین که شکر دارد.
موفقیت و آرامش روز افزون برای شما اساتید محترم از خدا طلب کردم
سلام. من بالاخره موفق شدم با دقت به این فایل گوش بدم. 🙂
و واقعا لذت بردم و از هر دو شما دو عزیز که وقت گذاشتین و خواستین ما رو هم در چنین گفتگویی شریک کنین و از همچنین از شادی قلی پور عزیز بابت تنظیم قشنگ این فایل خیلی ممنونم.
اونقدر این گفتگو صمیمی بود که دلم میخواد شما رو آقا سهیل خطاب کنم.
آقا سهیل عزیز، صحبتهای شما خیلی به دلم نشست چون واقها همونطور که خودتون هم گفتین احساس میکردم به چیزهایی که میگین خودتون واقعا مبتلا هستین و با تمام وجود حسش کردین و حالا دارین خاطره ش رو برای ما بازگو میکنین.
همه صحبتهاتون رو دوست داشتم ولی چند نکته خیلی برام پررنگ تر بود که خدمتتون میگم:
– یک چیزی که خیلی در مورد شما توجهم رو جلب کرد این بود که چقدددرر «عاشقانه» «پدری» می کنید… خیلی لذت بردم و چقدر به نظرم قشنگه که بتونیم از اتفاقات سختی که برامون رخ میده بی تفاوت نگذریم و از همونها بعنوان فرصتی برای رشد بیشتر و تمرینی برای عاشقی بیشتر به خود و اطرافیانمون، استفاده کنیم.
– بعد … چقدر این تیکه رو دوست داشتم که گفتین، «رنج باید به معنا تبدیل بشه» واقعا من هم بهش معتقدم. در زندگی لحظه ای هست که وقتی بهش میرسی، میگی «آها!» و رنج دیگه مفهوم قبلی خودش رو از دست میده و معنای زندگیت رو پیدا میکنی. اون لحظه، گرانبهاترین لحظه زندگیه … و به نظر من تمام هدف ما در تلاش برای بهتر شدن و بهتر شدن و رشد کردن، باید «رسیدن به اون لحظه باشه» …
– موضوع دیگری رو که خیلی از صحبتهاتون دوست داشتم موضوع «جبر و اختیار» بود و واقعا من هم بهش خیلی معتقدم. به نظر من زندگی نه از روی جبر، بلکه از روی اختیار، ما رو حاکم به تمام شرایط و موقعیت های زندگیمون میکنه و دیگه سعی نمی کنیم نقش قربانی رو بازی کنیم، بلکه ما میشیم آفریننده و خالق زندگی خودمون و این شادی و رضایت و قدرت بیش از اندازه ای رو به ما میبخشه …
– اینکه فرمودید که به بعضی دانشجوها میگم از فردا شما دیگه نیا … واقعا من هم فکر میکنم باید در شخص، یک «اشتیاق سوزان» برای کشف حقیقت و برای رشد وجود داشته باشه و مطالب رو نه با گوش بلکه با تک تک سلولهاش بگیره و جذب کنه …
در مورد متر و معیاری هم که محمدرضا جان بهش اشاره کردن، ضمن اینکه تمام صحبت شما رو قبول دارم، میخوام بگم این متر و این معیار برای من، میزان آرامش درونیمه. هر چقدر «آرامش و قدرت پذیرش» در من، در مواجهه با تمام مسائل گریزناپذیر زندگی بیشتر بشه، میفهمم در کار کردن روی خودم موفق تر بودم و هر وقت هنوز به طور کامل تجربه ش نمیکنم میفهمم باید بیشتر روی خودم کار کنم… و به یک چیز دیگه هم خیلی معتقدم و اون اینه که «عشق باید جای ترس رو در زندگیمون پر کنه» تا زندگی مون معنای بیشتری پیدا کنه.
نمیدونم تا چه حد «اوشو» رو قبول دارین ولی من بینهایت دوستش دارم و بینهایت از حرفهاش الهام می گیرم و با اجازه تون چند خطی از او رو در همین رابطه اینجا میذارم:
“عشق دردناک است چون برای سعادت راه میآفریند. عشق دردناک است, چون دگرگون میکند؛ عشق دگرگونی است. هر دگرگونی دردناک خواهد بود, چون کهنه به خاطر نو ناگزیر است رها شود. کهنه آشناست, ایمن, بیخطر؛ نو مطلقاً ناشناخته است. شما در اقیانوسی ناشناخته در حرکت خواهید بود. با نو, شما نمیتوانید از ذهن خود استفاده کنید؛ با کهنه, ذهن استاد است. ذهن فقط با کهنه میتواند عمل کند؛ با نو, ذهن به کلی بیمصرف است.
بدین سبب, ترس پدیدار میشود؛ و با رها کردن دنیای کهنه, راحت, بیخطر, دنیای کارایی, درد پدیدار میگردد. این درد, همان دردی است که کودک هنگام خروج از زهدان مادر احساس میکند. این درد, همان دردی است که پرنده هنگام بیرون آمدن از تخم احساس میکند. این درد, همان دردی است که پرنده آن گاه که بکوشد برای نخستین بار پرواز کند, احساس خواهد کرد.
ترس از ناشناخته, و ترک ایمنی آشنا, ناامنی ناشناخته, غیر قابل پیشبینی بودن ناشناخته, هراسی بس عظیم را سبب میشود.
و از آن روی که دگرگونی از «نفس» به سوی وضعیت «نه _ نفس» میرود, درد بسیار عمیق است. اما شما بدون عبور از درون درد, نمیتوانید سرمستی داشته باشید. طلا اگر بخواهد سره شود, ناگزیر است از میان آتش بگذرد.
عشق آتش است.
این به سبب درد عشق است که میلیونها مردم یک زندگی بیعشق را تجربه میکنند. آنان نیز رنج میبرند, و رنج بردن آنان بیهوده است. رنج بردن در عشق, رنج بردنی بیهوده نیست. رنج بردن در عشق خلاق است؛ شما را به سطوح عالیتر خودآگاهی میبرد. رنج بردن بدون عشق به طور کامل یک اتلاف است؛ شما را به هیچ جایی دلالت نمیکند, شما را در همان دور باطل در حرکت نگاه میدارد…”
ببخشید که کامنتم طولانی شد و وقت گرانبهاتون رو گرفتم.:) باز هم ازشما و از محمدرضای عزیز که این گفتگوهای ثمربخش و شنیدنی رو برای ما تهیه می کنند، خیلی ممنونم. و باز هم بیصبرانه منتظر چنین گفتگوهایی هستم …:)
پی نوشت:
در متن بالا ،جمله ای، که دو کلمه اش از قالب ظاهری متن خارج شده :
“هر دگرگونی دردناک خواهد بود.”
عرض ادب شهرزاد.شریعتی اون حرفش معروفه که:بگذار شیطنت عشق….ولی کوری را بخاطر آرامش تحمل نکن.
به نظر میاد همواره جایی برای آگاهی هست و بنابراین همیشه هم جایی برای نااگاهی.پس ارامش فکر میکنم الزاما دلیلی برای موفقیت نیست.البته قید پدیرش رو که گفنی یه کم این حرفم خواهد لرزید.منظورم اینه خیلیا که می بینی از نظر منطقی کارشون غلطه ولی چون به عقیده ای یا عقده ای چسبیدن نمیخوان قبول کنن غلط بودن مشخصشون رو.یعنی در واقع درون وضع موجود آرومن.و نمیخوان ارامششون رو بهم بزنن.
آقا محسن عزیز. حرفتون رو کاملا قبول دارم و ممنون که در مورد کامنت من، نظر قشنگتون رو گفتین.. اون آرامشی که من ازش حرف میزنم اصلا اون آرامش کاذبی نیست که خیلیا! اون رو آرامش میدونن!:) آرامشی که از بی خیالی یا از بی توجهی یا از سبکسری بیاد… اصلا … ( اون نوع آرامشی که شما گفتین خیلی هم اعصاب خوردکُنه …!;) )
منظور من دقیقا «آرامشی است که با آگاهی و ایمان و توکل عجین شده» … بدجوری هم عجین شده…. آگاهی و ایمانی که بهت قدرت میده … و قدرت و پذیرش خدایی رو در تو متبلور میکنه… و حتی در تو بسیاری حساسیتهای جدید ایجاد میکنه…
در تصور من مثل تفاوت یک برکه و یک اقیانوس ه. شما یه سنگ رو بنداز توی یه برکه، کلا آب متلاطم میشه. اما همون سنگ رو بنداز تو اقیانوس، هیچ اتفاقی نمیفته، در حالیکه اقیانوس تا آنسوی افق گسترده شده…
lمرسی شهرزاد جان.حتما همینه که میگی.حتما اشتباه نمیکنم که : در مسیر آگاهی هستی.
امید دارم که هروز درین مسیر قویتر بشی و باشی.
لطف دارید آقا محسن. و البته باید یک مفهوم دیگر رو هم باید به اون جمله م اضافه کنم که میشه : «آرامشی که با آگاهی و ایمان و توکل و عشق عجین شده»
خیلی خوب گفتین: “در مسیر آگاهی …”
و این آرامش بهت کمک میکنه که بدونی یه قدرت برتر به نام خداوند هست که توی این مسیر ازت حمایت میکنه و هر هدایت و راهنمایی و کمکی که نیاز داری رو سر راهت قرار میده …:)
خلاصه شهرزاد خانم : راهرو گر صد! هنر! دارد….توکل بایدش….
آقای رضایی سلام.
حس من اینه که قبل هر آرامشی یه طوفانه…
مثل دریا که با نسیمی بس دورتر از خویش که به حرکت درآمده و چون آبها را درنوردیده، به خود می پیچد و دریا را به تلاطم وامیدارد. دریا طوفانی میشود، خود را به ساحل میکوبد و میخروشد… تا تند باد ویران گری را از خود براند یا کالبد آب را از هم بگسلد تا عنصر ناآرامی را از خود برهاند و بار دیگر عنصر خویش را بازیابد. انسان نیز اینگونه است که به آرامش می رسد و آرامش اش پاداش تحمل این طوفان است؛ که اگر این دریا و یا این انسان، به این معنای آرامش نرسند، هم خود هستی خویش را در معنای آفرینش خویش از دست میدهند و هم آنطور که پیداست، هستی هایی را از دیگر هستی سلب میکنند…
انسان در وضعی غیر از وضع واقعیت خویش، نمیگویم حقیقت که حقیقتم را نیافته ام؛ به یقین در این طوفان است.
عظیمه عزیز، با اینکه مخاطبت آقای رضایی بودن، ولی میخوام بگم خیلی زیبا گفتی، لذت بردم از تعبیرت و من هم کاملا باهات موافقم.
عظیمه جان، آرامش مثل یه چیز دیگه هم میمونه … مثل یه رودخونه …
رودخونه ای که با انعطاف نرم و ملایمش جاریه و از مسیرهای مختلف میگذره … به سنگها و صخره های سخت، به خزه ها و به هر چه که توی مسیرش قرار داره برخورد میکنه، اما متوقف نمیشه.
نرم و ملایم از روی اونها عبور میکنه و به حرکت زیبا و مسحورکننده ی خودش ادامه میده …
حتی دقت کردی، وقتی به موانع برخورد میکنه، بجای اینکه اعتراضی بکنه و صدای ناخوشایندی ازش به گوش برسه، با تغییر و حرکت زیبا و ملایمی که بوجود میاره، صدای آب رو صدچندان زیباتر و گوش نوازتر به گوش ما میرسونه …
رودخونه – به تعبیر من – نهایت آرامشه …
انسان هم میتونه سعی کنه مثل یه رودخونه باشه …
شهرزاد جان، سلام. از نظرت ممنونم و تعابیر شما نیز زیباست.
من نیز زمانی که رودخانه نگاه میکنم آرام میشوم و نرمی و لطافت و تلألو آب رو با تمام وجودم حس میکنم. نشانه های آرامشه که در رودخانه میبینم و از عنصر درونی آب نشأت گرفته. نمیدونم دقت کردی یا نه، روح انسان با همین زلالی، شفافیت، و نرمش و ذات خویش هست که بیمی از موانع ندارد و در ما جاری ست… آرامش نشانه ای ذات و هستی روح است. آنچه در آب مینگریم نیز نشانه هایی از ذات آفرینش آب هست و تمثیل آن در وجوه انسان…
جناب آقاي سهيل رضايي
با سلام و احترام
ابتدا باعث خوشحالي است كه ما خوانندگان سايت محمد رضا شعبانعلي افتخار هم كلام شدن را با شماداريم. همين كه حس ميكنم شما نوشته هاي ما را مي بينيد كافي است تا شروع بنوشتن كنيم. سوالم از شما اينست: اگر شما به اختيار اعتقاد داريد چگونه است برخي از مسائل را از دريچه قسمت و تقدير مينگريد؟ اغلب ما مسائلي را كه جبراً سر راهمان قرار ميگيرند و از فهم چگونگي آن عاجزيم را تعبير به تقدير و قسمت ميكنيم، آيا اختيار و قسمت و تقدير در امتداد يكديگرند يا قسمت و تقدير در سوي مخالف اختيار كه همان جبر است قرار ميگيرد؟
حضور شما را در اين سايت خوش آمد مي گويم.
با احترام مجدد علي
از نظر من دونیرو جهان را اداره میکنید،یکی اراده ودیگری تقدیر ،وبزرگترین رازی که ما در طول سفر زندگی آن را یاد میگیریم تشخیص تفاوت این دواست و یکی از نشانه های یاد نگرفتن آن است که یا مدام سعی افراطی میکنیم وفرسوده میشویم ویا از بس به تقدیر تن داده ایم کامل منفعل شده ایم.
ممنون. موفق باشيد.
سلام محمدرضا جان
مشتاقم برداشت و نظر شما را درباره اين گفتگو بدونم. اينكه حرف هاي سهيل رضايي چه تاثيري روي شما داشت و آيا بينش تازهاي در شما ايجاد كرده كه بخواي اونو با خوانندگان سايتت در ميون بذاري، برامون بنويس. سالم باشي.
درود و سپاس
تدوين خوب اين فايل صوتي، به گوشسپاري توام با حس و حال بيشتر در شنونده كمك مي كند. در واقع نواي همراه با صدا توجه مغز آدم را به موضوع افزايش ميده. بخش هايي از اين گفتگو، بيشتر اون قسمت هايي كه شما(محمدرضا) صحبت ميكنيد بخاطر تكلم سريع كلمات واضح نيست. لازمه بدونيد كليهي فايل هاي صوتي شما ارزش تدوين و ويرايش را دارند پس با همكاري خانم قلي پور _ كه پيداست سليقهي خوبي هم توي اين كار داره _ ميتونيد گيرايي و كارآيي فايلهاتونو دوچندان كنيد. از زحمتي كه ميبريد و ميكشيد بي نهايت ممنون.
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
(بخشي از غزل مولانا از ديوان شمس)
یک گفتگوی فوق العاده زیبا به همراه افکتهای فوق العاده زیبا.
با کمی تأخیر روز معلم رو به محمد رضای عزیز و همچنین به شادی خانم که محمد رضا لقب معلم خودش را بهش داده تبریک میگم و به خاطر این میکس زیبا از ایشون تشکر میکنم.
باختن درس بزرگی است که بارها اون رو از محمد رضا شنیدم اما در داستان سهیل رضایی باختن یه حس خیلی بزرگتری داشت. متشکرم به خاطر این فایل زیبا و دلنشین.
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت هر دو استاد بزرگوار، خواستم بگم تمام جملات و حتي كلمات تاثير بسزايي روي شخص من گذاشت،به خصوص جمله جناب رضايي كه فرمودند،خانه عشق كنار خانه مرگ است و من اين جمله را به عينه در مورد خودم تجربه نمودم،و اينكه انسان هر لحظه در خود متولد ميشود به اميد مبحث هاي هر چه بيشتر شما دو عزيز.
ارزش چند بار گوش کردن رو داره. فوق العاده بود. از هر دو بزرگوار سپاس گزارم
این شعر از سهراب عزیز، خیلی متناسب با این گفتگو بود.
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
بسیار لذت بردم ، خیلی روان ، خیلی گویا و مبتکرانه بود . با تشکر از هر دوی شما برای وقتی که برای شنوندگانتون گذاشتید .
زیبا بود . بسیار زیبا . یکی از بهترین فایل های رادیو مذاکره . در دنیای کنونی که اکثر انسان ها سراسیمه به دنبال اهداف خودشون می دوند به نظر میرسه باید زیستن رو دوباره برای خودمون تعریف کنیم و چقدر قشنگ گفت سهیل عزیز که خانه عشق کنار خانه مرگ است و هر لحظه را باید با تمام وجود زیست .
سلام محمدرضای گرامی
یک دنیا سپاس بابت این گفتگو.مغزم تاول زد ازشنیدن جمله جمله ی آن ….واقعأ سرم درد گرفت.بیش از این نمیگم چون نمی تونم حق مطلب را ادا کنم.دلم نمیاد از دکترشیری بزرگوار یاد نکنم که وجودش برای ما هم خیر است ،یکی ازآنها آشنایی با سهیل رضایی و محمدرضا شبانعلی است.
ای کاش سؤالم را سهیل رضایی جواب دهد.حتی اگر سرش شلوغه ولی دقایقی به احترام شنوندگان این گفتگو پاسخ دهد.
با خودم میگم: حیف نیست .وقتی میشه خوبی کرد چرا گزینه های دیگه را انتخاب کنیم……..وقتی میتونی الآن به مادرت،پدرت،استادت و…عشق بورزی وهدیه ای یا جمله ای نثارشان کنی چرا موکولش کنیم به فردا شاید فردایی وجود نداشت(الآن را دریاب که فرصت است)…….وقتی میدونی فاصله ی بین مرگ و زندگی یک نفسه ،پس چرا اینقدرتند میری ؟ آرام برو و از مناظر لذت ببر……وقتی میدونی این همه بدو بدو،طمعکاری،موفقیت،پول،همسر،فرزندو…با یک کلیدoffمیشه،چرا بدی کنیم؟
اما نمیدونم چطور تعادل ایجادکنم؟چی کارکنم که هم بتونم عادی زندگی کنم ،با تمام پستی ها وبلندیهاش و هم دیگاه فوق را به مرگ و زندگی حفظ کنم؟آیا این رفتارم(همین الآن عشق بورز یا خوب بودن را ترجیح بده و…) مرا به آدم خشنود کن تبدیل نمیکنه؟آیا باعث سوءاستفاده دیگران نمیشه؟آیا سهم دیگران بیشتر از سهمه خودم در زندگی نمیشه؟آیا به یک آدم حال بهم زن تبدیل نمیشم؟
امیدوارم این کامنت پاسخ داده شود/منتظرمی مانم.
صحبتهای خیلی خوبی بود زیبا پر از امید مثله همون کتابای آنتونی رابینز که ۱۵ سال پیش خوندم آقای رضایی جایی زندگینامتون رو خوندم که از مقاومتها و اراده تون در سن ۲۱ سالگی میگفتی شاید برایه شما که دارای شخصیت قوی در اون سن بودید خوندن این کتابا و گفته ها باعث افزایش اراده و بلطبع امید به زندگی بهتر بشه ولی واسه بقیه شاید در حده یه حس و حال خوب چند روزه میمونه و فراموش میشه
سلام
فایل را گوش کردم. مثل بقیه فایلهای صوتی شما، مجبور شدم بعضی قسمتها را چند بار گوش کنم. خیلی وقت بود از این دست صحبت ها، از جنس شعر و عرفان نشنیده بودم.
برایم جالب است که انگار بعضی روزها برای رسیدن به یک نشانه خاص پشت سر هم چیده می شوند. اواخر هفته گذشته، یک روز حالم خیلی بد بود از آن نوعی که خودت هم نمی دانی چه شده و دردت چیست. گذراندم. آخر هفته فیلم زیبایی دیدم به نام جاذبه در مورد عظمت زندگی. زن فضانوردی که همه چیزش را در زمین از دست داده، در اوج ویرانی خودش و همه ی تجهیزاتش و پس از مرگ همراهانش در فضا، تصمیم می گیرد دیگر تلاشی برای بازگشت نکند و با رها شدن در آن سوی جو، از بازگشت به زمین صرف نظر کند. ولی نهایتاً با درک شکوه و عظمت زندگی، تصمیم به بازگشت می گیرد و با تلاش بسیار خود را به زمین می رساند. و حالا در ادامه، صحبتهای زیبا و تاثیر گذار جناب رضایی و استاد نازنینم.
حس تک تک دوستان را نمی دانم ولی من از صحبت های ایشان به حس خوب و نه لزوماً شادی رسیدم. یاد بعضی تجربه های تقریباً مشابه برایم زنده شد.
خدا در سخت ترین و البته ساده ترین روزهای زندگی خودش را به من نشان می دهد. امیدوارم من خودم را از او پنهان نکنم.
نکته ای که نباید بی توجه از کنار آن گذشت این است که چینش درست سوالات توسط استاد خیلی به هدفمندی بحث کمک کرده و از طرفی دیگر موسیقی انتخابی سرکار خانم قلی پور از شدت تناسب، چیزی در حد آفرینش هنری است.
دست مریزاد.ممنونم
ممنون.
سلام
آقای رضایی
خدا سپاس منو ازم گرفت
دلم از دست خدا گرفته
خسته شدم!
خسته !
حرقای خوبی بلدی
اگه میتونی کمکم کن
سلام دوست گرامی آقا جواد
همدردی منو بپذیرید. واقعا تحمل این رخداد انسان رو صیقل می دهد. امیدوارم خداوند به شما و خانوادتون صبر و تحمل بسیاری دهد.
قبل از اینکه آقای رضایی به شما پاسخ بدهند، بارها و بارها در تنهایی خود و خداتون این فایلو به گوش جان بشنوید.
“مالکش نیستی.
مفهوم امانت.
لحظه رو زیست کن.
اومدن و رفتنش اینقدر گودبرداری می کنه.
نگاه به عظمت و کف فلاکت.
من صاحب هیچی نیستم، همین یه لحظه.
نقش نویسنده و بازیگر.
هیچ چیز قطعیت نداره.
دارایی عظیم و ضربه مهلک.”
من و خانواده ام “پوستمون شکاف خورده”.
وقتی تو نه روزگی خواهر زاده ات دکترها به پدر و مادرش بگن برید و به فکر بچه ی دیگری باشید… الان سه تا عمل قلب رو توی هفت سال زندگیش با لطف خدا انجام داده و هنوزم چشم امید داریم به لطف و بخشش او….
“از خدا می خواهم اون اتفاق هم سر منشا معنا در زندگی شما باشد”.
چرا که برای ایشون اینچنین بود.
سلام آقا جواد و خانم سیمین -الف.
الآن ساعت حدود ۱ بامداد است. با فاصله زمانی طولانی دارم متن شما را می خوانم. شاید باید نیمه ی شب کامنتتان را می دیدم که دلم بیشتر بگیرد. الآن بالای سر بچه ای نشسته ام که حدود یک ماه اول زندگی اش را با مرگ دست و پنجه نرم کرد.خاطره ی دشواری که به قول جناب رضایی گود برداری عمیقی بود. در همین زمان از نیمه ی شب، برای هر دو شما دوستان از خدای بزرگ طلب آرامش و صبوری می کنم.گویا ما هیچ وقت تقدیر خداوند را نمی فهمبم.
برقرار باشید.
سلام
سپاسگزارم از شما و امیدوارم همگی سعی کنیم توان و رشد و آگاهی مونو بالا ببریم.
خوشحالم که دوستان عزیزی دارم.
در ضمن من فکر نمی کنم کسی باشه که مساله ایی توی زندگیش اونو گود برداری نکنه. همه ی ما تجربه های مختلفی خواهیم داشت.
فقط امیدوارم سربلند از آزمایش ها بیرون بیایم.
دوست عزیز آقا جواد، همدردی من رو هم بپذیرید. متاسفم..
سلام آقا جواد عزیز.
کامنتتون رو که خوندم دلم میخواست بتونم یه چیزی بهتون بگم که کمی آرومتون کنه…
یادم به یک جمله ای افتاد که خودم همیشه وقتی “کم میارم” به خودم میگم:
(میدونم حجم بعضی اتفاقات اونقدر زیاده که شاید نشه با یه جمله آروم شد) ولی در هرحال لطفا به خودتون بگین:
“چرا شکفته نباشم، خدا سبب ساز است. دری که بسته شود، صد در دگر باز است.”
امیدوارم صد «در» شادی دیگر براتون گشوده بشه …
اقا جواد….
اینقد باید از دست بدیم که “چیزی ” بسازیم….مثه مجسمه که تیشه ها باید زد…
سپاس گزاریم صحبتهای ایشون جالب بود در مورد انسان و عمیق بود. فقط مورد “معنی در رنج” رو خوب بود از حالت معنوی م شاید واسه بعضی ها جذایت عملی نداره از نظر انسانی در صحبت های بعدی ادامه بدهند..اینکه غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد گرچه زیباست ولی فرضا کسی نمی خواهد عارف باشد ولی میخواهد دنبال دفع غم و رنچ است. اسم آقای شیری رو هم نیارید خیلی خوبه. سپاس فراراوان
با حرفهایتان خندیدم وگریستم. “در خانه اگر کس است…” ای کاش این ندا را شنیده باشم.هزار بار سپاس به خاطر لحظه های احساس ناب زنده بودن
سلام
ممنون که تجربیاتتون رو به ما انتقال دادید.تعریف آقای رضایی در مورد توانمندی به نظر من خیلی جالب بود و حس خوبی پیدا کردم چون با توجه به تعریف ایشون من در چند ماه اخیر توانمندی زیادی پیدا کردم.و البته نگرش ایشون به خیلی از مسایل برایم جالب بود.ممنون از زحمتی که برای تهیه ی این فایل کشیدید و ممنون از زحمتی که برای تهیه ی تک تک مطالب سایت می کشید.روز معلم بر هر دو معلم برگوار مبارک.
ممنون از شما که با بازخورد مثبتتان به نشاط ما افزودید
سلام
۳ تا سئوال از آقای سهیل رضایی دارم :
۱٫ یکی از شیوههای یادگیری، یاد دادن آن مطلب به دیگران است در صورتیکه شما در این فایل میگویید اول به آنچه یاد گرفته ایم عمل کنیم و خاطره آنرا برای دیگران تعریف کنیم
این ۲ صحبت متضاد هم به نظر میرسند پس کدامیک درست هستند؟
۲٫ باید موفق بود یا رضایت داشت؟ نمیشه هم موفق بود و هم رضایت داشت؟ موفقیت مقدمه رضایت هست یا اصلاً ربطی به هم ندارند؟ رضایت داشتن باعث نمیشه که قانع باشیم و دیگه تلاش نکنیم؟
۳٫ همانطور که میدانیم بدون دانش شروع به کاری کردن اشتباهه ولی ماندن در مرحله یادگیری هم اشتباهه!
چطور بفهمیم که برای دست به عمل زدن به اندازه کافی یاد گرفتهایم؟ اصلاً این اندازه کافی داره؟
ممنونم برای این گفتگو و برای پاسخگویی به سئوالاتم
لطفاً ساده جواب بدهید چون من جوابهای پیچیده را نمیفهمم
احسان عزیز٫ طبیعی است که سوال تو از سهیل رضایی است و من نباید جواب بدهم. اما به عنوان یک کاربر شاید حق داشته باشم کامنت بگذارم. امیدوارم بچههای سایت کامنت من رو تایید کنند و نمایش بدهند.
جملهی «یکی از راههای یادگیری، یاد دادن است» بیشتر به حوزههای علوم دقیقه و دانشی مربوط است. اگر بخواهم ریاضی را خوب بفهمم، آموزش ریاضی خوب است. هم وادارم میکند عمیقتر یاد بگیرم و هم تکرار آن باعث تسلط میشود.
همین مسئله در مورد تاریخ هم صادق است. تکرار تسلط میآورد. پرسشهای دانشجو و دانشآموز و مخاطب، باعث میشود از زاویههای مختلف به مسئله نگاه کنم و کلاننگر تر شوم.
اما وقتی از حوزههای «معرفتی» سخن می گوییم، ماجرا فرق میکند. من نمی توانم به تو از ترک دنیا بگویم و خودم، دزدگیر ماشینم را تمام مدت روبرویم بگذارم که ببینم همه چیز سر جای خودش هست یا نه.
من نمیتوانم از «بی توجهی به قضاوت عموم» بگویم و وقتی به تو پیامک میزنم بنویسم: «دکتر … »هستم. یا «مهندس …» هستم.
حوزههای شناختی، تنها از طریق کلمات منتقل نمیشوند. از طریق حس هم منتقل میشوند. و آن حس، تنها پس از تجربه شکل میگیرد.
برای یادگرفتن عرفان، نمیشود از آموزش عرفان شروع کرد. برای یادگرفتن مدیریت، نمیتوان از آموزش مدیریت شروع کرد. وگرنه جدای از اینکه آموزش اثربخش نخواهد بود، چند نسل قربانی میشوند تا خود من تازه بفهمم چه میگویم! یادگیری از روش گمراه کردن دیگران، اگر هم نتیجه بخش باشد، خودخواهی است…
یک کامنت کوچک مذاکرهای هم دارم:
جملهی آخر تو خیلی پیام تهاجمی دارد و من به عنوان کسی که از بیرون به عنوان مخاطب آن را میخوانم اینطور میبینمش که: «پیچیده و مزخرف نگو که خودت نفهمی و فکر کنی من هم نمیفهمم. من میفهمم که بی معنی و پوچ و پرطمطراق حرف زدهای. اگر راست میگویی و واقعاً جوابم را میفهمی ساده بگو».
با توجه به تمام جملات قبلی تو، مشخصاً منظورت از جملهی آخر این نیست. بنابراین شاید این جمله، پیام ذهنی تو را بهتر منتقل میکرد:
«با توجه به اینکه شما بیان سادهای دارید، خوشحال میشوم با همان بیان در مورد این چند سوال هم توضیح بدهید».
شاد باشی و ببخش که وسط سوال تو از فرد دیگری پریدم. امیدوارم فقط به عنوان مخاطب عادی سایت، این متن من رو بخونی و نه محمدرضا شعبانعلی.
سلام
ممنونم بخاطر پاسخی که دادی جواب سئوال اولم را با توضیحات خوب شما گرفتم،
درباره آن “کامنت کوچک مذاکرهای ” هم من منظورم همین جمله شما بود که “«با توجه به اینکه شما بیان سادهای دارید، خوشحال میشوم با همان بیان در مورد این چند سوال هم توضیح بدهید».” ولی جملهایی که نوشتم مناسب نبود
حق با شماست
افرین به این صداقت و بدین گونه است که معجزه انتقال تجربه را می بینیم
سلام جواب محمد رضا از هرلحاط کامل وبینیاز از اکمکه از سوی من است
سلام آقای سهیل رضایی ممنون که وقت میگذارید و به نظرات جواب میدهید
آقای محمدرضا شعبانعلی لطف کردند و به سئوال اول من جواب دادند، لطفاً به سئوالات دوم و سوم من پاسخ بدهید :
۲٫ باید موفق بود یا رضایت داشت؟ نمیشه هم موفق بود و هم رضایت داشت؟ موفقیت مقدمه رضایت هست یا اصلاً ربطی به هم ندارند؟ رضایت داشتن باعث نمیشه که قانع باشیم و دیگه تلاش نکنیم؟
۳٫ همانطور که میدانیم بدون دانش شروع به کاری کردن اشتباهه ولی ماندن در مرحله یادگیری هم اشتباهه!
چطور بفهمیم که برای دست به عمل زدن به اندازه کافی یاد گرفتهایم؟ اصلاً این اندازه کافی داره؟
با تشکر