طی روزهای آینده، فایل جدید رادیو مذاکره منتشر میشه که گفتگو با یه کارآفرین موفق حوزهی کسب و کار دیجیتاله که برای خودم خیلی الهام بخش بود.
فقط زبانش انگلیسیه و باید وقت کنیم اسکریپت براش درست کنیم. فکر کنم بشه اوایل هفتهی بعد.
امیدوارم شما هم دوست داشته باشید.
آقای شعبانعلی عزیز
نمی دونم می دونین که چقدر تلاش کردم تا امتیاز حد نصاب رو برای کامنت گذاشتن بگیرم یا نه؟ یکی از مواردی بود که واقعا برام اهمیت داشت و لابد این قدر که این مدت برای خوندن متمم همت کردم اگر زمان دانشگاه همت می کردم الان پروفسور بودم!
این توی دلم مونده بود که باید بهتون می گفتم.
غیر از اون می خواستم بگم که فایلهای صوتی رادیو مذاکره بسیار بسیار عالی اند. من از هیچ آموزشی در عمرم به قدر این فایلها استفاده نکردم. مخصوصا گفتگو با افراد مهم. مثلا آقای سهیل رضایی و صاحب درسا که معرکه بودند. از آقای شاهین فاطمی( امیدوارم اسمش درست یادم باشه) بسیار چیزی یاد گرفتم و دارم توی کارم استفاده می کنم. یکیش که امروز به کار بردم بر اساس این بود که اساسن مخاطب برند و محصول ما چه کسانی هستند و اگر هدفمون رو گذاشتم روی کیفیت بیست از بیست، آیا واقعن بازار این رو از ما می خواد یا نه. و برای سال جدید برای دو پروژه تحقیق بازار در این زمینه، بودجه تعریف کردم.
ام بی تی آی هم شاهکاره. نتونستم زیر لینک خودش کامنت بدم. ولی رفتم و سایت اگلیسی رو خوندم و سایت دکتر شیری رو هم حسابی زیر و رو کردم.
تحلیل رفتار متقابل هم عالیه. قبلن تمام کتابهای تحلیل رفتار رو دو یا سه بار خونده بودم. حتی بازیها رو که شما نصفه ول کردین. با اینکه فکر می کردم همه مطالب ملکه ذهنم شده و اینو یکی از مهارتهام می دونستم، اما بازم یک عالمه چیزی یاد گرفتم اونم با زبانی ساده و معرکه.
بنا به درخواست شما همه فایلها رو داون لود کردم و در اختیار افرادی که می دونم آدمند و این مطالب ارزشمند رو شهید نمی کنن می زارم. ولی واقعن حیفم میاد بدم به کسی که نصفه گوش می کنه و هیچی ازش نمی گیره. در مورد کتاب هم البته همین خساست رو دارم.
در مورد لینک به وبلاگ شما و متمم، مدتی لینک شما رو در وبلاگم گذاشتم. ولی بعد استاتژی تمایز رو که خوندم، لینک رو برداشتم و گفتم این مال خودمه!!! هرکی می خواد بره زحمت بکشه و پیدا کنه. البته به چند نفر معرفی کردم که استفاده کنن ولی فقط یه بار گفتم نه بیشتر! بعد مطلب شما رو در مورد بخل خوندم و خجالت کشیدم. دوباره لینکتون رو گذاشتم. با این همه معتقدم آدمی که جوینده است، یابنده است و وقتی کسی احساس نیاز کنه، زحمت می کشه و پیدا می کنه خوراکش رو.
سعی می کنم بر اساس مطلب بخل شما، الگوی ذهنیم رو عوض کنم و با خودم گفتم شاید خیلی ها ندونن که هم چنین مطالبی اساسن وجود داره. مثل خودم که چیز به درد بخوری درباره تیپ شناسی اصلن نشنیده بودم و فکر می کردم یک چیزی توی مایه های فالگیریه.
این همه نوشتم که بگم خدا به شما مثل دکتر خرم و دکتر حیدری عمر طولانی بده و برای این مملکت نگهتون داره و بگم به گردن من حق بزرگی دارین که می دونم هیچ وقت قابل جبران نیست.
نازیتای عزیز.
میدونم چقدر تلاش کردی. کامنتهات رو میبینم توی متمم (کلاً وقتی یک نفر به صورت منظم و جدی سر میزنه و برای تمرین تلاش میکنه، متمم توی صفحهی ریپورت به ما نشون میده و با کسی که موردی سر میزنه یا فقط برای دسترسی به یکی دو تا مطلب، در یکی دو جا کامنت میگذاره فرق داره).
مثل دیدن حرفهای بقیهی بچهها، خوشحالم که حرفهای تو رو هم اینجا میبینم و امیدوارم هر روز و همیشه، برام وقت بگذاری و جدای از متمم، اینجا هم برام بنویسی.
تجربهات در مورد لینک گذاشتن و برداشتن و دوباره گذاشتن، جالب بود.
و البته خیلی ارزشمند که راحت ازش حرف میزنی (باور شخصی من اینه که آدمها وقتی از یک مرحله عبور میکنن میتونن راحت ازش حرف بزنن).
یادمه چند سال پیش (شاید ۸۴ یا ۸۵) رفته بودم چند تا کتاب در مورد صنعت ریلی خریده بودم.
راجع به این حوزه، در دنیا خیلی کتاب کمه. خیلی کم. کلاً نکات کلیدی و تجربههای طلایی صنعت ریلی در همه جای دنیا، سینه به سینه نقل میشه (حتی همین الان هم که رشتهی دانشگاهی در ایران و بیرون ایران هم داره، هنوز همه میدونن که خیلی از اطلاعات هرگز نقل نمیشه!)
اون کتابها رو برده بودم دفترم. میخوندم.
توی کابینت کنار میز قایم کرده بودم.
جلوی بچهها نمیخوندم.
از اینکه خیلی حکیمانه حرف میزدم و همه فکر میکردن دانش و شهود خودمه، لذت میبردم.
بعداً که صنعتم تغییر کرد، اون کتابها هم به گوشهی کتابخونهی خونه منتقل شد (باز هم اونها رو به همکارام ندادم!)
الان دیگه محتوای اون کتابها خیلی به روز نیست. نه به درد من میخورن. نه گذاشتم در اون سالها به درد کسی بخورن.
همیشه وقتی نگاهشون میکنم، حالم بد میشه. احساس خوبی ندارم بهشون.
احساس ضعف میکنم. احساس کوچیک بودن.
فکر میکنم همهی ما بارها میمیریم. در شرکتمون میمیریم و اونجا رو ترک میکنیم.
در شبکههای اجتماعی میمیریم (مثل من در اینستا).
در صنعتمون. در دنیا.
در اون لحظه، به یادآوردن اینکه یه جاهایی مثل کوچهی بن بست عمل کردیم، خیلی حس بدیه.
جالب اینجاست که شاید به خاطر کار ما، دیگران لطمهی زیادی نخورن. بیشتر از همه خودمون میبازیم.
واقعاً شاید اگر اون کتابها رو میدادم به همکارام. بازم نمیخوندنش.
من با بخل خودم، به اونها لطمه نزدم. حال خودم بیشتر بده و خودم بیشتر از هر کسی باختم.
از این مثالها زیاده. در فرهنگ ما هم زیاد مشاهده میشه.
یه نمونهی خندهدارش، برای من، آنالیز Backlinkهای روزنوشته و متممه.
ما طبیعتاً به خاطر کارمون، همیشه ترافیکها رو مانیتور میکنیم.
اخیراً رتبهی روزنوشته و متمم یه روند کاملاً مثبت یکنواخت داشته.
جالب اینجاست که میبینم هر چه رتبهی ما بهتر میشه، دوستان دیگری که (عمدتاً رتبهی الکسای اونها نزدیک ماست) لینک به متمم یا روزنوشته رو حذف میکنند (قاعدتاً ما به سئو فکر میکنیم و اطلاع رسانی دهان به دهان و رتبهی الکسا، برای سایتهای تبلیغاتی ارزشمند است و جزو شاخصهای کلیدی رشد ما نیست. اما به هر حال، آنها نمیدانند و بر اساس معادلات ذهنی خود رفتار میکنند)
اما گاهی فکر میکنم، چه حس تلخیه که آدم، مدام دغدغهاش این باشه که “خدای ناکرده!” پله برای رشد یکی دیگه نشه!
اما به نظرم آروم آروم کمرنگ میشه این فرهنگ.
فرهنگ دیجیتال، اخلاق رو خیلی خوب میتونه حاکم کنه. این رو کاملاً باور دارم. فقط زمان میخواد. شاید ده یا بیست سال.
یه بار در مورد اینکه تکنولوژی چطور میتونه فرهنگ رو اصلاح کنه (کاری که بسیاری از مصلحان طی دهها قرن، در اون موفق نبودند) بیشتر و کاملتر مینویسم.
ببخش طولانی شد.
فقط خواستم به اندازهی وقتی که گذاشته بودی و نوشته بودی، بنویسم و حرف بزنم.
یه جور احترام، شاید.
قربانت.
محمدرضا
سلام محمدرضا
بخیل نبودن منو یاد خاطره یکی از همکاران قدیمیم انداخت.او دوران نوجوانی اش شاگرد مغازه ای بود که صاحب مغازه هر روز که تا ظهر خوب کاسبی کرده بود و بقیه همسایه ها (به اصطلاح)دشت نکرده بودند، مشتریانش را پیش همسایه ها می برد و از آنها می خواست که از همسایه ها خرید کنند.
شاید بی ربط به نظر بیاد ولی من یکی از چیزهایی که هر روز صبح با خودم مرور میکنم این جمله شماست:
انسان بودن شاید به معنی تلاش برای بهتر کردن دنیا باشد هر چقدر هم کوچک، حتی به اندازه ترسیم گلی ساده بر روی سنگی که در بیابان افتاده، جایی که هرگز دیده نخواهد شد.این تمام ایمان من به انسان بودن است.
محمدرضا،
کاش اسمشون رو هم میگفتی
که سرچ کنیم و بیشتر در موردشون بدونیم تا موقع انتشار فایل.